Forwarded from کانال زینب بیات
❄️ زمستان کابل
🔻محمدکاظم کاظمی
ای ابرِ سردکوشِ زمستان! در کیسهء دریده چه داری؟
باز آمدی چه سرب و چه سنگی بر شهر بیسپیده بباری؟
ای ماه، محرم شب این شهر! یک دم نقاب ابر برافکن
تا شهریان خفته به یخ را در کوچه و گذر بشماری
یخبسته شد نفس به گلو هم، خون کسان به کوچه و جو هم
آن سویِ کوهِ ساکت و سنگی، ای آفتاب! گرمِ چه کاری؟
کودک نشست و اسپک چوبی سوزاندهء اجاق تهی شد
مردان هنوز بر سر چالش، مردان هنوز گرم سواری
گفتند; «برف شعر سپید است، یا نقل آستانهء عید است
اینها به یُمن خون شهید است» زن گفت; «خون شوهرم، آری!»
میگفت; «جای برف چه میشد ای آسمان! ستاره بپاشی
تا یک بغل ستاره بریزم یک امشبی میان بخاری
تا یک بغل ستارهء روشن مرگ لجوج را بفریبد
تا خواب نان گرم ببینند این کودکان خفته به خواری
تا خواب روز عید ببینند، تصویر یک شهید ببینند
در جشنِ بیسرود گل سرخ، در دشتِ لالههای بهاری»
*
رفتار سرد برفِ شب و روز، برخورد گرم سربِ نهانسوز
این است تا رسیدن نوروز تقدیر شهر سوخته، باری
#برف
#زمستان
#محمد_کاظم_کاظمی
@zaynabbayat
🔻محمدکاظم کاظمی
ای ابرِ سردکوشِ زمستان! در کیسهء دریده چه داری؟
باز آمدی چه سرب و چه سنگی بر شهر بیسپیده بباری؟
ای ماه، محرم شب این شهر! یک دم نقاب ابر برافکن
تا شهریان خفته به یخ را در کوچه و گذر بشماری
یخبسته شد نفس به گلو هم، خون کسان به کوچه و جو هم
آن سویِ کوهِ ساکت و سنگی، ای آفتاب! گرمِ چه کاری؟
کودک نشست و اسپک چوبی سوزاندهء اجاق تهی شد
مردان هنوز بر سر چالش، مردان هنوز گرم سواری
گفتند; «برف شعر سپید است، یا نقل آستانهء عید است
اینها به یُمن خون شهید است» زن گفت; «خون شوهرم، آری!»
میگفت; «جای برف چه میشد ای آسمان! ستاره بپاشی
تا یک بغل ستاره بریزم یک امشبی میان بخاری
تا یک بغل ستارهء روشن مرگ لجوج را بفریبد
تا خواب نان گرم ببینند این کودکان خفته به خواری
تا خواب روز عید ببینند، تصویر یک شهید ببینند
در جشنِ بیسرود گل سرخ، در دشتِ لالههای بهاری»
*
رفتار سرد برفِ شب و روز، برخورد گرم سربِ نهانسوز
این است تا رسیدن نوروز تقدیر شهر سوخته، باری
#برف
#زمستان
#محمد_کاظم_کاظمی
@zaynabbayat