#دیدگاه
«ملت و دلبستگی»
هیچ دولتی دربارۀ اتفاقات ترکیه هیچ نظری نمیده. بازداشت چند هزار نفر، حذف رقبای سیاسی و تمام اتفاقاتی که تا الان در ترکیه افتاده برای هیچ کشوری اهمیت نداره. وقتی جولانی با حمایت آشکار ترکیه در سوریه پیروز میشه و وزرای اروپایی شتابان خودشون رو به دمشق میرسونند و به جولانی مشروعیت بینالمللی میدن، نمیشه انتظار داشت کسی رفتار اردوغان با مخالفان داخلیش رو نقد کنه.
این واقعیت این دنیاست. هر ملتی فقط به منافع خودش فکر میکنه. در مورد ما هم همینه. اگر هم مسائل ترکیه رو خود من شخصاً دنبال میکنم، نهایتاً به این دلیله که همسایهمونه و تحولات و سرنوشت ترکیه به طور غیرمستقیم بر مسائل ما اثر میگذاره. اینکه چه کسی در ترکیه با چه اهدافی حاکم باشه، برای ما مسئلهست، اما نکتهش همینه: باز هم ربطی بین ما و ترکیه وجود داره که باعث میشه بهش توجه کنیم.
در این دنیا، دل هیچ ملتی به حال ملت دیگه نمیسوزه. واحدهای «تفکر»، «توجه»، «هیجان» و «عاطفه» در جهان ملیه. این واقعیت موجود این دنیاست. وقتی در نقطهای از ایران اتفاقی میافته، نوع «تفکر»، «توجه»، «هیجان» و «عاطفه»ای که در ما برمیانگیزه، متفاوت از تفکر و توجه و هیجان و عاطفهایه که دربارۀ رخدادها در دیگر کشورها داریم. چرا؟ این دقیقاً معلولِ مفهومِ ملته. ملت چیزی مگر حافظه، احساسات، تفکرات و تعلقات مشترک نیست. ایرانیهای زیادی رو میشناسیم که سالهای ساله خارج از کشور زندگی میکنند، بدشون هم نمیاد بیان ایران سری بزنند (یا حتی دوباره در ایران زندگی کنند)، در کشور میزبانشون هم کاملاً جا افتادند. اما «توجه»، «تفکر»، «هیجان» و «عاطفه»شون کاملاً معطوف به ایران و رخدادهای ایرانه! خب این یعنی چی؟ آیا چیزی جز مفهوم «ملت» باعث این حالت خاصه؟
اتفاقاً موردی مثل زندهیاد مهسا امینی یکی از بهترین نمونهها برای درک این مفهوم ملته. مهسا متولد یک نقطۀ نسبتاً مرزی بود، اما در کل مرزهای ایران تکانی بزرگ ایجاد کرد. اگر در جهان واکنشهای دیدیم، در واقع اون واکنشها بازتاب واکنشهای شدیدی بود که در خود ایران و در میان ایرانیان پدید اومده بود. برعکسش هم هست! الان برای شما مسئلۀ بازداشت اماماوغلو نهایتاً در حد یک «خبر» که به طور مستقیم به «ایران» و زندگی شما مربوطه، اهمیت داره، نه بیشتر. کتک خوردن مردم در خیابونهای استانبول و آنکارا شما رو نه احساسی و هیجانزده میکنه و نه فکرتون رو درگیر میکنه.
برای درک مفهوم ملت به همین «دلبستگی» باید توجه کرد. اگر کسی میخواد به ملتی آسیب بزنه، به این «دلبستگی» آسیب میزنه، اگر هم کسی بخواد ملتی رو تقویت کنه باید این «دلبستگی» رو تقویت کنه. به کسانی که مروج افکار واگرایانه و تجزیهطلبانه هستند دقت کنید: تأکید دارند که مسائل فلان نقطه از ایران «به ما مربوط نیست». یعنی چی؟ یعنی میخوان این دلبستگی رو تخریب کنند و بگن رشتۀ پیونددهندهای بین ما نیست که الان اون رشته دل ما رو هم بلرزونه و لازم بشه به هم اهمیت بدیم.
ملت یه پسماندۀ بهدردنخور از دوران پیشالیبرال نیست؛ همونطور که دین چنین نیست. اگر لیبرالیسم هنری داشته باشه، رسوخ در پدیدههای کهن و تحول اونهاست؛ یعنی «لیبرالیزه» کردن پدیدههای کهن. اون مارکسیسمه که میخواد دنیای کهن رو ریشهکن کنه و طرحی نو دراندازه. ولی لیبرالیسم چیزی رو ریشهکن نمیکنه، لیبرالیزه میکنه؛ اصول لیبرال رو به پیکرههای کهن اضافه میکنه و از این طریق امکانهای سرکوبشده رو شکوفا میکنه.
در این دنیا «ویران کردن» آسون و کمهزینهست، اما «ساختن» دشوار، پرهزینه و زمانبره! محاله بتونید یک ساختمون رو در زمان کوتاهی بسازید، اما میشه در عرض چند ثانیه ویرانش کرد. درختی رو که پنجاه سال ریشه دوانده، در عرض چند دقیقه میشه قطع کرد؛ انسانی که هزاران روز برای بالندگیش هزینه شده، با یک ضربه میشه کشت! اینجاست که باید در ویران کردن، بسیار محتاط بود، چون بازسازی یا ناممکنه یا فرایندی بسیار دشوار و زمانبره. ضمن اینکه جای درخت تناوری که قطع شده، علفهای هرز راحتتر رشد میکنند؛ یعنی ما تسلط کاملی بر نیروهای خطرناک که سازههای قدیمی جلوی رشدشون رو گرفته بودند، نداریم.
لیبرالیسمی که من میفهمم، ویران نمیکنه، بلکه کنار سازههای موجود، سازههای جدید میسازه؛ و اصلاً نگرش لیبرال باید دو سویه باشه: به امرِ جدید و امرِ کهن هر دو به یک اندازه حق دارند ــ «به شرط» پایبندی به ارزشها و اصول لیبرال.
#تدینی
⚡️@bardegi57
«ملت و دلبستگی»
هیچ دولتی دربارۀ اتفاقات ترکیه هیچ نظری نمیده. بازداشت چند هزار نفر، حذف رقبای سیاسی و تمام اتفاقاتی که تا الان در ترکیه افتاده برای هیچ کشوری اهمیت نداره. وقتی جولانی با حمایت آشکار ترکیه در سوریه پیروز میشه و وزرای اروپایی شتابان خودشون رو به دمشق میرسونند و به جولانی مشروعیت بینالمللی میدن، نمیشه انتظار داشت کسی رفتار اردوغان با مخالفان داخلیش رو نقد کنه.
این واقعیت این دنیاست. هر ملتی فقط به منافع خودش فکر میکنه. در مورد ما هم همینه. اگر هم مسائل ترکیه رو خود من شخصاً دنبال میکنم، نهایتاً به این دلیله که همسایهمونه و تحولات و سرنوشت ترکیه به طور غیرمستقیم بر مسائل ما اثر میگذاره. اینکه چه کسی در ترکیه با چه اهدافی حاکم باشه، برای ما مسئلهست، اما نکتهش همینه: باز هم ربطی بین ما و ترکیه وجود داره که باعث میشه بهش توجه کنیم.
در این دنیا، دل هیچ ملتی به حال ملت دیگه نمیسوزه. واحدهای «تفکر»، «توجه»، «هیجان» و «عاطفه» در جهان ملیه. این واقعیت موجود این دنیاست. وقتی در نقطهای از ایران اتفاقی میافته، نوع «تفکر»، «توجه»، «هیجان» و «عاطفه»ای که در ما برمیانگیزه، متفاوت از تفکر و توجه و هیجان و عاطفهایه که دربارۀ رخدادها در دیگر کشورها داریم. چرا؟ این دقیقاً معلولِ مفهومِ ملته. ملت چیزی مگر حافظه، احساسات، تفکرات و تعلقات مشترک نیست. ایرانیهای زیادی رو میشناسیم که سالهای ساله خارج از کشور زندگی میکنند، بدشون هم نمیاد بیان ایران سری بزنند (یا حتی دوباره در ایران زندگی کنند)، در کشور میزبانشون هم کاملاً جا افتادند. اما «توجه»، «تفکر»، «هیجان» و «عاطفه»شون کاملاً معطوف به ایران و رخدادهای ایرانه! خب این یعنی چی؟ آیا چیزی جز مفهوم «ملت» باعث این حالت خاصه؟
اتفاقاً موردی مثل زندهیاد مهسا امینی یکی از بهترین نمونهها برای درک این مفهوم ملته. مهسا متولد یک نقطۀ نسبتاً مرزی بود، اما در کل مرزهای ایران تکانی بزرگ ایجاد کرد. اگر در جهان واکنشهای دیدیم، در واقع اون واکنشها بازتاب واکنشهای شدیدی بود که در خود ایران و در میان ایرانیان پدید اومده بود. برعکسش هم هست! الان برای شما مسئلۀ بازداشت اماماوغلو نهایتاً در حد یک «خبر» که به طور مستقیم به «ایران» و زندگی شما مربوطه، اهمیت داره، نه بیشتر. کتک خوردن مردم در خیابونهای استانبول و آنکارا شما رو نه احساسی و هیجانزده میکنه و نه فکرتون رو درگیر میکنه.
برای درک مفهوم ملت به همین «دلبستگی» باید توجه کرد. اگر کسی میخواد به ملتی آسیب بزنه، به این «دلبستگی» آسیب میزنه، اگر هم کسی بخواد ملتی رو تقویت کنه باید این «دلبستگی» رو تقویت کنه. به کسانی که مروج افکار واگرایانه و تجزیهطلبانه هستند دقت کنید: تأکید دارند که مسائل فلان نقطه از ایران «به ما مربوط نیست». یعنی چی؟ یعنی میخوان این دلبستگی رو تخریب کنند و بگن رشتۀ پیونددهندهای بین ما نیست که الان اون رشته دل ما رو هم بلرزونه و لازم بشه به هم اهمیت بدیم.
ملت یه پسماندۀ بهدردنخور از دوران پیشالیبرال نیست؛ همونطور که دین چنین نیست. اگر لیبرالیسم هنری داشته باشه، رسوخ در پدیدههای کهن و تحول اونهاست؛ یعنی «لیبرالیزه» کردن پدیدههای کهن. اون مارکسیسمه که میخواد دنیای کهن رو ریشهکن کنه و طرحی نو دراندازه. ولی لیبرالیسم چیزی رو ریشهکن نمیکنه، لیبرالیزه میکنه؛ اصول لیبرال رو به پیکرههای کهن اضافه میکنه و از این طریق امکانهای سرکوبشده رو شکوفا میکنه.
در این دنیا «ویران کردن» آسون و کمهزینهست، اما «ساختن» دشوار، پرهزینه و زمانبره! محاله بتونید یک ساختمون رو در زمان کوتاهی بسازید، اما میشه در عرض چند ثانیه ویرانش کرد. درختی رو که پنجاه سال ریشه دوانده، در عرض چند دقیقه میشه قطع کرد؛ انسانی که هزاران روز برای بالندگیش هزینه شده، با یک ضربه میشه کشت! اینجاست که باید در ویران کردن، بسیار محتاط بود، چون بازسازی یا ناممکنه یا فرایندی بسیار دشوار و زمانبره. ضمن اینکه جای درخت تناوری که قطع شده، علفهای هرز راحتتر رشد میکنند؛ یعنی ما تسلط کاملی بر نیروهای خطرناک که سازههای قدیمی جلوی رشدشون رو گرفته بودند، نداریم.
لیبرالیسمی که من میفهمم، ویران نمیکنه، بلکه کنار سازههای موجود، سازههای جدید میسازه؛ و اصلاً نگرش لیبرال باید دو سویه باشه: به امرِ جدید و امرِ کهن هر دو به یک اندازه حق دارند ــ «به شرط» پایبندی به ارزشها و اصول لیبرال.
#تدینی
⚡️@bardegi57