#به_زودی منتشرمیشود
📚مجموعه #اشکان_و_اشکانه
📖داستانهایی برای آشنایی با #سبک_زندگی_اسلامی
🦋ازسری #کتاب_های_پروانه
✍️نویسنده: #ابراهیم_حسن_بیگی
📙ناشر: #به_نشر
#به_نشر_بهترین_های_نشر
@behnashr
📚مجموعه #اشکان_و_اشکانه
📖داستانهایی برای آشنایی با #سبک_زندگی_اسلامی
🦋ازسری #کتاب_های_پروانه
✍️نویسنده: #ابراهیم_حسن_بیگی
📙ناشر: #به_نشر
#به_نشر_بهترین_های_نشر
@behnashr
#یک_قسمت_از_یک_کتاب
👱🏻پدر پرسید: «خُب چه خبر؟ مهمانی خوش گذشت؟ خاله جان چطور بودند؟»
اشکان گفت: «دخترشان را که دیدهاید! شیما را میگویم. با آن دماغ گندهاش هی برایم قیافه میگرفت.»
بعد صدایش را نازک کرد.ادای شیما را درآورد و گفت: «امسال میخواهم معدلم را به 19 برسانم. تو چی اشکان؟ معدلت چنده؟»
👦🏻اشکان یک قاچ از هندوانه را برداشت. گازی به آن زد و ادامه داد: آنقدر بدم میآید از این دختر! با آن دهان گشاد و دماغ خرطومیاش.»
مادر گفت: «درست حرف بزن بچه. چرا داری پشت سر دختر خالهات بد و بیراه میگویی؟»
👧🏻اشکانه گفت: «تازه! پسرخاله شریف را چرا نمیگویی. با این که یک سال از من کوچکتر است دوچرخه کهنهاش را به رخم میکشد. آنقدر هم لوس و بینمک است که نگو.»
اشکان گفت: «دندانهای جلوییاش را دیدی که از دهانش زده بیرون؟»
👩🏻مادر که عصبانی شده بود، با صدای بلند گفت: «هر دو تایتان ساکت شوید. یک سره دارید پشت سر مردم حرف میزنید.»
اشکان گفت: «ما که دروغ نمیگوییم. دماغ شیما بزرگ نیست؟ دندانهای شریف از دهانش بیرون نزده است؟»...
👈ادامه داستان در👇
📚 #اسمش_غیبت_است 📚
📖از مجموعه 10 جلدی #اشکان_و_اشکانه 📖
🦋از #کتاب_های_پروانه 🦋
🖊نویسنده: #ابراهیم_حسن_بیگی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: خشتی📘
📙شمارگان: 2000 نسخه📙
💰قیمت: 35 هزار ریال💰
👈این #کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای #کتاب #به_نشر #انتشارات_آستان_قدس_رضوی تهیه کنید.
#داستان_كودك
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/hml0_img_20180416_205113_767.jpg
👱🏻پدر پرسید: «خُب چه خبر؟ مهمانی خوش گذشت؟ خاله جان چطور بودند؟»
اشکان گفت: «دخترشان را که دیدهاید! شیما را میگویم. با آن دماغ گندهاش هی برایم قیافه میگرفت.»
بعد صدایش را نازک کرد.ادای شیما را درآورد و گفت: «امسال میخواهم معدلم را به 19 برسانم. تو چی اشکان؟ معدلت چنده؟»
👦🏻اشکان یک قاچ از هندوانه را برداشت. گازی به آن زد و ادامه داد: آنقدر بدم میآید از این دختر! با آن دهان گشاد و دماغ خرطومیاش.»
مادر گفت: «درست حرف بزن بچه. چرا داری پشت سر دختر خالهات بد و بیراه میگویی؟»
👧🏻اشکانه گفت: «تازه! پسرخاله شریف را چرا نمیگویی. با این که یک سال از من کوچکتر است دوچرخه کهنهاش را به رخم میکشد. آنقدر هم لوس و بینمک است که نگو.»
اشکان گفت: «دندانهای جلوییاش را دیدی که از دهانش زده بیرون؟»
👩🏻مادر که عصبانی شده بود، با صدای بلند گفت: «هر دو تایتان ساکت شوید. یک سره دارید پشت سر مردم حرف میزنید.»
اشکان گفت: «ما که دروغ نمیگوییم. دماغ شیما بزرگ نیست؟ دندانهای شریف از دهانش بیرون نزده است؟»...
👈ادامه داستان در👇
📚 #اسمش_غیبت_است 📚
📖از مجموعه 10 جلدی #اشکان_و_اشکانه 📖
🦋از #کتاب_های_پروانه 🦋
🖊نویسنده: #ابراهیم_حسن_بیگی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: خشتی📘
📙شمارگان: 2000 نسخه📙
💰قیمت: 35 هزار ریال💰
👈این #کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای #کتاب #به_نشر #انتشارات_آستان_قدس_رضوی تهیه کنید.
#داستان_كودك
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/hml0_img_20180416_205113_767.jpg