#یک_قسمت_از_یک_کتاب
☔️آن شب باران تندی میبارید. هوا هم کمی سرد بود. همه جا تاریک بود. از همه طرف صدای تیراندازی و شعار میآمد. از پشت بام خانه مینا اینها میگفتند: «امشب شب بارونیه»، ما و بقیه همسایهها جواب میدادیم: «کشتن شاه قانونیه!»
👮🏻♀️ارتشیها در میدان شکوفه نزدیک خانه بودند و با نورافکن به همه جا نور میانداختند و محله را مثل روز روشن کرده بودند. صدای تیراندازی که بیشتر شد، مامان تا خرپشته بالا آمد و دایی را قسم داد که بس کنیم و برویم پایین؛ اما دایی، بلندتر، همراه بقیه همسایهها میگفتند: «ازهاری گوساله، بازم بگو نواره» داد کشید. من و داداش هم از ته دل گفتیم: «نوار که پا نداره!» هر وقت از دست دایی و کارهایش خندهمان میگرفت، صدای شعارمان پایین میآمد...
👈ادامه داستان در👇
📚 #بالای_پشت_بام 📚
👈از مجموعه #در_هوای_انقلاب
🦋از #کتاب_های_پروانه 🦋
🖊نویسنده: #عصمت_گیویان 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: جیبی📘
📙شمارگان: 1500 نسخه📙
💰قیمت: 60 هزار ریال💰
#دهه_فجر_گرامی
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای کتاب #به_نشر ( #انتشارات_آستان_قدس_رضوی ) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/rxti_بالای_پشت_بام.jpg
☔️آن شب باران تندی میبارید. هوا هم کمی سرد بود. همه جا تاریک بود. از همه طرف صدای تیراندازی و شعار میآمد. از پشت بام خانه مینا اینها میگفتند: «امشب شب بارونیه»، ما و بقیه همسایهها جواب میدادیم: «کشتن شاه قانونیه!»
👮🏻♀️ارتشیها در میدان شکوفه نزدیک خانه بودند و با نورافکن به همه جا نور میانداختند و محله را مثل روز روشن کرده بودند. صدای تیراندازی که بیشتر شد، مامان تا خرپشته بالا آمد و دایی را قسم داد که بس کنیم و برویم پایین؛ اما دایی، بلندتر، همراه بقیه همسایهها میگفتند: «ازهاری گوساله، بازم بگو نواره» داد کشید. من و داداش هم از ته دل گفتیم: «نوار که پا نداره!» هر وقت از دست دایی و کارهایش خندهمان میگرفت، صدای شعارمان پایین میآمد...
👈ادامه داستان در👇
📚 #بالای_پشت_بام 📚
👈از مجموعه #در_هوای_انقلاب
🦋از #کتاب_های_پروانه 🦋
🖊نویسنده: #عصمت_گیویان 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: جیبی📘
📙شمارگان: 1500 نسخه📙
💰قیمت: 60 هزار ریال💰
#دهه_فجر_گرامی
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای کتاب #به_نشر ( #انتشارات_آستان_قدس_رضوی ) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/rxti_بالای_پشت_بام.jpg
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👥روایت داستانهایی خانوادگی از دفاع مقدس در👈 #کلاغ_پر
🖊نویسنده: #مهدی_رسولی 🖊
📚ناشر: #به_نشر
#دهه_فجر_گرامی
لینک خرید اینترنتی👇
lish.ir/9qH
@behnashr
🖊نویسنده: #مهدی_رسولی 🖊
📚ناشر: #به_نشر
#دهه_فجر_گرامی
لینک خرید اینترنتی👇
lish.ir/9qH
@behnashr
#یک_قسمت_از_یک_کتاب
💬سوار، یک دست لباس نظامی به تن داشت و یک کلاه، شبیه کلاه ژاندارمها به سر. میانه تنش را قطار مورب فشنگ قطع کرده بود. به تاخت میآمد و اِمیکش را به سمت سعدی گرفته بود. وقتی نزدیکتر شد، تیری زیر پاشنه پای سعدی زد. گرد و خاک به چشم سعدی رفت. چشمهایش را بست و دوباره گشود. خان بود با همان سبیلهای چخماقی. فریادی در میان دندانهای طلایش پیچید: «فرار کن گوساله! فرار کن!»
🏃سعدی دوید. پیش رویش یک زمین بزرگ بود با چند دیوار بلند، کنارهاش را فرا گرفته بودند؛ مثل قطاری از آدمها که به تماشا ایستاده باشند. سعدی دوید. دوباره تیری از اِمیک خان شلیک شد و زیر پای چپش به زمین خورد. دوباره گرد و خاک بلند شد. هوشنگ خان میخندید و در میان خنده دیوانهوارش داد میزد: «فرار کن گوساله! فرار کن!»...
ادامه داستان در👇
📚 #جگر_گرگ 📚
👈از مجموعه #در_هوای_انقلاب
🦋از #کتاب_های_پروانه 🦋
🖊نویسنده: #عزت_اله_الوندی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 1500 نسخه📙
💰قیمت: 130 هزار ریال💰
#دهه_فجر_گرامی
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای کتاب #به_نشر ( #انتشارات_آستان_قدس_رضوی ) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/klxl_جگر_گرگ.jpg
💬سوار، یک دست لباس نظامی به تن داشت و یک کلاه، شبیه کلاه ژاندارمها به سر. میانه تنش را قطار مورب فشنگ قطع کرده بود. به تاخت میآمد و اِمیکش را به سمت سعدی گرفته بود. وقتی نزدیکتر شد، تیری زیر پاشنه پای سعدی زد. گرد و خاک به چشم سعدی رفت. چشمهایش را بست و دوباره گشود. خان بود با همان سبیلهای چخماقی. فریادی در میان دندانهای طلایش پیچید: «فرار کن گوساله! فرار کن!»
🏃سعدی دوید. پیش رویش یک زمین بزرگ بود با چند دیوار بلند، کنارهاش را فرا گرفته بودند؛ مثل قطاری از آدمها که به تماشا ایستاده باشند. سعدی دوید. دوباره تیری از اِمیک خان شلیک شد و زیر پای چپش به زمین خورد. دوباره گرد و خاک بلند شد. هوشنگ خان میخندید و در میان خنده دیوانهوارش داد میزد: «فرار کن گوساله! فرار کن!»...
ادامه داستان در👇
📚 #جگر_گرگ 📚
👈از مجموعه #در_هوای_انقلاب
🦋از #کتاب_های_پروانه 🦋
🖊نویسنده: #عزت_اله_الوندی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 1500 نسخه📙
💰قیمت: 130 هزار ریال💰
#دهه_فجر_گرامی
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای کتاب #به_نشر ( #انتشارات_آستان_قدس_رضوی ) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/klxl_جگر_گرگ.jpg
#یک_قسمت_از_یک_کتاب
🤔فکر کردم میخواهد باز نصیحتمان کند که بیشتر درس بخوانیم، شلوغبازی درنیاوریم، بعد از تعطیلی دبیرستان مستقیم به خانههایمان برویم، سر به زیر باشیم، اخلاقمان را درست بکنیم و از این قبیل حرفها که صد بار دیگر هم از او و هم از مدیر و معلم و پدر و مادرهایمان شنیده بودیم. اما حدسم از اساس غلط از کار درآمد.
📣آقای حجاریان بیمقدمه رفت سر اصل مطلب و با دهان پر از خنده گفت یک خبر دارم برایتان توپ! یکهو غافلگیر شدیم. چند ثانیهای گذشت که به خودمان آمدیم. همهمه میانمان در گرفت و حدس و گمانهایمان شروع شد. آقای ناظم به علامت سکوت دستش را عمودی نگه داشت و گفت: «بنا به امر شاهنشاه آریامهر ...» و منتظر ماند. همه یکصدا گفتیم: «خدا، شاه، میهن» و کف زدیم.
🗣آقای حجاریان با شوق و ذوق ادامه داد: «شاهنشاه آریامهر تصمیم گرفتهاند ما هم مثل همه ملل مترقی عالم فقط یک حزب در کشورمان داشته باشیم. حزب رستاخیر...» و باز هم منتظر ماند. ما سه بار هورا کشیدیم: هورا... هورا... هورا...
ادامه داستان در👇
📚 #کت_ولیعهدی 📚
👈از مجموعه #در_هوای_انقلاب
🦋از #کتاب_های_پروانه 🦋
🖊نویسنده: #رفیع_افتخار 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 1500 نسخه📙
💰قیمت: 100 هزار ریال💰
#دهه_فجر_گرامی
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای کتاب #به_نشر ( #انتشارات_آستان_قدس_رضوی ) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/3v2h_کت_ولیعهدی.jpg
🤔فکر کردم میخواهد باز نصیحتمان کند که بیشتر درس بخوانیم، شلوغبازی درنیاوریم، بعد از تعطیلی دبیرستان مستقیم به خانههایمان برویم، سر به زیر باشیم، اخلاقمان را درست بکنیم و از این قبیل حرفها که صد بار دیگر هم از او و هم از مدیر و معلم و پدر و مادرهایمان شنیده بودیم. اما حدسم از اساس غلط از کار درآمد.
📣آقای حجاریان بیمقدمه رفت سر اصل مطلب و با دهان پر از خنده گفت یک خبر دارم برایتان توپ! یکهو غافلگیر شدیم. چند ثانیهای گذشت که به خودمان آمدیم. همهمه میانمان در گرفت و حدس و گمانهایمان شروع شد. آقای ناظم به علامت سکوت دستش را عمودی نگه داشت و گفت: «بنا به امر شاهنشاه آریامهر ...» و منتظر ماند. همه یکصدا گفتیم: «خدا، شاه، میهن» و کف زدیم.
🗣آقای حجاریان با شوق و ذوق ادامه داد: «شاهنشاه آریامهر تصمیم گرفتهاند ما هم مثل همه ملل مترقی عالم فقط یک حزب در کشورمان داشته باشیم. حزب رستاخیر...» و باز هم منتظر ماند. ما سه بار هورا کشیدیم: هورا... هورا... هورا...
ادامه داستان در👇
📚 #کت_ولیعهدی 📚
👈از مجموعه #در_هوای_انقلاب
🦋از #کتاب_های_پروانه 🦋
🖊نویسنده: #رفیع_افتخار 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 1500 نسخه📙
💰قیمت: 100 هزار ریال💰
#دهه_فجر_گرامی
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای کتاب #به_نشر ( #انتشارات_آستان_قدس_رضوی ) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/3v2h_کت_ولیعهدی.jpg