📚 انتشارات به‌نشــر 📖
429 subscribers
3.37K photos
360 videos
187 files
1.73K links
🔹اخبار و تازه‌های نشر
🔹مسابقات کتابخوانی
🔹برنامه‌های ترویجی کتاب محور
🔹پیشنهاد مطالعه بهترین کتاب‌ها
🔽
پیامگیر تلگرام
@behnashr_pr
اینستاگرام
https://www.instagram.com/behtarinhaye_nashr
☎️۰۵۱۳۷٦۵۲۰۰۸
📩۳۰۰۰۳۲۰۹
خرید آنلاین
🌐 www.behnashr.com
Download Telegram
#یک_قسمت_از_یک_کتاب

🔔نزدیک غروب، زنگ در به صدا درآمد و من با سرعت به طرف جالباسی رفتم. مانتویم را پوشیدم و چادرم را سرم کردم. وقتی به اتاق پذیرایی رفتم و سلام کردم، زن عمو نگاهی به من انداخت و گفت: «ماشاءالله چقدر بزرگ شدی زینب جان! بیا اینجا کنار زن عمو بنشین، ببینم چه حال و خبر؟»


👨🏻عمو حسین در حالی که لبخند می‌زد، به اطراف نگاهی کرد و گفت: «زینب خانم! اینجا که کسی نیست. حمید که تازه امسال رفته کلاس دوم ابتدایی، حامد هم که هنوز مدرسه نمی‌رود؛ پس شما برای چه کسی حجاب گذاشته‌ای؟!»


💬خندیدم و گفتم: «از امروز دیگر قرار است جلوی مردها حجاب بگذارم. درست است که حمید و حامد بچه هستند؛ اما شما که مرد هستید!»
با گفتن این حرف همه شروع کردند به خندیدن. من که از خنده آن‌ها تعجب کرده بودم، مات و مبهوت نگاهشان می‌کردم.
مادرم گفت: «دخترم! منظور از مردها، مردهای نامحرم هستند. عموی پدرت به شما محرم است. اگر دلت خواست، می‌توانی پیش عمو حسین چادر و مقنعه سرت نباشد.»


📚 #جشن_تکلیف_مبارک 📚
🖊نویسنده: #امیرمهدی_مرادحاصل 🖊
🎨تصویرگر: زهرا هاشمی‌پور🎨
🦋از #کتاب_های_پروانه 🦋
📗ناشر: #به_نشر📗
📘قطع: خشتی📘
📙شمارگان: 1500 نسخه📙
💰قیمت: 85 هزار ریال💰

#داستان_كودك
#كتاب_كودك


👈این کتاب را می‌توانید از www.Behnashr.com و فروشگاه‌های کتاب به‌نشر(انتشارات آستان قدس رضوی) تهیه کنید.


🆔 @behnashr
📩30003209


http://uupload.ir/files/ta0l_1.jpg
#یک_قسمت_از_یک_کتاب

👵🏻در باز شد. خاله خانم از دیدن آن‌‎ها خیلی خوشحال شد. خاله خانم پیرزن مهربانی بود که چند کوچه بالاتر از آن‌ها زندگی می‌کرد. چند سال پیش که حنانه یک بچه کوچک تپل مپلی بود، همسایه دیوار به دیوار خاله خانم بودند. خاله خانم خیاط خیلی خوبی بود. حالا که حنانه به سن تکلیف رسیده بود، مادرش می‌خواست یک چادر نماز گلدار برای حنانه بدوزد.


👧🏻حنانه کنار مادرش نشست. خاله خانم به حنانه نگاه کرد و گفت: «ماشالله حنانه خانم، بزرگ شدی ها.»
حنانه خودش را چسباند به مادرش و آرام گفت: ممنونم.
مادر پارچه گلدار را کنار خودش گذاشت و شروع کردند به حرف زدن و حال و احوال با خاله خانم.... از گذشته تعریف کردند. از وقتی که حنانه هنوز زبان باز نکرده بود. آن‌ها باز هم گفتند و خندیدند. حنانه دیگر داشت کلافه می‌شد. خودش را به مادر نزدیک کرد و یواش گفت: «مامان... چادر...»


📚 #هدیه_جشن_تکلیف 📚
👈از مجموعه #قصه_های_حنانه 👉
🦋از #کتاب_های_پروانه 🦋
🖊نویسنده: #علی_باباجانی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: خشتی📘
📙شمارگان: 2000 نسخه📙
💰قیمت: 35 هزار ریال💰

#داستان_كودك


👈این #کتاب را می‌توانید از www.Behnashr.com و فروشگاه‌های #کتاب #به_نشر #انتشارات_آستان_قدس_رضوی تهیه کنید.


🆔 @behnashr
📩30003209

http://uupload.ir/files/aa5z_2.jpg
#یک_قسمت_از_یک_کتاب

👱🏻پدر پرسید: «خُب چه خبر؟ مهمانی خوش گذشت؟ خاله جان چطور بودند؟»
اشکان گفت: «دخترشان را که دیده‌اید! شیما را می‌گویم. با آن دماغ گنده‌اش هی برایم قیافه می‌گرفت.»
بعد صدایش را نازک کرد.ادای شیما را درآورد و گفت: «امسال می‌خواهم معدلم را به 19 برسانم. تو چی اشکان؟ معدلت چنده؟»


👦🏻اشکان یک قاچ از هندوانه را برداشت. گازی به آن زد و ادامه داد: آنقدر بدم می‌آید از این دختر! با آن دهان گشاد و دماغ خرطومی‌اش.»
مادر گفت: «درست حرف بزن بچه. چرا داری پشت سر دختر خاله‌ات بد و بیراه می‌گویی؟»


👧🏻اشکانه گفت: «تازه! پسرخاله شریف را چرا نمی‌گویی. با این که یک سال از من کوچکتر است دوچرخه کهنه‌اش را به رخم می‌کشد. آنقدر هم لوس و بی‌نمک است که نگو.»
اشکان گفت: «دندان‌‎های جلویی‌اش را دیدی که از دهانش زده بیرون؟»


👩🏻مادر که عصبانی شده بود، با صدای بلند گفت: «هر دو تای‌تان ساکت شوید. یک سره دارید پشت سر مردم حرف می‌زنید.»
اشکان گفت: «ما که دروغ نمی‌گوییم. دماغ شیما بزرگ نیست؟ دندان‌های شریف از دهانش بیرون نزده است؟»...


👈ادامه داستان در👇
📚 #اسمش_غیبت_است 📚
📖از مجموعه 10 جلدی #اشکان_و_اشکانه 📖
🦋از #کتاب_های_پروانه 🦋
🖊نویسنده: #ابراهیم_حسن_بیگی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: خشتی📘
📙شمارگان: 2000 نسخه📙
💰قیمت: 35 هزار ریال💰


👈این #کتاب را می‌توانید از www.Behnashr.com و فروشگاه‌های #کتاب #به_نشر #انتشارات_آستان_قدس_رضوی تهیه کنید.


#داستان_كودك


🆔 @behnashr
📩30003209

http://uupload.ir/files/hml0_img_20180416_205113_767.jpg
#یک_قسمت_از_یک_کتاب

⚽️بچه‌ها شاد و شنگول مشغول تمرین بودند. سینا از دور به سویشان می‌آمد. همین که نزدیک شد، او را سؤال‌پیچ کردند: چه خبر؟ چی شد؟ خوش‌خبر هستی یا نه؟ کِی چمن می‌کاره؟
سینا گفت: «با یک جمله خیال همه‌تان را راحت کنم: می‌‎خواهد زمین را زیر و رو کند!»
همگی یک‌صدا فریاد زدند: «زیر و رو؟ یعنی چی؟ چرا؟ کِی؟»


🤾‍♂️دست از تمرین کشیدند. ناراحت و نگران دور هم نشستند. کاظم گفت: «روز جمعه که مسابقه داریم، می‌خواهد اینجا را زیر و رو کند، بخشکی شانس!»
بهمن گفت: «بهتر است از حالا به آقای دوستی بگوییم: آقای دشمنی!»
احمد گفت: «یک عده زمین چمن دارند، آن وقت ما همین زمین خاکی پر از قلوه سنگ را هم داریم از دست می‌دهیم.»
سینا گفت: «خدا کند پشیمان شود.»
حامد گفت: «دلت خوش است ها! او می‌خواهد در اینجا پاساژ ده طبقه بسازد و کلی سود کند. پشیمان شود؟!»...


👈ادامه داستان در👇
📚 #سه_سوته 📚
👈از مجموعه 10 جلدی #فرهنگ_وقف👉
🦋از #کتاب_های_پروانه 🦋
🖊نویسنده و تصویرگر: #محمد_مهاجرانی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: خشتی📘
📙شمارگان: 1000 نسخه📙
💰قیمت: 50 هزار ریال💰


👈این #کتاب را می‌توانید از www.Behnashr.com و فروشگاه‌های #کتاب #به_نشر #انتشارات_آستان_قدس_رضوی تهیه کنید.

#كتاب_كودك
#داستان_كودك


🆔 @behnashr
📩30003209


http://uupload.ir/files/552o_1.jpg
#یک_قسمت_از_یک_کتاب

یک روز صبح، خرگوشک پای درخت سنجاب کوچولو آمد و گفت: «سلام فندقی! لطفا این کیک سیب‌زمینی را آن بالا برایم نگه می‌داری؟ می‌ترسم مورچه‌ها کیکم را بخورند.» فندقی قبول کرد. سبدش را با طناب پایین فرستاد و کیک را بالا کشید. خرگوشک گفت: «خوب مواظبش باش. عصری برمی‌گردم.»

خرگوشک از درخت خیلی دور نشده بود که یک دفعه، یک از شاخه بالایی تِلِپی افتاد پایین. فندقی عقب پرید. جغد همسایه بود که روی کیک افتاده بود. جغد خواب‌آلود بال‌هایش را لیس زد و گفت: «پیف! چه بدمزه! هم شور شده هم سوخته!» بعد به سختی از کیک بیرون آمد و گفت: «ببخشید که مزاحم شدم.» و گیج خواب به لانه‌اش برگشت!

فندقی به سوراخ وسط کیک نگاه کرد. آه کشید و با خودش گفت: «حالا چه کار کنم؟ جواب خرگوشک را چه بدهم؟»...


👈ادامه داستان در👇
📚 #کیک_امانتی 📚
از مجموعه #یک_داستان_تخیلی_با_مفهوم_قرآنی
🦋از #کتاب_های_پروانه 🦋
🖊نویسنده و تصویرگر: #کلر_ژوبرت 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: خشتی📘
📙شمارگان: 2000 نسخه📙
💰قیمت: 35 هزار ریال💰


👈این #کتاب را می‌توانید از www.Behnashr.com و فروشگاه‌های #کتاب #به_نشر #انتشارات_آستان_قدس_رضوی تهیه کنید.


#كتاب_كودك
#داستان_كودك

🆔 @behnashr
📩30003209


http://uupload.ir/files/ec9a_img_20180424_174857_295.jpg