زبان مادری
راستش خیلی وقتها به این فکر میکنم که ای کاش عرب بودم، که تا دلم میخواست از نوال سعداوی،محمود درویش،نزار قبانی،غاده السمان و ادوارد سعید بخوانم.به صدای کاظم الساهر گوش کنم. اما فورا به ذهنم خطور میکند که پس خواندن ناظم حکمت،جمال ثریا،اورهان پاموک،یاشار کمال،احمد عارف و گوش دادن به احمد کایا چی میشود. و باز به این فکر میکنم خب پس خواندن شیرکو بیکس و .... چی.شاملو،فروغ،نیما،احمد محمود،چوبک،گلشیری،درویشیان،یاقوتی،یونسی و....چی.یعنی هرچه فکر میکنم میبینم غم و اندوه بر من بیشتر چیره میشود. به لورکا،نرودا،ویکتورخارا،لویی آراگون،پل الوار،ساراماگو،رومن رولان،امیل زولا،مارگوت بیکل و ....فکر میکنم.به این نتیجه میرسم که در این دنیای وارونه،انسان چه اندازه سرود سر داده است.چه کلماتی که در مدح زندگی نگفته است.و باز میبینم که باید خیلیهای دیگر را خواند و فهمید تاریخ انسان و رنج چه پر فراز و نشیب است.
یازده ساله بودم،غروبی روی حصار، مقابل آبادی نشسته بودم و پاشنهی پایم را به سنگهای دیوار میکوبیدم.ناگهان دلم سنگین شد،گلویم درد گرفت و به طرف باغمون که سبز و ایستاده حضور داشت دویدم.روی دیوار استخر دراز کشیدم،خنک بود و دلپذیر،موج های کوچک که آرام به دیوارههای استخر میخوردند در حال نواختن سمفونیئی بودند که در هیچ تالار بزرگی نظیرش نیست. در حالی که دست راستم در آب بود و دست چپم در هوا ، محکم فریاد زدم: هوووووووووو هووووووووو،هووووووهوهو،هووووووووها،هوهاهو،هووووو،هووووووووووووووووووو.....ناگهان دیدم آرام شدهام..سرم را در آب فرو بردم و جرعه پشت جرعه از آب نوشیدم.
از آن غروب به بعد هر وقت دلم بیدلیل یا به خاطر مسالهئی میگرفت، هروقت غم بر من چیرگی مییافت، این کار را تکرار میکردم.
زبان مادری من نه کردی است،نه عربی،نه فارسی و نه لری. زبان مادری من ارثی نیست، پاکتی سربسته با هالهای از اخلاق و محدودههای سنتی نیست. هر زبانی که با آن بتوانم دردم را به باغ،به مردم،به درختان گردو بگویم،آن زبان،زبان مادری من است،دیگر هیچ اهمیتی ندارد با کدام الفبا شروع میشود و با کدام تاریخ آذین شده است.
پس: هوووووووووو هووووووووو،هووووووهوهو،هووووووووها،هوهاهو،هووووو،هووووووووووووووووووو....
#زبان_مادری
#علی_رسولی
@ettehad
راستش خیلی وقتها به این فکر میکنم که ای کاش عرب بودم، که تا دلم میخواست از نوال سعداوی،محمود درویش،نزار قبانی،غاده السمان و ادوارد سعید بخوانم.به صدای کاظم الساهر گوش کنم. اما فورا به ذهنم خطور میکند که پس خواندن ناظم حکمت،جمال ثریا،اورهان پاموک،یاشار کمال،احمد عارف و گوش دادن به احمد کایا چی میشود. و باز به این فکر میکنم خب پس خواندن شیرکو بیکس و .... چی.شاملو،فروغ،نیما،احمد محمود،چوبک،گلشیری،درویشیان،یاقوتی،یونسی و....چی.یعنی هرچه فکر میکنم میبینم غم و اندوه بر من بیشتر چیره میشود. به لورکا،نرودا،ویکتورخارا،لویی آراگون،پل الوار،ساراماگو،رومن رولان،امیل زولا،مارگوت بیکل و ....فکر میکنم.به این نتیجه میرسم که در این دنیای وارونه،انسان چه اندازه سرود سر داده است.چه کلماتی که در مدح زندگی نگفته است.و باز میبینم که باید خیلیهای دیگر را خواند و فهمید تاریخ انسان و رنج چه پر فراز و نشیب است.
یازده ساله بودم،غروبی روی حصار، مقابل آبادی نشسته بودم و پاشنهی پایم را به سنگهای دیوار میکوبیدم.ناگهان دلم سنگین شد،گلویم درد گرفت و به طرف باغمون که سبز و ایستاده حضور داشت دویدم.روی دیوار استخر دراز کشیدم،خنک بود و دلپذیر،موج های کوچک که آرام به دیوارههای استخر میخوردند در حال نواختن سمفونیئی بودند که در هیچ تالار بزرگی نظیرش نیست. در حالی که دست راستم در آب بود و دست چپم در هوا ، محکم فریاد زدم: هوووووووووو هووووووووو،هووووووهوهو،هووووووووها،هوهاهو،هووووو،هووووووووووووووووووو.....ناگهان دیدم آرام شدهام..سرم را در آب فرو بردم و جرعه پشت جرعه از آب نوشیدم.
از آن غروب به بعد هر وقت دلم بیدلیل یا به خاطر مسالهئی میگرفت، هروقت غم بر من چیرگی مییافت، این کار را تکرار میکردم.
زبان مادری من نه کردی است،نه عربی،نه فارسی و نه لری. زبان مادری من ارثی نیست، پاکتی سربسته با هالهای از اخلاق و محدودههای سنتی نیست. هر زبانی که با آن بتوانم دردم را به باغ،به مردم،به درختان گردو بگویم،آن زبان،زبان مادری من است،دیگر هیچ اهمیتی ندارد با کدام الفبا شروع میشود و با کدام تاریخ آذین شده است.
پس: هوووووووووو هووووووووو،هووووووهوهو،هووووووووها،هوهاهو،هووووو،هووووووووووووووووووو....
#زبان_مادری
#علی_رسولی
@ettehad