🔴 ما، حسین فریدون و رفقا!
....
....
🔹علی ربیعی، وزیر رفاه در بیمارستان به عیادت حسین فریدون رفت.
🔹او گفته مبلغ وثیقه فریدون ۵۰ میلیارد تومان بوده که توسط #دوستانش تامین شده است.
شاید فکر کنید برای من #فریدون مهم است در این قضیه، اما نه
شاید بگوئید حتما آن #پنجاه_میلیارد ناقابل برایم مهم است، اما این هم در این خبر برایم مهم نیست.
حتی روحانی و تاثیرش بر وجهه اش مهم نیست.
برای من آنچه در اصل و اساس این خبر اهمیت دارد واژه و گزاره #دوستان است.
از این لحاظ که تجربه نشان داده این دوستان، و این رفیق بازی ها، همیشه جزو جدایی ناپذیر صحنه مدیریت در جمهوری اسلامی از سطح کلان تا خرد بوده است. شاید بهتر بگوییم که نه جزو، بلکه عین مدیریت آن بوده است.
در تعیین وزرا و پست گرفتن ها، در تخصیص بودجه، در دادن امکانات بگیرید تا سرنوشت پروندهای قضایی، پیدا کردن شغل و نان، پیشرفت و ترقی و ....!
به قول یکی از اساتید علوم سیاسی، #قدرت در ایران، چیزی جز مهارت #ایجاد و #حفظ رابطه با ذی نفوذان نیست.
همان چیزی که چون امثال #احمدی_نژاد و رفقایش در آن بی استعداد بودند، هرکسی می رسد یک لگدی نثارشان می نماید، هیچکس هم جرات نمی کند بگوید، آقا عدالت و انصاف داشته باشید با کسی که حتی دشمن شما است.
#دارندگی_و_برازندگی
#دارا_و_ندار
....
....
@khamenism
....
....
🔹علی ربیعی، وزیر رفاه در بیمارستان به عیادت حسین فریدون رفت.
🔹او گفته مبلغ وثیقه فریدون ۵۰ میلیارد تومان بوده که توسط #دوستانش تامین شده است.
شاید فکر کنید برای من #فریدون مهم است در این قضیه، اما نه
شاید بگوئید حتما آن #پنجاه_میلیارد ناقابل برایم مهم است، اما این هم در این خبر برایم مهم نیست.
حتی روحانی و تاثیرش بر وجهه اش مهم نیست.
برای من آنچه در اصل و اساس این خبر اهمیت دارد واژه و گزاره #دوستان است.
از این لحاظ که تجربه نشان داده این دوستان، و این رفیق بازی ها، همیشه جزو جدایی ناپذیر صحنه مدیریت در جمهوری اسلامی از سطح کلان تا خرد بوده است. شاید بهتر بگوییم که نه جزو، بلکه عین مدیریت آن بوده است.
در تعیین وزرا و پست گرفتن ها، در تخصیص بودجه، در دادن امکانات بگیرید تا سرنوشت پروندهای قضایی، پیدا کردن شغل و نان، پیشرفت و ترقی و ....!
به قول یکی از اساتید علوم سیاسی، #قدرت در ایران، چیزی جز مهارت #ایجاد و #حفظ رابطه با ذی نفوذان نیست.
همان چیزی که چون امثال #احمدی_نژاد و رفقایش در آن بی استعداد بودند، هرکسی می رسد یک لگدی نثارشان می نماید، هیچکس هم جرات نمی کند بگوید، آقا عدالت و انصاف داشته باشید با کسی که حتی دشمن شما است.
#دارندگی_و_برازندگی
#دارا_و_ندار
....
....
@khamenism
Forwarded from نسیم عدالت
*خداوندا، قامت صدری را خم نگردان*
مسئولین اردوی جهادی پس از شناس، ارزیابی و گذاشتن عقلشان روی هم(خرد جمعی) به یک تصمیم درست و آگاهانه دست یافتند و از میان دو پروژۀ، #ساخت_مسجد یا #ایجاد_بنایی از صفر تا صد برای زیستن یک خانواده محروم، گزینه دوم را در اولویت و اختیار گزیدند.
پروژه، زمینی بود با مساحت تقریبا ۸۰ متر که با تسهیلات و وام دادن ۱۵ میلیون تومانی کمیته امداد، شرایط مالی را برای ساختن آن تا حدی فراهم کرده بود.
جماعتی جهادگر که از صنف کارگر، مهندس، دانشجو، طلبه، کنکوری، دانش آموز و... تشکیل شده بود.
خانه ای برای مشهدی صدری، مادر دو دختر و یک پسر و تنها دار و ندارش از مال دنیا ۷ راس گوسفند بود. صدری پس از فوت شوهرش بر اثر سکته قلبی، مسئولیت پدر بودن را خوب توانست تجربه و ایفای نقش کند و هم اکنون مادری مهربان و پدری پر تلاش است. مادر و پدری که سالهای سال است سایه خویش را بر روی پریا، پریسا و عیسی انداخته که مبادا گوشه ای از حیاتشان ناامن شود. پریا دانش آموز کلاس اول بود، زبده، خلاق با هوش و استعداد بالا و قلبی پاک و آرزوهای بسیاری که در آن قلب کوچک جای داده بود.
بچه های جهادی مراحل اجرای یک ساختمان را از پی کنی، تا فنداسیون و دیوار چینی انجام می دادند و صدری با هر نگاهی که به پیشرفت پناهگاه خود و فرزندانش می کرد ترکیبی از گریه و خنده بر چهره اش نمایان بود، هنگام صحبت بغض های فرا گرفته گلویش با گویش و همان لهجه خاص، ذهن هر نظاره گر و اهل وجدانی را به سویش درگیر و بیدار می کرد. پریسا که دانش آموز دوره راهنمایی بود و لوح های تقدیرش میخکوب بر دیوار خانه قدیمی شان نقش بسته بود ، همانند مادرش صدری شاد بود و شاید دلیل شاد بودنش، ادامه تحصیلش در پناهی می بود که برای زیستن چشمانش را بدان می دوخت.
وقتی با پریای ۸ ساله همنوا شدم گوشه ای از حرف ها و آرزوی هایش را بیرون کشاندم. از پریا در مورد کار و پیشه آینده اش پرسیدم،که پاسخش را در پزشکی و خدمت به مردمش دریافت کردم. لابلای پرسشهایم ذهن پریا را درباره دوست داشتن صدری، پریسا و عیسی به چالش کشاندم که اول پاسخ را در هر سه مورد دیدم اما با چند بار تکرار پرسش و پافشاری اظهار داشت، برادرش عیسی را بیشتر دوست دارد که این لحظه اظهار پریا را، هیچگاه فراموش نخواهم کرد. پریا، عیسی را مردی در نقش پدر برای خانواده پنداشته بود. عیسی دانش آموزی بود که چند واحدی از دروسش مانده بود تا دیپلم خود را بگیرد اما هنوز به مرتبه روی پای خود ایستادن نرسیده بود و باید خوب تمرین می کرد.
من که ذکر هر روضه و مصیبت خوانی یارای گریه دار کردنم را ندارد با حرفهای پریا ناخواسته اشک را بر چشمانم جاری می کند. هنوز جهادگران به مرحله اجرای سقف نرسیده بودند که پریا را از خوشحالیش از ساخت منزلشان خبر می دهم اما او می گوید: زمانی خوشحالم که سقفش را کار کرده باشید. این جمله برای سن و سال دختری همچون پریا تنها یک جمله نبود بلکه دنیایی از آرزوهایش بود.
سقف هم ساخته شد و اساس خوشحالی پریا را فراهم کرد و جهاگران سفرشان را با آرزوی عاقبت بخیر گفتن های صدری و خداحافظی های پریسا، پریا، عیسی و اهالی روستا به پایان رسانند.
#محمد_سروش_نیا
#کهگیلویه_و_بویراحمد #دیشموک_روستای_لاوه_پاتل #اردوی_جهادی_بسیج
yon.ir/EhU3e
@nasimadalat
مسئولین اردوی جهادی پس از شناس، ارزیابی و گذاشتن عقلشان روی هم(خرد جمعی) به یک تصمیم درست و آگاهانه دست یافتند و از میان دو پروژۀ، #ساخت_مسجد یا #ایجاد_بنایی از صفر تا صد برای زیستن یک خانواده محروم، گزینه دوم را در اولویت و اختیار گزیدند.
پروژه، زمینی بود با مساحت تقریبا ۸۰ متر که با تسهیلات و وام دادن ۱۵ میلیون تومانی کمیته امداد، شرایط مالی را برای ساختن آن تا حدی فراهم کرده بود.
جماعتی جهادگر که از صنف کارگر، مهندس، دانشجو، طلبه، کنکوری، دانش آموز و... تشکیل شده بود.
خانه ای برای مشهدی صدری، مادر دو دختر و یک پسر و تنها دار و ندارش از مال دنیا ۷ راس گوسفند بود. صدری پس از فوت شوهرش بر اثر سکته قلبی، مسئولیت پدر بودن را خوب توانست تجربه و ایفای نقش کند و هم اکنون مادری مهربان و پدری پر تلاش است. مادر و پدری که سالهای سال است سایه خویش را بر روی پریا، پریسا و عیسی انداخته که مبادا گوشه ای از حیاتشان ناامن شود. پریا دانش آموز کلاس اول بود، زبده، خلاق با هوش و استعداد بالا و قلبی پاک و آرزوهای بسیاری که در آن قلب کوچک جای داده بود.
بچه های جهادی مراحل اجرای یک ساختمان را از پی کنی، تا فنداسیون و دیوار چینی انجام می دادند و صدری با هر نگاهی که به پیشرفت پناهگاه خود و فرزندانش می کرد ترکیبی از گریه و خنده بر چهره اش نمایان بود، هنگام صحبت بغض های فرا گرفته گلویش با گویش و همان لهجه خاص، ذهن هر نظاره گر و اهل وجدانی را به سویش درگیر و بیدار می کرد. پریسا که دانش آموز دوره راهنمایی بود و لوح های تقدیرش میخکوب بر دیوار خانه قدیمی شان نقش بسته بود ، همانند مادرش صدری شاد بود و شاید دلیل شاد بودنش، ادامه تحصیلش در پناهی می بود که برای زیستن چشمانش را بدان می دوخت.
وقتی با پریای ۸ ساله همنوا شدم گوشه ای از حرف ها و آرزوی هایش را بیرون کشاندم. از پریا در مورد کار و پیشه آینده اش پرسیدم،که پاسخش را در پزشکی و خدمت به مردمش دریافت کردم. لابلای پرسشهایم ذهن پریا را درباره دوست داشتن صدری، پریسا و عیسی به چالش کشاندم که اول پاسخ را در هر سه مورد دیدم اما با چند بار تکرار پرسش و پافشاری اظهار داشت، برادرش عیسی را بیشتر دوست دارد که این لحظه اظهار پریا را، هیچگاه فراموش نخواهم کرد. پریا، عیسی را مردی در نقش پدر برای خانواده پنداشته بود. عیسی دانش آموزی بود که چند واحدی از دروسش مانده بود تا دیپلم خود را بگیرد اما هنوز به مرتبه روی پای خود ایستادن نرسیده بود و باید خوب تمرین می کرد.
من که ذکر هر روضه و مصیبت خوانی یارای گریه دار کردنم را ندارد با حرفهای پریا ناخواسته اشک را بر چشمانم جاری می کند. هنوز جهادگران به مرحله اجرای سقف نرسیده بودند که پریا را از خوشحالیش از ساخت منزلشان خبر می دهم اما او می گوید: زمانی خوشحالم که سقفش را کار کرده باشید. این جمله برای سن و سال دختری همچون پریا تنها یک جمله نبود بلکه دنیایی از آرزوهایش بود.
سقف هم ساخته شد و اساس خوشحالی پریا را فراهم کرد و جهاگران سفرشان را با آرزوی عاقبت بخیر گفتن های صدری و خداحافظی های پریسا، پریا، عیسی و اهالی روستا به پایان رسانند.
#محمد_سروش_نیا
#کهگیلویه_و_بویراحمد #دیشموک_روستای_لاوه_پاتل #اردوی_جهادی_بسیج
yon.ir/EhU3e
@nasimadalat