گــارد شـــاهــنــشــاهــی
27.7K subscribers
44.3K photos
40.6K videos
262 files
5.87K links
ما گر زسر بریده میترسیدیم

درمحفل عاشقان نمیرقصیدیم

لینک گروه

https://t.me/+Ts5ShPmJhihlQWk3

https://t.me/joinchat/AAAAAE7OUoQG1yPRXHRTxg

https://instagram.com/guard_shahanshahi

تماس با مدیریت

@Amirashkanam
Download Telegram
#خاطرات‌واقعی

یادم می‌آید زمانی #آیت‌الله‌دستغیب روی منبر گفت: #مورچه‌ها روز #عاشورا و تاسوعا هر چه دانه در کنار لانه آنها بگذارید هم بر نمی‌دارند؛ زیرا مشغول عزاداری برای امام حسین هستند من آن ‌موقع ۸ ساله بودم کلاس دوم ابتدایی،
از پای منبر که بیرون رفتم، مستقیم به صحرا رفته و مقداری گندم و پر سبزی خشک دور لانه مورچه ریختم مدتی نگذشت که آمدند و دانه‌ها را بردند. سوسک له شده‌ای هم آنجا بود و صف طویلی از مورچه‌ها مشغول بردن قطعات بدن سوسک جمع‌ شده‌بودند

فردا پای منبر از #دستغیب پرسیدم: آزمایش من خلاف نظر شما را ثابت کرد. و موضوع را توضیح دادم او گفت این مورچه‌ها کافر بوده‌اند برو روی #مورچه‌های_مسلمان این آزمایش را انجام بده تا صحت ادعای مرا ببینی..😐

ارسالی
Forwarded from دنج
#خاطرات‌واقعی

بهمراه آقای احدی #وزیر_دادگستری به اوین رفتیم جهت رسیدگی به پرونده چند تن از مفسدین و ضدانقلاب ...‌..

دیدم یه آقای تقریبا جا افتاده ایی تو محوطه بیرون زندان بالا و پایین میپرد ... گفتم : این کیه آقای وزیر ؟
‏گفت : ایشان #یوسف‌خوش‌کیش رئیس بانک مرکزی رژیم شاه است ورزش میکند .. الان هیجده ماه بلاتکلیف در اوین است چون شاکی ندارد و مدرکی هم بر علیه او پیدا نکردیم ...
با تعجب به او گفتم چطور ۱۸ ماه بدون مدرک مانده است ... ‏وزیر هم که گویا ته دلش طرفدار آزادی زندانی مزبور بود چنان از خوبی و نیکی او داستان میسرود من گفتم پرونده او را بیاورید من ببینم ... وزیر که جزو کابینه بنی صدر خائن بود فکر میکرد من میخواهم او را آزاد کنم فورا پرونده او را داد آوردند دفتر من در اوین ....

وقتی پرونده را دیدم متوجه شدم که پول این ملت مستضعف و گرسنه را به اروپایی ها میداده ‌....
گرچه در طول دادگاه وزیر دادگستری گفت که این وجوه بصورت وام بوده و پس داده میشوند و خودش #خوش‌کیش هم در دادگاهش گفت : من فکر میکردم اگر برای یک مورد از من قدردانی شود همان پرداخت این ‏وامهاست که برای کشور اعتبار خرید ...

گفتم برای کشور یا برای اربابت...
زندانی میخواست مسائل متفرقه را پیش بکشد از کارهای بانکی و جهانی که ما را از اصل موضوع غافل کند و حتی گفت من بیمارستان ساختم ...
گفتم از جیبت که نساختی ‏ده برابرش را به خارجی ها دادی ساختن یک بیمارستان کار زیادی بود ....

پرونده را بستم و گفتم : #مفسدفی‌الارض ... #اعدام ... و از دادگاه خارج شدم

آقای وزیر که حسابی جا خورده بود بدنبال من دوید و میگفت: حاج آقا... این بانکدار است ... دنیا او را میشناسد.... ‏گفتم : بشناسد ... پول مردم مستضعف ایران را داده خارجیها... وام و این حرفها ظاهر کار است ‌.. نوکر شاه و اسرائیل است .. همانروز بعد از ظهر او را در زندان اوین به جوخه اعدام دادیم .... وزیر دادگستری کابینه بنی صدر ( احدی ) مات و مبهوت مانده بود ‏و شاید پشیمان که چه را درباره او صحبت کرده است او فکر میکرد با این حرفها مرا فریب داده و حکم آزادی او را از من خواهد گرفت ..

📚به نقل از #خاطرات‌آيت‌الله‌خلخالى به قلم خودش

@DeNnJj
#خاطرات‌واقعی

ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻣﻮﺭﺧﺎﺭﺟﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ بنام #عباسعلی‌خلعتبری ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﮐﺘﺮﺍﯼ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻞ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﺎﻝ 1321 ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻣﻮﺭﺧﺎﺭﺟﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﭘﻠﻪ ﭘﻠﻪ ﻃﯽ 30ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ.

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﻘﻮﻁ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﻣﻮﺯﮔﺎﺭ ﺑﯿﮑﺎﺭ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺸﻮﺭ ﺩﺭ ﺁﺷﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﻧﮑﺮﺩ.

ﺍﻧﻘﻼ‌ﺏ ﺷﺪ،ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺎﻧﺪ،ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ، ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻣﺘﻬﻤﺶ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺟﺮﻣﺶ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ 1975 ﺍﻟﺠﺰﺍﯾﺮ( ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪﺗﺮﯾﻦ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩﻫﺎﯼ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ) ﻭ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ ﺍﺣﺪﺍﺙ ﻧﯿﺮﻭﮔﺎﻩ ﺍﺗﻤﯽ ﺑﻮﺷﻬﺮ ﺍﻋﻼ‌ﻡ ﺷﺪ.

ﺍﺳﺘﺪﻻ‌ﻝ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ، ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻧﻔﺖ ﻭ ﮔﺎﺯ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻧﯿﺮﻭﮔﺎﻩ ﺍﺗﻤﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻣﺼﺪﺍﻕ ﺗﻀﯿﯿﻊ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.

ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ۲۲ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ ۱۳۵۸ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺍﻧﻘﻼ‌ﺏ ﺑﻪ ﺭﯾﺎﺳﺖ ﺧﻠﺨﺎﻟﯽ ﺑﺮﭘﺎ ﺷﺪ، ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ ﻣﻔﺴﺪ ﺍلارﺽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ 11 ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﺳﺎﺑﻖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻗﺼﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﺧﻠﺨﺎﻟﯽ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺷﺪ.

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭﯼ ﺑﺪﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﺷﺪ ﻫﺮﭼﻪ ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻣﺼﺎﺩﺭﻩ ﺷﺪ، ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺎﺯﺣﻤﺖ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺬﺭﺍﻧﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺎﻻ‌ﺧﺮﻩ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺼﺎﺩﺭﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺭﺛﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻧﺪ.

ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ، ﻋﺒﺎﺳﻌﻠﯽ ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ ﺯﯾﺮ ﺧﺮﻭﺍﺭﻫﺎ ﺧﺎﮎ ﭘﻮﺳﯿﺪ .

ﺟﻨﮓ ﺷﺪ، ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ 598 ﺑﺎ ﻋﺮﺍﻕ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ ﻣﻔﺎﺩ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ 1975 ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ ﺧﺎﺋﻦ ﺑﻮﺩ!

ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺍﺗﻤﯽ ﺷﺪ ﺣﻖ ﻣﺴﻠﻢ ﻣﺎ، ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩﻫﺎ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥِ ﻣﺎ ﺧﺎﺋﻦ ﺑﻮﺩ!

خلعتبری از شهریور ۱۳۵۰ تا مرداد ۱۳۵۶ وزیر امور خارجه ی دولت امیرعباس هویدا؛ و از مرداد ۱۳۵۶ تا شهریور ۱۳۵۷ وزیر امور خارجه در دولت جمشید آموزگار بود

@gurd_shah
#خاطرات‌واقعی

در سوپرمارکت دوستم نشسته بودم یکی از مشتری های قدیمی که پیرمردی روستایی و ساده است وارد شد و بعد از احوالپرسی با دقت نگاهی به کفش ‌‌و کلاه و عینک و پالتوی پلو خوری من انداخت نمیدانم توی سرش چی گذشت بعد از خرید و کمی حرف و حدیث و این دست و اون دست کردن از جیب بغلش دستمالی ابریشمی در آورد و یک ساعت مچی قدیمی را از نایلون داخل دستمال خارج کرد و گفت : برادر زاده ام میگه اینو به من بده چرا ساعت عهد بوق رو نگه داشتی؟ به دردت نمیخوره اما دلم نمیاد آخه ازش خاطره دارم آیا واقعا به درد نمیخوره؟

تا ساعت رو دیدم فهمیدم عتیقه هست
یک سیکو پنج اتومات بود با کمربندی از طلای هیجده عیار که دور صفحه اش برق میزد و بندی زیبا و دو رنگ داشت با آب طلا توضیحات زیادی هم پشتش نوشته شده بود گفتم عاموجون این خیلی گرونه حداقل سی میلیونی می ارزه! شاید هم بیشتر. پیش تو چه میکنه؟؟

گفت پاییز سال ۱۳۵۵ از بوشهر خودمون رفتوم تهران و تا نزدیکی های عید کار کردم پول خوبی در آوردم خیلی دوست داشتم ساعتی بخرم و وقتی برگشتم فیس بدم اما میترسیدم سرم کلاه بره یه روز ازصاحب کارم پرسیدم کجا ساعت خوب میفروشن؟ گفت : خیابان فردوسی، نزدیک لاله زار اونجا رو پیدا کردم پشت ویترین مغازه ها پُر بود ازساعت های قشنگ و رنگ و وارنگ گفتم ای داد بی داد حالا من اگه با این سر و وضع برم تو، سرم کلاه میزارن یا مسخرم میکنند

نزدیک ظهر بود گشنه بودم و دلم برای مادرم تنگ شده بود همنیطور که داشتم فکر میکردم دیدم یه مرد میانسال کراواتی خیلی مرتب که سرش تقریبا تاس بود و کیف چرمی سیاهی در دست داشت با جوانی خوش سیما توی پیاده رو عبور میکردند دماغ مرد میانسال بزرگ و صورتش مانند گرده های تنوری ننم، پت و پهن و کت و کلفت بود نمیدونم چرا از او خوشم اومد جلو رفتم و سلام کردم و گفتم : ببخشید عرضی داشتم با خوشرویی جواب سلامم را داد و گفت بگو پسرم گفتم آقا من پول دارم
میخوام ساعت خوبی بخرم هم روم نمیشه برم تو مغازه ها و هم میترسم سرم کلاه بره بدون معطلی گفت دنبال من بیا وارد یک‌ مغازه بزرگ دو دهنه شدیم ناگهان مدیر فروشگاه و کارکنانش خبر دار ایستاده و نسبت به اون احترام زیادی کردن گفت یه ساعت خیلی خوب به دوستمون بدین مدیر اونجا چند جور ساعت را جلو من گذاشت و من اینو انتخاب کردم و تا امروز هم نمیدونستم طلاست در حالیکه ساعت رو در جعبه قرار میدادن اون آقا چیزی را امضا کرد و بعدش به هر کدام از شاگردهای مغازه انعام داد و خدا حافظی کرد و بعد از کسب اجازه از من رفت!!!! به فروشنده گفتم چقدر تقدیم کنم؟ گفت دوستتون حساب کرد!! با عجله بیرون آمدم تا او را پیدا کنم و پول ساعتو بدم اما رفته بود به مغازه برگشتم و گفتم این آقا کی بود؟ گفت مگه دوست شما نبود؟
گفتم نه گفت دکتر عبدالله ریاضی رییس مجلس!!! پیرمرد آهی کشید و گفت :
راستی حالا مردم میتونن مسئولین فعلی رو در خیابون و کوچه و بازار و بین خودشون ببینن؟ آیا کسی میتونه به اونا نزدیک بشه؟ راه دور چرا بریم ‌کسی فرماندار یا فلان مسئول رو توی نانوایی یا قصابی دیده؟ در نوبت دکتر چطور؟ هر کس دیده بیاد این ساعتو بهش بدم یادم اومد چرا به من اعتماد کرد و ساعتو نشونم داد! چون قیافم در نظر او مثل گرده های مادرش《 پت و پهن 》بود

خاطرات منوچهر ایزدی از استان بوشهر!!
واین سرنوشت ملتی ست که هرگز تاریخ خود را مطالعه نکرده و هنوز هم نخواهد کرد !!!

ما که از سایه خورشید مُعذب بودیم !!
چشممان کور سزاوار همین شب بودیم!!

وی چهار دوره رئیس مجلس ملی ایران بود و این مرد در 22 فروردین سال 58 بدستور خلخالی اعدام شد

@guard_Shahh