اجازه بدهید آدمها همان طور که راحت هستند با شما برخورد کنند.
اگر دوست ندارند جواب شما را بدهند، اگر پیام های احساسی شما را سرد جواب میدهند، اگر تلاش ها و نگاههای شما را کمرنگ پاسخ میدهند.اگر با شما نامهربان هستند و مهم تر از همه اگر میدانند شما برای رابطه تلاش میکنید اما نادیده تان میگیرند. بگذارید خودشان باشند. هیچ کس را تحت فشار قرار ندهید تا شما و تلاش هایتان را ببینند و سعی نکنید که آنها را مجبور به پاسخ کنید.
بگذارید رفتارشان تکلیفتان را مشخص کند، اینکه کجای زندگیشان هستید، اینکه چقدر ارزشمند هستید.
فشار و تلاش را برای به دست آوردن مهربانی بردارید تا ادمها بدون خجالت و احساس گناه، با رفتارشان به شما بگویند چقدر دوستتان دارند.
آنهایی که با شما همچون دوستی ارزشمند برخورد میکنند، انقدر در دل شما امنیت به وجود میآورند تا دیگر حس نکنید که باید تلاش زیادی انجام دهید برای دوست داشتنی بودن خودتان.
اگر ادمها تحت فشار نباشند، دیر یا زود با رفتارشان خیلی چیزها را به شما نشان خواهند داد. صبر کنید و زیادی تلاش نکنید.
#پونه_مقیمی
@gooye_bolorin🍁
اگر دوست ندارند جواب شما را بدهند، اگر پیام های احساسی شما را سرد جواب میدهند، اگر تلاش ها و نگاههای شما را کمرنگ پاسخ میدهند.اگر با شما نامهربان هستند و مهم تر از همه اگر میدانند شما برای رابطه تلاش میکنید اما نادیده تان میگیرند. بگذارید خودشان باشند. هیچ کس را تحت فشار قرار ندهید تا شما و تلاش هایتان را ببینند و سعی نکنید که آنها را مجبور به پاسخ کنید.
بگذارید رفتارشان تکلیفتان را مشخص کند، اینکه کجای زندگیشان هستید، اینکه چقدر ارزشمند هستید.
فشار و تلاش را برای به دست آوردن مهربانی بردارید تا ادمها بدون خجالت و احساس گناه، با رفتارشان به شما بگویند چقدر دوستتان دارند.
آنهایی که با شما همچون دوستی ارزشمند برخورد میکنند، انقدر در دل شما امنیت به وجود میآورند تا دیگر حس نکنید که باید تلاش زیادی انجام دهید برای دوست داشتنی بودن خودتان.
اگر ادمها تحت فشار نباشند، دیر یا زود با رفتارشان خیلی چیزها را به شما نشان خواهند داد. صبر کنید و زیادی تلاش نکنید.
#پونه_مقیمی
@gooye_bolorin🍁
در تمام روزهاي سخت از خود بپرسيد اگر اين يك فرصت باشد و قرار باشد من بر روي خودم كار كنم اين فرصت به من چه ميگويد ؟ و قرار است چه چيزي را در خودم پيدا كنم؟
گاهي در سخت ترين ، در غمگين ترين و در خشمگين ترين روزهاي زندگي مان اگر تمركز كنيم به كشفهاي جالبي در مورد خودمان ميرسيم !
كشف هايي كه نميتوانستيم در موقعيتي آرام و شاد انها را پيدا كنيم.
زندگي تركيبي بي نظير از سختي ها و خوشي هاست ! در سختي ها هم صبور باشيد همانطور كه در خوشي ها صبوريد .
در غمها هم تمركز داشته باشيد همانطور كه در شاديها از ته دل ميخنديد و متمركزيد !
با هيچ غم و خشمي مقابله نكنيد . انها ميروند همانطور كه سرزده وارد شده اند .
ميدانم كه ممكن است بترسيد! مگر نبايد فكرمان را مشغول كنيم وقتي غمگينيم ؟ وقتي خشمگينيم!؟ وقتي....!
من اينطور فكر نميكنم .
جريان زندگي گاهي ميتواند ترسناك به نظر برسد ! ترس را حس كنيد و انگاه متعجب خواهيد شد كه بعد از تجربه ي ترس چگونه بدنتان در ارامش و تعادل قرار ميگيرد .
ترس يك احساس است . حسش كنيد و خودش دور ميشود .
نترسيد از حس كردن ترس !
مگر ميشود در اين دنيا زندگي كرد و نترسيد؟
مگر ميشود ادم بود و در موقعيتي سخت قرار نگرفت؟
اگر شما هم ادم هستيد حق داريد عصباني باشيد ، غمگين شويد ، احساس گناه كنيد ، شرمگين شويد ، بترسيد ، شاد باشيد و متنفر شويد! به خودتان حق بدهيد كه گاهي خسته شويد و احساس درماندگي كنيد .
انگاه كه به خودتان حق دهيد ، جايي در درونتان ارام خواهد شد ! و احساس ميكنيد دستي بر شانه تان ميزند و ميگويد ممنون كه من را ديدي انطور كه حس ميكردم ! ممنون كه كنارم بودي . حالا قدرت بيشتري حس ميكنم و با هم رد ميشويم از اين موقعيت !
فرصت هاي نزديك شدن به خودتان را از خودتان دريغ نكنيد .
اين فرصت ها معمولا در لا به لاي سخت ترين شرايط زندگي تان مخفي شده اند . پيدايشان كنيد و ببينيد اين فرصتها قرار است چه چيزي را به شما نشان دهند !؟ .
.
پ.ن: اگر در روزهاي سختي هستيم، فرصتي داريم براي رشد و كشف بخشي ديگر از خودمان. در روزهاي سخت نخواهيم ماند همانطور كه در روزهاي شاد نخواهيم ماند .
از اين فرصت لذت ببريم.
.
.
#پونه_مقیمی🍁
گاهي در سخت ترين ، در غمگين ترين و در خشمگين ترين روزهاي زندگي مان اگر تمركز كنيم به كشفهاي جالبي در مورد خودمان ميرسيم !
كشف هايي كه نميتوانستيم در موقعيتي آرام و شاد انها را پيدا كنيم.
زندگي تركيبي بي نظير از سختي ها و خوشي هاست ! در سختي ها هم صبور باشيد همانطور كه در خوشي ها صبوريد .
در غمها هم تمركز داشته باشيد همانطور كه در شاديها از ته دل ميخنديد و متمركزيد !
با هيچ غم و خشمي مقابله نكنيد . انها ميروند همانطور كه سرزده وارد شده اند .
ميدانم كه ممكن است بترسيد! مگر نبايد فكرمان را مشغول كنيم وقتي غمگينيم ؟ وقتي خشمگينيم!؟ وقتي....!
من اينطور فكر نميكنم .
جريان زندگي گاهي ميتواند ترسناك به نظر برسد ! ترس را حس كنيد و انگاه متعجب خواهيد شد كه بعد از تجربه ي ترس چگونه بدنتان در ارامش و تعادل قرار ميگيرد .
ترس يك احساس است . حسش كنيد و خودش دور ميشود .
نترسيد از حس كردن ترس !
مگر ميشود در اين دنيا زندگي كرد و نترسيد؟
مگر ميشود ادم بود و در موقعيتي سخت قرار نگرفت؟
اگر شما هم ادم هستيد حق داريد عصباني باشيد ، غمگين شويد ، احساس گناه كنيد ، شرمگين شويد ، بترسيد ، شاد باشيد و متنفر شويد! به خودتان حق بدهيد كه گاهي خسته شويد و احساس درماندگي كنيد .
انگاه كه به خودتان حق دهيد ، جايي در درونتان ارام خواهد شد ! و احساس ميكنيد دستي بر شانه تان ميزند و ميگويد ممنون كه من را ديدي انطور كه حس ميكردم ! ممنون كه كنارم بودي . حالا قدرت بيشتري حس ميكنم و با هم رد ميشويم از اين موقعيت !
فرصت هاي نزديك شدن به خودتان را از خودتان دريغ نكنيد .
اين فرصت ها معمولا در لا به لاي سخت ترين شرايط زندگي تان مخفي شده اند . پيدايشان كنيد و ببينيد اين فرصتها قرار است چه چيزي را به شما نشان دهند !؟ .
.
پ.ن: اگر در روزهاي سختي هستيم، فرصتي داريم براي رشد و كشف بخشي ديگر از خودمان. در روزهاي سخت نخواهيم ماند همانطور كه در روزهاي شاد نخواهيم ماند .
از اين فرصت لذت ببريم.
.
.
#پونه_مقیمی🍁
رابطه ی شما با کسی که انتخاب کردهاید مثل صحنه ای ست که به دو رقصنده داده شده است.
رقص را خودتان طراحی میکنید.
اینکه چه حرکاتی را انجام دهید و چه فلسفه ای داشته باشید و چرا و چگونه حرکات را انجام دهید فقط به خودتان و او ارتباط دارد.
(به هیچکسِ دیگری مربوط نمیشود که چرا این فرد را انتخاب کرده اید؟ یا چرا این رابطه را میخواهید امتحان کنید؟)
اما اگر نتوانید با هم هماهنگ باشید و نتوانید در حرکات همدیگر را درک کنید و فضای ذهنیِ مشترکی نداشته باشید نمیتوانید به رقص ادامه دهید.
رقص هماهنگی بین دو بدن و بین دو ذهن است.
حتی رقصِ یک نفره هم هماهنگیِ بین بدن و ذهن و درک کردن کاملِ هر آنچه که در درونمان میگذرد هست.
پس مهمترین بخشی که باعث میشود دو نفر در یک رابطه با هم بمانند این است که چطور صمیمیتی را بین خودشان ایجاد کنند که در آن صمیمیت بتوانند به هم اعتماد کنند و با هم حرکتی رو به رشد را طراحی کنند.
قبل از اینکه به رقصیدن با یک فرد اصرار کنیم، حواسمان باشد که ایا بدن و ذهنمان با او هماهنگ شده است؟ ایا این هماهنگی و اعتماد انقدر عمیق و محکم هست که بتوانیم به ادامه ی رقص امیدوار باشیم؟
بدون هماهنگی و درکِ جهانِ یکدیگر، رقص، قطعا و حتما متوقف میشود. و آنچه که در عدمِ هماهنگی و درک ادامه دار میشود قطعا حرکتی رو به رشد نخواهد بود.
#پونه_مقیمی
رقص را خودتان طراحی میکنید.
اینکه چه حرکاتی را انجام دهید و چه فلسفه ای داشته باشید و چرا و چگونه حرکات را انجام دهید فقط به خودتان و او ارتباط دارد.
(به هیچکسِ دیگری مربوط نمیشود که چرا این فرد را انتخاب کرده اید؟ یا چرا این رابطه را میخواهید امتحان کنید؟)
اما اگر نتوانید با هم هماهنگ باشید و نتوانید در حرکات همدیگر را درک کنید و فضای ذهنیِ مشترکی نداشته باشید نمیتوانید به رقص ادامه دهید.
رقص هماهنگی بین دو بدن و بین دو ذهن است.
حتی رقصِ یک نفره هم هماهنگیِ بین بدن و ذهن و درک کردن کاملِ هر آنچه که در درونمان میگذرد هست.
پس مهمترین بخشی که باعث میشود دو نفر در یک رابطه با هم بمانند این است که چطور صمیمیتی را بین خودشان ایجاد کنند که در آن صمیمیت بتوانند به هم اعتماد کنند و با هم حرکتی رو به رشد را طراحی کنند.
قبل از اینکه به رقصیدن با یک فرد اصرار کنیم، حواسمان باشد که ایا بدن و ذهنمان با او هماهنگ شده است؟ ایا این هماهنگی و اعتماد انقدر عمیق و محکم هست که بتوانیم به ادامه ی رقص امیدوار باشیم؟
بدون هماهنگی و درکِ جهانِ یکدیگر، رقص، قطعا و حتما متوقف میشود. و آنچه که در عدمِ هماهنگی و درک ادامه دار میشود قطعا حرکتی رو به رشد نخواهد بود.
#پونه_مقیمی
اگر به چند سال پیش برگردم به چشمانم نگاه میکنم و میگویم: هیچچیز آنقدر که نگران بودی، نگران کننده نبود.
هیچچیز آنقدر که فکر میکردی سخت نبود.
هیچچیز آنقدر که فکر میکردی زیبا و دوست داشتنی نبود.
هیچچیز آنطور که تو تصور میکردی نبود، اما همه چیز همانطور بودند که باید میبودند.
درست، به موقع، دقیق، موقت و اجتناب ناپذیر.
#پونه_مقیمی
هیچچیز آنقدر که فکر میکردی سخت نبود.
هیچچیز آنقدر که فکر میکردی زیبا و دوست داشتنی نبود.
هیچچیز آنطور که تو تصور میکردی نبود، اما همه چیز همانطور بودند که باید میبودند.
درست، به موقع، دقیق، موقت و اجتناب ناپذیر.
#پونه_مقیمی
هیچرنجی در زندگیام بزرگتر از توقع داشتن نبود و هیچ خودآزاریای بزرگتر از برآورده کردن توقعات دیگران. سخت آموختم که رنج را کم کنم و خودآزاری را قطع.
#پونه_مقیمی
#پونه_مقیمی
هر فردی گذشتهای دارد، اکنونی و آیندهای.
وقتی ما با فردی وارد رابطه میشویم، با فردی که در "اکنون" هست وارد رابطه میشویم.
مسیری که هر کدام از ما آمدهایم؛ آدمها و رابطههایی که تجربه کردهایم، دردها و صمیمیتهایی که بر ما گذشته، هر کدام مانند ردِ زخمی مهم و باارزش بر پیکرهی اکنونِ ما دیده میشود. پنهان کردنِ ردِ زخمها تلاشی بیهوده است چون در نهایت در افکار، شخصیت و رفتارهای ما دیده خواهد شد.
این یک حقیقت است که بهتر است قبل از ورود به هر رابطهی احساسی رمانتیک آن را بپذیریم.
حقیقتِ گذشتهای که بر فرد گذشته و حقیقتِ فردی که در اکنون او را ملاقات میکنیم.
گذشتهی هر کدام از ما یک سطح دارد و یک عمق.
سطحِ گذشتهی ما و دیگران همان داستانهایی ست که به صورت گذرا برای دیگران تعریف میکنیم.
اینکه مثلا دو سال با فردی وارد رابطه بودم بعد به دلیلی رابطه تمام شد.
این داستانهای سطحی از تجربهی یک رابطهای که تمام شده را همهی ما در شروع رابطهمان شنیدهایم.
و عمقِ گذشته، یعنی تاثیرِ رابطهای که تمام شده بر پختگی روانی فرد و تغییر نگاهش به رابطهها و صمیمیتها.
اگر وقتی داستانی را میشنویم، وارد جزییات گذشتهاش میشویم و یا به صورت افراطی میخواهیم او را تحلیل کنیم و یا بدبین میشویم، یعنی در سطحِ داستانِ صمیمیت گیر کردهایم.
اگر در سطح گیر کنیم، هیچوقت نمیتوانیم با فردی که دوستش داریم در عمیقترین بخشهای صمیمیت و عشق شنا کنیم و لذت ببریم از احساس رهایی و اعتمادی که فقط در دوست داشتنِ صادقانه قابل لمس است.
کنترل، بدبینی، شک و بیاعتمادی و جستجوی زیاد در گذشتهی یک فرد، فقط ما را در سطح نگه میدارد و چشمان ما را بر ردِ زخمهای باشکوهی که بر تنِ روانِ یارِ ماست، میبندد.
چطور میخواهیم صمیمی شویم اما نمیخواهیم دستی از سر مهرورزیدن و درک کردن به ردِ زخمهای فردی که دوستش داریم، بکشیم؟
کمی از سطح داستانهایی که میشنویم فاصله بگیریم و به فردی که دوستش داریم نگاه کنیم.
ایا اگر گذشتهای را تجربه نمیکرد و با افرادی به بنبست نمیخورد، ایا ممکن بود ما انتخابش بشویم؟
اگر زخمهایی را دوام نمیآورد و ترمیم نمیشد ایا ممکن بود به پختگیای که در اکنون دارد دست پیدا کند؟
و از خودمان صادقانه بپرسیم، آیا انتخاب ما فردی ست که هیچ تجربه ای از طوفانهای رابطه و تمام شدنها و از دست دادنها نداشته باشد؟
اگر واقعا به دنبال فردی هستیم که هیچ رد زخمی بر تن روانش نداشته باشد، ما به دنبال یک بزرگسالِ توانمند نیستیم بلکه کودکی میخواهیم که بر او سلطه پیدا کنیم.
در سطح گیر نکنیم.
هر ادمی گذشته ای دارد، شاید زمانی کسی را دوست داشته، با او رابطه ی جنسی داشته، او را در آغوش کشیده و یا اینده اش را با او برنامه ریزی کرده.
اما مهم این است که این فرد از رابطه اش بیرون امده، یعنی از طوفانی سهمگین گذر کرده، دردِ از دست دادن را چشیده و با نگاهی متفاوت تر و تنی زخمی تر انتخاب کرده که دوباره عاشق شود و دوباره کسی را دوست بدارد.
و آن فرد شمایید.
ایا میخواهید گذشته اش را بپذیرد و در اکنون از کسی که دوستش دارید محافظت کنید و با صمیمیتی که تجربه میکنید ایندهی دونفرهتان را بسازید؟
#پونه_مقیمی
وقتی ما با فردی وارد رابطه میشویم، با فردی که در "اکنون" هست وارد رابطه میشویم.
مسیری که هر کدام از ما آمدهایم؛ آدمها و رابطههایی که تجربه کردهایم، دردها و صمیمیتهایی که بر ما گذشته، هر کدام مانند ردِ زخمی مهم و باارزش بر پیکرهی اکنونِ ما دیده میشود. پنهان کردنِ ردِ زخمها تلاشی بیهوده است چون در نهایت در افکار، شخصیت و رفتارهای ما دیده خواهد شد.
این یک حقیقت است که بهتر است قبل از ورود به هر رابطهی احساسی رمانتیک آن را بپذیریم.
حقیقتِ گذشتهای که بر فرد گذشته و حقیقتِ فردی که در اکنون او را ملاقات میکنیم.
گذشتهی هر کدام از ما یک سطح دارد و یک عمق.
سطحِ گذشتهی ما و دیگران همان داستانهایی ست که به صورت گذرا برای دیگران تعریف میکنیم.
اینکه مثلا دو سال با فردی وارد رابطه بودم بعد به دلیلی رابطه تمام شد.
این داستانهای سطحی از تجربهی یک رابطهای که تمام شده را همهی ما در شروع رابطهمان شنیدهایم.
و عمقِ گذشته، یعنی تاثیرِ رابطهای که تمام شده بر پختگی روانی فرد و تغییر نگاهش به رابطهها و صمیمیتها.
اگر وقتی داستانی را میشنویم، وارد جزییات گذشتهاش میشویم و یا به صورت افراطی میخواهیم او را تحلیل کنیم و یا بدبین میشویم، یعنی در سطحِ داستانِ صمیمیت گیر کردهایم.
اگر در سطح گیر کنیم، هیچوقت نمیتوانیم با فردی که دوستش داریم در عمیقترین بخشهای صمیمیت و عشق شنا کنیم و لذت ببریم از احساس رهایی و اعتمادی که فقط در دوست داشتنِ صادقانه قابل لمس است.
کنترل، بدبینی، شک و بیاعتمادی و جستجوی زیاد در گذشتهی یک فرد، فقط ما را در سطح نگه میدارد و چشمان ما را بر ردِ زخمهای باشکوهی که بر تنِ روانِ یارِ ماست، میبندد.
چطور میخواهیم صمیمی شویم اما نمیخواهیم دستی از سر مهرورزیدن و درک کردن به ردِ زخمهای فردی که دوستش داریم، بکشیم؟
کمی از سطح داستانهایی که میشنویم فاصله بگیریم و به فردی که دوستش داریم نگاه کنیم.
ایا اگر گذشتهای را تجربه نمیکرد و با افرادی به بنبست نمیخورد، ایا ممکن بود ما انتخابش بشویم؟
اگر زخمهایی را دوام نمیآورد و ترمیم نمیشد ایا ممکن بود به پختگیای که در اکنون دارد دست پیدا کند؟
و از خودمان صادقانه بپرسیم، آیا انتخاب ما فردی ست که هیچ تجربه ای از طوفانهای رابطه و تمام شدنها و از دست دادنها نداشته باشد؟
اگر واقعا به دنبال فردی هستیم که هیچ رد زخمی بر تن روانش نداشته باشد، ما به دنبال یک بزرگسالِ توانمند نیستیم بلکه کودکی میخواهیم که بر او سلطه پیدا کنیم.
در سطح گیر نکنیم.
هر ادمی گذشته ای دارد، شاید زمانی کسی را دوست داشته، با او رابطه ی جنسی داشته، او را در آغوش کشیده و یا اینده اش را با او برنامه ریزی کرده.
اما مهم این است که این فرد از رابطه اش بیرون امده، یعنی از طوفانی سهمگین گذر کرده، دردِ از دست دادن را چشیده و با نگاهی متفاوت تر و تنی زخمی تر انتخاب کرده که دوباره عاشق شود و دوباره کسی را دوست بدارد.
و آن فرد شمایید.
ایا میخواهید گذشته اش را بپذیرد و در اکنون از کسی که دوستش دارید محافظت کنید و با صمیمیتی که تجربه میکنید ایندهی دونفرهتان را بسازید؟
#پونه_مقیمی
تسلیمم در برابر هرآنچه در توانِ من نیست
و هرآنچه به ذات در توانِ تو هست.
تسلیم در برابر قدرتی که در من نیست برای تغییرِ "بعضی" اتفاقات و تسلیم در برابر قدرتی که در تو هست برای تغییرِ "بسیاری" از موقعیت ها.
ما هر دو صبوریم؛
من صبور در برابر درسهایی که میدهی
و تو صبور در برابر خشمها و خستگیهایم.
ما هر دو میدانیم که قرار است چه بشود؛
من قرار است دل بدهم و دوام بیاورم
و تو قرار است ادامه دهی و منتظر دیدن و فهمیدنِ من نشوی.
ما هر دو ادامه میدهیم؛
من تا زمانی که تو اجازه میدهی
و تو تا زمانی که خودت میخواهی.
تسلیمم در برابر تویی که قدیمی ترین، پیرترین و با تجربه ترین جریانِ دنیایی.
تسلیمم در برابر تویی که از هزاران سال قبل جریان داشته ای و تا هزاران سال بعد هم، جریان خواهی داشت.
تسلیمم، تسلیم تو ای زندگی
#پونه_مقیمی
و هرآنچه به ذات در توانِ تو هست.
تسلیم در برابر قدرتی که در من نیست برای تغییرِ "بعضی" اتفاقات و تسلیم در برابر قدرتی که در تو هست برای تغییرِ "بسیاری" از موقعیت ها.
ما هر دو صبوریم؛
من صبور در برابر درسهایی که میدهی
و تو صبور در برابر خشمها و خستگیهایم.
ما هر دو میدانیم که قرار است چه بشود؛
من قرار است دل بدهم و دوام بیاورم
و تو قرار است ادامه دهی و منتظر دیدن و فهمیدنِ من نشوی.
ما هر دو ادامه میدهیم؛
من تا زمانی که تو اجازه میدهی
و تو تا زمانی که خودت میخواهی.
تسلیمم در برابر تویی که قدیمی ترین، پیرترین و با تجربه ترین جریانِ دنیایی.
تسلیمم در برابر تویی که از هزاران سال قبل جریان داشته ای و تا هزاران سال بعد هم، جریان خواهی داشت.
تسلیمم، تسلیم تو ای زندگی
#پونه_مقیمی
همین حرف های ناگفته اند که رابطه را تمام میکنند. همین جواب ندادن های ساده. همین ندیدن های ساده و همین خبر نگرفتن های گاه و بی گاه. همین امروز و فردا کردن های انباشته شده. آخر روزی برمی گردیم و میبینیم آنقدر دور شده ایم ما دیگر حتی در خاطراتمان هم با هم آشنا نیستیم. همین غریبه شدن های ساده روزی کار رابطه را میسازد. بعضی از آدم ها را باید نگه داشت. کسانی که در سختترين شرایط با ما ماندند. کسانی که با ما مهربان بودند و ما را تنها نگذاشتند. کسانی که آنقدر ارزشمند هستند که گاه گاهی بداخلاقی هایشان، سردشدن هایشان و تنش هایشان را در رابطه نادیده بگیریم. اگر از این آدم ها در زندگیتان هستند و کمی آزرده خاطرتان کرده اند، بروید لیوانی چایی داغ بریزید و آنها را به یک گفتگوی صمیمانه دعوت کنید.
#پونه_مقیمی
📚 تکه هایی از یک کل منسجم
#پونه_مقیمی
📚 تکه هایی از یک کل منسجم
حال میتوانست نگاهِ امن و پر از مهر را از نگاهِ سرد و پر از آسیب،
درونهای ناآرام را از درونهای آرام،
لبخندهای واقعی را از لبخندهای کنایهآمیز،
آغوشهای گرم را از آغوشهای سرد،
دستهای نجیب را از دستهای نانجیب،
و آدمهایی که به راستی دوستش دارند را از آدمهایی که فقط میخواهند فتحش کنند، تشخیص دهد.
و این توانستن را مدیونِ
نگاههای سرد و پر از آسیب
درونهای ناآرام
لبخندهای کنایهآمیز
آغوشهای سرد
دستهای نانجیب
و آدمهایی که فقط میخواستند فتحش کنند، بود.
اکنون میتوانست به درستی دوست بدارد و اجازه بدهد دوست داشته شود و از همیشه بیشتر به زندگی و اتفاق هایی که برایش رقم میزد اعتماد داشت.
پس تجربیاتش را برداشته بود و در اکنون با قلبی آرام به سمت آیندهاش قدم برمیداشت.
#پونه_مقیمی
درونهای ناآرام را از درونهای آرام،
لبخندهای واقعی را از لبخندهای کنایهآمیز،
آغوشهای گرم را از آغوشهای سرد،
دستهای نجیب را از دستهای نانجیب،
و آدمهایی که به راستی دوستش دارند را از آدمهایی که فقط میخواهند فتحش کنند، تشخیص دهد.
و این توانستن را مدیونِ
نگاههای سرد و پر از آسیب
درونهای ناآرام
لبخندهای کنایهآمیز
آغوشهای سرد
دستهای نانجیب
و آدمهایی که فقط میخواستند فتحش کنند، بود.
اکنون میتوانست به درستی دوست بدارد و اجازه بدهد دوست داشته شود و از همیشه بیشتر به زندگی و اتفاق هایی که برایش رقم میزد اعتماد داشت.
پس تجربیاتش را برداشته بود و در اکنون با قلبی آرام به سمت آیندهاش قدم برمیداشت.
#پونه_مقیمی
ایستاد.
به آشوب دریا نگاهی کرد و به آرامش قایقی که در ساحل خودش را سپرده بود به طنابی که میدانست به درستی از او محافظت میکند.
طنابی که او را محکم نگه داشته بود.
دلش آرام شد…
دست یارش را گرفت و دوباره در امتداد دریا به مسیرش ادامه داد.
.
.
.
دوست داشتنِ اصیل چیزی جز مهرورزیدن نیست.
مهرورزیدن نام دیگر عشق است.
مهرورزیدن در هر شرایطی نام دیگر عشقِ سالم است.
مهر ورزیدن به معنای این نیست که هیچگاه خشمگین نشویم، مرز نکشیم و انتظاراتمان را بیان نکنیم، بلکه به این معناست که با نگاهی مهربان دنیای درونی آدم مقابل را درک کنیم و با آغوشی که بیدریغ بر رویش گشودهایم، حرفهایمان را بزنیم.
و این نوع مهرورزیدن و درک کردن یعنی طنابی محکم و قوی در شرایط بحرانی.. طنابی از محبت که میتواند شالودهی روان ما را در سختیها نگه دارد.
شناسایی آدمهای واقعا مهربان و همدل کار سختی نیست.
تشخیص اینکه آیا خودمان با خودمان مهربان هستیم هم کار سختی نیست.
کافیست گاهی خلاف انتظار کاری انجام دهیم یا اوضاع انطور که میخواستیم پیش نرود، آنگاه میتوانیم متوجه شویم آیا به راستی ما برای خودمان آدم مهربانی هستیم؟ آیا پارتنرمان با ما مهربان هست؟
مهرِ واقعی، در سختیها و در غیر منتظرهها خودش را نشان میدهد.
اگر با آدمِ نامهربانی گیر کردهاید، لحظهای به رابطهی خودتان با خودتان نگاه کنید. آیا شما در پستی بلندیهای زندگیتان با خودتان مهربان هستید؟
تقریبا محال است ما با خودمان مهربان باشیم و خودمان را لایق آدمی نامهربان، سرد و تنبیهکننده بدانیم.
#پونه_مقیمی
به آشوب دریا نگاهی کرد و به آرامش قایقی که در ساحل خودش را سپرده بود به طنابی که میدانست به درستی از او محافظت میکند.
طنابی که او را محکم نگه داشته بود.
دلش آرام شد…
دست یارش را گرفت و دوباره در امتداد دریا به مسیرش ادامه داد.
.
.
.
دوست داشتنِ اصیل چیزی جز مهرورزیدن نیست.
مهرورزیدن نام دیگر عشق است.
مهرورزیدن در هر شرایطی نام دیگر عشقِ سالم است.
مهر ورزیدن به معنای این نیست که هیچگاه خشمگین نشویم، مرز نکشیم و انتظاراتمان را بیان نکنیم، بلکه به این معناست که با نگاهی مهربان دنیای درونی آدم مقابل را درک کنیم و با آغوشی که بیدریغ بر رویش گشودهایم، حرفهایمان را بزنیم.
و این نوع مهرورزیدن و درک کردن یعنی طنابی محکم و قوی در شرایط بحرانی.. طنابی از محبت که میتواند شالودهی روان ما را در سختیها نگه دارد.
شناسایی آدمهای واقعا مهربان و همدل کار سختی نیست.
تشخیص اینکه آیا خودمان با خودمان مهربان هستیم هم کار سختی نیست.
کافیست گاهی خلاف انتظار کاری انجام دهیم یا اوضاع انطور که میخواستیم پیش نرود، آنگاه میتوانیم متوجه شویم آیا به راستی ما برای خودمان آدم مهربانی هستیم؟ آیا پارتنرمان با ما مهربان هست؟
مهرِ واقعی، در سختیها و در غیر منتظرهها خودش را نشان میدهد.
اگر با آدمِ نامهربانی گیر کردهاید، لحظهای به رابطهی خودتان با خودتان نگاه کنید. آیا شما در پستی بلندیهای زندگیتان با خودتان مهربان هستید؟
تقریبا محال است ما با خودمان مهربان باشیم و خودمان را لایق آدمی نامهربان، سرد و تنبیهکننده بدانیم.
#پونه_مقیمی
زمانی میرسد در زندگیتان که از جریان زندگی تشکر خواهید کرد.
برای هر آنچه که از زندگی میخواستید اما به شما نداد.
برای تمام رابطههایی که میخواستید اما به سرانجام نرسید.
برای تمام موقعیتهایی که میخواستید اما به دست نیاوردید.
و برای تمام آدمهایی که میخواستید اما نماندند.
آن زمان، احتمالا زمانی هست که دو آدم را پیدا کردهاید.
اولی آدمی در درون خودتان که تمام این مدت، صبور و عاشقانه منتظر بوده تا شما با کمکِ آدمهای اشتباه و آزارگری که زندگی سر راهتان قرار میدهد، به او نزدیک شوید و متوجه شوید چقدر آنچه در عشق با دیگری جستجو میکنیم از قبل در درون خودمان وجود دارد.
و دومی احتمالا آدمی در بیرون از خودتان است که به درستی به شما عشق میورزد و شما را سالم دوست دارد و در شما احساس باارزش بودن و دوست داشتنی بودن به وجود میآورد.
و آن زمان است که متوجه میشوید چقدر پیدا کردمِ این دو نفر را مدیون زندگی هستید.
و خواهید فهمید جریان زندگی ورای خواستن و نخواستنهای ما حرکت میکند، گویی که قرار است ما را به خودمان نزدیک کند با کمک تمام آدمها و موقعیتهایی که سر راهمان قرار میدهد.
زندگی این جریان دوست داشتنیِ به ظاهر بیرحم که میداند چطور به آنهایی کمک کند که به او اعتماد کردهاند، بهترین و در عین حال سخت گیرترین درمانگر دنیاست.
روزی از بهترین درمانگر دنیا، تشکر خواهید کرد.
#پونه_مقیمی
پ.ن:
خوب شد که نشد. شکر
برای هر آنچه که از زندگی میخواستید اما به شما نداد.
برای تمام رابطههایی که میخواستید اما به سرانجام نرسید.
برای تمام موقعیتهایی که میخواستید اما به دست نیاوردید.
و برای تمام آدمهایی که میخواستید اما نماندند.
آن زمان، احتمالا زمانی هست که دو آدم را پیدا کردهاید.
اولی آدمی در درون خودتان که تمام این مدت، صبور و عاشقانه منتظر بوده تا شما با کمکِ آدمهای اشتباه و آزارگری که زندگی سر راهتان قرار میدهد، به او نزدیک شوید و متوجه شوید چقدر آنچه در عشق با دیگری جستجو میکنیم از قبل در درون خودمان وجود دارد.
و دومی احتمالا آدمی در بیرون از خودتان است که به درستی به شما عشق میورزد و شما را سالم دوست دارد و در شما احساس باارزش بودن و دوست داشتنی بودن به وجود میآورد.
و آن زمان است که متوجه میشوید چقدر پیدا کردمِ این دو نفر را مدیون زندگی هستید.
و خواهید فهمید جریان زندگی ورای خواستن و نخواستنهای ما حرکت میکند، گویی که قرار است ما را به خودمان نزدیک کند با کمک تمام آدمها و موقعیتهایی که سر راهمان قرار میدهد.
زندگی این جریان دوست داشتنیِ به ظاهر بیرحم که میداند چطور به آنهایی کمک کند که به او اعتماد کردهاند، بهترین و در عین حال سخت گیرترین درمانگر دنیاست.
روزی از بهترین درمانگر دنیا، تشکر خواهید کرد.
#پونه_مقیمی
پ.ن:
خوب شد که نشد. شکر
من برایت آرزو میکنـم چه در سخت ترین و دردناک ترین لحظات زندگی و چه در شادترین و آرامش بخش ترین ثانیه هایت، چشم های فردی را در کنارت داشته باشی که بتوانی به او نگاه کنی و با نگاهش احساس امنیت کنی و جرات پیدا کنی عبور کنی، عبور از درد و شادی، عبور از هر آنچه که باید از آن گذر کنی.فقط همین.
#پونه_مقیمی
گاهی نداشتن یک حمایتگرِ قوی میتواند کمک کند که حمایتگر بهتری برای خودت و دیگران شوی.
متن#پونه_مقیمی
متن#پونه_مقیمی
تکههایی از یک کل منسجم @Blue_library.pdf
1.5 MB
📚تکههایی از یک کل منسجم : #پونه_مقیمی
#روانشناسی
👁🗨 ۳۶۰ صفحه
کتاب «تکه هایی از یک کل منسجم» را می توان چکیده ا ی از کتاب های هنر خوب زندگی کردن، هنر شفاف اندیشیدن، شفای زندگی و پروژه شادی در نظر گرفت اما بر خلاف کتاب هاب معمول که نوعی مثبت اندیشی کاذب را توصیه می کنند، این کتاب در فضایی کاملا واقع بینانه سیر می کند. کتاب اساسا غیر داستانی است اما ردپای قصه ها و داستان هایی را که نویسنده از تجربه بیمارانش گرفته است، می توان در آن دید. این کتاب در نه فصل و حول محور خودشناسی و نگاه به درون نوشته شده است که هر کدام به بخش های کوتاه یک تا سه صفحه ای تقسیم شده اند. از شناساندن بالاترین سطح روابط انسانی شروع می شود و در آخر به تنهایی بشر می رسد، و نشان می دهد که با خودشناسی می توان صمیمیت و روابط پایدارتری را ایچاد نمود. کتاب با واقع نگری از شما می خواهد خودتان را بپذیرید و در نهایت، آرامش را بیابید.
#معرفی_کتاب
#روانشناسی
👁🗨 ۳۶۰ صفحه
کتاب «تکه هایی از یک کل منسجم» را می توان چکیده ا ی از کتاب های هنر خوب زندگی کردن، هنر شفاف اندیشیدن، شفای زندگی و پروژه شادی در نظر گرفت اما بر خلاف کتاب هاب معمول که نوعی مثبت اندیشی کاذب را توصیه می کنند، این کتاب در فضایی کاملا واقع بینانه سیر می کند. کتاب اساسا غیر داستانی است اما ردپای قصه ها و داستان هایی را که نویسنده از تجربه بیمارانش گرفته است، می توان در آن دید. این کتاب در نه فصل و حول محور خودشناسی و نگاه به درون نوشته شده است که هر کدام به بخش های کوتاه یک تا سه صفحه ای تقسیم شده اند. از شناساندن بالاترین سطح روابط انسانی شروع می شود و در آخر به تنهایی بشر می رسد، و نشان می دهد که با خودشناسی می توان صمیمیت و روابط پایدارتری را ایچاد نمود. کتاب با واقع نگری از شما می خواهد خودتان را بپذیرید و در نهایت، آرامش را بیابید.
#معرفی_کتاب
قدم زدن در خاطرات،اگر طولانی شود
خاصیتِ خاطره بودنشان را از دست میدهند
و تبدیل میشوند به خودآزاری.
نه از بیدار شدنِ خاطراتمان فرار کنیم و نه در آنها گم شویم.
حواسمان باشد معمولا بیشترِ خاطراتمان مربوط به آدمها و روابطیست که اکنون در قبرستانِ ذهنمان دفن شدهاند.
گاهی رفتن به قبرستان و مرور خاطرات مشکلی ایجاد نمیکند این یک فرایند طبیعیست.
دلتنگی طبیعیست مخصوصا برای کسی که در زندگیِ اکنونمان دیگر حضور ندارد و در واقع مرده است در اکنونمان.
اما زیادی ماندن در قبرستان، میتواند از ما یک مردهی متحرک بسازد و دیگر توانایی حضور در اکنونمان را از دست بدهیم.
تواناییِ حضور در رابطههای اکنونمان
ادمهای اکنونمان
موقعیتهای اکنونمان
و فرصتهای بینظیری که اکنون در اختیارمان هستند.
بیدار شدنِ خاطرات و احساساتِ قدیمیمان نسبت به گذشته، یک اتفاقِ گذراست.
موقت و کوتاه است.
به موقت بودنش که آگاه باشیم میتوانیم متوجه شویم که اگر بیشتر بخواهد طول بکشد یعنی خودمان تمایل داریم در قبرستانمان زندگی کنیم تا در زمان اکنونیِ غیرقابل پیشبینی و واقعی
به تمایلِ زندگی کردن در قبرستانمان آگاه باشیم تا اگر زیادی طول کشید، بتوانیم خودمان را نجات دهیم و دوباره برگردیم به جریان زندگیِ واقعیمان.
برای اتصال به زندگی و بیرون آمدن از قبرستان به اکنونمان نگاه کنیم و از خود بپرسیم:
امروز چه روزیست؟
من چند سالم است؟
چقدر از خاطرههایم گذشته است؟ چند سال؟
آیا میخواهم امروزم را از دست بدهم با فکر کردن و غرق شدن درگذشته؟
من چه چیزهایی امروز دارم که به آنها توجه نمیکنم؟
امروز چطور میتوانم توجهم را به داشتههایم جلب کنم نه به نداشتههایم؟
امروز چطور میتوانم برای خودم کاری بکنم که حال درونم بهتر شود؟
امروز روی چه لذتی میتوانم متمرکز شوم؟ لذتی جسمانی نه ذهنی( ورزش، ماساژ، معاشرت، غذای مورد علاقه و...)
امروز چطور میتوانم احساساتم را به آدمهایی که در اکنونم وجود دارند نشان دهم؟
نزار قبانی میگوید :
اگر برای تو خیری داشت میماند
اگر دوستدارت بود حرف ميزد
و اگر مشتاق دیدنت بود میآمَد ...!
پس چطور و با چه رفتاری میتوانم احساساتم را به آنهایی نشان دهم که ماندند، حرف زدند و آمدند؟
#پونه_مقیمی
خاصیتِ خاطره بودنشان را از دست میدهند
و تبدیل میشوند به خودآزاری.
نه از بیدار شدنِ خاطراتمان فرار کنیم و نه در آنها گم شویم.
حواسمان باشد معمولا بیشترِ خاطراتمان مربوط به آدمها و روابطیست که اکنون در قبرستانِ ذهنمان دفن شدهاند.
گاهی رفتن به قبرستان و مرور خاطرات مشکلی ایجاد نمیکند این یک فرایند طبیعیست.
دلتنگی طبیعیست مخصوصا برای کسی که در زندگیِ اکنونمان دیگر حضور ندارد و در واقع مرده است در اکنونمان.
اما زیادی ماندن در قبرستان، میتواند از ما یک مردهی متحرک بسازد و دیگر توانایی حضور در اکنونمان را از دست بدهیم.
تواناییِ حضور در رابطههای اکنونمان
ادمهای اکنونمان
موقعیتهای اکنونمان
و فرصتهای بینظیری که اکنون در اختیارمان هستند.
بیدار شدنِ خاطرات و احساساتِ قدیمیمان نسبت به گذشته، یک اتفاقِ گذراست.
موقت و کوتاه است.
به موقت بودنش که آگاه باشیم میتوانیم متوجه شویم که اگر بیشتر بخواهد طول بکشد یعنی خودمان تمایل داریم در قبرستانمان زندگی کنیم تا در زمان اکنونیِ غیرقابل پیشبینی و واقعی
به تمایلِ زندگی کردن در قبرستانمان آگاه باشیم تا اگر زیادی طول کشید، بتوانیم خودمان را نجات دهیم و دوباره برگردیم به جریان زندگیِ واقعیمان.
برای اتصال به زندگی و بیرون آمدن از قبرستان به اکنونمان نگاه کنیم و از خود بپرسیم:
امروز چه روزیست؟
من چند سالم است؟
چقدر از خاطرههایم گذشته است؟ چند سال؟
آیا میخواهم امروزم را از دست بدهم با فکر کردن و غرق شدن درگذشته؟
من چه چیزهایی امروز دارم که به آنها توجه نمیکنم؟
امروز چطور میتوانم توجهم را به داشتههایم جلب کنم نه به نداشتههایم؟
امروز چطور میتوانم برای خودم کاری بکنم که حال درونم بهتر شود؟
امروز روی چه لذتی میتوانم متمرکز شوم؟ لذتی جسمانی نه ذهنی( ورزش، ماساژ، معاشرت، غذای مورد علاقه و...)
امروز چطور میتوانم احساساتم را به آدمهایی که در اکنونم وجود دارند نشان دهم؟
نزار قبانی میگوید :
اگر برای تو خیری داشت میماند
اگر دوستدارت بود حرف ميزد
و اگر مشتاق دیدنت بود میآمَد ...!
پس چطور و با چه رفتاری میتوانم احساساتم را به آنهایی نشان دهم که ماندند، حرف زدند و آمدند؟
#پونه_مقیمی
تصور کنید هر کدام از ما زمانی که به دنیا آمده ایم در قایقی جداگانه گذاشته شدهایم.
هزاران هزار قایق را با سرنشینانی شکننده و ظریف تصور کنید که در اقیانوسی بیانتها به نام زندگی رها شدهاند.
اقیانوسی که گاهی آرام است، گاهی طوفانی، گاهی متلاطم و گاهی ساکن.
ما در قایقهایمان، بدون مهارتِ شنا کردن، کم کم با افراد و قایقهایی آشنا میشویم که مادر و پدر نام دارند و قرار است هر کدام در قایق خودشان اما کنار هم، به ما بیاموزند که چطور شنا کنیم و از قایقهایمان محافظت کنیم تا ترسِ غرق شدن و ترسِ خراب شدنِ قایق را به حداقل برسانیم و بتوانیم به افرادی مستقل و شناگرانی سرزنده تبدیل شویم که میتوانیم از پس تعمییرات قایق و موج های بلند اقیانوس بربیاییم. به موقع شنا کنیم و به موقع پارو بزنیم و به سمت هدفهایی برویم که دوست داریم تجربهاش کنیم.
ما کمکم با الگوی رفتاری که در پدر و مادرمان میبینیم میتوانیم مهارتهایی را اموزش ببینیم و ترسمان را از تنهایی جلو رفتن و پارو زدن کمتر و کمتر کنیم.
حال تصور کنید، کودکی ظریف و شکننده در قایقش به رابطهی پدر و مادرش و رابطهی آن دو با خودش نگاه میکند.
میبیند قایق مادرش به شدت مشکل دارد و احتیاج به تعمیر دارد و مادرش به جای رسیدگی به قایقش به قایق پدر چسبیده است و تمام وزنش را بر روی او انداخته.
متوجه میشود نه پدرش درست و حسابی میتواند شنا کند و نه مادرش آموخته چطور با جرات و جسارت گاهی شنا کند و برگردد به قایقش! حتی برای لذت! نه حتی برای ضرورتِ شنا کردن.
میبیند مادر با ترسی همیشگی به او و پدرش چسبیده و حتی اجازه نمیدهد آن دو هم راحت جدا شوند و شنا کنند چون برای کسی که نمیداند چطور شنا کند، آب، منبعِ بیانتهای خطر است نه منبعِ بیانتهای کشف و لذت و تجربه.
مادر کم کم نشان میدهد که برای نجات، باید قایقی را پیدا کند، به آن قایق بچسبد و با تمام نیرویش تلاش کند که آن قایق را از دست ندهد تا امنیت خودش و قایقش تامین شود.
کودک با ترس همیشگیِ در معرضِ غرق شدن بزرگ میشود.
نه یاد گرفته از پس تعمییرات اولیهی قایق بربیاید و نه یاد گرفته به تنهایی شنا کند و زندگی را تجربه کند.
وارد رابطهها میشود و فکر میکنید چه اتفاقی میافتد؟
.
.
.
.
این داستان بسیاری از ماست.
قایقهایی که بلد نیستم مشکلشان را شناسایی کنیم. تعمیرشان کنیم و بدنهایی که نمیدانند چطور شنا کنند و ترسهای عمیقی که سعی میکنیم با پناه بردن به دیگران پنهانشان کنیم.
قایق در ذهن من نماد رابطهی ما با درونمان است و نشان دهندهی شخصیتی که در طول زمان از خودمان میشناسیم و اگر به مشکلات شخصیتیمان بیتوجه باشیم و آنها را درمان نکنیم، قایقمان آرام آرام تبدیل به تکه پارههایی از چوب میشود که نه میتواند وزن ما را تحمل کند نه میتواند با حالات غیرقابل پیش بینیِ اقیانوس دوام بیاورد و شنا کردن نمادِ استقلال و رو به رو شدن با ذاتِ تنهاییست که هر انسانی برای تجربهی یک رابطهی صمیمانهی سالم به آن احتیاج دارد.
هیچ راه گریزی نیست از واقعیت.
اگر واقعیت این باشد که نمیتوانیم شنا کنیم، ما با ترسی همیشگی در رابطهمان رفتار میکنیم و از ترسِ از دست دادنِ فرد مقابلمان طوری به او و رویاهایمان از او میچسبیم که کمکم هر دو تبدیل به آدمهایی خسته، خشمگین و بیانگیزه میشویم چون لذت شنا کردن و رویارویی با زندگی را از دست میدهیم.
و چه کسی میتواند هر لحظه در فکر غرق شدن باشد و زندگی را بر خودش و همراهش سخت نکند؟
قبل از اینکه رابطهتان را جدی کنید، نگاهی به قایقتان بکنید.
آیا احتیاج به تعمیراتی دارد؟
آیا میتواند وزن خودتان و گاهگاهی وزنِ یارتان را تحمل کند؟
و ببینید آیا یاد گرفتهاید شنا کنید؟ با مهارتِ کسی که میداند در موجها غرق نمیشود و در سکون دلزده نمیشود؟
اگر نه، کمی برای تنها شدن و لذت بردن در تنهاییتان بدون پناه بردن به آدمها برنامهریزی کنید.
تعهد دادن و کسی را هممسیرِ زندگیتان کردن، بدون کسب مهارتِ تنها بودن، بیمسئولیتیست.
#پونه_مقیمی
هزاران هزار قایق را با سرنشینانی شکننده و ظریف تصور کنید که در اقیانوسی بیانتها به نام زندگی رها شدهاند.
اقیانوسی که گاهی آرام است، گاهی طوفانی، گاهی متلاطم و گاهی ساکن.
ما در قایقهایمان، بدون مهارتِ شنا کردن، کم کم با افراد و قایقهایی آشنا میشویم که مادر و پدر نام دارند و قرار است هر کدام در قایق خودشان اما کنار هم، به ما بیاموزند که چطور شنا کنیم و از قایقهایمان محافظت کنیم تا ترسِ غرق شدن و ترسِ خراب شدنِ قایق را به حداقل برسانیم و بتوانیم به افرادی مستقل و شناگرانی سرزنده تبدیل شویم که میتوانیم از پس تعمییرات قایق و موج های بلند اقیانوس بربیاییم. به موقع شنا کنیم و به موقع پارو بزنیم و به سمت هدفهایی برویم که دوست داریم تجربهاش کنیم.
ما کمکم با الگوی رفتاری که در پدر و مادرمان میبینیم میتوانیم مهارتهایی را اموزش ببینیم و ترسمان را از تنهایی جلو رفتن و پارو زدن کمتر و کمتر کنیم.
حال تصور کنید، کودکی ظریف و شکننده در قایقش به رابطهی پدر و مادرش و رابطهی آن دو با خودش نگاه میکند.
میبیند قایق مادرش به شدت مشکل دارد و احتیاج به تعمیر دارد و مادرش به جای رسیدگی به قایقش به قایق پدر چسبیده است و تمام وزنش را بر روی او انداخته.
متوجه میشود نه پدرش درست و حسابی میتواند شنا کند و نه مادرش آموخته چطور با جرات و جسارت گاهی شنا کند و برگردد به قایقش! حتی برای لذت! نه حتی برای ضرورتِ شنا کردن.
میبیند مادر با ترسی همیشگی به او و پدرش چسبیده و حتی اجازه نمیدهد آن دو هم راحت جدا شوند و شنا کنند چون برای کسی که نمیداند چطور شنا کند، آب، منبعِ بیانتهای خطر است نه منبعِ بیانتهای کشف و لذت و تجربه.
مادر کم کم نشان میدهد که برای نجات، باید قایقی را پیدا کند، به آن قایق بچسبد و با تمام نیرویش تلاش کند که آن قایق را از دست ندهد تا امنیت خودش و قایقش تامین شود.
کودک با ترس همیشگیِ در معرضِ غرق شدن بزرگ میشود.
نه یاد گرفته از پس تعمییرات اولیهی قایق بربیاید و نه یاد گرفته به تنهایی شنا کند و زندگی را تجربه کند.
وارد رابطهها میشود و فکر میکنید چه اتفاقی میافتد؟
.
.
.
.
این داستان بسیاری از ماست.
قایقهایی که بلد نیستم مشکلشان را شناسایی کنیم. تعمیرشان کنیم و بدنهایی که نمیدانند چطور شنا کنند و ترسهای عمیقی که سعی میکنیم با پناه بردن به دیگران پنهانشان کنیم.
قایق در ذهن من نماد رابطهی ما با درونمان است و نشان دهندهی شخصیتی که در طول زمان از خودمان میشناسیم و اگر به مشکلات شخصیتیمان بیتوجه باشیم و آنها را درمان نکنیم، قایقمان آرام آرام تبدیل به تکه پارههایی از چوب میشود که نه میتواند وزن ما را تحمل کند نه میتواند با حالات غیرقابل پیش بینیِ اقیانوس دوام بیاورد و شنا کردن نمادِ استقلال و رو به رو شدن با ذاتِ تنهاییست که هر انسانی برای تجربهی یک رابطهی صمیمانهی سالم به آن احتیاج دارد.
هیچ راه گریزی نیست از واقعیت.
اگر واقعیت این باشد که نمیتوانیم شنا کنیم، ما با ترسی همیشگی در رابطهمان رفتار میکنیم و از ترسِ از دست دادنِ فرد مقابلمان طوری به او و رویاهایمان از او میچسبیم که کمکم هر دو تبدیل به آدمهایی خسته، خشمگین و بیانگیزه میشویم چون لذت شنا کردن و رویارویی با زندگی را از دست میدهیم.
و چه کسی میتواند هر لحظه در فکر غرق شدن باشد و زندگی را بر خودش و همراهش سخت نکند؟
قبل از اینکه رابطهتان را جدی کنید، نگاهی به قایقتان بکنید.
آیا احتیاج به تعمیراتی دارد؟
آیا میتواند وزن خودتان و گاهگاهی وزنِ یارتان را تحمل کند؟
و ببینید آیا یاد گرفتهاید شنا کنید؟ با مهارتِ کسی که میداند در موجها غرق نمیشود و در سکون دلزده نمیشود؟
اگر نه، کمی برای تنها شدن و لذت بردن در تنهاییتان بدون پناه بردن به آدمها برنامهریزی کنید.
تعهد دادن و کسی را هممسیرِ زندگیتان کردن، بدون کسب مهارتِ تنها بودن، بیمسئولیتیست.
#پونه_مقیمی
برای تمام این سالها از تو ممنونم.
برای تمام لحظاتی که دوام آوردی و در گوشِ من زمزمه میکردی که «این نیز میگذرد» ،تو قطعا دوست داشتنی ترین بخش زندگیام هستی. با پیدا کردنت میتوانم تغییر را شروع کنم. میتوانم بخش هایی از رفتارهایم را تغییر دهم و میتوانم عشق ورزیدن را دوباره بیاموزم اما این بار این تغییرات، لحن سرزنش نخواهد داشت. صبورتر خواهم شد و راحت تر با نقص ها کنار خواهم آمد. تو تا همیشه زیباترین همراه زندگیام خواهی بود. کنارت خواهم ماند. این بار صبورتر و امیدوار.
ممنونم '' خودم''♥️
👤#پونه_مقیمی
برای تمام لحظاتی که دوام آوردی و در گوشِ من زمزمه میکردی که «این نیز میگذرد» ،تو قطعا دوست داشتنی ترین بخش زندگیام هستی. با پیدا کردنت میتوانم تغییر را شروع کنم. میتوانم بخش هایی از رفتارهایم را تغییر دهم و میتوانم عشق ورزیدن را دوباره بیاموزم اما این بار این تغییرات، لحن سرزنش نخواهد داشت. صبورتر خواهم شد و راحت تر با نقص ها کنار خواهم آمد. تو تا همیشه زیباترین همراه زندگیام خواهی بود. کنارت خواهم ماند. این بار صبورتر و امیدوار.
ممنونم '' خودم''♥️
👤#پونه_مقیمی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر شبی، صبح دارد و هر صبحی، شب.
هیچوقت ناگهان شب نمیشود و ناگهان صبح نمیشود.
شب آرام آرام، مرزهایش در نور صبح ناپدید میشود و صبح آرام آرام در سایههای شب گم میشود.
به آهستگیِ این تغییرات نگاه کنیم و اجازه دهیم این آهستگی به ما بیاموزد همهچیز در آهستگی و سرعت خودش تغییر میکند.
و البته واقعیت دیگری هم در دل این آهستگی به ما یادآوری میشود؛ اینکه همه چیز تغییر میکند.
#پونه_مقیمی
هیچوقت ناگهان شب نمیشود و ناگهان صبح نمیشود.
شب آرام آرام، مرزهایش در نور صبح ناپدید میشود و صبح آرام آرام در سایههای شب گم میشود.
به آهستگیِ این تغییرات نگاه کنیم و اجازه دهیم این آهستگی به ما بیاموزد همهچیز در آهستگی و سرعت خودش تغییر میکند.
و البته واقعیت دیگری هم در دل این آهستگی به ما یادآوری میشود؛ اینکه همه چیز تغییر میکند.
#پونه_مقیمی