پورنوگرافی و مغز: یک اعتیاد مدرن یا یک ابرمحرک طبیعی؟ نگاهی علمی به پدیدهای پیچیده
جدال علم و اخلاق خیلی اوقات، نهادهای مذهبی و اخلاقگرا، پورنوگرافی را به عنوان «عمل شیطانی» یا «گناه» محکوم میکنند و ادعا میکنند که صرفاً برای نابودی بشر طراحی شده است. اما علم چه میگوید؟ آیا واقعاً پای شیطان در میان است؟ یا این پدیده، یک «ابر محرک» (Supernormal Stimulus) است که سیستم پاداش باستانی مغز ما را فریب میدهد؟ این پست نه برای ترویج، که برای درک است. درک مکانیسمهای عصبی که رفتار ما را هدایت میکنند.
1. ابرمحرک (Supernormal Stimulus) چیست؟
مفهوم «ابرمحرک» را نخستین بار نیکولااس تینبرگن، رفتارشناس هلندی، مطرح کرد. او مشاهده کرد که حیوانات اغلب به تحریکات مصنوعی که قویتر از محرکهای طبیعی هستند، واکنش شدیدتری نشان میدهند.
· مثال کلاسیک: مرغ ماهیخوار ترجیح میدهد روی تخمهای مصنوعی بسیار بزرگتر از تخمهای خودش بنشیند، چون محرک قویتری برای سیستم غریزی اوست.
· مثال انسانی: غذاهای فرآوری شده (مثل سیبزمینی سرخ کرده) یک ابرمحرک برای غریزه چشایی ما هستند. آنها شیرینتر، چربتر و شورتر از چیزهایی هستند که در طبیعت مییافتیم.
پورنوگرافی یک ابرمحرک جنسی است. این محتوا، محرکهای بصری و سمعی را فراتر از آنچه در واقعیت و در فرآیند طبیعی جفتیابی وجود دارد، تقویت و متمرکز میکند. این یک «فریب تکاملی» بزرگ است.
2. مدار پاداش مغز و سیل دوپامین
مغز ما برای بقا تکامل یافته است. رفتارهای ضروری برای بقا (مانند خوردن، نوشیدن، رابطه جنسی) توسط یک سیستم شیمیایی قدرتمند پاداش داده میشوند؛ مدار پاداش دوپامینی. این ماده یک «پیامرسان لذت» نیست، بلکه یک «پیامرسان اشتیاق و انگیزه» است. دوپامین زمانی ترشح میشود که مغز انتظار یک پاداش بزرگ را بکشد و ما را برای تلاش و جستجو برانگیخته کند.
· نقش پورنوگرافی: پورنوگرافی با ارائه بیپایان شرکای جدید و صحنههای تحریککننده (ابر محرک)، به طور مداوم سیستم دوپامین را فعال میکند. مغز فکر میکند در حال یافتن یک «شریک ایدهآل برای تولیدمثل» است و بنابراین سیل دوپامین آزاد میکند.
3. آیا این اعتیاد است؟ مسئله نامگذاری
از نظر علمی، بحث بر سر این است که آیا میتوان آن را «اعتیاد» به سبک اعتیاد به مواد مخدر نامید. راهنمای تشخیصی روانپزشکان آن را به عنوان یک اعتیاد رسمی تشخیص نمیدهد، اما از اختلالی به نام «اختلال رفتاری جنسی قهری» نام میبرد. بسیاری از محققان عصبی معتقدند مکانیسمهای پایه یکسان است.
· تحمل (Tolerance): فرد برای دریافت همان سطح لذت/انگیختگی اولیه، نیاز به محتوای شدیدتر، عجیبتر یا بیشتر دارد.
· کنترل نداشتن: تمایل یا تلاش ناموفق برای کاهش یا توقف مصرف.
· علائم (ترک): اضطراب، تحریکپذیری، بیقراری و افسردگی هنگام قطع.
مغز برای محافظت از خود در برابر این سیل دائمی دوپامین، گیرندههای دوپامینی خود را کاهش میدهد (کاهش حساسیت). این باعث میشود فرد برای احساس لذت طبیعی (مثلاً از یک رابطه واقعی) مشکل پیدا کند و به سمت محرک قویتر (پورن) جذب شود.
4. رد ادعاهای مذهبی و اخلاقگرایانه سادهانگارانه
ادعاهای مذهبی که پورنوگرافی را صرفاً «نفس اماره» یا «وسوسه شیطانی» میدانند، چند مشکل بزرگ دارند.
1. غیرعلمی هستند: آنها هیچ توضیح مکانیکی برای این پدیده ارائه نمیدهند. فقط آن را به یک نیروی ماوراءالطبیعه شرور نسبت میدهند.
2. راه حلهای ناکارآمد ارائه میدهند: راه حل آنها عمدتاً بر سرکوب، احساس گناه و دعا استوار است، در حالی که علم نشان میدهد درک مکانیسمهای مغزی و بازآموزی آن (از طریق تکنیکهایی مانند تنظیم مصرف به معنای قطع مصرف) موثر است.
3. انسان را نادیده میگیرند: طبق نظریه «ژن خودخواه» ریچارد داوکینز، مغز ما ماشین بقایی است که توسط ژنها برنامهریزی شده تا به دنبال پخش کردن آنها باشد. پورنوگرافی از این برنامه سوء استفاده میکند. این یک نقص «اخلاقی» ذاتی نیست، یک بهرهبرداری از یک سیستم قدیمی توسط تکنولوژی مدرن است.
📚 منابع:
· کتاب «ژن خودخواه» - ریچارد داوکینز: برای درک پایههای تکاملی رفتار.
· کتاب «پورنوگرافی» - اثر ویلسون (Steven Stack): مجموعهای از مقالات تحقیقاتی.
· مطالعات نوروساینس: تحقیقات افرادی مانند اریک نستر (Eric Nestler) و کنت بلوم (Kenneth Blum) روی مکانیسمهای اعتیاد.
· مقاله «شواهد عصبشناختی برای اعتیادآور بودن پورنوگرافی» - منتشر شده در مجله JAMA Psychiatry.
· وبسایت Humanum (انسان خردمند): اگر به دنبال تحلیلهای علمی-فلسفی عمیقتر هستید.
@islie
جدال علم و اخلاق خیلی اوقات، نهادهای مذهبی و اخلاقگرا، پورنوگرافی را به عنوان «عمل شیطانی» یا «گناه» محکوم میکنند و ادعا میکنند که صرفاً برای نابودی بشر طراحی شده است. اما علم چه میگوید؟ آیا واقعاً پای شیطان در میان است؟ یا این پدیده، یک «ابر محرک» (Supernormal Stimulus) است که سیستم پاداش باستانی مغز ما را فریب میدهد؟ این پست نه برای ترویج، که برای درک است. درک مکانیسمهای عصبی که رفتار ما را هدایت میکنند.
1. ابرمحرک (Supernormal Stimulus) چیست؟
مفهوم «ابرمحرک» را نخستین بار نیکولااس تینبرگن، رفتارشناس هلندی، مطرح کرد. او مشاهده کرد که حیوانات اغلب به تحریکات مصنوعی که قویتر از محرکهای طبیعی هستند، واکنش شدیدتری نشان میدهند.
· مثال کلاسیک: مرغ ماهیخوار ترجیح میدهد روی تخمهای مصنوعی بسیار بزرگتر از تخمهای خودش بنشیند، چون محرک قویتری برای سیستم غریزی اوست.
· مثال انسانی: غذاهای فرآوری شده (مثل سیبزمینی سرخ کرده) یک ابرمحرک برای غریزه چشایی ما هستند. آنها شیرینتر، چربتر و شورتر از چیزهایی هستند که در طبیعت مییافتیم.
پورنوگرافی یک ابرمحرک جنسی است. این محتوا، محرکهای بصری و سمعی را فراتر از آنچه در واقعیت و در فرآیند طبیعی جفتیابی وجود دارد، تقویت و متمرکز میکند. این یک «فریب تکاملی» بزرگ است.
2. مدار پاداش مغز و سیل دوپامین
مغز ما برای بقا تکامل یافته است. رفتارهای ضروری برای بقا (مانند خوردن، نوشیدن، رابطه جنسی) توسط یک سیستم شیمیایی قدرتمند پاداش داده میشوند؛ مدار پاداش دوپامینی. این ماده یک «پیامرسان لذت» نیست، بلکه یک «پیامرسان اشتیاق و انگیزه» است. دوپامین زمانی ترشح میشود که مغز انتظار یک پاداش بزرگ را بکشد و ما را برای تلاش و جستجو برانگیخته کند.
· نقش پورنوگرافی: پورنوگرافی با ارائه بیپایان شرکای جدید و صحنههای تحریککننده (ابر محرک)، به طور مداوم سیستم دوپامین را فعال میکند. مغز فکر میکند در حال یافتن یک «شریک ایدهآل برای تولیدمثل» است و بنابراین سیل دوپامین آزاد میکند.
3. آیا این اعتیاد است؟ مسئله نامگذاری
از نظر علمی، بحث بر سر این است که آیا میتوان آن را «اعتیاد» به سبک اعتیاد به مواد مخدر نامید. راهنمای تشخیصی روانپزشکان آن را به عنوان یک اعتیاد رسمی تشخیص نمیدهد، اما از اختلالی به نام «اختلال رفتاری جنسی قهری» نام میبرد. بسیاری از محققان عصبی معتقدند مکانیسمهای پایه یکسان است.
· تحمل (Tolerance): فرد برای دریافت همان سطح لذت/انگیختگی اولیه، نیاز به محتوای شدیدتر، عجیبتر یا بیشتر دارد.
· کنترل نداشتن: تمایل یا تلاش ناموفق برای کاهش یا توقف مصرف.
· علائم (ترک): اضطراب، تحریکپذیری، بیقراری و افسردگی هنگام قطع.
مغز برای محافظت از خود در برابر این سیل دائمی دوپامین، گیرندههای دوپامینی خود را کاهش میدهد (کاهش حساسیت). این باعث میشود فرد برای احساس لذت طبیعی (مثلاً از یک رابطه واقعی) مشکل پیدا کند و به سمت محرک قویتر (پورن) جذب شود.
4. رد ادعاهای مذهبی و اخلاقگرایانه سادهانگارانه
ادعاهای مذهبی که پورنوگرافی را صرفاً «نفس اماره» یا «وسوسه شیطانی» میدانند، چند مشکل بزرگ دارند.
1. غیرعلمی هستند: آنها هیچ توضیح مکانیکی برای این پدیده ارائه نمیدهند. فقط آن را به یک نیروی ماوراءالطبیعه شرور نسبت میدهند.
2. راه حلهای ناکارآمد ارائه میدهند: راه حل آنها عمدتاً بر سرکوب، احساس گناه و دعا استوار است، در حالی که علم نشان میدهد درک مکانیسمهای مغزی و بازآموزی آن (از طریق تکنیکهایی مانند تنظیم مصرف به معنای قطع مصرف) موثر است.
3. انسان را نادیده میگیرند: طبق نظریه «ژن خودخواه» ریچارد داوکینز، مغز ما ماشین بقایی است که توسط ژنها برنامهریزی شده تا به دنبال پخش کردن آنها باشد. پورنوگرافی از این برنامه سوء استفاده میکند. این یک نقص «اخلاقی» ذاتی نیست، یک بهرهبرداری از یک سیستم قدیمی توسط تکنولوژی مدرن است.
📚 منابع:
· کتاب «ژن خودخواه» - ریچارد داوکینز: برای درک پایههای تکاملی رفتار.
· کتاب «پورنوگرافی» - اثر ویلسون (Steven Stack): مجموعهای از مقالات تحقیقاتی.
· مطالعات نوروساینس: تحقیقات افرادی مانند اریک نستر (Eric Nestler) و کنت بلوم (Kenneth Blum) روی مکانیسمهای اعتیاد.
· مقاله «شواهد عصبشناختی برای اعتیادآور بودن پورنوگرافی» - منتشر شده در مجله JAMA Psychiatry.
· وبسایت Humanum (انسان خردمند): اگر به دنبال تحلیلهای علمی-فلسفی عمیقتر هستید.
@islie
❤36👍11🤔3😁2
مخاطب عزیز
از شما نهایت دقت را میخواهیم و انصاف
قصد داریم صورتبندی دقیق اما بسیار سادهای را انجام دهیم از یک معضل خیلی قدیمی در الهیات
در هیچ مقدمهای از آن شک و انکار راه ندارد و اگر جستوجو کنید، هیچکس تا امروز پاسخی برای آن پیدا نکرده است
در شروع عرض کنیم که پایه و اساس منطق و تمام علوم این است که
هر چیزی یا X است یا X نیست
یعنی بین «است» و «نیست» حالت سومی نداریم
حال:
ابن ملجم مرادی ضارب و قاتل علی بن ابیطالب است
بیایید فرض کنیم در ۱۸ رمضان آن سال هستیم
یعنی یک روز قبل از ضربتخوردن امام علی (در ۱۹ رمضان)
سؤال الف: ابن ملجم فردا قاتل امام علی است؟
یا قاتل «است» یا قاتل «نیست»
حالت سومی نداریم
امروز بعد از قرنها، ما پاسخ سؤال را میدانیم
پاسخ مثبت است و ابن ملجم قاتل است
حال خدا در روز ۱۸ رمضان آن سال، یا دانا «است» به جواب سؤال الف، یا «نیست»
اگر نیست باید دانا به جواب بیشمار از سؤالات مشابه هم نباشد (همه تصمیمات همه انسانهای کل تاریخ و عواقب آنها!)، پس در خدا، جهل، فراوان راه دارد و چنین نیست که ما تسقط من ورقه الا یعلمها (چنین نیست که هیچ برگی از درخت نمیفتد، مگر اینکه خدا از آن آگاه است)
پس این حالت رد میشود
اما اگر داناست
یا از ازل دانا «است» یا از ازل دانا «نیست»
اگر از ازل دانا نباشد، پس زمانی نادان بوده و بعد دانا شده است (میپذیرید؟)
اما اگر از ازل داناست
یعنی از ازل میداند که پاسخ سؤال الف، مثبت است
و این یعنی از ازل سؤال الف «پاسخ دارد» و پاسخش هم «مثبت است»
که یعنی ابن ملجم از ازل قاتل امام علی بوده است
پس ابن ملجم نه در آن لحظه، نه هیچوقت، نمیتوانست قاتل امام علی نباشد
نتیجه را شما بگویید! (👈 ابن ملجم اختیاری نداشت)
انسان برای اینکه مجازات شود باید بتواند بین انجام و ترک فعل انتخاب کند (وگرنه مجازاتش عین ظلم است)
برای اینکه بتواند انتخاب کند، باید نتیجه از ازل معلوم نباشد
نتیجه از ازل معلوم بود پس ابن ملجم حق انتخاب نداشت و مجازات برای کسی که حق انتخاب ندارد، ظلم است
حال این را به تمام افعال انسان تعمیم بدهید
نتیجه: اختیار و جهنم وجود ندارند وگرنه خدا یا جاهل است یا ظالم
@islie
از شما نهایت دقت را میخواهیم و انصاف
قصد داریم صورتبندی دقیق اما بسیار سادهای را انجام دهیم از یک معضل خیلی قدیمی در الهیات
در هیچ مقدمهای از آن شک و انکار راه ندارد و اگر جستوجو کنید، هیچکس تا امروز پاسخی برای آن پیدا نکرده است
در شروع عرض کنیم که پایه و اساس منطق و تمام علوم این است که
هر چیزی یا X است یا X نیست
یعنی بین «است» و «نیست» حالت سومی نداریم
حال:
ابن ملجم مرادی ضارب و قاتل علی بن ابیطالب است
بیایید فرض کنیم در ۱۸ رمضان آن سال هستیم
یعنی یک روز قبل از ضربتخوردن امام علی (در ۱۹ رمضان)
سؤال الف: ابن ملجم فردا قاتل امام علی است؟
یا قاتل «است» یا قاتل «نیست»
حالت سومی نداریم
امروز بعد از قرنها، ما پاسخ سؤال را میدانیم
پاسخ مثبت است و ابن ملجم قاتل است
حال خدا در روز ۱۸ رمضان آن سال، یا دانا «است» به جواب سؤال الف، یا «نیست»
اگر نیست باید دانا به جواب بیشمار از سؤالات مشابه هم نباشد (همه تصمیمات همه انسانهای کل تاریخ و عواقب آنها!)، پس در خدا، جهل، فراوان راه دارد و چنین نیست که ما تسقط من ورقه الا یعلمها (چنین نیست که هیچ برگی از درخت نمیفتد، مگر اینکه خدا از آن آگاه است)
پس این حالت رد میشود
اما اگر داناست
یا از ازل دانا «است» یا از ازل دانا «نیست»
اگر از ازل دانا نباشد، پس زمانی نادان بوده و بعد دانا شده است (میپذیرید؟)
اما اگر از ازل داناست
یعنی از ازل میداند که پاسخ سؤال الف، مثبت است
و این یعنی از ازل سؤال الف «پاسخ دارد» و پاسخش هم «مثبت است»
که یعنی ابن ملجم از ازل قاتل امام علی بوده است
پس ابن ملجم نه در آن لحظه، نه هیچوقت، نمیتوانست قاتل امام علی نباشد
نتیجه را شما بگویید! (👈 ابن ملجم اختیاری نداشت)
انسان برای اینکه مجازات شود باید بتواند بین انجام و ترک فعل انتخاب کند (وگرنه مجازاتش عین ظلم است)
برای اینکه بتواند انتخاب کند، باید نتیجه از ازل معلوم نباشد
نتیجه از ازل معلوم بود پس ابن ملجم حق انتخاب نداشت و مجازات برای کسی که حق انتخاب ندارد، ظلم است
حال این را به تمام افعال انسان تعمیم بدهید
نتیجه: اختیار و جهنم وجود ندارند وگرنه خدا یا جاهل است یا ظالم
@islie
👍63❤7👎4😁4
دروغها و خرافات اسلام
مخاطب عزیز از شما نهایت دقت را میخواهیم و انصاف قصد داریم صورتبندی دقیق اما بسیار سادهای را انجام دهیم از یک معضل خیلی قدیمی در الهیات در هیچ مقدمهای از آن شک و انکار راه ندارد و اگر جستوجو کنید، هیچکس تا امروز پاسخی برای آن پیدا نکرده است در شروع…
یک گزاره داریم:
«الف، ب است»
این گزاره یا صادق است یا کاذب (حالت سومی ندارد)
گاهی صدق / کذب گزاره «در واقع» معلوم است، اما برای ما معلوم نیست
مثل اینکه
آدم فضایی، موجود است
این در واقع، صدق / کذبش معلوم است
اما برای انسان معلوم نیست
گاهی نه، صدق / کذب گزاره در واقع هم معلوم و متعین نیست (اینجا تسامحاً میگوییم گزاره، چون گزاره یا صادق است یا کاذب، اگر صدق و کذب متعین نداشت، بالذات گزاره نیست و بالعرض به آن میگوییم گزاره)
حال اگر صدق / کذب گزارهای «در واقع» معلوم و متعین نباشد، پس هیچکس - ولو خدا - علمی درباره آن ندارد
چون علم یعنی دانستن صدق / کذب
این گزاره صدق / کذبش هنوز متعین نشده که علم کسی به آن تعلق بگیرد
لازمهاش چیست؟ اگر بگویید گزارههایی که درباره اَفعال انسان است، از همین جنساند، این یعنی خدا به بخش بسیار بسیار عظیمی از هستی علم ندارد چون در آن بخش گزارهها صدق / کذب متعین ندارند
خدا میداند من یا شما یا او، لحظه بعد یا دو لحظه بعد یا فردا یا هفته بعد یا سال بعد، چه خواهیم کرد؟ نه
چون این گزارهها صدق / کذبش نامتعین است
خدا نه فقط نمیداند بلکه نمیتواند بداند!
بشمارید شامل چند جهل خواهد شد!
خدا میداند فردا انسانها چه خواهند کرد؟ نه نمیداند و نمیتواند بداند
حال در کل تاریخ همه اَفعال همه انسانها را محاسبه کنید ببینید چند جهل شد
پس اگر بگوییم صدق / کذب متعین نیست، دیگر خدا نمیداند و نمیتواند بداند
اما... (ادامه دارد)
@islie
«الف، ب است»
این گزاره یا صادق است یا کاذب (حالت سومی ندارد)
گاهی صدق / کذب گزاره «در واقع» معلوم است، اما برای ما معلوم نیست
مثل اینکه
آدم فضایی، موجود است
این در واقع، صدق / کذبش معلوم است
اما برای انسان معلوم نیست
گاهی نه، صدق / کذب گزاره در واقع هم معلوم و متعین نیست (اینجا تسامحاً میگوییم گزاره، چون گزاره یا صادق است یا کاذب، اگر صدق و کذب متعین نداشت، بالذات گزاره نیست و بالعرض به آن میگوییم گزاره)
حال اگر صدق / کذب گزارهای «در واقع» معلوم و متعین نباشد، پس هیچکس - ولو خدا - علمی درباره آن ندارد
چون علم یعنی دانستن صدق / کذب
این گزاره صدق / کذبش هنوز متعین نشده که علم کسی به آن تعلق بگیرد
لازمهاش چیست؟ اگر بگویید گزارههایی که درباره اَفعال انسان است، از همین جنساند، این یعنی خدا به بخش بسیار بسیار عظیمی از هستی علم ندارد چون در آن بخش گزارهها صدق / کذب متعین ندارند
خدا میداند من یا شما یا او، لحظه بعد یا دو لحظه بعد یا فردا یا هفته بعد یا سال بعد، چه خواهیم کرد؟ نه
چون این گزارهها صدق / کذبش نامتعین است
خدا نه فقط نمیداند بلکه نمیتواند بداند!
بشمارید شامل چند جهل خواهد شد!
خدا میداند فردا انسانها چه خواهند کرد؟ نه نمیداند و نمیتواند بداند
حال در کل تاریخ همه اَفعال همه انسانها را محاسبه کنید ببینید چند جهل شد
پس اگر بگوییم صدق / کذب متعین نیست، دیگر خدا نمیداند و نمیتواند بداند
اما... (ادامه دارد)
@islie
👍14❤7👎1
دروغها و خرافات اسلام
یک گزاره داریم: «الف، ب است» این گزاره یا صادق است یا کاذب (حالت سومی ندارد) گاهی صدق / کذب گزاره «در واقع» معلوم است، اما برای ما معلوم نیست مثل اینکه آدم فضایی، موجود است این در واقع، صدق / کذبش معلوم است اما برای انسان معلوم نیست گاهی نه، صدق / کذب گزاره…
ادامه:
حال صدق / کذب یک گزاره اگر متعین باشد، یا از ازل متعین بوده، یا نه (که یعنی زمانی متعین نبوده و بعد متعین شده)
اگر ازلی نباشد، پس تا قبل از اینکه تعین پیدا کند، خدا جاهل است و مطلوب حاصل
توفیری در نتیجه ندارد
اما اگر از ازل متعین باشد، یعنی از ازل معلوم است که گزاره صادق است یا کاذب
بعد اگر گفتید گزارههای ناظر به افعال انسانی، از ازل تعین دارند، این یعنی از ازل معلوم است که ابن ملجم علی بن ابیطالب را خواهد کشت
حتی دیگر کاری نداریم با علم مطلق خدا
همین که تعین ازلی گزارهها در باب افعال انسان اثبات شد، یعنی از ازل معلوم است هر کس چه کار خواهد کرد و وقتی از ازل معلوم است، یعنی قاتل از ازل قاتل است و ظالم از ازل ظالم و کافر از ازل کافر و مؤمن از ازل مؤمن! و این قابل تغییر نیست چون گفتیم تعینش ازلی است
این دوباره شد جبر
@islie
حال صدق / کذب یک گزاره اگر متعین باشد، یا از ازل متعین بوده، یا نه (که یعنی زمانی متعین نبوده و بعد متعین شده)
اگر ازلی نباشد، پس تا قبل از اینکه تعین پیدا کند، خدا جاهل است و مطلوب حاصل
توفیری در نتیجه ندارد
اما اگر از ازل متعین باشد، یعنی از ازل معلوم است که گزاره صادق است یا کاذب
بعد اگر گفتید گزارههای ناظر به افعال انسانی، از ازل تعین دارند، این یعنی از ازل معلوم است که ابن ملجم علی بن ابیطالب را خواهد کشت
حتی دیگر کاری نداریم با علم مطلق خدا
همین که تعین ازلی گزارهها در باب افعال انسان اثبات شد، یعنی از ازل معلوم است هر کس چه کار خواهد کرد و وقتی از ازل معلوم است، یعنی قاتل از ازل قاتل است و ظالم از ازل ظالم و کافر از ازل کافر و مؤمن از ازل مؤمن! و این قابل تغییر نیست چون گفتیم تعینش ازلی است
این دوباره شد جبر
@islie
👍18❤4👎1
دروغها و خرافات اسلام
ادامه: حال صدق / کذب یک گزاره اگر متعین باشد، یا از ازل متعین بوده، یا نه (که یعنی زمانی متعین نبوده و بعد متعین شده) اگر ازلی نباشد، پس تا قبل از اینکه تعین پیدا کند، خدا جاهل است و مطلوب حاصل توفیری در نتیجه ندارد اما اگر از ازل متعین باشد، یعنی از ازل معلوم…
انقلت:
علم خداوند به رفتارهای اختیاری انسان، با وصف اختیاری بودن تعلق میپذیرد، یعنی خداوند میداند که رفتار خاصی از شخص معینی در زمان خاصی (در آینده)، به صورت اختیاری، سر میزند
قلت:
رفتار (تصمیم) اختیاری ما، قبل از آنکه از ما صادر شود، یا وجود داشته، یا معدوم بوده است
اگر معدوم باشد پس متعلق علم خدا نیست، چیزی وجود ندارد که خدا بخواهد آن را بداند (همان عدم تعین، نمیداند و نمیتواند بداند)
اما اگر موجود باشد، یعنی رفتار و تصمیم اختیاری ما، قبل از آنکه از ما صادر شود، وجود داشته که توانسته است متعلق علم خدا واقع شود
آن هم چه وجودی؟ وجود ازلی!
یعنی خدا به رفتار اختیاری ما از آن جهت که اختیاری است علم دارد اما به این شرط که تصمیم این رفتار اختیاری از ازل موجود باشد
اگر این تصمیم از ازل موجود باشد دیگر تصمیم ما نخواهد بود و به خانه اول برگشت میکنیم
مثال:
خدا از ازل میدانست که این بندهاش، در این ساعت چنین پستی را خواهد نوشت
اما میدانست که این بنده با اختیار خودش آن را مینویسد
و این یعنی از ازل معلوم بود که محصول اختیار این بنده، همین پیام خواهد شد
وقتی از ازل معلوم باشد که محصول و نتیجه اختیار ما چیست، پس اختیار در حد یک لفظ میتواند باقی بماند وگرنه در عمل اختیاری که نتیجهاش از ازل روشن است، عین جبر است
تصمیم اختیاری باید داغ و تازه باشد و در لحظه حادث شود
نکه از ازل موجود باشد
@islie
علم خداوند به رفتارهای اختیاری انسان، با وصف اختیاری بودن تعلق میپذیرد، یعنی خداوند میداند که رفتار خاصی از شخص معینی در زمان خاصی (در آینده)، به صورت اختیاری، سر میزند
قلت:
رفتار (تصمیم) اختیاری ما، قبل از آنکه از ما صادر شود، یا وجود داشته، یا معدوم بوده است
اگر معدوم باشد پس متعلق علم خدا نیست، چیزی وجود ندارد که خدا بخواهد آن را بداند (همان عدم تعین، نمیداند و نمیتواند بداند)
اما اگر موجود باشد، یعنی رفتار و تصمیم اختیاری ما، قبل از آنکه از ما صادر شود، وجود داشته که توانسته است متعلق علم خدا واقع شود
آن هم چه وجودی؟ وجود ازلی!
یعنی خدا به رفتار اختیاری ما از آن جهت که اختیاری است علم دارد اما به این شرط که تصمیم این رفتار اختیاری از ازل موجود باشد
اگر این تصمیم از ازل موجود باشد دیگر تصمیم ما نخواهد بود و به خانه اول برگشت میکنیم
مثال:
خدا از ازل میدانست که این بندهاش، در این ساعت چنین پستی را خواهد نوشت
اما میدانست که این بنده با اختیار خودش آن را مینویسد
و این یعنی از ازل معلوم بود که محصول اختیار این بنده، همین پیام خواهد شد
وقتی از ازل معلوم باشد که محصول و نتیجه اختیار ما چیست، پس اختیار در حد یک لفظ میتواند باقی بماند وگرنه در عمل اختیاری که نتیجهاش از ازل روشن است، عین جبر است
تصمیم اختیاری باید داغ و تازه باشد و در لحظه حادث شود
نکه از ازل موجود باشد
@islie
👍20❤3👎2
نگاه گناه: سرکوب میل یا تولید وسواس؟ نگاهی علمی به سیاستهای کنترل بدن
یکی از پایهایترین توجیهات برای قوانین سختگیرانه پوشش، به ویژه برای زنان، این ایده است که این قوانین "میل جنسی را کنترل کرده و از گناه جلوگیری میکنند." اما آیا از نظر علمی این ادعا صحت دارد؟ یا برعکس، این قوانین خود به تولید یک وسواس جمعی و ابژهسازی سیستماتیک بدن زنان دامن میزنند؟ این پست با استناد به علوم روانشناسی و تکاملی به این سؤال پاسخ میدهد.
۱. اثر بازگشت (Rebound Effect) در روانشناسی:
در روانشناسی، پدیدهای به خوبی مطالعه شده به نام "سرکوب فکر" (Thought Suppression) وجود دارد. معروفترین آزمایش در این زمینه توسط دانیل وگنر (Daniel Wegner) در سال ۱۹۸۷ انجام شد. از شرکتکنندگان خواسته شد تا برای مدتی به یک "خرس سفید" فکر نکنند. نتیجه چه بود؟ ذهن آنها بیش از هر زمان دیگری درگیر تصویر خرس سفید شد. این پدیده "اثر بازگشت" (Rebound Effect) نامیده میشود. وقتی شما به زور سعی در سرکوب یک فکر، میل یا غریزه طبیعی دارید، آن فکر با قدرت بیشتری به ذهن بازمیگردد.
کاربرد در بحث میل جنسی: میل جنسی یک محرک طبیعی و قدرتمند است که ریشه در غرایز تکاملی ما برای بقا و تولیدمثل دارد. وقتی یک سیستم ایدئولوژیک سعی میکند با ایجاد ترس (مثلاً "نگاه گناه") و قوانین محدودکننده، این میل را به طور کامل سرکوب کند، نتیجه معکوس میدهد. به جای کاهش میل، میل جنسی به یک تابو تبدیل میشود. ذهن افراد به طور وسواسی درگیر آن میشود و یک اضطراب دائمی حول این موضوع ایجاد میشود. این دقیقاً توضیح میدهد که چرا در جوامعی که بدن زنان به شدت پوشیده و محدود میشود، کوچکترین نشانهای از بدن برهنه (حتی یک مو یا دست) میتواند به یک محرک وسواسی و غیرعادی تبدیل شود. سرکوب، کنجکاوی و حساسیت را به شدت افزایش میدهد.
۲. تولید ابژهسازی (Objectification) سیستماتیک:
ایدئولوژی "نگاه گناه" بدن زن را به عنوان منبع اصلی تحریک و "مشکل" معرفی میکند. این نگاه چند پیامد دارد:
· تقلیل هویت زن: زن از یک انسان کامل (دارای عقل، احساسات، استعدادها و شخصیت) به یک "بدن" تقلیل مییابد که وظیفه اصلی آن کنترل میل مردان است.
· توجیه کنترل: از آنجایی که بدن زن "منبع مشکل" قلمداد میشود، بنابراین کنترل و محدودیت آن توجیهپذیر میشود. این دقیقاً همان چیزی است که "ابژهسازی" نامیده میشود: تبدیل یک هویت انسانی به یک ابژه (شیء) که باید مدیریت شود.
ریچارد داوکینز در کتاب "ژن خودخواه" (The Selfish Gene) به زیبایی توضیح میدهد که چگونه رفتارهای ما تا حد زیادی توسط غرایز تکاملی عمیقای که در طول میلیونها سال شکل گرفتهاند، هدایت میشوند. نمیتوان با قوانین اجتماعی سادهلوحانه این غرایز را نادیده گرفت یا حذف کرد.
۳. دیدگاه روانشناسی تکاملی:
کتاب "ذهن تطبیقپذیر: روانشناسی تکاملی و تولید فرهنگ" (The Adapted Mind) توسط بارکاو، کاسمایدز و توبی، توضیح میدهد که چگونه ذهن انسان شامل "مکانیسمهای روانی تطبیقیافته" ای است که برای حل مسائل بقا و تولیدمثل در محیط اجدادی ما تکامل یافتهاند. میل جنسی یکی از این مکانیسمهای بسیار قدرتمند است. سیاستهای سرکوبگر که سعی در نادیده گرفتن این مکانیسمهای عمیق دارند، محکوم به شکست هستند. آنها تنها میتوانند باعث ایجاد تناقض، آسیب روانی (از جمله اضطراب، وسواس فکری-عملی و اختلال در شکلگیری روابط سالم) و جامعهای دوگانه و ریاکار شوند.
شواهد علمی به وضوح نشان میدهند که سیاستهای مبتنی بر "نگاه گناه" و کنترل اجباری بدن زنان: ۱. منجر به کاهش میل نمیشوند، بلکه آن را به موضوعی وسواسی و اضطرابآور تبدیل میکنند (Effect Rebound). ۲. به ابژهسازی سیستماتیک زنان دامن میزنند و هویت انسانی آنان را تقلیل میدهند. ۳. غیرطبیعی و آسیبزا هستند زیرا با مکانیسمهای روانی تکاملیافته انسان در تضاد قرار میگیرند.
راهحل سالم برای یک جامعه، آموزش احترام، رضایت و نگاه به انسانها به عنوان موجوداتی کامل (و نه صرفاً بدنهای جنسیتی شده) است، نه ایجاد ترس، محدودیت و وسواس.
منابع :
1. Wegner, D. M. (1987). Ironie processes of mental control. Psychological Review.
2. Dawkins, R. (1976). The Selfish Gene. Oxford University Press. (کتاب ژن خودخواه - ریچارد داوکینز)
3. Barkow, J., Cosmides, L., & Tooby, J. (1992). The Adapted Mind: Evolutionary Psychology and The Generation of Culture. Oxford University Press.
4. Fredrickson, B. L., & Roberts, T. A. (1997).
5. Objectification Theory: Toward Understanding Women's Lived Experiences and Mental Health Risks. Psychology of Women Quarterly.
@islie
یکی از پایهایترین توجیهات برای قوانین سختگیرانه پوشش، به ویژه برای زنان، این ایده است که این قوانین "میل جنسی را کنترل کرده و از گناه جلوگیری میکنند." اما آیا از نظر علمی این ادعا صحت دارد؟ یا برعکس، این قوانین خود به تولید یک وسواس جمعی و ابژهسازی سیستماتیک بدن زنان دامن میزنند؟ این پست با استناد به علوم روانشناسی و تکاملی به این سؤال پاسخ میدهد.
۱. اثر بازگشت (Rebound Effect) در روانشناسی:
در روانشناسی، پدیدهای به خوبی مطالعه شده به نام "سرکوب فکر" (Thought Suppression) وجود دارد. معروفترین آزمایش در این زمینه توسط دانیل وگنر (Daniel Wegner) در سال ۱۹۸۷ انجام شد. از شرکتکنندگان خواسته شد تا برای مدتی به یک "خرس سفید" فکر نکنند. نتیجه چه بود؟ ذهن آنها بیش از هر زمان دیگری درگیر تصویر خرس سفید شد. این پدیده "اثر بازگشت" (Rebound Effect) نامیده میشود. وقتی شما به زور سعی در سرکوب یک فکر، میل یا غریزه طبیعی دارید، آن فکر با قدرت بیشتری به ذهن بازمیگردد.
کاربرد در بحث میل جنسی: میل جنسی یک محرک طبیعی و قدرتمند است که ریشه در غرایز تکاملی ما برای بقا و تولیدمثل دارد. وقتی یک سیستم ایدئولوژیک سعی میکند با ایجاد ترس (مثلاً "نگاه گناه") و قوانین محدودکننده، این میل را به طور کامل سرکوب کند، نتیجه معکوس میدهد. به جای کاهش میل، میل جنسی به یک تابو تبدیل میشود. ذهن افراد به طور وسواسی درگیر آن میشود و یک اضطراب دائمی حول این موضوع ایجاد میشود. این دقیقاً توضیح میدهد که چرا در جوامعی که بدن زنان به شدت پوشیده و محدود میشود، کوچکترین نشانهای از بدن برهنه (حتی یک مو یا دست) میتواند به یک محرک وسواسی و غیرعادی تبدیل شود. سرکوب، کنجکاوی و حساسیت را به شدت افزایش میدهد.
۲. تولید ابژهسازی (Objectification) سیستماتیک:
ایدئولوژی "نگاه گناه" بدن زن را به عنوان منبع اصلی تحریک و "مشکل" معرفی میکند. این نگاه چند پیامد دارد:
· تقلیل هویت زن: زن از یک انسان کامل (دارای عقل، احساسات، استعدادها و شخصیت) به یک "بدن" تقلیل مییابد که وظیفه اصلی آن کنترل میل مردان است.
· توجیه کنترل: از آنجایی که بدن زن "منبع مشکل" قلمداد میشود، بنابراین کنترل و محدودیت آن توجیهپذیر میشود. این دقیقاً همان چیزی است که "ابژهسازی" نامیده میشود: تبدیل یک هویت انسانی به یک ابژه (شیء) که باید مدیریت شود.
ریچارد داوکینز در کتاب "ژن خودخواه" (The Selfish Gene) به زیبایی توضیح میدهد که چگونه رفتارهای ما تا حد زیادی توسط غرایز تکاملی عمیقای که در طول میلیونها سال شکل گرفتهاند، هدایت میشوند. نمیتوان با قوانین اجتماعی سادهلوحانه این غرایز را نادیده گرفت یا حذف کرد.
۳. دیدگاه روانشناسی تکاملی:
کتاب "ذهن تطبیقپذیر: روانشناسی تکاملی و تولید فرهنگ" (The Adapted Mind) توسط بارکاو، کاسمایدز و توبی، توضیح میدهد که چگونه ذهن انسان شامل "مکانیسمهای روانی تطبیقیافته" ای است که برای حل مسائل بقا و تولیدمثل در محیط اجدادی ما تکامل یافتهاند. میل جنسی یکی از این مکانیسمهای بسیار قدرتمند است. سیاستهای سرکوبگر که سعی در نادیده گرفتن این مکانیسمهای عمیق دارند، محکوم به شکست هستند. آنها تنها میتوانند باعث ایجاد تناقض، آسیب روانی (از جمله اضطراب، وسواس فکری-عملی و اختلال در شکلگیری روابط سالم) و جامعهای دوگانه و ریاکار شوند.
شواهد علمی به وضوح نشان میدهند که سیاستهای مبتنی بر "نگاه گناه" و کنترل اجباری بدن زنان: ۱. منجر به کاهش میل نمیشوند، بلکه آن را به موضوعی وسواسی و اضطرابآور تبدیل میکنند (Effect Rebound). ۲. به ابژهسازی سیستماتیک زنان دامن میزنند و هویت انسانی آنان را تقلیل میدهند. ۳. غیرطبیعی و آسیبزا هستند زیرا با مکانیسمهای روانی تکاملیافته انسان در تضاد قرار میگیرند.
راهحل سالم برای یک جامعه، آموزش احترام، رضایت و نگاه به انسانها به عنوان موجوداتی کامل (و نه صرفاً بدنهای جنسیتی شده) است، نه ایجاد ترس، محدودیت و وسواس.
منابع :
1. Wegner, D. M. (1987). Ironie processes of mental control. Psychological Review.
2. Dawkins, R. (1976). The Selfish Gene. Oxford University Press. (کتاب ژن خودخواه - ریچارد داوکینز)
3. Barkow, J., Cosmides, L., & Tooby, J. (1992). The Adapted Mind: Evolutionary Psychology and The Generation of Culture. Oxford University Press.
4. Fredrickson, B. L., & Roberts, T. A. (1997).
5. Objectification Theory: Toward Understanding Women's Lived Experiences and Mental Health Risks. Psychology of Women Quarterly.
@islie
👏35❤12👌1
قاعدگی و سکس: نبرد علم با تابوهای دیرینه
۱. 🤔 این تابو از کجا میاد؟ ریشههای تاریخی و دینی
تقریباً تمام ادیان، از جمله اسلام، یهودیت و برخی مذاهب مسیحی، قاعدگی را نشانهای از «ناپاکی» میدانند.
· در اسلام، احکام فقهی بر اساس احادیث، رابطه جنسی در دوران قاعدگی را حرام مطلق اعلام کرده و حتی حضور زن در برخی عبادات را محدود میکند. زن در این دوره از برخی فعالیتهای اجتماعی و مذهبی «طرد» میشود.
· این نگاه، ریشه در باورهای باستانی و پیشاعلمی دارد که خونریزی را با «نجاست» و «امر شیطانی» مرتبط میدانست. هدف این قوانین شاید در گذشته ایجاد نظم یا حتی بهداشت ابتدایی بوده، اما امروز پشتوانه علمی خود را از دست دادهاند.
۲. علم چه میگوید؟ فواید اثباتشده رابطه در دوران قاعدگی
برخلاف نگاه منفی ادیان، مطالعات علوم پزشکی و روانشناسی مدرن، نه تنها هیچ ممنوعیتی قائل نیستند، بلکه به فواید آن اشاره دارند.
الف) تسکین دردهای قاعدگی (Dysmenorrhea): ارگاسم باعث ترشح هورمونهایی مانند اکسیتوسین و اندورفین میشود. اندورفین یک مسکن طبیعی است و اکسیتوسین با ایجاد انقباضات آرام در رحم، به دفع سریع تر بافتهای رحمی کمک کرده و در نتیجه دردهای کرامپی و شکمی را به طور قابل توجهی کاهش میدهد.
· (منبع: Journal of Sexual Medicine, 2013)
ب) بهبود خلق و خو و کاهش استرس: نوسانات هورمونی در این دوره میتواند منجر به تحریکپذیری، اضطراب و حتی افسردگی (PMDD) شود. رابطه جنسی با ترشح هورمونهای «حس خوب» مانند دوپامین و اکسیتوسین، یک تقویتکننده قدرتمند خلق و خو است و استرس را کاهش میدهد.
· (منبع: American Psychological Association - APA)
ج) افزایش صمیمیت عاطفی (Emotional Intimacy): عبور از یک تابوی اجتماعی با پارتنر خود، میتواند اعتماد و احساس امنیت عمیقی ایجاد کند. این عمل نشاندهنده پذیرش کامل بدن زن، با تمام فرآیندهای طبیعی آن است که از نظر روانشناسی رابطه را تقویت میکند.
· (منبع: The Journal of Sex Research)
۳. نقدی بر مبانی دینی از منظر علمی
اینجاست که علم به صورت مستقیم با ادعاهای دینی در تضاد قرار میگیرد.
· کتاب «انسان خردمند» اثر یووال نوح هراری به زیبایی توضیح میدهد که چگونه «تابوها» ساخته ذهن بشر و برای ایجاد نظم در جوامع بزرگ هستند. تابوی «ناپاکی قاعدگی» نمونه کلاسیکی است برای جدا کردن زن از مرد و تحمیل یک نظم اجتماعی خاص. این یک ساختار است، نه یک حقیقت ذاتی.
· کتاب «ژن خودخواه» اثر ریچارد داوکینز با منطق قاطع تکاملی نشان میدهد که بدن و فرآیندهای آن (مانند قاعدگی) محصول میلیونها سال تکامل برای بقا هستند. برچسب زدن به یک فرآیند کاملاً طبیعی و ضروری برای تولیدمثل به عنوان «ناپاک»، از پایه غیرمنطقی و ضد علمی است.
· منابع پزشکی (مانند WHO و BMJ): سازمان جهانی بهداشت و دیگر نهادهای معتبر پزشکی، قاعدگی را یک فرآیند فیزیولوژیک طبیعی میدانند و بر آموزشو رعایت بهداشت تاکید میکنند، نه ایجاد ممنوعیت و طرد.
۴. جمعبندی
· این یک انتخاب شخصی است. تصمیم برای برقراری رابطه در این دوره کاملاً به خود زوج بستگی دارد. مهم رضایت، تمایل و رعایت بهداشت توسط هر دو طرف است.
· بدن شما ناپاک نیست. قاعدگی یک عملکرد بیولوژیک سالم و نشاندهنده سلامت دستگاه تناسلی است.
· تابوها را بشکنیم؛ به جای پیروی کورکورانه از دستورات دینی هزاران ساله که مبتنی بر دانش زمان خود بودند، به بدن خود، علم روز و احساساتمان اعتماد کنیم.
پذیرش بدن انسان با تمام پیچیدگیهای طبیعیاش، اوج خردمندگی است. بیایید خرافات را کنار بگذاریم و به علم و انسانیت احترام بگذاریم.
منابع:
· Dawkins, R. (1976). The Selfish Gene.
· Harari, Y. N. (2014). Sapiens: A Brief History of Humankind.
· "Menstruation and sex: What's the deal?" - Article in Medical News Today
· "The Effects of Sex on Menstrual Cramps" - Study in the Journal of Sexual Medicine
@islie
۱. 🤔 این تابو از کجا میاد؟ ریشههای تاریخی و دینی
تقریباً تمام ادیان، از جمله اسلام، یهودیت و برخی مذاهب مسیحی، قاعدگی را نشانهای از «ناپاکی» میدانند.
· در اسلام، احکام فقهی بر اساس احادیث، رابطه جنسی در دوران قاعدگی را حرام مطلق اعلام کرده و حتی حضور زن در برخی عبادات را محدود میکند. زن در این دوره از برخی فعالیتهای اجتماعی و مذهبی «طرد» میشود.
· این نگاه، ریشه در باورهای باستانی و پیشاعلمی دارد که خونریزی را با «نجاست» و «امر شیطانی» مرتبط میدانست. هدف این قوانین شاید در گذشته ایجاد نظم یا حتی بهداشت ابتدایی بوده، اما امروز پشتوانه علمی خود را از دست دادهاند.
۲. علم چه میگوید؟ فواید اثباتشده رابطه در دوران قاعدگی
برخلاف نگاه منفی ادیان، مطالعات علوم پزشکی و روانشناسی مدرن، نه تنها هیچ ممنوعیتی قائل نیستند، بلکه به فواید آن اشاره دارند.
الف) تسکین دردهای قاعدگی (Dysmenorrhea): ارگاسم باعث ترشح هورمونهایی مانند اکسیتوسین و اندورفین میشود. اندورفین یک مسکن طبیعی است و اکسیتوسین با ایجاد انقباضات آرام در رحم، به دفع سریع تر بافتهای رحمی کمک کرده و در نتیجه دردهای کرامپی و شکمی را به طور قابل توجهی کاهش میدهد.
· (منبع: Journal of Sexual Medicine, 2013)
ب) بهبود خلق و خو و کاهش استرس: نوسانات هورمونی در این دوره میتواند منجر به تحریکپذیری، اضطراب و حتی افسردگی (PMDD) شود. رابطه جنسی با ترشح هورمونهای «حس خوب» مانند دوپامین و اکسیتوسین، یک تقویتکننده قدرتمند خلق و خو است و استرس را کاهش میدهد.
· (منبع: American Psychological Association - APA)
ج) افزایش صمیمیت عاطفی (Emotional Intimacy): عبور از یک تابوی اجتماعی با پارتنر خود، میتواند اعتماد و احساس امنیت عمیقی ایجاد کند. این عمل نشاندهنده پذیرش کامل بدن زن، با تمام فرآیندهای طبیعی آن است که از نظر روانشناسی رابطه را تقویت میکند.
· (منبع: The Journal of Sex Research)
۳. نقدی بر مبانی دینی از منظر علمی
اینجاست که علم به صورت مستقیم با ادعاهای دینی در تضاد قرار میگیرد.
· کتاب «انسان خردمند» اثر یووال نوح هراری به زیبایی توضیح میدهد که چگونه «تابوها» ساخته ذهن بشر و برای ایجاد نظم در جوامع بزرگ هستند. تابوی «ناپاکی قاعدگی» نمونه کلاسیکی است برای جدا کردن زن از مرد و تحمیل یک نظم اجتماعی خاص. این یک ساختار است، نه یک حقیقت ذاتی.
· کتاب «ژن خودخواه» اثر ریچارد داوکینز با منطق قاطع تکاملی نشان میدهد که بدن و فرآیندهای آن (مانند قاعدگی) محصول میلیونها سال تکامل برای بقا هستند. برچسب زدن به یک فرآیند کاملاً طبیعی و ضروری برای تولیدمثل به عنوان «ناپاک»، از پایه غیرمنطقی و ضد علمی است.
· منابع پزشکی (مانند WHO و BMJ): سازمان جهانی بهداشت و دیگر نهادهای معتبر پزشکی، قاعدگی را یک فرآیند فیزیولوژیک طبیعی میدانند و بر آموزشو رعایت بهداشت تاکید میکنند، نه ایجاد ممنوعیت و طرد.
۴. جمعبندی
· این یک انتخاب شخصی است. تصمیم برای برقراری رابطه در این دوره کاملاً به خود زوج بستگی دارد. مهم رضایت، تمایل و رعایت بهداشت توسط هر دو طرف است.
· بدن شما ناپاک نیست. قاعدگی یک عملکرد بیولوژیک سالم و نشاندهنده سلامت دستگاه تناسلی است.
· تابوها را بشکنیم؛ به جای پیروی کورکورانه از دستورات دینی هزاران ساله که مبتنی بر دانش زمان خود بودند، به بدن خود، علم روز و احساساتمان اعتماد کنیم.
پذیرش بدن انسان با تمام پیچیدگیهای طبیعیاش، اوج خردمندگی است. بیایید خرافات را کنار بگذاریم و به علم و انسانیت احترام بگذاریم.
منابع:
· Dawkins, R. (1976). The Selfish Gene.
· Harari, Y. N. (2014). Sapiens: A Brief History of Humankind.
· "Menstruation and sex: What's the deal?" - Article in Medical News Today
· "The Effects of Sex on Menstrual Cramps" - Study in the Journal of Sexual Medicine
@islie
👍32❤16👌3👎2
دروغها و خرافات اسلام
🔘خلافت اسلامی :ظهور،افول و سقوط فصل پنجم: بازپسگیری شبهجزیره و لشکرکشی خالد #بخش_اول ۱۱ هجری / ۶۳۲-۶۳۳ میلادی 💢نبرد یکساله برای بازپسگیری شبهجزیره زمان اقدام قاطع فرا رسیده بود. چند هفته پیش، کل شبهجزیره به ادعاهای محمد بهعنوان پیامبر و پادشاه تسلیم…
🔘خلافت اسلامی :ظهور،افول و سقوط
فصل ششم
سرکوب ارتداد و شورش در دیگر نقاط شبهجزیره
11 هجری / 632-633 میلادی
💢لشکرکشی در شرق و جنوب عربستان، 11 هجری، 632-633 میلادی
در حالی که خالد با پیروزیهای خود از شمال به مرکز عربستان پیش میرفت، ستونهای مختلف اعزامی از سوی ابوبکر در دیگر نقاط شبهجزیره با قبایل مرتد و شورشی درگیر بودند. مقاومت در این مناطق کمتر از دیگر نقاط نبود؛ و اگرچه موفقیت در بسیاری از مناطق کند و گاه نامطمئن بود، در نهایت کاملاً به دست آمد.
💢فتح بحرین توسط علاء
در فراسوی یمامه، و در امتداد خلیج فارس بین کتیف و عمان، دو استان بیابانی هجر و البحرین قرار دارند. مُنذر، رئیس مسیحی این منطقه، اسلام را پذیرفته و با به رسمیت شناختن حاکمیت پیامبر، علاء را بهعنوان نماینده در دربار خود پذیرفته بود. اما مُنذر اندکی پس از مرگ محمد درگذشت و این استان به شورش برخاست. علاء گریخت، اما با نیروی قدرتمندی برای بازپسگیری مردم مرتد به منطقه بازگردانده شد. لشکرکشی درخشان خالد در آن زمان وحشتی در مناطق همسایه ایجاد کرده بود؛ به همین دلیل، هنگامی که علاء از نزدیکی مرزهای یمامه عبور میکرد، گروههایی از سران قبایل که مشتاق اثبات وفاداری خود بودند، به او پیوستند.
جانشینی از خاندان حیره که مخالف اسلام بود، جای مُنذر را گرفت و علاء او را چنان مورد حمایت یافت که حتی با این تقویت، مجبور شد ارتش خود را در سنگرها نگه دارد و به دوئلهای تکنفره و درگیریهای غیرقاطع بسنده کند. سرانجام، از طریق جاسوسان خود دریافت که دشمن در حال جشن و مستی است. او بهطور غیرمنتظرهای بر آنها تاخت و شاهزاده را اسیر کرد. سپاهیان شکستخورده با کشتی به جزیره دارین، نزدیک ساحل، گریختند، اما دوباره تعقیب شدند و کاملاً قتلعام شدند. غنایم بهدستآمده عظیم بود و تعداد زنان و کودکان اسیر شده نیز بسیار زیاد.
💢مثنی
در حالی که علاء مشغول این کار بود، از پیروان وفادار در امتداد ساحل کمکهای مهمی دریافت کرد. از جمله کسانی که در این کار یاری رساندند، مثنی، رئیس بانفوذی از قبایل بکر بود. او پس از پیروزی علاء در امتداد خلیج فارس، از هجر به سمت شمال پیش رفت و سرانجام به دلتای فرات رسید، جایی که جنبشی جدید را آغاز کرد که بهزودی توجه ما را جلب خواهد کرد.
💢عمان
کاهش اهمیت استان عمان به دنبال فتح البحرین رخ داد. شاهزاده این منطقه اخیراً به محمد اعلام وفاداری کرده بود. عمرو بهعنوان نماینده منصوب شد و به دلیل دوری مسافت، زکات به فقرای محلی اختصاص یافت. با این حال، به محض مرگ محمد، مردم به رهبری شورشی که ادعای نبوت داشت، سر به طغیان برداشتند. شاهزاده به کوهها گریخت و عمرو به مدینه بازگشت. وظیفه بازپسگیری عمان و استان مجاور مهره به حذیفه، مسلمانی بانفوذ در آن مناطق، واگذار شد. او از سوی عکرمه، که همانطور که دیدیم توسط ابوبکر برای بازسازی شهرتش به این منطقه دور فرستاده شده بود، یاری شد. آنها در عمان به شاهزاده وفادار پیوستند.
💢نبرد دبا
نبردی درگرفت که در آن مسلمانان، تحت فشار شدید، نزدیک به شکست بودند، اما ستونی قوی از قبایلی که اخیراً در البحرین تسلیم شده بودند، به میدان آمدند و جریان نبرد را به نفع آنها تغییر دادند. کشتار در میان دشمن بسیار بود و زنانی که در پشت جبهه برای تقویت روحیه قرار گرفته بودند، بهعنوان غنیمتی ارزشمند به دست مؤمنان افتادند. بازار دبا، که با کالاهای هندی غنی شده بود، غنیمتی باشکوه به ارمغان آورد و فوراً یکپنجم بردگان و غنایم به مدینه فرستاده شد.
💢مهره
حذیفه بهعنوان استاندار عمان باقی ماند. عکرمه، که اکنون به شرقیترین نقطه عربستان رسیده بود، به سمت جنوب غربی چرخید و با ارتشی که هر روز با پیوستن قبایل پشیمان تقویت میشد، مسیر پیروزی خود را به سوی مهره ادامه داد. این استان در آن لحظه به دلیل اختلاف بین دو رئیس رقیب دچار آشوب بود.
عکرمه با حمایت از رئیس ضعیفتر، که فوراً به ایمان اقرار کرد، به دیگری حمله کرد و پیروزی بزرگی به دست آورد. در میان غنایم، 2000 شتر بختیاری، مقادیر زیادی سلاح و حیوانات بارکش بود. این بخش از شبهجزیره بهسرعت تسلیم و نظم در آن برقرار شد. عکرمه، که اکنون نیروی عظیمی داشت، طبق دستور به سوی حَضرَموت و یمن پیش رفت تا به مهاجر در لشکرکشی علیه این مناطق بپیوندد. اما ابتدا باید ببینیم اوضاع در غرب و جنوب شبهجزیره، نزدیکتر به خانه، پس از مرگ محمد چگونه بود.
▪️ادامه دارد ….
@islie
فصل ششم
سرکوب ارتداد و شورش در دیگر نقاط شبهجزیره
11 هجری / 632-633 میلادی
💢لشکرکشی در شرق و جنوب عربستان، 11 هجری، 632-633 میلادی
در حالی که خالد با پیروزیهای خود از شمال به مرکز عربستان پیش میرفت، ستونهای مختلف اعزامی از سوی ابوبکر در دیگر نقاط شبهجزیره با قبایل مرتد و شورشی درگیر بودند. مقاومت در این مناطق کمتر از دیگر نقاط نبود؛ و اگرچه موفقیت در بسیاری از مناطق کند و گاه نامطمئن بود، در نهایت کاملاً به دست آمد.
💢فتح بحرین توسط علاء
در فراسوی یمامه، و در امتداد خلیج فارس بین کتیف و عمان، دو استان بیابانی هجر و البحرین قرار دارند. مُنذر، رئیس مسیحی این منطقه، اسلام را پذیرفته و با به رسمیت شناختن حاکمیت پیامبر، علاء را بهعنوان نماینده در دربار خود پذیرفته بود. اما مُنذر اندکی پس از مرگ محمد درگذشت و این استان به شورش برخاست. علاء گریخت، اما با نیروی قدرتمندی برای بازپسگیری مردم مرتد به منطقه بازگردانده شد. لشکرکشی درخشان خالد در آن زمان وحشتی در مناطق همسایه ایجاد کرده بود؛ به همین دلیل، هنگامی که علاء از نزدیکی مرزهای یمامه عبور میکرد، گروههایی از سران قبایل که مشتاق اثبات وفاداری خود بودند، به او پیوستند.
جانشینی از خاندان حیره که مخالف اسلام بود، جای مُنذر را گرفت و علاء او را چنان مورد حمایت یافت که حتی با این تقویت، مجبور شد ارتش خود را در سنگرها نگه دارد و به دوئلهای تکنفره و درگیریهای غیرقاطع بسنده کند. سرانجام، از طریق جاسوسان خود دریافت که دشمن در حال جشن و مستی است. او بهطور غیرمنتظرهای بر آنها تاخت و شاهزاده را اسیر کرد. سپاهیان شکستخورده با کشتی به جزیره دارین، نزدیک ساحل، گریختند، اما دوباره تعقیب شدند و کاملاً قتلعام شدند. غنایم بهدستآمده عظیم بود و تعداد زنان و کودکان اسیر شده نیز بسیار زیاد.
💢مثنی
در حالی که علاء مشغول این کار بود، از پیروان وفادار در امتداد ساحل کمکهای مهمی دریافت کرد. از جمله کسانی که در این کار یاری رساندند، مثنی، رئیس بانفوذی از قبایل بکر بود. او پس از پیروزی علاء در امتداد خلیج فارس، از هجر به سمت شمال پیش رفت و سرانجام به دلتای فرات رسید، جایی که جنبشی جدید را آغاز کرد که بهزودی توجه ما را جلب خواهد کرد.
💢عمان
کاهش اهمیت استان عمان به دنبال فتح البحرین رخ داد. شاهزاده این منطقه اخیراً به محمد اعلام وفاداری کرده بود. عمرو بهعنوان نماینده منصوب شد و به دلیل دوری مسافت، زکات به فقرای محلی اختصاص یافت. با این حال، به محض مرگ محمد، مردم به رهبری شورشی که ادعای نبوت داشت، سر به طغیان برداشتند. شاهزاده به کوهها گریخت و عمرو به مدینه بازگشت. وظیفه بازپسگیری عمان و استان مجاور مهره به حذیفه، مسلمانی بانفوذ در آن مناطق، واگذار شد. او از سوی عکرمه، که همانطور که دیدیم توسط ابوبکر برای بازسازی شهرتش به این منطقه دور فرستاده شده بود، یاری شد. آنها در عمان به شاهزاده وفادار پیوستند.
💢نبرد دبا
نبردی درگرفت که در آن مسلمانان، تحت فشار شدید، نزدیک به شکست بودند، اما ستونی قوی از قبایلی که اخیراً در البحرین تسلیم شده بودند، به میدان آمدند و جریان نبرد را به نفع آنها تغییر دادند. کشتار در میان دشمن بسیار بود و زنانی که در پشت جبهه برای تقویت روحیه قرار گرفته بودند، بهعنوان غنیمتی ارزشمند به دست مؤمنان افتادند. بازار دبا، که با کالاهای هندی غنی شده بود، غنیمتی باشکوه به ارمغان آورد و فوراً یکپنجم بردگان و غنایم به مدینه فرستاده شد.
💢مهره
حذیفه بهعنوان استاندار عمان باقی ماند. عکرمه، که اکنون به شرقیترین نقطه عربستان رسیده بود، به سمت جنوب غربی چرخید و با ارتشی که هر روز با پیوستن قبایل پشیمان تقویت میشد، مسیر پیروزی خود را به سوی مهره ادامه داد. این استان در آن لحظه به دلیل اختلاف بین دو رئیس رقیب دچار آشوب بود.
عکرمه با حمایت از رئیس ضعیفتر، که فوراً به ایمان اقرار کرد، به دیگری حمله کرد و پیروزی بزرگی به دست آورد. در میان غنایم، 2000 شتر بختیاری، مقادیر زیادی سلاح و حیوانات بارکش بود. این بخش از شبهجزیره بهسرعت تسلیم و نظم در آن برقرار شد. عکرمه، که اکنون نیروی عظیمی داشت، طبق دستور به سوی حَضرَموت و یمن پیش رفت تا به مهاجر در لشکرکشی علیه این مناطق بپیوندد. اما ابتدا باید ببینیم اوضاع در غرب و جنوب شبهجزیره، نزدیکتر به خانه، پس از مرگ محمد چگونه بود.
▪️ادامه دارد ….
@islie
👍20❤10
دروغها و خرافات اسلام
🔘خلافت اسلامی :ظهور،افول و سقوط فصل ششم سرکوب ارتداد و شورش در دیگر نقاط شبهجزیره 11 هجری / 632-633 میلادی 💢لشکرکشی در شرق و جنوب عربستان، 11 هجری، 632-633 میلادی در حالی که خالد با پیروزیهای خود از شمال به مرکز عربستان پیش میرفت، ستونهای مختلف اعزامی…
🔘خلافت اسلامی :ظهور،افول و سقوط
فصل ششم
#بخش_دوم
سرکوب ارتداد و شورش در دیگر نقاط شبهجزیره
💢حجاز و تهامه
در حالی که شهرهای مکه و طائف تا حدی امن بودند، مناطق اطراف پر از خشونت و هرجومرج بود. گروههایی از قبایل قانونشکن، که همیشه آماده غارت و چپاول بودند، حتی به شهر مقدس نزدیک شده بودند. آنها توسط استاندار مورد حمله قرار گرفتند و با کشتار پراکنده شدند. نظم با استقرار گروهی 500 نفره در محدوده مقدس و پستهای نگهبانی در سراسر منطقه برقرار شد. اما از آنجا تا یمن، جز آشوب و وحشت چیزی دیده نمیشد. گروههای راهزن، بازماندههای ارتش پیامبر دروغین، نجران را غارت کردند و پیروان وفادار اسلام مجبور به فرار به دژهای کوهستانی شدند. تهامه، نوار طولانی زمین در امتداد ساحل دریای سرخ، توسط گروههای راهزن بدوی اشغال شده بود که تمام ارتباطات بین شمال و جنوب را قطع کرده بودند. سرانجام، ارتشی این راهزنان را از منطقه پاک کرد، بهگونهای که جادهها برای مدتی غیرقابل عبور شدند، اما این بار تنها به دلیل تودههای بدبوی اجساد پخششده در آنها.
💢یمن پس از مرگ اسود
صلح در یمن به این آسانی برقرار نشد. «پیامبر نقابدار» اسود اخیراً توسط توطئهگران به نفع محمد ترور شده بود. این توطئهگران شامل قیس بن مکشوح، رئیس عرب، و دو نفر از تبار پارسی، فیروز و دادویه، بودند که اداره صنعا به دست آنها افتاد. این خبر درست پس از مرگ محمد به مدینه رسید و ابوبکر فیروز را بهعنوان معاون خود منصوب کرد. خون عربی قیس بن مکشوح علیه خدمت زیر دست یک پارسی شورید و او نقشه کشید تا تمام مهاجران خارجی را اخراج کند. برای این منظور، از عمرو بن معدیکرب، شاعر معروف و رئیس بانفوذی که مانند دیگران ایمان را کنار گذاشته و با بقایای ارتش پیامبر دروغین کشور را غارت میکرد، کمک خواست. دادویه در ضیافتی توسط عمرو بهطور خائنانه کشته شد، اما فیروز گریخت و پس از سختیهای بسیار، با قبیلهای دوست به پناهگاهی امن رسید. برای مدتی، قیس بن مکشوح همهچیز را تحت کنترل داشت. خانواده فیروز اسیر شدند و مهاجران پارسی در هر سو تعقیب شده، به کوهها گریختند یا از عدن با کشتی فرار کردند. فیروز به مدینه درخواست کمک کرد، اما خلیفه برای مدت طولانی نیرویی برای ارسال نداشت. بنابراین، فیروز خود دست به کار شد و سرانجام با کمک قبایل وفادار، نیروهای قیس بن مکشوح را فراری داد، خانوادهاش را بازپس گرفت و صنعا را دوباره اشغال کرد.
💢شکست قیس بن مکشوح و عمرو
اما کمک مؤثرتری در راه بود. از یک سو، مهاجر بود. او توسط پیامبر بهعنوان معاون در حضرموت منصوب شده بود، اما به دلیل بیماری در مدینه ماندگار شده بود، شاید به این دلیل که زودتر نتوانسته بود نیرو جمع کند.
💢بازسازی یمن، پایان 11 هجری، بهار 633 میلادی
آخرین فرماندهای که به میدان رفت، احتمالاً ده یا دوازده ماه پس از مرگ پیامبر بود که به سمت جنوب حرکت کرد و با پیوستن قبایل وفادار در مسیر، با نیروی قابلتوجهی به منطقه آشوبزده نزدیک شد. از سوی دیگر، عکرمه با ارتشی که مدام بزرگتر میشد، از شرق پیش آمد. او برای ملاقات با مهاجر شتافت، حضرموت را موقتاً کنار گذاشت و بهسرعت به سوی عدن رفت. قیس و عمرو، که از طوفان در حال نزدیک شدن وحشت کرده بودند، نیروهای خود را برای مقابله با مهاجر متحد کردند. اما بهزودی با هم اختلاف پیدا کردند و طبق رسم عرب، اشعار هجوآمیزی علیه یکدیگر فرستادند. چون مقاومت دیگر بیفایده بود، عمرو با حیلهای ناجوانمردانه سعی کرد خود را نجات دهد. او با حمله شبانه به قیس، او را اسیر کرد و به مهاجر تحویل داد، اما فراموش کرده بود که برای خودش اماننامه بگیرد. مهاجر هر دو را دستگیر کرد و در زنجیر به مدینه فرستاد.
خلیفه ابتدا قصد داشت عمرو را به دلیل قتل دادویه اعدام کند، اما او این جرم را انکار کرد و مدرکی برای اثبات آن نبود. ابوبکر به او گفت: «شرمت باد که به دنبال شورشیان، همیشه یا فراری هستی یا در بند؟ اگر مدافع ایمان بودی، خداوند تو را بر دیگران برتری میداد.» رئیس خوار شده پاسخ داد: «حتماً همینطور است. ایمان را میپذیرم و دیگر هرگز آن را ترک نمیکنم.» خلیفه آنها را بخشید و این گذشت او بیاستفاده نماند، زیرا هر دو رئیس شجاع و بیملاحظه بهزودی در جنگ با پارسیان وفادارانه جنگیدند. پس از این، یمن بهسرعت به نظم بازگشت و مهاجر آزاد شد تا به سوی حضرموت ادامه دهد.
▪️ادامه دارد…
@islie
فصل ششم
#بخش_دوم
سرکوب ارتداد و شورش در دیگر نقاط شبهجزیره
💢حجاز و تهامه
در حالی که شهرهای مکه و طائف تا حدی امن بودند، مناطق اطراف پر از خشونت و هرجومرج بود. گروههایی از قبایل قانونشکن، که همیشه آماده غارت و چپاول بودند، حتی به شهر مقدس نزدیک شده بودند. آنها توسط استاندار مورد حمله قرار گرفتند و با کشتار پراکنده شدند. نظم با استقرار گروهی 500 نفره در محدوده مقدس و پستهای نگهبانی در سراسر منطقه برقرار شد. اما از آنجا تا یمن، جز آشوب و وحشت چیزی دیده نمیشد. گروههای راهزن، بازماندههای ارتش پیامبر دروغین، نجران را غارت کردند و پیروان وفادار اسلام مجبور به فرار به دژهای کوهستانی شدند. تهامه، نوار طولانی زمین در امتداد ساحل دریای سرخ، توسط گروههای راهزن بدوی اشغال شده بود که تمام ارتباطات بین شمال و جنوب را قطع کرده بودند. سرانجام، ارتشی این راهزنان را از منطقه پاک کرد، بهگونهای که جادهها برای مدتی غیرقابل عبور شدند، اما این بار تنها به دلیل تودههای بدبوی اجساد پخششده در آنها.
💢یمن پس از مرگ اسود
صلح در یمن به این آسانی برقرار نشد. «پیامبر نقابدار» اسود اخیراً توسط توطئهگران به نفع محمد ترور شده بود. این توطئهگران شامل قیس بن مکشوح، رئیس عرب، و دو نفر از تبار پارسی، فیروز و دادویه، بودند که اداره صنعا به دست آنها افتاد. این خبر درست پس از مرگ محمد به مدینه رسید و ابوبکر فیروز را بهعنوان معاون خود منصوب کرد. خون عربی قیس بن مکشوح علیه خدمت زیر دست یک پارسی شورید و او نقشه کشید تا تمام مهاجران خارجی را اخراج کند. برای این منظور، از عمرو بن معدیکرب، شاعر معروف و رئیس بانفوذی که مانند دیگران ایمان را کنار گذاشته و با بقایای ارتش پیامبر دروغین کشور را غارت میکرد، کمک خواست. دادویه در ضیافتی توسط عمرو بهطور خائنانه کشته شد، اما فیروز گریخت و پس از سختیهای بسیار، با قبیلهای دوست به پناهگاهی امن رسید. برای مدتی، قیس بن مکشوح همهچیز را تحت کنترل داشت. خانواده فیروز اسیر شدند و مهاجران پارسی در هر سو تعقیب شده، به کوهها گریختند یا از عدن با کشتی فرار کردند. فیروز به مدینه درخواست کمک کرد، اما خلیفه برای مدت طولانی نیرویی برای ارسال نداشت. بنابراین، فیروز خود دست به کار شد و سرانجام با کمک قبایل وفادار، نیروهای قیس بن مکشوح را فراری داد، خانوادهاش را بازپس گرفت و صنعا را دوباره اشغال کرد.
💢شکست قیس بن مکشوح و عمرو
اما کمک مؤثرتری در راه بود. از یک سو، مهاجر بود. او توسط پیامبر بهعنوان معاون در حضرموت منصوب شده بود، اما به دلیل بیماری در مدینه ماندگار شده بود، شاید به این دلیل که زودتر نتوانسته بود نیرو جمع کند.
💢بازسازی یمن، پایان 11 هجری، بهار 633 میلادی
آخرین فرماندهای که به میدان رفت، احتمالاً ده یا دوازده ماه پس از مرگ پیامبر بود که به سمت جنوب حرکت کرد و با پیوستن قبایل وفادار در مسیر، با نیروی قابلتوجهی به منطقه آشوبزده نزدیک شد. از سوی دیگر، عکرمه با ارتشی که مدام بزرگتر میشد، از شرق پیش آمد. او برای ملاقات با مهاجر شتافت، حضرموت را موقتاً کنار گذاشت و بهسرعت به سوی عدن رفت. قیس و عمرو، که از طوفان در حال نزدیک شدن وحشت کرده بودند، نیروهای خود را برای مقابله با مهاجر متحد کردند. اما بهزودی با هم اختلاف پیدا کردند و طبق رسم عرب، اشعار هجوآمیزی علیه یکدیگر فرستادند. چون مقاومت دیگر بیفایده بود، عمرو با حیلهای ناجوانمردانه سعی کرد خود را نجات دهد. او با حمله شبانه به قیس، او را اسیر کرد و به مهاجر تحویل داد، اما فراموش کرده بود که برای خودش اماننامه بگیرد. مهاجر هر دو را دستگیر کرد و در زنجیر به مدینه فرستاد.
خلیفه ابتدا قصد داشت عمرو را به دلیل قتل دادویه اعدام کند، اما او این جرم را انکار کرد و مدرکی برای اثبات آن نبود. ابوبکر به او گفت: «شرمت باد که به دنبال شورشیان، همیشه یا فراری هستی یا در بند؟ اگر مدافع ایمان بودی، خداوند تو را بر دیگران برتری میداد.» رئیس خوار شده پاسخ داد: «حتماً همینطور است. ایمان را میپذیرم و دیگر هرگز آن را ترک نمیکنم.» خلیفه آنها را بخشید و این گذشت او بیاستفاده نماند، زیرا هر دو رئیس شجاع و بیملاحظه بهزودی در جنگ با پارسیان وفادارانه جنگیدند. پس از این، یمن بهسرعت به نظم بازگشت و مهاجر آزاد شد تا به سوی حضرموت ادامه دهد.
▪️ادامه دارد…
@islie
👍16❤6
دروغها و خرافات اسلام
🔘خلافت اسلامی :ظهور،افول و سقوط فصل ششم #بخش_دوم سرکوب ارتداد و شورش در دیگر نقاط شبهجزیره 💢حجاز و تهامه در حالی که شهرهای مکه و طائف تا حدی امن بودند، مناطق اطراف پر از خشونت و هرجومرج بود. گروههایی از قبایل قانونشکن، که همیشه آماده غارت و چپاول بودند،…
🔘خلافت اسلامی :ظهور،افول و سقوط
فصل ششم
#بخش_سوم
سرکوب ارتداد و شورش در دیگر نقاط شبهجزیره
💢شورش در حضرموت و نبرد اشعث بن قیس
در غیاب طولانی مهاجر، زیاد در حضرموت با گرفتن زکات از بنیکینده خشم آنها را برانگیخت. او با حمایت برخی قبایل وفادار جایگاه خود را حفظ کرد، اما در یکی از حملاتش خانوادههای قبیله مغلوب را ربود. اشعث بن قیس، رئیس بنیکینده، که از فریادهای اسرا به خشم آمده بود، نیرویی جمع کرد، به زیاد حمله کرد و اسرا را آزاد نمود. اشعث، که هنگام بیعت با پیامبر(ص) خواهر ابوبکر را نامزد کرده بود، حالا به شورش فعال روی آورد و کل منطقه را علیه زیاد برانگیخت. زیاد، محاصرهشده توسط دشمن، پیامی فوری برای مهاجر فرستاد.
💢تسلیم حضرموت توسط مهاجر و عکرمه
مهاجر و عکرمه، که از صنعا و عدن به مأرب رسیده بودند، در بیابان شنی بین مأرب و حضرموت بودند. مهاجر با دریافت پیام زیاد، با اسکادرانی سریع به او پیوست، به اشعث حمله کرد و با کشتاری بزرگ او را شکست داد. دشمن به دژی پناه برد و مهاجر آن را محاصره کرد. عکرمه با نیروی اصلی رسید و نیروهای کافی برای محاصره شهر و غارت اطراف فراهم شد. مدافعان دژ، خشمگین از ویرانی خویشان و ترجیح مرگ بر ننگ، به دشت آمدند و با مسلمانان جنگیدند. پس از نبردی خونین که مسیرها پر از اجساد شد، عقب رانده شدند. ابوبکر، آگاه از مقاومت سرسختانه، دستور داد درس عبرتی از شورشیان ساخته شود و رحمی نشان داده نشود. مدافعان، ناامید از نجات، تسلیم شدند. اشعث زیرک، که موقعیت را ناامیدکننده دید، با عکرمه توافق کرد: اگر جان نه نفر تضمین شود، دژ را تحویل میدهد. مسلمانان وارد شدند، جنگجویان را کشتند و زنان را اسیر کردند. وقتی اشعث لیست نه نفر را داد، مهاجر فریاد زد: «نام تو اینجا نیست! خداوند تو را محکوم کرد.» او را زنجیر کردند، اما عکرمه مانع اعدامش شد و موضوع به ابوبکر ارجاع شد. زنان اسیر، هنگام عبور اشعث، او را با نفرینهای تلخ سرزنش کردند.
💢بخشش اشعث توسط ابوبکر
در مدینه
ابوبکر اشعث را بهعنوان موجودی ترسو سرزنش کرد که نه توان رهبری داشت و نه شجاعت دفاع از قومش. او را تهدید به مرگ کرد، اما با استناد به توافق عکرمه و ادعای اشعث مبنی بر جنگ شجاعانه برای ایمان، او را بخشید و اجازه داد با خواهرش ازدواج کند. اشعث مدتی در مدینه بیکار ماند و ابوبکر بعدها گفت بخشش او یکی از معدود پشیمانیهایش بود. اما اشعث در جنگهای بعدی نام خود را بازسازی کرد.
💢برقراری صلح و مسائل دیگر
شورش در حضرموت سرکوب شد و حاکمیت اسلام بازسازی شد. مهاجر در یمن ماند و با فیروز اداره آن را تقسیم کرد. زیاد نیز به اداره حضرموت ادامه داد. عکرمه با بانویی در عدن ازدواج کرد که پیشتر نامزد پیامبر(ص) بود، اما چون ازدواج به سرانجام نرسیده بود، ابوبکر آن را تأیید کرد. سربازان درباره درستی این ازدواج زمزمه کردند، اما ابوبکر اشکالی در آن ندید.
💢مجازاتهای سخت ابوبکر
ابوبکر معمولاً ملایم بود، اما در مواردی سختگیر شد. دو خواننده زن در یمن، یکی به جرم هجو پیامبر(ص) و دیگری به تمسخر مسلمانان، مثله شدند؛ دستهایشان قطع شد و دندانهای جلوییشان کشیده شد. ابوبکر مجازات اولی را تأیید کرد و گفت: «جرم علیه پیامبر مانند جرم علیه فرد عادی نیست؛ اگر پرونده به من ارجاع میشد، او را اعدام میکردم.» اما از مثله کردن دومی ناراضی بود.
فجاء، رئیس شورشی، از ابوبکر سلاح گرفت تا با مرتدان بجنگد، اما به راهزنی روی آورد و به مسلمانان و مرتدان حمله کرد. ابوبکر به رئیس وفاداری دستور داد علیه او اقدام کند. فجاء رقیبش را به مذاکره دعوت کرد، اما در مدینه، ابوبکر خشمگین فریاد زد: «این خائن را به گورستان ببرید و با آتش بسوزانید.» در گورستان، هیزم جمع کردند و فجاء را زنده سوزاندند. ابوبکر بعدها پشیمان شد و گفت: «این یکی از سه چیزی است که آرزو میکردم انجام نداده بودم.» اگر اتهامات فجاء درست باشد، او سزاوار سرنوشت راهزن بود، اما سوزاندن زنده عملی وحشیانه بود.
▪️ادامه دارد ….
@islie
فصل ششم
#بخش_سوم
سرکوب ارتداد و شورش در دیگر نقاط شبهجزیره
💢شورش در حضرموت و نبرد اشعث بن قیس
در غیاب طولانی مهاجر، زیاد در حضرموت با گرفتن زکات از بنیکینده خشم آنها را برانگیخت. او با حمایت برخی قبایل وفادار جایگاه خود را حفظ کرد، اما در یکی از حملاتش خانوادههای قبیله مغلوب را ربود. اشعث بن قیس، رئیس بنیکینده، که از فریادهای اسرا به خشم آمده بود، نیرویی جمع کرد، به زیاد حمله کرد و اسرا را آزاد نمود. اشعث، که هنگام بیعت با پیامبر(ص) خواهر ابوبکر را نامزد کرده بود، حالا به شورش فعال روی آورد و کل منطقه را علیه زیاد برانگیخت. زیاد، محاصرهشده توسط دشمن، پیامی فوری برای مهاجر فرستاد.
💢تسلیم حضرموت توسط مهاجر و عکرمه
مهاجر و عکرمه، که از صنعا و عدن به مأرب رسیده بودند، در بیابان شنی بین مأرب و حضرموت بودند. مهاجر با دریافت پیام زیاد، با اسکادرانی سریع به او پیوست، به اشعث حمله کرد و با کشتاری بزرگ او را شکست داد. دشمن به دژی پناه برد و مهاجر آن را محاصره کرد. عکرمه با نیروی اصلی رسید و نیروهای کافی برای محاصره شهر و غارت اطراف فراهم شد. مدافعان دژ، خشمگین از ویرانی خویشان و ترجیح مرگ بر ننگ، به دشت آمدند و با مسلمانان جنگیدند. پس از نبردی خونین که مسیرها پر از اجساد شد، عقب رانده شدند. ابوبکر، آگاه از مقاومت سرسختانه، دستور داد درس عبرتی از شورشیان ساخته شود و رحمی نشان داده نشود. مدافعان، ناامید از نجات، تسلیم شدند. اشعث زیرک، که موقعیت را ناامیدکننده دید، با عکرمه توافق کرد: اگر جان نه نفر تضمین شود، دژ را تحویل میدهد. مسلمانان وارد شدند، جنگجویان را کشتند و زنان را اسیر کردند. وقتی اشعث لیست نه نفر را داد، مهاجر فریاد زد: «نام تو اینجا نیست! خداوند تو را محکوم کرد.» او را زنجیر کردند، اما عکرمه مانع اعدامش شد و موضوع به ابوبکر ارجاع شد. زنان اسیر، هنگام عبور اشعث، او را با نفرینهای تلخ سرزنش کردند.
💢بخشش اشعث توسط ابوبکر
در مدینه
ابوبکر اشعث را بهعنوان موجودی ترسو سرزنش کرد که نه توان رهبری داشت و نه شجاعت دفاع از قومش. او را تهدید به مرگ کرد، اما با استناد به توافق عکرمه و ادعای اشعث مبنی بر جنگ شجاعانه برای ایمان، او را بخشید و اجازه داد با خواهرش ازدواج کند. اشعث مدتی در مدینه بیکار ماند و ابوبکر بعدها گفت بخشش او یکی از معدود پشیمانیهایش بود. اما اشعث در جنگهای بعدی نام خود را بازسازی کرد.
💢برقراری صلح و مسائل دیگر
شورش در حضرموت سرکوب شد و حاکمیت اسلام بازسازی شد. مهاجر در یمن ماند و با فیروز اداره آن را تقسیم کرد. زیاد نیز به اداره حضرموت ادامه داد. عکرمه با بانویی در عدن ازدواج کرد که پیشتر نامزد پیامبر(ص) بود، اما چون ازدواج به سرانجام نرسیده بود، ابوبکر آن را تأیید کرد. سربازان درباره درستی این ازدواج زمزمه کردند، اما ابوبکر اشکالی در آن ندید.
💢مجازاتهای سخت ابوبکر
ابوبکر معمولاً ملایم بود، اما در مواردی سختگیر شد. دو خواننده زن در یمن، یکی به جرم هجو پیامبر(ص) و دیگری به تمسخر مسلمانان، مثله شدند؛ دستهایشان قطع شد و دندانهای جلوییشان کشیده شد. ابوبکر مجازات اولی را تأیید کرد و گفت: «جرم علیه پیامبر مانند جرم علیه فرد عادی نیست؛ اگر پرونده به من ارجاع میشد، او را اعدام میکردم.» اما از مثله کردن دومی ناراضی بود.
فجاء، رئیس شورشی، از ابوبکر سلاح گرفت تا با مرتدان بجنگد، اما به راهزنی روی آورد و به مسلمانان و مرتدان حمله کرد. ابوبکر به رئیس وفاداری دستور داد علیه او اقدام کند. فجاء رقیبش را به مذاکره دعوت کرد، اما در مدینه، ابوبکر خشمگین فریاد زد: «این خائن را به گورستان ببرید و با آتش بسوزانید.» در گورستان، هیزم جمع کردند و فجاء را زنده سوزاندند. ابوبکر بعدها پشیمان شد و گفت: «این یکی از سه چیزی است که آرزو میکردم انجام نداده بودم.» اگر اتهامات فجاء درست باشد، او سزاوار سرنوشت راهزن بود، اما سوزاندن زنده عملی وحشیانه بود.
▪️ادامه دارد ….
@islie
👍21❤9
🔘فصل هفتم: مرور، نارضایتی قبایل تسلیمشده، لشکرکشی به شام و کلده، اعزام نیروها و احیای شور مذهبی، رویدادهای داخلی
سال ۱۱ هجری / ۶۳۲ میلادی
💢مرور: بازسازی حاکمیت اسلام در شبهجزیره عربستان
در کمتر از یک سال پس از درگذشت محمد، حاکمیت اسلام که برای مدتی از دست رفته بود، در سراسر شبهجزیره بازسازی شد. چرخه پیروزی کامل شد: از لشکرکشی انتقامجویانه اسامه در شمال آغاز شد، با دستاوردهای درخشان خالد در شرق و مرکز ادامه یافت. در «باغ مرگ»، جایی که سرنوشت اسلام در ترازوی خطر بود، گلهای ایمان فدا شدند. عملیات در دیگر مناطق برای مدتی کمرنگ شد، اما سرانجام با قدرت در سایر استانها پیش رفت، هرچند در برخی مناطق با منابع محدود و موفقیتهای متغیر. در نهایت، عکرمه با حرکت در سواحل شرقی و پیوستن به مهاجر در جنوب، آخرین جرقههای ارتداد را خاموش کرد.
💢نارضایتی قبایل و انگیزه جنگ خارجی
شورش سرکوب شد، اما قبایل عرب همچنان ناراضی و بیمیل بودند. بادیهنشینان، که به آزادی در بیابانهای بیکران عادت داشتند، از پرداخت زکات سر باز میزدند و اطاعت از مدینه را تحقیر میکردند. تنها زور و ترس آنها را به خلیفه وابسته نگه داشته بود. اگر انگیزهای خارجی پدیدار نمیشد، چه بر سر اسلام میآمد؟ چشمانداز امیدوارکننده نبود. اعتقادات سطحی و آرمانهای پست بادیهنشینان بهزودی محو میشد و زور و ترس نمیتوانست این عناصر پراکنده را متحد نگه دارد. جنوب به شمال حسادت میورزید، بادیهنشینان به ساکنان شهرها نیشخند میزدند، هر قبیله با همسایهاش رقابت داشت و کینههای خونی مدام شعلهور میشد. حتی در مدینه، مهد ایمان، قبیله اوس از خزرج و هر دو از انصار دلخور بودند. بادیهنشین تنها اقتدار رئیس قبیلهاش را میپذیرفت، آن هم به سختی. وابستگی به قدرت مرکزی برای او نفرتانگیز بود. بدون عاملی خارجی، او بهزودی یوغ اسلام را میزدود و عربستان به حالت اولیه بازمیگشت. اما خوشبختانه برای اسلام، ایدهای جدید ملت را به هیجان آورد. پس از سرکوب ارتداد، درگیری با قبایل مرزی در کلده و سپس شام، آتش جنگ خارجی را شعلهور کرد و کل ملت عرب، چه شهری و چه بادیهنشین، با پیوند مشترک عشق به غارت و طمع به غنایم، به اسلام متصل شدند.
💢اسلام برای عربها طراحی شده بود
جهانی بودن اسلام، اندیشهای پسینی بود. برخلاف برخی روایات پیشگویانه، این ایده بهوضوح در ذهن محمد شکل نگرفته بود. جهان او عربستان بود و شریعت جدید برای آن تدوین شده بود. قرآن به «زبان عربی ساده» برای آموزش مردم عرب نازل شد. از ابتدا تا انتها، دعوت فقط برای عربها بود. درست است که چند سال پیش از درگذشت محمد، او سفیرانی به پادشاهان و امرای اطراف فرستاد و آنها را به پذیرش اسلام دعوت کرد، اما این اقدام پیگیری نشد. دستور جنگ با یهودیان، مسیحیان و بتپرستان، که در حجةالوداع به قبایل عرب اعلام شد، تنها به عربستان مربوط بود و به جنگ فراتر از مرزها اشارهای نداشت. وصیت درگذشت محمد نیز همین بود: «ببینید که تنها یک ایمان در سراسر عربستان باشد.» بذر یک آیین جهانی کاشته شده بود، اما جوانه زدن آن به شرایط بستگی داشت، نه برنامهریزی. حتی عمر پس از فتوحات درخشان، از پیشروی بیش از حد ارتشهایش هراس داشت و موانعی برای محدود کردن جاهطلبیهای نظامی تعیین کرد.
💢گسترش با ندای فتح
با وجود نبود دستور صریح در قرآن، امپراتوری جهانی با روح ایمان همخوانی داشت. ابوبکر در سخنرانی افتتاحیهاش گفت: «وقتی قومی از جنگ در راه خدا دست بکشد، خداوند آن قوم را طرد میکند.» این سخن، نغمه اصلی اسلام جنگجو را نواخت. هنگامی که روبیکون (مرز) عبور شد، افق در دایرههای همیشه گستردهتر تا جهان پیش رفت. بوی جنگ، روحیه عبوس قبایل عرب را به وفاداری مشتاقانه بدل کرد و روح یغماگری بادیهنشینان با آتش نوین اسلام همنوا شد. ندای جنگ در سراسر سرزمین طنینانداز شد و با اشتیاق پاسخ گرفت. مهاجرت با قبایل شمال، که ابتدا از ارتداد بازگردانده شده بودند، آغاز شد. در سال دوم خلافت، ندای جنگ به جنوب رسید و سال به سال گسترش یافت. ابتدا خلیفه کمک از مرتدان را ممنوع کرد و این امتیاز را برای ثابتقدمان در ایمان نگه داشت. اما با گشایش میدانهای جدید و نیاز به نیروهای تازه برای پر کردن جای «شهیدان»، این ممنوعیت کنار رفت و همه دعوت شدند.
💢 لشکریان بیشمار
جنگجو پس از جنگجو، ستون پس از ستون، قبایل بیشمار با زنان و کودکانشان برای جنگ بیرون آمدند. با شنیدن داستانهای شگفتانگیز از شهرهای فتحشده، غنایم بیحساب، بانوانی که در میدان نبرد تقسیم میشدند و «برای هر مرد یک یا دو دوشیزه»، و دیدن یکپنجم غنایم سلطنتی که با شکوه به مدینه میرسید، قبایل تازهای برخاستند و شتافتند.
سال ۱۱ هجری / ۶۳۲ میلادی
💢مرور: بازسازی حاکمیت اسلام در شبهجزیره عربستان
در کمتر از یک سال پس از درگذشت محمد، حاکمیت اسلام که برای مدتی از دست رفته بود، در سراسر شبهجزیره بازسازی شد. چرخه پیروزی کامل شد: از لشکرکشی انتقامجویانه اسامه در شمال آغاز شد، با دستاوردهای درخشان خالد در شرق و مرکز ادامه یافت. در «باغ مرگ»، جایی که سرنوشت اسلام در ترازوی خطر بود، گلهای ایمان فدا شدند. عملیات در دیگر مناطق برای مدتی کمرنگ شد، اما سرانجام با قدرت در سایر استانها پیش رفت، هرچند در برخی مناطق با منابع محدود و موفقیتهای متغیر. در نهایت، عکرمه با حرکت در سواحل شرقی و پیوستن به مهاجر در جنوب، آخرین جرقههای ارتداد را خاموش کرد.
💢نارضایتی قبایل و انگیزه جنگ خارجی
شورش سرکوب شد، اما قبایل عرب همچنان ناراضی و بیمیل بودند. بادیهنشینان، که به آزادی در بیابانهای بیکران عادت داشتند، از پرداخت زکات سر باز میزدند و اطاعت از مدینه را تحقیر میکردند. تنها زور و ترس آنها را به خلیفه وابسته نگه داشته بود. اگر انگیزهای خارجی پدیدار نمیشد، چه بر سر اسلام میآمد؟ چشمانداز امیدوارکننده نبود. اعتقادات سطحی و آرمانهای پست بادیهنشینان بهزودی محو میشد و زور و ترس نمیتوانست این عناصر پراکنده را متحد نگه دارد. جنوب به شمال حسادت میورزید، بادیهنشینان به ساکنان شهرها نیشخند میزدند، هر قبیله با همسایهاش رقابت داشت و کینههای خونی مدام شعلهور میشد. حتی در مدینه، مهد ایمان، قبیله اوس از خزرج و هر دو از انصار دلخور بودند. بادیهنشین تنها اقتدار رئیس قبیلهاش را میپذیرفت، آن هم به سختی. وابستگی به قدرت مرکزی برای او نفرتانگیز بود. بدون عاملی خارجی، او بهزودی یوغ اسلام را میزدود و عربستان به حالت اولیه بازمیگشت. اما خوشبختانه برای اسلام، ایدهای جدید ملت را به هیجان آورد. پس از سرکوب ارتداد، درگیری با قبایل مرزی در کلده و سپس شام، آتش جنگ خارجی را شعلهور کرد و کل ملت عرب، چه شهری و چه بادیهنشین، با پیوند مشترک عشق به غارت و طمع به غنایم، به اسلام متصل شدند.
💢اسلام برای عربها طراحی شده بود
جهانی بودن اسلام، اندیشهای پسینی بود. برخلاف برخی روایات پیشگویانه، این ایده بهوضوح در ذهن محمد شکل نگرفته بود. جهان او عربستان بود و شریعت جدید برای آن تدوین شده بود. قرآن به «زبان عربی ساده» برای آموزش مردم عرب نازل شد. از ابتدا تا انتها، دعوت فقط برای عربها بود. درست است که چند سال پیش از درگذشت محمد، او سفیرانی به پادشاهان و امرای اطراف فرستاد و آنها را به پذیرش اسلام دعوت کرد، اما این اقدام پیگیری نشد. دستور جنگ با یهودیان، مسیحیان و بتپرستان، که در حجةالوداع به قبایل عرب اعلام شد، تنها به عربستان مربوط بود و به جنگ فراتر از مرزها اشارهای نداشت. وصیت درگذشت محمد نیز همین بود: «ببینید که تنها یک ایمان در سراسر عربستان باشد.» بذر یک آیین جهانی کاشته شده بود، اما جوانه زدن آن به شرایط بستگی داشت، نه برنامهریزی. حتی عمر پس از فتوحات درخشان، از پیشروی بیش از حد ارتشهایش هراس داشت و موانعی برای محدود کردن جاهطلبیهای نظامی تعیین کرد.
💢گسترش با ندای فتح
با وجود نبود دستور صریح در قرآن، امپراتوری جهانی با روح ایمان همخوانی داشت. ابوبکر در سخنرانی افتتاحیهاش گفت: «وقتی قومی از جنگ در راه خدا دست بکشد، خداوند آن قوم را طرد میکند.» این سخن، نغمه اصلی اسلام جنگجو را نواخت. هنگامی که روبیکون (مرز) عبور شد، افق در دایرههای همیشه گستردهتر تا جهان پیش رفت. بوی جنگ، روحیه عبوس قبایل عرب را به وفاداری مشتاقانه بدل کرد و روح یغماگری بادیهنشینان با آتش نوین اسلام همنوا شد. ندای جنگ در سراسر سرزمین طنینانداز شد و با اشتیاق پاسخ گرفت. مهاجرت با قبایل شمال، که ابتدا از ارتداد بازگردانده شده بودند، آغاز شد. در سال دوم خلافت، ندای جنگ به جنوب رسید و سال به سال گسترش یافت. ابتدا خلیفه کمک از مرتدان را ممنوع کرد و این امتیاز را برای ثابتقدمان در ایمان نگه داشت. اما با گشایش میدانهای جدید و نیاز به نیروهای تازه برای پر کردن جای «شهیدان»، این ممنوعیت کنار رفت و همه دعوت شدند.
💢 لشکریان بیشمار
جنگجو پس از جنگجو، ستون پس از ستون، قبایل بیشمار با زنان و کودکانشان برای جنگ بیرون آمدند. با شنیدن داستانهای شگفتانگیز از شهرهای فتحشده، غنایم بیحساب، بانوانی که در میدان نبرد تقسیم میشدند و «برای هر مرد یک یا دو دوشیزه»، و دیدن یکپنجم غنایم سلطنتی که با شکوه به مدینه میرسید، قبایل تازهای برخاستند و شتافتند.
👍17❤6👎1👌1
فصل هفتم: مرور، نارضایتی قبایل تسلیمشده، لشکرکشی به شام و کلده، اعزام نیروها و احیای شور مذهبی، رویدادهای داخلی
سال ۱۱ هجری / ۶۳۲ میلادی
#بخش_دوم
▪️ادامه مطلب پیشین..
💢پیش و پیشتر، مانند انبوه زنبورها یا پرواز ملخهایی که زمین را تاریک میکردند، قبیله پس از قبیله به سوی شرق و غرب پراکنده شدند.
💢فرماندهین مرتد
هرچند ارتداد با فتوحات کمرنگ شد، ننگی به مرتدان باقی ماند. گناه آنها، که پس از آگاهی به ایمان پشت کردند، با گناه دیگران پیش از ایمان برابر نبود. مرتد با ارتدادش به اسلام توهین کرده بود. بنابراین، هیچ رهبری که به ارتداد پیوسته بود، به فرماندهی ارشد نرسید. او میتوانست در صفوف بجنگد یا گروههای کوچک پنجاه یا صد نفره را هدایت کند، اما مقامهای بلند تا پایان از او دریغ شد.
💢عربها، اشراف جهان اسلام
عربهایی که از بیابانهایشان بیرون آمدند، اشراف اسلام شدند.
ملتهای مغلوب، حتی با تمدنهای پیشرفتهتر، پس از پذیرش اسلام به طبقهای پایینتر افتادند. عربها طبقه مسلط بودند، در هر کجا که میرفتند. دیگران تنها بهعنوان «موالی» یا وابستگان میتوانستند از امتیازات آنها بهرهمند شوند، مانند خردهریزهایی از سفره ارباب. با این حال، بسیاری از خود عربها در این دوره اولیه برده بودند، اسیر در ارتداد یا جنگهای قبیلهای پیشین، و در بند هموطنانشان. عمر این تناقض را دید و گفت: «خداوند به ما عربها پیروزی و فتوحات بزرگ عطا کرده؛ شایسته نیست که یکی از ما، اسیر شده در ایام جاهلیت یا جنگهای اخیر، در اسارت بماند.»
💢آزادی بردگان عرب
بردگان عرب با پرداخت باجی اندک آزاد شدند، جز کنیزانی که از صاحبانشان فرزند داشتند و جایگاهی ممتاز یافته بودند. مردانی که همسران یا فرزندانشان را از دست داده بودند، برای یافتن آنها رهسپار شدند. داستانهای عجیبی از این سفرهای اندوهبار نقل شده، اما برخی زنان اسیر در مدینه ترجیح دادند نزد صاحبانشان بمانند.
این برتری اجتماعی، نظامی و سیاسی عربها برای بیش از دو قرن ادامه یافت. سپس در شرق، ترکها و پارسیان جای آنها را گرفتند. عربهایی که در شهرها ساکن شده بودند با مردم آمیختند و بقیه به بیابانهایشان بازگشتند و با آنها شکوه خلافت رفت. اما در غرب، در اسپانیا و آفریقا، اعتبار خون عرب باقی ماند.
💢 مدینه
تاریخ داخلی مدینه در این دوره اولیه کمحادثه است. ابوبکر عمر را بهعنوان قاضی در امور مدنی منصوب کرد، اما عملیات جنگی در شبهجزیره و سپس در سرزمینهای خارجی چنان ذهنها را مشغول کرده بود که این منصب عملاً بیکار ماند.
▪️ادامه دارد …
@islie
سال ۱۱ هجری / ۶۳۲ میلادی
#بخش_دوم
▪️ادامه مطلب پیشین..
💢پیش و پیشتر، مانند انبوه زنبورها یا پرواز ملخهایی که زمین را تاریک میکردند، قبیله پس از قبیله به سوی شرق و غرب پراکنده شدند.
💢فرماندهین مرتد
هرچند ارتداد با فتوحات کمرنگ شد، ننگی به مرتدان باقی ماند. گناه آنها، که پس از آگاهی به ایمان پشت کردند، با گناه دیگران پیش از ایمان برابر نبود. مرتد با ارتدادش به اسلام توهین کرده بود. بنابراین، هیچ رهبری که به ارتداد پیوسته بود، به فرماندهی ارشد نرسید. او میتوانست در صفوف بجنگد یا گروههای کوچک پنجاه یا صد نفره را هدایت کند، اما مقامهای بلند تا پایان از او دریغ شد.
💢عربها، اشراف جهان اسلام
عربهایی که از بیابانهایشان بیرون آمدند، اشراف اسلام شدند.
ملتهای مغلوب، حتی با تمدنهای پیشرفتهتر، پس از پذیرش اسلام به طبقهای پایینتر افتادند. عربها طبقه مسلط بودند، در هر کجا که میرفتند. دیگران تنها بهعنوان «موالی» یا وابستگان میتوانستند از امتیازات آنها بهرهمند شوند، مانند خردهریزهایی از سفره ارباب. با این حال، بسیاری از خود عربها در این دوره اولیه برده بودند، اسیر در ارتداد یا جنگهای قبیلهای پیشین، و در بند هموطنانشان. عمر این تناقض را دید و گفت: «خداوند به ما عربها پیروزی و فتوحات بزرگ عطا کرده؛ شایسته نیست که یکی از ما، اسیر شده در ایام جاهلیت یا جنگهای اخیر، در اسارت بماند.»
💢آزادی بردگان عرب
بردگان عرب با پرداخت باجی اندک آزاد شدند، جز کنیزانی که از صاحبانشان فرزند داشتند و جایگاهی ممتاز یافته بودند. مردانی که همسران یا فرزندانشان را از دست داده بودند، برای یافتن آنها رهسپار شدند. داستانهای عجیبی از این سفرهای اندوهبار نقل شده، اما برخی زنان اسیر در مدینه ترجیح دادند نزد صاحبانشان بمانند.
این برتری اجتماعی، نظامی و سیاسی عربها برای بیش از دو قرن ادامه یافت. سپس در شرق، ترکها و پارسیان جای آنها را گرفتند. عربهایی که در شهرها ساکن شده بودند با مردم آمیختند و بقیه به بیابانهایشان بازگشتند و با آنها شکوه خلافت رفت. اما در غرب، در اسپانیا و آفریقا، اعتبار خون عرب باقی ماند.
💢 مدینه
تاریخ داخلی مدینه در این دوره اولیه کمحادثه است. ابوبکر عمر را بهعنوان قاضی در امور مدنی منصوب کرد، اما عملیات جنگی در شبهجزیره و سپس در سرزمینهای خارجی چنان ذهنها را مشغول کرده بود که این منصب عملاً بیکار ماند.
▪️ادامه دارد …
@islie
👍19❤9😁1
بیماریهای ژنتیکی؛ گواهی بر فرگشت، نه نقض کمال خلقت!
یکی از پرسشهای قدیمی که اغلب از سوی معتقدان به "خلقت هوشمند" مطرح میشود این است "چرا در جهان یک خالق کامل و مهربان، بیماریهای ژنتیکی وحشتناکی مانند سندروم داون یا فیبروز کیستیک وجود دارند؟" پاسخ ادیان، اغلب مبهم و مبتنی بر "آزمایش الهی" یا "حکمتی که ما درنمییابیم" است. اما علم زیستشناسی، پاسخی روشن، مستند و قانعکننده ارائه میدهد.
۱. فرگشت چیست و چگونه کار میکند؟ فرگشت نه یک نیروی هدایتشونده به سمت "کمال"، بلکه یک فرآیند کور و تدریجی است. مکانیزم اصلی آن را چارلز داروین "انتخاب طبیعی" نامید.
در این فرآیند:
· تنوع ژنتیکی به طور تصادفی (از طریق جهش) در جمعیتها به وجود میآید.
· افرادی که صفات سازگارتری با محیط دارند، شانس بیشتری برای بقا و تولیدمثل خواهند داشت.
· در نتیجه، این صفات سازگارتر به نسلهای بعدی منتقل شده و در جمعیت شایع میشوند.
نکته کلیدی اینجاست؛ فرگشت به دنبال "بهترین طراحی ممکن" نیست، بلکه به دنبال "سازشی قابل قبول" است که در یک محیط خاص، بقا و تولیدمثل را ممکن کند.
۲. بیماریهای ژنتیکی از دیدگاه فرگشتی؛ سه توضیح کلیدی
الف) سازشها (Trade-offs):
فرگشت همیشه یک انتخاب بهینه نیست، بلکه یک مبادله است. یک مثال معروف، بیماری کمخونی داسیشکل است. افراد دارای دو نسخه از ژن معیوب، به شدت بیمار میشوند. اما افرادی که فقط یک نسخه از این ژن را دارند (حاملان)، در برابر بیماری مالاریا مقاومت پیدا میکنند. در مناطقی که مالاریا شایع است، مزیت مقاومت در برابر مالاریا آنقدر بزرگ است که حتی با وجود مرگومیر ناشی از بیماری کامل، این ژن در جمعیت باقی میماند. این یک "سازش" فرگشتی است.
ب) جهشهای جدید و توارث ژنهای مغلوب:
بسیاری از بیماریهای ژنتیکی مانند فیبروز کیستیک به دلیل جهش در ژنهای مغلوب رخ میدهند. یک فرد برای بیمار شدن باید دو نسخه از ژن معیوب را از هر دو والد به ارث ببرد. اگر فردی فقط یک نسخه داشته باشد، سالم است ولی "ناقل" محسوب میشود. از آنجایی که این ناقلان سالم هستند، ژن معیوب میتواند برای نسلها به صورت پنهان در جمعیت باقی بماند و تنها زمانی که دو ناقل با هم فرزنددار شوند، با احتمال 25% بیماری ظاهر شود. فرگشت راهی برای "پاکسازی" کامل این ژنها از جمعیت ندارد.
ج) انتخاب طبیعی و سن باروری:
این مفهوم به زیبایی در کتاب «ژن خودخواه» اثر ریچارد داوکینز توضیح داده شده است. انتخاب طبیعی بر اساس توانایی یک موجود در زنده ماندن و تولیدمثل پیش از سن باروری عمل میکند. بیماریهایی مانند هانتینگتون که علائم آن معمولاً پس از ۳۰ یا ۴۰ سالگی بروز میکنند، عملاً تحت تأثیر انتخاب طبیعی قرار نمیگیرند، زیرا فرد تا آن زمان معمولاً فرزندان خود را به دنیا آورده و ژن خود را منتقل کرده است. بنابراین، ژن این بیماریها میتواند در جمعیت باقی بماند.
۳. نقص در "طراحی" یا پیچیدگی یک فرآیند تاریخی؟
بدن انسان مملو از "نقایص طراحی" است که تنها در پرتو فرگشت معنا پیدا میکنند:
· آپاندیس: عضوی که فایده ضروری ندارد اما میتواند منجر به التهاب مرگبار شود.
· کانال زایمان باریک در زنان: در نتیجه راهرفتن روی دو پا (که یک مزیت بود) به وجود آمد و زایمان را به فرآیندی خطرناک تبدیل کرد.
· تعداد زیاد دندانهای عقل: در اجداد ما که آروارههای بزرگتری داشتند مفید بود، اما در فک کوچکشده انسان مدرن باعث مشکل میشود.
این موارد نشان میدهند که فرگشت مانند یک مهندس که طرح قبلی را دور میریزد عمل نمیکند، بلکه مدام روی طرحهای قدیمی و موجود تغییرات کوچک ایجاد میکند. این تغییرات لزوماً بهینه نیستند، بلکه "به اندازه کافی خوب" هستند که اجازه بقا را بدهند.
چرا این نگاه علمی مهم است؟
توجیه بیماریها با عباراتی مانند "این آزمایش خداوند است" یا "حکمتی دارد"، علاوه بر اینکه غیرعلمی است، از نظر اخلاقی نیز مسئلهساز است. این نگاه میتواند تلاش برای یافتن درمان و حمایت از بیماران را تحت تأثیر قرار دهد. در مقابل، نگاه علمی به ما میگوید:
· بیماریهای ژنتیکی ریشه در مکانیزمهای قابل درک زیستشناسی دارند.
· برای مقابله با آنها باید به سراغ علل طبیعی برویم؛ پژوهشهای ژنتیکی، مهندسی ژنوم و پزشکی مدرن.
· پذیرش این واقعیت که ما محصول یک فرآیند طبیعیِ فاقد هدف از پیش تعیینشده هستیم، به جای اینکه ما را دچار پوچی کند، مسئولیت بزرگی بر دوشمان میگذارد. مسئولیت مراقبت از یکدیگر و بهبود بخشیدن به شرایط زندگی با تکیه بر علم. وجود بیماریهای ژنتیکی، نه نشانی از نقص در نظریه فرگشت، که گواهی محکم بر آن و ردّی قاطع بر ادعای "خلقت کامل" است.
@islie
یکی از پرسشهای قدیمی که اغلب از سوی معتقدان به "خلقت هوشمند" مطرح میشود این است "چرا در جهان یک خالق کامل و مهربان، بیماریهای ژنتیکی وحشتناکی مانند سندروم داون یا فیبروز کیستیک وجود دارند؟" پاسخ ادیان، اغلب مبهم و مبتنی بر "آزمایش الهی" یا "حکمتی که ما درنمییابیم" است. اما علم زیستشناسی، پاسخی روشن، مستند و قانعکننده ارائه میدهد.
۱. فرگشت چیست و چگونه کار میکند؟ فرگشت نه یک نیروی هدایتشونده به سمت "کمال"، بلکه یک فرآیند کور و تدریجی است. مکانیزم اصلی آن را چارلز داروین "انتخاب طبیعی" نامید.
در این فرآیند:
· تنوع ژنتیکی به طور تصادفی (از طریق جهش) در جمعیتها به وجود میآید.
· افرادی که صفات سازگارتری با محیط دارند، شانس بیشتری برای بقا و تولیدمثل خواهند داشت.
· در نتیجه، این صفات سازگارتر به نسلهای بعدی منتقل شده و در جمعیت شایع میشوند.
نکته کلیدی اینجاست؛ فرگشت به دنبال "بهترین طراحی ممکن" نیست، بلکه به دنبال "سازشی قابل قبول" است که در یک محیط خاص، بقا و تولیدمثل را ممکن کند.
۲. بیماریهای ژنتیکی از دیدگاه فرگشتی؛ سه توضیح کلیدی
الف) سازشها (Trade-offs):
فرگشت همیشه یک انتخاب بهینه نیست، بلکه یک مبادله است. یک مثال معروف، بیماری کمخونی داسیشکل است. افراد دارای دو نسخه از ژن معیوب، به شدت بیمار میشوند. اما افرادی که فقط یک نسخه از این ژن را دارند (حاملان)، در برابر بیماری مالاریا مقاومت پیدا میکنند. در مناطقی که مالاریا شایع است، مزیت مقاومت در برابر مالاریا آنقدر بزرگ است که حتی با وجود مرگومیر ناشی از بیماری کامل، این ژن در جمعیت باقی میماند. این یک "سازش" فرگشتی است.
ب) جهشهای جدید و توارث ژنهای مغلوب:
بسیاری از بیماریهای ژنتیکی مانند فیبروز کیستیک به دلیل جهش در ژنهای مغلوب رخ میدهند. یک فرد برای بیمار شدن باید دو نسخه از ژن معیوب را از هر دو والد به ارث ببرد. اگر فردی فقط یک نسخه داشته باشد، سالم است ولی "ناقل" محسوب میشود. از آنجایی که این ناقلان سالم هستند، ژن معیوب میتواند برای نسلها به صورت پنهان در جمعیت باقی بماند و تنها زمانی که دو ناقل با هم فرزنددار شوند، با احتمال 25% بیماری ظاهر شود. فرگشت راهی برای "پاکسازی" کامل این ژنها از جمعیت ندارد.
ج) انتخاب طبیعی و سن باروری:
این مفهوم به زیبایی در کتاب «ژن خودخواه» اثر ریچارد داوکینز توضیح داده شده است. انتخاب طبیعی بر اساس توانایی یک موجود در زنده ماندن و تولیدمثل پیش از سن باروری عمل میکند. بیماریهایی مانند هانتینگتون که علائم آن معمولاً پس از ۳۰ یا ۴۰ سالگی بروز میکنند، عملاً تحت تأثیر انتخاب طبیعی قرار نمیگیرند، زیرا فرد تا آن زمان معمولاً فرزندان خود را به دنیا آورده و ژن خود را منتقل کرده است. بنابراین، ژن این بیماریها میتواند در جمعیت باقی بماند.
۳. نقص در "طراحی" یا پیچیدگی یک فرآیند تاریخی؟
بدن انسان مملو از "نقایص طراحی" است که تنها در پرتو فرگشت معنا پیدا میکنند:
· آپاندیس: عضوی که فایده ضروری ندارد اما میتواند منجر به التهاب مرگبار شود.
· کانال زایمان باریک در زنان: در نتیجه راهرفتن روی دو پا (که یک مزیت بود) به وجود آمد و زایمان را به فرآیندی خطرناک تبدیل کرد.
· تعداد زیاد دندانهای عقل: در اجداد ما که آروارههای بزرگتری داشتند مفید بود، اما در فک کوچکشده انسان مدرن باعث مشکل میشود.
این موارد نشان میدهند که فرگشت مانند یک مهندس که طرح قبلی را دور میریزد عمل نمیکند، بلکه مدام روی طرحهای قدیمی و موجود تغییرات کوچک ایجاد میکند. این تغییرات لزوماً بهینه نیستند، بلکه "به اندازه کافی خوب" هستند که اجازه بقا را بدهند.
چرا این نگاه علمی مهم است؟
توجیه بیماریها با عباراتی مانند "این آزمایش خداوند است" یا "حکمتی دارد"، علاوه بر اینکه غیرعلمی است، از نظر اخلاقی نیز مسئلهساز است. این نگاه میتواند تلاش برای یافتن درمان و حمایت از بیماران را تحت تأثیر قرار دهد. در مقابل، نگاه علمی به ما میگوید:
· بیماریهای ژنتیکی ریشه در مکانیزمهای قابل درک زیستشناسی دارند.
· برای مقابله با آنها باید به سراغ علل طبیعی برویم؛ پژوهشهای ژنتیکی، مهندسی ژنوم و پزشکی مدرن.
· پذیرش این واقعیت که ما محصول یک فرآیند طبیعیِ فاقد هدف از پیش تعیینشده هستیم، به جای اینکه ما را دچار پوچی کند، مسئولیت بزرگی بر دوشمان میگذارد. مسئولیت مراقبت از یکدیگر و بهبود بخشیدن به شرایط زندگی با تکیه بر علم. وجود بیماریهای ژنتیکی، نه نشانی از نقص در نظریه فرگشت، که گواهی محکم بر آن و ردّی قاطع بر ادعای "خلقت کامل" است.
@islie
👍29❤8
📌 کنفرانس:
🔘شکست ایران از یونان به روایت نمایش نامه ایرانیان اثر ایسخولوس با دشمنان مروت در جنگ هم مدارا
💢ارائه کننده:جناب آرش
▪️در گروه دروغ ها و خرافات اسلام
🗓 جمعه، ۱۱ مهر
🕣 ساعت ۲۰:۳۰ به وقت ایران
@khod2 | @islie | @islie_group
🔘شکست ایران از یونان به روایت نمایش نامه ایرانیان اثر ایسخولوس با دشمنان مروت در جنگ هم مدارا
💢ارائه کننده:جناب آرش
▪️در گروه دروغ ها و خرافات اسلام
🗓 جمعه، ۱۱ مهر
🕣 ساعت ۲۰:۳۰ به وقت ایران
@khod2 | @islie | @islie_group
🔥13❤5👎3👌1
چرا تناسخ یک افسانه است؟ نگاهی از منظر عصبشناسی و ژنتیک
در فضای امروز که مفاهیم عرفانهای کاذب، کارماهای تجاری و تناسخ به امری ترند تبدیل شده، واکاوی علمی این پدیدهها بیش از هر زمان دیگری ضروری است. این مقاله به بررسی این موضوع میپردازد که چرا "هویت" و "خاطرات" ما محصولی مادی از مغز و ژنهایمان هستند و نمیتوانند به بدن دیگری انتقال یابند.
۱. هویت شما، در شبکهی عصبی شماست
• عصبشناسی هوشیاری: دانش مدرن عصبشناسی به وضوح نشان میدهد که تمام جنبههای ذهن ما از جمله خودآگاهی، حافظه، عواطف و شخصیت، نتیجهی فعالیت فیزیکی مغز هستند.
• آسیبشناسی به عنوان شاهد: مورد معین "فینیاس گیج" را در نظر بگیرید. او در یک حادثه بخش بزرگی از لوب پیشانی مغزش را از دست داد. او همان فرد سابق نبود؛ شخصیت او به کلی تغییر کرد. این اتفاق به تنهایی ثابت میکند که "من" ما، مستقل از مادهی مغز نیست. وقتی مغز آسیب میبیند، "ما" نیز آسیب میبینیم. وقتی مغز میمیرد، "ما" نیز میمیریم.
• ذخیرهسازی خاطرات: خاطرات به صورت الگوهای پایدار قدرت سیناپسی بین نورونها کدگذاری میشوند. این یک فرآیند کاملاً فیزیکی و شیمیایی است. هیچ "فایل روحی" جداگانهای وجود ندارد که بتوان آن را به یک "کامپیوتر جدید" (بدن جدید) انتقال داد.
روانشناسی خاطرات کاذب
• بسیاری از کسانی که ادعای «یادآوری زندگی قبلی» دارند، در واقع دچار false memories یا حافظههای القاشده در کودکی هستن.
• پژوهشهای روانشناسی حافظه (Elizabeth Loftus) نشون داده چطور ذهن میتونه خاطرات ساختگی بسازه که برای فرد کاملاً واقعی به نظر میان.
۲. ژنها و افسانهی انتقال روح
• ژن خودخواه: ریچارد داوکینز در کتاب انقلابی خود، "ژن خودخواه"، استدلال میکند که موجودات زنده، از جمله انسان، ماشینهایی برای بقا و تکثیر ژنها هستند. هدف نهایی، بقای ژنهاست.
• مرگ پایان راه است: از این منظر، بدن ما وسیلهای است برای انتقال ژنها به نسل بعد. با مرگ ما، ژنهای ما در صورت داشتن فرزند در بدن دیگری ادامه مییابند، اما این یک انتقال "معنوی" نیست؛ یک انتقال کاملاً مادی و بیوشیمیایی است. شخصیت، خاطرات و تجربیات فردی ما که توسط مغزمان ساخته شده، بخشی از این معادله نیست و با مرگ نابود میشود.
• وراثت در مقابل تناسخ: آنچه ممکن است از نسلی به نسل بعد منتقل شود، استعدادهای ژنتیکی (مثلاً استعداد موسیقی یا ورزش) است، نه خاطرات زندگی گذشته! این را ژنتیک مدرن تایید میکند، نه افسانهی تناسخ.
۳. چرا این دیدگاه علمی، الهامبخش است؟
پذیرش این که تنها یک زندگی داریم، به جای ایجاد ترس، میتواند عمیقاً الهامبخش باشد.
• مسئولیت در قبال زندگی: این زندگی تنها فرصت ماست. این نگاه، ارزش لحظهها، روابط و تجربیاتمان را بینهایت افزایش میدهد.
• تمرکز بر دنیای واقعی: به جای تمرکز بر زندگیهای فرضی گذشته یا آینده، انرژی خود را بر بهبود شرایط این جهان که تنها جهانی است که از وجودش مطمئنیم متمرکز میکنیم.
• خداحافظی با احساس گناه کاذب: نظریههایی مانند "کارما" اغلب برای قربانی کردن افراد و توجیه نابرابریها استفاده میشوند ("اگر فقیری، تقصیر خودت در زندگی گذشته است!"). علم به ما میگوید مشکلات اجتماعی ریشه در علل اجتماعی، اقتصادی و تاریخی دارند، نه در گناهان خیالی.
علم به ما میآموزد که شگفتی حقیقی در درون خودمان و در جهان طبیعی اطرافمان نهفته است. مغز انسان پیچیدهترین ساختار شناخته شده در کیهان است. به جای گشتن به دنبال رازهای ساختگی در "عوالم دیگر"، بیایید شگفتیهای "این عالم" و پتانسیل بینهایت ذهن انسان را کشف کنیم. این، بزرگترین احترام به حیات است.
منابع:
۱. "ژن خودخواه" - ریچارد داوکینز
۲. "انسان خردمند" - یووال نوح هراری
۳. "مغز پویا" - دیوید ایگلمن
@islie
در فضای امروز که مفاهیم عرفانهای کاذب، کارماهای تجاری و تناسخ به امری ترند تبدیل شده، واکاوی علمی این پدیدهها بیش از هر زمان دیگری ضروری است. این مقاله به بررسی این موضوع میپردازد که چرا "هویت" و "خاطرات" ما محصولی مادی از مغز و ژنهایمان هستند و نمیتوانند به بدن دیگری انتقال یابند.
۱. هویت شما، در شبکهی عصبی شماست
• عصبشناسی هوشیاری: دانش مدرن عصبشناسی به وضوح نشان میدهد که تمام جنبههای ذهن ما از جمله خودآگاهی، حافظه، عواطف و شخصیت، نتیجهی فعالیت فیزیکی مغز هستند.
• آسیبشناسی به عنوان شاهد: مورد معین "فینیاس گیج" را در نظر بگیرید. او در یک حادثه بخش بزرگی از لوب پیشانی مغزش را از دست داد. او همان فرد سابق نبود؛ شخصیت او به کلی تغییر کرد. این اتفاق به تنهایی ثابت میکند که "من" ما، مستقل از مادهی مغز نیست. وقتی مغز آسیب میبیند، "ما" نیز آسیب میبینیم. وقتی مغز میمیرد، "ما" نیز میمیریم.
• ذخیرهسازی خاطرات: خاطرات به صورت الگوهای پایدار قدرت سیناپسی بین نورونها کدگذاری میشوند. این یک فرآیند کاملاً فیزیکی و شیمیایی است. هیچ "فایل روحی" جداگانهای وجود ندارد که بتوان آن را به یک "کامپیوتر جدید" (بدن جدید) انتقال داد.
روانشناسی خاطرات کاذب
• بسیاری از کسانی که ادعای «یادآوری زندگی قبلی» دارند، در واقع دچار false memories یا حافظههای القاشده در کودکی هستن.
• پژوهشهای روانشناسی حافظه (Elizabeth Loftus) نشون داده چطور ذهن میتونه خاطرات ساختگی بسازه که برای فرد کاملاً واقعی به نظر میان.
۲. ژنها و افسانهی انتقال روح
• ژن خودخواه: ریچارد داوکینز در کتاب انقلابی خود، "ژن خودخواه"، استدلال میکند که موجودات زنده، از جمله انسان، ماشینهایی برای بقا و تکثیر ژنها هستند. هدف نهایی، بقای ژنهاست.
• مرگ پایان راه است: از این منظر، بدن ما وسیلهای است برای انتقال ژنها به نسل بعد. با مرگ ما، ژنهای ما در صورت داشتن فرزند در بدن دیگری ادامه مییابند، اما این یک انتقال "معنوی" نیست؛ یک انتقال کاملاً مادی و بیوشیمیایی است. شخصیت، خاطرات و تجربیات فردی ما که توسط مغزمان ساخته شده، بخشی از این معادله نیست و با مرگ نابود میشود.
• وراثت در مقابل تناسخ: آنچه ممکن است از نسلی به نسل بعد منتقل شود، استعدادهای ژنتیکی (مثلاً استعداد موسیقی یا ورزش) است، نه خاطرات زندگی گذشته! این را ژنتیک مدرن تایید میکند، نه افسانهی تناسخ.
۳. چرا این دیدگاه علمی، الهامبخش است؟
پذیرش این که تنها یک زندگی داریم، به جای ایجاد ترس، میتواند عمیقاً الهامبخش باشد.
• مسئولیت در قبال زندگی: این زندگی تنها فرصت ماست. این نگاه، ارزش لحظهها، روابط و تجربیاتمان را بینهایت افزایش میدهد.
• تمرکز بر دنیای واقعی: به جای تمرکز بر زندگیهای فرضی گذشته یا آینده، انرژی خود را بر بهبود شرایط این جهان که تنها جهانی است که از وجودش مطمئنیم متمرکز میکنیم.
• خداحافظی با احساس گناه کاذب: نظریههایی مانند "کارما" اغلب برای قربانی کردن افراد و توجیه نابرابریها استفاده میشوند ("اگر فقیری، تقصیر خودت در زندگی گذشته است!"). علم به ما میگوید مشکلات اجتماعی ریشه در علل اجتماعی، اقتصادی و تاریخی دارند، نه در گناهان خیالی.
علم به ما میآموزد که شگفتی حقیقی در درون خودمان و در جهان طبیعی اطرافمان نهفته است. مغز انسان پیچیدهترین ساختار شناخته شده در کیهان است. به جای گشتن به دنبال رازهای ساختگی در "عوالم دیگر"، بیایید شگفتیهای "این عالم" و پتانسیل بینهایت ذهن انسان را کشف کنیم. این، بزرگترین احترام به حیات است.
منابع:
۱. "ژن خودخواه" - ریچارد داوکینز
۲. "انسان خردمند" - یووال نوح هراری
۳. "مغز پویا" - دیوید ایگلمن
@islie
❤27👍18👎9🔥1
اوتیسم و معمای تکامل انسان: آیا هوش بینظیر ما، بهایی داشته است؟
یکی از جذابترین نظریههای علمی اخیر مرز بین روانشناسی، عصبشناسی و ژنتیک تکاملی را درمینوردد. رابطه بین اوتیسم و تکامل هوش انسانی.
یک مطالعه پیشگامانه در مجله بسیار معتبر «Molecular Biology and Evolution» دادههای تکاندهندهای را منتشر کرد. تحلیلهای ژنومی نشان میدهند که دستهای از ژنهای مرتبط با اختلال طیف اوتیسم (ASD)، در طول تکامل انسانها، تحت یک "تکامل شتابزده" (Accelerated Evolution) قرار گرفتهاند. این بدان معناست که این ژنها در مقایسه با ژنهای دیگر یا همان ژنها در نخستیهای دیگر، با سرعت بسیار بیشتری دچار جهش و انتخاب شدهاند. این تغییرات در نورونهای لایه بیرونی قشر مغز (L2/3 IT) رخ دادهاند؛ سلولهایی که نقش کلیدی در زبان و تفکر انتزاعی دارند. در آمریکا از هر ۳۱ کودک، یک نفر مبتلا به ASD شناسایی میشود. این اختلال در دیگر نخستیها بسیار نادر است و تقریباً منحصر به انسان محسوب میشود.
سؤال اینجاست چرا طبیعت چنین ژنهایی را که با یک "اختلال" مرتبط هستند، انتخاب کرده است؟
پازل تکاملی؛ تأخیر رشد و فرصت طلایی
پاسخ احتمالی در یک ویژگی منحصربهفرد انسان نهفته است؛ «نوزاد زایی» (Neoteny) یا تداوم ویژگیهای کودکی در بزرگسالی. مغز انسان در بدو تولد بسیار نابالغ است و برای سالها به رشد و شکلگیری خود ادامه میدهد. این "تأخیر در رشد عصبی" یک پنجره یادگیری بینظیر را باز میکند. کودک انسان زمان زیادی دارد تا زبان پیچیده، قواعد اجتماعی انتزاعی و مهارتهای حل مسئله را از محیط غنی خود بیاموزد. به نظر میرسد همان مکانیسمهای ژنتیکی که این دوره یادگیری طولانیمدت را ممکن ساختهاند، با افزایش احتمال بروز ویژگیهای مرتبط با اوتیسم نیز مرتبط هستند. گویی سیستم عصبی برای دستیابی به انعطافپذیری و پیچیدگی فوقالعاده، هزینه افزایش "حساسیت" و "تنوع" در سیمکشی را میپردازد.
پشتوانه نظری؛ از "ژن خودخواه" تا "انسان خردمند"
این ایده کاملاً با منطق تکاملی سازگار است. همانطور که ریچارد داوکینز در کتاب «ژن خودخواه» توضیح میدهد، انتخاب طبیعی به "بهترین ژن" برای بقا در یک محیط خاص نظر دارد، نه لزوماً به "بهترین فنوتیپ" برای هر فرد. اگر مجموعهای از ژنها در سطح جمعیت، مزیت تکاملی بزرگی (مانند هوش و زبان) ایجاد کنند، حتی اگر در برخی از افراد به صورت "عوارض جانبی" مانند حساسیتهای حسی یا تفاوت در ارتباط اجتماعی ظاهر شوند، باز هم در کل برای بقای آن ژنها مفید خواهند بود.
این موضوع ما را به یاد درک «هراری» در کتاب «انسان خردمند» میاندازد از اینکه چه چیزی ما را از دیگر گونهها متمایز کرد؛ توانایی خلق واقعیتهای انتزاعی. شاید پایههای عصبی این توانایی، در همین تنوع سیمکشی مغز نهفته باشد. ( پیشنهاد میکنم برای درک جذابتر به کتاب روان درمانی اگزیستانسیال نیز مراجعه کنین)
یک تغییر پارادایم ، این پژوهشها دیدگاه ما را نسبت به اوتیسم متحول میکنند.
۱. رد خرافات: اوتیسم نتیجه "طالع نحس"، "واکسن" یا "تربیت بد" نیست. این یک تفاوت عصبی-تکاملی با پایههای ژنتیکی عمیق است.
۲. طیف طبیعی: اوتیسم یک "بیماری" جدا نیست، بلکه بخشی از طیف گسترده و طبیعی تفاوتهای مغزی در جمعیت انسان است.
۳. نگاه تکاملی: آنچه باعث شد انسانها بر جهان تسلط یابند، یعنی مغز فوقالعاده پیچیده و انعطافپذیر ما، ممکن است به طور جداییناپذیری با شرایطی مانند اوتیسم مرتبط باشد.
علم به ما میگوید که شاید ما به عنوان یک گونه، هوش و خلاقیت خود را مدیون همان نیروهای تکاملی باشیم که تنوع عصبی از جمله اوتیسم را به ارمغان آوردهاند. به جای نگاه ترحمآمیز یا تحقیرآمیز، شایسته است این تفاوتها را به عنوان بخشی از میراث پیچیده و غنی تکاملی خود ببینیم و بپذیریم.
منابع:
· مقاله اصلی: "Human-lineage-specific genomic elements are associated with neurodevelopmental disease and evolution of the cortical cortex" (Molecular Biology and Evolution)
@islie
یکی از جذابترین نظریههای علمی اخیر مرز بین روانشناسی، عصبشناسی و ژنتیک تکاملی را درمینوردد. رابطه بین اوتیسم و تکامل هوش انسانی.
یک مطالعه پیشگامانه در مجله بسیار معتبر «Molecular Biology and Evolution» دادههای تکاندهندهای را منتشر کرد. تحلیلهای ژنومی نشان میدهند که دستهای از ژنهای مرتبط با اختلال طیف اوتیسم (ASD)، در طول تکامل انسانها، تحت یک "تکامل شتابزده" (Accelerated Evolution) قرار گرفتهاند. این بدان معناست که این ژنها در مقایسه با ژنهای دیگر یا همان ژنها در نخستیهای دیگر، با سرعت بسیار بیشتری دچار جهش و انتخاب شدهاند. این تغییرات در نورونهای لایه بیرونی قشر مغز (L2/3 IT) رخ دادهاند؛ سلولهایی که نقش کلیدی در زبان و تفکر انتزاعی دارند. در آمریکا از هر ۳۱ کودک، یک نفر مبتلا به ASD شناسایی میشود. این اختلال در دیگر نخستیها بسیار نادر است و تقریباً منحصر به انسان محسوب میشود.
سؤال اینجاست چرا طبیعت چنین ژنهایی را که با یک "اختلال" مرتبط هستند، انتخاب کرده است؟
پازل تکاملی؛ تأخیر رشد و فرصت طلایی
پاسخ احتمالی در یک ویژگی منحصربهفرد انسان نهفته است؛ «نوزاد زایی» (Neoteny) یا تداوم ویژگیهای کودکی در بزرگسالی. مغز انسان در بدو تولد بسیار نابالغ است و برای سالها به رشد و شکلگیری خود ادامه میدهد. این "تأخیر در رشد عصبی" یک پنجره یادگیری بینظیر را باز میکند. کودک انسان زمان زیادی دارد تا زبان پیچیده، قواعد اجتماعی انتزاعی و مهارتهای حل مسئله را از محیط غنی خود بیاموزد. به نظر میرسد همان مکانیسمهای ژنتیکی که این دوره یادگیری طولانیمدت را ممکن ساختهاند، با افزایش احتمال بروز ویژگیهای مرتبط با اوتیسم نیز مرتبط هستند. گویی سیستم عصبی برای دستیابی به انعطافپذیری و پیچیدگی فوقالعاده، هزینه افزایش "حساسیت" و "تنوع" در سیمکشی را میپردازد.
پشتوانه نظری؛ از "ژن خودخواه" تا "انسان خردمند"
این ایده کاملاً با منطق تکاملی سازگار است. همانطور که ریچارد داوکینز در کتاب «ژن خودخواه» توضیح میدهد، انتخاب طبیعی به "بهترین ژن" برای بقا در یک محیط خاص نظر دارد، نه لزوماً به "بهترین فنوتیپ" برای هر فرد. اگر مجموعهای از ژنها در سطح جمعیت، مزیت تکاملی بزرگی (مانند هوش و زبان) ایجاد کنند، حتی اگر در برخی از افراد به صورت "عوارض جانبی" مانند حساسیتهای حسی یا تفاوت در ارتباط اجتماعی ظاهر شوند، باز هم در کل برای بقای آن ژنها مفید خواهند بود.
این موضوع ما را به یاد درک «هراری» در کتاب «انسان خردمند» میاندازد از اینکه چه چیزی ما را از دیگر گونهها متمایز کرد؛ توانایی خلق واقعیتهای انتزاعی. شاید پایههای عصبی این توانایی، در همین تنوع سیمکشی مغز نهفته باشد. ( پیشنهاد میکنم برای درک جذابتر به کتاب روان درمانی اگزیستانسیال نیز مراجعه کنین)
یک تغییر پارادایم ، این پژوهشها دیدگاه ما را نسبت به اوتیسم متحول میکنند.
۱. رد خرافات: اوتیسم نتیجه "طالع نحس"، "واکسن" یا "تربیت بد" نیست. این یک تفاوت عصبی-تکاملی با پایههای ژنتیکی عمیق است.
۲. طیف طبیعی: اوتیسم یک "بیماری" جدا نیست، بلکه بخشی از طیف گسترده و طبیعی تفاوتهای مغزی در جمعیت انسان است.
۳. نگاه تکاملی: آنچه باعث شد انسانها بر جهان تسلط یابند، یعنی مغز فوقالعاده پیچیده و انعطافپذیر ما، ممکن است به طور جداییناپذیری با شرایطی مانند اوتیسم مرتبط باشد.
علم به ما میگوید که شاید ما به عنوان یک گونه، هوش و خلاقیت خود را مدیون همان نیروهای تکاملی باشیم که تنوع عصبی از جمله اوتیسم را به ارمغان آوردهاند. به جای نگاه ترحمآمیز یا تحقیرآمیز، شایسته است این تفاوتها را به عنوان بخشی از میراث پیچیده و غنی تکاملی خود ببینیم و بپذیریم.
منابع:
· مقاله اصلی: "Human-lineage-specific genomic elements are associated with neurodevelopmental disease and evolution of the cortical cortex" (Molecular Biology and Evolution)
@islie
❤18👍11👏1
پوشش و جذابیت جنسی: از لنز تکامل تا تحریف دینی
یکی از شدیدترین تقابلهای بین علم و دین، در تفسیر پدیدهی "جذابیت جنسی" و به ویژه "پوشش تحریکآمیز" رخ مینماید. در حالی که ادیان ابراهیمی مانند اسلام، این پدیده را در چارچوب "گناه" و "فساد" میفهمند، علم مدرن با تلفیق زیستشناسی تکاملی و روانشناسی، آن را به عنوان یک استراتژی پیچیده و کهن برای بقا و تولیدمثل تفسیر میکند.
۱. مغز خزنده و مدارهای کهن تکامل.
مغز انسان محصول لایههای مختلف تکاملی است. بخشهای کهنتر آن (مانند سیستم لیمبیک) که با هیجانات و غرایز اولیه سروکار دارد، دائماً در حال اسکن محیط برای یافتن نشانههای باروری و سلامت در شرکای بالقوه است. این یک عملکرد خودکار و ناخودآگاه است، مشابه غریزهی گرسنگی یا تشنگی.
در کتاب "انسان خردمند" اثر یووال نوح هراری، به وضوح توضیح داده میشود که چگونه بقا و تولیدمثل، دو محرک اصلی شکلدهنده به رفتارهای اجتماعی و شناختی اجداد ما بودند.
۲. زبان بدن: نمایش باروری.
برای هزاران سال، پیش از اختراع زبان پیچیده، "ظاهر فیزیکی" یکی از اصلیترین راههای ارتباطی بود. در زنان، ویژگیهایی مانند کمر باریک، باسن برجسته و سینههای پر، که اغلب با پوشیدن لباسهای تنگ برجسته میشوند، به عنوان نشانههای مستقیم سلامت، جوانی و قابلیت باروری عمل میکردند. حتی استفاده از عطر، ریشه در پوشاندن بوهای بدن و تقویت این سیگنالها دارد.
ریچارد داوکینز در "ژن خودخواه"، استدلال میکند که موجودات زنده صرفاً "ماشینهای بقا" برای ژنها هستند. از این منظر، رفتارها و ظواهری که شانس جفتیابی و تولیدمثل موفق را افزایش دهند، توسط انتخاب طبیعی تقویت شدهاند. نمایش جذابیت، یک استراتژی برای ژنهاست تا خود را به نسل بعدی منتقل کنند.
۳. زنان: بازیگران فعال در عرصه تکامل.
نگاه مردسالارانهی دینی، زن را به عنوان "سپربلای فتنه" منفعل تصویر میکند. اما روانشناسی تکاملی نشان میدهد که زنان در طول تاریخ تکاملی، انتخابگران فعال و قدرتمندی بودهاند. آنها با به نمایش گذاشتن نشانههای باروری، رقابتی را در میان مردان به راه میانداختند تا بتوانند قویترین، باهوشترین و دارای بهترین منابع شریک زندگی را برای خود و فرزندان آیندهشان "انتخاب" کنند. این یک بازی تکاملی پیچیده است که در آن زن نقش مدیر نمایش را ایفا میکند.
۴. دین: سرکوب زبان تکامل.
ادیان، با نادیده گرفتن این پیشینهی چند میلیون ساله، این نمایش طبیعی را به عنوان تهدیدی برای نظم اجتماعی که عمدتاً توسط مردان طراحی شده، قلمداد میکنند.
مفهوم "بیعفتی": این مفهوم، یک برچسب اخلاقی دلبخواهی بر روی یک رفتار تکاملی طبیعی ست. دین میگوید "شما باید شرم داشته باشید"، در حالی که تکامل میگوید "این نمایش، یک استراتژی موفق برای بقای ژنهای تو بوده است".
مفهوم "زنان فتنهگر": این ایده، مسئولیت کنترل تمایلات جنسی مردان را به عهدهی زنان میاندازد و آنان را مقصر اصلی میداند. این در حالیست که کنترل تکانههای جنسی یک وظیفهی فردی و مربوط به قشر پیشانی مغز (مرکز کنترل و تصمیمگیری) است.
وجوب حجاب مطلق: این حکم، در حقیقت تلاشی است برای حذف فیزیکی زبان تکاملی زنان. با پوشاندن کامل زن، دین سعی دارد او را از یک "فاعل" دارای استراتژیهای جفتیابی فعال، به یک "منفعل" مطیع تبدیل کند.
پوشش و رفتار تحریکآمیز، ریشه در عمیقترین لایههای زیستشناختی ما دارد. درک این موضوع به ما کمک میکند تا با بدن خود آشتی کنیم. به جای شرمساری از تمایلات و ظواهرمان، آن را به عنوان بخشی از میراث شکوهمند تکاملی بپذیریم. قضاوت را کنار بگذاریم، رفتارهای جنسیتی را نه از منظر صحیح و غلط دینی، بلکه از منظر کارکرد و هدف تکاملی تحلیل کنیم. خرافات را افشا کنیم. احکام دینی دربارهی حجاب و عفاف را نه به عنوان حقیقت مطلق، بلکه به عنوان سازههایی اجتماعی و سیاسی برای کنترل بدن و تمایلات زنان و حفظ ساختارهای قدرت مردسالارانه بدانیم.
علم به ما میآموزد که برای درک انسان، باید به تاریخ تکاملی او رجوع کنیم، نه به کتابهای به ظاهر آسمانی که محصول محدودیتهای فکری عصر حجر هستند.
منابع:
1. Richard Dawkins – The Selfish Gene
2. Yuval Noah Harari – Sapiens
3. Singh, D. (1993) – Adaptive significance of waist-to-hip ratio. Ethology & Sociobiology
4. Thornhill & Gangestad (2008) – The Evolutionary Psychology of Human Mating
5. Masters & Johnson (1966) – Human Sexual Response
6. Baumeister, R. (2001) – The Social Dimension of Sexuality
@islie
یکی از شدیدترین تقابلهای بین علم و دین، در تفسیر پدیدهی "جذابیت جنسی" و به ویژه "پوشش تحریکآمیز" رخ مینماید. در حالی که ادیان ابراهیمی مانند اسلام، این پدیده را در چارچوب "گناه" و "فساد" میفهمند، علم مدرن با تلفیق زیستشناسی تکاملی و روانشناسی، آن را به عنوان یک استراتژی پیچیده و کهن برای بقا و تولیدمثل تفسیر میکند.
۱. مغز خزنده و مدارهای کهن تکامل.
مغز انسان محصول لایههای مختلف تکاملی است. بخشهای کهنتر آن (مانند سیستم لیمبیک) که با هیجانات و غرایز اولیه سروکار دارد، دائماً در حال اسکن محیط برای یافتن نشانههای باروری و سلامت در شرکای بالقوه است. این یک عملکرد خودکار و ناخودآگاه است، مشابه غریزهی گرسنگی یا تشنگی.
در کتاب "انسان خردمند" اثر یووال نوح هراری، به وضوح توضیح داده میشود که چگونه بقا و تولیدمثل، دو محرک اصلی شکلدهنده به رفتارهای اجتماعی و شناختی اجداد ما بودند.
۲. زبان بدن: نمایش باروری.
برای هزاران سال، پیش از اختراع زبان پیچیده، "ظاهر فیزیکی" یکی از اصلیترین راههای ارتباطی بود. در زنان، ویژگیهایی مانند کمر باریک، باسن برجسته و سینههای پر، که اغلب با پوشیدن لباسهای تنگ برجسته میشوند، به عنوان نشانههای مستقیم سلامت، جوانی و قابلیت باروری عمل میکردند. حتی استفاده از عطر، ریشه در پوشاندن بوهای بدن و تقویت این سیگنالها دارد.
ریچارد داوکینز در "ژن خودخواه"، استدلال میکند که موجودات زنده صرفاً "ماشینهای بقا" برای ژنها هستند. از این منظر، رفتارها و ظواهری که شانس جفتیابی و تولیدمثل موفق را افزایش دهند، توسط انتخاب طبیعی تقویت شدهاند. نمایش جذابیت، یک استراتژی برای ژنهاست تا خود را به نسل بعدی منتقل کنند.
۳. زنان: بازیگران فعال در عرصه تکامل.
نگاه مردسالارانهی دینی، زن را به عنوان "سپربلای فتنه" منفعل تصویر میکند. اما روانشناسی تکاملی نشان میدهد که زنان در طول تاریخ تکاملی، انتخابگران فعال و قدرتمندی بودهاند. آنها با به نمایش گذاشتن نشانههای باروری، رقابتی را در میان مردان به راه میانداختند تا بتوانند قویترین، باهوشترین و دارای بهترین منابع شریک زندگی را برای خود و فرزندان آیندهشان "انتخاب" کنند. این یک بازی تکاملی پیچیده است که در آن زن نقش مدیر نمایش را ایفا میکند.
۴. دین: سرکوب زبان تکامل.
ادیان، با نادیده گرفتن این پیشینهی چند میلیون ساله، این نمایش طبیعی را به عنوان تهدیدی برای نظم اجتماعی که عمدتاً توسط مردان طراحی شده، قلمداد میکنند.
مفهوم "بیعفتی": این مفهوم، یک برچسب اخلاقی دلبخواهی بر روی یک رفتار تکاملی طبیعی ست. دین میگوید "شما باید شرم داشته باشید"، در حالی که تکامل میگوید "این نمایش، یک استراتژی موفق برای بقای ژنهای تو بوده است".
مفهوم "زنان فتنهگر": این ایده، مسئولیت کنترل تمایلات جنسی مردان را به عهدهی زنان میاندازد و آنان را مقصر اصلی میداند. این در حالیست که کنترل تکانههای جنسی یک وظیفهی فردی و مربوط به قشر پیشانی مغز (مرکز کنترل و تصمیمگیری) است.
وجوب حجاب مطلق: این حکم، در حقیقت تلاشی است برای حذف فیزیکی زبان تکاملی زنان. با پوشاندن کامل زن، دین سعی دارد او را از یک "فاعل" دارای استراتژیهای جفتیابی فعال، به یک "منفعل" مطیع تبدیل کند.
پوشش و رفتار تحریکآمیز، ریشه در عمیقترین لایههای زیستشناختی ما دارد. درک این موضوع به ما کمک میکند تا با بدن خود آشتی کنیم. به جای شرمساری از تمایلات و ظواهرمان، آن را به عنوان بخشی از میراث شکوهمند تکاملی بپذیریم. قضاوت را کنار بگذاریم، رفتارهای جنسیتی را نه از منظر صحیح و غلط دینی، بلکه از منظر کارکرد و هدف تکاملی تحلیل کنیم. خرافات را افشا کنیم. احکام دینی دربارهی حجاب و عفاف را نه به عنوان حقیقت مطلق، بلکه به عنوان سازههایی اجتماعی و سیاسی برای کنترل بدن و تمایلات زنان و حفظ ساختارهای قدرت مردسالارانه بدانیم.
علم به ما میآموزد که برای درک انسان، باید به تاریخ تکاملی او رجوع کنیم، نه به کتابهای به ظاهر آسمانی که محصول محدودیتهای فکری عصر حجر هستند.
منابع:
1. Richard Dawkins – The Selfish Gene
2. Yuval Noah Harari – Sapiens
3. Singh, D. (1993) – Adaptive significance of waist-to-hip ratio. Ethology & Sociobiology
4. Thornhill & Gangestad (2008) – The Evolutionary Psychology of Human Mating
5. Masters & Johnson (1966) – Human Sexual Response
6. Baumeister, R. (2001) – The Social Dimension of Sexuality
@islie
👍22❤18👏1😍1
📌 کنفرانس:
جلسه دوم و پایانی
🔘شکست ایران از یونان به روایت نمایش نامه ایرانیان اثر ایسخولوس با دشمنان مروت در جنگ هم مدارا
💢ارائه کننده:جناب آرش
▪️در گروه دروغ ها و خرافات اسلام
🗓 جمعه، ۱۸ مهر
🕣 ساعت ۲۰:۳۰ به وقت ایران
@khod2 | @islie | @islie_group
جلسه دوم و پایانی
🔘شکست ایران از یونان به روایت نمایش نامه ایرانیان اثر ایسخولوس با دشمنان مروت در جنگ هم مدارا
💢ارائه کننده:جناب آرش
▪️در گروه دروغ ها و خرافات اسلام
🗓 جمعه، ۱۸ مهر
🕣 ساعت ۲۰:۳۰ به وقت ایران
@khod2 | @islie | @islie_group
❤19👎1😁1
@islie
<unknown>
❤12👎1👌1