کتابخانه پاکدینی (کتابهای احمد کسروی و یاران او)
11.2K subscribers
242 photos
8 videos
179 files
212 links
احمد کسروی :

@Pakdini

یوتیوب :
youtube.com/@pakdini

تاریخ مشروطه‌ی ایران :

@Tarikhe_Mashruteye_Iran

تاریخ محمد :

@Tarikhe_Mohammad

کتاب سودمند :

@KetabSudmand

پیام بما :

@PakdiniHambastegibot

farhixt@gmail.com
Download Telegram
✴️منتظران ناباور!

🔸رحیم قمیشی


به ما گفته بودند وقتی زمین پر از ظلم و بیداد شود، امامی که پردۀ غیبت است می‌آید و همۀ ما و زمین را نجات می‌دهد.
به ما گفته بودند او ۱۲۰۰ سال است زندگی می‌کند و به حکم خدا اصلا هم پیر نمی‌شود.
به ما گفته بودند او اگر ۳۱۳ یار همراه داشته باشد، دیگر حتما می‌آید. یار ندارد.

و ما هزار آیت‌الله العظمی می‌دیدیم که همزمان زندگی می‌کردند، ۳۰۰ نفر از آنها خود را نایب‌الامام می‌دانستند و او نمی‌آمد.
در یک شب چند هزار شهید می‌دادیم که هر کدام از سربازی امامان هم بالاتر بودند.
و هیچ نمی‌گفتیم.
ما اصلا نمی‌دانستیم باید دعا کنیم ظلم بیشتر شود تا او بیاید یا ظلم کمتر شود.
حقیقتش را بگویم ما اصلأ از آمدنش می‌ترسیدیم.
مبادا دوباره جنگ‌های جهانی شروع شوند. خون و خونریزی، و مسلمان کردن‌های با شمشیرهای آخته.
یعنی پرسش‌های فراوانی در ذهن ما می‌آمد، که می‌ترسیدیم بپرسیم.
معلم‌های دینی گوش‌مان را می‌کشیدند و از کلاس پرت‌مان می‌کردند بیرون.
نپرسیدیم، و علما تصور کردند ما قانع شده‌ایم!
وحالا بلد نیستیم جواب نسل جوان‌مان را بدهیم.

او می‌پرسد، اگر خدا می‌خواست به یک نفر عمر جاودانه یا چند هزار ساله بدهد بهتر نبود آن عمر را به پیامبر خاتمش می‌داد که ارتباطش با او مستقیم‌تر و شأن او بالاتر از همه بود؟
او می‌پرسد چطور می‌شود کسی چند هزار سال عمر کند و استخوان‌هایش تحلیل نروند، ماهیچه‌هایش ضعیف نشوند، دندان‌هایش پوسیده نشوند.
او می‌پرسد کسی که بود و نبودش امروز برای ما مساوی است، هیچ اثری از او در زندگی‌مان نمی‌بینیم، کشته می‌دهیم، سر زندانی بیگناه بالای دار می‌رود، در سلول به زندانی تجاوز می‌شود، به خانواده عزادار اجازه عزاداری نمی‌دهند، جسد می‌دزدند و مخفیانه دفن می‌کنند، و او هیچ کاری نمی‌کند، پس تفاوت زنده بودن و نبودنش در چیست؟

نسل جدید از من می‌پرسد، اگر "عقیده به وجود امامی زنده نداشته باشد، که یک وقت به کمکش می‌آید"، آن وقت محکم‌تر و با برنامه‌ریزی بهتر عمل می‌کند یا آن وقتی که منتظر است کسی می‌آید و نجاتش می‌دهد؟
او می‌پرسد صدها سال کسانی با سوءاستفاده از نام امام غایب، مال مردم را خوردند، آنها را به جنگ‌های بی‌سرانجام فرستادند، حکم اعدام و سرکوب وحشیانه دادند، فرزندان و خاندان‌شان را سرور کردند، و گفتند ما از همه‌تان برتریم! چرا او کاری نکرد؟ چرا یک یادداشت با نشانه نگذاشت، تا نگذارد بدنام شده و مردم به‌خاطر نبودنش زجر بکشند.

بچه که بودم از معجزات امام زمان می‌گفتند او در جایی می‌ایستد و صحبت می‌کند، همزمان همه جهانیان صدایش را می‌شنوند.
تازه بلندگو به بازار آمده بود، تجسم بلندگویی به اندازه یک کامیون یا صد کامیون، به من دلداری می‌داد.
در میان‌سالی‌ام اینترنت آمد، ترامپ یک توئیت می‌زد، کل جهان همان لحظه می‌شنیدند! تکنولوژی معجزه امام زمان را تبدیل به یک موضوع پیش‌پا افتاده کرد.
و‌ من باز می‌ترسیدم بپرسم.
چرا تعریف جدیدی از امام‌تان نمی‌کنید!
او صلح می‌آورد یا جنگ؟
او عشق می‌کارد یا خون؟
او انتقام می‌گیرد یا می‌بخشد؟
او با ۹۹ درصد غیر شیعه جهان چه می‌کند؟

این روزها با نسل جدید راحتم.
می‌دانم بخواهم یا نخواهم، آنها مثل ما نیستید.
می‌پرسند و نمی‌ترسند به آنها انگ بزنند.
آن دینداران اگر واقعا به حرف‌های خود معتقد بودند اینطور دنبال انباشتن مال حرام نمی‌رفتند.
آنها که می‌گفتند مهدی می‌آید تا عدالت برقرار کند، چنین ظلم و بیداد را ترویج نمی‌کردند.
دین را پوستین وارونه‌ای به تن کرده‌اند تا باز بساط بت‌پرستی و ظلم را ترویج کنند.
نمی‌ترسند از اینکه بگویند ما این دین و این عقاید شما را قبول نداریم.

فعلا که ۴۴ سال است آنها که باید مقدمات ظهور را فراهم می‌کردند، دو دستی چسبیده‌اند به حفظ قدرت خودشان. می‌دانند این حرف‌هایشان تنها برای پیشبرد اهداف شخصی‌شان بوده.
آنها اشتباه ما را نمی‌کنند.

حتما پرسش‌هایی که در بالا نوشتم پاسخ‌هایی دارد. اما نسل جوان قبول نمی‌کند به او بگویند چون این روایت آمده باید بپذیرد. او می‌خواهد با منطق قوی به او اثبات کنند؛

که چرا باید یک منتظر خوب باشد!
و نه خودش یک مهدی بشود.
✴️ پرسشهایی درباره‌ی امام زمان

شیعیان یا بهتر گوییم : «عثمان بن سعید» (باب یا نایب یکم امام زمان) و پیروانش ، انگیزه‌ی نهان شدن امام ناپیدای خود را «تقیه» و بیم کشته شدن بدست خلیفه‌ی زمانه می‌گفتند.

ما حق داریم بپرسیم که این «تقیه»‌ی امامان شیعه و ترس ایشان از کشته شدن چگونه با آن دعاوی پیروانشان در زمینه‌ی «معجزات» و نیروی «خارق العاده»‌ی امامانشان سازگار تواند بود؟!

همچنین می‌توانیم بپرسیم که چگونه تواند بود که کسی را فرزندی باشد و هیچکس او را ندیده و از آن آگاه نباشد؟!

چگونه است که خواهر و برادر امام حسن العسکری نیز بودن چنین فرزندی را انکار نمودند؟!

چگونه است پس از اینکه مادر امام حسن ‌العسکری برای محروم ساختن برادر او (جعفر) از ارث ، ادعا نمود که کنیز امام باردار است ، قاضی در رسیدگی به دعوای ارث میان مادر و جعفر (برادر امام) ، کنیز امام را در خانه‌ای برای زمانی که زنی آبستن تواند بود ، نگهداشت و هیچ نشانی از آبستنی دیده نشد. با این حال، چگونه می‌توان دعوای «عثمان‌بن‌سعید» را پذیرفت.؟!

چگونه یک آدمی هزارودویست سیصد سال زنده تواند ماند؟!.

اگر دعوای «عثمان‌بن‌سعید» خردمندانه و پذیرفتنی بوده ، چرا نویسندگان شیعه‌ ، دوره‌ی پس از درگذشت امام حسن العسکری را دوره‌ی «حیرت یا سرگردانی شیعیان» نامیده و از پراکنده شدن ایشان در دوازده دسته سخن گفته‌اند؟!

چرا «توقیعات» امام پنداری که عثمان‌بن‌سعید و فرزندش محمدبن‌عثمان بیرون می آوردند بخط «محمد‌بن‌عثمان» بوده. همان خطی که نامه‌ها از زمان امام حسن العسکری نوشته می‌شده؟! آیا جز اینست که «عثمان‌بن‌سعید» و پسرش که در دستگاه امامان شیعه کار می‌کرده‌اند ، برای گرفتن «وجوهات» از پیروان ساده‌دل و زنده نگه داشتن دکان یک کیشِ تباه ، این دروغ شگفت را ساخته بوده‌اند؟!

از اینها گذشته ، مگر نه اینست که امامان گذشته نیز «تقیه» می‌نموده‌اند و دعاوی خود را نزد دیگران انکار می‌کرده‌اند پس چرا برای نجات جان خود «ناپیدا» نشده بودند؟! بدیگر سخن ، با بودن دستور «تقیه» که جعفر بن محمد و فرزندانش بکار می‌بسته اند ، دیگر چه ترسی داشته اند و چه نیازی به پنهان شدن بوده؟!

مگر نه اینست که عثمان‌بن‌سعید و دیگر مدعیان «نیابت امام ناپیدا» نیز «تقیه» می‌کرده‌اند و گفته‌ها و دعاوی خود را جز نزد رافضیان نهان می‌داشته‌اند و هیچ گزند یا آسیبی نیز بآنها نرسیده؟!.؟!.

احمد کسروی در کتاب «التشیع و الشیعه» که بزبان عربی نگاشته ، چنین می‌نویسد :

«... آنگاه اگر امامتان از ترس جان خود از سوی خلفا پنهان شده پس چرا هنگامی که خاندان شیعی بویه بر بغداد چیره شدند و خلفای بنی‌عباس فرمانبر ایشان گردیدند ، پیدا نشد؟!.

پس چرا هنگامی که شاه اسماعیل صفوی برخاست و از خون سنیان جویها روان ساخت پیدا نشد؟!

پس چرا در زمان کریم‌خان زند پیدا نشد و او از بزرگترین پادشاهان ایران بود که سکه بنام امامتان (صاحب الزمان) زد و خود را نماینده (وکیل) از سوی او شمرد؟!.

و پس از همه‌ی اینها چرا امروز پیدا نمی‌شود که شمار شیعیان به شصت‌ملیون رسیده و بیشترِ ایشان هم از بیُوسَندگان [=منتظران] اویند؟!. » [1]

امروز ما می‌توانیم این پرسشهای کسرویِ بزرگ را دنبال نماییم و از بیوسندگان امام پنداری بپرسیم پس چرا زمانی که در ایران ، ملایان شیعه رشته‌ی اختیار یک کشور بزرگ و توانگر [=ثروتمند] را بدست گرفتند ، پیدا نشد؟!

پس چرا زمانی که حکومت «صدام حسین» در عراق برافتاد و نخست‌وزیران شیعی در آنجا بر سر کار آمدند ، پیدا نشد؟!

آیا هنوز هم «تقیه» می‌نماید و از کشته شدن بدست خلفای بنی‌عباس بیمناک است؟! «أفَلَا تَعْقِلُون» ؟!.

[1] : احمد کسروی ، «التشیع و الشیعه» ، س 42
«شیعیگری با آن پیچهایی که خورده و آن رنگهایی که گرفته به این نتیجه رسیده که سررشته‌داری یا فرمانروایی در این زمان ازآن‌ِ امام ناپیداست. ملایان آن را گرفته می‌گویند : «ما جانشینان آن امامیم و فرمانروایی امروز ازآن‌ِ ماست. ...»

... ببینید : سیاست بازیهای آرزومندان خلافت در عربستان ، پس از هزارودویست سال در ایران چه میوه‌های زهرآلودی پدید می‌آورد! آیا مردمی با این باورهای شوم روی رستگاری توانند دید؟!... آیا به چنین نادانی در جای دیگر جهان نیز توان برخورد؟!...

اینکه در ایران مشروطه به نتیجه‌ای نرسید و امروز به این حال ننگ‌آور افتاده ، اینکه یک توده‌ی بیست‌ملیونی بدبخت شده و در کار خود درمانده ، اینکه فرزندان آنگلوساکسون از آنور اقیانوسها برخاسته برای راهبردن این کشور می‌آیند ، اینها شُوندهایش[سبب] یکی دو تا نیست و بسیار است ، ولی بزرگترین همه‌ی آنها خود شیعیگری و این دعوای ملایان می‌باشد».

📘 شیعیگری یا «بخوانند و داوری کنند»
«داستان امام ناپیدا گذشته از ایرادهایش زیانهایی نیز به زندگانی دارد. شما با هر شیعی گفتگو از گرفتاریها کنید یا آرزوی نیکی جهان به میان آورید ، بیدرنگ به پاسخ پرداخته خواهد گفت : «باید خودش بیاید و کارها را درست کند». در تبریز گویند : «فدا اولوم ، گرك اوزی گلسون».»

📘 (شیعیگری یا «بخوانند و داوری کنند»)
📖 کتاب «بخوانند و داوری کنند» (شیعیگری)

🖌 احمد کسروی

🔸گفتار سوم : زیانهایی که از این کیش برمی‌خیزد (1 از 21)


شیعیگری گذشته از آنکه با خرد ناسازگار است و از این راه ایرادهای بسیاری بآن توان گرفت ، بزندگانی نیز زیانهای فراوان می‌دارد ، و ما اینک برخی از آنها را در این گفتار یاد خواهیم کرد :

نخست : این کیش پیروان خود را بگمراهی انداخته از دین دور می‌گرداند. شیعیان خود را «فرقه‌ی ناجیه» نامیده دین را جز همان کیش خود نشناسند. ولی راستی به آخشیج[=ضد] آن می‌باشد و اینان بیکباره از دین بیرونند.

دین چیست؟.. مردم معنی دین را نمی‌دانند و آن را یک چیز بی‌ارجی وامی‌نمایند ، ولی ما دین را به یک معنای بسیار والایی می‌شناسیم.

دین یک چیز است : «شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد». لیکن از آن ، دو رشته نتیجه بدست آید : یکی «خدا را شناختن و بخواست او پی‌بردن و آیین او را دانستن». دیگری «آمیغهای زندگی را شناختن و آنها را بکار بستن و جهان را آباد گردانیدن و از آسایش و خرسندی بهره یافتن».

این دو رشته است هوده‌هایی که از دین بدست آید. ولی شیعیگری بوارونه‌ی همه‌ی اینهاست. آنچه شناختن خدا و آیین اوست ، ما نشان دادیم که سران این کیش خدا را نشناخته و او را بسیار خوار داشته‌اند. نشان دادیم که چه گستاخیها با خدا کرده‌اند ، چه دروغهایی باو بسته‌اند ، چه ریشخندهایی سزا شمارده‌اند. گاهی خدا را پادشاه مغولی پنداشته‌اند که بنزدش میانجی باید بُرد. گاهی اسکندر مقدونی‌اش دانسته‌اند که بَهر چند تن کشته ، هزار سال سوگواری می‌خواهد. گاهی خود را یاوران او گردانیده‌اند. گاهی آفرش را بپاس هستی خود شمارده‌اند. از هر باره خدا و دستگاهش را افزاری برای پیشرفت کار خود گردانیده‌اند.

ببینید گستاخی را تا بکجا رسانیده‌اند : «هر که حسین را در کربلا زیارت کند ماننده‌ی کسیست که خدا را در عرش زیارت کرده». «با هستی امامست که زمین و آسمان پایدار می‌باشد و بپاس اوست که مردم روزی می‌خورند». «هر که بگرید و بگریاند و یا خود را گریان نماید بهشت باو بایا شود». باید پرسید : چرا؟!. مگر گریستن به کشتگانی چه کاریست و چه سودی از آن تواند برخاست که خدا چنان مزدی دهد؟!. چنین گزافه‌دهی از خدا چه سزاست؟!.

«هر که بزیارت رود همه‌ی گناهانش آمرزیده گردد». باید پرسید : پس دین چه می‌بایسته؟!. سخن از نیک و بد و حلال و حرام چه می‌سزیده؟!. در جایی که با گریستن یا بزیارت رفتن هر گناهی آمرزیده شود و بهشت بایا گردد چرا کسی از گناه بازایستد؟!. چرا دربند نیک و بد و حلال و حرام باشد؟!..

داستان مرگ اسماعیل فراموش نشدنیست : «خدا از گُزیر خود درباره‌ی اسماعیل بازگشت». برای آنکه پرده بلغزش خود کشند بخدا نام پشیمانی نهاده‌اند. گستاخی بالاتر از این چه تواند بود؟!..

چنانکه گفتیم داستان امام ناپیدا و هرچه درباره‌ی زندگانی هزارساله ، و درباره‌ی پیدایش او ، و درباره‌ی بازگشت امامان گفته‌اند سراپا بیرون از آیین خداست.

آمدیم بشناختن آمیغهای زندگانی و کوشیدن بآبادی جهان که رشته‌ی دیگری از نتیجه‌های دینست ، شیعیگری بیکبار از آنها بیگانه است. در این کیش نه سخن از نیکی زندگانی رود و نه پروایی بآبادی جهان شود. آموزاکهای [تعلیمات] آن جز اینها نمی‌باشد : جهان بپاس هستی «چهارده معصوم» آفریده شده. هر کسی باید آنان را بشناسد ، و یاوران خداشان داند ، نامهاشان از زبان نیندازد ، بدشمنانشان نفرین و دشنام دریغ نگوید ، به کشتگانشان سوگواری کند ، هر زمان که توانست بزیارت گنبدهاشان رود ، در آنجهان امیدمند بمیانجیگریشان باشد. اینهاست آموزاکهای شیعیگری.

اینهاست دستورهای آن کیش ، و ما که در ایرانیم و درمیان شیعیان زندگی می‌کنیم ، هوده‌ی این دستورها را در بیرون با دیده می‌بینیم. یک شیعی که در کیش خود پایدار است او را آرزویی جز روضه‌خوانی برپا کردن و یا بزیارت رفتن نمی‌باشد. دیگر کارها در دیده‌ی او بی‌ارجست.

——————————————

📣 (خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل همراه بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

یک نظرپرسی هم در زیر آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید).


🌸
📖 دفتر « در پیرامون شعر و صوفیگری »

🖌 احمد کسروی

🔸 در پیرامون شعر و صوفیگری ـ 1 (سه از نه)


در سخن تنها سنجیدگی و آراستگی بس نیست که آن را سودمند و گرانبها گرداند بلکه باید دارای معنیهای نیک و سودمند نیز باشد. چنانکه شرح این موضوع را در آن گفتار خود در شماره‌ی هفدهم داده‌ایم. ⁽¹⁾

پس با اینحال ما نیکخواه شعرا می‌باشیم و دوستی آنان را می‌جوییم و هرگز نباید شعرا از ما دل‌آزرده باشند یا بدشمنی ما برخیزند.

مثلاً غزلهایی که شعرای ایران امروز می‌سرایند خود ایشان بهتر می‌دانند که چه رنجی را در راه سرودن آنها بر خود هموار می‌سازند و بسیاری از آنها را می‌توان گفت که از بهترین غزلها می‌باشد. با اینهمه ما می‌پرسیم : آیا سود آن غزلها بخود سرایندگان یا بدیگران چیست؟.. پس آیا بهتر نیست که آن رنج را در زمینه‌ی سودمند دیگری بکشند و نتیجه‌ای از آنهمه کوششهای خود در دست داشته باشند؟!

درست داستان آن معمار استادیست که رنجها برده و خرجها کرده کوشک بس بلند و زیبایی می‌سازد ولی نه در شهر و آبادی بلکه درمیان یک بیابان بی‌آب و ریگزاری که همه‌ی رنج و خرج او هدر می‌رود. ولیکن اگر آن کوشک را در یک شهر یا در یک آبادی دیگری بسازد هرآینه نتیجه‌های سودمندی در دست خواهد داشت.

شاید کسانی بگویند : این غزلها اگرهم سودی ندارد زیانش چیست؟! چرا باید شعرا را به یک کار بی‌زیانی نکوهش کرد؟! می‌گوییم : هر چیزی همین که سودمند نشد زیان‌آور خواهد بود. زیرا بچیز ناسود[مند] پرداختن خود کار بیهوده کردن است و کار بیهوده کردن از خرد می‌کاهد. وانگاه آیا این عیب کسانی نیست که با دل آسوده و بیدرد دعوای عشق بنمایند و یک عمر همیشه از درد عشقِ دروغی بنالند؟! آخر کدام مردم دیگری چنین رسمی را دارند که ایرانیان دومین آنان باشند؟!

در ایران امروز صدها عیب در زندگانی مردم پیداست که باید با گفتن و نوشتن چاره‌ی آنها بشود. من دور نرفته تنها عیبهای آشکار را می‌شمارم : هنوز صدها واعظ چون بالای منبر می‌روند جز «قصص بنی‌اسرائیل» سخنی ندارند. هنوز رمالان و فالگیران و دعانویسان بساطهای خود را درچیده دارند و اختیار زنان بدست ایشان می‌باشد. هنوز سوگند خوردن که راست و دروغش هر دو زشت است در سراسر ایران رواج دارد. هنوز دشنام دادن و بکار بردن کلمه‌های زشت میانه‌ی ایرانیان از خُرد و بزرگ شیوع بسیار دارد. هنوز چاپلوسی پیشه‌ی بسیاری از مردم است که بیشرمانه دست از آن برنمی‌دارند. هنوز ایرانیان همگی از یکسوی «بنده» و «چاکر» و «غلام خانه‌زاد» و «احقرالخلایق» و از سوی دیگر «جناب مستطاب اجل اکرم» و «جناب علامی فهامی آیت‌الله فی الارضین» می‌باشند. هنوز عنوانهای پوچ و ننگین «فدایت شوم» و «قربانت گردم» در نامه‌نویسیها روان است. هنوز در ایران «خان» و «میرزا» دو یادگار چنگیز و تیمور در پیش و پس هر نامی شیوع دارد ...

از اینسوی در سایه‌ی نزدیکی باروپا صد عیب دیگر رواج گرفته : از گستاخی زنان و مردان بنابکاری ، از ستیزه‌رویی جوانان ، از فراگرفتن بیماریهای ناپاک سراسر ایران را ، از فزونی سینما و تئاتر در همه‌ی شهرها⁽²⁾ ، از انتشار بدآموزیهای زهرآلود اروپاییان درمیانه‌ی جوانان ...

با اینهمه زمینه‌های سودمند برای گفتن و نوشتن ، سخنوران ایران «منصوروار بر دار جان بانگ أنا الحق» می‌زنند و «خضر عشق» می‌شوند و «از آب حیات می» سیرابی می‌خواهند و «درون خم عرق غسل ارتماس» می‌کنند و زن و مرد از «جهان» شکایت می‌نمایند که «روزی بکام این دل شیدا نمی‌گردد» و «نقد دل و جان را یکسر» در بهای «یک بوسه‌ی یار» (یار پنداری) از دست می‌دهند و «از شرار آه خود آتش به مافیها» می‌زنند و «از باده‌ی الست مست» گردیده تا «دم رستخیز هوشیار» نمی‌گردند و «جامه‌ی عشق که خیاط ازل» بر تن ایشان دوخته تا ابد از تن درنمی‌آورند و به «خسرو پرویز» که قرنهاست مرده و استخوانهایش نیز خاک شده پیغام می‌دهند که «بیش از این ستم به کوه‌کَن روا ندارد» و «شیرین» را مدتی برای او واگزارد و ...

دریغ ای ایرانیان! دریغ!


🔹 پانوشتها :

1ـ گفتار پیش از این («شعر در ایران») که در دفتر «شعر در ایران» آمده است.

2ـ سینما و تئاتر در آن دوره جز نمایشهای بی‌ارج نمی‌داشتند. سپس که سودها و زیانهای این دو بهتر شناخته گردید در کتاب «وَرجاوَندْبنیاد» چنین گفته شده : «سینما اگر بیناکهای[آنچه بینند] راست را نشان دهد و در راه یاوری بدانشها بکار رود از بهترین سرگرمیهاست». همچنین یکی از همباوران او (شادروان شکوهیان) ‌گفته که در دبیرستانی که کسروی درس می‌داده براهنمایی او نمایشنامه‌ای راست از پیشامدهای جنبش مشروطه‌ تمرین ‌کرده‌اند. بدینسان اندیشه‌ی نویسنده درباره‌ی این دو رشته روشن می‌گردد.


🌸
📖 کتاب «بخوانند و داوری کنند» (شیعیگری)

🖌 احمد کسروی

🔸گفتار سوم : زیانهایی که از این کیش برمی‌خیزد (2 از 21)


این را در جاهای دیگری نیز نوشته‌ام : در سال ١٣٣۶[ق] ⁽¹⁾ که جنگ جهانگیر درمیان می‌بود و گرانی نیز پیش آمد و می‌توان گفت بیش از «سه‌یک» مردم را نابود گردانید ، در آن سال من در تبریز می‌بودم و آشکاره می‌دیدم که بیشتر توانگران دست بینوایان نمی‌گرفتند ، خویشان و همسایگانشان که از گرسنگی می‌مردند پروا نمی‌داشتند ، مردگان که از بی‌کفنی بروی زمین می‌ماندند بروی خود نمی‌آوردند. بسیاری از آنان گندم یا خواروبار که می‌داشتند نهان کرده به بهای بسیار گرانی فروخته پول می‌اندوختند. در آن میان تنها کاری که رواج می‌داشت بزمهای روضه‌خوانی برپا کردن می‌بود. سپس نیز که بهار رسید و راه عراق که از سالها بسته می‌بود باز گردید آنان با یک شادمانی بتکان آمدند و بآهنگ زیارت به بسیج پرداختند و کاروانهای انبوه پدید آورده راه افتادند.

بدتر از آن ، دو سال پیش رخ داد. در سال١٣٢٠ (خورشیدی) که روس و انگلیس سپاه به ایران آوردند و رضاشاه برافتاده سختگیریهایی که او درباره‌ی رفتن به عراق می‌داشت از میان رفت ، شیعیان ایران همه چیز را فراموش کرده ، در چنان هنگامی که سپاه بیگانه بکشور آمده و سرزمین ایران بمیدان جنگ نزدیکتر شده (بلکه خود میدان جنگ گردیده) و بیمها درمیان می‌بود ، با صد خرسندی و شادمانی ، از هرسو رو به تهران آوردند و بیست‌ویک‌هزار تن ، پاوندی ١۴٠ ریال ارز خریده روانه‌ی کربلا و نجف شدند.

همین امسال آزمایش دیگری در کار است : سالها در ایران گندم و جو کم‌بها می‌بود و کشاورزان سختی می‌کشیدند و زیان می‌بردند. پارسال بشُوَند جنگ و در سایه‌ی کمی غلّه بهای آن بسیار بالا رفت و امسال با همه‌ی فراوانی بالاست. اکنون کشاورزان که غلّه را به بیست برابر بهای سالهای پیش می‌فروشند ، بجای آنکه ارج این پیشامد را بدانند و از پولهایی که بدست آورده‌اند کشتزارهای خود را بیشتر و بهتر گردانند ، باغها پدید آورند ، چشمه‌هاشان پاک گردانیده بآب بیفزایند ، برای زنان و فرزندان خود رخت خرند ، بچشمهای «تراخمی» بچگان خود پرداخته بنزد پزشک برند ، همه‌ی اینها را فراموش کرده تنها زیارت را بیاد می‌آورند. از هر دیهی گروهی کاروان بسته و ملای خودشان را همراه برداشته شادان و «صلوات»کشان راه می‌افتند.

همچنین بازاریان که در سایه‌ی بالا رفتن نرخها ، در این دو سال پولهایی اندوخته‌اند ، و بازرگانان که در سایه‌ی انبارداری و گرانفروشی ، به توانگری افزوده‌اند ، یگانه آرزوشان رفتن بکربلا و نجف (و یا بمکه) می‌باشد. بسیاری از آنان از دادن مالیات بدولت سر پیچیده با نیرنگ و رشوه گریبان خود را رها گردانیده براه می‌افتند.

اکنون خیابانهای تهران پُر از روستاییان خراسان و مازندران و دیگر جاهاست که بآهنگ کربلا باینجا آمده‌اند ، و با آن رختهای پاره و چرک‌آلود دسته‌دسته در خیابانها می‌گردند. کار بجایی رسیده که دولت عراق که سالانه سود بزرگی از آمدن و رفتن این دسته‌ها بَرَد ، از دادن «ویزا» خودداری می‌کند. اینست بسیاری از ایشان بی‌گذرنامه براه می‌افتند و در مرز گرفتار می‌شوند و کسانی نیز «گذرنامه» می‌سازند که اکنون یک دسته‌شان در شهربانی در زیر بازپرس‌اند.

اینست آرمان شیعیان. آنچه در آنان نتوان یافت به نیکی کشاورزی یا بازرگانی یا چیزهای دیگر کوشیدن ، و یا دلبستگی بتوده و کشور داشتنست. از اینجاست که می‌گوییم : شیعیگری از هر باره بوارونه‌ی دینست.

یکی از آمیغهای ارجداری که دین یاد می‌دهد آنست که در جهان ، بیرون از «آیین سپهر⁽²⁾» کاری نتواند بود. نتواند بود که کسی در اینجهان باشد و هیچ‌کس او را نبیند. نتواند بود که کسی هزار سال زنده بماند. نتواند بود که آفتاب از فرودگاه خود برآید. نتواند بود که مردگان بجهان بازگردند ... ولی دیدیم که شیعیگری پُر از اینگونه کارهای بیرون از آیینست.

دیگری از آمیغهای ارجدار آنست که به هر کاری باید از راهش کوشید : بیمار را باید بنزد پزشک بُرد و درمان خواست ، به توانگری باید از راه کوشش رسید ، ارجمندی درمیان مردم را باید با نیکوکاری یافت ... ولی شیعیگری همه بآخشیج این می‌گوید. یک شیعی هر «مرادی» دارد از گنبدها تواند گرفت. از امامزاده داوود ، از شاه‌عبدالعظیم ، از معصومه‌ی قم ، تواند گرفت. چه رسد بگنبدهای امامان که والاتر و تواناتر می‌باشند.


🔹 پانوشتها :

1ـ 1917 م. ، جنگ جهانی یکم. ـ و

2ـ طبیعت ، این جهان و دستگاه آن. ـ و


————————————

📣 (خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل همراه بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

یک نظرپرسی هم در زیر آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید).


🌸
📖 دفتر « در پیرامون شعر و صوفیگری »

🖌 احمد کسروی

🔸 در پیرامون شعر و صوفیگری ـ 1 (چهار از نه)


دیگری از دوستان دانشمند⁽¹⁾ چنین می‌نگارد : «در شماره‌ی 17 شعر را بسی ناچیز و بی‌مغز انگاشتید. آن دمی که اوج حقیقت‌طلبت را می‌بینم خرّم می‌گردم از اینکه جز پیرامون حقیقت نیستید و از دیگر سوی یکسر مجاز را از میان بردن کار خردمند نیست که گفته‌اند المَجَاز قَنْطَرَة الحَقِیقَة⁽²⁾ . وانگهی اگر در یک جا شعر را قدحی است در دیگر جا شایان مدح و ستایش است ...»

می‌گوییم : شعر سخن است ـ سخن آراسته و سنجیده. سخن را بیکبار نمی‌توان گفت بی‌مغز یا مغزدار است. سخن اگر معنی دارد بامغز وگرنه بی‌مغز می‌باشد. درباره‌ی شعر نیز همان جمله را باید گفت.

ولی اگر کسانی چنین پندارند که شعر از آنجا که سخن سنجیده و آراسته است بخودی خود دارای ارجی می‌باشد اگرچه معنای سودمندی نداشته باشد چنین پنداری بیجاست و گمان نداریم که مقصود دوست دانشمند ما این باشد.

اما عبارت «المَجَاز قَنْطَرَة الحَقِیقَة» ، این عبارت ازآنِ صوفیان است که معنای دیگری از آن مقصود می‌دارند. ولی گویا مقصود دوست دانشمند ما اینست که بر شعرایی که در موضوعهای ناسودمند شعر می‌سرایند باید بخشود تا کم‌کم پیش رفته و بموضوعهای سودمندی برسند.

ما بر این مقصود دوست خودمان چندان ایراد نداریم. چیزی که هست شاعری که از آغاز جوانی لب به بیهوده‌گویی گشاده کمتر روی می‌دهد که در پیری دست از آن برداشته بکارهای سودمند بپردازد. وآنگاه این شعرا تنها باین بسنده نمی‌کنند که شعرهای ناسودمند بگویند بلکه شعرهای سراپا زیان و سراسر آسیب می‌سرایند.

ما اینک در تهران شاعری را می‌شناسیم که یک عمر با غزلسرایی و یاوه‌بافی بسر داده که نه پی کار و پیشه‌ای رفته تا نزد زن و فرزند خود سرفراز باشد و نه بپاکدامنی برخاسته که پیش خدا ارجمندی پیدا کند ، عمری با تردامنی و تنگدستی و پستی و فرومایگی بسر داده و یگانه هنرش قافیه‌بافی بوده کنون هم در شصت سالگی که دم گور ایستاده چنین شعر می‌سراید :

که گفت در رمضان می نمی‌توان خوردن
مگر سزاست که بر خویش عیش را محرم کرد

در این یک بیت شاعرِ روسیاه بر دین و آدمیگری و شرم و خرد پشت پا زده و پستی و نادانی خود را فاش گردانیده تنها برای آنکه یک «محسنه‌ی بدیعی» را بکار برده و روان رشید وطواط را شاد گرداند!

آری ای پیر روسیاه! آن کسی که گفته در رمضان می نخورید تو او را نمی‌شناسی! تو و همکاران تو آزادید که در رمضان هم عیش را بر خود محرم نساخته می بخورید و با شاهدان خوش باشید و بالاتر از همه از این قافیه‌های ننگین ببافید!

لیکن ای پیر چرکین خاک بر سر! یک عمر در اینجهان با این یاوه‌بافیها بسر دادی و یگانه حاصل عمرت آن دیوان غزل است که پس از خودت نفرین‌نامه‌ی خوبی بیادگار خواهد ماند! در آنجهان نیز سزای این ناپاکیهای خود را خواهی دید!

من دلم نه بر تو بلکه بر آن جوانان پاکدلی می‌سوزد که فریب تو و مانندگان ترا خورده راهی را که شما پیموده‌اید خواهند گرفت. و اینست که آسوده ننشسته باین جوش و خروش برمی‌خیزم.


🔹 پانوشتها :

1ـ آقای آقا سید علی‌اکبر برقعی از قم. (مهنامه‌ی پیمان)

2ـ معنی : «مجاز پل حقیقت است.» برای آگاهی درست (کامل) بنگرید بکتاب «صوفیگری».


🌸
📖 کتاب «بخوانند و داوری کنند» (شیعیگری)

🖌 احمد کسروی

🔸گفتار سوم : زیانهایی که از این کیش برمی‌خیزد (3 از 21)


دوم : یک گمراهی بزرگی در شیعیگری آنست که پنداشته‌اند خدا جهان را بپاس هستی «چهارده معصوم» آفریده. این خود گزافه‌ی بی‌پاییست. خدا جهان را بپاس هستی کسی نیافریده. خدا بالاتر از آنست که با آفریدگان خود مهر ورزد. بزرگتر از اینست که همچون پادشاهان هوسمند «گرامی داشتگانی» برگزیند. چنین گفته‌ای از هر کسی سر زده بیدین و دروغگو می‌بوده و نزد خدا روسیاه خواهد بود.

بنیادگزار اسلام یک تن همچون دیگران می‌بود. خدایش برگزید و براهنماییش برانگیخت. برتری‌ای‌ که پیدا کرد از این راه بود و برتری دیگری نمی‌داشت. این درباره‌ی آن پاکمرد است که برانگیخته‌ی خدا می‌بود ، چه رسد به نوادگانش که هیچ‌کاره می‌بودند.

به هر حال این باور با همه‌ی بیپاییش پایه‌ای در کیش شیعی بوده است و از آن ، دو زیان بسیار بزرگی برخاسته : یکی آنکه شیعیان «کسان‌پرست» بوده‌اند. دیگری اینکه جز بزمان امامانشان و بداستانهای ایشان ارج ننهاده بزمان خود بیگانه شده‌اند.

آنچه کسان‌پرستیست ، یک شیعی باید دلش پر از مهر امامان خود باشد و بهیچ چیزی ارج نگزارد. اگر شما نیک سنجید اینان به پیغمبر نیز آن ارج را نمی‌گزارند.

پیغمبر در چهل سالگی به پیغمبری رسیده آن هم بایستی پیاپی جبرائیل بیاید و برود و دستورها بیاورد. ولی امامان از کودکی امام می‌بوده‌اند و بی‌آنکه نیازمند جبرائیل باشند همه چیز را می‌دانسته‌اند. در یاوری بخدا و گردانیدن جهان نیز آن توانایی و کوشایی که از امامان و از «حضرت عباس» نمایانست از پیغمبر نمایان نمی‌باشد.

در اندیشه‌ی یک شیعی گلهای باغ آفرش دوازده امام بوده‌اند و دیگران در برابر آنان دارای ارجی یا ارزشی نمی‌باشند و نخواهند بود. یک کسی هرچند که نکوکار باشد و در راه خدا بکوششها پردازد و جانفشانیها کند بپایه‌ی امامان نتواند رسید در جای خود ، که بپایه‌ی سلمان و اباذر و مقداد نتواند رسید. نیکی را آنان دریافته‌اند و جایی برای دیگران بازنمانده.

نیکان در جای خود ، که بَدان نیز چنینند. یک شیعی ، ستمکاری جز یزید و ابن‌زیاد و شمر نشناسد. چنگیز که آنهمه خونها ریخته ، تیمور که آن کشتارها را کرده ، صمدخان ⁽¹⁾ که آن بدنهادیها را نموده ، هیچ یکی به پایگاه یزید یا شمر یا ابن‌زیاد نرسیده است و نتوانستی رسید. جایگاه ستمگری را یزید و ابن‌زیاد گرفته‌اند و جا برای دیگران باز نمانده است. پس از هزاروسیصد سال هنوز به یزید «لعن» می‌خوانند ، ولی چنگیز و تیمور که آنهمه خونها ریخته‌اند نامی از آنان درمیان نمی‌باشد.


🔹 پانوشت :

1ـ صمدخان و بدنهادیها و سیاهکاریهای او را از کتاب «تاریخ هجده ساله‌ی آذربایجان» می‌توان شناخت. ـ و


————————————

📣 (خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل همراه بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

یک نظرپرسی هم در زیر آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید).


🌸
📖 کتاب «بخوانند و داوری کنند» (شیعیگری)

🖌 احمد کسروی

🔸گفتار سوم : زیانهایی که از این کیش برمی‌خیزد (4 از 21)


یک شیعی باید از هر چیزی ستایشی برای امامان خود ، و یا نکوهشی برای دشمنان ایشان پدید آورد و هیچ فرصتی را در این باره از دست ندهد. این بایای شیعیگری اوست. مثلاً ابوبکر چون خلیفه شده و بمنبر رفته و پاکدلانه بمردم چنین گفته : «وَلَّیتُکُمْ وَلَسْتُ بِخَیرٍ مِنْکُمْ» ، (من سررشته‌دارتان گردیدم در حالی که بهتر از شما نمی‌باشم) ، شیعی باید فرصت از دست ندهد و بآن گفته‌ی ابوبکر «وَ عَلِی فِیکُم» ⁽¹⁾ بیفزاید تا دانسته گردد که ابوبکر با همه‌ی دشمنی که با علی می‌داشت به بزرگتری و برتری او می‌خَستُوید ⁽²⁾ و این بپاس جایگاه او بوده که گفته : «من بهتر از شما نمی‌باشم».

یک جمله‌ای در کتابهاست : خدا به پیغمبر اسلام گفته : «لَو لاَک لَمَا خَلَقتُ الأَفْلاَک» ، (اگر تو نبودی این چرخها را نیافریدمی) این جمله غلطست و همانا ⁽³⁾ آن را یکی از ایرانیان عربی‌دان ساخته است. در عربی بایستی گفت : «لولا انت ...». «لولاک» غلطست و جز بنام «سجع‌سازی» با افلاک آورده نشده. چنین جمله‌ی دروغ و غلطی ، شیعه آن را نیز بحال خود نگزارده و بآن نیز افزوده : «ولولاَ عَلِی لَمَا خَلَقْتُک» ، (و اگر علی نبودی تُرا هم نیافریدمی).

چنانکه گفتیم در این باره بآیه‌های قرآن نیز دست برده و هر کجا که زمینه‌ای دیده‌اند بآنها افزوده‌اند.

هر تکانی که در جهان پیش آید و هر داستان بزرگی که رخ دهد شیعی باید بگردد و حدیثی پیدا کند تا نشان دهد که امامان آن را از پیش آگاهی داده‌اند. این بایای شیعیگری اوست.

در سالهای اخیر که دانشهای اروپایی در ایران رواج یافت ، ملایان شیعه تنها بهره‌ای که از آن دانشها بردند این بود که بگردند و حدیثهایی پیدا کنند و آنها را به رخ جهانیان کِشند و چنین گویند : «این را فلان امام آگاهی داده».

بنوشته‌ی هبة‌الدین (وزیر فرهنگ عراق) ستاره‌شناسی نوین تازگی نمی‌دارد و همه‌ی آنها در آیه‌های قرآن فهمانیده شده و در حدیثها یادش رفته است.

بنوشته‌ی خالصی‌زاده ⁽⁴⁾ «نیروی کشش» (یا قوه‌ی جاذبه) را امامان می‌دانسته‌اند و در گفته‌هاشان بازنموده‌اند ، و بسیار دور از دادگریست که اروپاییان آن را از نیوتن انگلیسی نوشته‌اند.

در این ده سال که ما بکوشش برخاسته‌ایم ⁽⁵⁾ و سخنانی در زمینه‌ی زندگانی می‌نویسیم ، در سالهای نخست بسیاری از طلبه‌ها و دیگران می‌آمدند و چنین می‌گفتند : «اینها که در حدیثها هم هست. شما چرا حدیث ذکر نمی‌کنید که مردم هم زودتر بپذیرند». سپس چون از ما نومید شدند خودشان بکار پرداختند. بدینسان که ما هرچه نوشتیم آنان کتابها را گردیده از میان صد حدیثِ بی‌معنی یکی را ، که بیش یا کم ، مانندگی بگفته‌های ما می‌داشت پیدا کرده به رخ ما می‌کشیدند.

مثلاً ما که در زمینه‌ی خِرَد ، هم با کیشها و هم با صوفیگری و خراباتیگری ، و هم با روانشناسی نوین در چَخِش می‌بودیم و در برابر همه‌ی آنها گفته‌های خود را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیدیم ، آنان حدیثی را به رخ ما می‌کشیدند : «خدا چون خرد را آفرید باو گفت جلو بیا ، آمد. گفت پس برو ، رفت. گفت با تُست که کیفر خواهم داد ، با تُست که پاداش خواهم داد».


🔹 پانوشتها (از ویراینده) :

1ـ معنی : در حالی که علی درمیان شماست.

2ـ خستویدن (همچون برگزیدن) = اقرار کردن.

3ـ همانا = «چنین پیداست».

4ـ یکی از آخوندهای ایرانی‌تبار در عراق بود که انگلیسیان او را از آنجا بیرون راندند. اندکی پس از آمدنش به ایران در برابر جنبش جمهوری‌خواهی رضاشاه به مخالفت برخاست. به این کتاب نیز ایرادی نوشته که در گفتار پایانی آمده.

5ـ کسروی آغاز کوششهایش را از سال 1312می‌شمارد ـ سالی که مهنامه‌ی پیمان را بنیاد گزارد.


————————————

📣 (خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل همراه بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

یک نظرپرسی هم در زیر آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید).


🌸