من خدا هستم
17.2K subscribers
7.37K photos
9.79K videos
211 files
2.09K links
🔅مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد
که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد🔅

Group: ️https://t.me/Islie_Group

☆CHANNELS⇩
@KTYAB ☜ⓚ
@ISLIE ←ⓓ
Download Telegram
#با_هم_بخوانیم

📝 روایتی جالب و خواندنی در مورد شمشیر ذوالفقار:

قبیله «طی» بتی داشتند «فلس» نام» و آن دماغه‌ای بود سرخ فام مایل به سیاهی در میان کوهی به نام «أجا» از کوهسار «طی» که گویی تمثال آدمي است» و آن را می‌پرستیدند» و به او پیشکش (هدیه) می‌دادند و گوسفند برابرش قربان می‌کردند و هیچ بیمناکی نزديك او نیامدی مگر آنکه در آمان بودی ….. تا آنکه دعوت پیامبر اسلام آشکار گردید. پس علی بن ابی طالب را پیامبر بفرستاد تا او را نابود ساخت. و دو قبضه شمشیری را که حارث پسر «ابی شمر غسانی»- پادشاه غسان-آن دو را به گردن «فلس» آويخته بود» و یکی را «مخذم»» و دیگر را «رسوب» می‌گفتند بر گرفت (و همین دو شمشیر است که «علقمه» پسر «عبده» در شعر خود از آن یاد کرده است).

و علی بن ابی طالب با آن دو شمشیر به نزد پیامبر (ص) بازگشت. و آن حضرت یکی را به گردن آویخت» و سپس به علی بن ابی طالب بخشود و همان است شمشیری که علی آن را بر میان می‌بست.

و همین دو شمشیر «حارث» است که «علقمه» در شعرش یاد کرده و گفته است:
مظاهر سربالی حدید علیهما عقیلا سیوف مخذم و رسوب

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ترجمه بیت بالا چنین است: «پوشنده دو پیراهن آهنین (زره) که بر آنها دو شمشیر جوهردار یکی مخذم» و دیگر رسوب بسته است.»

📚 الاصنام
✍️ ابومنذر هشام بن محمد کلبی
#با_هم_بخوانیم


امیدواریم دیگر آن زمان هائی که لازم بود از آزادی مطبوعات بعنوان یکی از تضمین های بزرگ اجتماع در برابر حکومت های فاسد و ستمگر دفاع کرد گذشته باشد. امروز تقریبا هیچ نیازی به توضیح یا اثبات این نظر نیست که ما نباید به یك هیئت مقننه یا مجریه که منافعش با منافع مردم یکی نیست اجازه دهیم که برای افراد جامعه عقیده تجویز کند یا اینکه تصمیم بگیرد که چه نوع نظرات و دلایل باید به گوش مردم برسد. از آن گذشته ، جنبه های اختصاصی این موضوع به حدی از جانب نویسندگان پیش از ما تکرار شده و جای خود را موفقانه در فکر مردم باز کرده است که دیگر نیازی به اصرار مجدد درباره آن نیست . گرچه قانون کنونی مطبوعات در انگلستان هنوز بدان پایه از کمال که آزادی مطلق زبان و قلم را تضمین کند نرسیده و همان اندازه دستاویز اجحاف دارد که در دوران سلطنت "تودور" ها داشت ولی دیگر خطر اینکه قانون عملا عليه مباحثات سیاسی بکار برده شود خیلی کم است مگر در دوره های ترس و وحشت موقتی که بیم سرکشی و طغيان ، وزیران و قاضیان را از رفتار صحیح و عادلانه باز میدارد

📚 رساله درباره آزادی
فصل دوم
آزادی افکار و مباحثات

جان استوارت میل


🔹 این کتاب حدود 150 سال پیش توسط فیلسوف انگلیسی جان استوارت میل نوشته شده، ما هنوز درگیر سیستمی هستیم که هیچ ارزشی برای آزادی بیان و آزادی مطبوعات قائل نیست


@ktyab
من خدا هستم
💢سندرم ایمپاستر، یا خود‌حقه‌باز‌پنداری! چرا بعضی افراد شایستگی و دستاوردهای خود را باور نمی‌کنند؟ #آموزشی #سندرم_ایمپاستر @KHOD2
#با_هم_بخوانیم

♻️سندروم متقلب یا سندروم ایمپاستر چیست؟

◾️سندروم متقلب (Imposter Syndrome)، اعتقاد راسخ فرد است به این باور که لیاقت موفقیت‌هایی که به دست آورده را ندارد. حسی است که باعث می‌شود فرد فکر کند آنقدرها که بقیه می‌گویند باهوش، خلاق یا بااستعداد نیست. در سندروم متقلب، فرد همیشه مشکوک به این است که نکند دستاوردهایش فقط و فقط نتیجه‌ی شانس خوبش بوده باشند، یا اینکه صرفا در زمان مناسب در جای مناسب بوده باشد و سرانجام این سندروم باعث می‌شود ترسی در دل فرد رخنه کند از اینکه یک روز همه بفهمند که او ریاکاری بیش نیست.

◾️ارتباط بین سندروم متقلب و شک داشتن به توانایی‌های خود، احساسات دیگری را نیز به همراه می‌آورد. ترس از موفقیت، ترس از شکست و خودویران‌گری از جمله‌ی آنها هستند. موقعیت‌هایی که در آنها این سندروم به سراغ فرد می‌آید، همان موقعیت‌هایی هستند که در نظر دیگران نشانه‌ی موفقیت به شمار می‌روند: شروع کردن کار جدید، ترفیع یا پاداش گرفتن، قبول کردن مسئولیت‌های اضافه بر سازمانی چون آموزش دادن به دیگر افراد، راه اندازی کسب و کار شخصی خود و یا بچه‌دار شدن برای اولین بار.

◾️وقتی به خود شک داشته باشید و به احساساتی که گفتیم دچار شوید، خیلی سخت‌تر و شدیدتر از قبل تلاش خواهید کرد تا یک وقت متقلب بودن‌تان رو نشود. نتیجه اینکه باز هم موفقیت‌های بیشتری کسب می‌کنید و شناخته‌تر می‌شوید و این دفعه از قبل هم بیشتر احساس ریاکار بودن به شما دست می‌دهد! اما اغلب اوقات اتفاق متفاوتی می‌افتد: سیر پیشرفت‌تان کندتر می‌شود. شروع می‌کنید به بازبینی و تغییر دادن اهدافتان، طوری که ساده‌تر و کوچک‌تر شوند. یک جورهایی انگار با پایین آوردن سطح هدف‌هایتان به خود اثبات می‌کنید که توانایی رسیدن به سطوح بالا را ندارید…و در نتیجه هرگز توانایی‌های بالقوه‌تان را کاملا بالفعل نمیکنید

#آموزشی
#سندرم_ایمپاستر

@KHOD2
#با_هم_بخوانیم

گنه كردم گناهی پر ز لذت
كنار پيكری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می‌دانم چه كردم
در آن خلوتگه تاريك و خاموش

در آن خلوتگه تاريك و خاموش
نگه كردم بچشم پر ز رازش
دلم در سينه بی‌تابانه لرزيد
ز خواهش‌های چشم پر نيازش

در آن خلوتگه تاريك و خاموش
پريشان در كنار او نشستم
لبش بر روی لب‌هايم هوس ريخت
زاندوه دل ديوانه رستم

فرو خواندم بگوشش قصه عشق:
ترا می‌خواهم ای جانانه من
ترا می‌خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق ديوانه من

هوس در ديدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پيمانه رقصيد
تن من در میان بستر نرم
بروی سينه‌اش مستانه لرزيد

گنه كردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی كه گرم و آتشين بود
گنه كردم میان بازوانی
كه داغ و كينه‌جوی و آهنين بود

✍️ فروغ فرخزاد
📖 گناه

@ktyab
#با_هم_بخوانیم


آفریدی خود تو این شیطان ملعون را
عاصیش کردی او را سوی ما راندی
این تو بودی، این تو بودی کز یکی شعله
دیوی اینسان ساختی، در راه بنشاندی

مهلتش دادی که تا دنیا به جا باشد
با سرانگشتان شومش آتش افروزد
لذتی وحشی شود در بستری خاموش
بوسه گردد بر لبانی کز عطش سوزد

هر چه زیبا بود بی رحمانه بخشیدیش
شعر شد، فریاد شد، عشق و جوانی شد
عطر گل‌ها شد به روی دشت‌ها پاشید
رنگ دنیا شد فریب زندگانی شد

موج شد بر دامن مواج رقاصان
آتش می‌شد درون خم به جوش آمد
آن چنان در جان می‌خواران خروش افکند
تا ز هر ویرانه بانگ نوش نوش آمد

نغمه شد در پنجه چنگی به خود پیچید
لرزه شد بر سینه‌های سیمگون افتاد
خنده شد دندان مه رویان نمایان کرد
عکس ساقی شد به جام واژگون افتاد

سحر آوازش در این شب‌های ظلمانی
هادی گم کرده راهان در بیابان شد
بانگ پایش در دل محراب‌ها رقصید
برق چشمانش چراغ رهنورردان شد

هر چه زیبا بود بی رحمانه بخشیدیش
در ره زیبا پرستانش رها کردی
آن گه از فریاد‌های خشم و قهر خویش
گنبد مینای ما را پر صدا کردی

چشم ما لبریز از آن تصویر افسونی
ما به پای افتاده در راه سجود تو
رنگ خون گیرد دمادم در نظرهامان
سرگذشت تیره‌‌ی قوم «ثمود» تو

خود نشستی تا بر آنها چیره شد آنگاه
چون گیاهی خشک کردیشان ز طوفانی
تندباد خشم تو بر قوم لوط آمد
سوختیشان، سوختی با برق سوزانی

وای از این بازی، از این بازی درد آلود
از چه ما را این چنین بازیچه می‌سازی؟
رشته‌‌ی تسبیح و در دست تو می‌چرخیم
گرم می‌چرخانی و بیهوده می‌تازی

چشم ما تا در دو چشم زندگی افتاد
با «خطا»، این لفظ مبهم، آشنا گشتیم
تو خطا را آفریدی، او به خود جنبید
تاخت بر ما، عاقبت نفس خطا گشتیم

گر تو با ما بودی و لطف تو با ما بود
هیچ شیطان را به ما مهری و راهی بود ؟
هیچ در این روح طغیان کردهء عاصی
زو نشانی بود یا آوای پایی بود ؟

تو من و ما را پیاپی می کشی در گود
تا بگویی می توانی این چنین باشی
تا من و ما جلوه گاه قدرتت باشیم
بر سر ما پتک سرد آهنین باشی

چیست این شیطان از درگاهها رانده ؟
در سرای خامش ما میهمان مانده
بر اثیر پیکر سوزنده اش دستی
عطر لذت های دنیا را بیافشانده

چیست او، جز آن چه تو می خواستی باشد ؟
تیره روحی، تیره جانی، تیره بینایی
تیره لبخندی بر آن لب های بی لبخند
تیره آغازی، خدایا، تیره پایانی

میل او کی مایهء این هستی تلخست ؟
رأی او را کی از او در کار پرسیدی ؟
گر رهایش کرده بودی تا بخود باشد
هرگز از او در جهان نقشی نمی دیدی

ای بسا شب ها که در خواب من آمد او
چشمهایش چشمه های اشک و خون بودند
سخت می نالیدند و می دیدم که بر لبهاش
ناله هایش خالی از رنگ و فسون بودند

شرمگین زین نام ننگ آلودهء رسوا
گوشه یی می جست تا از خود رها گردد
پیکرش رنگ پلیدی بود و او گریان
قدرتی می خواست تا از خود جدا گردد

ای بسا شب ها که با من گفتگو می کرد
گوش من گویی هنوز از ناله لبریز است :
شیطان : تف بر این هستی، بر این هستی دردآلود
تف بر این هستی که اینسان نفرت انگیزست

خالق من او، و او هر دم به گوش خلق
از چه می گوید چنان بودم، چنین باشم ؟
من اگر شیطان مکارم گناهم چیست ؟
او نمی خواهد که من چیزی جز این باشم

دوزخش در آرزوی طعمه یی می سوخت
دام صیادی به دستم داد و رامم کرد
تا هزاران طعمه در دام افکنم، ناگاه
عالمی را پرخروش از بانگ نامم کرد

دوزخش در آرزوی طعمه یی می سوخت
منتظر، برپا، ملک های عذاب او
نیزه های آتشین و خیمه های دود
تشنه قربانیان بی حساب او

میوۀ تلخ درخت وحشی زقوم
همچنان بر شاخه ها افتاده بی حاصل
آن شراب از حمیم دوزخ آغشته
ناز ده کس را شرار تازه ای در دل


✍️ فروغ فرخزاد
📖 برشی از عصیان بندگی

@ktyab