This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️گفتوگو با بزرگ علوی دربارهی دید صادق هدایت به موضوع زن
او عقب دختر اثیری میگشت؛ [...] زن عادی برای او کافی نبود. او دنبال یک موجود آسمانی میگشت.
#بزرگ_علوی
#صادق_هدایت
@NazariyehAdabi
او عقب دختر اثیری میگشت؛ [...] زن عادی برای او کافی نبود. او دنبال یک موجود آسمانی میگشت.
#بزرگ_علوی
#صادق_هدایت
@NazariyehAdabi
گفتار ادبی
جنگ رستم با اكوان ديو
محمدامین مروتی
فردوسي در آغاز داستان" اكوان ديو" ميگويد اگر پارهاي از اين حكايات به عقلت جور درنميآيد، به جاي رد كردنشان، آنها را بر سبيل رمز و راز معني كن تا دلپذير و قابل قبول گردند:
جــهـان پرشگفت است چـون بـنگري
نــــدارد كــــســـي آلــــتِ داوري
كه جانت شگفت است و تن هم شگفت
نـخـست از خــود انـدازه بـايد گرفت
يعني وجود خود تو هم خيلي كم عجيب نيست و بر همين مقياس بدان نميتواني در مورد شگفتيها و عجايب جهان هم داوري انكارآميز داشته باشي.
نـباشـی بـدیـن گـفـته همداستان
که دهـقان هـمی گـوید از باستان
خــردمـنـد کـین داسـتان بشنود
بـه دانـش گـرایـد بـدیـن نـگـرود
ولـیـکـن چــو معنیش یـاد آوری
شــود رام و کـوتــه کـنـد داوری
تو بشنو ز گـفتـار دهـقـان پـیـــر
گر ایدونک بـاشـد سـخـن دلپذیر
كلمهي "داوري" در گذشته به معني قضاوت انكارآميز و مجادله گر به كار رفته ولي امروز به معناي مطلق قضاوت اعم از تأييد و تكذيب به كار ميرود.
القصه چوپاني به نزد كيخسرو ميرود و از گورخري سخن ميگويد كه در گلهي اسبان پيدا شده و اسبان را ميكشد. كيخسرو به فراست درمييابد چنين موجودي بايد ديو باشد و رستم را مأمور كشتن او ميكند. رستم او را در كمند ميآورد ولي او ناپديد ميشود. رستم كه خسته ميشود و ميخوابد، اكوان دور او را گِرداگِرد ميبُرد و او را به آسمان ميبرد. رستم از خواب برميخيزد و خود را بين زمين و آسمان ميبيند. اكوان ميگويد از اين بالا به كوه پرتابت كنم تا تكهتكه شوي يا به دريايت افكنم تا خوراك نهنگان گردي؟
رستم كه ميداند كار ديوان وارونه است ميگويد مرا به كوه پرت كن و ديو هم او را به دريا مياندازد. رستم شناكنان خود را نجات ميدهد و يك بار ديگر در زمين اكوان را ميبيند و اين بار او را ميكشد و سرش را از تن جدا ميكند. در پايان اين داستان است كه فردوسي ميگويد اگر به داستانها و قصههاي ديوان باور نداري، آنها را رمزگشايي كن و بدان كه مقصود از ديو مردمان بدكار بودهاند:
تـو مـر ديـو را مــردمِ بدشـناس
كـسي كو نـدارد زِ يـزدان سپاس
هـر آن كـو گـذشت از رهِ مردمي
زِ ديـوان شُمَـر، مَشـمُرَش آدمـي
در باب دیو:
کلمه ی دیو در شاهنامه دلالت های دوگانه ای دارد و از این نظر به کلمه ی شیطان شبیه است. فردوسی از سویی دیو را مردم بد می شناسد که از یزدان سپاس ندارند و این کلمه را عمدتاً به ساکنان بومی فلات ایران اطلاق می کرده که طهمورث آن ها را مسخر کرد و هم آن ها بودند که کشاورزی و خانه سازی و کتابت را به مهاجمان آریایی یعنی طهمورث آموختند. ولی در بسیاری از جاهای دیگر دیو عامل وسوسه و فریب انسان هاست. مثلاً در هیأت رامشگری بر کاووس ظاهر می شود و او را ترغیب به حمله به مازندران می کند که اتفاقاً منزلگاه دیوان است که اگر این دیو از همان دیوان ساکن مازندران بوده باشد، چنین دعوتی بلاوجه است مگر این که دیو را نوعی ابلیس و وسوسه نفسانی تلقی کنیم. در حکایت ضحاک، ابلیس خود را در هیأت آشپز و طبیب بر ضحاک ظاهر می کند و در داستان رستم و اسفندیار، رستم و پشوتن کراراً به اسفندیار هشدار می دهند که در دام دیو درون و طمع تاج شاهی قدم به میدان نبرد گذاشته است. این کاربرد دو گانه راجع به کلمه شیطان هم وجود دارد.
جنگ رستم با اكوان ديو
محمدامین مروتی
فردوسي در آغاز داستان" اكوان ديو" ميگويد اگر پارهاي از اين حكايات به عقلت جور درنميآيد، به جاي رد كردنشان، آنها را بر سبيل رمز و راز معني كن تا دلپذير و قابل قبول گردند:
جــهـان پرشگفت است چـون بـنگري
نــــدارد كــــســـي آلــــتِ داوري
كه جانت شگفت است و تن هم شگفت
نـخـست از خــود انـدازه بـايد گرفت
يعني وجود خود تو هم خيلي كم عجيب نيست و بر همين مقياس بدان نميتواني در مورد شگفتيها و عجايب جهان هم داوري انكارآميز داشته باشي.
نـباشـی بـدیـن گـفـته همداستان
که دهـقان هـمی گـوید از باستان
خــردمـنـد کـین داسـتان بشنود
بـه دانـش گـرایـد بـدیـن نـگـرود
ولـیـکـن چــو معنیش یـاد آوری
شــود رام و کـوتــه کـنـد داوری
تو بشنو ز گـفتـار دهـقـان پـیـــر
گر ایدونک بـاشـد سـخـن دلپذیر
كلمهي "داوري" در گذشته به معني قضاوت انكارآميز و مجادله گر به كار رفته ولي امروز به معناي مطلق قضاوت اعم از تأييد و تكذيب به كار ميرود.
القصه چوپاني به نزد كيخسرو ميرود و از گورخري سخن ميگويد كه در گلهي اسبان پيدا شده و اسبان را ميكشد. كيخسرو به فراست درمييابد چنين موجودي بايد ديو باشد و رستم را مأمور كشتن او ميكند. رستم او را در كمند ميآورد ولي او ناپديد ميشود. رستم كه خسته ميشود و ميخوابد، اكوان دور او را گِرداگِرد ميبُرد و او را به آسمان ميبرد. رستم از خواب برميخيزد و خود را بين زمين و آسمان ميبيند. اكوان ميگويد از اين بالا به كوه پرتابت كنم تا تكهتكه شوي يا به دريايت افكنم تا خوراك نهنگان گردي؟
رستم كه ميداند كار ديوان وارونه است ميگويد مرا به كوه پرت كن و ديو هم او را به دريا مياندازد. رستم شناكنان خود را نجات ميدهد و يك بار ديگر در زمين اكوان را ميبيند و اين بار او را ميكشد و سرش را از تن جدا ميكند. در پايان اين داستان است كه فردوسي ميگويد اگر به داستانها و قصههاي ديوان باور نداري، آنها را رمزگشايي كن و بدان كه مقصود از ديو مردمان بدكار بودهاند:
تـو مـر ديـو را مــردمِ بدشـناس
كـسي كو نـدارد زِ يـزدان سپاس
هـر آن كـو گـذشت از رهِ مردمي
زِ ديـوان شُمَـر، مَشـمُرَش آدمـي
در باب دیو:
کلمه ی دیو در شاهنامه دلالت های دوگانه ای دارد و از این نظر به کلمه ی شیطان شبیه است. فردوسی از سویی دیو را مردم بد می شناسد که از یزدان سپاس ندارند و این کلمه را عمدتاً به ساکنان بومی فلات ایران اطلاق می کرده که طهمورث آن ها را مسخر کرد و هم آن ها بودند که کشاورزی و خانه سازی و کتابت را به مهاجمان آریایی یعنی طهمورث آموختند. ولی در بسیاری از جاهای دیگر دیو عامل وسوسه و فریب انسان هاست. مثلاً در هیأت رامشگری بر کاووس ظاهر می شود و او را ترغیب به حمله به مازندران می کند که اتفاقاً منزلگاه دیوان است که اگر این دیو از همان دیوان ساکن مازندران بوده باشد، چنین دعوتی بلاوجه است مگر این که دیو را نوعی ابلیس و وسوسه نفسانی تلقی کنیم. در حکایت ضحاک، ابلیس خود را در هیأت آشپز و طبیب بر ضحاک ظاهر می کند و در داستان رستم و اسفندیار، رستم و پشوتن کراراً به اسفندیار هشدار می دهند که در دام دیو درون و طمع تاج شاهی قدم به میدان نبرد گذاشته است. این کاربرد دو گانه راجع به کلمه شیطان هم وجود دارد.
با تو می گویم:
رابطه خوب، رابطه ای است که به این احساس بیانجامد: "من خوبم، تو خوبی."
گفتار دینی
ایمان به نظم خردمندانه عالم
اگر به نظام حکیمانه و خردمندانه عالم ایمان داشته باشیم، اعتماد به نفس مان بالا می رود و احساس می کنیم تنها نیستیم چون خدا یا این نظام با ماست. چون بخشی از این خردمندی و حکمت هم در وجود ماست. پس اگر دیگر قضاوتمان کرد یا تاییدمان نکرد در مسیر خود تردید نمی کنیم. چون یک موجود ماورایی و قدرتمند در پشت ماست. سطح انرژی ما بالا می رود. کسانی که پابرهنه روی ذغال های گداخته می روند، چنین روحیه و ایمانی دارند.
این نگاه جهان را به صورت کاسموس، نظم، هارمونی و هدفمندی می بیند نه به صورت کائوس و آشفتگی.
نگاه کاسمیک به جهان موجب می شود حتی اگر موفق نشوی، برای موفق نشدنت هم قائل به حکمتی و معنایی باشی که خود تحمل شکست را برایت راحت تر می سازد. یعنی شکست هم بر ایمانت می افزاید. به قول فلاسفه ایمان، ابطال ناپذیر است و مبنایش اعتماد و امید و عشق است نه راستی آزمایی.
البته این شیوه زندگی برای فرد خوب و مفید است چون به زندگیش معنا و کیفیت می دهد ولی اگر همین کس سودای حکومت و قدرت داشته باشد، کشور را به باد فنا خواهد داد. زیرا به درستی همه اشتباهاتش هم ایمان دارد. زیرا نمی داند که اداره یک کشور مستلزم استفاده از خرد جمعی است نه خرد یک فرد. خطاهایش را به حساب حکمت و مصلحت خدا می گذارد و باور دارد دستی از بیرون او را هدایت می کند.
با تو می گویم: آزادگی
اوج آزادی، آزادگی است. یعنی بی تعلق بودن. نگران قضاوت دیگران نبودن. خود را با دیگران مقایسه نکردن. ثقل درونی داشتن. نیاز نداشتن به نقاب زدن بر چهره.
گفتار اجتماعی و روانشناسی
من کیستم؟
محمدامین مروتی
ما معمولاً خود را عبارت از نام و نشان و شغل و ملیت و مذهبمان می دانیم.
بیش از هر چیزی به نظر می رسد من نامم هستم ولی آیا واقعاً من نامم هستم؟ مسلماً نه. من ممکن بود هر اسم دیگری داشته باشم.
آیا من شغلم هستم؟ آقا یا خانم دکتر یا مهندس هستم؟ مسلماً خیر. کاملاً ممکن بود من شغل دیگری داشته باشم.
آیا من دارایی هایم مثل نوع ماشین و خانه و باغ و ملکم هستم؟ خیر. دارایی هایم بخش ضروری وجود من نیستند. می آیند و می روند ولی من همانم که بودم.
آیا من نسبت و فامیل و خاندانم هستم؟ مثلا پدر فلانی و پسر فلانی؟ خیر. نسبت من با کس و کارم کاملاً تصادفی است.
آیا من ملیت و مذهبم هستم؟ خیر. دین و ملت من هم کاملاً تصادفی است.
آیا من جسمم هستم؟ خیر. جسم من هم کاملاً تصادفی به من رسیده است.
پس من کیم؟
من همانم که در زمان تولد نه اسم داشت و نه خود را به عنوان شغل و دارایی و نسبت و ملت و مذهب می شناخت.
یک خود اصیل و ابتدایی، که در نتیجه تربیت خانواده و اجتماع، خود را موجودی متفاوت و تافته ای جدابافته به حساب نمی آورد. موجودی که قضاوت نمی کرد، تظاهر و تفاخر نداشت، فقط در حال تجربه لحظات بود. دائماً در حال تجربه و یاد گرفتن بود.
اینکه می گویند خودت باش یا خودت را بشناس، معطوف به همان خود نیامیخته با دارایی و شغل و عنوان و ملیت و مذهب و اصل و نسب است.
12 اردیبهشت 1404
با تو می گویم:
مردمان به سه گروهند:
یکی ناآزُرده با تو آزار دارد،
یکی بیازاری بیازارد
و یکی که بیازاری، نیازارد.... (ابوالحسن خرقانی)
گفتار عرفانی
شرح غزل شمارهٔ ۳۸ دیوان شمس(رستم از این بیت و غزل)
مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
محمدامین مروتی
رستم از این نفس و هوا، زنده بلا، مرده بلا
زنده و مرده، وطنم نیست به جز فضل خدا
از هوای نفس رها شدم. با نفس زیستن و مردن عین بلاست. با مرگ و زندگی کاری ندارم، موطن من فقط فضل خداست.
رستم از این بیت و غزل، ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
می گوید خدایا از شعر و شاعری رها شدم یا رهایم کن. برای مولانا شاعری شان و اصالت ندارد و از اینکه مجبور است سخنش را در قوالب و اوزان عروضی بگوید، احساس تنگنا و خفقان می کند. این همان احساسی است که نیما را به شکستن اوزان و بنیادگذاری شعر نو کشاند. مولانا می گوید:
"این یاران که بنزد من میآیند، از بیم آنکه ملول نشوند شعری می گویم تا به آن مشغول شوند، و اگر نه من از کجا شعر از کجا. والله که من از شعر بیزارم و پیش من از این بتر چیزی نیست."(فیه مافیه، انتشارات امیر کبیر، چاپ هشتم، 1380، تصحیح فروزانفر، صفحه 74)
قافیه و مفعله را گو همه سیلآب ببر
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
قافیه پردازی و شاعری، نوعی توجه به قشر و ظاهر است و برای مغز شاعران خوب است نه من.
ای خمشی مغز منی، پردهٔ آن نغز منی
کمتر فضل خمشی، کش نبود خوف و رجا
خاموشی مغز نغز من است و کمترین فضیلتش این است که مرا از بیم و امید نجات می دهد.
بر دِه ویران نبود عُشر زمین کوچ و قَلان
مست و خرابم، مطلب در سخنم نقد و خطا
مولانا می گوید من مست و خرابم و توقع نداشته باش که سخنم بی خطا باشد. همان گونه که کسی از ده ویران کسی مالیات و خراج نمی گیرد.
تا که خرابم نکند، کی دهد آن گنج به من
تا که به سیلم ندهد، کی کشدم بحر عطا
تا از خود خراب نشوم، گنج معنا را به دست نمی آورم. چنان که گنج در ویرانه هاست. تا سیل مرا نبرد، به دریای عطایش نمی رسم.
مرد سخن را چه خبر، از خمشی همچو شکر
خشک چه داند، چه بود ترلللا، ترلللا
انسانی که اهل حرف زدن و سخنوری است، از شیرینی سکوت بی خبر است. همچنین کسی که در ساحل امن، لباسش خشک است، از کسی که به بحر زده و خیس شده، خبر ندارد.
آینهام، آینهام، مرد مقالات نهام
دیده شود حال من ار، چشم شود گوش شما
من اهل سخنوری و نویسندگی نیستم. بلکه حکم آینه ای هستم تا خود را در من ببینید. اما این مشروط بدان است که گوش تان به چشم تبدیل شود. یعنی از شنیده ها علم نیاندوزید، بلکه به دنبال دیدار احوال معنوی باشید.
دست فشانم چو شجر، چرخزنان همچو قمر
چرخ من از رنگ زمین، پاکتر از چرخ سما
مثل درخت دست افشانی می کنم و مثل ماه، سماع می کنم. این سماع رنگ خاک دارد و از سماع ماه در آسمان خالص تر و پاک تر است.
عارف گوینده بگو، تا که دعای تو کنم
چون که خوش و مست شوم، هر سحری وقت دعا
ای عارف خوش سخن، تو مرا مست کن تا هر صبح، دعایت کنم.
دلق من و خرقهٔ من، از تو دریغی نبوَد
وآن که ز سلطان رسدم، نیم مرا نیم تو را
لباس تنم را هم از تو دریغ نمی کنم و هر چه از عالم معنا به من رسد با تو نصف می کنم.
از کف سلطان رسدم، ساغر و سغراق قدم
چشمهٔ خورشید بوَد، جرعهٔ او را چو گدا
خداوند به من ساغر و کوزه شراب عنایت می کند. او به مانند چشمه خورشید بخشنده است و من هم گدای عطای اویم.
من خمشم خسته گلو، عارف گوینده بگو
زآن که تو داوود دمی، من چو کهم رفته ز جا
ای عارف خوش سخن من خسته ام و ساکت می مانم. تو به جایم حرف بزن زیرا تو صوت داوودی داری و من کاهی بیش نیستم که با صوت تو این ور و آن ور می شوم.
18 دی 1403
با تومی گویم:
سوگ، بهایی است که برای عشق میپردازیم. (سوِند برینکمن)
قطعه #ثلث_جلی اثر وسام شوکت 🇮🇶
◼️ ما دامت مملكتي عينيك فإني سلطان زماني
تا زمانی که کشورم چشمان توست، من سلطان روزگار خویشم.
نزار قبانی
◼️ ما دامت مملكتي عينيك فإني سلطان زماني
تا زمانی که کشورم چشمان توست، من سلطان روزگار خویشم.
نزار قبانی
«در سنه ست و خمسمائه ـ ۵۰۶ ـ به شهر بلخ در کوی بردهفروشان در سرای امیرابوسعد جره، خواجه امام عمر خیامی، و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند، و من بدان خدمت پیوسته بودم. در میان مجلس عشرت از حجةالحق عمر شنیدم که او گفت: «گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گلافشان میکند!» مرا این سخن مستحیل نمود، و دانستم که چنویی گزاف نگوید. چون در سنه ثلاثین ـ ۵۳۰ ـ به نیشابور رسیدم، چهار سال بود که تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود، و عالم سفلی از او یتیم مانده و او را بر من حق استادی بود.
آدینهای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید. مرا به گورستان حیره بیرون آورد، و بر دست چپ گشتم. در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده، و درختان امرود و زردآلو سر از آن باغ بیرون کرده، و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود؛ و مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم. گریه بر من افتاد، که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمیدیدم. ایزد تبارک و تعالی جای او در جنان کناد، بمنّه و کرمه.»
چهار مقالهی نظامی عروضی
@tabarshenasi_ketab
آدینهای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید. مرا به گورستان حیره بیرون آورد، و بر دست چپ گشتم. در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده، و درختان امرود و زردآلو سر از آن باغ بیرون کرده، و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود؛ و مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم. گریه بر من افتاد، که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمیدیدم. ایزد تبارک و تعالی جای او در جنان کناد، بمنّه و کرمه.»
چهار مقالهی نظامی عروضی
@tabarshenasi_ketab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
صحبت های #مریم_میرزاخانی در مورد زندگی ...
۲۲ اردیبهشت، زادروز دانشمندیاست که با تمام محدودیتها، در آسمان جهان درخشید. او همانند خورشیدی نه فقط در ریاضیات، بلکه برای الگوی زندگی جهانیان، راه را روشن ساخت.
زمانی که مریم خبر ابتلای خود به سرطان را متوجه شد، گفت : دنیا هیچ وقت عادلانه نبوده است، زمانی که با هوشی سرشار و در خانواده ای خوب و اطرافیانی خوب هم به دنیا آمدم در حالی که خیلی چنین شرایطی را نداشتند نیز، عادلانه نبود، پس امروز به شرایطم اعتراضی ندارم.
روز جهانی زن در ریاضیات و زادروز مریم میرزاخانی مبارک
🌎@flowwithmusic
۲۲ اردیبهشت، زادروز دانشمندیاست که با تمام محدودیتها، در آسمان جهان درخشید. او همانند خورشیدی نه فقط در ریاضیات، بلکه برای الگوی زندگی جهانیان، راه را روشن ساخت.
زمانی که مریم خبر ابتلای خود به سرطان را متوجه شد، گفت : دنیا هیچ وقت عادلانه نبوده است، زمانی که با هوشی سرشار و در خانواده ای خوب و اطرافیانی خوب هم به دنیا آمدم در حالی که خیلی چنین شرایطی را نداشتند نیز، عادلانه نبود، پس امروز به شرایطم اعتراضی ندارم.
روز جهانی زن در ریاضیات و زادروز مریم میرزاخانی مبارک
🌎@flowwithmusic
#تراش_قلم
استادی می گفت: به قلم ها ستم مکنید.
گفتند: چه ستمی؟
گفت: اینکه با قلم باریک خط درشت بنویسی و بالعکس...
اهل خط برای هر نوع خط، تراشی خاص و در خور مقرر داشته اند و تراش قلم بدین نسبت از درشت جلی تا ریز خفی متفاوت می گردد و برای کاتب به ویژه کاتبی که چند نوع یا همه انواع را می نویسد، قلم های مختلف و متعدد در کار است، مانند آلات مختلفی که در صنایع به کار می رود.
مؤلف صبح الاعشی از مقرالعلائی بن فضل الله نقل کرده است:
به خط ابن مقله رحمه الله دیدم که نوشته بود: آری، ملاک خوبی خط، خوبی تراش قلم است و هر کس قلم را خوب بتراشد، خط نوشتن برایش آسان می گردد و بر اهل این صناعت لازم است همه فنون تراش قلم و قط آن را از تحریف و تدویر و توسیط و بین آنها را رعایت و حفظ کند تا در نوشتن خط توانا باشد و قلم برای کاتب مانند شمشیر در دست مرد دلیر است.
استادی می گفت: به قلم ها ستم مکنید.
گفتند: چه ستمی؟
گفت: اینکه با قلم باریک خط درشت بنویسی و بالعکس...
اهل خط برای هر نوع خط، تراشی خاص و در خور مقرر داشته اند و تراش قلم بدین نسبت از درشت جلی تا ریز خفی متفاوت می گردد و برای کاتب به ویژه کاتبی که چند نوع یا همه انواع را می نویسد، قلم های مختلف و متعدد در کار است، مانند آلات مختلفی که در صنایع به کار می رود.
مؤلف صبح الاعشی از مقرالعلائی بن فضل الله نقل کرده است:
به خط ابن مقله رحمه الله دیدم که نوشته بود: آری، ملاک خوبی خط، خوبی تراش قلم است و هر کس قلم را خوب بتراشد، خط نوشتن برایش آسان می گردد و بر اهل این صناعت لازم است همه فنون تراش قلم و قط آن را از تحریف و تدویر و توسیط و بین آنها را رعایت و حفظ کند تا در نوشتن خط توانا باشد و قلم برای کاتب مانند شمشیر در دست مرد دلیر است.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
✔️نغزترین سخن را پدرش احمد میرزاخانی گفت: مریم را، الگو کنید نه اسطوره...
مرحوم طالقانی میگفت: «بای ذنب قتلت»( به کدامین گناه کشته شدند)مصداق هراستعداد زنده به گور شده است، بهتر ازمریم هم هست و باید پیدایشان کنیم.
🔸زادروز
@sahandiranmehr
مرحوم طالقانی میگفت: «بای ذنب قتلت»( به کدامین گناه کشته شدند)مصداق هراستعداد زنده به گور شده است، بهتر ازمریم هم هست و باید پیدایشان کنیم.
🔸زادروز
@sahandiranmehr
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
♦️همایون کاتوزیان در خصوص ایدهی "جامعهی کوتاه مدت" به زبانِ ساده سخن میگوید🔺
@joreah_journal
www.instagram.com/joreah_journal
@joreah_journal
www.instagram.com/joreah_journal
فقط با کسانی بحث کنید که میدانید آنقدر عقل و عزت نفس دارند که حرفهای بیمعنی نمیزنند،
کسانی که به دلیل توسل میجویند، حقیقت را گرامی میدارند و آنقدر منصف هستند که اگر حق با طرف مقابلشان باشد اشتباه بودنشان را قبول میکنند...
پس نتیجه میگیریم که به ندرت در هر صد نفر یک نفر ارزش آن را دارد که با او بحث کنی!
«هنر همیشه بر حق بودن»
-آرتور شوپنهاور
کسانی که به دلیل توسل میجویند، حقیقت را گرامی میدارند و آنقدر منصف هستند که اگر حق با طرف مقابلشان باشد اشتباه بودنشان را قبول میکنند...
پس نتیجه میگیریم که به ندرت در هر صد نفر یک نفر ارزش آن را دارد که با او بحث کنی!
«هنر همیشه بر حق بودن»
-آرتور شوپنهاور
گفتار فلسفی
قصه ی خیر و شر
محمدامین مروتی
نبرد خیر و شر از سپیده دم پیدایش بشر ابتدا در اسطوره ها و تاریخ و سپس در درون بشر جریان داشته است.
این نبرد تحت عنوان نبرد نور و ظلمت، خدایان و دیوان، خدایان و انسان ها در اسطوره ها و منابع دینی موضوعیت پیدا کرده است.
دست و دل انسان همواره در پی یافتن زندگانی بهتر و کم دردسر تری بوده است. در زمانی که مقهور طبیعت بوده است نیروهای شر و خیر را به عوامل خارجی نسبت می داده و در صدد بر سر مهر آوردن شان-از طریق دادن هدیه و رشوه و قربانی- بوده است.
نبرد نور و تاریکی، در ادیان ایرانی از زروانیسم تا میترائیسم و مزدائیسم موضوع اصلی قلمداد می شده.
نبرد بین خدایان شر و خیر، در مذاهب چند خدایی خاصه در اسطوره های یونانی به گونه ای است که این خدایان غالباً با انسان ها تضاد منافع داشته اند و در این میان بوده اند خدایانی مانند پرومته، که جانب انسان ها را می گرفته اند. پرومته آتش را از خدایان دزدید و به انسان هدیه داد و مورد غضب قرار گرفت. این تندمزاجی و حیله گری خدایان باعث شده بود فیلسوفی مانند افلاطون- که نماینده گذر از اسطوره به فلسفه بود- با این توصیف از خدایان مخالفت کند.
در ادیان توحیدی، خدا نماد نور و عدالت است و دیو و شیطان و نیروهای اهریمنی نماد ظلم و ظلمت.
همه این نمادسازی ها کوششی برای توضیح موقعیت بشر در عالم بوده است.
در ادیان این نیروها هم درونی اند و هم بیرونی. شیطان با نفسانیت همذات اند یا حداقل دومی کارگزار اولی است. صحبت از جهاد اصغر و اکبر می شود و دیو درون مهمتر از دین بیرون می گردد. وجهه عرفانی ادیان جهاد با نفس را ریشه همه جهادها تلقی می کند. چنان که مولوی می گوید:
این جهاد اکبر و آن اصغر است
هر دو کار رستم و حیدر است
یعنی جهاد اصغر کار رستم است و جهاد اکبر کار حیدر.
یا مادر بت ها، بت نفس شماست
زانک آن بت مار و این بت اژدهاست
نبرد خیر و شر گاهی جنبه اجتماعی و سیاسی پیدا کرده و به شکل منازعات و جنگ های دینی (مثل جنگ های صلیبی و جنگهای سی ساله کاتولیک ها و مسیحیان در اروپای قرن 17) در آمده است.
نبرد خیر و شر در جامعه شناسی و سیاست قرن 19 شکل طبقاتی می گیرد و سوسیالیسم و مارکسیسم علمدار این منازعه می گردد. نیروهای خیر خود جای نیروهای شر را می گیرند. به قول نیچه آنقدر در تاریکی می نگرند که خود به هیولا تبدیل می شوند. یا به قول صادق هدایت در بوف کور، راوی خودش تبدیل به پیرمرد خنزرپنزری می شود.
اما در علوم جدیده این نیروها درونی می شوند. خیر و شر نزد فروید از دو آبشخور غریزی مرگ و زندگی(اروس و تانانوس) سیراب می شوند.
اما در یک تقسیم بندی جدید فروید و پس از او یونگ، قائل به لزوم همزیستی و تعادل بین قوای شر و خیر می شوند. خیر و شر به تعادل نیروهای مختلف درون انسان برمی گردد نه منازعه شان.
در "روانشناسی رفتار متقابل" نیز این بالغ است که بین والد و کودک مصالحه و وساطت می کند. بدین ترتیب در یک روان سالم، مصالحه و گفتگوی عقلانی، جای منازعه را می گیرد.
در منابع دینی این آشتی بین نیروها، در تفاسیری که از رابطه خدا با شیطان می شود، ریشه دارد. عرفای ادیان غالباٌ به این مصالحه و رفع منازعه باور داشتند و شیطان را مامور مخفی خدا تلقی می کردند که به صورت نفسانیت، در دل و صدور آدمیان وسوسه می کند.
در یک تحلیل نهایی، انسان جنبه های مختلف و در عین حال آمیخته ای دارد. در عالم واقع چنین تمایزی در میان نیروهای درونی بشر وجود ندارد. انسان در عالم واقع، مشتمل خدا و شیطان یا نفس لوامه و اماره یا نفس و عقل و غریزه یا من و ابرمن و نهاد یا خودآگاه و ناخودآگاه نیست. این اسامی را خود مردم و بزرگان ادیان یا دانشمندان برای تسهیل بیان منویات و تئوری هایشان به کار برده اند. زیرا انسان بدوی، وقتی شیطان را به شکل یک دشمن خارجی ببیند، دید و درک ملموس تر و محسوس تری برای مقابله با آن پیدا می کند. از دید روانشناسی هم من اگر منشأ اشتباهاتم را یک دشمن درونی و بیگانه از خود بدانم، انگیزه بیشتری برای مقابله با آن و درمان روح و روانم پیدا می کنم.
19 اردیبهشت 1404
با تو می گویم:
نباید مانند اسفنج هر چه را دیگران می گویند، جذب کنیم.