This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مایه خیر و برکت باشیم برای دیگران...
گفتار عرفانی
شرح غزل شمارهٔ ۴۳۶ (گفتا که کیست بر در)
مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
محمدامین مروتی
این غزل که در قالب گفتگوی عاشق و معشوق سروده شده، بیان نازهای معشوق است و نیازهای عاشق. معشوق می تواند خدا یا شمس باشد.
گفتا که کیست بر در؟ گفتم کمین غلامت
گفتا چه کار داری؟ گفتم مها، سلامت
معشوق می پرسد کیست که در می زند؟ عاشق که مولاناست پاسخ می دهد غلام کوچک تو. می پرسد کارت چیست؟ می گوید می خواهم سلامت کنم. یا می گوید سلامت تو را می خواهم.
گفتا که چند رانی؟ گفتم که تا بخوانی
گفتا که چند جوشی؟ گفتم که تا قیامت
می پرسد چقدر در پی من می آیی و می تازی؟ می گوید تا وقتی جواب مثبت بدهی. می پرسد تا کی حرص و جوش می خوری می گوید تا ابد و تا قیامت.
دعوی عشق کردم، سوگندها بخوردم
کز عشق یاوه کردم، من مِلکت و شهامت
برایش قسم خوردم که به خاطر عشق تو همه ثروت و شهامتم را از دست داده ام.
گفتا برای دعوی، قاضی گواه خواهد
گفتم گواه اشکم، زردی رخ علامت
پرسید برای دعوی عشق شاهدت کیست؟ گفتم اشک و رخ زردم گواه من اند.
گفتا گواه جرحست، تردامنست چشمت
گفتم به فر عدلت، عدلند و بیغرامت
گفت این شاهدان قبول نیستند. چون دامن چشم تر است یعنی آلوده به گناه است. گفتم به لطف عدل تو، گواهانم عادلند و بی تاوان.
گفتا که بود همره؟ گفتم خیالت ای شه
گفتا که خواندت این جا؟ گفتم که بوی جامت
گفت با که آمدی؟ گفتم با خیالت. یعنی همراهی جز تصویر تو ندارم. گفتم چطور پیدایم کردی؟ گفتا با دنبال کردن بوی شرابت. یعنی به بوی تو به اینجا آمدم.
گفتا چه عزم داری؟ گفتم وفا و یاری
گفتا ز من چه خواهی؟ گفتم که لطف عامت
گفت تصمیمت چیست؟ گفتم این که به تو وفادار باشم. گفت از من چه می خواهی؟ گفتم لطف فراگیرت. لطف عام صفت خداست.
گفتا کجاست خوشتر؟ گفتم که قصر قیصر
گفتا چه دیدی آن جا؟ گفتم که صد کرامت
گفت بهترین جا کجاست؟ گفتم کاخ تو. گفت مگر در آنجا چه خبر است؟ گفتم بخشندگی فراوان.
گفتا چراست خالی؟ گفتم ز بیم رهزن
گفتا که کیست رهزن؟ گفتم که این ملامت
گفت این کاخ چرا خالی است؟ گفتم به دلیل وجود رهزنان طریق که نمی گذارند کسی بدین جا راه یابد. گفت کدام راهزنان؟ گفتم کسانی که عاشقان را ملامت می کنند.
گفتا کجاست ایمن؟ گفتم که زهد و تقوا
گفتا که زهد چهبود؟ گفتم ره سلامت
گفت امنیت در چیست؟ گفتم در زهد و تقوی و پرهیز. گفت زهد چیست؟ گفتم مسیری است که به سلامت منتهی می شود.
گفتا کجاست آفت؟گفتم به کوی عشقت
گفتا که چونی آن جا؟ گفتم در استقامت
گفت آفت در کجاست؟ گفتم در کوی عشق تو. گفت تو در آنجا چه می کنی؟ گفتم مقاومت و تحمل.
خامش که گر بگویم من نکتههای او را
از خویشتن برآیی، نی در بود نه بامت
مولانا در مقطع-ضمن استفاده از تخلص خود یعنی "خاموش"- می گوید اگر بخواهم همه این گفت و شنود را بیان کنم، از خود بیخود می شوی و در هیچ جا قرار و آرام نمی یابی.
16 فروردین 1404
نکته:
وقتي همه يك جور فكر ميكنند، معلوم ميشود كه هيچ كس فكر نميكند. والتر ليمين
گفتار فلسفی
جوهر محافظه کاری
محمدامین مروتی
اسکروتن می گوید حقیقت محافظه کاری سامان یابی اجتماعات بشری از پایین است به نحوی که شکل قرارداد نداشته باشد بلکه به نوعی اشتراک مساعیِ دلپذیر و سرگرم کننده و حتی نوعی بازی تبدیل شود.
این ایده از هگل در کتاب "پدیدار شناسی روح" شروع شد که انسان یا سوژه در تعامل با دیگری است که هم رشد می کند و هم به آزادی و خودآگاهی می رسد و حداکثر این رشد و آگاهی در جامعه مدنی میسر است. انسان در رابطه با دیگری است که خود را می شناسد. پس خودشناسی امری نیست که در خویشتن منزوی ما اتفاق بیفتد. یعنی جامعه ای که از پایین و به تدریج و داوطلبانه شکل می گیرد. ایده ای که توسط شیلر، مارکس و فلاسفه معاصر مثل لویناس و لکان هم گسترش یافت.
شیلر نیز تعاملات بشری را نوعی بازی می خواست. هنر هم نوعی بازی است. رقص هم نوعی بازی است. ورزش هم نوعی بازی است. هایک نیز به نظم خودانگیخته و خودجوش و دست نامرئی تنظیم کننده روابط باور داشت.
شکل مهمی از این مراودات گفتگوست. انسان در گفتگو انسان تر می شود.
رویکرد محافظه کارانه در تقابل با رویکردهای عقلگرایانه و صنع گرایانه ای است که از راه های بوروکراتیک و با برنامه ریزی و تمرکز می خواهند انسان را خوشبخت کنند در حالی که خوشبختی در رضایت و رضایت در اختیار و انتخاب است و اجبار انسان را به برده ای تبدیل می کند که رضایت درونی ندارد. در زمان کمونیسم شوروی حتی انجمن های خیریه هم تحمل نمی شدند، مبادا نوعی احساس وجود مستقل از حکومت به انسان ها دست دهد. انسانی که نه به غایت بلکه به وسیله فروکاسته شود، احساس ابزار بودن می کند نه انسان بودن. حس سعادت و خوشبختی در انتخاب و آزادی و موثر و مفید بودن و خلاقیت پدید می آید در حالی که سیستم تمامیت خواه چنین مجالی را از بشر می گیرد. حقیقت محافظه کاری در این است که جامعه مدنی از پایین رشد می کند ولی از بالا نابود می شود.
پس کار، باید غایت باشد نه وسیله و باید ایجاد فراغت نماید تا مجال برای گفتگو فراهم شود.
محیط کار هم باید محیط تعاملات انسانی و گفتگوهای خلاق باشد.
نهایتاً از منظر محافظه کاری، چنین اجتماعی ارزش دفاع نظامی و جنگیدن برای آن را هم دارد و شهروندان به رغبت از آن به عنوان تعلقات و وابستگی هایشان با جان و دل دفاع می کنند. مفهوم واقعی میهن و وطن بر اجتماع داوطلبانه و آزادانه انسان ها مبتنی است و پیداست این با میلیتاریسم و جنگ افروزی و حمله به منافع سایر ملل و کشورها یا مطیع ساختن مردم کشور توسط نظامیان تفاوتی شگرف دارد.
مخلص:
مخلص محافظه کاری حس تعلق دلپذیر به میراث خانوادگی و تاریخی بشر است که در آداب و رسوم و دین و خانواده و هنر کلاسیک جلوه گر شده است. محافظه کاری در خلاصه ترین تعریف، حفظ ارتباط بین نسل هاست که به دلیل داشتن سکونت گاه مشترک، آجر روی آجر انباشته شده است.
تفاوت محافظه کاری با لیبرالیسم این است که در محافظه کاری اصالت با فرهنگ است نه اقتصاد. اسکروتن معتقد است اگر اقتصاد موطن نداشته باشد، به ایدئولوژی تبدیل می شود.
محافظه کاری، دانستن قدر میراث و فرهنگ گذشتگان است در مقابل انقلابی گری که طرد این میراث و شروع از نقطه صفر است.
محافظه کاری آمیختگی ارزشها و تعلقات خانوادگی و ملی است در مقابل نفی خانواده و ملت توسط سوسیالیسم و اختلاط مرزها.
اسکروتن بر رواداری و دموکراسی و گفتگوی بی پایان به عنوان ارزش های محافظه کارانه مثابه به رسمیت شناختن متفاوت بودن تاکید دارد. او بر گفتگو به عنوان راه حل منطقی و معقول و انسانی مشکلات درنگ می کند.
وی به لزوم خصوصی بودن آموزش و پرورش و عدم دخالت دولت در این عرصه باور دارد.
به نظر اسکروتن ایمان دینی لیستی از باورها و گزاره ها نیست بلکه رویکردی ذهنی و ارزش مدار به زندگی است. همانطور که نیچه و واگنر (در غروب خدایان) می گفتند این باورها کمرنگ شده و خدا مرده است ولی فرهنگ دینی سر جایش باقی مانده است و فقدان خدا موجب سوگواری ما نمی شود. دین مردم و عوام کماکان، نه دین گزاره ها که دین زندگی است. کلیساها امروزه بقایشان، بیشتر مدیون زیبایی شان است.
منبع:
چگونه محافظه کار باشیم؟ راجر اسکروتن، مرتضی افشاری، نگاه معاصر
28 تیر 1404
نکته:
از آدم دروغگو نپرس چرا دروغ گفتی؟ چون حتما با یک دروغ دیگر پاسخ تو راخواهد داد. (مارک_تواین)
👍1
مشکل اصلی ایران در اواخر دوره شاه، از نگاه داریوش همایون
مشکل کار رابطهی شخصی شاه با ده پانزده نفر آدم بود. مثلاً، واقعاً با کمال جرأت میشود مسئلهی اساسی ایران را در همین [مطلب] خلاصه کرد. ما گرفتار یک عده آدم بودیم که رابطههای خاصی با شاه داشتند. یکی از لحاظ خویشاوندی آنقدر به او نزدیک بود و آنقدر رویش تأثیر میکرد که هیچ کاریاش نمیشد کرد؛ هیچجور دست به او نمیشد زد. یکی در مواقع خاصی در تاریخ زندگی پادشاه به او خدماتی انجام داده بود که به سبب آن خدمات دیگر کاریش نمیشد کرد. یکی در همان موقع که در دولت بود و کار میکرد با شاه یک روابط خاصی داشت، روابط خصوصی داشت، شاید مالی، به هر نحو، به اندازهای مورد اعتماد شاه بود که هر کاری میتوانست بکند؛ و امثال اینها.
این ده پانزده نفر را من اسمشان را Untouchables گذاشته بودم در آن موقع در ایران. به اینها دست نمیشد زد و این Untouchables (روی اشاره به آن سریال مشهور تلویزیونی هم که راجع به گانگسترهای شیکاگو در سالهای ۳۰ بود، چون کارهایشان هم بیشباهت به آن عده نبود). این گروهِ دستنزدنی، این گروه Untouchables و رابطهی خاصشان با شاه بود که مشکل اساسی مملکت بود. اینها همه چیز را میتوانستند از مسیر طبیعیاش خارج بکنند و شاه روی ملاحظاتی که از اینها داشت - و شاه خیلی آدم محجوبی بود، خیلی آدم ناتوانی در این زمینهها بود و خیلی قابل تأثیر بود - خیلی زود از این راهها میشد روی او نفوذ کرد.
دربار به تنهایی نبود، در همهی شئون مملکت این عده نفوذ کرده بودند. بعضی از آنها سمت درباری هم نداشتند، بیشترشان نداشتند؛ ولی اگر دربار را به معنی [اطرافیان] شاه بگیریم بله، این ارتباط خاص اینها با شاه سبب شده بود که این مشکل در مملکت باشد که همه چیز باید از مسیرش خارج بشود و همه چیز به اینها مربوط میشد. هر چه پول بزرگ بود، بالاخره به یک ترتیبی به این ده پانزده نفر مربوط میشد.
من همیشه میگفتم که مسئلهی ایران فقط یک مسئلهی اقتصادی یا جامعهشناسی نیست، یک مسئلهی زیستشناسی است. ما باید منتظر باشیم دست طبیعت به تدریج تصفیه بکند و این موانع را از سر راه پیشرفت این مملکت بردارد و تراژدی ایران در این بود که داشت اینطور میشد، به تدریج دور و بر [شاه] خالی میشد، به تدریج عامل بیولوژیک داشت کار تاریخی خودش را برای ایران میکرد و این انقلاب خیلی پیش از موقع اتفاق افتاد. یا بهتر است بگویم خیلی بیموقع اتفاق افتاد. هیچ ضرورتی [برای انقلاب] نبود چون زمینه برای تغییر اوضاع ایران آماده شده بود. یک تغییر کادر، یک Change of Guard دیگر در سال ۱۳۵۷ در جریان بود. یعنی در سالهای ۵۰ و اوایل ۶۰ هجری مسلماً این تغییر صورت میگرفت و همه چیز میتوانست عوض شود و خیلی مردم حماقت کردند که ریختند توی خیابانها و عکس خمینی را توی ماه دیدند. خیلی، خیلی حماقت کردند؛ خیلی بیموقع این کار را کردند.
بخشی از مصاحبهٔ داریوش همایون (۱۳۰۷-۱۳۸۹) با پروژهٔ تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار هفتم
تاریخ مصاحبه: ۱۱ مهر ۱۳۶۲
مصاحبهکننده: جان مژدهی
#تکه_مصاحبه
https://iranhistory.net/homayoun0/
مشکل کار رابطهی شخصی شاه با ده پانزده نفر آدم بود. مثلاً، واقعاً با کمال جرأت میشود مسئلهی اساسی ایران را در همین [مطلب] خلاصه کرد. ما گرفتار یک عده آدم بودیم که رابطههای خاصی با شاه داشتند. یکی از لحاظ خویشاوندی آنقدر به او نزدیک بود و آنقدر رویش تأثیر میکرد که هیچ کاریاش نمیشد کرد؛ هیچجور دست به او نمیشد زد. یکی در مواقع خاصی در تاریخ زندگی پادشاه به او خدماتی انجام داده بود که به سبب آن خدمات دیگر کاریش نمیشد کرد. یکی در همان موقع که در دولت بود و کار میکرد با شاه یک روابط خاصی داشت، روابط خصوصی داشت، شاید مالی، به هر نحو، به اندازهای مورد اعتماد شاه بود که هر کاری میتوانست بکند؛ و امثال اینها.
این ده پانزده نفر را من اسمشان را Untouchables گذاشته بودم در آن موقع در ایران. به اینها دست نمیشد زد و این Untouchables (روی اشاره به آن سریال مشهور تلویزیونی هم که راجع به گانگسترهای شیکاگو در سالهای ۳۰ بود، چون کارهایشان هم بیشباهت به آن عده نبود). این گروهِ دستنزدنی، این گروه Untouchables و رابطهی خاصشان با شاه بود که مشکل اساسی مملکت بود. اینها همه چیز را میتوانستند از مسیر طبیعیاش خارج بکنند و شاه روی ملاحظاتی که از اینها داشت - و شاه خیلی آدم محجوبی بود، خیلی آدم ناتوانی در این زمینهها بود و خیلی قابل تأثیر بود - خیلی زود از این راهها میشد روی او نفوذ کرد.
دربار به تنهایی نبود، در همهی شئون مملکت این عده نفوذ کرده بودند. بعضی از آنها سمت درباری هم نداشتند، بیشترشان نداشتند؛ ولی اگر دربار را به معنی [اطرافیان] شاه بگیریم بله، این ارتباط خاص اینها با شاه سبب شده بود که این مشکل در مملکت باشد که همه چیز باید از مسیرش خارج بشود و همه چیز به اینها مربوط میشد. هر چه پول بزرگ بود، بالاخره به یک ترتیبی به این ده پانزده نفر مربوط میشد.
من همیشه میگفتم که مسئلهی ایران فقط یک مسئلهی اقتصادی یا جامعهشناسی نیست، یک مسئلهی زیستشناسی است. ما باید منتظر باشیم دست طبیعت به تدریج تصفیه بکند و این موانع را از سر راه پیشرفت این مملکت بردارد و تراژدی ایران در این بود که داشت اینطور میشد، به تدریج دور و بر [شاه] خالی میشد، به تدریج عامل بیولوژیک داشت کار تاریخی خودش را برای ایران میکرد و این انقلاب خیلی پیش از موقع اتفاق افتاد. یا بهتر است بگویم خیلی بیموقع اتفاق افتاد. هیچ ضرورتی [برای انقلاب] نبود چون زمینه برای تغییر اوضاع ایران آماده شده بود. یک تغییر کادر، یک Change of Guard دیگر در سال ۱۳۵۷ در جریان بود. یعنی در سالهای ۵۰ و اوایل ۶۰ هجری مسلماً این تغییر صورت میگرفت و همه چیز میتوانست عوض شود و خیلی مردم حماقت کردند که ریختند توی خیابانها و عکس خمینی را توی ماه دیدند. خیلی، خیلی حماقت کردند؛ خیلی بیموقع این کار را کردند.
بخشی از مصاحبهٔ داریوش همایون (۱۳۰۷-۱۳۸۹) با پروژهٔ تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار هفتم
تاریخ مصاحبه: ۱۱ مهر ۱۳۶۲
مصاحبهکننده: جان مژدهی
#تکه_مصاحبه
https://iranhistory.net/homayoun0/
Iran Oral History
داریوش همایون، متن کامل مصاحبه
گفتوگو با آقای داریوش همایون
روزنامهنگار و مؤسس روزنامه آیندگان
وزیر اطلاعات و جهانگردی ۷۸-۱۹۷۷
معاون ریاست حزب رستاخیز
روایت کننده: آقای داریوش همایون
تاریخ: بیست و یکم نوامبر ۱۹۸۲
محل مصاحبه: واشنگتن
مصاحبه کننده: جان مژدهی
نوار شماره:…
روزنامهنگار و مؤسس روزنامه آیندگان
وزیر اطلاعات و جهانگردی ۷۸-۱۹۷۷
معاون ریاست حزب رستاخیز
روایت کننده: آقای داریوش همایون
تاریخ: بیست و یکم نوامبر ۱۹۸۲
محل مصاحبه: واشنگتن
مصاحبه کننده: جان مژدهی
نوار شماره:…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خانم نیوتون؛ نصف شبی
#طنز
#طنز
#فلسفه™️
اگر آدمی می خواهد به دیگران کمک کند، پسندیده ترین روش این است که خود، انسان والاتری شود.
👤 #آبراهام_مازلو
@phiilosophiy
اگر آدمی می خواهد به دیگران کمک کند، پسندیده ترین روش این است که خود، انسان والاتری شود.
👤 #آبراهام_مازلو
@phiilosophiy
آن شنیدستی که اَلمُلکُ عَقیم؟
قطعِ خویشی کرد مُلکت جُو ز بیم
که عقیم است و ورا فرزند نیست
همچو آتش با کَسَش پیوند نیست
هر چه یابد او بسوزد بر دَرَد
چون نیابد هیچ، خود را میخورد
مثنوی مولانا دفترپنجم
آن مَثَلِ معروف را شنیدهای که میگوید: سلطنت ، سترون است ؟ زیرا طالبِ سلطنت از بیم، خویشان و کسانِ خود را نیز میکُشد . ( عقیم = بی دنباله ، ابتر )
مولانا میگوید اینکه سلطنت و حکومت عقیم است، از آنروست که سلطان و حاکم از بیمِ به خطر افتادن قدرتش، به همه سوء ظَن پیدا میکند و حتّی کسان و خویشانِ خود را نیز میکُشد.
@Tafakkor
قطعِ خویشی کرد مُلکت جُو ز بیم
که عقیم است و ورا فرزند نیست
همچو آتش با کَسَش پیوند نیست
هر چه یابد او بسوزد بر دَرَد
چون نیابد هیچ، خود را میخورد
مثنوی مولانا دفترپنجم
آن مَثَلِ معروف را شنیدهای که میگوید: سلطنت ، سترون است ؟ زیرا طالبِ سلطنت از بیم، خویشان و کسانِ خود را نیز میکُشد . ( عقیم = بی دنباله ، ابتر )
مولانا میگوید اینکه سلطنت و حکومت عقیم است، از آنروست که سلطان و حاکم از بیمِ به خطر افتادن قدرتش، به همه سوء ظَن پیدا میکند و حتّی کسان و خویشانِ خود را نیز میکُشد.
@Tafakkor
خودشناسی و سبک زندگی
چهار تابلو
محمدامین مروتی
بودا با مشاهدة چهار منظره، تحول و دگرگونی شد. دیدن پیری، فقر، بیماری و مرگ که زندگی آدمیان را سرشار از رنج کرده اند. او جهت یافتن راهی برای خاتمه دادن به رنج های بشری بود که دست از سلطنت برداشت. قدم در راه سلوک نهاد و نهایتا به این نتیجه رسید که منشاء رنج بشر، "خواستن" است و راه پایان دادن به آن نخواستن و رضا دادن به لحظه های زود گذر شادی و غم و درنگ نکردن بر این لحظه ها و کلنجار نرفتن ذهنی با زندگی است که البته منافاتی با فعالیت مفید و راهگشا ندارد و تنها در صدد مدیریت خودسری ها و لگام گسیختگی های ذهنی است.
نام این مقاله را از زندگی و تجارب بودا گرفتم و سخن گزافی نیست اگر بگویم عمرم را به جستجوی جواب این معماها و جورچین کردن این پازل ها طی کرده ام و آن ها عبارتند از:
معنای کائنات(راز وجود)، معنای حیات(راز حیات)، معنای دین (راز خلقت و فلسفه بعثت) و بالاخره معنای زندگی (راز به زیستن):
تصویر اول:
کامل ترین تصویری که از کائنات و عالم در ذهن خود دارم، تصویر آینه ای و تو در توی دنیاست که بدان تصویر هولوگرافیک می گوییم. کتابی که آخرین تکه های این پازل را برای شخص من تکمیل کرد، کتابی بود به نام "جهان هولوگرافیک". پیش از آن تصویر نجومی عالم -که درآن زمین ما و کل آدم ها و تاریخش در مقابل کلیت این تصویر قطره ای از دریاست-مبنای تصویری بود که از عالم و آدم داشتم. به قول فروید، خروج زمین از مرکزیت کائنات اولین ضربه ای بود که بر خودشیفتگی انسان وارد شد.
در"جهان هولوگرافیک" جهان، جهان تصاویر، آینه ها، امواج و انرژی هایی است که با هم انواع تداخل را دارند و تنوع و ترکیب این تداخل هاست که تصویر نهایی جهان را در چشم ما می آراید. در واقع جهانی که من می بینم جز یکی از بی نهایت تصاویر ممکنی نیست که از منظر و زاویه دید سیستم ادراکی من بر من مکشوف شده. تغییر زاویه دید و تغییر سیستم ادراک به تغییر این تصویر می انجامد.
تصویر دوم:
تصویر دوم تصویری است که از نسبت آدم با سایر موجودات در این کره خاکی داریم. کیفیت پیدایش انسان خود پازلی است که آخرین قطعاتش با تئوری داروینی تکامل و سپس بنیادها و رمزهای ژنتیکی حیات و پس از آن با کشف سلول های بنیادی و تکنولوژی کلونینگ، کامل و کامل تر شده است. در این تصویر، انسان تافته جدا بافته و مخلوقی مستقل از سایر مخلوقات نیست و مانند سایر موجودات زنده، ترکیبی از سلول ها و کدهای ژنتیکی است و در امتداد همان خط سیر تکاملی قرار گرفته که سایر جانوران قرار دارند. این دومین ضربة بزرگ بر خودشیفتگی بشر بود.
تصویر سوم:
تصویر سوم تصویری است که از خدا و دین بالاعم داریم. پازل رابطة انسان و خدا را، عرفا بهتر از دیگران چیده اند. آخرین تکه های این پازل را می توان از طریق سیر در قرآن و آیات آفاقی و انفسی(کتاب تدوین و کتاب تکوین) دریافت. که منجر به کشف تم واحد و منسجمی می شود که در پس و پشت آیه های گسسته نما، هارمونی های یک سمفونی زیبا را به تصویر می کشد.
تصویر چهارم:
و بالاخره تصویر چهارم تصویری است که از خود و زندگی داریم. تکمیل این تصویر را هم مدیون عرفان، خودشناسی و خودکاوی و روانشناسی هستیم و این تصویر نهایی که زندگی حقیقی یعنی حضور در لحظه و ارتباط دم به دم و مداوم داشتن با واقعیت زندگی؛ نه ارتباط کهنه و متکی به حافظه ای که همواره دریغ و افسوسِ گذشته از دست رفته و ایکاشِ آیندة نیامده، آن را می فرساید و "گذشته" و "آیندة" موهوم و معدوم بر "حال" واقعی و موجودش سایه انداخته اند. زندگی جز تجربه تمام عیار و کامل زمان حال نیست و اگر این را بفهمیم غم و غصه ها و حتی شادی ها یمان را آینه وار به لحظه های رونده خواهیم سپرد و رنج حمالی بار گذشته و آینده را بر زندگی حقیقی مان -که در همین لحظات جریان است- تحمیل نمی کنیم تا کمر زندگی مان را بشکند.
برای ایضاح تصویر اول(جهان بینی و جهان شناسی یعنی نسبت انسان و ذهنش) دانستن فیزیک و نجوم کارساز است.
برای ایضاح تصویر دوم(نسبت آدم و عالم) زیست شناسی و بیوشیمی یاری می رسانند.
برای ایضاح تصویر سوم(نسبت انسان و خدا) دین شناسی، خداشناسی و فلسفه ذهن و زبان و هرمنوتیک مفید است.
و برای ایضاح تصویر چهارم(نسبت انسان با خودش) روانکاوی، عرفان و خودشناسی مثمر ثمر است.
فهم هر پازل و معمای اخیر و کوچک تر، وابسته به فهم پازل و معمای قبلی و بزرگ تر است و با آن ارتباط وثیق و عمیق دارد. یعنی تصویری که از هر تابلو داریم بر تصویری که از تابلوی کوچک تر و بعدی داریم تاثیر گذار است.
15/5/91
❤1
نکته:
عاشق موجودي هستم كه در امتحان زندگي از روي ورقه بغل دستيش نگاه نكند. (پرويز شاپور)
آیه هفته:
وَجَعَلَني مُبارَكًا أَينَ ما كُنتُ: و مرا -هر جا که باشم- وجودی پربرکت قرار داده. (مریم/۳۱)
کلام هفته:
زندگی کردن با حسادت خیلی سخته. مثل این می مونه که جهنم کوچیکت رو هی با خودت این طرف و اون طرف ببری.
(هاروکی موراکامی)
شعر هفته:
شاهیست که تو هرچه بپوشی داند
بیکام و زبان گر بخروشی داند
هر کس هوس سخن فروشی داند،
من بندهٔ آنم که خموشی داند (مولانا)
داستانک:
بودا از كنار مردی میگذشت و دید كه او گردویی در مشت دارد؛ بودا به او گفت: اگر تمام مردم به تو بگویند که این گردو نیست، دُر و گوهر یا مروارید است، آیا خوشحال میشوی؟ فرد جواب میدهد: نه! سپس بودا میگوید اگر از آن طرف، گوهری در دست داشته باشی و تمام مردم بگویند این گردو است آیا بدحال میشوی؟ فرد دوباره پاسخ میدهد: نه! بودا میگوید چرا؟ میگوید چون میدانم این چیزی که در دست من است چیزی نیست که مردم میگویند؛ بعد بودا میگوید پس چرا در مورد خودت این گونه نیستی. اگر خودت میدانی که چگونه هستی اگر دیگران تصوری فوق تصور خودت داشتند نباید خوشحال شوی و اگر تصوری دون تصور تو داشتند نباید ناراحت شوی.
طنز هفته:
مزبِّد مَدیَنی، کوفیان را نظاره می کرد که کودکانِ خود را برای استسقاء بیرون آورده بودند. او گفت: اگر دعای ِ این کودکان مستجاب بودی بر روی زمین معلمی زنده نبودی! (خواندنیهای ادب فارسی، علی اصغر حلبی)
وَجَعَلَني مُبارَكًا أَينَ ما كُنتُ: و مرا -هر جا که باشم- وجودی پربرکت قرار داده. (مریم/۳۱)
کلام هفته:
زندگی کردن با حسادت خیلی سخته. مثل این می مونه که جهنم کوچیکت رو هی با خودت این طرف و اون طرف ببری.
(هاروکی موراکامی)
شعر هفته:
شاهیست که تو هرچه بپوشی داند
بیکام و زبان گر بخروشی داند
هر کس هوس سخن فروشی داند،
من بندهٔ آنم که خموشی داند (مولانا)
داستانک:
بودا از كنار مردی میگذشت و دید كه او گردویی در مشت دارد؛ بودا به او گفت: اگر تمام مردم به تو بگویند که این گردو نیست، دُر و گوهر یا مروارید است، آیا خوشحال میشوی؟ فرد جواب میدهد: نه! سپس بودا میگوید اگر از آن طرف، گوهری در دست داشته باشی و تمام مردم بگویند این گردو است آیا بدحال میشوی؟ فرد دوباره پاسخ میدهد: نه! بودا میگوید چرا؟ میگوید چون میدانم این چیزی که در دست من است چیزی نیست که مردم میگویند؛ بعد بودا میگوید پس چرا در مورد خودت این گونه نیستی. اگر خودت میدانی که چگونه هستی اگر دیگران تصوری فوق تصور خودت داشتند نباید خوشحال شوی و اگر تصوری دون تصور تو داشتند نباید ناراحت شوی.
طنز هفته:
مزبِّد مَدیَنی، کوفیان را نظاره می کرد که کودکانِ خود را برای استسقاء بیرون آورده بودند. او گفت: اگر دعای ِ این کودکان مستجاب بودی بر روی زمین معلمی زنده نبودی! (خواندنیهای ادب فارسی، علی اصغر حلبی)
👍1
فیلم هفته: کنتِ مونتکریستو (2024)
کنت مونتکریستو فیلمی به کارگردانی مشترک متیو دلاپورت و الکساندر دو لا پتولیر است که اقتباسی از رمان مشهور الکساندر دوما به همین نام (منتشرشده در ۱۸۴۴) میباشد. پیر نینی در نقش اصلی «ادموند دانتس» بازی میکند.
در سال 1815 ادموند دانتس به طرفداری از ناپلئون و محکوم می شود تا رقبایش با دسیسه هم نامزدش را از او بگیرند و هم او را در سیاهچال زندانی مخوف در جزیرهای دورافتاده بیندازند که خطرناکترین زندانیان سیاسی در آن نگهداری میشوند. در حبس، او با آبه فاریا ملاقات میکند. آبه به ادموند از گنج خارقالعادهای که در یک جزیره مونت کریستو پنهان شده است که فقط او مکان را میشناسد. پس از گذشت سالها زندان، آبه میمیرد و ادموند پس از چهارده سال از زندان فرار میکند و با یافتن گنج، از ثروتش برای انتقام از کسانی که به او ظلم کردهاند، استفاده می کند و از سه دشمن خود انتقام میگیرد.
کنت مونت کریستو فیلمی سه ساعته و جذاب است که بیننده را تا به پایان با خود همراه می کند.
کنت مونتکریستو فیلمی به کارگردانی مشترک متیو دلاپورت و الکساندر دو لا پتولیر است که اقتباسی از رمان مشهور الکساندر دوما به همین نام (منتشرشده در ۱۸۴۴) میباشد. پیر نینی در نقش اصلی «ادموند دانتس» بازی میکند.
در سال 1815 ادموند دانتس به طرفداری از ناپلئون و محکوم می شود تا رقبایش با دسیسه هم نامزدش را از او بگیرند و هم او را در سیاهچال زندانی مخوف در جزیرهای دورافتاده بیندازند که خطرناکترین زندانیان سیاسی در آن نگهداری میشوند. در حبس، او با آبه فاریا ملاقات میکند. آبه به ادموند از گنج خارقالعادهای که در یک جزیره مونت کریستو پنهان شده است که فقط او مکان را میشناسد. پس از گذشت سالها زندان، آبه میمیرد و ادموند پس از چهارده سال از زندان فرار میکند و با یافتن گنج، از ثروتش برای انتقام از کسانی که به او ظلم کردهاند، استفاده می کند و از سه دشمن خود انتقام میگیرد.
کنت مونت کریستو فیلمی سه ساعته و جذاب است که بیننده را تا به پایان با خود همراه می کند.
ملا این پسرم را به تو میسپارم، گوشتش مال تو استخوانش مال من!
@molanatarighat
اهل ایران تا امروز نفهمیدهاند که در تربیت اطفال، به ایشان چوب و سیلی زدن اخلاق ایشان را رذیل و طبایع ایشان را دنی و جوهر فطری ایشان را خفه و ایشان را جبان و دروغگو میکند. هیچ مکتبی در ایران نمییابی که مکتبدار سفیه آن چوب و فلکه نداشته باشد. عجب تر این است که پدر کودن هر یک از اطفال وقتی که طفل خود را به جهت تعلیم و تربیت پیش مکتبدار میبرد، اول حرفی که در حضور طفل خود به مکتبدار میگوید، این است:
ملا این پسرم را به تو میسپارم، گوشتش مال تو استخوانش مال من. او را خوب تربیت کن.
ملای نادان هم جواب میدهد:
خاطرجمع باش، چوب و فلک همیشه در برابر چشم او خواهد بود.
بعد از این قسم تربیت، در بزرگی چگونه انسانیت و معرفت و عالی همتی و نجیببالخلقی را امید میتوان داشت. دیگر عجبتر غفلت وزرات علوم است که این حرکت را به مکتبداران قدغن نمیکند.
مکتوبات
#میرزا_فتحعلی_آخوندزاده
@molanatarighat
اهل ایران تا امروز نفهمیدهاند که در تربیت اطفال، به ایشان چوب و سیلی زدن اخلاق ایشان را رذیل و طبایع ایشان را دنی و جوهر فطری ایشان را خفه و ایشان را جبان و دروغگو میکند. هیچ مکتبی در ایران نمییابی که مکتبدار سفیه آن چوب و فلکه نداشته باشد. عجب تر این است که پدر کودن هر یک از اطفال وقتی که طفل خود را به جهت تعلیم و تربیت پیش مکتبدار میبرد، اول حرفی که در حضور طفل خود به مکتبدار میگوید، این است:
ملا این پسرم را به تو میسپارم، گوشتش مال تو استخوانش مال من. او را خوب تربیت کن.
ملای نادان هم جواب میدهد:
خاطرجمع باش، چوب و فلک همیشه در برابر چشم او خواهد بود.
بعد از این قسم تربیت، در بزرگی چگونه انسانیت و معرفت و عالی همتی و نجیببالخلقی را امید میتوان داشت. دیگر عجبتر غفلت وزرات علوم است که این حرکت را به مکتبداران قدغن نمیکند.
مکتوبات
#میرزا_فتحعلی_آخوندزاده
🔥1