گفتار اجتماعی
حقیقت = آزادی
محمدامین مروتی
حقیقت مار ا نجات می دهد. النَّجاةُ فی الصِّدق. حقیقت، آزادیبخش است چون ما را از وابستگی به دروغ به تعصب، به ایدئولوژی، به اتوریته نجات می دهد. حقیقت اول خود ما را نجات می دهد و بعد به نسبت تاثیرگذاری مان، جهانی را که در آن زندگی می کنیم بهتر می کند. دروغ اول خودمان را می فریبد و بعد دیگران را. دروغگویی یک زنجیره است، راستگویی هم. هر دروغی، دروغی دیگر می آفریند و هر حقیقتی، حقیقتی دیگر.
حقیقت، نمی گذارد به ساز دیگران برقصیم. باعث می شود با خودمان روراست باشیم زیرا تلقی من از خودمم مهمتر از تلقی دیگران از من است. لذا ما باید فقط به حقیقت متعهد باشیم نه به دیگران، نه به احزاب و گروه ها و فرقه ها. تعهد ما باید به خودمان و آزادی خودمان باشد. دوست داشتنی ترین وضعیت ما زمانی است که طبیعی هستیم، نمایش بازی نمی کنیم و خودمان هستیم. ژان پل سارتر گفته بود:
"جهنم یعنی وابستگی به قضاوت دیگران؛ افراد زیادی در جهان هستند که در جهنم به سر میبرند، زیرا سخت وابسته به داوری دیگراناند..."
نیچه می گوید خوب و بد تو، باید خوب و بد خودت باشد نه دیگران. نباید از خوب و بد دیگران و جامعه تقلید نکرده باشی. باید به فراسوی نیک و بد مرسوم و متعارف بروی. نیک و بد تو باید درونزا و درون محور باشد. کپی برداری و تکراری نباشد.
هاول می گوید اولین اصل برای نجات از دیکتاتوری این است که در دروغ هایش شریک نشویم و از زیر سیطره فکری اش خارج شویم. همراهیش نکنیم.
داریوش بزرگ می گفت خدایا مردم مرا از شر جنگ و خشکسالی و دروغ نجات بده. یعنی دروغ به اندازه جنگ و خشکسالی مخرب است.
وفاداری به حقیقت، علاوه بر آزاد کردن، ما را عاشق هم می کند. آزادی یا تحرّی حقیقت، مستلزم وفادار ماندن به حقیقت خودمان است. مستلزم خودکفایی درونی است.
وفادار ماندن به خود، سرچشمۀ تبدیل انسان به موجودی مفید و موثر و دردبخور است. این خوداتکایی و خودیافتگی، سرچشمۀ تحقق توانایی ها و استعدادات ماست. مهمترین پروژۀ زندگی هر کسی باید تحقق قابلیتهایش باشد. هر کس گوهری در وجود خود دارد که باید آن را استخراج کند. میکل آنژ می گفت مجسمه داود را با ضربه های تیشه از میان یک تکه سنگ بی شکل و زمخت بیرون کشیده و به تعبیری زیباتر، آزاد کرده است. ما هم باید بکوشیم حتی الامکان، بهترین نسخه وجودی مان را از دل تکه سنگ زندگی استخراج و آزاد کنیم نه زشت ترین ورژن هایمان را.
نفس برای احساس وجود نیاز به تاییدیه گرفتن از دیگران دارد. تصویر و تاثیر ذهنی اش در مخاطب برای او همه چیز است. خودباخته و خودگم کرده است. اما عشق، خودکفایی و بسندگی و ثقل درونی دارد. به دنبال این خودبسندگی است که محبوب بودن و تایید شدن هم خود به خود می آید. محبوب شدن هم مثل عاشق شدن، آمدنی است نه آوردنی. اما ابتدا به ساکن، رفتنِ دنبال تایید شدن، کار نفسانیت است که در آخر، تاییدیه ای هم نمی گیرد. عشق، دنبال تاییدِ بهترین کارهای دیگران است. خطاهای دیگران را مثل خطاهای خود می بخشد و نکات مثبت شان را تقویت می کند تا همه انسان های بهتر و مفیدتری شوند.
نفسانیت با گرفتن تایید از دیگران فربه می شود و عشق با دادن و بخشیدن.
به زبان سیاست، نفس، دیکتاتور درون ماست. می گوید هر چه می گویم بکن، تا دوستت داشته باشم. اما عشق، شکوفایی و رشد طبیعی و تحقق قابلیت های ما را می خواهد. عشق تحقق و شکوفایی ما را مشروط به آزادی می داند، نفس مشروط به اطاعت. نفس ادعای عشق و دلسوزی هم می کند ولی از نوع سادیستی و غیرتمند آن که آزادی عمل معشوق را تاب نمی آورد. عشق و آزادی همبسته و دوقلویند:
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
فقط حقیقت ما را نجات می دهد. به حقیقت عواطف و ادراکات خود وفادار بمانیم. خود را از خودباختگی و از خود بیگانگی خلاص کنیم. برای خودمان زندگی بکنیم نه برای گرفتن تاییدیه دیگران. زندگی مان درونزا و درونگرا باشد نه معطوف به عوامل بیرونی.
24 اردیبهشت 1404
با تو می گویم: گوش دادن
رابطه خوب، از خوب شنیدن شروع می شود. به جای جلب توجه دیگران به نظرتان خودمان باید توجه مان به نقاط مثبت دیگران و به خصوص سخنانشان باشد و آنچه از ایشان می توانیم بیاموزیم.
گوش کردن با قلب خود به دیگران صمیمانه ترین و ساده ترین نوع مهربانی است.
گفتار عرفانی
شرح غزل شمارهٔ ۳۰۲ دیوان شمس (در هوایت بیقرارم روز و شب)
فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
محمدامین مروتی
به نظر می رسد این غزل هم در فراق شمس سروده شده است:
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
در هوای دیدارت آرام و قرار ندارم. سر ز پایت برندارم یعنی از یادت جدا نمی شوم.
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
چندان بی قراری کرده ام و دست از سر شب و روز برنداشته ام که خود روز و شب هم مثل من مجنون شده اند.
جان و دل از عاشقان میخواستند
جان و دل را میسپارم روز و شب
از عاشق توقع می رود که از جان و دل خود بگذرد و من نیز چنینم.
تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا به آرزویم دست نیابم، آرام نمی گیرم و فرصت سر خاراندن هم به خود نمی دهم.
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم، گاه تارم، روز و شب
عشق تو مطرب است و من مانند تار و چنگ، در فراقت ناله سر می دهم.
میزنی تو زخمه و بَر میرود
تا به گردون زیر و زارم، روز و شب
عشق بر ساز وجودم زخمه می زند و ناله و زاری من را به آسمان می رساند.
ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر، اندر خمارم روز و شب
خدای عشق به مدت چهل روز، خمیر وجود مرا تخمیر کرد تا مست شدم. گِل آدم به خمیر عشق، مخمر شده و به همین دلیل او مست عشق است.
ای مهارِ عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
کنترل عاشقان در دست معشوق است و من نیز در جرگۀ عاشقان همین کاروان و همین قطارم.
میکشم مستانه بارت بیخبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب
مثل شتری مست، بار عشق را بر دوش می کشم بی آنکه از خود خبری داشته باشم.
تا بنگشایی به قندت، روزهام
تا قیامت روزه دارم روز و شب
تا قند لبت نباشد، روزه ام را، تا قیامت هم که شده، با چیزی دیگر باز نمی کنم.
چون ز خوان فضل، روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب
عیدم زمانی است که از قند لبت و سفره و خوان احسانت، روزه ام را بگشایم.
جان روز و جان شب، ای جان تو
انتظارم، انتظارم، روز و شب
به جان روز و شب و به جان خودت، شبانه روز منتظر عنایت توام.
تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو، عیدوارم روز و شب
عید من زمانی است که تو در کنارم باشی و ماه رویت پایان ماه رمضان من است. ولی اگر تو نباشی، یک سال هم که از ماه رمضان بگذرد، کاری به عید ندارم.
زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را میشمارم روز و شب
از زمانی که به من وعدۀ وصل داده ای، روزان و شبان را می شمارم.
بس که کشتِ مهرِ جانم تشنه است
ز ابر دیده، اشکبارم روز و شب
خاکِ جانم تشنۀ مهر است و آن را با اشک هایم آبیاری می کنم.
15 دی 1403
با تو می گویم:
ذهن میتواند بهشتی از جهنم و جهنمی از بهشت در خود بسازد.(میلتون/ بهشت گمشده)
گفتار فلسفی
آیا من هستم؟
محمدامین مروتی
سخن بزرگ و به قولی حرف گنده یا راز بزرگی که عرفا زده اند این است که "من" وجود ندارد و ساخته توهمات ذهن است.
ببینیم این سخن مبتنی بر چه دلایلی است و چقدر با یافته های روانشناسی و نورولوژی منطبق است؟
دو معنای "من":
نخست باید با اطمینان گفت "من" به معنی "خودآگاهی" وجود دارد.
یعنی دو "من" وجود دارد:
منی که از آن خبر دارم و این منجر به خودآگاهی من می شود.
منی که از موضع منافع شخصی با دیگران و دنیا وارد رابطه می شود. صحبت بر سر وجود این من دوم است که آیا کاذب و ساختگی است یا واقعیت دارد؟
نقش تربیت در خودخواهی:
برگردیم بر سر دلایل توهمی بودن نفسانیت.
زمانی که ما به دنیا آمدیم، فاقد نفسانیت بودیم. نفسانیت حاصل تربیت خانوادگی و اجتماعی و امری موضوعه و برساخته ای روانی/اجتماعی/ فرهنگی است.
به جهت علمی هم خودمداری بازماندۀ دوران شکار در بشر است که تولید اضافه ای وجود نداشت و انسان برای گرسنه نماندن مجبور بود سهم دیگران را هم برای خود بخوهد. خشونت دوره شکار علاوه بر کمبود خوراک، به ذهن جانوری و خزندگانی ما برمی گردد که هنوز عواطف پستانداری در مغز شکل نگرفته بود. مغز خزندگانی قسمت تحتانی و مغز پستانداری قسمت میانی مغز ماست. اما مغز فوقانی و کورتکس مسئول عقلانیت و مصلحت سنجی(عقل نظری و عملی) انسان هستند و این تفاوت انسان با سایر جانوران و حیوانات است.
نقش عقلانیت در دگرخواهی:
حدود 70 هزار سال پیش بر اساس جهش ژنتیکی در مغز بشر، مغر فوقانی رشد کرد و انسان "هوموساپینس" یا خردورز به وجود آمد. آنچه موجب غلبه انسان بر سایر جانداران روی زمین شد، همین عقلانیت و خردورزی او بود که برای او این امکان را ایجاد می کرد که مسائل را با عقل و نه با زور حل و فصل کند. زندگی اجتماعی بشر محصول همین عقلانیت است. در حقیقت انسان دریافت که در اشتراک مساعی شانس بقایش افزایش می یابد و همین اشتراک مساعی منشأ تکوین جامعه و قانون و حکومت و استیلای انسان بر روی کره زمین شد. به همین دلیل گفته اند انسان موجودی اجتماعی است.
انسان از طرفی با قانون و از طرفی با اخلاق کوشیده این خودخواهی ها را کنترل کند و تا حد زیادی هم موفق بوده است اما این برای اهل دل، عرفا و عشاق و انسان های معنوی کافی نیست.
چرا نفسانیت یک توهم و دروغ است؟
زیرا در یک محاسبه ریاضی و به جهت وجودشناسی، اندازه وجود ما نسبت به عالم مساوی صفر است.
زیرا به جهت معرفت شناسی هم دانسته های ما نسبت به مادانسته هایمان مساوی صفر است.
زیرا به جهت جامعه شناسی و روانشناسی، "نفسانیت" برساخته اجتماع و خانواده و سیاست است. زیرا بدیل آن یعنی عشق، موجودی واقعی و در دسترس است. برخلاف دروغ نفسانیت، "من" تافته جدابافته و منحصر به فردی نیستم. من از هیچکس بهتر نیستم. معمولی بودن و طبیعی بودن، بزرگترین معجزه ای است که می تواند در فهم و مغز و زندگی ما اتفاق بیفتد. اگر در دیگران هم خودخواهی و بدی هست، به واسطه ژنتیک و محیط پرورش است و اگر من به جای هر کس دیگری به دنیا می آمدم، عین او می شدم. پس نه فخری دارم که بر دیگران بفروشم و نه بایدحقارت و سرزنشی متوجه خود بکنم. اگر کسی بدی هایی دارد، مایه اش بد نیست و برعکس نیکو و الهی است. فقط در موقعیتی قرار نگرفته که قدر داشته های خود و قدر مایه های ماورایی خود را بداند.
21 اردیبهشت 1404
با تو می گویم:
زندگی هرچه را میخواستم به من داد و بعد به من فهماند که آن چیز اهمیتی نداشت! (ژان پل سارتر)
خودشناسی و سبک زندگی
من از هیچکس بهتر نیستم
محمدامین مروتی
قطعاً من ذاتاً و بالقوه از هیچکس بهتر نیستم. زیرا مرا محیط و ژنتیک برساخته است. بالفعل هم از دیگری بهتر نیستم زیرا با هر کسی که جایم عوض شود، تبدیل می شوم به او. پس این "من از او بهترم" از کجا می آید؟ از نفس و شیطان(خودخواهی) که خود را با آدم مقایسه کرد و "اَنا مِن خیری"(من از او بهترم) گفت:
اولین کس کاین قیاسک ها نمود
پیش انوار خدا، ابلیس بود
از همه این ها گذشته، من چه علم و اطلاعی از دل و درون دیگری دارم که بخواهم خود را برتر از او بدانم؟ معمولاً هر کس عیوب خود را بهتر از دیگری می شناسد. سعدی می گوید:
کسی را زشتخویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت این نیک فرجام!
بَتَر زانم که خواهی گفت آنی
که دانم عیب من جز من ندانی
از همین رو وقتی از مردخدایی خواستند که بگردد و بدترین مردمان را معرفی کرد نهایتاً برگشت و ریسمان در گردن خود کرد که اینک من. من از درون دیگران خبر ندارم ولی خود را که خوب می شناسم.
به علاوه مسئله تداوم و گذشت زمان هم مطرح است. به قول معروف هر قدیسی گذشته ای دارد و هر گناهکاری آینده ای. یعنی خوبی و بدی اموری ثابت نیست نیستن و در افراد می توانند جا به جا شوند.
در پس و پشت تمام دعواها، نارضایتی ها، خشم ها و پریشانی ها همین "انا من خیری" خوابیده است. این انا من خیری به زبان "روانشناسی رفتار متقابل" می شود "من خوبم، تو بدی" در حالی که وضعیت مطلوب یعنی "وضعیت آخر" این است که "من خوبم، تو خوبی".
در یک گفتگوی سالم نهایتا باید به "من خوبم توخوبی" بیانجامد و گرنه کمین گاه نفسانیت است. جنگ و جدال کار نفسانیت است. دعوا -اعم از زبانی و فیزیکی و سیاسی- کار نفس و شیطان است. چنان که معامله خوب هم معامله ای است که به "برد-برد" بیانجامد و نفع طرفین را تامین کند.
تنها زمانی خوب بودن من محلی از اعتبار دارد که اولاً در مقابل بد بودن دیگری قرار نگیرد و ثانیاً نه از زبان من که از زبان دیگران جاری شده باشد. به قول معروف، مشک آن است که ببوید نه آن که عطار بگوید.
معنیِ ضمنی و مستترِ قضاوت و داوری دیگری این است که من از تو بهترم. در این عالم هیچکس از هیچکس بهتر نیست. زیرا در تحلیل نهایی، ما برساخته ژنتیک و محیطی هستیم که انتخابشان با ما نبوده است و اگر بخواهیم به زبان دینی سخن بگوییم همه ما ترکیبی از نفخه الهی و خاکیم و ارزش مساوی داریم مگر به دلیل تقوا و سبک زندگی مان. اگر چنین است بدترین انسان ها بهره ای از نفخه الهی دارد و بهترین شان بهره ای از دنیا و خاک. هر قدیسی گذشته ای داشته و هر گناهکاری آینده ای. این یعنی "هزار باده نخورده هنوز در رگ تاک است".
اگر به فرض من مزیتی نسبت به تو دارم به دلیل این است که شرایط بهتری از تو داشته ام. شرایطی که خودم انتخاب نکرده ام. همچنان که تو هم در انتخاب شرایط زندگی ات نقشی نداشته ای. من اگر جای تو به دنیا می آمدم عین تو می شدم. پس چه جنگی است که ما با هم داریم؟ چه جنگی است که طرفداران مذاهب و مکاتب سیاسی با هم دارند وقتی تفکرشان منتسب و ملصق به موقعیتی است که انتخاب خودشان نبوده است؟ شاید از همین رو بود که عرفا شیطان را هم قضاوت نمی کردند و او را مامور خدا می دانستند و در عوض به جای درپیچیدن به خصم برون، به شیطان درون یعنی نفس خود در می پیچیدند.
این بدان معناست که فخری نداریم که بر یکدیگر بفروشیم و شرمی هم نباید از قبل وجود خود داشته باشیم. فقط باید به جای تقابل نفسانیت من با نفسانیت تو، به سوی تعامل فطرت و مسیحای وجودمان یعنی همان نفخه الهی با هم حرکت کنیم. یعنی بخواهیم بهترین نسخه وجود یکدیگر را برکشیم و مانند مامایی به زایش صفات نیکوی یکدیگر کمک کنیم. همه منازعات عالم از تقابل نفس ها با هم است. به همین دلیل حافظ می گوید صلح به از جنگ و داوری است:
یک نکته صوفیانه بگویمت، اجازت هست؟
ای نور دیده! صلح به از جنگ و داوری
این صلح زمانی حاصل می وشد که به جای قضاوت و داروی، یکدیگر را درک کنیم و اگر خطایی داریم سعی کنیم بفهمیم این خطا چگونه رخ داده و علاجش چیست نه اینکه نقاط ضعف و به قول ابوسعید، شوخ یکدیگر را بر رخ هم بکشیم.
درک که بر جای قضاوت نشست، همدلی و سپس همدردی و شفقت می آید و بدینسان روابط مان بهشتی می شود. "ادخلوا فی السلم" یعنی همین. یعنی به صلح با هم وارد شوید "ولا تتبعوا خطوات الشیطان" یعنی جا پای شیطان نگذارید. زیرا شیطان دوست دارد بین شما عداوت و کینه باشد: "الشیطان یرید ان یوقع بینکم عداوت و البغضا".
اما صلح درون است که به صلح برون می انجامد. اگر ما با خود در صلح نباشیم یعنی آرامش نداشته باشیم، زندگی مان را مدیریت نکنیم، با خود هم در جنگ خوهیم بود و همین نفس و شیطان ما را به عداوت و دشمنی با دیگران دعوت می کنند.
یکی از بهترین تمرینها برای دیدن دیگران، این است که در کسب لذت و راحتی آن ها را بر خود مقدم بداریم و سبقت دهیم. مثلاً در رانندگی بگذاریم اول دیگری رد شود. پیش از کشیدن غذا برای خود برای کسی که دستش نمی رسد یا مسن است، غذا بکشیم و هزاران مثال دیگر که روزانه با آن سرو کار داریم.
21 اردیبهشت 1404
21 اردیبهشت 1404
جُرعه:
شَرف هر عاشقی بِقَدر معشوق اوست. معشوقِ هر که لطیفتر و ظریفتر و شریفْ جوهرتر، عاشق او عزیزتر. (مولانا/فیهمافیه)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تاج تحریر میداد؛
شهناز جواب.
[یکم خرداد سالروز تولد زندهیاد استاد جلیل شهناز]
شهناز جواب.
[یکم خرداد سالروز تولد زندهیاد استاد جلیل شهناز]
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درمن کسی آهسته میگرید
نگارش سیاه مشق باقلم کتیبه روی کاغذ اهارمهره دوره قاجار
نگارش سیاه مشق باقلم کتیبه روی کاغذ اهارمهره دوره قاجار
دوباره میسازمت وطن!اگر چه با خشت جان خویشستون به سقف تو می زنم،اگر چه با استخوان خویشدوباره می بویم از تو گُل،به میل نسل جوان تودوباره می شویم از تو خون،به سیل اشک روان خویشدوباره ، یک روز آشنا،سیاهی از خانه میرودبه شعر خود رنگ می زنم،ز آبی آسمان خویشاگر چه صد ساله مرده ام،به گور خود خواهم ایستادکه بردَرَم قلب اهرمن،ز نعره ی آنچنان خویشکسی که « عظم رمیم» رادوباره انشا کند به لطفچو کوه می بخشدم شکوه ،به عرصه ی امتحان خویشاگر چه پیرم ولی هنوز،مجال تعلیم اگر بُوَد،جوانی آغاز می کنمکنار نوباوگان خویشحدیث حب الوطن ز شوقبدان روش ساز می کنمکه جان شود هر کلام دل،چو برگشایم دهان خویشهنوز در سینه آتشی،بجاست کز تاب شعله اشگمان ندارم به کاهشی،ز گرمی دمان خویشدوباره می بخشی ام توان،اگر چه شعرم به خون نشستدوباره می سازمت به جان،اگر چه بیش از توان خویش
خط و طرح: استاد اسرافیل شیرچی
#اسرافیل_شیرچی
خط و طرح: استاد اسرافیل شیرچی
#اسرافیل_شیرچی
آیه هفته:
وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخرىٰ: هیچ گنهکاری بار گناه دیگری را بر دوش نمیکشد. (فاطر/۱۸)
کلام هفته:
حتی عبارت "بد می گذرد" هم یک کورسوی امیدبخش در خود دارد: این که هر چه هست، بالاخره می گذرد و ماندگار نیست.
شعر هفته:
ميدمد دوشيزهي محبوب من
در گلي مـابين ياس و نسترن
ياس: روحانيترين عطـرآوران،
نسترن: اين خون قلب دختران
من به بــرگ نسترن آغشتهام
يـاس را در خاطراتم كِشتهام
مادرم در ياس تنهايم گذاشت
نسترن را در تماشايم گذاشت
من به زير ياس نوشيـدم لبن
اولين لـبخند من شد نستـرن
گرچه زانوي طبيعت خاكي است
گل شناسي دانشي افـلاكي است (احمد عزيزي)
داستانک:
زمانی در مازندران، علاء نام حاکمی بود سخت ظالم. خشکسالی روی نمود. مردم به استسقا (دعای باران) از شهر بیرون رفتند. چون از نماز فارغ شدند، امام بر منبر دست به دعا برداشت و گفت: اللهم ادفع عنا البلاء و الوباء و العلاء (یعنی خداوندا، بلا و وبا و علاء را از ما دفع کن!)
طنز هفته:
زاهدي کيسه اي گندم نزد آسيابان برد. آسيابان گندم او را در کنار ساير کيسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند. زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکني دعا مي کنم خرت سنگ بشود». آسيابان گفت: «تو که چنين مستجاب الدعوه هستي دعا کن گندمت آرد بشود.»
وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخرىٰ: هیچ گنهکاری بار گناه دیگری را بر دوش نمیکشد. (فاطر/۱۸)
کلام هفته:
حتی عبارت "بد می گذرد" هم یک کورسوی امیدبخش در خود دارد: این که هر چه هست، بالاخره می گذرد و ماندگار نیست.
شعر هفته:
ميدمد دوشيزهي محبوب من
در گلي مـابين ياس و نسترن
ياس: روحانيترين عطـرآوران،
نسترن: اين خون قلب دختران
من به بــرگ نسترن آغشتهام
يـاس را در خاطراتم كِشتهام
مادرم در ياس تنهايم گذاشت
نسترن را در تماشايم گذاشت
من به زير ياس نوشيـدم لبن
اولين لـبخند من شد نستـرن
گرچه زانوي طبيعت خاكي است
گل شناسي دانشي افـلاكي است (احمد عزيزي)
داستانک:
زمانی در مازندران، علاء نام حاکمی بود سخت ظالم. خشکسالی روی نمود. مردم به استسقا (دعای باران) از شهر بیرون رفتند. چون از نماز فارغ شدند، امام بر منبر دست به دعا برداشت و گفت: اللهم ادفع عنا البلاء و الوباء و العلاء (یعنی خداوندا، بلا و وبا و علاء را از ما دفع کن!)
طنز هفته:
زاهدي کيسه اي گندم نزد آسيابان برد. آسيابان گندم او را در کنار ساير کيسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند. زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکني دعا مي کنم خرت سنگ بشود». آسيابان گفت: «تو که چنين مستجاب الدعوه هستي دعا کن گندمت آرد بشود.»
فیلم هفته: انیمه نام تو (2016)
https://t.me/manfekrmikonan
نام تو یک انیمهٔ ژاپنی به نویسندگی و کارگردانی ماکوتو شینکای است.
داستان درمورد دو دانشآموز دبیرستانی به نامهای تاکی و میتسوها میباشد که بدنهای آنها بهطور ناگهانی در زمان برخورد یک ستاره دنباله دار به زمین با هم عوض میشود.
میتسوها، دانشآموز دختری در روستای ایتوموری ژاپن از زندگی در روستا خسته شده و آرزو داشت در زندگی بعدی خود تبدیل به پسری خوشسیما در توکیو شود. او با مادربزرگ و خواهر کوچکترش زندگی میکند. یوتسوها خواهر کوچکتر میتسوها است که میتسوها را بسیار دوست دارد ولی کارهای او به نظرش بسیار عجیب میرسد.
تاکی نیز یک پسر نوجوان دبیرستانی اهل توکیو است که در یک رستوران ایتالیایی کار میکند و در نقاشی و طراحی مهارت بالایی دارد.
تا اینکه روزی میتسوها به عنوان تاکی، و تاکی در عوض میتسوها از خواب بیدار شد. برای چندین روز بدنهای آنها گاهوبیگاه با یکدیگر عوض میشد تا اینکه بعد از ظهر یکی از روزها کاملاً تماس خود را از دست دادند. و در پایان فیلم این دو شخصیت در حالی که هم دیگر را نمیشناسند به هم دیگر میرسند.
میتسوها و تاکی معمولا از طریق گفتوگو با اطرافیانشان، در مورد رفتارهای عجیب و غریبشان در روز گذشته، متوجه میشوند که بهطور تصادفی و در خواب جای خود را با یکدیگر عوض میکنند. به عنوان مثال، میتسوها شهامت صحبت کردن با دختری را دارد که مورد علاقه تاکی است و با او قرار میگذارد. همچنین تاکی روابط دوستانه میتسوها را گسترش میدهد.
اما یک روز، آنها دیگر جابجا نمیشوند و تاکی به هیچوجه نمیتواند میتسوها را پیدا کند. تاکی برای پیدا کردن میتسوها سعی میکند خاطرات مبهمی که از مناظر زندگی میتسوها دارد را بهخاطر بیاورد و برای یافتن او تلاش میکند؛ نقطه اوج قصه انیمه نام تو، از همین لحظه آغاز میشود.
سایاکا یکی از همکلاسیهای میتسوها و بهترین دوستش؛ که به تسی علاقهای عاشقانه دارد.
«تسی»یکی دیگر از همکلاسیهای میتسوها که به او علاقهای عاشقانه دارد.
سوکاسا دوست صمیمی تاکی است که سعی میکند مراقب تاکی باشد.
میکی همکار تاکی در رستوران ایتالیایی و دوست صمیمی او.
مادر بزرگ میتسوها: از میتسوها و خواهرش از وقتی کوچکتر بودند مراقبت کرده و بر حفظ رسوم وسنتهای اجدادیشان تأکید دارد. او از دامادش (پدر میتسوها و خواهرش) به دلیل کارهای سیاسی و عدم توجه به رسوم، بیزار است.
دیدن انیمه را به علاقمندان فیلم های معناگرا و عمیق توصیه می کنم.
27 اردیبهشت 1404
https://t.me/manfekrmikonan
نام تو یک انیمهٔ ژاپنی به نویسندگی و کارگردانی ماکوتو شینکای است.
داستان درمورد دو دانشآموز دبیرستانی به نامهای تاکی و میتسوها میباشد که بدنهای آنها بهطور ناگهانی در زمان برخورد یک ستاره دنباله دار به زمین با هم عوض میشود.
میتسوها، دانشآموز دختری در روستای ایتوموری ژاپن از زندگی در روستا خسته شده و آرزو داشت در زندگی بعدی خود تبدیل به پسری خوشسیما در توکیو شود. او با مادربزرگ و خواهر کوچکترش زندگی میکند. یوتسوها خواهر کوچکتر میتسوها است که میتسوها را بسیار دوست دارد ولی کارهای او به نظرش بسیار عجیب میرسد.
تاکی نیز یک پسر نوجوان دبیرستانی اهل توکیو است که در یک رستوران ایتالیایی کار میکند و در نقاشی و طراحی مهارت بالایی دارد.
تا اینکه روزی میتسوها به عنوان تاکی، و تاکی در عوض میتسوها از خواب بیدار شد. برای چندین روز بدنهای آنها گاهوبیگاه با یکدیگر عوض میشد تا اینکه بعد از ظهر یکی از روزها کاملاً تماس خود را از دست دادند. و در پایان فیلم این دو شخصیت در حالی که هم دیگر را نمیشناسند به هم دیگر میرسند.
میتسوها و تاکی معمولا از طریق گفتوگو با اطرافیانشان، در مورد رفتارهای عجیب و غریبشان در روز گذشته، متوجه میشوند که بهطور تصادفی و در خواب جای خود را با یکدیگر عوض میکنند. به عنوان مثال، میتسوها شهامت صحبت کردن با دختری را دارد که مورد علاقه تاکی است و با او قرار میگذارد. همچنین تاکی روابط دوستانه میتسوها را گسترش میدهد.
اما یک روز، آنها دیگر جابجا نمیشوند و تاکی به هیچوجه نمیتواند میتسوها را پیدا کند. تاکی برای پیدا کردن میتسوها سعی میکند خاطرات مبهمی که از مناظر زندگی میتسوها دارد را بهخاطر بیاورد و برای یافتن او تلاش میکند؛ نقطه اوج قصه انیمه نام تو، از همین لحظه آغاز میشود.
سایاکا یکی از همکلاسیهای میتسوها و بهترین دوستش؛ که به تسی علاقهای عاشقانه دارد.
«تسی»یکی دیگر از همکلاسیهای میتسوها که به او علاقهای عاشقانه دارد.
سوکاسا دوست صمیمی تاکی است که سعی میکند مراقب تاکی باشد.
میکی همکار تاکی در رستوران ایتالیایی و دوست صمیمی او.
مادر بزرگ میتسوها: از میتسوها و خواهرش از وقتی کوچکتر بودند مراقبت کرده و بر حفظ رسوم وسنتهای اجدادیشان تأکید دارد. او از دامادش (پدر میتسوها و خواهرش) به دلیل کارهای سیاسی و عدم توجه به رسوم، بیزار است.
دیدن انیمه را به علاقمندان فیلم های معناگرا و عمیق توصیه می کنم.
27 اردیبهشت 1404
صفحات نویسنده در فضای مجازی
روزنوشته های کوتاه محمدامین مروتی در تلگرام
شنبه ها: گفتارادبی/ هنری
یکشنبه ها:گفتار دینی
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی-فرهنگی
سه شنبه ها: گفتار عرفانی با تاکید بر مولانا
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی
پنجشنبه ها: خودشناسی و شیوه زندگی
جمعه ها: گفتارهای متفرقه
https://telegram.me/manfekrmikonan
لطفا برای دوستان علاقمند ارسال فرمایید.
تلگرام فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
اگر مطالب را مفید می دانید، لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.
Facebook
Log in or sign up to view
See posts, photos and more on Facebook.
گفتار ادبی
شاعران نام آور جهان غرب
محمدامین مروتی
شاعران انگلیسی:
جان میلتون(1698-1674) نویسنده "بهشت گمشده" بود که در مبارزات سیاسی علیه استبداد شاه و دفاع از آزادی متحمل سختی های زیادی شد. در 52 سالگی نابینا شد. از جملات اوست:
ذهن جای خود را دارد، و میتواند بهشتی از جهنم و جهنمی از بهشت در خود بسازد.
«آنان که چشمان مردم را بیرون میآورند، آنان را برای کوریشان سرزنش میکنند .»
ویلیام بلیک(1775-1827) شاعر رمانتیک انگلیسی با گرایشات مذهبی و عرفانی بود.
ویلیام وردزورث (1770-1850) شاعر رمانتیک انگلیسی است.
ساموئل باتلر کولریج(1772-1834) دوست وردزورث و شاعر رمانتیک طرفدار انقلاب فرانسه که نقدهایی هم به عملکرد انقلابیون داشت.
لرد جری بایرون(1788-1824) شاعر رمانتیک انگلیس است.
پرسی شلی(1792-1822) طرفدار آزادی و انقلاب فرانسه بود.
تی اس الیوت(1888-1965) برنده جایزه نوبل و دارای مشرب کاتولیک و دینی. نویسنده سرزمین بی حاصل.
شاعران فرانسوی:
ژان دولافونتن(1621-1695) نویسنده "افسانه ها" و از بزرگترین شاعران فرانسه است. شعر روباه و زاغ اثر اوست که در ایران به نام مترجمش حبیب یغمایی مشهور شده است.
آلفونس دولامارتین(1790-1869) بزرگترین رمانتیک فرانسوی دارای اثر معروفی به نام "دریاچه". او اهل سیاست بود و گرایش چپ هم داشت.
شارل بودلر(1821-1867) شاعر بدبین مکتب سمبولیسم که به مخدرات پناه برده بود و کتاب معروفش "گل های اهریمنی" است.
شعرای آلمانی:
یوهان ولفانگ گوته(1749-1833)شاعری رمانتیک و از نوابغ روزگارش بود گه علاوه بر شعر در فلسفه و علوم زمانش دست داشت. دوست نزدیک شیلر و عاشق حافظ شیرازی بود. آثار مهمش عبارتند از فاوست، رنج های ورتر جوان و دیوان شرقی غربی که این آخری ملهم از حافظ است.
فریدریش شیلر(1759-1805) بزرگترین شاعر آلمانی محسوب می شود که در تاریخ و فلسفه هم دست داشت. از جملات اوست:
«زن یگانه وجودی است که حقیقت عشق پاک را میشناسد.»
«قدرت به هر دستی که رسید آن را مسموم میکند.»
فریدریش هولدرلین(1770-1843) زندگی اش متاثر از یک عشق ناکام بود که کارش را به جنون هم کشاند. رمانتیک بود و بر هگل و شلینگ تاثیر زیادی گذاشت.
هاینریش هاینه(1797- 1856) از شعرای رمانتیک و یهودی آلمان بود. دوست مارکس بود و گرایش سوسیالیستی داشت. قطعه ای هم در تمجید از فردوسی سروده است.
فریدریش نیچه(1844-1900) از نوابغ فلسفه است که دستی هم در شعر و شاعری داشت.
راینر ماریا ریلکه(1875-1926) بزرگترین شاعر قرن بیستم آلمان است که گرایش های عرفانی دارد.
شعرای روس:
الکساندر پوشکین (1799-1837) اشعر الشعرای روس است که در 38 سالگی طی دوئلی کشته شد.
میکائیل لرمانتوف(1841-1814) با 26 سال عمر هم از شاعران رمانتیک خوب روس است که در دوئل جان خود را از دست داد.
ولادیمیر مایاکوفسکی(1894-1930) شاعر مدرن و انقلابی روس است که در 36 سالگی جهان را وداع گفت.
شعرای آمریکایی:
هنری لانگ فلو(1807-1882) شاعر بزرگ آمریکایی و متمایل به مضامین اخلاقی بود.
رالف والدو امرسون(1803-1882) در فلسفه و ادبیات سرآمد بود و پیش از فیتزجرالد، خیام و سایر شاعران ایرانی مثل سعدی و حافظ و مولوی را می شناخت و به غرب معرفی کرده بود. او نوشته های سعدی را با انجیل مقایسه کرده بود. جملات زیر منسوب به اوست:
«آنچه هستید شما را بهتر معرفی میکند تا آنچه میگویید.»
«تمدن، نتیجه نفوذ زنان پارسا است.»
«گلها، تبسم زمین هستند.»
«ما مالک لوازم مادی نمیشویم، مملوک آن میگردیم.»
«هرچه مارا محدود میکند ما اسمش را میگذاریم بخت و اقبال.»
«یک دوست، فردی است که در مقابل او با صدای بلند میتوان فکر کرد.»
«هرچه مارا محدود میکند ما اسمش را میگذاریم بخت و اقبال.»
«علم نمیداند که چقدر به تخیل مدیون است.»
ادگارآلن پو(1809-1849) شاعر مایوس و تلخی که فقط 40 سال عمر کرد.
والت ویتمن(1819-1892) شاعر مدرن و دموکرات منش معاصر بود. برگ های علف اثر مهم اوست که به نوعی پایه گذار شعر نو آمریکاست.
امیلی الیزابت دیکنسون(1830-1886) شاعره ای عارف مسلک و با ذوق بود.
سایر شعرا:
دانته الیگیری(1265-1321) بزرگترین شاعر ایتالیایی و خالق کمدی الهی است. او در ایتالیا مقامی مانند فردوسی در ایران و شکسپیر در انگلستان دارد.
شاندور پتوفی(1823-1894) شاعر مجار که در 26 سالگی در جنگ کشته شد.
یوست وانندن وندل(1587-1679) شاعر بزرگ هلندی است.
منبع:
زیباترین شاهکارهای شعر جهان به انتخاب و ترجمه شجاع الدین شفا/ نشز صفیعلیشاه/ 1363
اول خرداد 1404