اشتباه بزرگ مصدق
محمدامین مروتی
همایون کاتوزیان کتابی دارد به نام "زندگینامه سیاسی مصدق" که در سال 1369 به چاپ رسیده است. وی ضمن تاکید بر پاکدستی و صداقت و میهن پرستی مصدق؛ می گوید در دو برهه تحت تاثیر مشورت غلط مشاورانش، دچار اشتباهاتی شد که اگر رخ نمی دادند، مسیر نهضت ملی می توانست تغییر کند، کودتایی رخ ندهد و دیکتاتوری جای دموکراسی را نگیرد.
در جریان ملی شدن صنعت نفت، دو پیشنهاد به مصدق داده شد. اولی توسط بانک جهانی و دومی توسط آمریکا و انگلستان برای ارجاع پرونده به دادگاه لاهه، که مصدق بی تمایل به قبولشان نبود اما مشاورانش با تاکید بر تبلیغات حزب توده، او را از خطر از دست دادن هوادارانش ترساندند.
بانک جهانی در بهمن 1330 پیشنهاد کرد که از طرف طرفین دعوا، به مدت دو سال، اداره نفت را در اختیار بگیرد تا در این مدت تکلیف خسارات وارده به انگلستان در اثر ملی شدن نفت توسط دادگاه لاهه، روشن شود. مصدق پس از مشاوره با اطرافیانش، پذیرش این پیشنهاد را منوط به این شرط کرد که بانک جهانی نه به عنوان نماینده ایران معرفی شود و چون این پیشنهاد عین نقض بی طرفی بانک بود، بانک جهانی هم آن را نپذیرفت.
کاتوزیان از قول محمود فروغی در دیدار با مصدق می گوید که مصدق حاضر بود پیشنهاد آمریکایی ها برای مصالحه را بپذیرد ولی از خراب شدن وجهه اش می ترسید و حزب توده در این باب، تبلیغات فراوانی راه انداخته بود.
در واقع مصدق می ترسید، حیثیت سیاسی اش به عنوان معامله گر و سازشگر خائن، خدشه دار شود.کما اینکه به محض طرح این پیشنهاد، روزنامه های حزب او را عامل آمریکا دانستند و روزنامه فکاهی چلنگر هم کاریکاتوری از خوش رقصی مصدق برای آمریکایی ها را کار کرد. نشریه "تعلیمات" نوشت:
"ارتباط با بانک جهانی، دیدگاه های ما را در باره مصدق و باند عوامفریبش ثابت کرد و چهره خائن آنها برای همه رو شد."(تعلیمات، شماره 2، حزب توده، 1331)
با توجه به اسناد منتشره اتجاد شوروی در آن زمان، اتحاد شوروی نیز موضع مشابهی داشت و مصدق را نماینده زمینداران بزرگ می دانست که در صدد تبانی با آمریکایی هاست. (ولادیسلاو زوبوک/ اطلاعات و جدال برای ایران)
پیشنهاد دوم از طرف خود آمریکا و انگلستان برای ارجاع پرونده به دادگاه لاهه و پذیرفتن حکمیت دادگاه بود،که آن هم توسط مصدق رد شد. مطابق این توافق، آمریکا وامی ده میلیارد دلاری به ایران می داد و انگلستان هم ملی شدن صنعت نفت را به شرط جبران خسارات خود می پذیرفت. این پیشنهاد هم بر سر نحوه محاسبه خسارت به هم خورد.
شکست این مذاکرات، منجر به محروم شدن دولت از درآمد نفت، انتشار اوراق و چاپ اسکناس قرضه شد و چون این کار می توانست استیضاح مجلس را در پی داشته باشد، مصدق رفراندوم انحلال مجلس را برگزار کرد که راه را برای خلع خود و انجام کودتا فراهم ساخت.
کاتوزیان نتیجه می گیرد که کودتای 28 مرداد به هیچوجه اجتناب ناپذیر نبود و با قدری درایت، می توانست اتفاق نیفتد. مصدق به گفته خودش دچار "بیماری عصبی" بود و علیرغم فضیلت ها و توانایی هایش در مقام راهبری اپوزیسیون، برای نخست وزیری ساخته نشده بود.
منبع:
اندیشه پویا شماره 85 (مرداد 1402)
24/5/02
محمدامین مروتی
همایون کاتوزیان کتابی دارد به نام "زندگینامه سیاسی مصدق" که در سال 1369 به چاپ رسیده است. وی ضمن تاکید بر پاکدستی و صداقت و میهن پرستی مصدق؛ می گوید در دو برهه تحت تاثیر مشورت غلط مشاورانش، دچار اشتباهاتی شد که اگر رخ نمی دادند، مسیر نهضت ملی می توانست تغییر کند، کودتایی رخ ندهد و دیکتاتوری جای دموکراسی را نگیرد.
در جریان ملی شدن صنعت نفت، دو پیشنهاد به مصدق داده شد. اولی توسط بانک جهانی و دومی توسط آمریکا و انگلستان برای ارجاع پرونده به دادگاه لاهه، که مصدق بی تمایل به قبولشان نبود اما مشاورانش با تاکید بر تبلیغات حزب توده، او را از خطر از دست دادن هوادارانش ترساندند.
بانک جهانی در بهمن 1330 پیشنهاد کرد که از طرف طرفین دعوا، به مدت دو سال، اداره نفت را در اختیار بگیرد تا در این مدت تکلیف خسارات وارده به انگلستان در اثر ملی شدن نفت توسط دادگاه لاهه، روشن شود. مصدق پس از مشاوره با اطرافیانش، پذیرش این پیشنهاد را منوط به این شرط کرد که بانک جهانی نه به عنوان نماینده ایران معرفی شود و چون این پیشنهاد عین نقض بی طرفی بانک بود، بانک جهانی هم آن را نپذیرفت.
کاتوزیان از قول محمود فروغی در دیدار با مصدق می گوید که مصدق حاضر بود پیشنهاد آمریکایی ها برای مصالحه را بپذیرد ولی از خراب شدن وجهه اش می ترسید و حزب توده در این باب، تبلیغات فراوانی راه انداخته بود.
در واقع مصدق می ترسید، حیثیت سیاسی اش به عنوان معامله گر و سازشگر خائن، خدشه دار شود.کما اینکه به محض طرح این پیشنهاد، روزنامه های حزب او را عامل آمریکا دانستند و روزنامه فکاهی چلنگر هم کاریکاتوری از خوش رقصی مصدق برای آمریکایی ها را کار کرد. نشریه "تعلیمات" نوشت:
"ارتباط با بانک جهانی، دیدگاه های ما را در باره مصدق و باند عوامفریبش ثابت کرد و چهره خائن آنها برای همه رو شد."(تعلیمات، شماره 2، حزب توده، 1331)
با توجه به اسناد منتشره اتجاد شوروی در آن زمان، اتحاد شوروی نیز موضع مشابهی داشت و مصدق را نماینده زمینداران بزرگ می دانست که در صدد تبانی با آمریکایی هاست. (ولادیسلاو زوبوک/ اطلاعات و جدال برای ایران)
پیشنهاد دوم از طرف خود آمریکا و انگلستان برای ارجاع پرونده به دادگاه لاهه و پذیرفتن حکمیت دادگاه بود،که آن هم توسط مصدق رد شد. مطابق این توافق، آمریکا وامی ده میلیارد دلاری به ایران می داد و انگلستان هم ملی شدن صنعت نفت را به شرط جبران خسارات خود می پذیرفت. این پیشنهاد هم بر سر نحوه محاسبه خسارت به هم خورد.
شکست این مذاکرات، منجر به محروم شدن دولت از درآمد نفت، انتشار اوراق و چاپ اسکناس قرضه شد و چون این کار می توانست استیضاح مجلس را در پی داشته باشد، مصدق رفراندوم انحلال مجلس را برگزار کرد که راه را برای خلع خود و انجام کودتا فراهم ساخت.
کاتوزیان نتیجه می گیرد که کودتای 28 مرداد به هیچوجه اجتناب ناپذیر نبود و با قدری درایت، می توانست اتفاق نیفتد. مصدق به گفته خودش دچار "بیماری عصبی" بود و علیرغم فضیلت ها و توانایی هایش در مقام راهبری اپوزیسیون، برای نخست وزیری ساخته نشده بود.
منبع:
اندیشه پویا شماره 85 (مرداد 1402)
24/5/02
👎2❤1
خودشناسی و سبک زندگی
عاملیت و قایق خالی
محمدامین مروتی
مارگارت تاچر می گوید:
وقتی جوان بودم یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایق سواری می کردم و ساعت های زیادی را آنجا در تنهایی می گذراندم.
شبی بدون آن که به چیز خاصی فکر کنم نشستم و چشم هایم رابستم. شب خیلی قشنگی بود. در همین زمان قایق دیگری به قایق من برخورد کرد. عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایق آرامش من را بر هم زده بود دعوا کنم ولی دیدم قایق خالی است. دوباره نشستم و چشم هایم را بستم. در سکوت شب کمی فکر کردم. قایق خالی برای من درسی شد....
از آن به بعد اگر کسی باعث عصبانیت من شود پیش خودم می گویم:" این قایق هم خالی است !"
نکته ای که در این داستان وجود دارد این است که ما از قایق عصبانی نمی شویم چون آن را دارای عاملیت و قصد و آگاهی نمی دانیم. عصبانیت نسبت به غیرجانداران حاکی از کودک صفتی ماست که وقتی پایمان به سنگ می خورد، بدان فحش می دهیم یا حتی ضربه ای بدان می زنیم.
این قصه حاوی چه آموزه ای است؟
ما از دیگران عصبانی می شویم چون آن ها را دارای agency یا همان عاملیت می دانیم. اما می توان نگرش متفاتی به رفتار دیگران داشت. این که این عاملیت چندان که به نظر می رسد وجود ندارد و افراد غالباً فدای علل و عوامل خارجی هستند و تصمیم های شان چنان که به نظر می رسد حاصل اختیار و آگاهی نیست. به زبان دیگر در روانشناسی می گویند به جای قضاوت اشخاص سعی کنید آن ها را بفهمید و عملشان را درک کنید. یا به جای محکوم کردن اشخاص و نقد شخصیت شان، به تحلیل رفتار و نقد رفتارشان بنشینید. در این صورت می بینیم میزان عاملیت و آگاهی و اختیار افراد چندان نیست که موجب خشم بدیشان گردد. اغلب اوقات، کالبد انسان ها نیز قایقی خالی بیش نیستند زیرا آگاهی ویژگی بالقوه بشر است نه بالفعل. عوامل بسیاری دست اندر کارند تا عقلانیت بشر به محاق برود و ان ها را تبدیل به قایقی خالی کند.
این رویه و شیوه برخورد، علاوه بر آرامش به ما بصیرتی برای برخورد صحیح و مفید و کارآمد و سازنده به دیگران می دهد. یعنی موضوع را از یک مسئله شخصیتی و حیثیتی، به یک چالش فکری و علمی تبدیل می کند. در این صورت درک موقعیت و فهم شرایط، ذهن را به سوی حل موضوع سوق می دهد نه به سوی انتقام و تلافی و فهمیدن و بخشیدن جای قضاوت کردن و محکوم کردن و انتقام گرفتن را می گیرد. با این فرض درست که در بدترین آدم ها، نیز خوبی هایی است که مجال بروز نیافته اند و ما باید بکوشیم آن روی بهترشان بروز و ظهور پیدا کند. هر قدیسی گذشته ای متفاوت داشته و هر مجرمی هم می تواند آینده ای متفاوت داشته باشد.
25 مرداد 1404
👍5❤1❤🔥1👏1
نکته:
آلپاچینو یه دیالوگ قشنگ تو فیلم پدرخوانده داره که میگه:
بهم نگو پشت سر من چی گفتند، بهم بگو چرا این قدر پیش تو راحت بودند تا درباره من حرف بزنند...
👌6👏5
آیه هفته:
الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ: به سخن گوش فرامى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند اينانند كه خدايشان راه نموده و اينانند همان خردمندان. (زمر-۱۸)
شعر هفته:
مــا ز آغاز و ز انجـام جهان بي خبريم
اول و آخر اين كهنه كتاب افتاده است (كليم كاشاني)
کلام هفته:
زمـاني به ماركس ايمان داشتند و زمـانــي هم او را مسخره ميكردند ولي الان به حرفهايش گوش ميدهند و با او گفتگو ميكنند.
داستانک:
شاگردی از استاد پرسید: به من بگو از کجا باید یک انسان خوب را تشخیص دهم؟
استاد گفت: تو نمیتوانی از روی سخنان یک فرد تشخیص دهی که او یک انسان خوب است، حتی از ظاهر او هم نمیتوان به این شناخت رسید.
اما میتوانی از فضایی که در حضور او به وجود میآید، او را بشناسی؛ چرا که هیچ کس قادر نیست فضایی ایجاد کند که با روحش سازگاری نداشته باشد.
طنز هفته:
نزد كسي گفتند كه فلاني در سفر ري مرد. پرسيد: او دو سفر به ري رفته. در كدامش مرد؟ ابن الجوزي
الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ: به سخن گوش فرامى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند اينانند كه خدايشان راه نموده و اينانند همان خردمندان. (زمر-۱۸)
شعر هفته:
مــا ز آغاز و ز انجـام جهان بي خبريم
اول و آخر اين كهنه كتاب افتاده است (كليم كاشاني)
کلام هفته:
زمـاني به ماركس ايمان داشتند و زمـانــي هم او را مسخره ميكردند ولي الان به حرفهايش گوش ميدهند و با او گفتگو ميكنند.
داستانک:
شاگردی از استاد پرسید: به من بگو از کجا باید یک انسان خوب را تشخیص دهم؟
استاد گفت: تو نمیتوانی از روی سخنان یک فرد تشخیص دهی که او یک انسان خوب است، حتی از ظاهر او هم نمیتوان به این شناخت رسید.
اما میتوانی از فضایی که در حضور او به وجود میآید، او را بشناسی؛ چرا که هیچ کس قادر نیست فضایی ایجاد کند که با روحش سازگاری نداشته باشد.
طنز هفته:
نزد كسي گفتند كه فلاني در سفر ري مرد. پرسيد: او دو سفر به ري رفته. در كدامش مرد؟ ابن الجوزي
❤4❤🔥1
فیلم هفته: سنگام
محمدامین مروتی
فیلم سنگام هم می تواند به ما از تحولات عصری در ارزش ها بگوید. این فیلم چهارساعتة عامه پسند و جذاب، با ترانه های دلنشین هندی، در ذهن کودکی ما جا خوش کرده است. داستان یک مثلث عشقی بین دو دوست (با بازی راج کاپور و راجندراکمار) و یک دختر(با بازی ویجنتی مالا)، که تحت الشعاع دوستی این دو مرد قرار می گیرد. این دوستی و فداکاری حاصل از آن در همه فیلم به عنوان یک ارزش مطرح می شود ولی آنچه در این میان فدا می شود؛ سرنوشت دختر است که به نوعی بازیچة این دوستی می شود. یکی از دوستان، به خاطر دوست دیگر، عشقش را پنهان می کند و روی آن پا می نهد، در حالی که دختر هم به او مایل است. دوست دیگر در پایان فیلم متوجه این فداکاری می شود و این بار او می خواهد در حق دوستش فداکاری کند و زنش را رها کند.
شاید نقطة اوج فیلم، سکانس پایانی آن باشد که "رادا" از این بازیچه شدن به خشم می آید و دیگر نمی خواهد زندگیش را بر هم زند. او با گلایه از این دوستی خودخواهانه، می گوید زمانی گمان می کردم عشق همه چیز است، اما وظیفه از آن بالاتر است. چرا که عشق گذراست و اخلاق پایدار.
محمدامین مروتی
فیلم سنگام هم می تواند به ما از تحولات عصری در ارزش ها بگوید. این فیلم چهارساعتة عامه پسند و جذاب، با ترانه های دلنشین هندی، در ذهن کودکی ما جا خوش کرده است. داستان یک مثلث عشقی بین دو دوست (با بازی راج کاپور و راجندراکمار) و یک دختر(با بازی ویجنتی مالا)، که تحت الشعاع دوستی این دو مرد قرار می گیرد. این دوستی و فداکاری حاصل از آن در همه فیلم به عنوان یک ارزش مطرح می شود ولی آنچه در این میان فدا می شود؛ سرنوشت دختر است که به نوعی بازیچة این دوستی می شود. یکی از دوستان، به خاطر دوست دیگر، عشقش را پنهان می کند و روی آن پا می نهد، در حالی که دختر هم به او مایل است. دوست دیگر در پایان فیلم متوجه این فداکاری می شود و این بار او می خواهد در حق دوستش فداکاری کند و زنش را رها کند.
شاید نقطة اوج فیلم، سکانس پایانی آن باشد که "رادا" از این بازیچه شدن به خشم می آید و دیگر نمی خواهد زندگیش را بر هم زند. او با گلایه از این دوستی خودخواهانه، می گوید زمانی گمان می کردم عشق همه چیز است، اما وظیفه از آن بالاتر است. چرا که عشق گذراست و اخلاق پایدار.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زیبایی هفته: کره ماه از نزدیک
صفحات نویسنده در فضای مجازی
روزنوشته های کوتاه محمدامین مروتی در تلگرام
شنبه ها: گفتارادبی/ هنری
یکشنبه ها:گفتار دینی
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی-فرهنگی
سه شنبه ها: گفتار عرفانی با تاکید بر مولانا
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی
پنجشنبه ها: خودشناسی و شیوه زندگی
جمعه ها: گفتارهای متفرقه
https://telegram.me/manfekrmikonan
لطفا برای دوستان علاقمند ارسال فرمایید.
تلگرام فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
اگر مطالب را مفید می دانید، لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.
Facebook
Log in or sign up to view
See posts, photos and more on Facebook.
🔻خانواده فرانک کاپریو اعلام کردند که این قاضی سرشناس و محبوب شبکههای اجتماعی در سن ۸۸ سالگی درگذشته است.
کاپریو در طول بیش از ۴۰ سال فعالیت قضایی در ایالت رود آیلند آمریکا، به دلیل استفاده از همدلی و شوخطبعی در صدور احکام قضایی شناخته میشد؛ احکامی که شرایط شخصی متهمان را در نظر میگرفت.
ویدئوهای برنامه تلویزیونی او با عنوان «گیرافتاده در پراویدنس» که جلسات دادگاه را به تصویر میکشید، صدها میلیون بار در شبکههای اجتماعی دیده شد و باعث شد تا لقب «مهربانترین قاضی جهان» به فرانک کاپریو داده شود.
در صفحه رسمی اینستاگرام او، خبر درگذشتش پس از ابتلا به سرطان پانکراس اعلام شد. در این بیانیه، از «گرمای وجود» و «باور راسخ او به خوبی انسانها» یاد شده است.
کاپریو در طول بیش از ۴۰ سال فعالیت قضایی در ایالت رود آیلند آمریکا، به دلیل استفاده از همدلی و شوخطبعی در صدور احکام قضایی شناخته میشد؛ احکامی که شرایط شخصی متهمان را در نظر میگرفت.
ویدئوهای برنامه تلویزیونی او با عنوان «گیرافتاده در پراویدنس» که جلسات دادگاه را به تصویر میکشید، صدها میلیون بار در شبکههای اجتماعی دیده شد و باعث شد تا لقب «مهربانترین قاضی جهان» به فرانک کاپریو داده شود.
در صفحه رسمی اینستاگرام او، خبر درگذشتش پس از ابتلا به سرطان پانکراس اعلام شد. در این بیانیه، از «گرمای وجود» و «باور راسخ او به خوبی انسانها» یاد شده است.
👏7❤2❤🔥1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک لا پیرهن، میان مرز خواب و نبودن…
یارم به یک لا پیرهن
خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن
مست است و هشیارش کند…
✍️🏻شعری که استاد شجریان در فیلم دلشدگان میخونه، سرودهی خواجه ملاعلی تراب جهرمی، شاعر دورهی قاجاره. فریدون مشیری کمی در متن شعر تغییر داده و شجریان با اون صدای جادوییش، این چند بیت رو جاودانه کرده.
✍️🏻این جا، پشت این سطرها یه اشارهی عمیق پنهانه؛ «یکلا پیرهن» یعنی رسیدن به جایی که حتی جامههای دنیا رو کنار گذاشتی و فقط یک پوشش ساده همراهته؛ مرزی بین بودن و نبودن، بین خواب و بیداری… شاعر، یار خستهاش رو در این آرامش ابدی میبینه و میترسه که عطر نسترن، این مستی و سکوت رو برهم بزنه.
📌فیلم دلشدگان ساختهی علی حاتمی در سال ۱۳۷۰، قصهی هنرمندانیه که برای ثبت صدای جاودان ایران، راهی سفری دور و پررنج میشن؛ و این شعر، با آواز شجریان، به یکی از نابترین لحظههای فیلم تبدیل شده.
@honartohi
یارم به یک لا پیرهن
خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن
مست است و هشیارش کند…
✍️🏻شعری که استاد شجریان در فیلم دلشدگان میخونه، سرودهی خواجه ملاعلی تراب جهرمی، شاعر دورهی قاجاره. فریدون مشیری کمی در متن شعر تغییر داده و شجریان با اون صدای جادوییش، این چند بیت رو جاودانه کرده.
✍️🏻این جا، پشت این سطرها یه اشارهی عمیق پنهانه؛ «یکلا پیرهن» یعنی رسیدن به جایی که حتی جامههای دنیا رو کنار گذاشتی و فقط یک پوشش ساده همراهته؛ مرزی بین بودن و نبودن، بین خواب و بیداری… شاعر، یار خستهاش رو در این آرامش ابدی میبینه و میترسه که عطر نسترن، این مستی و سکوت رو برهم بزنه.
📌فیلم دلشدگان ساختهی علی حاتمی در سال ۱۳۷۰، قصهی هنرمندانیه که برای ثبت صدای جاودان ایران، راهی سفری دور و پررنج میشن؛ و این شعر، با آواز شجریان، به یکی از نابترین لحظههای فیلم تبدیل شده.
@honartohi
❤2
من یازده سال گارسون بودم.
بین همه چیزهایی که تو این مدت یاد گرفتم، یکیش این بود: دنیا دو دسته آدم داره. اونایی که بشقابشونو به گارسون میدن، و اونایی که نمیدن.
اونایی که بشقابو میدن، کساییان که میبیننت، میفهمن داری زحمت میکشی. وقتی غذاشونو تموم کردن و تو جلوشون ظاهر میشی تا بشقاب کثیفو برداری، اونو بلند میکنن، میدن دستت، تا مجبور نباشی هی خم بشی و خطر کنی قاشق و چنگال از بشقابای دستت بیفته. معمولاً هم یه “مرسی” میگن، انگار نه انگار که اونا بهت لطف کردن. بعضی وقتا واقعاً دلم میخواست بغلشون کنم.
یه حرکت خیلی سادهست، هیچ زحمتی نداره. ولی همهچیو نشون میده.
من همیشه عاشق اونایی بودم که بشقابو میدن، چون تقریباً همیشه آدمای متواضعی هستن. اونا شأن تو رو میبینن، گارسونو مثل نوکر نمیبینن. میدونن شانس چقدر دخیل بوده تو اینکه اونام پشت میز نشستن و تو داری وایمیسی و کار میکنی.
اینارو میگم چون تو زندگیم با کلی آدم سر میز نشستم: نویسندهها، سیاستمدارا، حتی بعضی وقتا آدمای تلویزیونی. بیشترشون، با اینکه قدرتمند و مهم بودن، بعضیاشون حتی خوشبرخورد، ولی اغلب اونایی بودن که بشقابو به گارسون نمیدادن. بعضیاشون حتی خیلی بدرفتاری هم میکردن.
ولی دیروز، دیروز سر ناهار با کلارا سانچس بودم. نمیدونم میشناسینش یا نه، نویسندهایه که میلیونها نسخه کتاباش تو دنیا فروش میره. یکی که واقعاً میتونه احساس کنه به اوج رسیده، میتونه خودش رو خیلی مهم بدونه.
اما… کلارا سانچس بشقابشو به گارسون داد.
رسیدن یعنی این.
رسیدن این نیست که جمعیتهای عظیم برات دست بزنن یا توی بانک پول میلیاردی داشته باشی.
رسیدن اینه که هر جا که باشی، هنوزم همون آدمی باشی که بشقابشو میده دست گارسون.
👤 انریکو گالیانو
تحلیل زمانه
بین همه چیزهایی که تو این مدت یاد گرفتم، یکیش این بود: دنیا دو دسته آدم داره. اونایی که بشقابشونو به گارسون میدن، و اونایی که نمیدن.
اونایی که بشقابو میدن، کساییان که میبیننت، میفهمن داری زحمت میکشی. وقتی غذاشونو تموم کردن و تو جلوشون ظاهر میشی تا بشقاب کثیفو برداری، اونو بلند میکنن، میدن دستت، تا مجبور نباشی هی خم بشی و خطر کنی قاشق و چنگال از بشقابای دستت بیفته. معمولاً هم یه “مرسی” میگن، انگار نه انگار که اونا بهت لطف کردن. بعضی وقتا واقعاً دلم میخواست بغلشون کنم.
یه حرکت خیلی سادهست، هیچ زحمتی نداره. ولی همهچیو نشون میده.
من همیشه عاشق اونایی بودم که بشقابو میدن، چون تقریباً همیشه آدمای متواضعی هستن. اونا شأن تو رو میبینن، گارسونو مثل نوکر نمیبینن. میدونن شانس چقدر دخیل بوده تو اینکه اونام پشت میز نشستن و تو داری وایمیسی و کار میکنی.
اینارو میگم چون تو زندگیم با کلی آدم سر میز نشستم: نویسندهها، سیاستمدارا، حتی بعضی وقتا آدمای تلویزیونی. بیشترشون، با اینکه قدرتمند و مهم بودن، بعضیاشون حتی خوشبرخورد، ولی اغلب اونایی بودن که بشقابو به گارسون نمیدادن. بعضیاشون حتی خیلی بدرفتاری هم میکردن.
ولی دیروز، دیروز سر ناهار با کلارا سانچس بودم. نمیدونم میشناسینش یا نه، نویسندهایه که میلیونها نسخه کتاباش تو دنیا فروش میره. یکی که واقعاً میتونه احساس کنه به اوج رسیده، میتونه خودش رو خیلی مهم بدونه.
اما… کلارا سانچس بشقابشو به گارسون داد.
رسیدن یعنی این.
رسیدن این نیست که جمعیتهای عظیم برات دست بزنن یا توی بانک پول میلیاردی داشته باشی.
رسیدن اینه که هر جا که باشی، هنوزم همون آدمی باشی که بشقابشو میده دست گارسون.
👤 انریکو گالیانو
تحلیل زمانه
Telegram
تحلیل زمانه
( تحلیل زمانه ، پایگاهی تحلیلی در مورد مسائل اجتماعی/ فرهنگی/ سیاسی/ هنری میباشد)
پایگاه تحلیل زمانه سعی در ارایه تفاسیر مختلف در مورد اتفاقات ایران و جهان دارد.
تحلیل های مختلف جهت اطلاع رسانی می باشد و
ممکن است مورد تائید نباشد
پایگاه تحلیل زمانه سعی در ارایه تفاسیر مختلف در مورد اتفاقات ایران و جهان دارد.
تحلیل های مختلف جهت اطلاع رسانی می باشد و
ممکن است مورد تائید نباشد
👌6❤2❤🔥1👍1👏1
گفتار ادبی
رستم و اسفندیار(قسمت نهم)
محمدامین مروتی
اسفندیار دعوت رستم را رد می کند و این کار به رستم برمی خورد و می گوید این جواب دعوت من است؟ می ترسم دیو، دلت را به فریب تاج و تخت کژ ساخته باشد و بدان که من هرگز به ننگ دست بستگی تن نمی دهم:
بـدو گـفت رسـتم که ای نـامــدار
هـمـی جُسـتـم از داورِ کــردگــار
که خـرم کنـم دل بـه دیـدارِ تــو
کـنون چون بـدیـدم مـن آزارِ تـو؟
بـترسم که چـشمِ بد آیـد هـمــی
ســر از خـوابِ خوش، برگراید همی
هـمی یـابد انـدر مـیان، دیــو، راه
دلـت کـژ کـنـد از پیِ تــاج و گـاه
یـکـی ننگ باشد مرا زین سـخـن
کـه تـا جــاودان آن نـگردد کـهـن؛
گر این تیزی از مـغز بیرون کـنی
بــکوشـی و بر دیـو، افـسون کـنی
زِ من هرچه خواهی تو، فرمان کنم
بـه دیـدارِ تـو، رامــشِ جان کـنم
مـگر بَند، کــز بـنـد، عـاری بُوَد
کـه روشن روانم برین اسـت و بس
ز تـو بـیـش بـودند كُــندآوران
نـکـردنـد پـایـم به بــندِ گــران
اسفندیار می گوید حرف هایت درست است ولی پشوتن، برادرم گواه است که من نمی توانم گردن از فرمان شاه بپیچم چرا که در آن دنیا به دوزخم می برند. همچنین اگر به مهمانی تو بیایم نمک گیرت می شوم. ولی اشکالی ندارد امروز با هم می، می خوریم تا فردا خدا چه بخواهد:
به پاسخ چنین گفتش اسـفندیار
که ای در جهان، از گَوان ، یـادگار
هـمه راست گفتی، نـگفتی دروغ
بـه کــژّی نگیرند مـردان، فروغ
ولـیکن پشوتن شناسد که شــاه
چـه فـرمـود تا مـن بـرفتم به راه
تو گردن بپیچی زِ فـرمـانِ شــاه،
مــرا تـابـش روز، گــردد ســیـاه
گـر اکـنون بیایم سـویِ خـانِ تو
بـه پرخـاش، خـویِ پـلنـگ آورم،
فـرامُش کـنم مهرِ نـان و نـمـک
به مـن بـَر، دگـرگـونه گردد فلک
تـو را آرزو گر چـنین آمده اسـت
یـک امـروز با مَی، بساییم دســت
رستم بلافاصله می پذیرد ولی می گوید پس من می روم تا جامه های شکارم را از تن بیرون کنم و وقتی سفره آماده شد به من خبر ده که بیایم. اما اسفندیار بعدا از دعوتش پشیمان می شود و این باز نوعی توهین به رستم است. پشوتن از اسفندیار ناراحت می شود و می گوید دلم خوش بود که دست از کین شسته اید. سخن های رستم همه دلپذیر بود و حق با اوست. او بزم می جوید و تو رزم. تو هرگز نمی توانی او را در بند کنی. پند برادر بشنو و مگذار دیو راه را بر خرد و دینت ببندد:
پـشوتن بدو گفت که ای نـامــدار
بــرادر کَـی آیـد چـو اسـفـنـدیار
تـو آگـاهــی از کـارِ دیـن و خـرد
روانـت هـمـیـشـه، خــرد پــرورد
بـپرهیز و بـا جـان، سـتیـزه مـکن
نـیـوشـنده بـاش از بــرادر، سَـخُن
شنیدم همـه هرچه رستـم بگـفـت
بـزرگیـش بـا مردمـی بـود جـفـت
نـسـایـد دو پـای ورا، بـنــدِ تـو
نــیاید سبک ، ســویِ پـیـوند تـو
چو او پهلوانی، زِ گـردن کـشـــان
نــدادست دانـا، به گـیـتی نـشـان
چـگـونه تـوان کـرد پایش به بند
مـگـوی آن کـه هرگز نیاید پسـنـد
یکـی بزم جوید، یکی رزم و کیـن
نـگـه کـن که تا کـیست با آفـریـن
دلیل تراشی های اسفندیار رنگ دینی دارد ولی در واقع اسیر وسوسه های دیوی درونی است که از دین سپر ساخته است. پشوتن خسته می شود که هر آن چه شرط بلاغ بود با تو گفتم:
بـدو گـفت هر چـیزم آمـد زِ پند
تـنِ پـاک و جـان تو را، سودمند،
هـمه گفتم اکنون بـهی بـرگزین
دلِ شهـریاران نَیـازد به کــین
. تیزی: خشم
. گندداوران: معارضان
. گوان: پهلوانان
. نساید: لمس نمی کند
. سبک: به آسانی
. با آفرین: در خور آفرین
. نَیازد: مایل نمی شود
ادامه دارد....
نکته:
هرگز تحصیلات را با هوش اشتباه نگیرید. شما میتوانید علاوه بر داشتن دکتری، همچنان یک احمق باشید. (ریچارد فاینمن)
👍4
گفتار دینی
حقانيت اديان
محمدامین مروتی
درباره ي حقانيت اديان چند ديدگاه وجود دارد:
1. انحصارگرايي یا exclusivism كه تنها يك دين را محق و ساير اديان را باطل ميداند. بنيادگرايان مذهبي از هر ديني نماينده ي اين ديدگاه هستند. آنها معتقدند جز يك دين ساير آحاد بشر "اولاً گمراهند" و حق را نمي شناسند و ثانياً بدفرجامند و به عذاب الهي دچار ميشوند و به عبارت ديگر "رستگار" هم نمي شوند.
2.ديدگاه دوم شمول گرايي يا enclusivism است كه اديان را در مراتب مختلف از حقانيت ارزيابي مي كند. به عبارت ديگر اديان بهره هاي مختلفي از حقيقت دارند. مثلاً اگر بهره مسلمانان 90 باشد بهره مسيحيان 80 و يهوديان 70 است. طبق اين ديدگاه همه اديان دربردارنده ي حقايق مشكّك و ذومراتبند. هيچ ديني بي بهره از حقيقت نيست ولي البته بهره ي اديان مختلف از حقيقت هم يكسان نيست. يك دين حقيقت شامل تري از ساير اديان دارد. محسن كديور قايل به اين ديدگاه است. در اين ديدگاه يك دين حق تر (احق) از ساير اديان است ولي ساير اديان هم باطل نيستند. اما در باب "رستگاري" معتقدند اگر گمراهي و دور بودن انسان ناشي از "قصور" او باشد يعني دستش از دامان دين احق كوتاه و قاصر بوده باشد، او همچنان رستگار است ولي اگر گمراهيش ناشي از تعصب و "تقصير" باشد يعني مقصر باشد، البته رستگار نخواهد بود. به عبارت ديگر اگر دوريش از دين "احق" علت داشته باشد و معلّل باشد حرجي بر او نيست، ولي اگر با دلايل آشنايي داشته باشد و زير بار حرف حق و استدلال نرود، علاوه بر گمراهي، از رستگاري هم بي بهره خواهد بود.
3. ديدگاه سوم پلوراليسم يا كثرت گرايي يا تكثرگرايي است كه طبق آن همه اديان برحقند اما هر يك بر بسترهاي فرهنگي و اجتماعي خود. همه اديان حقند اما در قالب ذهن و زبان قوم خود. توضيح آن كه انسان ها تخته بند قوالب ذهني و زباني خود هستند و از طرفی ذات خداوندي در هيچ قالبي نمي گنجد. لذا تصور ما از دين و خدا تصوري آميخته به تشبيه و تصوير است و اين تشبيه و تصوير در ذهن تك تك آدمها متفاوت از يكديگر است. لذا هيچ دو فرد آدمي تصور واحد از دين و ايمان و متن ديني و خداوند ندارند و ذهنيات خود را در آن دخالت مي دهند و در مقام بيان هم آن را در قالب هاي محدود زباني اسير مي كنند. در واقع هيچ انساني بدون سوابق ذهني نمي تواند به هيچ حقيقتي نزديك بشود. اين ديدگاه را امروزه پست مدرن ها و در گذشته عرفا نمايندگي مي كرده اند.
دکتر سروش این دیدگاه را قبول دارد. مدعای سروش در بحث پلورالیسم این است که ما باید از منظری برون دینی روشن کنیم که چرا ادیان و مذاهب مختلف، بالفعل وجود دارند و چرا این تکثر، تبدیل پذیر و تقلیل پذیر به وحدت نیست؟ چرا که هر کس بنا به علل درون دینی، به تعبیر قرآن، "بمالدیه فرحون" است. یعنی تعلق عاطفی و تربیتی به مذهب خود دارد. سروش معتقد است علت نازدودنی بودن این تکثر، "تکافوی ادله" است. یعنی هر مذهبی به دلایل درست یا غلطی که برای خود ردیف کرده، دلخوش است و به هیچوجه حاضر نیست دست از آن ها بردارد و این مجموعه دلایل برای پیرو هر دینی قانع کننده است و در مقابل دلایل پیروان سایر ادیان برای او قانع کننده نیست. لذا نوعی به ته رسیدن احتجاجات دینی علیه یکدیگر پیش آمده و کار به نوعی بن بست و تکثر وحدت ناپذیر رسیده است. به نوعی کفایت مذاکرات بر همه اطراف تحمیل شده و این تکثر قابل تبدیل به وحدت نیست.
4. دیدگاه مصطفی ملکیان:
مصطفی ملکیان، در مقاله "معنویت و انسان معنوی" (روزنامه آفتاب یزد، 79/9/14) می نویسد:
"به اعتقاد من پیروان ادیان مختلف مکوهنوردانی هستند که قصد تسخیر قلة یک کوه را دارند. یعنی وقتی هنوز روی سطح زمین واقعاند، ممکن است فاصله زیادی با هم داشته باشند، اما اگر اولاً همه قصد تسخیر قلة واحدی را داشته باشند و ثانیاً این قصد را عملی کنند، آن وقت هر چه بالاتر بروند، خواه ناخواه فاصلهشان از هم کمتر میشود و تا وقتی به قله برسند، فاصله صفر میشود. پیروان ادیان نیز همین طورند و تا در قلمرو فقه هستند بیشترین فاصلهها را با هم دارند. ولی وقتی وارد قلمرو اخلاقیات دین میشوند، فاصلهها کمتر میشود. وقتی وارد قلمرو اعتقادات میشوند، باز هم کمتر میشود و وقتی وارد قلمرو تجربه دینی بشوند که قله این کوه است، فاصلهها به صفر میرسد. اما چون بیشتر مردم در مرتبه فقه میمانند و اگر خیلی همت کنند به مرحله اخلاقیات میرسند، میبینیم فاصلهها زیاد است. ولی همانطور که گفتم وقتی به مرحله تجربه دینی رسیدند فاصلهها صفر میشود. اینجاست که ابن عربی، مولانا و عطار مسلمان کنار کسانی مثل مایستراکهارت و رویس بروک و زوزو در مسیحیت و شانکارا و رامانینجا در آئین هندو مینشینند. اگر ما با صداقت و جدیت به دین مذهب خود ملتزم شویم و عملاً تا انتها برویم، بیشک به یک جا میرسیم."
نکته:
از شیخ ابوسعید ابوالخیر پرسیدند: از خَلق به حق چند راه است؟
گفت: به عددِ هر ذرّهای راهی است به حق امّا، از بین آنها راهی را میدانم که نزدیکتر است و آسانتر و آن آرام کردن دل دیگران است و ما بدین راه رفتیم. (ابوسعید ابوالخیر)
❤8