This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آخرین دیدار سایه با شهریار
تبریز، ۱۶ خرداد ۱۳۶۶
سایه در وصف این لحظات گفته است:
(پیر پرنیاناندیش، ص ۱۵۱-۱۵۲)
در فیلم جز سایه و شهریار، استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و زندهیادان جواد آذر، نصراللّه ناصحپور و اصغر فردی حضور دارند.
@sayeoMusighi
تبریز، ۱۶ خرداد ۱۳۶۶
سایه در وصف این لحظات گفته است:
شفیعی رفت پیشِ شهریار نشست و عکس گرفت و یه مرتبه گفت: «سایه بیا» و بعد میان خودش و شهریار به اندازۀ خودش جا باز کرد. خب من که تو اون سولاخی تنگ جا نمیگرفتم!... رفتم و با چه زحمتی هی «ستون کرد چپ را و خم کرد راست» یه پامو خوابوندم و یه زانوم رو بلند نگه داشتم تا نشستم اونجا وسط... خلاصه با یه پا نشستم. تا نشستم در این تنگنای شب اول قبر دیدم شهریار سرشو گذاشت رو شونۀ من... عکسش هست... شهریار با یه حالت بغضکرده (اصلاً از وقتی که سرش رو روی شونهام گذاشته بود حالش منقلب شده بود) گفت: «سایهجان! چطوری؟» گفتم: «دو تنهارو، دو سرگردان، دو بیکس» [به گریه میافتد]. خب هر دو زدیم به گریه. بعد شهریار گفت: «اگه حافظ رو نداشتیم چه خاکی به سرمون میکردیم؟»
(پیر پرنیاناندیش، ص ۱۵۱-۱۵۲)
در فیلم جز سایه و شهریار، استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و زندهیادان جواد آذر، نصراللّه ناصحپور و اصغر فردی حضور دارند.
@sayeoMusighi
گفتار دینی
اصل برائت در دین
محمدامین مروتی
می گویند در قانون اصل بر برائت است. یعنی شخص بیگناه است مگر این که خلافش ثابت شود. در دین نیز همین طور است.
اسلام بهانه می گیرد تا ببخشد و بهشت ببرد اما برخی مدعیان مسلمانی بهانه می گیرند تا مجازات کنند و به جهنم بفرستند. از نظر ایشان شخص گناهکار است مگر این که خلافش ثابت گردد. در دین نیز اصل بر برائت است.
به همین علت قرآن می فرماید بدی را می بخشیم یا حداکثر آن را به اندازة خودش مکافات می دهیم ولی خوبی را با ده برابر آن پاداش می دهیم. یعنی خداوند دنبال کمترین بهانه برای پاداش دادن به بشر است.
نمونه دیگر "قاعده درء" (دفع حدود به شبهات) است که سعی می کند از اجرای حدود شرعی با کمترین شبهه ای خوددداری کند.
ادرؤوا الحدود بالشبهات و لاشفاعة و لاکفالة و لایمین فی حد (من لايحضره الفقيه ، صدوق، ج 4 ص 76 ح 5146): حدود را به شبهات دفع کنید و شفاعت، کفالت و قسم در حدود پذیرفته نمی شود.
ادفعوا الحدود ما وجدتم له مدفعا (سنن ابن ماجه، حدود، 5 ح 2545) : مادام كه راهي براي دفع حدود بيابيد آنها را دفع كنيد. ( و اجرا ننماييد.)
عن عائشة، قالت : قال رسول الله (ص): ادرؤوا الحدود عن المسلمین ما استطعتم فان کان له مخرج فخلوا سبیله فان الامام ان یخطیء فی العفو خیر من ان یخطیء فی العقوبة. (رواه الترمذی، حدود، 2 ح 1447): عایشه می گوید : پیامبر اکرم (ص) فرمود: حد را از مسلمانان تا می توانید دفع کنید. اگر راهی برای دفع حد وجود دارد، او [متهم] را رها کنید، چرا که اگر امام در عفو کسی اشتباه کند، بهتر است که در عقوبت کسی اشتباه کند.
حضرت علي(ع) نیز خطاب به مالك اشتر مينويسد:
.. و اقبل العذر، و ادرء الحدود بالشبهات و تغاب عن كل ما لايصلح لك و لا تعجلن الي تصديق ساع، فان الساعي غاش ، و ان تشبه بالناصحين (بحار الانوار, ج 77 ص 245 - تحف العقول ابن شعبة الحراني ، ص 128.)... عذر شخص خاطي را بپذير و در صورت وجود شبهه، کيفر و مجازات را دور کن ( از اجراي آن خودداري کن )، و آن چه را که درستي اش بر تو روشن نيست ناديده گير و در تصديق و باور داشتن گفتههاي انسان بدگو و سمپاش شتاب منما، زيرا افراد سمپاش خيانتکار و فريبدهنده ميباشند، هر چند خود را به صورت پنددهندگان درآورند.
❤1
گفتار اجتماعی
طرق مختلف نیل به دموکراسی
محمدامین مروتی
راه های رسیدن به دموکراسی متکثر و متفاوت است. حتی در غرب که مهد دموکراسی است، کشورها از طرق مختلف به دموکراسی رسیده اند و علاوه بر آن دموکراسی هایشان کاملاً شبیه هم نیست.
تحقق دموکراسی از طریق انقلاب در غرب مختص به فرانسه است که آن هم با زیگزاگ های فراوان دویست ساله به مقصد رسیده است. سایر کشورها از طریق اصلاحات تدریجی دموکراتیک به اینجا رسیده اند. گذار کشورهای غربی به دموکراسی، عمدتا متکی بر "جامعه مدنی" و پیشرفت های اقتصادی شان بوده است.
نیل به دموکراسی در کشورهای شرقی طرق کاملا متفاوتی را طی کرده است. در ژاپن، کره جنوبی و تایوان بیش از جامعه مدنی، به حکمرانان خوب و دموکرات متکی بوده است که در بزنگاهی، مسیر این کشورها را از دیکتاتوری به دموکراسی تغییر داده است. ایده ایفای نقش "حکمرانی خوب" در گذار دموکراتیک را فرانسیس فوکویاما در 2010 مطرح کرد. غالباً عوامل اصلی نیل به دموکراسی را در دوگانه ی "تقدم اقتصاد یا سیاست" مطرح کرده اند، اما حکمرانی خوب هم، با چاشنی شانس و اقبال، می تواند نقش مهمی در گذار به دموکراسی ایفا کند. انتقال قدرت از فرد به حزب، امکان تسهیل گذار از طریق حکمرانی خوب و اجماع نخبگان را فراهم می سازد. چیزی که دکتر سریع القلم و دکتر غنی نژاد نیز بدان پای می فشارند.
وجه ممیزه این گذار، این است که از "موضع قوت" و از بالا و با هزینه کم و مدت کوتاه تر صورت می گیرد. ژاپن و کره جنوبی و تایوان در یک بازه ی20 ساله به دموکراسی تبدیل شدند در حالی که برای کشورهای غربی این زمان حدود 200 سال طول کشید.
کشورهای همسایه ژاپن در منطقه کوشیدند از سرمشق ژاپن الهام بگیرند ولی چندان موفق نبودند.
کمونیستهای توسعه گرا نظیر چین، ویتنام و کامبوج به شیوه تک حزبی و دیکتاتوری اداره می شوند، اما کماکان امکان گذار به دموکراسی متکی به حکمران های خوب را دارند. برای چین در سال 1989 و زمان ژائو زیانگ، این امکان فراهم شد ولی با سرکوب جنبش میدان "تیان آن من" از دست رفت.
در مالزی، ماهاتیر محمد سرمنشأ پیشرفت های فراوانی شد ولی به دلیل سوءظن زیاد به جانشینانش (انور ابراهیم و عبدالرزاق)، آن ها را به زندان انداخت و مالزی هنوز از یک دموکراسی واقعی فاصله دارد.
تایلند هم تحولاتی داشته ولی به شکل افراطی به شاه و مقام سلطنتی وابسته است که به مانعی در گذار دموکراتیک تبدیل شده است. قدرت هنوز از فرد به حزب منتقل نشده است.
اندونزی کشوری دموکراتیک است اما در اینجا هم قدرت از فرد و خاندان حکومتی(سوهارتو) به حزب منتقل نشده است. همراهی ارتش به این گذار را کمک کرده است.
سنگاپور هم علیرغم توسعه سریع صنعتی، علاقه ای به وارد شدن به کانال دموکراتیک از خود نشان نداده است.
در هند و سریلانکا و بنگلادش دموکراسی داریم، علیرغم اینکه تولید ناخالص ملی زیر ده هزار دلار دارند.
امارات، قطر، عربستان و بحرین در حال متاثر شدن از الگوی حکمرانی خوب هستند. یعنی حاکمانی که به فکر توسعه کشورند و به تدریج راه را برای اصلاحات سیاسی هم باز می کنند.
در ترکیه کمال آتاتورک موفق شد قدرت کاریزماتیکش را به حزبش منتقل کند ولی در ایران، به دلیل سوء ظن های رضا شاه به اطرافیانش، این انتقال میسر نشد.
ارتش نیز عنصر متعادل کننده به شمار می رفته است به شرطی که با بوروکراسی شایسته سالار یعنی همان حکمرانی خوب، همراه و هماهنگ باشد. ائتلاف بین توسعه گرایان حزبی(سیاسی) و ارتشی(نظامی) و تکنوکرات (اقتصادی) می تواند تلاقی مبارکی در گذار به دموکراسی باشد.
در پاکستان نیز ارتش نقش مشابهی ایفا کرده است. خلاصه در کشورهای مختلف سه عامل، جامعه مدنی، دولت قوی و ارتش متعادل در شیوه گذار یا عدم گذار به دموکراسی ایفای نقش کرده اند.
بدترین شیوه حکمرانی، حاکمیت اقتدارگرای ضعیف است که نه توان حل مشکلات کشور را دارد و نه کار را به افراد توانمندتر از خودش می سپارد.
منبع:
بررسی کتاب "از توسعه تا مردم سالاری" (نوشته دی اسلیتر و جوزف وننگ، ترجمه رحمان قهرمانپور، نشر روزنه)، در اندیشه پویای شماره 97 مرداد و شهریور 1404 در گفتگو با مترجم کتاب
15 شهریور 1404
👌3👍1
نکته:
بشر را ميتوان از روي ظرفيتي كه براي قول دادن دارد، شناخت. (نيچه)
🙏4
گفتار عرفانی
شرح غزل شمارهٔ ۱۱۲۹ (عمر که بیعشق رفت)
مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
محمدامین مروتی
عمر که بیعشق رفت، هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق، در دل و جانش پذیر
مولانا معتقد است که عشق زندگی جاوید به انسان می دهد و زندگی منهای عشق را به حساب زیستن نمی گذارد. زندگی جاوید نامی دیگر برای زیستن در لحظه و حال جاودانی و خروج از گذشته و آینده ای است که ذهن ما می سازد.
هر که جز این عاشقان، ماهیِ بیآب دان
مرده و پژمرده است، گر چه بود او وزیر
اگر به مقام وزارت هم برسی و عاشق نباشی مثل ماهی بیرون افتاده از آب، تقلای بیهوده می کنی و بالا و پایین می پری. در واقع لذت حقیقی را عاشق حقیقی می برد که حاضر نیست عشقش را با تمام دنیا عوض کند.
عشق چو بگشاد رخت، سبز شود هر درخت
برگ جوان بر دمد، هر نفس از شاخ پیر
درختان به برکت عشق است که سبز و خُرّم اند و در بهاران برگ نو می زایند.
هر که شود صید عشق، کی شود او صید مرگ؟
چون سپرش مه بود، کی رسدش زخم تیر؟
عشق سپری بزرگ است در مقابل تیر مرگ. عاشق از مرگ نمی ترسد و حتی بدان نمی اندیشد. عشق، مرگ را نفی می کند. مرگ حادثه ای در آینده است و عشق، زیستن در حال است.
سر ز خدا تافتی، هیچ رهی یافتی؟
جانب ره بازگرد، یاوه مرو خیر خیر
کسی که عاشق خدا نیست، از راه مستقیم خارج می شود و راه را گم می کند.
تُنگ شکر خر بلاش، ور نخری سرکه باش
عاشق این میر شو، ور نشوی رو بمیر
بلای معشوق را مثل شکر با طیب خاطر و لب خندان بپذیر و گرنه مثل سرکه ترش روی می شوی و لیاقت مردن داری.
جملهٔ جانهای پاک، گشته اسیران خاک
عشق فروریخت زر، تا برهاند اسیر
جان های پاک انسان ها، ندانسته اسیر تعلقات مادی و خاکی می شوند. ولی عشق است که زر می افشاند و خرج می کند آنان را از اسارت خاک می خرد و نجات می دهد.
ای که به زنبیل تو، هیچ کسی نان نریخت
در بن زنبیل خود، هم بطلب ای فقیر
به جای برداشتن کشکول گدایی، نان از زنبیل وجود خود بطلب.
چست شو و مرد باش، حق دهدت صد قماش
خاک سیه گشت زر، خون سیه گشت شیر
اگردر مردانگی چالاک باشی، خداوند همه چیز به تو می دهد. اگر از تو حرکت و قدم برداشتن باشد، خداوند برکتت می دهد. چنان که خاک با تابش خورشید، طلا می شود و خون مادر به شیر برای نوزادش تبدیل می شود.
مفخر تبریزیان، شمس حق و دین بیا
تا برهد پای دل، ز آب و گل همچو قیر
ای شمس تبریزی بیا تا از این عالم چسبنده چون قیر نجات مان دهی.
25 تیر 1404
❤3
نکته:
تا زمانی که مراقبهکنندهای وجود داشته باشد، مراقبهای در کار نخواهد بود. (کریشنامورتی)
👌3❤1
گفتار فلسفی
پیتر سینگر(متولد ۱۹۴۶)
محمد امین مروتی
پیتر سینگر فیلسوف اخلاق استرالیایی است.
مالکیت اخلاقی:
وی در کتاب معروفش، "دیگردوستی موثر" نشان می دهد که چه میزان خوشبختی ما در گرو کمک به دیگران و دوست داشتن شان است. سینگر تداوم افکار "مونتنی"، "لاکان" و "لویناس" است. اسپینوزا می گفت بخشیدن، دادن چیزی است به دیگران، که مال ما نیست. این بخشیدن مستلزم ساده زیستی و سادگی هم هست. "هوگو گروتیوس" می گوید وقتی فقر شدت یافته باشد، مالکیت ثروتمندان بر مازاد ثروتشان، تبدیل به امری ناحق می شود. منتهی فرق سینگر با گروتیوس این است که سینگر بر جنبه اختیاری اخلاق خود تاکید دارد نه جنبه سیاسی و اقتصادی اش. او فیلسوف اخلاق است نه سیاست. سینگر مانند کانت قائل به تمایزی بین قانون و اخلاق است:
"اگر بتوانی با اندکی پول، زندگی و سلامتت را حفظ کنی و با باقیماندهی پولت، زندگی چند انسان دیگر را نجات دهی، امّا به جای بخشش پولت، آن را صرف تجملات کنی و آن چند انسان بمیرند، تو اخلاقاً در مرگ آنها مسئولی. هرچند مطابق قانون، قاتل نیستی!"
به نظر او حمایت نکردن از کودکانِ فقیر در حال مرگ، به لحاظ اخلاقی معادل با قتل است.
در قران آیه ای داریم که می تواند موید دیگردوستی موثر باشد. می فرماید کمال نیکی در انفاق از داشته های مورد علاقه است، نه داشته های زائد بر نیاز:
لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ ... : هرگز به نيكوكارى نخواهيد رسيد مگر از آنچه که دوست داريد انفاق كنيد.... (آل عمران/ 92)
دیگردوستی عقلانی:
نکته مهم در دیگر دوستی موثر یا altruism سینگر تاکید بر وجه عقلانی آن است. احساسات و عواطف نباید بر عقل غلبه کنند تا دیگر دوستی ما موثرتر و مفید تر باشد.
آزمایش های ذهنی سینگر، دقیق و تامل انگیز است.
مثلا می گوید اگر ما سوزنبان باشیم و بدانیم قطار در مسیری قرار گرفته که کودکان مشغول بازی اند و باید مسیرش را عوض کنیم و از طرفی می دانیم اتومبیل مان روی مسیر دیگر است، وظیفه مان گذشتن از اتومبیل است. اکثر مردم همین کار را می کنند.
اما اگر بدانیم بخشش بخشی از ثروت مان نیز می تواند به نجات جانِ کودکانی در نقطه ای دور از جهان بیانجامد که نمی شناسیمشان ولی از آن ابا کنیم، مسئول جان های از دست رفته آن کودکان هم هستیم. این دو مورد به جهت منطقی هیچ تفاوتی با هم ندارند ولی به جهت تاثیرگذاری، اولی محسوس تر است و بیشتر در ما انگیزه ایجاد می کند. عقل به ما می گوید تفاوتی بین بچه هایی که جلو چشم ما هستند و آن هایی که نیستند، وجود ندارد.
ویژگی های دیگردوستی موثر:
دیگردوستان موثر بیش از 10 درصد درآمدشان را به خیریهها اهدا میکنند و در اهدای عضو به غریبه ها نیز پیشقدم هستند.
دیگردوستی موثر نوعی اخلاق حداکثری در تداوم اصل فایده گرایانه "بیشترین خوشبختی برای بیشترین افراد" است:
" اساس دیگردوستی موثر ایدهای بسیار ساده است: باید بیشترین کار نیکی را که میتوانیم انجام دهیم. پیروی از قواعد معمول مانند دزدی نکردن، خیانت نکردن، آسیب نرساندن و نکشتن کافی نیست.... اخلاقیترین نوع زندگی مستلزم انجامدادن بیشترین نیکیِ ممکن است...."
نقش زنان:
سینگر معتقد است افزایش سهم زنان در قدرت، جهان را بهتر و اخلاقی تر می کند:
" از جمله تدابیر دیگری که خیر فوری میرسانند... آموزش و توانمندسازی زنان است. زنان اغلب از مردان کمتر سلطهجو و خشونتگرا هستند. بازتر گذاشتن دست زنان در اظهار نظر و تصمیمگیری در امور ملی و بینالمللی، میتواند خطر جنگ هستهای را کاهش دهد. آموزش زنان هم به داشتن فرزند کمتر و سالمتر شدن آنها می انجامد که سبب می شود فرصت بهتری برای ثبات جمعیت جهان در سطحی پایدار داشتهباشیم."
نقد و بررسی:
در عمل اگر بخواهیم به همان عقلانیت و اولویت بندی سینگر وفادار باشیم، ناچاریم بپذیریم ظرفیت دیگردوستی انسان ها متفاوت است و به قول مولانا "هر کسی در پله ای دارد قرار". لذا به جای تمرکز بر بیشترین دگردوستی، هر قدم خیرخواهانه ای را از هرکسی، غنیمت و قدر بدانیم.
همچنین در عمل، تفاوت بین بین بچه هایی که جلو چشم ما هستند و آن هایی که نیستند، وجود دارد و همین تفاوت هاست که در عمل، اولویت ما را پرداختن به خانواده یا شهر و کشور خودمان قرار می دهد. شما نمی توانید از من توقع داشته باشد بچه دیگران را به اندازه بچه خودم دوست داشته باشم. این در مورد وطن هم صادق است.
نکته:
بخشیدن، دادن چیزی است به دیگران، که مال ما نیست. (اسپینوزا)
The Symposium, 1869 Painting Anselm Feuerbach
گفتگوی افلاطون یا «ضیافت» (Symposium) یکی از مشهورترین آثار فلسفی اوست که دربارهی ماهیت عشق نوشته شده است.
📖 خلاصهی اثر:
ماجرا در یک مهمانی (ضیافت) در خانهی آگاتون، شاعر تراژدینویس، رخ میدهد.
افراد حاضر (از جمله فایدروس، پائوسانیاس، اریکسیمایخوس، آریستوفانس، آگاتون و سرانجام سقراط) هر کدام خطابهای دربارهی عشق (Eros) ایراد میکنند.
هر سخنرانی زاویهای متفاوت از عشق را نشان میدهد:
فایدروس: عشق الهامبخش شجاعت و فضیلت است.
پائوسانیاس: عشق دو گونه دارد؛ عشق والا (روحانی) و عشق پست (جسمانی).
اریکسیمایخوس: عشق نیرویی کیهانی است که در طبیعت و پزشکی هم حضور دارد.
آریستوفانس: با داستان طنزآمیز «انسانهای دایرهای» توضیح میدهد که عشق جستجوی نیمهی گمشدهی ماست.
آگاتون: عشق زیبا، جوان و سرچشمهی نیکی است.
سقراط: با نقل گفتوگویی با «دیوتیما» (زنی خردمند) میگوید عشق نه یک خدا بلکه میانجی میان انسان و امر الهی است؛ نیرویی که انسان را از زیبایی جسمانی به سوی زیبایی روحانی و نهایتاً به تأمل در «زیبایی مطلق» هدایت میکند.
اثر:
ضیافت یکی از عمیقترین تأملات فلسفهی غرب دربارهی عشق، زیبایی، معرفت و جاودانگی است.
ایدهی «نردبان عشق» (از عشق جسمانی تا عشق به زیبایی مطلق) از همین گفتوگو سرچشمه میگیرد.
متن سرشار از تلفیق فلسفه، شعر، اسطوره و طنز است و همچنان منبع الهام هنرمندان و اندیشمندان.
@HONARBARTTAR💎
گفتگوی افلاطون یا «ضیافت» (Symposium) یکی از مشهورترین آثار فلسفی اوست که دربارهی ماهیت عشق نوشته شده است.
📖 خلاصهی اثر:
ماجرا در یک مهمانی (ضیافت) در خانهی آگاتون، شاعر تراژدینویس، رخ میدهد.
افراد حاضر (از جمله فایدروس، پائوسانیاس، اریکسیمایخوس، آریستوفانس، آگاتون و سرانجام سقراط) هر کدام خطابهای دربارهی عشق (Eros) ایراد میکنند.
هر سخنرانی زاویهای متفاوت از عشق را نشان میدهد:
فایدروس: عشق الهامبخش شجاعت و فضیلت است.
پائوسانیاس: عشق دو گونه دارد؛ عشق والا (روحانی) و عشق پست (جسمانی).
اریکسیمایخوس: عشق نیرویی کیهانی است که در طبیعت و پزشکی هم حضور دارد.
آریستوفانس: با داستان طنزآمیز «انسانهای دایرهای» توضیح میدهد که عشق جستجوی نیمهی گمشدهی ماست.
آگاتون: عشق زیبا، جوان و سرچشمهی نیکی است.
سقراط: با نقل گفتوگویی با «دیوتیما» (زنی خردمند) میگوید عشق نه یک خدا بلکه میانجی میان انسان و امر الهی است؛ نیرویی که انسان را از زیبایی جسمانی به سوی زیبایی روحانی و نهایتاً به تأمل در «زیبایی مطلق» هدایت میکند.
اثر:
ضیافت یکی از عمیقترین تأملات فلسفهی غرب دربارهی عشق، زیبایی، معرفت و جاودانگی است.
ایدهی «نردبان عشق» (از عشق جسمانی تا عشق به زیبایی مطلق) از همین گفتوگو سرچشمه میگیرد.
متن سرشار از تلفیق فلسفه، شعر، اسطوره و طنز است و همچنان منبع الهام هنرمندان و اندیشمندان.
@HONARBARTTAR💎
🥰1👏1
«حقایق جایگزین»
چگونه حقایق ما شکل میگیرند؟ و چه بدیلهایی ممکن است وجود داشته باشند؟
«پس از مرگ، زندگی در مغز ما همچنان ادامه دارد»
براساس پژوهش:
Douglas Brown, I. V. Amity-Nagy و همکاران (۲۰۲۱)،
تغییرات زمانی-وابسته در فعالیت و بیان ژنهای خاص سلولی در مغز انسان پس از مرگ،
Scientific Reports, 11 (6078).
پس از دم آخر، برخی سلولهای مغزی همچنان فعال میمانند؛ این همان چیزی است که پژوهشگران کشف کردند. اما به گفتهی فیلسوف و انسانشناس «یوس دِ مول»، تنها این کافی نیست تا بتوان از «زندگی» سخن گفت.
✍️ نویسنده: فمکه فان هاوت
---
سلولهایی که پس از مرگ فعال میشوند
برخی سلولهای مغزی پس از مرگ حتی فعالتر میشوند. هنگامیکه پژوهشگران دانشگاه شیکاگو این موضوع را منتشر کردند، انتظار نداشتند که بسیاری از مردم بپرسند: «آیا این یعنی ما هنوز زندهایم؟»
فعالیت مشاهدهشده مربوط به سلولهای گلیا بود – سلولهای پاکسازیکنندهی مغز – که اصولاً ارتباطی با آگاهی ندارند. افزون بر آن، این فعالیت تنها در چند هزار سلول دیده شد، که به هیچوجه برای حفظ کارکرد مغز کافی نیست. بااینحال، این کشف بازتاب گستردهای داشت، زیرا پرسش مهمی را برمیانگیزد:
اگر برخی سلولهای مغز هنوز فعالیت نشان دهند، آیا ما هنوز زندهایم؟
و اصلاً چه زمانی یک موجود زنده است و چه زمانی نه؟
---
زندگی بهمثابهی «کلِ کارکردی»
فیلسوف و زیستشناس آلمانی هلموت پلِسنر میگوید برای پاسخ به این پرسش باید وارد قلمرو فلسفه شویم. او معتقد است بسیاری از زیستدانان، موجودات زنده را همچون «چیز» میبینند: مجموعهای از مولکولها، سلولها و اندامها که در رابطهی علّی با یکدیگرند. در این نگاه، آنچه موجودات زنده را واقعاً «زنده» میکند از دید پنهان میماند.
پلِسنر تعریف دیگری پیشنهاد میکند: موجودات زنده صرفاً مجموعهای از اجزا نیستند (مثل یک ماشین یا رایانه) بلکه یک کل کارکردیاند که بهطور فعال با خود و جهان پیرامونشان در ارتباطاند.
اشیای بیجان صرفاً «وجود دارند»، اما موجودات زنده «زندگی میکنند».
آنها باید بهطور فعال بقای خود را حفظ کنند: یک تکسلولی مواد میگیرد و دفع میکند، یک گربه میخورد و میآشامد و در برابر خطر میگریزد، و انسان علاوه بر همهی اینها، آگاه هم هست.
---
مرزهای مبهم زندگی و مرگ
گاه مرز بین زندگی و مرگ چندان روشن نیست. نمونهی بارز آن بیماران در حالت کُما هستند: آیا آنها هنوز خود را حفظ میکنند؟ آیا چیزی تجربه میکنند؟ درواقع، بیمار کُمایی در یک «میانجهان» قرار دارد: نه کاملاً زنده، نه کاملاً مرده.
در فرهنگ غربی، ما اغلب دوتایی میاندیشیم: درست/نادرست، خوب/بد، مرد/زن، زندگی/مرگ. اما کُما نشان میدهد که همیشه نمیتوان مرزی قطعی میان زندگی و مرگ کشید.
---
سلول یا ارگانیسم؟
اگر بر پایهی آن پژوهش نتیجه بگیریم که انسان با وجود چند سلول مغزی فعال همچنان زنده است، میان «زندگی سلولهای منفرد» و «زندگی ارگانیسم بهعنوان یک کل» تمایز قائل نشدهایم.
آنچه پژوهش نشان داد این است که در سطح سلولی هنوز زندگی وجود دارد: سلولهای گلیا حتی پس از مرگ فعالتر میشوند. پژوهشگران دیدند که این سلولها آنقدر شاخه دوانده بودند که شبیه سیبزمینیهای جوانهزده شده بودند. اما ارگانیسم، یعنی بدن زیستهی انسان، دیگر زنده نیست؛ زیرا توانایی حفظ خود را از دست داده و در حال فروپاشی است.
@HONARBARTTAR💡
چگونه حقایق ما شکل میگیرند؟ و چه بدیلهایی ممکن است وجود داشته باشند؟
«پس از مرگ، زندگی در مغز ما همچنان ادامه دارد»
براساس پژوهش:
Douglas Brown, I. V. Amity-Nagy و همکاران (۲۰۲۱)،
تغییرات زمانی-وابسته در فعالیت و بیان ژنهای خاص سلولی در مغز انسان پس از مرگ،
Scientific Reports, 11 (6078).
پس از دم آخر، برخی سلولهای مغزی همچنان فعال میمانند؛ این همان چیزی است که پژوهشگران کشف کردند. اما به گفتهی فیلسوف و انسانشناس «یوس دِ مول»، تنها این کافی نیست تا بتوان از «زندگی» سخن گفت.
✍️ نویسنده: فمکه فان هاوت
---
سلولهایی که پس از مرگ فعال میشوند
برخی سلولهای مغزی پس از مرگ حتی فعالتر میشوند. هنگامیکه پژوهشگران دانشگاه شیکاگو این موضوع را منتشر کردند، انتظار نداشتند که بسیاری از مردم بپرسند: «آیا این یعنی ما هنوز زندهایم؟»
فعالیت مشاهدهشده مربوط به سلولهای گلیا بود – سلولهای پاکسازیکنندهی مغز – که اصولاً ارتباطی با آگاهی ندارند. افزون بر آن، این فعالیت تنها در چند هزار سلول دیده شد، که به هیچوجه برای حفظ کارکرد مغز کافی نیست. بااینحال، این کشف بازتاب گستردهای داشت، زیرا پرسش مهمی را برمیانگیزد:
اگر برخی سلولهای مغز هنوز فعالیت نشان دهند، آیا ما هنوز زندهایم؟
و اصلاً چه زمانی یک موجود زنده است و چه زمانی نه؟
---
زندگی بهمثابهی «کلِ کارکردی»
فیلسوف و زیستشناس آلمانی هلموت پلِسنر میگوید برای پاسخ به این پرسش باید وارد قلمرو فلسفه شویم. او معتقد است بسیاری از زیستدانان، موجودات زنده را همچون «چیز» میبینند: مجموعهای از مولکولها، سلولها و اندامها که در رابطهی علّی با یکدیگرند. در این نگاه، آنچه موجودات زنده را واقعاً «زنده» میکند از دید پنهان میماند.
پلِسنر تعریف دیگری پیشنهاد میکند: موجودات زنده صرفاً مجموعهای از اجزا نیستند (مثل یک ماشین یا رایانه) بلکه یک کل کارکردیاند که بهطور فعال با خود و جهان پیرامونشان در ارتباطاند.
اشیای بیجان صرفاً «وجود دارند»، اما موجودات زنده «زندگی میکنند».
آنها باید بهطور فعال بقای خود را حفظ کنند: یک تکسلولی مواد میگیرد و دفع میکند، یک گربه میخورد و میآشامد و در برابر خطر میگریزد، و انسان علاوه بر همهی اینها، آگاه هم هست.
---
مرزهای مبهم زندگی و مرگ
گاه مرز بین زندگی و مرگ چندان روشن نیست. نمونهی بارز آن بیماران در حالت کُما هستند: آیا آنها هنوز خود را حفظ میکنند؟ آیا چیزی تجربه میکنند؟ درواقع، بیمار کُمایی در یک «میانجهان» قرار دارد: نه کاملاً زنده، نه کاملاً مرده.
در فرهنگ غربی، ما اغلب دوتایی میاندیشیم: درست/نادرست، خوب/بد، مرد/زن، زندگی/مرگ. اما کُما نشان میدهد که همیشه نمیتوان مرزی قطعی میان زندگی و مرگ کشید.
---
سلول یا ارگانیسم؟
اگر بر پایهی آن پژوهش نتیجه بگیریم که انسان با وجود چند سلول مغزی فعال همچنان زنده است، میان «زندگی سلولهای منفرد» و «زندگی ارگانیسم بهعنوان یک کل» تمایز قائل نشدهایم.
آنچه پژوهش نشان داد این است که در سطح سلولی هنوز زندگی وجود دارد: سلولهای گلیا حتی پس از مرگ فعالتر میشوند. پژوهشگران دیدند که این سلولها آنقدر شاخه دوانده بودند که شبیه سیبزمینیهای جوانهزده شده بودند. اما ارگانیسم، یعنی بدن زیستهی انسان، دیگر زنده نیست؛ زیرا توانایی حفظ خود را از دست داده و در حال فروپاشی است.
@HONARBARTTAR💡
❤1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گورستان نوودویچی در مسکو👆👆🏻
این آرامستان مزار چند هزار نفر از مشاهیر را دربر گرفتهاست.
و در کل مدفن بیش از ۲۷هزار نفر است.
مزار ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی هم در میان این مشاهیر است.
هر گور نمادی دارد که بسته به شخصیت و آثار صاحب آن ساخته شده، مثلا سنگ مزار وزیر ارتباطات سابق روسیه به شکل تلفن و نماد قبر یکی از فرماندهان جنگ جهانی دوم به شکل تانک است و نماد گور لاهوتی به شکل شمع است.
براستی لاهوتی همچون شمعی فروزان از سوختن خود روشنی آفرید تا هدایتگر و پرتوبخش انسانیت باشد.
#ابوالقاسم_لاهوتی
#مسکو
#نوودویچی
{🪷 @elhame_lahoot 🪷}
این آرامستان مزار چند هزار نفر از مشاهیر را دربر گرفتهاست.
و در کل مدفن بیش از ۲۷هزار نفر است.
مزار ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی هم در میان این مشاهیر است.
هر گور نمادی دارد که بسته به شخصیت و آثار صاحب آن ساخته شده، مثلا سنگ مزار وزیر ارتباطات سابق روسیه به شکل تلفن و نماد قبر یکی از فرماندهان جنگ جهانی دوم به شکل تانک است و نماد گور لاهوتی به شکل شمع است.
براستی لاهوتی همچون شمعی فروزان از سوختن خود روشنی آفرید تا هدایتگر و پرتوبخش انسانیت باشد.
#ابوالقاسم_لاهوتی
#مسکو
#نوودویچی
{🪷 @elhame_lahoot 🪷}
❤2
تفاوت گفتوگو و جَدَل
◾️گفتوگو، زبان مفاهمه است و هیچ تمدّنی بدون گفتوگو شکل نگرفته و بدون آن نیز دوام نیافته است.
اکنون در بسیاری از گروههای مجازی و محافل علمی و سیاسی، جدل فرمانروایی میکند و کثیری به تصوّر اینکه در حال گفتوگو با یکدیگرند، در ورطهی مجادلات بیثمر و بیپایان افتادهاند، همچنانکه در گفتوگوهای دو یا چند نفره. مرز میان گفتوگو و جدل، بسیار باریک و مبهم است لذا چند نکته سادهی آن یادآوری میشود.
🟢۱. هدف گفتوگو این است که من بدانم در ضمیر شما چه میگذرد و شما بدانید که درد من چیست اما جدل تشنه پیروزی است و شهوت استیلا بر طرف مقابل دارد.
🔴۲. پایان جدل، دشمنی است و پایان گفتگو، دوستی است. ذهن و زبان جدلیون، در تسخیر سوءظن به دیگران و خودشیفتگی است. اما گفتوگو، راهی برای کاستن از افتراقها و سوءتفاهمهاست. بنابراین گفتوگو ما را به یکدیگر نزدیکتر میکند و جدل، دورتر و دشمنتر. گفتوگو اگر گرهی نگشاید، گره را کورتر نمیکند.
🟡۳. در گفتوگو، میان اندیشه و صاحب اندیشه فرق میگذاریم. یعنی مخالفت ما با اندیشهای، به دشمنی ما با صاحب آن اندیشه نمیانجامد.
🟢۴. در گفتوگو میکوشیم که حرف دیگری را بفهمیم ولی در جدل میکوشیم که حرف خود را در گوش او فرو کنیم.
🔴۵. اهل جدل، درد حقیقت ندارند. پس به هیچ خطا یا جفایی اعتراف نمیکنند. اما در گفتوگوی سالم، طرفین میپذیرند که در فلان مسئله خطا کرده، دچار غفلت یا مبالغه و تندروی شدهاند.
🟡۶. جدل، استثمار گفتوگو است. یعنی گفتوگو در جدل، بهانهای بیش نیست. بدین رو اهل جدل، گاهی این بهانه را وامینهند و از ابزار دیگری استفاده میکنند که هیچ سنخیتی با گفتوگو ندارد، مانند زورگویی، تهدید، نصیحت، افشاگری و تجاوز به حریم خصوصی افراد.
🟢۷. جدلگرایان، معمولا زبانی درشتگو و پر از نیش و کنایه دارند، گرچه هر درشتگویی جدلگرا نیست و هر جدلگرایی درشتگو نیست.
🔴۸. جدل گذشتهگرا است، اما گفتوگو آیندهساز است. در جدل، شما از راهی دفاع میکنید که آن را طی کردهاید اما در گفتوگو راهی را میجویید که آینده را بسازد. از همین رو گفتوگو پیشرونده است، اما جدل، هر بار به نقطه آغاز بر میگردد.
🟡۹. در گفتوگو میکوشیم که چیزی بیاموزیم، اما در جدل، تلاش ما بیشتر برای شیرفهمکردن طرف مقابل است.
🟢۱۰. در گفتوگو تابع منطقیم و فارغ از اینکه گوینده کیست بر این نکته متمرکزیم که چه میگوید؟ و بدون هیچ مقاومتی حرف حق را میپذیریم ولی در جدال، از ابتدا با گارد وارد میشویم و به چیزی جز غلبه و کسب نتیجهی از پیش تعیینشده نمیاندیشیم.
🔴۱۱. سماجت و افراط در کشدارکردن مباحث، از نشانههای اهل جدل است. اهل گفتوگو به همان آسانی که وارد گفتوگو میشوند، آن را رها میکنند و میدانند که کجا و کی باید کنار بکشند، اما جدلیون تا بالابردن پرچم پیروزی و اعتراف خصم به شکست، سماجت میکنند.
🔘اکبر دانش سرارودی
◾️گفتوگو، زبان مفاهمه است و هیچ تمدّنی بدون گفتوگو شکل نگرفته و بدون آن نیز دوام نیافته است.
اکنون در بسیاری از گروههای مجازی و محافل علمی و سیاسی، جدل فرمانروایی میکند و کثیری به تصوّر اینکه در حال گفتوگو با یکدیگرند، در ورطهی مجادلات بیثمر و بیپایان افتادهاند، همچنانکه در گفتوگوهای دو یا چند نفره. مرز میان گفتوگو و جدل، بسیار باریک و مبهم است لذا چند نکته سادهی آن یادآوری میشود.
🟢۱. هدف گفتوگو این است که من بدانم در ضمیر شما چه میگذرد و شما بدانید که درد من چیست اما جدل تشنه پیروزی است و شهوت استیلا بر طرف مقابل دارد.
🔴۲. پایان جدل، دشمنی است و پایان گفتگو، دوستی است. ذهن و زبان جدلیون، در تسخیر سوءظن به دیگران و خودشیفتگی است. اما گفتوگو، راهی برای کاستن از افتراقها و سوءتفاهمهاست. بنابراین گفتوگو ما را به یکدیگر نزدیکتر میکند و جدل، دورتر و دشمنتر. گفتوگو اگر گرهی نگشاید، گره را کورتر نمیکند.
🟡۳. در گفتوگو، میان اندیشه و صاحب اندیشه فرق میگذاریم. یعنی مخالفت ما با اندیشهای، به دشمنی ما با صاحب آن اندیشه نمیانجامد.
🟢۴. در گفتوگو میکوشیم که حرف دیگری را بفهمیم ولی در جدل میکوشیم که حرف خود را در گوش او فرو کنیم.
🔴۵. اهل جدل، درد حقیقت ندارند. پس به هیچ خطا یا جفایی اعتراف نمیکنند. اما در گفتوگوی سالم، طرفین میپذیرند که در فلان مسئله خطا کرده، دچار غفلت یا مبالغه و تندروی شدهاند.
🟡۶. جدل، استثمار گفتوگو است. یعنی گفتوگو در جدل، بهانهای بیش نیست. بدین رو اهل جدل، گاهی این بهانه را وامینهند و از ابزار دیگری استفاده میکنند که هیچ سنخیتی با گفتوگو ندارد، مانند زورگویی، تهدید، نصیحت، افشاگری و تجاوز به حریم خصوصی افراد.
🟢۷. جدلگرایان، معمولا زبانی درشتگو و پر از نیش و کنایه دارند، گرچه هر درشتگویی جدلگرا نیست و هر جدلگرایی درشتگو نیست.
🔴۸. جدل گذشتهگرا است، اما گفتوگو آیندهساز است. در جدل، شما از راهی دفاع میکنید که آن را طی کردهاید اما در گفتوگو راهی را میجویید که آینده را بسازد. از همین رو گفتوگو پیشرونده است، اما جدل، هر بار به نقطه آغاز بر میگردد.
🟡۹. در گفتوگو میکوشیم که چیزی بیاموزیم، اما در جدل، تلاش ما بیشتر برای شیرفهمکردن طرف مقابل است.
🟢۱۰. در گفتوگو تابع منطقیم و فارغ از اینکه گوینده کیست بر این نکته متمرکزیم که چه میگوید؟ و بدون هیچ مقاومتی حرف حق را میپذیریم ولی در جدال، از ابتدا با گارد وارد میشویم و به چیزی جز غلبه و کسب نتیجهی از پیش تعیینشده نمیاندیشیم.
🔴۱۱. سماجت و افراط در کشدارکردن مباحث، از نشانههای اهل جدل است. اهل گفتوگو به همان آسانی که وارد گفتوگو میشوند، آن را رها میکنند و میدانند که کجا و کی باید کنار بکشند، اما جدلیون تا بالابردن پرچم پیروزی و اعتراف خصم به شکست، سماجت میکنند.
🔘اکبر دانش سرارودی
👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فلسفه™️
🎥 ویدیو:مصاحبهی برتراند راسل با BBC در برنامهی Face to Face- سال 1959
بِرتراند آرتور ویلیام راسل، اِرل راسل سوم (به انگلیسی: Bertrand Arthur William Russell, 3rd Earl Russell)، (زادهٔ ۱۸ مه ۱۸۷۲ – درگذشتهٔ ۲ فوریه ۱۹۷۰)، همهچیزدان، فیلسوف، منطقدان، ریاضیدان، مورخ، جامعهشناس، نویسنده، فعال سیاسی، برنده نوبل ادبیات و فعال صلحطلب بریتانیایی بود. راسل در سراسر عمر، خود را لیبرال، سوسیالیست و صلحطلب مینامید، گرچه گاهی هم میگفت که ذهن شکگرای او موجب شده که احساس کند که در معنای عمیق، در هیچ یک از اینها نمیگنجد.
@phiilosophiy
🎥 ویدیو:مصاحبهی برتراند راسل با BBC در برنامهی Face to Face- سال 1959
بِرتراند آرتور ویلیام راسل، اِرل راسل سوم (به انگلیسی: Bertrand Arthur William Russell, 3rd Earl Russell)، (زادهٔ ۱۸ مه ۱۸۷۲ – درگذشتهٔ ۲ فوریه ۱۹۷۰)، همهچیزدان، فیلسوف، منطقدان، ریاضیدان، مورخ، جامعهشناس، نویسنده، فعال سیاسی، برنده نوبل ادبیات و فعال صلحطلب بریتانیایی بود. راسل در سراسر عمر، خود را لیبرال، سوسیالیست و صلحطلب مینامید، گرچه گاهی هم میگفت که ذهن شکگرای او موجب شده که احساس کند که در معنای عمیق، در هیچ یک از اینها نمیگنجد.
@phiilosophiy
خودشناسی و سبک زندگی 1
مال من یا مال ما؟
محمدامین مروتی
اسپینوزا می گفت بخشیدن، دادن چیزی است به دیگران، که مال ما نیست.
واقعیت نهفته در این جمله ارزشمند این است که توزیع ثروت در جهان عمدتا بر مبنای تصادف و میزان کمی بر اساس شایستگی است. هر کس که بیش از نیازش دارد، باید با خود بیندیشد که میلیون ها و میلیاردها فرد هستند که استحقاق و شایستگی بیشتری برای داشتن این ثروت دارند. در واقع مجموعه ای از تصادفات و بخت و اقبال و شانس این ثروت را در دستان من قرار داده است تا مرا بیازماید یا تا من خود را بیازمایم و تعالی بخشم. یعنی این ثروت در دست من عاریت و امانتی است تا خود را محک بزنم.
پشت کامیون ها جمله ای طلایی با همین مضمون وجود دارد:
در حقیقت مالک اصلی خداست
این امانت بهر روزی نزد ماست
اگر ثروت نوعی از امانت نبود، می توانستیم آن را با خود به گور و دنیای دیگر هم ببریم ولی چنین نیست و ما با دست تهی از این دنیا می رویم.
این ثروت به قول اسپینوزا مال دیگران است ولی فعلاً اختیارش در دست من است تا ببینم استفاده ی بهینه از آن می کنم یا خودخواهانه خرج و پس اندازش می کنم. این تفکر و تصمیم و انتخاب متعاقب آن، کیفیت زندگی ما را تعیین می کند. چنان که آندره ژید در "مائده های زمینی"، می گوید:
"انسان چیزی جز آنچه می بخشد ندارد." و "هر چه را که نتوانی ببخشی، مالک تو می گردد."
19 شهریور 1404
❤2👏1