✳️ کشور خورشید
🔷 آشنایی با افغانستان
🔻 سلسله برنامههای زندهٔ اینستاگرامی
🔹 محمدکاظم کاظمی و زینب بیات
🔻نشست ۴۴، پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱
🔻 ساعت ۲۲ به وقت ایران
🔸 از اینستاگرام محمدکاظم کاظمی
instagram.com/mkazemkazemi
✳️ موضوع این نشست
🔻 شعر افغانستان
🔻 یادکرد ویژه از واصف باختری، شاعر و پژوهشگر
🔸 مهمان برنامه: مهتاب ساحل
🔹تصویرها:
۲. خلیلالله خلیلی
۳. واصف باختری
۴. قهار عاصی
۵. حمیرا نکهت دستگیرزاده
۶. سید ابوطالب مظفری
۷. محمدشریف سعیدی
۸. محبوبه ابراهیمی
۹. سید رضا محمدی
۱۰. مهتاب ساحل، مهمان برنامه
#کشور_خورشید
@mkazemkazemi
🔷 آشنایی با افغانستان
🔻 سلسله برنامههای زندهٔ اینستاگرامی
🔹 محمدکاظم کاظمی و زینب بیات
🔻نشست ۴۴، پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱
🔻 ساعت ۲۲ به وقت ایران
🔸 از اینستاگرام محمدکاظم کاظمی
instagram.com/mkazemkazemi
✳️ موضوع این نشست
🔻 شعر افغانستان
🔻 یادکرد ویژه از واصف باختری، شاعر و پژوهشگر
🔸 مهمان برنامه: مهتاب ساحل
🔹تصویرها:
۲. خلیلالله خلیلی
۳. واصف باختری
۴. قهار عاصی
۵. حمیرا نکهت دستگیرزاده
۶. سید ابوطالب مظفری
۷. محمدشریف سعیدی
۸. محبوبه ابراهیمی
۹. سید رضا محمدی
۱۰. مهتاب ساحل، مهمان برنامه
#کشور_خورشید
@mkazemkazemi
✳️ غدیر
🔹 نعمت میرزازاده
🔻 قسمت اول
قصیدهای است مفصل، استادانه و پرمعنی از نعمت میرزازاده (م. آزرم). این شاعر چند قصیدهٔ عالی دربارهٔ حضرت پیامبر، حضرت امیرالمؤمنین و حضرت زهرا دارد و اینها در کتاب «لیلةالقدر» او چاپ شده است. دریغ که گذشت ایام و فاصلهای که شاعرِ این سرودهها با نظام حاکم در ایران پیدا کرد، این شعرها را مهجور نهاده است. انتشار این قصیدههای نعمت میرزازاده همیشه از آرزوهایم بوده است ولی در این فراوانی مشغلهها، کمتر به آنها دست یافتهام. امروز به شکرانهٔ روز عید غدیر، این قصیده را از کتاب شاعر تایپ کردم و تقدیم شما میکنم. با درود به روان حاج محمود اکبرزاده یزدی که در دههٔ شصت، ما را با قصیدههای نعمت میرزازاده آشنا کرد و خود از دوستداران این شعرها بود.
غدیر
(به سیدعلی حسینی خامنهای)
_ «تمام قافله گیرد به جای خویش قرار...!»
منادیان همه کردند حکم را تکرار
کویر بود، افق تا افق، گداخته مس
بر آن گداخته مس، کاروان، خطی ز غبار
دمیده مجمر خورشید، بر فراز کویر
وز آن، شراره فروتافته هزار هزار
به نیمروز تو گفتی که کورهٔ خورشید
تمام هستی خود، زی کویر، کرده نثار
هوا ستاده که در سینهاش گرفته نفس
نفس نمانده که خود باد، مانده از رفتار
شتاب قافله افزون، که زودتر برسد
به منزلی، که مگر سایه باشد و جوبار
به دوردست، نه پیدا، مگر درختی چند
در آن کویر، به مانند قامت زنهار
فراخنای بیابان چو پیکری خفته
که پاش در افق و سر به سینهٔ کهسار
به نیمروز به «جُحفه» قرار ممکن نیست
فتاد همهمه در کاروان، که چیست قرار،
نه کاروان، که ز حج بازگشته انبوهی
فزون ز دیدن و افزونتر از حدود شمار
نه کاروان، که به فرسنگها خطی ممتد
_ نود هزار نفر از پیادگان و سوار _
قبیلههای عرب در کنار یکدیگر
رکابدار نبی، چون مهاجر و انصار
نبی ستاد و بفرمود تا که گردآیند
تمام قافله، از پیش و پس، کران و کنار
کنار راه، یکی کوه بود و در پایش
بمانده برکهٔ بارانِ ابرهایِ بهار
کنار برکه، درختان سالخوردی چند
که سایبان شده در آن کویر آتشبار
بگفت تا که برآرند از جهاز شتر
فراز دامنهٔ کوه، منبری سُتْوار
از آنکه لحظهٔ پیشین رسیده بود سروش
که در رسیده زمانی، که حق شود اظهار
ملازمان همه دیدند _ بر نشانهٔ وحی _
عرق نشسته نبی را به جبهه و رخسار
شکفته چهرهٔ پاکش ز التهاب پیام
زدوده جلوهٔ وحیَش ز روی خسته غبار
فراز دامنهٔ کوه، بر شد و نگریست
در آن قبایل بسیار، از یمین و یسار
در آن فراز چه میدید، کس نمیدانست
کنون بگویمت از آن مناظر و اسرار:
«گذشته»ها و «کنون» و فضای «آینده»
همه معاینه میدید اندر آن دیدار
«گذشته»، بود ره رفته، مبدأش «مکه»
که تا «مدینه» همی گشته بود ره هموار
«کنون» تجمع خلق است اندر این منزل
کهشان به مقصد «آینده»، بست باید بار
و لیک حوزهٔ «آینده» هست جمله جهان:
رهی به طول ابد، رهنوردیاش دشوار
هرآنچه طی شده زین پیشتر، رهی اندک
هرآنچه مانده از این پس، مسافتی بسیار
چنان رهی است فراپیش و وقتِ رهبر تنگ
که را سزاست که بر کاروان شود سالار؟
چنین، «گذشته» و «آینده» و «کنون» میدید
به چشمِ روشنِ دل، نقشهای روشن و تار
به بیست سال و سه، کوشیده بود تا اسلام
رسیده بود به «اکنون» به یُمنِ بس پیکار
وز آنکه شارع اسلام بود، میدانست
که هست نهضت او تازه پای در رفتار
ز «جاهلیت» پیشین، هنوز آثاری است
که گاه جلوه کند آشکار، آن آثار
هنوز دورهٔ تعلیم، خود نگشته تمام
که تا پدید شود راه و چاه و گلبن و خار
اگرچه هست در اسلام، اصل، آزادی
و در «امور» به شَورند مردمان مختار
ولیک قاعده را نیز هست استثنا
کز این خلاف، شود قاعده بسی ستوار
بهویژه آن که کمین کردهاند در ره خلق
بسا به چهره شبان و به سیرتِ کفتار
که هست نهضت اسلام، چون نهالی خُرد
که باغبان طلبد تا نهال آرد بار
نهال، نهضت اسلام و باغبان، رهبر
و بار، مردم آزاد و چشم و دل بیدار
وز آنکه مرحلهٔ رهبری هنوز بهجاست
تمام نیست هدایت، در این زمان ناچار
به یُمن تربیت آنگه که ریشه کرد درخت
به بار آید و نقصان نیابد از آزار
میان «رهبر» و «حاکم» تفاوتی است عظیم
چنان که هست تفاوت میان «راه» و «سوار»
نخست راه بباید به سوی مقصد خلق
وز آن سپس به سر کاروان، یکی سالار
(ادامه در پست بعدی)
@mkazemkazemi
🔹 نعمت میرزازاده
🔻 قسمت اول
قصیدهای است مفصل، استادانه و پرمعنی از نعمت میرزازاده (م. آزرم). این شاعر چند قصیدهٔ عالی دربارهٔ حضرت پیامبر، حضرت امیرالمؤمنین و حضرت زهرا دارد و اینها در کتاب «لیلةالقدر» او چاپ شده است. دریغ که گذشت ایام و فاصلهای که شاعرِ این سرودهها با نظام حاکم در ایران پیدا کرد، این شعرها را مهجور نهاده است. انتشار این قصیدههای نعمت میرزازاده همیشه از آرزوهایم بوده است ولی در این فراوانی مشغلهها، کمتر به آنها دست یافتهام. امروز به شکرانهٔ روز عید غدیر، این قصیده را از کتاب شاعر تایپ کردم و تقدیم شما میکنم. با درود به روان حاج محمود اکبرزاده یزدی که در دههٔ شصت، ما را با قصیدههای نعمت میرزازاده آشنا کرد و خود از دوستداران این شعرها بود.
غدیر
(به سیدعلی حسینی خامنهای)
_ «تمام قافله گیرد به جای خویش قرار...!»
منادیان همه کردند حکم را تکرار
کویر بود، افق تا افق، گداخته مس
بر آن گداخته مس، کاروان، خطی ز غبار
دمیده مجمر خورشید، بر فراز کویر
وز آن، شراره فروتافته هزار هزار
به نیمروز تو گفتی که کورهٔ خورشید
تمام هستی خود، زی کویر، کرده نثار
هوا ستاده که در سینهاش گرفته نفس
نفس نمانده که خود باد، مانده از رفتار
شتاب قافله افزون، که زودتر برسد
به منزلی، که مگر سایه باشد و جوبار
به دوردست، نه پیدا، مگر درختی چند
در آن کویر، به مانند قامت زنهار
فراخنای بیابان چو پیکری خفته
که پاش در افق و سر به سینهٔ کهسار
به نیمروز به «جُحفه» قرار ممکن نیست
فتاد همهمه در کاروان، که چیست قرار،
نه کاروان، که ز حج بازگشته انبوهی
فزون ز دیدن و افزونتر از حدود شمار
نه کاروان، که به فرسنگها خطی ممتد
_ نود هزار نفر از پیادگان و سوار _
قبیلههای عرب در کنار یکدیگر
رکابدار نبی، چون مهاجر و انصار
نبی ستاد و بفرمود تا که گردآیند
تمام قافله، از پیش و پس، کران و کنار
کنار راه، یکی کوه بود و در پایش
بمانده برکهٔ بارانِ ابرهایِ بهار
کنار برکه، درختان سالخوردی چند
که سایبان شده در آن کویر آتشبار
بگفت تا که برآرند از جهاز شتر
فراز دامنهٔ کوه، منبری سُتْوار
از آنکه لحظهٔ پیشین رسیده بود سروش
که در رسیده زمانی، که حق شود اظهار
ملازمان همه دیدند _ بر نشانهٔ وحی _
عرق نشسته نبی را به جبهه و رخسار
شکفته چهرهٔ پاکش ز التهاب پیام
زدوده جلوهٔ وحیَش ز روی خسته غبار
فراز دامنهٔ کوه، بر شد و نگریست
در آن قبایل بسیار، از یمین و یسار
در آن فراز چه میدید، کس نمیدانست
کنون بگویمت از آن مناظر و اسرار:
«گذشته»ها و «کنون» و فضای «آینده»
همه معاینه میدید اندر آن دیدار
«گذشته»، بود ره رفته، مبدأش «مکه»
که تا «مدینه» همی گشته بود ره هموار
«کنون» تجمع خلق است اندر این منزل
کهشان به مقصد «آینده»، بست باید بار
و لیک حوزهٔ «آینده» هست جمله جهان:
رهی به طول ابد، رهنوردیاش دشوار
هرآنچه طی شده زین پیشتر، رهی اندک
هرآنچه مانده از این پس، مسافتی بسیار
چنان رهی است فراپیش و وقتِ رهبر تنگ
که را سزاست که بر کاروان شود سالار؟
چنین، «گذشته» و «آینده» و «کنون» میدید
به چشمِ روشنِ دل، نقشهای روشن و تار
به بیست سال و سه، کوشیده بود تا اسلام
رسیده بود به «اکنون» به یُمنِ بس پیکار
وز آنکه شارع اسلام بود، میدانست
که هست نهضت او تازه پای در رفتار
ز «جاهلیت» پیشین، هنوز آثاری است
که گاه جلوه کند آشکار، آن آثار
هنوز دورهٔ تعلیم، خود نگشته تمام
که تا پدید شود راه و چاه و گلبن و خار
اگرچه هست در اسلام، اصل، آزادی
و در «امور» به شَورند مردمان مختار
ولیک قاعده را نیز هست استثنا
کز این خلاف، شود قاعده بسی ستوار
بهویژه آن که کمین کردهاند در ره خلق
بسا به چهره شبان و به سیرتِ کفتار
که هست نهضت اسلام، چون نهالی خُرد
که باغبان طلبد تا نهال آرد بار
نهال، نهضت اسلام و باغبان، رهبر
و بار، مردم آزاد و چشم و دل بیدار
وز آنکه مرحلهٔ رهبری هنوز بهجاست
تمام نیست هدایت، در این زمان ناچار
به یُمن تربیت آنگه که ریشه کرد درخت
به بار آید و نقصان نیابد از آزار
میان «رهبر» و «حاکم» تفاوتی است عظیم
چنان که هست تفاوت میان «راه» و «سوار»
نخست راه بباید به سوی مقصد خلق
وز آن سپس به سر کاروان، یکی سالار
(ادامه در پست بعدی)
@mkazemkazemi
کانال محمدکاظم کاظمی
✳️ غدیر 🔹 نعمت میرزازاده 🔻 قسمت اول قصیدهای است مفصل، استادانه و پرمعنی از نعمت میرزازاده (م. آزرم). این شاعر چند قصیدهٔ عالی دربارهٔ حضرت پیامبر، حضرت امیرالمؤمنین و حضرت زهرا دارد و اینها در کتاب «لیلةالقدر» او چاپ شده است. دریغ که گذشت ایام و فاصلهای…
✳️ غدیر
🔹 نعمت میرزازاده
🔻 قسمت دوم
از آن فراز، در این گونه پردهها میدید
هزار نقش که نآرم سرود، در گفتار
کنون سزاست یکی راهبر بود حاکم
کنون رواست همان راهدان بود سردار
کسی که نهضت اسلام را شناسد نیک
کسی که در ره حق بگذرد ز خویش و تبار
کسی که در دل و جانش ز جاهلیت نیست
نه هیچ شعلهٔ آز و نه هیچ لکهٔ تار
کسی که دانش و آزادگی از او روید
چنان که از دل آتش شود پدید، شرار
کسی که در نظرش هیچ نیست جز انسان
کسی که در دل او نیست هیچ، جز دادار
کسی که هست ستمدیده را بِهین یاور
کسی که هست ستمباره را مِهین قهّار
کسی که قلعهٔ «خیبر» گشوده است به دست
به جنگ «بدر»، ز اهریمنان کشیده دمار
کسی که روی نگردانده هیچگه از رزم
کسی که در «اُحُد» از دشمنان نکرده فرار
کسی که هست چو دریا و میکند طوفان
ز اشک چشم یتیم؛ این شگرف دریابار!
کسی که هست چنانچون نبی به قول و عمل
کسی که جان گرامی به حق کند ایثار
کسی که خُفت به جای نبی در آن شب خوف،
درون مهلکه، تا جان کند به دوست نثار
کسی که نیست جدا از فروغ علم نبی
چنان که نیست ز آتش جدا، شرارهٔ نار
بهویژه آن که سروش آمده است لحظهٔ پیش
که بیش از این بنشاید درنگ، در این کار
از آن فراز، علی را بخواند در بر خویش
«وصی» کنار «نبی» آمد و گرفت قرار
فرازِ دستِ نبی شد علی، که تا بینند
به دستِ قائد اسلام، مظهری ز شعار
گرفت دست علی و نمود بر همه خلق
که اینک آنکه شما راست رهبر و سردار
هر آنکه را که بُدم مقتدا و پیغمبر
علی است زین سپس او را امیر و حکمگذار
ودیعت است شما را ز من دو شیء گران
که هست ارزششان بیشتر ز هر مقدار
یکی کلام خدا و دگر حریم رسول
که نیستند جدا این دو، تا به روز شمار
وگر ز دست نهید این دو را، یقین دانم
که نیست بهره شما را به غیر رنج و مرار
علی است آن که شما راست زین سپس رهبر
علی است آن که شما راست زین سپس سردار
گذشته است از آن روز، روزگار دراز
گذشته است بسی ماه و سال و لیل و نهار
و لیک بیعت آن روز، همچنان برجاست
چو آفتاب که نارد کسَش کند انکار
«غدیر»، چشمهٔ پاکی است در دل تاریخ
روان به بستر آینده، نی به وادی پار
هماره تا که بوَد حق برابر باطل
هماره تا که تحرّک بوَد بری ز قرار
پیام صحنۀ آن روز، بانگ آزادی است
طنین فکنده در آفاق هستی و اعصار
مشهد، بهمن ۱۳۴۷
منبع: لیلةالقدر، نعمت میرزازاده (م. آزرم)، انتشارات روشنان، اردیبهشت ۱۳۵۷، صفحات ۶۷ تا ۷۶.
🔹 نعمت میرزازاده
🔻 قسمت دوم
از آن فراز، در این گونه پردهها میدید
هزار نقش که نآرم سرود، در گفتار
کنون سزاست یکی راهبر بود حاکم
کنون رواست همان راهدان بود سردار
کسی که نهضت اسلام را شناسد نیک
کسی که در ره حق بگذرد ز خویش و تبار
کسی که در دل و جانش ز جاهلیت نیست
نه هیچ شعلهٔ آز و نه هیچ لکهٔ تار
کسی که دانش و آزادگی از او روید
چنان که از دل آتش شود پدید، شرار
کسی که در نظرش هیچ نیست جز انسان
کسی که در دل او نیست هیچ، جز دادار
کسی که هست ستمدیده را بِهین یاور
کسی که هست ستمباره را مِهین قهّار
کسی که قلعهٔ «خیبر» گشوده است به دست
به جنگ «بدر»، ز اهریمنان کشیده دمار
کسی که روی نگردانده هیچگه از رزم
کسی که در «اُحُد» از دشمنان نکرده فرار
کسی که هست چو دریا و میکند طوفان
ز اشک چشم یتیم؛ این شگرف دریابار!
کسی که هست چنانچون نبی به قول و عمل
کسی که جان گرامی به حق کند ایثار
کسی که خُفت به جای نبی در آن شب خوف،
درون مهلکه، تا جان کند به دوست نثار
کسی که نیست جدا از فروغ علم نبی
چنان که نیست ز آتش جدا، شرارهٔ نار
بهویژه آن که سروش آمده است لحظهٔ پیش
که بیش از این بنشاید درنگ، در این کار
از آن فراز، علی را بخواند در بر خویش
«وصی» کنار «نبی» آمد و گرفت قرار
فرازِ دستِ نبی شد علی، که تا بینند
به دستِ قائد اسلام، مظهری ز شعار
گرفت دست علی و نمود بر همه خلق
که اینک آنکه شما راست رهبر و سردار
هر آنکه را که بُدم مقتدا و پیغمبر
علی است زین سپس او را امیر و حکمگذار
ودیعت است شما را ز من دو شیء گران
که هست ارزششان بیشتر ز هر مقدار
یکی کلام خدا و دگر حریم رسول
که نیستند جدا این دو، تا به روز شمار
وگر ز دست نهید این دو را، یقین دانم
که نیست بهره شما را به غیر رنج و مرار
علی است آن که شما راست زین سپس رهبر
علی است آن که شما راست زین سپس سردار
گذشته است از آن روز، روزگار دراز
گذشته است بسی ماه و سال و لیل و نهار
و لیک بیعت آن روز، همچنان برجاست
چو آفتاب که نارد کسَش کند انکار
«غدیر»، چشمهٔ پاکی است در دل تاریخ
روان به بستر آینده، نی به وادی پار
هماره تا که بوَد حق برابر باطل
هماره تا که تحرّک بوَد بری ز قرار
پیام صحنۀ آن روز، بانگ آزادی است
طنین فکنده در آفاق هستی و اعصار
مشهد، بهمن ۱۳۴۷
منبع: لیلةالقدر، نعمت میرزازاده (م. آزرم)، انتشارات روشنان، اردیبهشت ۱۳۵۷، صفحات ۶۷ تا ۷۶.
✳️ کشور خورشید
🔷 آشنایی با افغانستان
🔻 سلسله برنامههای زندهٔ اینستاگرامی
🔹 محمدکاظم کاظمی و زینب بیات
🔻نشست ۴۵، پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱
🔻 ساعت ۲۲ به وقت ایران
🔸 از اینستاگرام محمدکاظم کاظمی
instagram.com/mkazemkazemi
✳️ موضوع این نشست
🔻 آداب و رسوم
🔻 غذاهای محلی
🔻 بازیهای محلی
✳️ مهمان این برنامه: بصیراحمد حسینزاده
تصویرها
۲. مراسم نوروزی در زیارتگاه حضرت علی در مزارشریف
۳. مراسم نوروزی در زیارتگاه حضرت علی در کابل
۴. هفتمیوه، یک خوردنی نوروزی
۵. قابلی، یک غذای محلی
۶. آشک، یک غذای محلی
۷. بولانی، یک غذای محلی
۸. بازی بزکشی
۹. کاغذپران یا گدیپران
۱۰. بصیراحمد حسینزاده، مهمان برنامه
#کشور_خورشید
@mkazemkazemi
🔷 آشنایی با افغانستان
🔻 سلسله برنامههای زندهٔ اینستاگرامی
🔹 محمدکاظم کاظمی و زینب بیات
🔻نشست ۴۵، پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱
🔻 ساعت ۲۲ به وقت ایران
🔸 از اینستاگرام محمدکاظم کاظمی
instagram.com/mkazemkazemi
✳️ موضوع این نشست
🔻 آداب و رسوم
🔻 غذاهای محلی
🔻 بازیهای محلی
✳️ مهمان این برنامه: بصیراحمد حسینزاده
تصویرها
۲. مراسم نوروزی در زیارتگاه حضرت علی در مزارشریف
۳. مراسم نوروزی در زیارتگاه حضرت علی در کابل
۴. هفتمیوه، یک خوردنی نوروزی
۵. قابلی، یک غذای محلی
۶. آشک، یک غذای محلی
۷. بولانی، یک غذای محلی
۸. بازی بزکشی
۹. کاغذپران یا گدیپران
۱۰. بصیراحمد حسینزاده، مهمان برنامه
#کشور_خورشید
@mkazemkazemi