✳️ بریلهای ناگزیر
کتاب تازهٔ شاعر گرانقدر موسی عصمتی. مجموعه غزلی که انتشارات ترنجستان آن را منتشر کرده است. با تبریک به جناب عصمتی عزیز و به امید این که به زودی شاهد جلسهٔ رونمایی و نقد این کتاب ارزشمند باشیم.
#موسی_عصمتی
#شعر_امروز
@mkazemkazemi
کتاب تازهٔ شاعر گرانقدر موسی عصمتی. مجموعه غزلی که انتشارات ترنجستان آن را منتشر کرده است. با تبریک به جناب عصمتی عزیز و به امید این که به زودی شاهد جلسهٔ رونمایی و نقد این کتاب ارزشمند باشیم.
#موسی_عصمتی
#شعر_امروز
@mkazemkazemi
✳️ یک نظرسنجی دربارهٔ پادکست
عزیزانی که به پادکست علاقه دارند، ممنون میشوم اگر در این نظرسنجی شرکت کنند. درخواست یکی از دوستان گرامی است.
https://survey.porsline.ir/s/3uD3PQol
عزیزانی که به پادکست علاقه دارند، ممنون میشوم اگر در این نظرسنجی شرکت کنند. درخواست یکی از دوستان گرامی است.
https://survey.porsline.ir/s/3uD3PQol
Porsline
نظرسنجی
با پُرسلاین به راحتی پرسشنامه خود را طراحی و ارسال کنید و با گزارشهای لحظهای آن به سرعت تصمیم بگیرید.
Forwarded from حرفوگپ - عباس حسیننژاد (عباس حسیننژاد)
فروش ویژه کتابهای روانشناسی نشر پرنده
✳️ نگذاریم که کافه کتاب آفتاب تعطیل شود.
خاطراتم را مرور میکنم: نشستهام که یکی از دوستان تماس میگیرد.
_ مشهد آمدهام. میخواستیم از نزدیک همدیگر را ببینیم؟
_ کجا؟
_ کافه کتاب آفتاب.
یکی از دوستان میخواهد غزلی از بیدل را با هم شرح کنیم. کجا؟ کافه کتاب.
استاد کلاهی اهری مجموعه شعر منتشر کرده است. جلسهٔ رونمایی برای کتابشان گرفتهاند. کجا؟ کافه کتاب آفتاب.
گروهی از دوستان از افغانستان آمدهاند. میخواهند دربارهٔ مسائل فرهنگی صحبت کنیم. کافه کتاب آفتاب قرار میگذاریم چون به این وسیله با فضای کتاب در مشهد هم آشنا میشوند. یک تیر به دو نشان است و بلکه هزار نشان، که هر کتاب نشانی است.
دایی گرامیام از آلمان آمده است. اهل فضل و ادب است. با ایشان در کافه کتاب آفتاب قرار میگذاریم چون میدانم که آنجا دو چیز دیگر هم هست علاوه بر دیدار. یکی کتاب، دیگری آشنایی با جناب عابس قدسی. و داییام عکسهای گردهماییهای کافه کتاب را میبیند. آرزو دارد که باری در این جلسات هم شرکت کند و امیدوار است که سفر بعدیاش با یکی از این جلسات برخورد داشته باشد.
شبهای عاشوراست و من یک عزاداری به شیوهٔ دلخواه خودم دوست دارم. این که با وقایع آشنا شویم و شناخت و آگاهیمان از واقعهٔ کربلا بیشتر شود. جلسات متنخوانی دربارهٔ عاشورا برقرار است. کجا؟ کافه کتاب.
و به این ترتیب کافه کتاب آفتاب نه فقط کافه است، نه فقط کتابفروشی، بلکه پاتوق اهالی ادب و هنر و دانش است. تو میتوانی حتی کاملاً اتفاقی آنجا بروی و شماری از آشنایانی را ببینی که میتوانند حالت را خوش بسازند و به آگاهی تو بیفزایند.
صفحهٔ اینستاگرام را باز میکنم. آقای عابس قدسی از تعطیلی عنقریب کافه خبر داده است، خبری که باورناپذیر مینماید. مگر میشود همه این خاطرات، همه این رخدادها و همه این دیدارها را نادیده گرفت و بر روی همه یک ضربدر درشت کشید؟ این بخشی از هویت فرهنگی شهر است. شهر مشهد شهری است با جلوهها و مجموعههای مختلف که در کنار هم این تصویر جامع از این شهر را میسازند. این تصویر را نباید ناقص کرد. خالیگاهی را که ایجاد میشود با چه پر میکنیم؟ شاید بگوییم خالیگاه را با مصالحی «مطلوب» پر میکنیم. ولی دیدهایم و بارها تجربه شده است که هیچچیز و هیچکس جای یکی دیگر را نمیگیرد، که آدمها متلون و متنوعاند و زیبایی و کمال زندگی نیز در همین تنوع و تلون است.
نگذارید که کافه کتاب آفتاب تعطیل شود. همه زیان خواهند دید، حتی کسی که به ظاهر تصور میکند سود کرده است.
خاطراتم را مرور میکنم: نشستهام که یکی از دوستان تماس میگیرد.
_ مشهد آمدهام. میخواستیم از نزدیک همدیگر را ببینیم؟
_ کجا؟
_ کافه کتاب آفتاب.
یکی از دوستان میخواهد غزلی از بیدل را با هم شرح کنیم. کجا؟ کافه کتاب.
استاد کلاهی اهری مجموعه شعر منتشر کرده است. جلسهٔ رونمایی برای کتابشان گرفتهاند. کجا؟ کافه کتاب آفتاب.
گروهی از دوستان از افغانستان آمدهاند. میخواهند دربارهٔ مسائل فرهنگی صحبت کنیم. کافه کتاب آفتاب قرار میگذاریم چون به این وسیله با فضای کتاب در مشهد هم آشنا میشوند. یک تیر به دو نشان است و بلکه هزار نشان، که هر کتاب نشانی است.
دایی گرامیام از آلمان آمده است. اهل فضل و ادب است. با ایشان در کافه کتاب آفتاب قرار میگذاریم چون میدانم که آنجا دو چیز دیگر هم هست علاوه بر دیدار. یکی کتاب، دیگری آشنایی با جناب عابس قدسی. و داییام عکسهای گردهماییهای کافه کتاب را میبیند. آرزو دارد که باری در این جلسات هم شرکت کند و امیدوار است که سفر بعدیاش با یکی از این جلسات برخورد داشته باشد.
شبهای عاشوراست و من یک عزاداری به شیوهٔ دلخواه خودم دوست دارم. این که با وقایع آشنا شویم و شناخت و آگاهیمان از واقعهٔ کربلا بیشتر شود. جلسات متنخوانی دربارهٔ عاشورا برقرار است. کجا؟ کافه کتاب.
و به این ترتیب کافه کتاب آفتاب نه فقط کافه است، نه فقط کتابفروشی، بلکه پاتوق اهالی ادب و هنر و دانش است. تو میتوانی حتی کاملاً اتفاقی آنجا بروی و شماری از آشنایانی را ببینی که میتوانند حالت را خوش بسازند و به آگاهی تو بیفزایند.
صفحهٔ اینستاگرام را باز میکنم. آقای عابس قدسی از تعطیلی عنقریب کافه خبر داده است، خبری که باورناپذیر مینماید. مگر میشود همه این خاطرات، همه این رخدادها و همه این دیدارها را نادیده گرفت و بر روی همه یک ضربدر درشت کشید؟ این بخشی از هویت فرهنگی شهر است. شهر مشهد شهری است با جلوهها و مجموعههای مختلف که در کنار هم این تصویر جامع از این شهر را میسازند. این تصویر را نباید ناقص کرد. خالیگاهی را که ایجاد میشود با چه پر میکنیم؟ شاید بگوییم خالیگاه را با مصالحی «مطلوب» پر میکنیم. ولی دیدهایم و بارها تجربه شده است که هیچچیز و هیچکس جای یکی دیگر را نمیگیرد، که آدمها متلون و متنوعاند و زیبایی و کمال زندگی نیز در همین تنوع و تلون است.
نگذارید که کافه کتاب آفتاب تعطیل شود. همه زیان خواهند دید، حتی کسی که به ظاهر تصور میکند سود کرده است.
کانال محمدکاظم کاظمی
✳️ نگذاریم که کافه کتاب آفتاب تعطیل شود. خاطراتم را مرور میکنم: نشستهام که یکی از دوستان تماس میگیرد. _ مشهد آمدهام. میخواستیم از نزدیک همدیگر را ببینیم؟ _ کجا؟ _ کافه کتاب آفتاب. یکی از دوستان میخواهد غزلی از بیدل را با هم شرح کنیم. کجا؟ کافه کتاب.…
تصویرهایی در ارتباط با پست قبل
Forwarded from دِلِ لَــعْلْ
داد چشمان تو در کشتن من دست بههم
فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست بههم
هر یک ابروی تو کافیست پی کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست بههم؟
شیخ پیمانهشکن توبه به ما تلقین کرد
آه ازین توبه و پیمانه که بشکست بههم
عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست بههم
مرغ دل زیرک و آزادی ازین دام محال
که خم گیسوی او بافته چون شست به هم
دست بردم که كشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست بههم😔
هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد وصال
غیر آسودگی و عشق که ننشست بههم
#وصال_شیرازی
فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست بههم...
@delelaal
فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست بههم
هر یک ابروی تو کافیست پی کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست بههم؟
شیخ پیمانهشکن توبه به ما تلقین کرد
آه ازین توبه و پیمانه که بشکست بههم
عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست بههم
مرغ دل زیرک و آزادی ازین دام محال
که خم گیسوی او بافته چون شست به هم
دست بردم که كشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست بههم😔
هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد وصال
غیر آسودگی و عشق که ننشست بههم
#وصال_شیرازی
فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست بههم...
@delelaal
کانال محمدکاظم کاظمی
داد چشمان تو در کشتن من دست بههم فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست بههم هر یک ابروی تو کافیست پی کشتن من چه کنم با دو کماندار که پیوست بههم؟ شیخ پیمانهشکن توبه به ما تلقین کرد آه ازین توبه و پیمانه که بشکست بههم عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت زلف…
👆 شعری از کانال تلگرامی «دل لعل» که حاوی شعرهای منتخب به انتخاب مدیر کانال است. دوستان علاقهمند به شعر میتوانند در این کانال عضو شوند.