Forwarded from عکس نگار
🔷بایسکلران
🔻زینب بیات
از روزنامه آمدهاند. قرار است که از زندگی محمدکاظم کاظمی و کارهای روزمرهاش گزارشی تهیه کنند. از نوشتههایش، کتابهایش، اتاقش، خانهاش و جلسهرفتنش.
وقت رفتن به جلسه است. قرار است از استاد در مسیر راه هم فیلمبرداری کنند. دوربینها آماده است و حرکت شروع میشود. محمدکاظم مثل همیشه سراغ دوچرخهاش میرود. سوار میشود و رکاب میزند. و دوربین فیلمبرداری این لحظات از زندگی شاعر را ثبت میکند. یک تصویر به یادماندنی برای من که از آغازین روزهای آشنایی سوار بر همین دوچرخه دیدمش. یک بایسکلسوار آشنا برای همسایهها و همکوچهایها و یک چهرۀ ماندگار برای دوستان و جوانان شاعر خراسانی.
روز چهارشنبه و جلسۀ هفتگی شعر آفتابگردانهاست. تعدادی از دوستان شاعر از شهر دیگری آمدهاند. مشتاق دیدار استادند. تصور آمدن استاد با یک ماشین لاکچری در ذهنشان پردازش میشود، اما استاد با دوچرخه میآید و این برایشان عجیب است که او چگونه مسافتهای طولانی را از این سر شهر به آن سر شهر با دوچرخه طی میکند.
ساره و مریم که کوچک بودند، پدرشان آنها را با دوچرخه به مدرسه میبرد و میآورد. دوست ساره فکر کرده بود که بابای ساره جورابفروش است. گاهی که بیرون است و برایش پیام میفرستم که کجایی؟ جوابش یک عکس است. عکسی از دوشاخ رهوار بایسکلش که آزاد و رها اوج می گیرد و خیابان ها را یکی پس از دیگری در می نوردد.
یکی دوبار هم با همه محکم کاری ها، دوچرخهی استاد به سرقت رفت. حتم دارم دل دوچرخه هم برای صاحب شاعرش تنگ می شود.
محمدکاظم با دوچرخه رفیق است. گاهی که دوچرخهاش افگار میشود جعبۀ ابزارش را برمیدارد و بر زخم های تن او مرهم میگذارد و حالش را خوب میکند. حتی وقتی که ماشین وارد زندگی ما شد، استاد به ماشین رو نداد و همچنان او بود و دوچرخه و رکابزدن در خیابانی رو به خورشید.
#محمد_کاظم_کاظمی
#دوچرخه
#بیستم_دی_تولد
@zaynabbayat
🔻زینب بیات
از روزنامه آمدهاند. قرار است که از زندگی محمدکاظم کاظمی و کارهای روزمرهاش گزارشی تهیه کنند. از نوشتههایش، کتابهایش، اتاقش، خانهاش و جلسهرفتنش.
وقت رفتن به جلسه است. قرار است از استاد در مسیر راه هم فیلمبرداری کنند. دوربینها آماده است و حرکت شروع میشود. محمدکاظم مثل همیشه سراغ دوچرخهاش میرود. سوار میشود و رکاب میزند. و دوربین فیلمبرداری این لحظات از زندگی شاعر را ثبت میکند. یک تصویر به یادماندنی برای من که از آغازین روزهای آشنایی سوار بر همین دوچرخه دیدمش. یک بایسکلسوار آشنا برای همسایهها و همکوچهایها و یک چهرۀ ماندگار برای دوستان و جوانان شاعر خراسانی.
روز چهارشنبه و جلسۀ هفتگی شعر آفتابگردانهاست. تعدادی از دوستان شاعر از شهر دیگری آمدهاند. مشتاق دیدار استادند. تصور آمدن استاد با یک ماشین لاکچری در ذهنشان پردازش میشود، اما استاد با دوچرخه میآید و این برایشان عجیب است که او چگونه مسافتهای طولانی را از این سر شهر به آن سر شهر با دوچرخه طی میکند.
ساره و مریم که کوچک بودند، پدرشان آنها را با دوچرخه به مدرسه میبرد و میآورد. دوست ساره فکر کرده بود که بابای ساره جورابفروش است. گاهی که بیرون است و برایش پیام میفرستم که کجایی؟ جوابش یک عکس است. عکسی از دوشاخ رهوار بایسکلش که آزاد و رها اوج می گیرد و خیابان ها را یکی پس از دیگری در می نوردد.
یکی دوبار هم با همه محکم کاری ها، دوچرخهی استاد به سرقت رفت. حتم دارم دل دوچرخه هم برای صاحب شاعرش تنگ می شود.
محمدکاظم با دوچرخه رفیق است. گاهی که دوچرخهاش افگار میشود جعبۀ ابزارش را برمیدارد و بر زخم های تن او مرهم میگذارد و حالش را خوب میکند. حتی وقتی که ماشین وارد زندگی ما شد، استاد به ماشین رو نداد و همچنان او بود و دوچرخه و رکابزدن در خیابانی رو به خورشید.
#محمد_کاظم_کاظمی
#دوچرخه
#بیستم_دی_تولد
@zaynabbayat