پاکدینی ـ احمد کسروی
7.75K subscribers
8.56K photos
477 videos
2.28K files
1.75K links
🔔 برای پاسخ شکیبا باشید.

کتابخانه پاکدینی
@Kasravi_Ahmad

تاریخ مشروطه ایران
@Tarikhe_Mashruteye_Iran

اینستاگرام
instagram.com/pakdini.info

کتاب سودمند
@KetabSudmand

یوتیوب
youtube.com/@pakdini
Download Telegram
📖 کتاب «شیعیگری و شیعیان»

📗 ترجمه‌ی کتاب «التشیع و الشیعه»

🖌 احمد کسروی

📝 بخش دوم ، گفتار یکم : بی‌پایی شیعیگری ، (8 تکه)

🔸2ـ2) داستان‌های ساختگی در کتابهاشان


آنچه جایز نیست از آن چشم‌پوشی کرد ، داستان‌های ساختگی در برخی کتابهاشان است که رسوایی‌اش بیشتر است. از جمله چیزهایی که یاد کرده‌اند این است که هنگامی که علی از بیعت با ابوبکر خودداری کرد و در خانه‌اش نشست ، عمر به ابوبکر گفت : چه چیز تو را بازداشت از اینکه دنبالش بفرستی تا بیاید و بیعت کند؟ گفت : چه کسی را به سویش بفرستیم؟ گفت : قُنفُذ را به سویش بفرست ، و او مردی خشن و تندخو از طُلَقاء (آزادشدگان فتح مکه) و یکی از بنی‌تمیم بود. از اینرو او را فرستاد و یارانی را همراهش کرد ، او رفت و اجازه‌ی ورود خواست و علی اجازه نداد. یاران قُنفُذ نزد ابوبکر و عمر بازگشتند و گفتند : به ما اجازه نداد ، در حالی که آن دو در مسجد و مردم اطرافشان بودند. عمر گفت : اگر به شما اجازه داد [که هیچ] وگرنه بدون اجازه وارد شوید. این بار رفتند و اجازه خواستند. فاطمه گفت : بر شما حرام می‌کنم که بدون اجازه وارد خانه‌ی من شوید. در نتیجه بازگشتند و قنفذ [آنجا] ماند. [یارانش بازگشته و] گفتند : فاطمه چنین و چنان گفت و ما را از ورود بدون اجازه‌اش برحذر داشت. عمر خشمگین شد و گفت : ما را با زنان چه کار؟ سپس دستور داد هیزم بیاورند. هیزم آوردند و عمر نیز با آنان هیزم حمل کرد و آن را اطراف خانه‌ای که علی و فاطمه و دو پسرشان در آن بودند ، قرار دادند. سپس عمر آن‌قدر بلند فریاد زد تا به گوش علی برساند : به خدا قسم یا خارج می‌شوی و با خلیفه‌ی رسول خدا بیعت می‌کنی یا خانه‌ات را بر سرت به آتش می‌کشم. سپس بازگشت و نزد ابوبکر نشست در حالی که می‌ترسید علی با شمشیرش خارج شود ، زیرا دلاوری و هیبت او را می‌شناخت. سپس به قنفذ گفت : اگر خارج شد [که هیچ] وگرنه بر او بتاز و اگر مقاومت کرد ، خانه‌شان را بر سرشان آتش بزن. پس قنفذ رفت و او و یارانش بدون اجازه یورش بردند. علی به سوی شمشیرش شتافت تا آن را بردارد ، اما آنان پیشی گرفتند و به شمشیر رسیدند. [1] [علی] برخی از شمشیرهاشان را گرفت ، ولی [آنها چون تعدادشان زیاد بود] او را گرفتند و طنابی سیاه بر گردنش انداختند. فاطمه میان شوهرش و آنان دمِ درِ خانه حائل شد ، قنفذ با تازیانه بر بازویش زد ، چنانکه اثر آن مانند بازوبند بر بازویش باقی ماند. ابوبکر به قنفذ دستور داد که او را بزند. آنان فاطمه را ناچار ساختند به چارچوب در خانه‌ پناه برد ، پس قنفذ او را هل داد و دنده‌اش از پهلو شکست و جنینی سقط کرد ـ. چنانکه پس از آن همیشه در بستر بیماری بود تا به همان سبب شهید گردید. علی را کشان‌کشان بردند تا او را نزد ابوبکر رساندند در حالی که عمر با شمشیر بالای سرش ایستاده بود و خالدبن‌ولید و ابوعُبَیدَةبن‌جَرّاح و سالِم و مُغِیرَة‌بن‌شُعبه و اُسَیدبن‌حُصَین و بَشیربن‌سَعد و دیگر مردم مسلح اطراف ابوبکر نشسته بودند. [علی] می‌گفت : آگاه باشید به خدا سوگند اگر شمشیر به دستم می‌افتاد ، می‌دانستید که به من دست نخواهید یافت. عمر بر او نهیب زد و گفت : بیعت کن. [علی] گفت : و اگر نکنم؟ [عمر] گفت : در آن صورت تو را با خواری و پستی می‌کُشیم. [علی] به آنان گفت : چه بد! به آن پیمان شومی که در کعبه بستید ، وفا کردید. پیمانی که اگر خدا محمد را بکشد یا بمیراند ، امر [خلافت] را از ما اهل بیت دور کنید. ابوبکر گفت : [آیا] از آن اطلاع داری؟ علی گفت : ای زبیر و ای سلمان و تو ای مقداد ، شما را به خدا و به اسلام قسم می‌دهم ، آیا شنیدید که رسول خدا این را به من می‌فرمود که فلانی و فلانی ـ تا این پنج نفر را شمرد ـ میان خود نوشته‌ای نوشته‌اند و بر آنچه انجام دادند پیمان بسته‌اند؟ گفتند : خدایا آری ، شنیدیم که آن را به تو می‌فرمود. سپس پیش از آنکه بیعت کند ، ندا داد : ای وای بر من ، همانا این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند. سپس دست ابوبکر را گرفت و با او بیعت کرد.


🔹 پانوشت :

1ـ چه شد که علی با آنکه خانه را در محاصره‌ی مردان مسلح زورگو و هیزمها ‌دید ، هیچ بیم نکرد و به فکر دفاع از خاندانش نیفتاد و تازه هنگامی که به خانه‌اش تاختند بیاد شمشیر افتاد؟!


———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 خرده‌گیری [درباره‌ی اتحاد] و پاسخ آن (هفت از هفت)


4) در ایران پس از مشروطه بیکبار هیاهوی مادّیگری رواج سختی گرفت : «زندگانی مبارزه است» ، «آدم باید زیرک باشد و پول دربیاورد» ، «میهن چیست؟!. غیرت چیست؟!. که گفت دزدی بد است؟!..» اینها چندان بشتاب درمیان جوانان پراکنده گردید که جای حیرت بود.

اینهاست علت ناانجام ماندن مشروطه. در نتیجه‌ی این آلودگیهاست که جنبش مشروطه نه تنها ایران را پیش نبرد آن را در صف دولتهای دمکراسی آبرومند جهان قرار ندارد بلکه هرچه نابسامانتر و بدبخت‌تر گردانید و این بیچارگی امروزی ایرانیان ، و اینکه بچه‌های بیگناه گرسنه می‌مانند ، و زنان ناآگاه با درد و غم روبرویند ، روستایی در زیر پا لگدمال می‌شود باعث همه‌ی آنها اینهاست. اینست رابطه‌ی آن گرفتاریها با شعرهای شاعران.

این چیزی است که ما بدست آورده‌ایم و می‌دانیم. اکنون شما و همه‌ی آن کسانی که دلِ ریش دارند و نکوهشهای ما از شاعران نمک بزخم آنها شمرده می‌شود بنشینند و بیندیشید اگر مطلب را جز این یافتید بما نیز آگاهی دهید. بسخن بیش از این دامنه نمی‌دهم. این را نوشتم تا شما بدانید که هوس در کار ما نیست. بدانید که ما این راه را بخواست خدای بزرگ و برای رستگاری ایرانیان و جهانیان آغاز کرده‌ایم و با کسی دشمنی نداریم. اکنون شما و دیگران نیز بیندیشید و بما یک پاسخی دهید و امیدمندیم از این گفتارهای ما نرنجید.

یک نکته‌ای را که باید در پایان سخن بیفزایم آنست که ما خرسندی نداریم کسی از یاران ما به چَخِش (مجادله) برخیزد و در این نشست و آن نشست بهیاهو پردازد. خرسندی نداریم کار بلعن و نفرین شاعران یا دیگران بکشد. ما با این شاعران بدیم و خواهیم کوشید دیوانهای آنها را نابود گردانیم. ولی این کار راهش چخش و هیاهو نیست. من بآزادگان می‌نویسم : شما درپی کسانی باشید که درپی فهمیدن و دانستن می‌باشند و بآن کسانست که در صدد بازنمودن حقایق باشید. هر کس را دیدید که در صدد مجادله است رها کنید و بخودش واگزارید. با هر که بگفتگو می‌پردازید نخست شرط کنید که گفتگو از روی دلیل و فهم باشد و پای هیاهو بمیان نیاید. در نشستها اگر از کسی ایراد شنیدید پاسخ دهید ، و اگر دیدید مقصودش چخیدن است بگویید ایرادش را بنویسد. به هر حال چنانکه بارها گفته‌ایم سخن را بمجادله و دشمنی نکشانید که آن خود زیان است.

کسروی

* * *

این گفتار در شماره‌های اخیر روزنامه‌ی پرچم بچاپ رسیده بود. ولی چون در یک زمینه‌ی بسیار ارجداریست دوباره آن را در اینجا آوردیم.

کسانی که بگفته‌های ما گردن نمی‌توانند نهاد و پاسخی نیز پیدا نمی‌کنند بهانه‌هایی به رخ ما می‌کشند. یکی از آنها اینست که امروز باید در اندیشه‌ی گرسنگی مردم بود. دیگری آنست که باید مردم را بهمدستی و یگانگی دعوت کرد نه اینکه بمیانشان نفاق انداخت.

اینها از بهانه‌های گیرای آن کسانست. درین گفتار به هر دوی آنها پاسخ داده شده و جای تاریکی بازنمانده. ولی نمی‌دانم آقای حقیقی این گفتار را خوانده یا نه؟.. آیا پس از خواندن بحقایق پی برده یا نه؟.. بهتر است باینها پاسخی نویسد تا بدانیم به چه نتیجه رسیده. ما امیدمندیم به نتیجه‌ی خوبی رسیده است.

(پرچم نیمه‌ماهه ـ سال یکم ـ شماره‌ی سوم ـ نیمه‌ی یکم اردی‌بهشت ماه 1322)

———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
(همبسته با نوشتار بالا)
.
📖 کتاب «شیعیگری و شیعیان»

📗 ترجمه‌ی کتاب «التشیع و الشیعه»

🖌 احمد کسروی

📝 بخش دوم ، گفتار یکم : بی‌پایی شیعیگری ، (8 تکه)

🔸3ـ2) پس چرا حقش را آشکاره بیان نکرد؟


چون دلایلشان سست بود ، اینبود خواستند با این دروغ‌ها آنها را محکم کنند. همچنین علماشان به آنچه دلیل عقلی نامیده‌اند ، استدلال کرده‌اند. و آن این است که خلیفه ، فرمانروای مردم است ، پس واجب است که داناترین فرد زمانِ خود و معصوم از خطا و گناه باشد و این شناخته نمی‌شود مگر با سخن آشکار (نص) بر او از جانب پیامبر یا از جانب خلیفه‌ی پیش از او (منصوص علیه). پاسخِ این همان است که گفتیم : بر مردم نیست که سنتی بر خدا وضع کنند و او را بدان مکلف سازند. شما اگر درباره‌ی اسلام با ما سخن می‌گویید ، دلیلی از آن بیاورید و اگر درباره‌ی آراء خودتان با ما سخن می‌گویید ، آن را به آشکار آورید. آنگاه آیا هر یک از امامان شما داناترین فردِ زمان خود و معصوم از خطا و گناه بود؟! دلیل آن چیست؟. آری ، شما ادعای نص‌هایی می‌کنید و با آن‌ها به ادعاهایی که کرده‌اید استدلال می‌نمایید. اما این چیزی جز اثبات ادعایی با ادعای دیگری مانند آن نیست.

پس از همه‌ی این‌ها ، چرا امام شما جعفر (یا پدرش پیش از او) حقش را آشکاره بیان نکرد و در راهش جهاد ننمود؟.. خلافت به پندار شما امری الهی مانند نبوت بود. در جایی که رسول خدا سرمشق نیکی برای جعفر بود ، بر او بود که حقش را آشکاره بیان کند و دلیل‌هایش را آشکار سازد تا یاری‌کنندگان راستی‌پرست او را یاری کنند ، همان‌گونه که پیامبر را هنگامی که امرش آشکار کرد و به جهاد در راهش برخاست ، یاری کردند. پس چه چیزی او را از این تأسی بازداشت؟!. کاش می‌دانستم چگونه دو امر در یک مرد جمع می‌شود : منصب الهی و [دیگری] ترس از مردم؟!

می‌گویند : همانا سرزنش سزاوار مردم است ، زیرا به خلیفه‌ی بر حق گردن ننهادند و بر او جمع نشدند تا حقش را آشکاره بیان کند. می‌گویم : مردم آن کسی را که خلیفه‌ی بر حق نامیده می‌شد ، نمی‌شناختند تا بر او جمع شوند. آیا فراموش کرده‌اید که امام شما امر خود را جز از اطرافیانش پنهان می‌کرد و آنان را به کتمان آن از دیگران و انکارش اگر کسی درباره‌اش می‌پرسید ، سفارش می‌نمود؟!. آیا فراموش کرده‌اید که علویان به کسی که ریاستشان را بر عهده گیرد و با آنان علیه بنی‌امیه قیام کند ، شدیداً نیاز داشتند و امام شما جعفر دعوتش را حتی از آنان پنهان می‌کرد؟!.

آنگاه خلافت برای امری از بزرگ‌ترین امور وضع شده بود. آن امر ریاست مردی از مسلمانان بر آنان بود که به کارشان قیام کند ، پراکندگی‌شان را جمع کند و آنان را از [شر] تبهکاران در سرزمینشان ایمن سازد و از نیرنگ دشمنانشان حفظ نماید. پس چه معنایی دارد خلافت مردی که از امور کناره گرفته ، دست‌بسته است و بر چیزی قادر نیست؟!.

ما اگر بپذیریم که امام شما خلیفه‌ی بر حق بوده و مردم به او ظلم کرده‌اند زیرا به او گردن ننهاده‌اند ، نتیجه‌ی این دو امر این است که امام شما به حقش نرسیده و به خلافت دست نیافته است.

پس چگونه خود را خلیفه می‌نامید و مردمی را به اطاعتش دعوت می‌کرد و آنان را از اطاعت خلفای معاصر بازمی‌داشت؟ آیا این کار او ایجاد تفرقه در میان مسلمانان نبود؟! آیا ویران کردن اساس دین نبود؟!.

کاش می‌دانستم چگونه برای مردی جایز است که به امور مردم برنخیزد و با کوشندگان به آن دشمنی ورزد و برایشان بدی بخواهد؟!.

هرچه فراموش شود ، آنچه از آنان در گرفتن مال از مردم سر زد ، فراموش نمی‌شود. زیرا اموال چنانکه گفتیم ، برای اداره‌ی امور مسلمانان و جمع کردن پراکندگی‌شان بود. پس ، گرفتن آن بر کسی که از امور کناره گرفته بود ، جایز نبود ، و این روشن‌تر از آن است که به گفتن نیاز داشته باشد.



———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
(از نوشتار بالا)
.
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 دغلکاری و هوچیگری (یک از یک)


چنانکه در شماره‌های گذشته نوشتیم شماره‌ی نهم پیمان که آخرین شماره‌ی آن مهنامه بود در تبریز هیاهویی درمیان ملایان پدید آورده. در تهران نیز شنیده می‌شود برخی حاجیها و مشهدیهای مقدس ـ همان تیره‌درونان پستنهاد که از گرانی کالاها دارایی اندوخته‌اند و پیاپی بکربلا می‌روند و برای آخوندهای مفتخوار پول می‌برند ـ بهمدستی یکدیگر شکایت‌نامه‌ای نوشته‌اند که بوزارت فرهنگ فرستند.

این رفتار ایشان بیاد من می‌اندازد داستان آن مرد دغلکاری را که در عدلیه می‌شناختم. این دغلکار خانه‌ی خود را به یک مرد ساده‌ای فروخته ولی پشیمان گردیده تحویل نمی‌داده. مرد ساده می‌آمده و می‌رفته ، و جوش می‌زده ، و تندی می‌نموده ، آن دغلکار در پاسخ چنین می‌گفته : «من آن روزی که این خانه را فروختم اختلال حواس داشتم و آن معامله باطلست. شما اگر نمی‌پذیرید برو عدلیه تظلم کن. دیگر به در خانه‌ی من نیا. پس عدلیه را برای چه گزارده‌اند؟!..».

مرد ساده ناگزیر شده بود وکیلی گیرد و پولی دهد و تظلم کند ، و چون عرضحال بآن مرد دغلکار فرستاده شد او نیز وکیلی گرفته و دعوا را «با تمام اطراف آن تکذیب» کرده بود. «امضا از من نیست تکذیب می‌کنم» ، «مهر از من نیست تکذیب می‌کنم». با همه‌ی این ، روز جلسه نیز غیبت کرد که رسیدگی غیابی باشد و اعتراضی دهد و اینبود یک دور نیز رسیدگی غیابی کشید.

و چون در اینجا نیز محکوم گردید استیناف داد که در آنجا نیز دو دوره رسیدگی شد ، و چون پس از مدتها رنج و زیان حکم قطعی صادر گردید کار باجرا رسید چون رفتند خانه را به تصرف خریدار دهند زنش قباله درآورد و شخص ثالث شد و در سایه‌ی یک حمایتی که از آن مرد دغلکار می‌رفت جلو اجرا نیز گرفته گردید. یک سال بیشتر نیز کشاکش شخص ثالث بود ، و چون او نیز محکوم گردید ، مرد دغلکار این بار بنا را بهوچیگری گزاشت. پیاپی شکایت انتظامی می‌کرد ، به شاه نامه نوشته تظلم می‌نمود ، جلو وزیر عدلیه را گرفته بفریاد و داد می‌پرداخت. چون اینها نیز سودی نداد می‌آمد و در حیاط عدلیه مردم را به گرد خود می‌آورد و هوچیگری راه می‌انداخت : «نفت ریخته خودم را آتش خواهم زد» ، «مگر مرده‌ی من و بچه‌هایم را از آن خانه بیرون برند ما که با پای خود بیرون نخواهیم رفت». «مگر من دیوانه‌ام که خانه‌ی بآن خوبی را بدهم به فلانی» ، «سی سال زحمت کشیده خانه آباد کرده‌ام مفت از دست می‌دهم؟!..» ، «پس من خودم و زنم و بچه‌هایم کجا برویم؟!». اینها سخنانی بود که هر روز تکرار می‌کرد.

اکنون ملایان نیز همان رفتار را می‌کنند ، چون در برابر سخنان ما درمانده‌اند بهوچیگری برخاسته‌اند. اینان نیز با زبان حال می‌گویند : «ما این دکانها را که باز کرده‌‌ایم و نان می‌خوریم از دست نخواهیم داد» ، «مگر مرده‌ی ما از این دکانها بیرون رود» ، «ما اگر اینها را رها کنیم پس از کجا نان بخوریم؟!..» ، «مگر ما دیوانه‌ایم که دکانهایی باین پردرآمدی را از دست دهیم» ، «نفت ریخته خودمان را آتش می‌زنیم» ...

حالا داستان چیست؟.. داستان آنست که در این کشور چهارده کیش هست ، که باید گفت : چهارده توده ، چهارده سیاست ، چهارده آرمان ، بالاخره چهارده کشور. زیرا هر یکی از آن کیشها معنای دیگری بزندگانی می‌دهد و راه دیگری می‌آموزد ، هر یکی خود را جدا می‌گیرد و آرمان جدایی را دنبال می‌کند. یک نمونه از آنها کردان پیرامون رضاییه‌اند که چون خود را جدا می‌گیرند هر زمان که دولت ناتوان گردید سر برمی‌فرازند. نمونه‌ی دیگری آسوریانند که در هر پیشامدی بزیان ایرانیان می‌کوشند. نمونه‌ی دیگری بهائیانند که در این کشور می‌زیند و کمترین دلبستگی به توده و کشور نمی‌دارند. نمونه‌ی دیگری علی‌اللهیان یا گوران‌هایند که هر کجا که باشند خود را از مردم کنار می‌گیرند. نمونه‌ی دیگری پیروان ملایانند که با قانون و دولت دشمنی می‌کنند و مالیات دادن را حرام می‌شمارند ، و میهن‌پرستی را بت‌پرستی می‌نامند و کمترین پروایی به حال مردم و کشور نمی‌دارند ...

این حال توده‌ی بدبخت ایرانست. این چهارده کیش گذشته از آنکه مایه‌ی پراکندگی مردم گردیده همه‌ی آنها نیز بی‌پا و بی‌ریشه است که نتیجه‌اش جز گمراهی نیست.

از اینرو ما می‌کوشیم اینها را از میان برداریم و مردم را از این پراکندگی و گمراهی رها گردانیم ، و برای این کار یک راه بسیار شاینده‌ای را برگزیده‌ایم. بدینسان که از یکسو معنی راست دین را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم و از یکسو بیپایی یکایک آن کیشها را با دلیلهای بسیار بازمی‌نماییم. این راهیست که ما پیش گرفته‌ایم.

اکنون من می‌پرسم : آیا این کوشش که ما می‌کنیم بد است؟!.. آیا این چهارده کیش نباید از میان برخیزد؟!..

👇
آیا آن راهی که پیش گرفته‌ایم شاینده نیست؟!.. آیا برای رهانیدن مردم از پراکندگی جز این راهی هست که حقایق بازنموده شود و گمراهیها نشان داده گردد؟!.. جز این راهی هست که داوری فهم و خرد بمیان آید؟!..

آیا آن معنایی که به دین می‌دهیم راست نیست؟!.. آیا ایرادهایی که بکیشها می‌گیریم وارد نمی‌باشد؟!.. آیا چه خرده بآنها توان گرفت و چه پاسخی توان داد؟!..

آیا ملایان یا کشیشان یا مبلغان بهائی یا دیگران در برابر این کوشش و رفتار ما چه بایستی کنند؟!. نه آنست که باید خشنود گردند و رو بسوی ما آورند ، و اگر گفته‌های ما را راست می‌یابند بپذیرند و گمراهیها را رها کنند و اگر پاسخی یا ایرادی دارند بنویسند و بگویند؟!..

این پرسشها را از خوانندگان می‌کنم و خواستم آنست که با فهم و خرد خود داوری کنند ، خواستم آنست که بیندیشند و بدانند آیا در برابر این رفتار ما ، جای آن بوده که ملایان تبریز بهیاهو افتند؟!.. آیا جای آن بوده که حاجیها و مشهدی‌های مقدس و انباردار بازار تهران شکایت‌نامه بوزارت فرهنگ نویسند؟!. آیا باین رفتار پست آنها جز نام «دغلکاری و هوچیگری» توان داد؟!..

مرا شگفت افتاده که در تبریز ملایی که از مردم شبستر بوده و بجای اینکه در آن زمینهای بارده شبستر بکشاورزی پردازد و نان از راه حلال خورد به نجف رفته و چند سالی در آنجا فقه و اصول یاد گرفته که باید گفت عمر تباه گردانیده ـ زیرا اصول از ریشه غلط و سراپا بافندگیست و به فقه نیز با بودن قانونهای عدلیه نیازی نمانده ـ و سپس با آن کالای ناروا به تبریز آمده و در آنجا یک دکانی برای خود باز کرده ، این مرد به بالای منبر می‌رود و از پیمان و پرچم سخن می‌راند و در آن جهان دغلکاری و هوچیگری دست بدامن قانون اساسی می‌زند.

نمی‌دانم ما چه کرده‌ایم که مخالف قانون اساسی بوده؟!.. آیا قانون اساسی می‌گوید : باید این چهارده کیش همیشه پایدار ماند و کسی بچاره نکوشد؟!.. می‌گوید : باید بگمراهیها کسی ایراد نگیرد؟!..

آنگاه آقای شبستری ، شما کجا و قانون اساسی کجا؟!.. این قانون اساسی بروی سررشته‌داری توده (یا حکومت دمکراسی) تدوین یافته ، اگر شما آن را می‌پذیرید پس چگونه بمردم می‌گویید : «این دولت جائر است ، مالیات دادن حرامست ، بسربازی رفتن گناهست»؟!.. اینها که بنیاد کیش شماست ، اینها را که انکار نتوانید کرد؟!..

از این گذشته شما اگر عالم و پیشوا هستید بایرادهای ما پاسخ دهید. چه جای دست یازیدن بدامن قانون اساسیست؟!.. آن نادانان که اینها را بشما یاد داده‌اند نفهمیده‌اند. از قانون اساسی به درد شما چاره نشود.

آقای شبستری پیشوایانتان بشما دستور داده چنین گفته‌اند : «إِذَا ظَهَرَتِ اَلْبِدَعُ فَلْیُظْهِرِ اَلْعالِمُ عِلْمَهُ» (چون بدعتها آشکار شد عالم باید علم خود را آشکار گرداند). شما نیز علم خود را آشکار گردانید. این دستور را بشما داده‌اند. دستور دست یازیدن بدامن قانون اساسی نداده‌اند.

(پرچم نیمه‌ماهه ـ سال یکم ـ شماره‌ی چهارم ـ نیمه‌ی دوم اردی‌بهشت ماه 1322)


———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
📖 کتاب «شیعیگری و شیعیان»

📗 ترجمه‌ی کتاب «التشیع و الشیعه»

🖌 احمد کسروی

📝 بخش دوم ، گفتار یکم : بی‌پایی شیعیگری ، (8 تکه)

🔸4ـ2) آنچه درباره‌ی پیامبر هنگام بیماری وفاتش گفته شده است


آنچه باید درباره‌اش سخن گفت ، چیزی است که در کتابهاشان مشهور شده ، مبنی بر اینکه پیامبر در بیماری وفاتش قلم و کاغذی خواست تا نوشته‌ای بنویسد و عمر از آن جلوگیری کرد ، چنانکه بخاری در صحیحش [کتاب «صحیح بخاری»] آن را روایت کرده است. گفته‌اند پیامبر می‌خواسته بار دیگر بر خلافت علی پس از مرگش سخن آشکار (نص) براند ، عمر چون دریافت که او چه می‌خواهد ، جلوگیری کرد و گفت : «این مرد هذیان می‌گوید (إن الرجل لیهجر) ، کتاب خدا ما را بس است».

آنان این موضوع را بزرگ کرده و آن را نخست ، به عنوان دلیلی بر صحت ولایت علی ، و دوم ، بر ارتداد و کفر عمر ، گرفته‌اند. نسبت دادن هذیان‌ به پیامبر را دلیلی بر ارتداد عمر شمردند ، بلکه آن را آشکار کننده‌ی کفر و نفاق او دانستند.

من در اینجا آنچه را بخاری نوشته است ، عیناً می‌آورم :

«قتیبه از سفیان از سلیمان احول از سعیدبن‌جبیر بما گفت که ابن‌عباس گفت : روز پنج‌شنبه ، چه پنج‌شنبه‌ای! درد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شدت گرفت ، فرمود : برایم [چیزی] بیاورید تا نوشته‌ای برایتان بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. از این [سخن] نزاع [آغاز] کردند و نزاع نزد پیامبر شایسته نیست. گفتند : او را چه شده؟ آیا هذیان می‌گوید؟ از او بپرسید. اینبود رفتند به [خواسته‌اش] پاسخ دهند. فرمود : مرا رها کنید ، وضعم بهتر از آنست که راهنمایی‌ام بکنید و آنان را به سه چیز وصیت کرد و فرمود : مشرکان را از جزیرة العرب بیرون کنید و به فرستادگان [قبایل] همان‌گونه که من جایزه می‌دادم ، جایزه دهید. و در مورد سومی سکوت کرد یا [ابن‌عباس] گفت : فراموشش کردم. علی‌بن‌عبدالله از عبدالرزاق از معمر از زُهری از عبیدالله‌بن‌عبدالله‌بن‌عُتبه از ابن‌عباس برای ما حدیث کرد که گفت : هنگامی که [وفات] رسول خدا صلی الله علیه و سلم نزدیک شد و مردانی در خانه بودند ، پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود : بیایید تا برایتان نوشته‌ای بنویسم که پس از آن گمراه نشوید. برخی از آنان گفتند : همانا درد بر رسول خدا غلبه کرده است و قرآن نزد شماست ، کتاب خدا ما را بس است. پس اهل بیت اختلاف کردند و به خصومت پرداختند. برخی از آنان می‌گفتند : نزدیک بیاورید تا برایتان نوشته‌ای بنویسد که پس از آن گمراه نشوید. برخی دیگر چیز دیگری می‌گفتند. هنگامی که بیهوده‌گویی و اختلاف زیاد شد ، رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود : برخیزید [و بروید]. عبیدالله گفت : ابن‌عباس می‌گفت : «بدبختی! ، تمام بدبختی اختلاف و هیاهویی بود که مانع نوشتن نامه‌ی رسول خدا صلی الله علیه و سلم شد».


این چیزی است که بخاری نوشته و در باب دیگری از کتابش آشکار کرده که کسی که جلوگیری کرد و گفت «کتاب خدا ما را بس است» ، عمر بود.

شما می‌بینید که این روایت را جز ابن‌عباس روایت نکرده است و عجیب است که واقعه‌ای این‌چنین رخ دهد و جز یک مرد آن را روایت نکند و عجیب‌تر از آن این است که امامان شیعه آن را وسیله‌ای برای سرزنش عمر قرار ندهند ، با وجود حرص شدیدی که به سرزنش او داشتند. سپس اینکه میان پایان دو روایت ، اختلاف آشکاری وجود دارد.

پس از همه‌ی این‌ها ، در روایت یادی از علی یا خلافت او نیست. کاش می‌دانستم علمای شیعه چگونه از این روایت چیزی را که ادعا می‌کنند ، استنباط کرده‌اند؟!. کاش می‌دانستم آیا پیامبر هیچ همّ و غمی جز ذکر علی و راندن او به سوی خلافت پس از خود نداشت؟!. مصیبتی بزرگتر از آن نیست که مردمی هوسمند ، هر آنچه را می‌خواهند به خدا و پیامبرانش نسبت دهند.

اما عمر و آنچه درباره‌ی او گفته شده است ، دفاع از او در اینجا برای ما اهمیتی ندارد. جز اینکه موضوع روشن‌تر از آن است که ذکر شود. زیرا پیامبران همان‌گونه که بیمار می‌شوند ، همچنین هذیان می‌گویند. هذیان از عواقب بیماری است و اشکالی ندارد.

روایت (با توجه به آنچه بیان می‌کند) دلالت دارد بر اینکه درد پیامبر شدت یافته بود ، پس در معرض هذیان گفتن بود. چون سخنی را که فرمود ، یارانش شک کردند. برخی از آنان و عمر در میانشان گفتند : «آیا هذیان می‌گوید؟.. از او بپرسید». و دیگران چیز دیگری گفتند. پس میانشان اختلاف افتاد. در اینجا عمر چه گناهی مرتکب شد تا مرتد شود یا کفر و نفاقش آشکار گردد؟!.


———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
(از نوشتار بالا)
.
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 مگر فهم و دانش آزاد نیست؟! (یک از یک)


ما می‌شنویم رئیس فرهنگ خوزستان در اهواز با جوانانی از شاگردان و آموزگاران که پرچم خوانده‌اند و از شعرهای سعدی و حافظ و خیام بیزاری می‌جویند بدرفتاری می‌کند ، بلکه نکوهش و بدزبانی دریغ نمی‌دارد.

ما در شگفتیم که چنین چیزی را می‌شنویم. فسوسا مگر فهم و دانش آزاد نیست؟!.. مگر کسی نباید بفهمد و بداند؟!.. مگر کسی نباید نیک و بد از هم جدا گرداند؟!..

آقای رئیس فرهنگ جوانانی که شما بدرفتاریها با آنان می‌کنید حقایقی را درباره‌ی شاعران خوانده و فهمیده و با خرد سنجیده و راست یافته پذیرفته‌اند ، و اینکار نه تنها درخور نکوهش نیست درخور ستایش نیز هست. آنان وظیفه‌ی آدمیگری را بکار بسته‌اند. نکوهش بکسانی سزاست که در برابر حقایق ایستادگی می‌نمایند و در گمراهیها و نادانیها پافشاری نشان می‌دهند.

آقای رئیس فرهنگ ، پس هنگامی که ما گفتارها درباره‌ی شاعران نوشته بدیهای آنان را با دلیلهای روشن نشان می‌دادیم شما کجا بودید؟!.. شما اگر آن گفته‌های ما را راست نمی‌دانستید پس چرا پاسخ ندادید؟!.. اگر راست می‌دانستید پس این بدرفتاری با جوانان بهر چیست؟!..

گویا شما ندانسته‌اید که در جهان حقایقی هست که هر کس باید آنها را بپذیرد ، و آنان که گردن پیچند و نپذیرند روسفید نتوانند بود. اگر ندانسته‌اید بدانید و آن گفته‌های ما را درباره‌ی شاعران بخوانید و با خرد بسنجید که اگر حقیقت یافتید بپذیرید و اگر نیافتید هر پاسخی که می‌اندیشید بنویسید. اینست راهی که هر کسی باید پیش گیرد.

آقای رئیس فرهنگ آن سعدی و حافظ که شما آنهمه هواداری از آنها نشان می‌دهید و وزارت فرهنگ کتابهای ایشان را بدست نورسان می‌دهد هر دو آلوده و بی‌ناموس بوده‌اند و در کتابهای خود آشکاره دم از ساده‌بازی و بی‌ناموسی می‌زنند. آن باب پنجم گلستانست که با صد بیشرمی نوشته شده و این شعرهای حافظست که پرده‌ی آزرم را دریده. چنین کسانی چه شایسته است که کتابهاشان بدست جوانان داده شود؟!.. آخر پس غیرت و آزرم کجا رفته؟!.. من نمی‌دانم شماها در خوابید یا بیدار؟!.. نمی‌دانم چرا زشتی این کار را نمی‌فهمید؟!..

از این گذشته همان سعدی و حافظ و خیام چند بدآموزی را درهم آمیخته‌اند. از یکسو پیاپی ستایش باده می‌کنند و مردم را به باده‌خواری و مستی و بیخودی و بیدردی می‌خوانند ، و از یکسو بجهان و زندگانی نکوهشها می‌سرایند و مردم را به بیکاری و تنبلی وامی‌دارند ، و از یکسو در جبریگری پافشاری نموده صدها شعر درباره‌ی آن بدآموزی می‌سرایند.

بخت و دولت به کاردانی نیست
جز به تأیید آسمانی نیست

گر زمین را به آسمان دوزی
ندهندت زیاده از روزی

زین پیش نشان بودنیها بود است
پیوسته قلم ز نیک و بد ناسود است

تقدیر ترا هر آنچه بایست بداد
غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده است

اینها اندکی از بسیار و نمونه‌ای از صدها گفته‌های زهرآلود آن شاعرانست.

این گفته‌ها از یکسو پوچ و بیپاست. این نه راستست که بودنیها بوده نه راستست که کوشیدن بیهوده است. نه راستست که بخت و دولت به کاردانی نیست ... همین سخنان گواه آشکاری به کودنی و نافهمی آن شاعران می‌باشد. چیزیست بسیار آشکار : هر کسی که می‌کوشد نتیجه از آن برمی‌دارد و هر کسی که نمی‌کوشد تهیدست و بدبخت می‌ماند. سعدی و حافظ و خیام که خود با بیکاری و تنبلی بسر می‌برده‌اند و با تهیدستی و بدبختی روز می‌گزارده‌اند اینها را بهانه‌ای برای کار خود ساخته‌اند.

از یکسو هم آموختن این سخنان بجوانان ، غیرت آنان را کشتن و خونهاشان از جوش انداختنست. من نمی‌دانم وزارت فرهنگ یا کسان دیگری که پاسخده این کارهایند چه پاسخی خواهند داشت؟!..

حافظ و سعدی و خیام هرچه بوده‌اند بوده‌اند ، و هرچه کرده‌اند کرده‌اند. شما را چه شده که پس از صد سال نادانیهای آنان را تازه می‌گردانید؟!.. چه شده که بدآموزیهای زهرآلودشان را در دلهای جوانان می‌آکنید؟!.. آیا معنی فرهنگ اینست که بدآموزیهای سراپا زیان دوره‌های گذشته را بجوانان درس دهید؟!.. آیا در توده‌های دیگر نیز چنین می‌کنند؟!..

در زمانی که توده‌ها با یکدیگر سختترین نبرد را می‌کنند و هر مردمی از جوانان خلبانان و چتربازان و کارکنان زیردریایی پدید می‌آورند آیا این گمراهی نیست که شما بجوانان درسهای قلندری و جبریگری می‌دهید؟!.. آیا این تیشه بریشه‌ی خود زدن نیست؟!..

بهتر است چشم باز کنید و به جهان نگرید!. بهتر است بجانفشانیهای جوانان روسی نگاه کنید! دو سال پیش که آلمانها با آن سختی بخاک روس تاختند و پیاپی پیش آمده شهرهای بسیاری را بدست گرفتند روسها چه کار کردند؟.. آیا نشستند و بخود دلداری داده گفتند : «صبر تلخست ولیکن بر شیرین دارد؟!..» آیا نومیدی بخود راه داده گفتند : «بودنیها بوده است»؟! آیا خود را به بی‌غیرتی زده گفتند : «با هر که خصومت نتوان کرد بساز»؟!..

👇
آیا ندیدیم که با غیرت و دلیری دست بهم دادند ، و مرد و زن و پیر و جوان بکوشش آماده گردیده بکار برخاستند ، و با آنهمه شکستها که می‌دیدند نومیدی بخود راه نداده رشته‌ی کوشش را از دست نهشتند؟!.. ندیدیم که با دادن هزاران هزاران کشته دشمن را پس نشاندند [1] و هنوز هم می‌کوشند و از پا ننشسته‌اند؟!..

در زمانی که در جهان چنین جانفشانیها می‌رود و هر توده‌ای آزادی خود را با خون ملیونها جوانان نگهداری می‌کند شما در ایران بجوانان درسهای صوفیگری و خراباتیگری و جبریگری می‌دهید.

شما غیرت و سَهِش آنان را کشته خونهاشان از جوش می‌اندازید. بگویید باینها چه پاسخ می‌دارید؟!.. چنین انگارید که یک دادگاه بزرگی برپا گردیده از شما بازپرس می‌رود ، و بگویید هر پاسخی که می‌توانید. این بدی را که شما به توده و کشور خود می‌کنید دشمن با دشمن روا نباید شمارْد.

اگرچه این گفتگو با رئیس فرهنگ خوزستانست لیکن روی سخن با همه‌ی کسانیست که هواداری از سعدی و حافظ و خیام و مولوی می‌کنند. من می‌خواهم این زمینه را به یک نتیجه‌ی بُرنده‌ای برسانم. می‌خواهم بار دیگر حقایق را بآنان بازنمایم که دیگر جای بهانه برای کسی بازنماند.

در آن روزها که روزنامه‌ی پرچم بسته شد و دیگر بیرون نیامد آقای سهام‌الدین غفاری که آن روزها «رئیس اداره‌ی تبلیغات» می‌بود و «نطقهای» بسیاری می‌کرد در یکی از نطقهایش چنین گفته است : «کسانی که با شعرا مخالفت می‌کنند باید نگزاریم قوه بگیرند ...» و این نطق در رادیو نیز گفته شده که یکی از یاران تبریز (آقای فروتن) شنیده و بما آگاهی داده.

من بایشان نیز پیام فرستاده می‌گویم : آقای غفاری شما در محاکمه‌ی مختاری در دادگاه خودتان را دانشمند شناسانیدید. یک دانشمند باید راه پاسخ دادن را بداند. ما بشاعران کتک نمی‌زنیم که شما بیایید و نگزارید ، ما بآنان ایرادهای بسیار روشن می‌گیریم و شما که دانشمندید باید آن ایرادها را بخوانید و بیندیشید که اگر راست یافتید بپذیرید و با ما همدستی کنید و اگر راست نیافتید هر پاسخی که می‌دانید بنویسید و بچاپ رسانید که همگی بدانند. اینست راهی که باید یک دانشمند پیش گیرد ، وگرنه از نطق شما چه نتیجه خواهد بود؟!.. شما چگونه خواهید توانست جلو ما را بگیرید؟!.. شما با آن دانشمندی گویا ندانسته‌اید که اثر حقایق در روانهای پاک همان اثر الکتریسیته در اجسام است. باین‌معنی یک مردی با روان درست و درون پاک چون گفته‌های ما را بشنود ناچاریست که بپذیرد و شما هیچ راهی برای جلوگیری نمی‌دارید و نخواهید داشت.

آری شما توانید کسانی را که روانهاشان بیمار و دلهاشان آلوده است بدشمنی با ما برانگیزید ، و این کار را سالهاست هواداران سعدی و حافظ می‌کنند و نتیجه‌ای جز روسیاهی نبرده‌اند.

جای افسوس است که شما خودتان این چیزها را درنیافته بودید ، و ما که می‌نویسیم و با دلیلهای آشکار و استوار بازمی‌نماییم ایستادگی می‌کنید و از در دشمنی درمی‌آیید ، و من نمی‌دانم باین رفتار شما چه نامی دهم؟!.. همانا که پرده بروی بینش شما کشیده شده بگناه خود پی نمی‌برید. همانا که زیانی را که از رفتار خود باین کشور و توده می‌رسانید درنمی‌یابید.

بالاخره آقای غفاری شما که دانشمندید با ما دانشمندانه رفتار کنید و بگویید به بدآموزیهای سعدی و حافظ و خیام چه پاسخ می‌دهید؟!.. باینکه در چنین روزگاری شما بجوانان درس جبریگری و صوفیگری و خراباتیگری و همیشه‌مستی می‌دهید چه عذری می‌آورید؟!.. آیا جبریگری راستست؟!.. آیا این راستست که ما هیچ اختیاری نداریم و از کوشش نتیجه نخواهیم برداشت؟!..

آیا این بخردانه است که مردمان ، جهان را هیچ و پوچ پندارند و پروای آن نکنند؟!.. آیا درس دادن این سخنان بجوانان ریشه‌ی کشور را کندن نیست؟!.. خواهشمندیم باین چند جمله پاسخ نویسید تا اندیشه‌ی شما را بدانیم.

من نمی‌خواهم سخن را بجاهای دوری کشانم ، وگرنه می‌نوشتم : بدخواهانی بدبختی این کشور را بسود خود می‌پندارند و پافشاری می‌نمایند که ایرانیان از آلودگیهای زمان مغول پاک نگردند و شماها نادانسته بخواست آنها یاوری می‌کنید. این سخن دلیلهای بسیاری نزد ما دارد ولی اینجا جای گفتگو از آن نیست. [2]

ما تاکنون از شاعران و شعرهای ایشان سخن بسیار رانده‌ایم و اینک بار دیگر بآن زمینه درآمدیم و من چشم براه خواهم داشت که آقای رئیس فرهنگ خوزستان و جناب آقای غفاری از چه راه پیش آیند و به چه رفتاری برخیزند.

(پرچم نیمه‌ماهه ـ سال یکم ـ شماره‌ی پنجم ـ نیمه‌ی یکم خرداد ماه 1322)


🔹 پانوشتها :

1ـ بهترین نمونه‌ برای جانفشانی و ایستادگی مردانه‌ی روسها در برابر آلمانها ، نبرد استالینگراد است که در تاریخ ماندگار خواهد بود.

2ـ درین باره بنگرید بکتابهای «دادگاه» و «اکنون و آینده ما راست»


———————————-
📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸