پاکدینی ـ احمد کسروی
7.75K subscribers
8.56K photos
477 videos
2.28K files
1.75K links
🔔 برای پاسخ شکیبا باشید.

کتابخانه پاکدینی
@Kasravi_Ahmad

تاریخ مشروطه ایران
@Tarikhe_Mashruteye_Iran

اینستاگرام
instagram.com/pakdini.info

کتاب سودمند
@KetabSudmand

یوتیوب
youtube.com/@pakdini
Download Telegram
شما معنی دین را نمی‌دانید ، معنی زندگی را نمی‌شناسید ، سر کلافه را گم کرده‌اید ، تاریخ خود را نمی‌فهمید ، زیر پای دیگران لگدمال می‌گردید. شما چندان درمانده‌اید که دیگران شما را می‌فریبند و دست می‌اندازند. همینکه یک شرقشناسی برمی‌خیزد و ستایشهایی از خیام یا از حافظ یا از صوفیگری می‌نویسد شما بیچارگان بی‌آنکه بدانید خواستشان چیست ، در اینجا بتکان می‌آیید و هایهوی راه می‌اندازید و نام شاعران یاوه‌گو را که ننگ جهان آدمیگری بوده‌اند «مفاخر ملی» می‌گزارید و کتابهای آنها را که سراپا زیانست پیاپی چاپ کرده بدست جوانان می‌دهید که باید گفت : با دست خود گور خود را می‌کنید.

هر کسی که اندک‌فهمی دارد اگر شعرهای خیام یا حافظ را بخواند آشکاره خواهد دید این شاعران مردم را بجبریگری می‌خوانند ، درس تنبلی و بیغیرتی می‌دهند ، آشکاره کوشش را می‌نکوهند. آشکاره خواهد دید که این کتابها درمیان یک توده مایه‌ی بدبختی ایشانست. ولی شما بیچارگان اینها را نمی‌فهمید.

در چنین حالی ، ما برخاسته یکایک بدبختیها و گمراهیها را شمرده مایه و سرچشمه‌ی هر یکی را بازمی‌نماییم و یک شاهراه بسیار روشنی بشما نشان می‌دهیم ، و شما در برابر این بیکبار بی‌پروایی نموده و این بدبختیها و نادانیها را بروی خود نیاورده گفتگو از پیغمبری بمیان می‌آورید ، و این شگفت که همان را گناهی بما می‌شمارید. دوباره می‌گویم : ای بیچارگان!


🔹 پانوشت :

1ـ برای آگاهی بیشتر از این رفتارهای فروغی که «ساده نمی‌بود» کتاب «انکیزیسیون در ایران» را بخوانید.

———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
محمدعلی فروغی
(از گفتار بالا)
.
📖 کتاب «شیعیگری و شیعیان»

📗 ترجمه‌ی کتاب «التشیع و الشیعه»

🖌 احمد کسروی

📝 بخش دوم ، گفتار دوم : ادعاهای دروغی که شیعیگری در بر دارد ، (6 تکه)

🔸3ـ ادعای علم غیب


دیگری [ادعاهای دروغی] ادعای علم غیب ، بلکه علم به آنچه بوده و آنچه خواهد بود ، است. در کافی و دیگر کتابها ، اخبار بسیاری در این باره هست که در اینجا به ذکر نمونه‌هایی از آن بسنده می‌کنیم :

از صادق : «به خدا سوگند به ما علم اولین و آخرین داده شده است». مردی از اصحابش به او گفت : «فدایت شوم ، آیا نزد شما علم غیب هست؟» به او فرمود : «وای بر تو ، همانا من آنچه را در صُلب مردان و رَحِم زنان است می‌دانم. وای بر شما ، سینه‌هاتان را گشاده دارید و چشمانتان را بینا گردانید و دل‌هایتان را وسعت دهید؛ زیرا ما حجت خدا در خلقش هستیم و این [حقیقت] جز در سینه‌ی هر مؤمن قوی‌ بمانند کوه‌های تهامه نمی‌گنجد ، مگر به اذن خدا. به خدا سوگند اگر بخواهم هر سنگریزه‌ای را برایتان بشمارم ، می‌توانم ، و هیچ روز و شبی نیست مگر آنکه سنگریزه‌ها زاد و ولد می‌کنند همان‌گونه که این خلق زاد و ولد می‌کنند. به خدا قسم پس از من آن‌چنان با هم دشمنی خواهید کرد که برخی از شما برخی دیگر را بخورد». (مناقب ابن شهرآشوب).

از باقر : «در شگفتم از قومی که ما را دوست دارند و ما را امامان خود قرار می‌دهند و اطاعت از ما را مانند اطاعت از رسول خدا واجب می‌دانند ، سپس به علت سست‌دلی‌شان دلیل خود را می‌شکنند و خود را محکوم می‌کنند ، و حق ما را کم می‌کنند و به کسانی که خدا دلیل شناخت ما و تسلیم در برابر امر ما را به او عطا کرده است ، عیب می‌گیرند. آیا گمان می‌کنید که خدای تبارک و تعالی اطاعت از اولیای خود را بر بندگانش واجب کرده ، سپس اخبار آسمان‌ها و زمین را از آنان پنهان می‌کند و راه‌های علم را که استواری دینشان از آنها است ، قطع می‌نماید؟» (در کافی).

از باقر : «اسم اعظم خدا هفتادوسه حرف است و نزد آصف تنها یک حرف از آن بود ، و با آن سخن گفت و فاصله‌ی میان او و تختِ بلقیس فرورفت تا آنکه [به تخت رسید و] تخت را با دستش گرفت ، سپس زمین بچشم بر هم زدنی به حال اول بازگشت. و نزد ما از اسم اعظم هفتادودو حرف است و یک حرف نزد خدای تبارک و تعالی است که آن را در علم غیب نزد خود نگه داشته است». (الکافی).

از صادق : «قسم به پروردگار کعبه و پروردگار حجت (سه بار) ، اگر من میان موسی و خضر بودم ، به آن دو خبر می‌دادم که من از آنان داناترم ، زیرا به موسی و خضر علمِ آنچه بود داده شد و علمِ آنچه خواهد بود و آنچه تا برپایی قیامت رخ می‌دهد ، داده نشد و ما آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله به ارث برده‌ایم». (الکافی).

پیش از این اخباری از این قبیل ذکر کردیم. پس شگفت است که پیامبر از علم غیب دوری می‌جوید و به ندانستنش تصریح می‌کند و می‌گوید : «قُل لَّا أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ». [2] یا می‌گوید : «لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ». [3] و اینان این ادعاها را بزبان می‌آورند و فخر می‌فروشند.

اینها می‌رساند که نزد شیعیان ـ عوام و خواصش ـ مسلم است که امامانْ عالِم به هر آنچه بوده یا خواهد بود ، بوده‌اند و چیزی از علمشان پنهان نمی‌ماند ، و این علم را از شروط امامت می‌دانند.


🔹 پانوشتها :

1ـ معنی : بگو من به شما نمی‌گویم که گنجینه‌های خدا نزد من است و غیب نمی‌دانم.

2ـ معنی : اگر غیب می‌دانستم ، قطعاً نیکی بیشتری [برای خود] فراهم می‌کردم و هیچ بدی به من نمی‌رسید.


———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 پیغمبری چیست؟.. (دو از دو)


هرچه هست باید در این زمینه دیگر بپاسخ پردازیم ، و من می‌خواهم این بار از در دیگری درآییم. تاکنون می‌خواستیم این زمینه سربسته بماند تا در پایان بخود دانسته شود. اکنون که بدخواهان نمی‌گزارند سربسته بماند پس چه بهتر که آن را یکسویه گردانیم. اینست می‌خواهم از ملایان و از درسخواندگان و از همه‌ی کسانی که با ما دشمنی نشان می‌دهند چند پرسشی کنم که بآنها پاسخ دهند و زمینه برای گفتگو هموار شود :

یکم : پیغمبری چیست و چگونه تواند بود؟.. شما آن را به چه معنی می‌دانید؟! در کتابهای شما چنین می‌نویسند : چون خدا خواست پیغمبر اسلام را برانگیزد از آسمان فرشته به نزد او فرستاد. آن فرشته همیشه آمدی و رفتی و از خدا پیام آوردی. می‌نویسند : از بهشت بُراق برای پیغمبر آوردند که بآن سوار شد و بآسمانها رفت و خدا را دید و بازگردید. اینها سخنانیست که پیشوایان شما از نخست گفته‌اند و نوشته‌اند و کتابهاتان پر از اینهاست. در حالی که سرتاپا غلطست و ایرادهای بسیار بآن توان گرفت. من از شما می‌پرسم :

1) مگر خدا در آسمانست؟!.

2) مگر خدا نمی‌تواند آنچه می‌خواهد به دل هرکسی بیندازد تا نیاز پیدا کند و فرشته فرستد؟!.

3) مگر خدا را توان دید؟!. مگر خدا در یک کالبد است که به نزد او توان رفت؟!.

بماند آنکه دانشهای امروزه از بودن آسمان ناآگاهی می‌نماید. [1] بماند آنکه فرشته را نمی‌پذیرد. شما باینها چه می‌گویید؟!..

دوم : یک پیغمبر یا برانگیخته را از چه راه توان شناخت؟!.

در کتابهای شما نوشته‌اند که با معجزه (نتوانستنی) توان شناخت : پیغمبر باید مرده زنده گرداند ، شتر از سنگ درآورد ، با سوسمار سخن گوید ، از غیب آگاهی دهد ، از میان انگشتان آب روان گرداند. اینها چیزهاییست که در کتابهای شما نوشته‌اند و شما تاکنون همین باور را داشته‌اید. در حالی که در قرآن دیده می‌شود که از پیغمبر اسلام پیاپی «معجزه» طلبیده‌اند و او گفته من نتوانم. آشکاره ناتوانی نموده.

شما باین نادانی خودتان و پیشوایانتان چه می‌گویید؟!.. چه می‌گویید که آیه‌های آشکار قرآن را نفهمیده‌اید؟!.. از این گذشته در جایی که باید داستان معجزه را کنار گزاشت راست و دروغ یک پیغمبر را از چه راه توان شناخت؟!.

این را هم بنویسم : کسانی از شماها می‌روند و نوشته‌های ما را می‌گیرند و سخنانی را که در این باره‌ها نوشته‌ایم می‌خوانند و در برابر این پرسشها به رخ ما می‌کشند. ناچارم بگویم که این نادانی دیگری از شماست. شما اگر نوشته‌های مرا راست می‌دانید باید همه را بپذیرید و بیایید همدستی نمایید ، و اگر راست نمی‌دانید نباید تکه‌هایی را از آن بردارید و وصله‌ی کیش خود کنید. کیش شما همانست که در کتابهاتان نوشته‌اند. باید در پیرامون آنها گفتگو کنید. [2]

سوم : داستان برانگیختگی اینست که آدمیان گمراهی‌پذیرند و هر زمان دچار گمراهیهای دیگری گردند ، و خدا برای آنکه مردمان را از گمراهیها برهاند هر زمان باید راهنمایی برانگیزد. همین را در کتابهایتان نوشته‌اند. از آنسوی شما می‌گویید پیغمبر اسلام آخرین پیغمبر بوده پس از آن کسی نباید برخیزد.

اکنون شما بگویید آیا معنی این سخن آنست که پس از پیغمبر اسلام آدمیان دیگر شده‌اند و گمراهی‌پذیر نیستند ، یا آنکه خدا از جهان چشم پوشیده و دیگر بمردمان نخواهد پرداخت؟.. آیا کدام یکی از اینهاست؟.. اگر می‌گویید : مردمان دیگر شده‌اند که دروغست. مردمان همان مردمانند و همچنان گمراهی‌پذیر می‌باشند. دیگران بمانند همان پیروان اسلام امروز در توی گمراهیهای گوناگون دست و پا می‌زنند. اگر در زمان پیغمبر اسلام یک گمراهی بت‌پرستی بوده امروزه ده گمراهی توان شمرد. اگر می‌گویید : خدا از جهان چشم پوشیده که آن نادانی و گستاخیست.

آری در قرآن جمله‌ی «وَخَاتَمَ النَّبِیین» هست ، ولی آنکه پاسخ ایراد نتواند بود. چه‌بسا کسانی که قرآن را نپذیرند. آنگاه در خود قرآن آخشیج آن جمله نیز هست که من نمی‌خواهم در اینجا یاد کنم و کار را بکشاکش این آیه و آن آیه برسانم. نمی‌خواهم به لق‌چانگیهای ملایان میدان بدهم. آنان بسیار می‌خواهند که گفتگو باینجا کشد و آنان بمیان افتند و یکی از حدیث گوید ، و دیگری تفسیر پیش کشد. ولی من آن را نمی‌خواهم. داستانی باین بزرگی و ارجداری پاسخش یک جمله‌ی ناروشنی نتواند بود. یک جمله جلو نیازمندیهای جهان را نتواند گرفت. یک جمله آیین خدا را از میان نتواند برد.

در جایی که کار به سخن‌بازی کشد و یکمشت ملایان چشم از خدا و آیین خدا بپوشند و بروی یک جمله‌ی تاریکی ایستادگی نشان دهند ، سزایش همانست که بهاءالله کرده و چنین گفته : «من نبی نیستم ، من رب هستم که بالاتر از نبی است» بگفته‌ی عامیان پاسخِ های هویست.

👇
اینهاست پرسشهای من. من اینها را از همگی ملایان می‌پرسم ، از علمای نجف و کربلا و قم می‌پرسم ، از سنیان و شیعیان می‌پرسم ، هر که تواند پاسخی گوید.

بارها نوشتم : من نامی بروی خود نگزارده‌ام ، برای خود چیزی نمی‌خواهم ، نوشتم : از نام پیغمبری بیزارم ، بارها یادآوری کردم : ما را امروز آن بهتر که گمراهیها را از میان برداریم و حقایق را روشن گردانیم و باین بدبختیها که درمیانست چاره کنیم ، و پس از آن خواهیم دانست عنوان این کوششها چیست؟!. چه نامی باید برویش گزاشت؟..

بارها گفتم : پیغمبری بآن معنی که شما فهمیده‌اید با دانشها ناسازگار است و امروز را جز مایه‌ی ریشخند نتواند بود ، و جز کاستن از آبروی دین و خداشناسی نتیجه نتواند داد ، و معنی راستش که از هر باره استوار و آبرومند است کسی نمی‌داند و من اگر بآن پردازم از راه خود بازخواهم ماند ، و درخواست کردم که این جستار را سربسته گزارید تا هنگامش رسد.

بارها اینها را گفتم و نوشتم و درخواست کردم و شما ستیزه‌رویان گوش نداده پیاپی آن نام را بمیان آوردید ، همینست می‌خواهم با شما این جستار را بپایان رسانیم و نتیجه گیریم. اینست باین سه پرسش برخاسته‌ام. شما نخست باین پرسشها پاسخ دهید تا بدانیم شما نیز چیزی می‌دانید.

شما کوششهایی را که من در راه بلندی نام آفریدگار می‌کنم ، و در چنین زمانی که مادّیگری جهان را فراگرفته درفش خداشناسی برافراشته‌ام ، و با بیدینی و خداناشناسی سختترین نبرد را می‌کنم ، گناهی بمن می‌شمارید و تا می‌توانید بکارشکنی می‌کوشید. اکنون بگویید ببینیم چه سخنی می‌دارید. روشن گردانید که چه ایرادی می‌گیرید.

(پرچم نیمه‌ماهه ـ سال یکم ـ شماره‌ی هشتم ـ نیمه‌ی دوم تیر ماه 1322)


🔹 پانوشتها :

1ـ آسمان جز از «فضا» است. آسمان در نزد پیشینیان دارای چندین طبقه بوده و بروی زمینی که گسترده و تخت می‌پنداشتندش (بی‌ستون) افراشته و ستارگان آرایه‌های طبقه‌ی یکم آن و دیگر طبقات جایگاه پیغمبران درگذشته و فرشتگان و دیگر باشندگان پنداری بوده.

2ـ بیگمان هر یک از خوانندگان آگاه چند تنی را در دهه‌های گذشته سراغ دارد که ناجوانمردانه از اینگونه دستبردها و دزدیها دریغ نداشته و کوشیده‌اند بدینسان بکیش خود آبرویی دهند. لیکن باید دانست آن کیشها رسواتر از آنست که با این وصله‌ها آبرویی بیابد.

———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
(از نوشتار بالا)
.
📖 کتاب «شیعیگری و شیعیان»

📗 ترجمه‌ی کتاب «التشیع و الشیعه»

🖌 احمد کسروی

📝 بخش دوم ، گفتار دوم : ادعاهای دروغی که شیعیگری در بر دارد ، (6 تکه)

🔸4ـ برخی داستان‌ها در کتابهاشان


دیگری از آنچه بدان اعتقاد دارند این است که طایفه‌ای از جن از شیعیان بوده‌اند و آنان نزد امامان رفت و آمد می‌کردند و احکام را از ایشان می‌گرفتند و در آنچه امر می‌کردند ، از آنان اطاعت می‌نمودند و امامان با آنان به زبان خودشان سخن می‌گفتند. در این باره داستان‌هایی دارند ، از جمله آمدن زَعفَر جنّی (پادشاه شیعیان جن) با سپاهی از پیروانش برای یاری حسین در روز عاشورا و خودداری حسین از اجازه‌ی جنگ دادن به آنان و بازگرداندنشان.

دیگر از آنچه بدان اعتقاد دارند این است که امامان با حیوانات (هر حیوانی به زبان خودش) سخن می‌گفتند و به آنان امر و نهی می‌کردند. در این باره نیز داستان‌های شگفتی دارند. از جمله ذکر کرده‌اند که هنگامی که حسین در کربلا کشته شد ، سپاه [عمر]بن‌سعد خواستند او را لگدکوب اسبان کنند ، فضه ، کنیز زینب ، به مولای خود گفت : در این بیابان شیری هست ، بگذار بروم نزد او و او را برای نگهبانی اجساد بیاورم. زینب به او اجازه داد. فضه نزد شیر رفت و چون به او نزدیک شد ، گفت : ای اباالحارث [کنیه‌ی شیر]. شیر سرش را بلند کرد. [فضه] گفت : آیا می‌دانی فردا می‌خواهند با اباعبدالله‌الحسین چه کنند؟ می‌خواهند اسبان را بر پشتش بدوانند. شیر راه افتاد تا به مقتل رسید و دستانش را بر جسد حسین نهاد. اسبان نزدیک شدند ، هنگامی که او را دیدند ، به عقب بازگشتند.

این از داستان‌های معتبر نزد آنان است که ذکرش در کافی و دیگر کتابها آمده است ، و عوام شیعه به آن توجه ویژه‌ای دارند. از اینرو می‌بینی که آنان در ایام عاشورا آن را به نمایش درمی‌آورند و جنازه و نعشی می‌سازند و مردی پوست شیر می‌پوشد و کنار آن می‌نشیند و آن دو را در کوچه‌ها و بازارها می‌گردانند و مرثیه می‌خوانند و ضجه می‌زنند ، و چه‌بسا این موضوع به مناظرات میان محله‌ها و مشاجراتی که در آن خون‌ها ریخته می‌شود ، می‌انجامد.

برخی بر این داستان افزوده‌اند و آن را غریب‌تر و سفیهانه‌تر از آنچه بوده ، کرده‌اند و برای آنکه خوانندگان در موضوع این رافضیان بصیرت بیشتری یابند ، خلاصه‌ای از آن را در اینجا می‌آورم :

امیرالمؤمنین (علی) روزی در مسجد مدینه نشسته بود و اصحابش پشت سر او و عمر در برابرش بودند ، ناگهان شیری ماده و بچه‌اش و گرگی ماده که همراهشان بود ، وارد مسجد شدند و در برابر امام ایستادند. امام با شیر ماده و گرگ ماده شروع به سخن گفتن به زبانی کرد که هیچ‌یک از حاضران نفهمیدند ، و هنگامی که سخن تمام شد ، درندگان بازگشتند و از همان راهی که آمده بودند ، رفتند.

عمر پرسید : «این درندگان برای چه آمدند و چه می‌خواستند؟» امام فرمود : «شیر ماده هیچ بچه‌ای برایش زنده نمی‌ماند ، از اینرو نزد من آمد و برای بچه‌اش که اخیراً به دنیا آورده بود ، طلب عمر کرد. من خواسته‌اش را اجابت کردم و به گرگ ماده دستور دادم بچه شیر را سرپرستی و تربیت نماید. زیرا اجل شیر ماده نزدیک شده و پس از چند روز هلاک خواهد شد».

هنگامی که عمر این را شنید ، با خود اندیشید که کسی را به محل شیر بفرستد تا ببیند آیا شیر می‌میرد یا نه. امام از اینجا کینه و حسادت در نیت او را دریافت و برای آنکه او را در نیتش پایدار کند ، فرمود : «باید مردی را بفرستیم تا شیر را دفن کند». عمر اعتراض کرد و گفت : «آیا درنده دفن می‌شود؟!». امام فرمود : «آری ، زیرا او از شیعیان ما بود».

سال‌ها بر این گذشت تا آنکه امام خلیفه شد و به کوفه رفت. روزی در حالی که در مسجد نشسته بود ، ناگهان گرگی ماده و شیری نر وارد شدند و در برابر امام ایستادند. گرگِ ماده گفت : «یا امیرالمؤمنین ، آمدم تا امانت را به تو بازگردانم. من بچه شیری را که به سرپرستیش امرم کردی ، تربیت کردم و اینک او شیری قوی است». امام از او تشکر کرد. سپس با شیر نر سخن گفت و اسراری را به او گفت.

پس آن شیر سال‌ها در صحرای کربلا زندگی می‌کرد تا آنکه واقعه‌ی کشته شدن حسین و یارانش و رفتن فضه نزد او رخ داد (1) .


🔹 پانوشت :

1ـ این داستان در کتابی که در تهران چاپ شده نقل شده و با برخی تصاویر مصور گشته است ، و ما دو تصویر از آن را در این کتاب آوردیم.


———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
زعفر جنی در برابر امام حسین در کربلا (روز عاشورا)
نگهبانی شیرِ خیالی از کشته‌شدگان کربلا
شیر ماده و بچه‌اش و گرگ ماده‌ای که نزد امیرالمؤمنین آمده‌اند
گرگ ماده و شیری نر که نزد امیرالمؤمنین آمده‌اند.
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 پیامی

🔸 چگونه «حزب» می‌سازند (یک از سه)


آخر روز بیست‌ونهم اردی‌بهشت بود که از باغ ملی رو بخانه‌ی خود می‌رفتم در بین راه به یک تن از یاران که یک نفر دیگر هم همراه او بود برخورد نمودم کمی ایستاده و چند سخنی بمیان آمد آنکه از یاران بود گفت شنیده‌ام جمعی بنام حزب ... در اهواز گرد هم آمده‌‌اند و امشب را هم نشست دارند اگر آهنگ جایی ندارید بد نیست براهنمایی ایشان (اشاره بشخصی که همراهش بود) بآنجا برویم تا ببینیم چه گفتگویی درمیان دارند و آرمان آنها که بچنین کاری برخاسته‌اند چه می‌باشد.

بیدرنگ پذیرفتم و هنوز چند گامی پیش نرفته بودیم که یک نفر از یاران تازه وارد بما رسید او هم گویا از پیش خبر این حزب را شنیده بود چون از آهنگ ما خبردار شد با ما همراهی کرد و چهار نفری براه افتادیم همینکه درب خانه رسیدیم و خبر دادیم شخصی که پس از آن دانسته شد رئیس حزب است و آقای ... نام دارد از خانه بیرون آمد و با خوشرویی ما را پذیرفت و بدرون خانه رهنمایی کرد همگی داخل خانه شدیم و در سالنی که از فرش قالی و مبل و صندلی و بادبزن و چراغ الکتریکی آراسته بود نشستیم. کمی بی‌حرف بودیم سپس یکی از یاران رو برئیس حزب کرد و گفت گویا امشب نشست دارید. بیدرنگ پاسخ داد : نشست نیست مجلس است زیرا فرهنگستان کلمه‌ی نشست را مورد استعمال قرار نداده است.

پس از آن بسخن خود ادامه داده و گفت : لابد آقایان برای آگهی از حزب باینجا آمده‌اند. گفتم بلی. گفت منظور ما از تشکیل این حزب که مرکز آن در تهران است از این قرار است که در مرامنامه‌ی آن هم بچاپ رسیده.

1ـ حفظ استقلال ایران. این توضیح را هم داد (استقلال بر سه قسم است سیاسی ، اقتصادی ، قضائی) 2ـ تجدید مجد و عظمت ایران. 3ـ جلب بمحاکمه‌ی خائنین و خیانتکاران مملکت. 4ـ شرکت در انتخابات (از این بند خواستشان که بچنین کاری دست زده‌اند بر من آشکار[شد] و دیگر نیازی بگفتگو نمی‌دیدم) 5‌ ـ منع استعمال تریاک و الکل و جلوگیری از هر گونه عملی که ضرر اخلاقی داشته باشد. 6‌ ـ بستن سدها و تعمیرات قنوات برای امور کشاورزی 7ـ توسعه و پیشرفت بهداشت و فرهنگ مملکت. اینهاست مرام ما و مثل حزب آزادگان که گویا آقایان در آن شرکت دارند هیچ پیوستگی با دین و مذهب ندارد. فقط اشخاصی در این حزب پذیرفته می‌شوند که مسلمان باشند (بیچاره معنی مسلمان را هم خود نمی‌دانست) و در احزاب دیگر وارد نباشد و این مرامنامه را هم بپذیرند. ما به عقاید و مذاهب اشخاص کاری نداریم البته یکی طرفدار شعر و شاعری است یکی طرفدار ملا و آخوند است یکی طرفدار چیز دیگر است. اینها چون در اقداماتی که ما می‌خواهیم بکنیم منشاء اثری نیست کاری نداریم. البته یکی قورمه‌سبزی دوست دارد یکی باقله‌پلو. (جمله‌ی اخیر ما را بخنده انداخت ولی خودداری کردیم) ما چه کار باین موضوعها داریم ما می‌خواهیم اشخاصی که وارد این حزب می‌شوند دور هم جمع شده و بنشینیم صحبت بکنیم و حکومتی تشکیل دهیم و وزرایی روی کار بیاوریم که بالاخره این مرامنامه را عملی کنیم. چنانچه آقایان مایل باشند تشریف بیاورند با ما همدست شوند.

(در این گفتگو از جای خود بلند شد و روزنامه‌ای بنام ... برداشت) و گفت مرام ما از این روزنامه معلوم است آقایان بخوانید خواهید فهمید. من با اینکه از شنیدن چرندهای آقای رئیس حزب از سخن گفتن چشم پوشیده بودم پرسیدم : از گرد آمدن جمعیتی که می‌گویید هر کدام کیشی جداگانه داشته باشند چه سودی توان برد و چه کاری می‌توان انجام داد؟! چون پاسخی نداشت دو مرتبه همان سخنان اولی خود را از اول تا آخر بازنمود و در آخر هم این جمله را زیاد کرد : «این حزب یگانه حزب رسمی در ایران می‌باشد». تا اینجا چون درجه‌ی نافهمی و نادانی او دانسته شد دیگر دم نزدم. دیگری از همراهان پرسید مرام شما را نفهمیدم آیا اگر مثلاً من می‌خواهم وارد حزب شما بشوم بایستی سدسازی را بلد باشم؟ رئیس حزب سخت برآشفت و گفت شما ملتفت نشدید مرام چیست اینجا چاپ شده (کتابچه‌ی آن را نشان داد) ترکی نیست عربی هم نیست فارسی است بخوانید و ببینید. آن شخص با لبخند کوچکی گفت خواندم و فهمیدم اینها برنامه‌ی حزب است که به قول خودتان وقتی حکومت را در دست گرفتید و وزرایی روی کار فرستادید باید این برنامه را عملی کند ولی اکنون که من یا آقایان بخواهیم وارد حزب بشویم چگونه باشیم آیا مسلمان که می‌گویید یعنی چه؟. باز آقای رئیس حزب پاسخی نتوانست بدهد گفته‌های اولی خود را بر زبان آورد. آن شخص به تکان آمد و گفت آقا ببخشید : این که حزب نیست بلکه بچه‌بازی است.

در اینجا چون دیده شد که کار به چَخِش[=مجادله] کشیده می‌شود و دانسته شد که آقا چیزی در نهادش نیست و این سخنان را هم کسی یادش داده نشستن را بیهوده دانسته و پا شدیم.

اهواز ـ پیامی

———————————-
📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸