پاکدینی ـ احمد کسروی
7.75K subscribers
8.57K photos
477 videos
2.28K files
1.75K links
🔔 برای پاسخ شکیبا باشید.

کتابخانه پاکدینی
@Kasravi_Ahmad

تاریخ مشروطه ایران
@Tarikhe_Mashruteye_Iran

اینستاگرام
instagram.com/pakdini.info

کتاب سودمند
@KetabSudmand

یوتیوب
youtube.com/@pakdini
Download Telegram
✴️در پیرامون پیشامدهای روزهای آخر

🖌 کوشاد تلگرام


به گزارش خبرگزاریها اسرائیل با حمله‌ها‌ی هوایی پیاپی آسیبهایی به کشورمان زده است. تیتر نخست گزارشها نیز کشته شدن سران سپاه پاسداران و دانشمندان هسته‌ای است.

از آنسو ، ایران هم به تلافی موشکها و پهپادهایی فرستاد و به اسرائیل آسیبهایی رساند. بدینسان کار از دست خرد بیرون رفت و به کینه‌جوییها انجامید و به باور ما آب به آسیاب بیگانگان و بدخواهان این کشور ریخته شد. بیگانگان و بدخواهانی که از این جنگها تنها سودهای خودشان را بدیده دارند.

از آنجا که هر توده‌ای همیشه سودهای خود را پی می‌گیرد ، هیچ کشوری را دوست و دشمن همیشگی نیست. بجای آن کشورها همسود و همزیان یکدیگرند. به این معنی ، در جایی همسود (یا همزیان) اند و دوستی می‌نمایند و در جایی دیگر چون سودشان با سود دیگری یکی نیست ، اینست در برابر او می‌ایستند. از آغاز که حکومت ملایان ، اسرائیل و آمریکا را دشمن ایران شناسانید و مردم بیراه و نادان هم پیروی کردند ، گام نخست این گمراهی برداشته شد.

این گمراهیِ سیاسی که یادش رفت ، سخت بزیان ایران بسر آمده. ما که هزار دردمان به هم پیچیده و نه زیرساختهامان درست است ، نه صنعتمان پیشرفته است ، نه به کشاورزیمان امید بسیار هست ، نه از راه بازرگانی و ترانزیت کالا و مسافر درآمدهای هنگفتی بدست می‌آوریم ، نه کشورمان را آباد کرده‌ایم ، نه مردممان را چنان پرورده‌ایم که سرمشق دیگران باشند ؛ با این و آن شاخ بشاخ شدنمان از ننگین‌ترین و بیخردانه‌ترین کارهاست.

هنوز بدبختیها و اندوههای جنگ با عراق بیکبار فراموش نشده. هنوز جانبازان ما را داستانهاست از بیچارگی و کشته‌های فراوان و بیجای جنگ ، جنگی که اگر نگوییم در آغازش خودمان گناهکار بودیم ، باری این کاردانی و جربزه را نداشتیم که جلوش را بگیریم. در آن زمان کمترین آسیب پولی آن را سیصدمیلیارد دلار برآورد می‌کردند. این گذشته از جانهای گرامی‌ای بود که در راه آن فدا شد. گذشته از خاندانهایی بود که فرجامشان از رهگذر جنگ به پریشانی و پراکندگی بلکه نابودی کشید.

کسانی به این چیزها هیچ نمی‌اندیشند. آنها از این جنگی که در کار سختی گرفتن است خشنودند و مثلاً پیش خود چنین می‌اندیشند که سران حکومتی از میان خواهند رفت که گناهکاران اصلی وضع کنونی مایند. دلیل آورند اکنون که مردم نتوانسته‌اند تکان بزرگی به رفتار این حکومت ستمگر بدهند ، خوبست بیگانگان به یاوری ما شتابند و آرزوهای ما را بجا آورند.

این دسته سخت گمراهند. اینان نه تنها ریشه‌ی بدبختیها و گرفتاریهای کشور را هیچ نمی‌شناسند و با چشمان بسته به رویدادها می‌نگرند بلکه در آرزوهایی هم که دارند سخت ساده‌دل و ناآگاهند.

ایشان هنوز نفهمیده‌اند که بیگانگان نه تنها برای دل ما یا آرزوی آزادیخواهان ، جانِ سربازان و پول کشورشان را بکار نمی‌اندازند بلکه جز سودهایی که از این راه بهره‌شان خواهد شد ، اندیشه‌ای بسر ندارند.

اینان چندان نادانند که نمی‌دانند گزندهای یک جنگ ـ همچون جنگ ایران و عراق ـ به این آسانیها جبران نمی‌یابد و چند نسل پیاپی باید تاوان آن را با بدبختی و بیگاری و خون دلها بپردازند.

با آنکه سرانِ کشته شده در حمله‌های اخیر ، در بدبختیها و آسیبهایی که به کشور رسیده دخالت و مسئولیت داشته‌اند و این ممکنست خشنودی کسانی را همراه داشته ، ولی یک مردمی غیرتمند آن را خوش دارند که خود به محاکمه‌ی چنان کسانی توانا گردند نه آنکه بیگانگان دست به کارهاشان برند. چنین سرنوشتی جز خواری و سرافکندگی چه می‌باشد؟!

راستی آنکه در این داستان ، کشاکشی میان غیرت و کینه‌جویی درگرفته. کینه‌جویی تو گویی دیدگان غیرت و کاردانی را کور کرده است. ما می‌خواهیم از این پیشامد سود جسته خفتگانی را که در این کشور نه کم بلکه بسیارند بیدار گردانیم. به آنها بفهمانیم که این سرنوشت مردمی است که گرفتار خودسری‌اند. میانشان همدستی نیست ، اعتماد نیست. آرمانهاشان یکی نیست. صد تن دارای یک اندیشه نیستند. هر کسی می‌خواهد به ده تن سری کند ولی با هزار تن همدستی نکند. هر کسی بجای آنکه در کارها سود توده را بدیده گیرد ، درپی هوسها و خودخواهیهایش است یا گرفتار رشک پلید می‌باشد.

ببینید در این چهار پنج دهه نه خردمندان و دلسوزان کشور توانسته‌اند دسته‌ی توانایی فراهم آورند که در میدان سیاست سنگینی کند و امیدگاه مردم ستم‌کشیده باشد و نه راهی برویشان باز کرده‌اند که بدانند در آینده چه باید کنند. اگر این را نمی‌پذیرید خوبست بمیان مردم و کوشندگان سیاسی بروید تا ببینید هر کسی یک راهی را پیش گرفته و آن را راه نیکروزی کشور می‌داند. مردم حال یک «مجمع‌الجزایری» را پیدا کرده‌اند که از هم جدا افتاده‌اند. این مردم براستی پراکنده‌اند.

همین خود یک بدبختی بزرگی است. فسوسا صد یک مردم نمی‌دانند که در یک توده باید راه و آرمان یکی باشد. دلها به هم راه داشته باشد.
👇
«باید دانست مردمی که در یکجا می‌زیند و یک توده‌ای را پدید می‌آورند ، این یک کار ساده‌ای نیست و شرطهایی دارد :
نخست باید آرمانهای همگانی[=عمومی] در میان باشد که آنان را بیکدیگر بستگی دهد و یک توده‌شان گرداند. هر گروهی که در یکجا گرد آیند توده شمرده نشوند. توده آن را گویند که در میانه‌شان بهمبستگی[=ارتباط] باشد.
دوم ، باید معنیِ راست زندگی را بشناسند و یک راهی را همگی پیش گیرند. با این شرطهاست که یک مردمی زندگانی توده‌ای[=اجتماعی] توانند داشت و از زیستن با همدیگر بهره از آسایش و خرسندی توانند یافت. یک مردمی ، بیست‌ملیون یا بیست تن ، چون در سرزمینی گرد آمده‌اند نخست باید آن سرزمین را خانه‌ی خود شناخته این بدانند که هرچه آن را آبادتر گردانند بهره از آسایش و خرسندی بیشتر خواهند یافت و دست بهم داده بآبادی آن کوشند ، و با یکدیگر پیمان بسته بنگهداری آن از چیرگی بیگانگان آماده ایستند. با این همدستی و پیمان‌بندیست که آنان به یکدیگر پیوسته یک توده توانند بود. سپس باید این بدانند که آسایش هر یکی از آنان جز در آسایش همگان نتواند بود ، و هر یکی همیشه دربند آسایش همگان باشد ، و اگر یکایک مردم این فهم را نداشتند و این پروا را نکردند قانونهایی درمیانشان روان باشد و هر کس را بمرز خود آشنا گرداند ، و خردمندانی از میان ایشان مردم را به پیروی از آیین و قانون برانگیزد.
اگر یک مردمی ‌‌اینها را نداشتند ، از گرد آمدن ایشان در یکجا جز رنج و آسیب پدید نخواهد آمد. زیرا هر یکی همچون مار و کژدم دیگران را خواهد گزید و یا همچون گرگ و سگ همدیگر را خواهند درید». (پرچم نیمه‌ماهه ص19 ، 1322)


اکنون شما بیندیشید آیا توده‌ی ایرانی دارای چنین ویژگیهایی هست؟! اگر نیست ، چگونه به کار بزرگی توانا خواهد بود؟! چگونه جلو دخالت بیگانگان را تواند گرفت؟! مگر نه آنست که کار را نیرو می‌کند و نیروی هر توده‌ای رویهم‌آمده‌ی نیروی یکایک آنهاست؟! مگر نه آنست که نیروها هنگامی با هم جمع و بزرگتر می‌شود که همه در یک جهت باشند و بضد همدیگر نباشند؟!.

آیا در توده‌ی ایران چنین ستودگیهایی دیده می‌شود؟!
.
آیا اینگونه اندیشه‌ها نشان زبونی و نافهمی نیست؟!
.
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 خرده‌گیری و پاسخ آن (یک از یک)


آقای اسماعیل منصوری از شاپور [1] می‌نویسد :

«برخی از دوستان دیرین شما گله می‌کنند که آقای کسروی در گذشته درباره‌ی بیرون آمدن آدمی از بوزینه مخالف داروین و پیروان او بوده. در صفحه‌ی 63 کتاب «راه رستگاری» نوشته‌اند : «اینکه می‌گویند آدمی از بوزینه برخاسته نه درست است آدمی کجا بوزینه کجاست». ولی در این نزدیکیها برخاستن آدمی را از بوزینه در صفحه‌ی 18 در کتاب «خدا با ماست» پذیرفته‌اند. چنانکه می‌نویسید : «بلکه همچنین است داستان آدمی که بگفته‌ی آنان از بوزینه یا از یک جانور بالاتری پیدا گردیده. [2] اینها چیزهایی است که دانشمندان می‌گویند ما چون ایرادی نمی‌داریم پذیرفته‌ایم». خواهشمندم چگونگی را روشن گردانید.

می‌گویم : آن دو نوشته با هم ناسازا دیده می‌شود ولی ناسازا نیست : نوشته‌ی دوم که در کتاب «خدا با ماست» آمده ، خود شرح نوشته‌ی یکم (نوشته‌ی کتاب راه رستگاری) می‌باشد. کسانی که به نوشته‌های ما نیک آشنایند این بآنها پوشیده نخواهد ماند.

گفتگوی ما با پیروان فلسفه‌ی مادّی بر سر آنست که آنان آدمی را از رشته‌ی دیگر جانوران گرفته می‌پندارند که همچون آنها نیکی‌پذیر نیست و باید همچون آنها با نبرد و کشاکش زندگی کند ، و از دلیلهایی که باین گفته‌ی خود می‌آورند آنست که آدمی از بوزینه برخاسته چنانکه بوزینه از لیمور (3) برخاسته است. بگفته‌ی آنان جدایی درمیانه‌ی بوزینه و آدمی به همان اندازه است که جدایی میانه‌ی لیمور و بوزینه. باین‌معنی که آدمی اندک‌برتری به بوزینه می‌دارد چنانکه بوزینه اندک‌برتری به لیمور داشته است. بگفته‌ی آنان آدمی از همان زنجیره‌ی جانورانست و چه در گوهر و سرشت و چه در ساختمان همچون آنان می‌باشد ، چیزی که هست سرزنجیره است و اندک‌برتری بآنها می‌دارد.

اینها گفته‌ی مادّیانست و ما این را نپذیرفته می‌گوییم آدمی ماننده‌ی جانوران نیست. زیرا این نیکی‌پذیر است و نیازی بزیستن از روی نبرد و کشاکش نمی‌دارد.

چه این گذشته از گوهر تن و جان که همه‌ی جانوران دارند دارای گوهر روانست که بیکبار جداست.

اینست زمینه‌ی گفتگو. در کتاب «راه رستگاری» گفته شده : «آدمی اگر از جنس جانورانست با آنان یکی نیست. این نه درست است که آدمی از بوزینه برخاسته. آدمی کجا و بوزینه کجا؟!..»

در اینجا چون جایش نبوده همه‌ی سخن گفته نشده و جمله‌ها کوتاه افتاده. بایستی شرح داده شود که ایراد ما بگفته‌ی داروین یا دیگران نه در زمینه‌ی برخاستن از بوزینه یا برنخاستن از آن می‌باشد. ما جدایی نمی‌گزاریم میانه‌ی آنکه آدمی از بوزینه برخاسته یا خود جداگانه پیدایش یافته باشد این هَنایِشی در زمینه‌ی خواست ما ندارد. ایراد ما بآنست که آدمی را با جانوران یکسان گیرند و نیکی‌پذیرش ندانند. ما می‌گوییم : آدمی چه از بوزینه برخاسته و چه خود جداگانه پیدایش یافته است با بوزینه و دیگر جانوران یکی نیست. زیرا در این دستگاه روان و خرد هست که در جانوران هیچ نیست. می‌گوییم این نه درستست که جدایی میانه‌ی بوزینه و آدمی باندازه‌ی جدایی میانه‌ی لیمور و بوزینه می‌باشد. جدایی آدمی از بوزینه از روی گوهر روان می‌باشد که آدمی می‌دارد و بوزینه نمی‌دارد و درمیان لیمور و بوزینه چنین جدایی‌ هرگز نیست.

اگر خواستیمی همه‌ی گوشه‌ها و کناره‌های سخن را روشن گردانیم بایستی این شرح را نیز بنویسیم. ولی چون در آنجا این را نمی‌خواستیم به دو سه جمله‌ی کوتاهی بس کرده شده. اینکه نوشته‌ایم : «نه درست است که آدمی از بوزینه برخاسته» خواستمان این بوده که برخاستن آدمی را از بوزینه بدانسان که گفته‌ی داروین و دیگرانست نپذیریم ، ولی جمله کوتاه آورده شده.

لیکن در کتاب «خدا با ماست» چون خواسته‌ایم بسخن رویه‌ی دانش دهیم (چنانکه برداشت آن کتاب همینست) از اینرو زمینه را با همه‌ی گوشه و کنارش نوشته‌ایم.

در نوشتن پیمان و پرچم و یا در کتابها این بسیار رخ داده که یک سخن را در اینجا بکوتاهی نوشته در جای دیگری بگشادی آورده‌ایم. شُوند این کار آنست که ما از روزی که بکوشش برخاسته‌ایم همیشه با کسانی در کشاکش و گفتگو بوده‌ایم ، و در کشاکش تنها آن روی سخن که زمینه‌ی کشاکشست بدیده گرفته شود ، و بدیگر گوشه‌ها و کنارها پرداخته نگردد. اینست برای اینکه یک گفتاری نیک فهمیده شود باید بدیده گرفت که در برابر کدام دسته و یا در پاسخ کدام پرسش نوشته شده است.

از این گذشته این گفته‌ها و نوشته‌های ما ، اگرچه از دانشها جدا است ولی در این باره با دانشها یکیست که برای خود نامگزاریها (اصطلاحات) می‌دارد ، و برای نیک فهمیدن یک زمینه‌ای باید بدیگر زمینه‌ها نیز پرداخت.

همچنین ماننده‌ی دانشها گفته‌های ما هر یکی پایه‌ای می‌دارد که نشدنیست آن گفته را دیگر گردانیم و در هر کجا رنگ دیگری بآن دهیم. اینک برای روشنی سخن مثلی یاد می‌کنم :

👇
در همان جمله‌های کتاب «خدا با ماست» که گفته می‌شود : «ما چون ایرادی نمی‌داریم پذیرفته‌ایم» بیگمان بسیاری از خوانندگان خواستی را که ما از «پذیرفتن» داشته‌ایم نخواهند فهمید و آن را بمعنی باور کردن و براست داشتن خواهند گرفت ، که اگر روزی راست نبودن آن روشن گردید بما ایراد خواهند گرفت. در جایی که چنین نیست و این سخن بستگی به یک سخن دیگری می‌دارد که پایه‌ی اینست. کسانی که نوشته‌های ما را نیک خوانده‌اند می‌دانند که ما جدایی میانه‌ی دین و دانش گزارده می‌گوییم : چیزهایی هست که باید دانشها بآن پردازد و روشن گرداند و دین باید در آن باره پیروی کند و بچون و چرا نپردازد. آری اگر در جایی ، سخنی از دانشمندان به دین و راه آن برخورد پیدا کرده در آنجا دین باید جلو ایشان را گیرد و با دلیلهای استواری (همسنگ خود دانشها) لغزش آنان را روشن گرداند.

همان داستان پیدایش آدمی و همبستگی او با جانوران بهترین مثل این موضوع است. دانشمندان که آدمی را برخاسته از بوزینه شمارده[4] و با همان بوزینه و دیگر جانوران به یک رشته می‌کشند و این را نیز همچون جانوران نیکی‌پذیر نمی‌دانند ، بخش اخیر این اندیشه‌ی ایشان (که یکسان بودن آدمی با جانوران و نیکی‌پذیر نبودن او باشد) با دین و راه آن برخورد پیدا کرده است. زیرا برداشت دین به برگزیدگی آدمی و نیکی‌پذیر بودن آنست. از اینروست که ما در این باره با دانشها بگفتگو پرداخته با دلیلهای استوار بیپا بودن این بخش از اندیشه‌های آنان را روشن گردانیده‌ایم.

اما درباره‌ی برخاستن آدمی از بوزینه چون این سخن برخوردی با دین ندارد و زیانی بکوششهای ما نخواهد رسانید ، و آدمی چه از بوزینه برخاسته باشد و چه برنخاسته باشد با بوزینه یکی نیست و خود آفریده‌ی برگزیده‌ی جدایی می‌باشد ، از اینرو در این باره بگفتگویی با دانشمندان نیازی نیست و ما پیروی از گفته‌های ایشان می‌کنیم. باین‌معنی که بچون و چرا نمی‌پردازیم.

پس معنی پذیرفتن «براست داشتن» نیست ، و از آنسوی این سخنانی که ما درباره‌ی پیدایش آدمی گفته‌ایم و می‌گوییم از روی یک پایه‌ای می‌باشد که همیشه آن را بدیده می‌گیریم. این یک مثل است و در دیگر جاها نیز چنین می‌باشد.

(پرچم نیمه‌ماهه ـ سال یکم ـ شماره‌ی یازدهم ـ نیمه‌ی یکم شهریور ماه 1322)


🔹 پانوشتها :

1ـ نامی که برای شهر سلماس گزاشته بودند. ـ و
2ـ سخن داروین و دانشمندان هوادار انگاره‌ی (فرضیه) او این نبوده که آدمی از بوزینه (میمون) برخاسته. بلکه گفته شده که بوزینه و آدمی نیای مشترک داشته‌اند که هر دو از آن برخاسته‌اند. گویا نخست بار ترجمانها به چنین لغزشی دچار شده‌اند و چنان رواج یافته که تاکنون نیز اثر آن لغزش دیده می‌شود. لیکن سخن کسروی : «آدمی اگر هم از جنس جانورانست با آنان نه یکسانست» در این حال نیز به دلیلهایی که آورده همچنان راست است. ـ و
3ـ جانوریست پست‌تر از بوزینه که در جنگلهای آفریکا بسیار یافت شود. (کسروی)
4 ـ دانستنی است که داروین آدمی را جدا شده از بوزینه ندانست. بلکه بر این باور بود که آدمی و بوزینه یک نیای مشترک داشته‌اند. گویا رواج فراوان این سخن که داروین آدمی را تکامل (تطور) یافته از بوزینه شمارده از لغزشهای ترجمانها بوده. ـ و

———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
✴️ غدیر خم

🔶 (از ترجمه‎ی کتاب التشیع والشیعه)

دروغ‌هایی که ساختند


اما ادعای خلافت و آنچه به دنبال آن از ادعای «سخنی آشکار» (نص) بر علی می‌آمد ، آنان [رافضیان] را به ساختن احادیثی از پیامبر و تأویل آیاتی از قرآن و تحریف اخبار وقایع واداشت. آنان بر ادعاهای خود با دلایلی استدلال کردند که برخی از آن‌ها را اینجا ذکر می‌کنیم :
...
سوم : اینکه پیامبر هنگامی که از حجةالوداع بازمی‌گشت و به غدیر خم رسید ، جبرئیل بسرعت بر او فرود آمد و این آیه را آورد : «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» [1] و خواست [خدا] «سخن آشکار» (نص) بر علی و نصب او به خلافت پس از خود بود. پس پیامبر دستور داد منادی ندا دهد : نماز جماعت!. هنگامی که ندا داد و مردم جمع شدند ، نماز را اقامه کرد. سپس منبری از سنگ‌ها برایش برپا کردند ، و در میانشان به خطبه ایستاد و آنچه را امر خدا بود ، اعلان کرد. سپس علی را با دستش بلند کرد و گفت : «هر کس من مولای اویم ، پس این علی مولای اوست. خدایا دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن دارد». پس بدین ترتیب بر علی «سخن آشکار» کرد و او را به خلافت پس از خود نصب نمود. پس از آن خدا [این آیه را] نازل کرد : «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا».[2]
...
در آنچه در پی می‌آید خواهیم دید که در این دلایل چه افتراهایی بر خدا و پیامبر و تحریف داستان‌ها و تأویل آیات وجود دارد.

آنچه بطلان دلایلشان را روشن می‌کند

آنچه بطلان این دلایلشان را روشن و آن را تأکید می‌نماید ، اتفاقی است که پس از پیامبر رخ داد ، یعنی گرد آمدن مهاجران و انصار که سران اسلام بودند و بیعت ایشان با ابوبکر. اگر پیامبر به ولایت علی سخن آشکار (نص) گفته بود ، اصحابش با او مخالفت نمی‌کردند و ابوبکر را بر علی مقدم نمی‌داشتند.

اما اینکه گفته‌اند پس از مرگ پیامبر مسلمانان جز سه یا چهار نفر از آنان مرتد شده‌اند ، نمونه‌ای از گستاخی آنان بدروغ و تهمت است.

کسی می‌تواند بگوید : «چگونه مرتد شدند در حالی که آنان یاران پیامبر بودند ، هنگامی که دیگران او را تکذیب کردند ، به او ایمان آوردند و از او دفاع کردند و در راهش آزارها تحمل نمودند ، آنگاه در جنگ‌هایش او را با جانهاشان یاری کردند و از او رو‌گردان نشدند؟!.. آنگاه چه سودی برایشان در خلافت ابوبکر بود که برای آن از دینشان مرتد شوند؟! کدام یک از این دو احتمالش بیشتر است : دروغ یک یا دو مرد با اغراض فاسد یا ارتداد چند صد نفر از مخلص‌ترین مسلمانان؟!.. اگر پاسخی دارید بما پاسخ دهید».

آنگاه من نامه‌ی علی به معاویه را یاد کردم ، می‌بینید که او تصریح کرده و گفته است : «شورا ازآنِ مهاجران و انصار است ، پس اگر بر مردی اتفاق کردند و او را امام گرفتند ، خشنودی خدا نیز در آن خواهد بود». این کجا و آنچه شما ادعا می‌کنید کجا ، ای گزافه‌گویان؟!

همچنین نامه‌ی حسن به معاویه را یاد کردم ، او اگرچه ادعا کرده بود که خود و اهل بیتش به «سلطنت محمد» سزاوارترند ، اما ادعای سخن آشکار (نص) بر پدرش از جانب پیامبر را نکرد. نتیجه آنکه اگر حدیث غدیر خم اساسی داشت ، حسن از آن چشم‌پوشی نمی‌کرد.

همچنین پاسخ زیدبن‌علی به رافضیان و ذکر خیر ابوبکر و عمر و اظهار رضایت از آن دو را یاد کردم ، و زید از سران علویان بود.
...

[1] : ای رسول ، آنچه را از پروردگارت به تو نازل شده برسان ، و اگر نکنی ، رسالت او را نرسانده‌ای ، و خدا تو را از [گزند] مردم حفظ می‌کند.

[2] : امروز دینتان را برایتان کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین برایتان پسندیدم.

کسانی که خواهان آگاهیهای بیشتر هستند می‌توانند ترجمه‌ی کتاب التشیع و الشیعه (شیعیگری و شیعیان) را بخوانند.
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»

🖌 احمد کسروی

📝 نشست یکم : معنی «ادبیات» و تاریخچه‌ی آن واژه (یک از هشت)


از دسته‌ی بدخواهان [1] بارها سخن رانده‌ایم و شما آنها را می‌شناسید. چیزی که می‌باید بدانید آنست که در هر رشته از کارهای کشور ، آنان دست داشته‌اند و در همه‌ جا زهر خود را فروریخته‌اند. از جمله فرهنگ و کارهای فرهنگی میدانگاه پهنی برای کوششهای بدخواهانه‌ی آنان بوده که می‌باید گفت راهی نزدیک و یکسر برای آشفتن اندیشه‌ها و آلودن خیمهای[خصلت] مردم در دست داشته‌اند.

در این زمینه یکی از دستاویزهای آنان «ادبیات» بوده و خود داستانیست که در این زمینه به چه نیرنگهایی برخاسته‌اند. من می‌خواهم در این زمینه چند نشست گفتگو کنیم و در این نشست سخن ما از معنی «ادبیات» و از تاریخچه‌ی شگفتی که این واژه پیدا کرده خواهد بود.

«ادبیات» چیست؟. «ادب» واژه‌ی عربیست و ما می‌باید معنی آن را از کتابهای عربی بجوییم. آنچه من می‌دانم «ادب» درمیان عرب باین معنی می‌بوده که کسی سخنانش آراسته باشد. همه می‌دانیم که سخن بدو گونه تواند بود : یکی بی‌آرایش و ساده همچون سخنان روستاییان و بازاریان و دیگران. دیگری آراسته همچون گفتار سخنرانان و شاعران و نویسندگان. خود شما یک بار سخن ساده رانید و یک بار دربند آراستن آن بوده باستواری و شیواییش کوشید و یا آرایشهایی ـ از سجع ، جناس ، تشبیه ، مَثَل ، مانند اینها ـ بآن افزایید. این آراستن سخن یا سخن‌آرایی نامش «ادب» می‌بوده.

این هم نخست ساده می‌بوده و اندازه می‌داشته. مثلاً این سخن که در کتابها بنام امام علی بن ابیطالب نوشته شده :

«لاتکن حلواً فتأکل و لامراً فتلفظ»

سخنی آراسته بوده. می‌خواسته بگوید : «نه چندان نرمخو باش که زبونت گیرند و نه چندان تندخو باش که ازت دوری گزینند». این معنی را با مثلی توأم گردانیده چنین گفته : «شیرین مباش که بخورندت و تلخ مباش که دور اندازندت». در یک جمله‌ی کوتاه ، هم معنی را رسانیده و هم مثلی که بجای دلیلست برایش یاد کرده. آنگاه جمله نیز استوار و شیواست.

در آغاز اسلام بیشتر مسلمانان به پیروی از قرآن و گفته‌های پیغمبر بکوتاهی و پرمغزی سخنان خود کوشیدندی و گفته‌هاشان آراسته و استوار بودی.

در تاریخ ایران ما مَثلی دیگر برای این معنی پیدا می‌کنیم : رستم سپهبد خراسان که در قادسیه آن جنگ تاریخی را با عرب کرد و شکست خورد و کشته شد ، از کسانی می‌بوده که سخنان خود را با مثل می‌آراسته. از جمله در همان داستان قادسیه ، پیش از جنگ ، هنگامی که نمایندگان عرب برای گفتگو بنزد او آمدند ، رستم با آنان بسخن پرداخته چنین گفت :

داستان ما با شما داستان آن باغبانست که روزی در باغ درمیان تاکها شغالی دید که از انگورها می‌خورد. باکی ننمود با خود گفت : مگر یک شغال چه اندازه انگور تواند خورد؟!. لیکن فردا دید آن شغال بشغالان دیگر آگاهی داده و آنها دسته بسته رو بباغ آورده‌اند. اینبود دست بچماق برده بر سر شغالان تاخت و آنان را از باغ بیرون گردانید. شما نیز کشوری خشک و بی‌بار می‌دارید و کسانی از شما بخاک ما آمدند و در جاهای سبز و بارده نشیمن ساختند. ما باک ننموده گفتیم : گروه کمیند و چه زیانی بما خواهند داشت؟!. ولی همانا که آنان خوشیهای خاک ما را بشما آگاهی داده‌اند و از آن بوده که بدینسان دسته بسته تاخت آورده‌اید.

خود جمله‌های فارسی رستم از میان رفته. ما ترجمه‌ی عربی آن را در کتاب طبری می‌یابیم و من هرچه از خواندن آن کتاب بیادم مانده بوده بشما بازگفتم. با اینهمه دیگرگردانیها ، آراستگی و شیرینی سخنان از میان نرفته و خود مثل نیکی برای معنی «ادب» می‌باشد.

اینها چیزهای ساده‌ایست. این گویندگان خواستشان بازنمودن معنیها می‌بوده و در آن میان آرایشهایی بسخن خود می‌افزوده‌اند. لیکن سپس کسانی برخاسته‌اند که آن را از سادگی بیرون برده‌اند و «فنونی» برای آن ـ از معانی و بیان و بدیع و عروض و قافیه و مانند اینها ـ پدید آورده‌اند که «علوم ادبیه» نامیده‌اند.

این بار سخن‌آرایی ـ یا بهتر گوییم : بازی کردن با سخن ـ خود خواستی[هدف] گردیده. کسانی بسخن می‌پرداخته‌اند ـ چه با شعر و چه با نثر ـ تنها برای اینکه آن را بیارایند.

هرچه از آغاز اسلام دورتر می‌شده‌اند و خردها سستتر می‌گردیده این سخنبازی برواج می‌افزوده است. صدها بلکه هزارها قصیده و کتابِ بیهوده بیرون ریخته‌اند که از نمونه‌های آنها «قصیده‌های بدیعیه» (2) و «مقامات حریری» است.

در این باره میدان سخن بسیار فراخست و من چون خواستم گفتگو از زبان عربی نیست گزارده می‌گذرم. آنچه می‌باید بگویم آنست که این سخنبازی ، با همه‌ی رواجش ، کاری بی‌ارج شمارده می‌شده (و می‌بایست شمارده شود) ، و کسانی که بآنها می‌پرداخته‌اند ، چه شاعران و چه دیگران ، آبرویی درمیان خردمندان ، یا ارجی درمیان مردم نمی‌داشته‌اند. مفتخوارانی در شمار دیگر مفتخوران می‌بوده‌اند.


👇
🔹 پانوشتها :

1ـ برای آگاهی درست از «دسته‌ی بدخواهان» بنگرید به کتاب «دادگاه».

2ـ یک رشته قصیده‌هایی بوده که شاعر خواسته در هر بیتی یکی از «محسنات بدیع» را بکار برد و برخی از آنها تا یکصدوپنجاه بیت بوده. (نویسنده)


———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📣 @PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 باز در پیرامون گوهر و تبار آدمی (یک از دو)


در شماره‌ی گذشته پرسشی را که آقای منصوری از شاپور ، در زمینه‌ی برخاستن آدمی از بوزینه و برنخاستن آن ، و اینکه گفته‌های ما در این باره ، باهم ناسازگار می‌نماید فرستاده بودند بچاپ رسانیده پاسخ نیز نوشتیم. ماننده‌ی همان پرسش را آقای کاویانی از جهرم کرده که پیداست به پاسخ دیگری نیازی نیست. ولی ما می‌خواهیم در همین زمینه به سخنهای دیگری پرداخته نکته‌های دیگری را روشن گردانیم.

آقای منصوری نوشته‌ی خود را چنین آغاز کرده : «برخی از دوستان دیرین شما گله می‌کنند ...» یکی از خوانندگان می‌پرسد : «گله» در اینجا چه معنی می‌دهد؟.. اگر کسانی ناسازگاری در گفته‌های شما دیده بودند بایستی بپرسند و شما پاسخ دهید. (چنانکه پرسیده‌اند و پاسخ داده‌اید). دیگر گله برای چه بوده است؟!..

می‌گویم : «گله» در اینجا به همان معنی خود می‌باشد. این خود داستانیست که انبوه مردم از شنیدن اینکه داروین گفته آدمی از بوزینه برخاسته ، می‌رنجند و آن را کمی خود و تبار خود می‌پندارند. آن گله‌ی برخی آشنایان که آقای منصوری نوشته از این راهست.

اگر راستی را خواهیم این زمینه چندان که می‌باید روشن نگردیده و اینست ما می‌خواهیم نکته‌هایی را در آن زمینه بازنماییم :

1) از بوزینه برخاستن آدمی یا برنخاستن آن ، جستاری درمیان دانشمندان است به هر حال اگر آدمی از بوزینه جدا شده داستانیست که ده‌هزارها و صدهزارها سال پیش بوده. گفتگو از هزار سال و دوهزار سال پیش نیست. از آنسوی بوزینه که گفته می‌شود این بوزینه‌ها که لوتیان کوچه‌گرد می‌آورند و در کوچه‌ها می‌رقصانند نمی‌باشد. هرچه هست یک چیزی که بکسی برخورد و مایه‌ی کمی آدمی باشد نیست و جای رنجشی دیده نمی‌شود.

کسانی که از شنیدن چنین گفته‌ای می‌رنجند بهتر است در کتابها حالهایی را که کودک در شکم مادر پیدا می‌کند و بشکلهایی که می‌افتد بخوانند و آگاه باشند و اینگونه خودخواهیهای بیخردانه را از خود دور گردانند.

2) سخنی را که داروین و شاگردانش درباره‌ی جدا شدن جانوران از یکدیگر گفته‌اند از روی یک رشته دلیلهاست. چیزی که هست درباره‌ی آدمی بیکبار روشن و بیگمان نشده است. با اینحال ما چون باید از دانشها پیروی کنیم و در زمینه‌هایی که با دین و خواستهای آن برخورد پیدا نمی‌کند گفته‌های دانشمندان را بپذیریم ، این را می‌پذیریم و چنانکه در شماره‌ی گذشته گفتیم این پذیرفتن بمعنی «براست داشتن» (تصدیق) نیست. بلکه بمعنی «پیروی نمودن» است.

برای ما یکسانست چنانکه دانشمندان می‌گویند آدمی از بوزینه برخاسته باشد یا چنانکه ملایان و پیروان کیشها می‌گویند کالبدی از گل ساخته روانی در او دمیده شده باشد. ولی چون آن گفته دانشمندانه است و داروین و پیروانش از راه جستجوهایی بچنان نتیجه‌ای (نتیجه‌ای که بیکبار بیگمان نشده) رسیده‌اند ، ما از روی ارجی که بدانشها می‌گزاریم (و باید بگزاریم) آن را پذیرفته ، این یکی را که پایه‌ای جز پندار عامیانه نداشته و نمی‌دارد بکنار می‌گزاریم.

کسانی که از ما رنجیده‌اند پی براه ما نبرده می‌پندارند که ما سخنانی را که می‌نویسیم از روی دلخواه و هوسست ، و این توانیم که دلخواه آنان را نیز بدیده گیریم و یک چیزی را که آنان نخواهند ننویسیم ، و آن نمی‌دانند که ما در این راه جز دربند آمیغها (حقایق) نتوانیم بود و هر سخنی که می‌نویسیم از روی یک پایه است که هیچگاه دیگر نتواند بود.

3) آنان که نوشته‌های ما را خوانده‌اند می‌دانند که ما بآدمی ارج بسیار می‌گزاریم. زیرا او را برگزیده‌ی آفریدگان می‌دانیم و یک جدایی گوهری که درمیانه‌ی او با جانوران است روشن می‌گردانیم و یک بایای ورجاوندی را که آدمیان در اینجهان دارند (آبادی زمین و نبرد با بدیها باشد) بازمی‌نماییم. ما می‌گوییم : خدا این زمین را آفریده و آدمیان را در آن جانشین خود گردانیده و بخش بزرگی از کارهای خود را بآنان سپارده است.

این ارجیست که بآدمی می‌گزاریم ، و در این باره نبرد سختی با مادّیگری و دانشمندان مادّی می‌کنیم. زیرا مادّیگری آدمی را با دیگر جانوران به یک زنجیر می‌کشد و این جایگاهی را که ما برای او می‌شناسیم نمی‌پذیرد.


———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
چارلز داروین
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»

🖌 احمد کسروی

📝 نشست یکم : معنی «ادبیات» و تاریخچه‌ی آن واژه (دو از هشت)


اما در ایران ، در قرنهای سوم و چهارم هجری ، شعر (بمعنی امروزیش) و همچنان سجع‌سازی و سخنبازی ، از عربستان به ایران رسیده و بدانسان که در عرب می‌بوده درمیان ایرانیان رواج گرفته. بلکه در اینجا شعر ، در سایه‌ی پشتیبانی‌ای که از پادشاهان دیده ، پیشرفت تندی پیدا کرده و از آنچه درمیان عرب می‌بوده فزونتر گردیده که سپس از این داستان سخن خواهیم راند.

در اینجا نیز این سخنبازی «ادب» نامیده شده و چون کسانی از چگونگی شعر و سجع و مانند اینها بسخن می‌پرداخته‌اند و سرگذشتهای شاعران و داستانهای آنان را گرد می‌آورده‌اند و کتابها می‌نوشته‌اند ، اینها را نیز «ادبیات» خوانده کسانی را که بآنها می‌پرداخته‌اند «ادیب» نام داده‌اند.

همچنان در اینجا نیز این کار ارجی درمیان مردم نمی‌داشته و چه شاعران و چه «ادیبان» در توده خوار می‌بوده‌اند. مردم با فهم ساده‌ی خود ، بیهودگی پیشه و هنر آنان را دریافته و از قافیه‌بافیها و سجع‌سازیهاشان نتیجه‌ای برای زندگانی توده‌ای چشم نداشته بهایی بآنها نمی‌داده‌اند.

گاهی برخی از شاعران خود را بدرباری بسته مزدهای گزاف برای ستایشگریها و یاوه‌گوییهای خود می‌گرفته و با فراخی زندگی بسر می‌برده‌اند. چنانکه آنان در شعرهای خود باین نازیده‌اند. در تذکره‌ها نیز یاد آنها کرده شده.

ولی این دلیل ارجمندی شعر و ادب نتواند بود. زیرا اینگونه شاعران از صد یکی نمی‌بوده‌اند. آنان نیز ارجی نداشته جز در رده‌ی ندیمان و مطربان شمرده نمی‌شده‌اند. از تاریخ بیهقی و کتابهای دیگر نیک پیداست که رفتار سلطان‌محمود و دیگر شاهان با شاعران دربار خود جز این نمی‌بوده که در روزهای عید یا جشن ، چنانکه نوازندگان و رقصندگان هنر خود را می‌نموده‌اند و از «عطای» شاه بهره می‌برده‌اند ، شاعران نیز قصیده سراییده «صله» می‌گرفته‌اند. برخی نیز از شمار ندیمان می‌بوده‌اند که در بزمهای باده‌خواری بوده با «بدیهه»گوییهای خود ، شاه را خشنود گردانیده پاداش درمی‌یافته‌اند.

از اینها گذشته ، آن شاهان چه نیکان و چه بدانشان ، کسانی نمی‌بوده‌اند که گفته‌ها یا کرده‌هاشان «حجت» باشد و ما آن را دلیل چیزی گیریم. شاهانی می‌بوده‌اند خودکام ، اختیارشان بیش از همه در دست هوس می‌بوده. بویژه درباره‌ی «دهش» که هیچ گونه باکی یا پروایی درمیان نمی‌بوده. بیحساب می‌گرفته‌اند و بیحساب می‌داده‌اند. بگفته‌ی تبریزیان «بادش می‌آورده و بادش می‌برده».

در آن زمانها گزاف‌بخشی که بآن نامهای بسیاری ، از سخاوت ، جود ، عطا ، کرم و مانند اینها داده بودند ، یکی از زابهای[صفت] بسیار بایای[واجب] شاهان شمرده می‌شده. شاعران در قصیده‌های خود آن را بشاهان یادآوری می‌کرده‌اند و جمله‌های گوناگون شگفتی بکار می‌برده‌اند :

گر دل و دست بحر و کان باشد
دل و دست خدایگان باشد /

قرار در کف آزادگان نگیرد مال
چو صبر در دل عاشق چو آب در غربال

پادشاهی خودکام و گزاف‌دِه ، در روز جشن و در بزم باده‌خواری ، شاعری قصیده سراییده صد چاپلوسی می‌کند ، نُه کرسی آسمان را زیر پای او گزارده دارا و جمشید را از گور برکشیده دربان و پیشکار او می‌گرداند ، درمیان سخنان پیاپی گزاف‌دهی را باو یادآوری کرده نام حاتم و دیگران را بگوشش می‌کشد. با چنین حالی اگر پادشاهی صله‌ی گزافی بشاعری دهد دلیل هیچ چیزی نتواند بود. اینها بدیهای آن زمانست نه نیکیهای آنها.

درباره‌ی این صله‌دِهی پادشاهان بشاعران ، داستانی در کتابی تازه دیده‌ام که بهتر است برایتان بخوانم. یکی از کسانی که در آن زمانها بدهندگی شناخته شده و نامش همچون نام حاتم مثل گردیده مَعْن‌بن‌زایده‌ی شیبانی از امیران عرب بوده. این مرد در زمان منصور خلیفه‌ی عباسی فرمانروای سیستان شده و در آنجا کارهایی کرده و کشته گردیده. داستان آن را در تاریخ سیستان می‌نویسد و من اینک تکه‌هایی را از آن می‌خوانم :

👇
«معن اندر بازگشتن مردمان بُست را همه مصادره کرد و اینجا بسیستان آمد و همان عادت را فروگرفت که با مردمان همی‌داشت. مردمان سیستان شوریده گشتند. عبدالله‌بن‌العلا بشکایت سوی منصور یکی نامه نبشت. نامه براه اندر بگرفتند سوی معن آوردند و عبدالله‌بن‌العلا را بخواند وز آن حال پرسید. انکار کرد. سرش فرمود تا برهنه کردند و چهارصد تازیانه بزد او را و آن گروه را که با او در آن بودند فرمود که گردن بزنید تا خویشتن بازخریدند و مال عظیم از ایشان بستد و چهل مرد گرفت از خوارج و بند برنهاد و به بُست فرستاد که کارشان فرمایند و تا مرا آنجا سرای بنا کنند و بر ایشان در کار کردن شتاب کنید و هر جای تمام شدی نامه کردی که جای دیگر نیز چنین و چنین کنید و مال بسیار همی‌بخشید چندان که از عدد و احصاء اندر گذشت. باز روزی مروان‌ابن‌ابی‌حفصه اندرآمد پیش او و مروان شاعر او بود و روزی چند بود تا معن او را ندیده بود. گفتا کجا بودی؟. گفت : بنده‌زاده[‌ای] آمده بود و بنده بحدیث او مشغول بود. گفتا چه نام کردی؟ گفت (شعر) :

سَمَّیتُ مَعناً بِمَعنٍ ثُمَّ قُلتَ لَهُ‌
‌هذا سَمّی عَقیِدِ المَجدِ وَ الجُودٍ (1)

گفتا یا غلام هزار دینار ده او را و یا مروان بیت دیگر بگوی. گفت (ایضاً) :

اَنتَ الجَوادُ وَ مِنک الجودُ اَوَّلُهُ
وَاِن هَلَکتَ فَما جُودٌ بِمَوجُودٍ (2)

باز گفت : یا غلام هزار دینار دیگر بده و تو بیتی دیگر بگوی. (تا شش بیت همچنان پیش می‌رود). گفت یا غلام هزار دینار دیگر فرا او ده و تو بیتی دیگر بگوی. غلام گفت دینار نیز نماند اندر خزینه. معن گفت بخدای تعالا که اگر مرا دینار بودی و تو همچنین تا هزار بیت همی‌گفتی هر بیتی را هزار دینار همی‌دادمی. همیشه همچنین بود و مال بجور ستدی و بجود همی‌دادی تا بتبذیر کردن مال و بتدبیر کردنِ بد ، دلِ بخردان ازو بَری شد و از جور که همی‌کرد ، گروهی از خوارج بیعت کردند بکشتن او بمکابره ...»


این داستان نمونه‌ی نیکیست که آن دهندگان پول را چگونه گرفتندی و بشاعران چگونه دادندی. معن با ستم و تاراجگری و نامردی داراک[=مال] مردم را از دستشان می‌گرفته و بهوس و بی‌باکی بشاعر در برابر هر بیت شعر ، هزار دینار (که هر دیناری چهارده نخد [3] بیشتر زر می‌داشته و بحساب امروز نزدیک بدویست ریال می‌بوده) می‌پرداخته. آنگاه آرزو می‌داشته که پول دارد و تا هزار بیت همچنان پول پردازد. چنین کسی بکارهایش جز نافهمی و تیره‌درونی چه معنایی توان داد؟


🔹 پانوشتها :

1ـ معن را معن نامیدم و گفتم تو همنام هم‌پیمان بزرگی و رادی هستی. (نویسنده)

2ـ تو رادی و از تست آغاز رادی. اگر تو نابود شوی دیگر رادی درمیان نخواهد بود. (نویسنده)

3ـ یک نخد = دو دهم گرم.


———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📣 @PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 باز در پیرامون گوهر و تبار آدمی (دو از دو)


از شگفتیهاست که بدآموزیهای مادّیگری در ایران رواج یافته و آسیبی را که بایستی رساند رسانیده است : «زندگانی نبرد است» ، «باید زیرک بود و پول درآورد» ، «آدمی هیچگاه نیک نشود» ، «نیک و بد بسته بسود و زیان آدمیست» ، «هر کسی از روی ساختمان مغزی خود اندیشه‌ی دیگری دارد» ، «ناتوان خوراک تواناست» ـ اینها و مانند اینها که از فلسفه‌ی مادّی برخاسته و میوه‌های زهرآلود آن فلسفه است از سالهاست در ایران رواج گرفته و در مغزهای انبوهی از مردم جای گزیده است. بسیاری از پیشوایان دینی بی‌آنکه بدانند این سخنان از کجاست در روزنامه‌ها خوانده و در دلهای خود جا داده و در نهان از دین رو گردانیده‌اند.

چنانکه در جای دیگر نوشته‌ایم یک ملایی که اکنون در رادیو درس دین به ایرانیان می‌دهد شبی در خانه‌ی آقای حیدری با بودن کسانی رشته‌ی لق‌چانگی را رها کرده با من سخنانی می‌گفت ، در این زمینه : این رنجها که شما می‌کشید ، بیهوده است. هر ندایی که در جهان بلند شود تنها یک دسته که با ساختمان مغزی و با ذوق فطری آنها سازگار است پذیرفته دیگران نپذیرند ، و آنها نیز پس از زمانی رو گردانیده بکنار روند. چنانکه پیغمبر اسلام چون آن ندا را بلند گردانید یک دسته باو گراییدند ولی دیگران بدشمنی برخاستند و از آن یک دسته نیز بازماندگانشان بار دیگر بگمراهیها افتادند ... ، نیم ساعت سخن می‌گفت و این بدآموزی را که از روزنامه‌ها یاد گرفته بود با آب و تاب برای ما بازمی‌نمود ، و چون من سخنش را بریده گفتم : این از بدآموزیهای فلسفه‌ی مادّیست که شما نادانسته یاد گرفته‌اید ، و آنگاه شما پیغمبر اسلام را تخطئه می‌کنید ، بدست و پا افتاد و یک عذر بدتر از گناهی آورده چنین گفت : «من این را از قرآن برداشته‌ام : انک لاتهدی من احببت ...» ، که ما دیگر گوش بسخنانش نداده جلوش را گرفتیم.

با اینهمه رواجی که بدآموزیهای مادّیگری یافته و بیگمان بسیاری بلکه بیشتری از پیشروان دین گرفتار آنها می‌باشند چه رسد بدیگران ، کمتر کسی در ایران می‌داند فلسفه‌ی مادّی چیست و چه نتیجه‌هایی از آن برخاسته است.

فلسفه‌ی مادّی بزرگترین گمراهیست که جهان بخود دیده. این فلسفه از یکسو ریشه‌ی بسیار استواری می‌دارد و همه‌ی دانشها را به پشتیبانی خود برانگیخته است ، و از یکسو از هر رشته‌ای که پیش آییم با بدآموزیهای آن روبرو می‌باشیم.

این فلسفه جهان را همین دستگاه سَتَرسایِ [=محسوس] مادّی شناخته ، بهستی آفریدگار و جاویدانی روان گردن نمی‌گزارد ، آدمی را با جانوران یکی دانسته درخور نیکی نمی‌شناسد ، خرد را که یگانه داور راست و کج و نیک و بد است نمی‌پذیرد ، زندگی را جز نبرد نمی‌داند ، ناتوان را خوراک توانا می‌شناسد. از هر باره با دین و آموزاکهای آن دشمنی نشان می‌دهد.

در ایران اینها را نمی‌دانند. نمی‌دانند که این اژدهاـ گمراهی بنیاد دینها را بیکبار برانداخته و جایی برای آنها باز نگزارده بود.

ما از روزی که بکوشش برخاستیم بیش از همه ، با این پتیاره‌ـ گمراهی نبرد آغاز کردیم و به یکایک بدآموزیهای او پاسخ داده از جمله این روشن گردانیدیم که آدمی را با جانوران یکسان نتوان گرفت. در آدمی گوهری بنام روان هست که بیکبار جداست و برگزیدگی‌ای را که آدمی داراست بازنمودیم. درباره‌ی نبرد زندگانی بسخنان روشنی پرداختیم و این نشان دادیم که آدمی را نیازی بآن نیست.

کوتاه سخن : ما بآدمی ارج بسیار می‌گزاریم و آن گفتگویی را که بایستی با پیروان مادّیگری در این باره بکنیم کرده‌ایم. آنچه می‌بایست که ما نپذیریم این بخشها بوده است. چنانکه گفتیم برخاستن آدمی از بوزینه یا برنخاستن زیانی بکار ما نمی‌رساند.

ما می‌گوییم : آدمی چه از بوزینه جدا شده و چه خود جداگانه پیدایش یافته آفریده‌ی برگزیده‌ایست. چنانکه در دفترچه‌ی «خدا با ماست» بازنموده‌ایم اگر این راستست که آدمی از بوزینه جدا گردیده «جهش» رخ داده. آفرش این آفریده یکی از جاهاییست که دست آفریدگار در کارهای این جهان نمایان شده است. همه‌ی این چیزها را با دلیلهای استوار (دلیلهایی همسنگ دانشها) نشان داده‌ایم.

ولی چه باید گفت : کسانی که این سخنان را با این ارجداری می‌خوانند و از همه‌ی آنها چشم پوشیده ، از اینکه یک گفته‌ای را از ما بدلخواه خود نیافته‌اند رنجیدگی می‌نمایند. خدا با این مردم بداد ما برسد.

👇
همین رفتار نشان می‌دهد که آنان از هیچ جا آگاه نیستند و نمی‌دانند که این نخست‌بار است که در برابر مادّیگری پاسخهایی داده شده. نمی‌دانند که در اروپا با بودن هزاران کشیشان که بسیاری از آنان در دانش پایه‌های دکتری و پرفسوری می‌دارند ، در برابر مادّیگری جز سپر انداختن و بخاموشی گراییدن چاره‌ای ندیده‌اند. نمی‌دانند که این جنگهایی که امروز در جهانست و این گرفتاریها که پیش آمده یکی از شُوند[= سبب]های آن ، بدآموزیهای مادّیان می‌باشد. چون اینها را نمی‌دانند جای شگفتی نیست که ارج گفته‌های ما را درنمی‌یابند.

(پرچم نیمه‌ماهه ـ سال یکم ـ شماره‌ی دوازدهم ـ نیمه‌ی دوم شهریور ماه 1322)


———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸