پاکدینی ـ احمد کسروی
7.74K subscribers
8.57K photos
477 videos
2.28K files
1.75K links
🔔 برای پاسخ شکیبا باشید.

کتابخانه پاکدینی
@Kasravi_Ahmad

تاریخ مشروطه ایران
@Tarikhe_Mashruteye_Iran

اینستاگرام
instagram.com/pakdini.info

کتاب سودمند
@KetabSudmand

یوتیوب
youtube.com/@pakdini
Download Telegram
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 یک کار رادمردانه (یک از یک)


چنانکه نوشته بودیم کتاب «ورجاوندبنیاد» که کسانی از دشواری زبان آن گله‌مند می‌بودند آقای سلطانزاده آن را بزبان عادی (زبان روزنامه‌ها) برگردانیده و بچاپ رسیده.

این هفته یکی از بازرگانان یزدی 2000 ریال پول فرستاده و چنین پیام داده : «این کتاب بسیار لازم است که مردم بخوانند. از این پول یا نسخه‌هایی را در اختیار بیچیزان گزارید که مجانی بگیرند یا از بهای فروش آن بکاهید» و خواهش کرده که نام او را پوشیده داریم.

بخدا سپاس می‌گزاریم که اینگونه مردان نیکخواه درمیان ایرانیان فراوانست. سپاس می‌گزاریم که با همه‌ی گزندها و آسیبها که باین توده‌ی بدبخت رسیده و صد گونه گمراهی و آلودگی بهم آمیخته رادمردی از میان نرفته.

چنانکه بارها نوشته‌ایم این توده را چاره‌ای جز پاک شدن از این گمراهیها و آلودگیها نیست. ما نخواهیم توانست با این اندیشه‌های پراکنده که درمیان توده است بجایی رسیم.

امروز بهترین کارها این کوششهاییست که ما در راه نبرد با گمراهیها می‌کنیم. خجسته آن پولهایی که در این راه بکار می‌رود. ما هشتاد نسخه از کتاب را در اختیار کمچیزان خواهیم گزاشت.

این کتاب «ورجاوندبنیاد» ، ما نمی‌خواهیم از آن ستایش نویسیم. این نه شاینده است که ما کتاب خود را بستاییم. ولی آرزومندیم هر کسی این را یک بار بخواند و باندیشه سپارد ، خرد خدادادی را داور گرداند ، بخواند و اگر ایرادی یافت بگوید و بنویسد ، و اگر نیافت بپذیرد و با ما هم‌آواز گردد.

در این کتاب از بزرگترین و ارجدارترین زمینه‌ها گفتگو رفته : از خدا ، از گوهر آدمی ، از روان ، از خرد ، از آیین زندگانی ، از برانگیختگی ، از دین ، از جهان آینده سخن رانده شده و در هر زمینه دلیلهای بسیار استوار و ساده یاد گردیده. اینها چیزهاییست که هر کسی باید بداند.

جدایی میانه‌ی آدمی با چهارپایان و جانوران در اینجاست که خدا بآدمیان فهم و خرد داده که حقایقی را دریابند و زندگی از روی بینش کنند. آن حقایقی که هر کسی باید بداند در این کتاب بگفتگو گزارده شده و ما تنها آن می‌خواهیم که هر کس این کتاب را بخواند و بفهمد و بیش از این نمی‌خواهیم.

اکنون که این سطرها را می‌نویسم نامه‌ای از نقوی پاکباز رسیده که روبرویم باز است. در این نامه آقای پاکباز تکه‌هایی نوشته که هر یکی به تنهایی درخور گفتگوی بسیار می‌باشد. از جمله می‌نویسد : «پزشکی هست که به بیماران هم دارو می‌خوراند و هم دعا نوشته می‌دهد. با آنکه درس پزشکی خوانده عقیده‌مند است که با دعا نیز می‌توان به بیماریها چاره کرد».

پیداست که آن پزشک دعوای دین می‌دارد و این رفتار خود را دینداری می‌شناسد. اگر از خودش بپرسید با پیشانی باز خواهد گفت : «آری ما باید شفا را از خدا خواهیم. دعا بهتر از دواست».

این یک نافهمیست که انبوه مردم گرفتارند. در همین تهران از یکسو انجمن‌هایی برپا می‌شود و تلاشهایی می‌شود و کوششهایی می‌رود درباره‌ی آنکه مردم خود را پاکیزه نگه دارند و از شپش تیفوس دور باشند. از آنسوی ملایان در منبر داد می‌زنند : «مردم اینها چیه؟!. کارها دست خداست. شپش چه کاره است؟!..».

این یک نمونه از صد گونه گمراهیست که این توده را گرفتار گردانیده. اینها همه از آنجاست که معنی راست دین را نمی‌دانند ، از حقایق زندگی آگاه نمی‌باشند.

بیست ملیون مردم بآتش نادانی افتاده می‌سوزند.

آنچه اینان دینداری می‌شناسند خود بیدینی و خداناشناسیست. آن پزشک اگر دین را بمعنی راستش شناخته بودی این دانستی که خدایی که بیماری بمردمان داده چاره‌اش را هم در درمان و دارو گزارده. این دانستی که دعا را هیچ سودی درباره‌ی بیماری نخواهد بود.

این ملایان اگر خدا را شناختندی این دریافتندی که خدا برای گردش اینجهان آیینی نهاده و هیچ کاری بیرون از آن آیین نتواند بود. این دریافتندی که هر آنچه پزشکان دانسته‌اند و دستور می‌دهند راستست و نباید جلو آنها را گرفت.

چه این ملایان و چه آن پزشک اگر کتاب بنیاد [نام کوتاه کتاب ورجاوندبنیاد] را خواندندی معنی راست دین را دانسته و از آمیغهای زندگانی آگاه شده هم خودشان از گمراهی بیرون آمدندی ، و هم زیان نادانیهای ایشان بیشتر از این بمردم نرسیدی.

اینست می‌گوییم : یکی از بهترین کارها آنست که این کتاب و مانندهای آن درمیان توده پراکنده شود.

اینست می‌گوییم : خجسته آن پولی که در چنین راهی بکار رود.

این کتاب شاینده‌ی آنست که در هر خاندانی نسخه‌ای از آن باشد و هر پدری که می‌خواهد بایای پدری خود را بکار بندد شب یا روز هر زمان که فرصتی هست فرزندان را بسر خود گرد آورد و از این کتاب بآنان خواند و یکایک حقایق را در دلهای ایشان جایگیر گرداند.


———————————-
پرچم هفتگی ـ شماره‌ی دوم ـ 5 فروردین ماه 1323

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»

🖌 احمد کسروی

📝 نشست دوم : شعر سخنست و سخن باید از روی نیاز باشد (شش از ده)


آمدیم بر سر عشقبازیهای شاعران که شاهکار ایشان شمرده می‌شود. بماند آنکه عشقبازیهای آنان یاوه می‌بوده. باین‌معنی با دل سرد و تهی لاف عشق زده‌اند و همیشه سروکارشان با «یار پنداری» بوده. بماند آنکه بسیاری از آنان این راه را هم کج رفته‌اند و همان «یار پنداریشان» پسر می‌بوده ـ گذشته از همه‌ی اینها ستایشهایی که آنان از یار کرده‌اند و «تشبیه»هایی که آورده‌اند بسیار خنکست.

آن دانسته‌اید که میرزا‌ علی‌اکبر صابر که شاعر «ملانصرالدین» [1] می‌بوده برای آنکه بی‌مزه بودن غزلهای فارسی را برساند خود غزلی بترکی سروده که همان «تشبیهات» شاعران ایرانی را درباره‌ی زلف و چشم و ابرو و زَنَخ و بالای یار در آن گنجانیده وآنگاه همانها را در یک نگاره (نقش) هویدا گردانیده که بسیار زشت و ناستوده درآمده. شعرهای او با آن نگاره در روزنامه‌ی ملانصرالدین و در «هوپ‌هوپ‌نامه» بچاپ رسیده. ما نیز بارها نگاره را با ترجمه‌ی فارسی آن شعرها در پیمان و پرچم چاپ کرده‌ایم. [2] به هر حال آن کار صابر بسیار بجا بوده و خنکی غزلهای ایرانی را نیک رسانیده.

شنیدنیست که گاهی کسانی بصابر و همچنان بما که شعرها و نگاره‌ی او را چاپ کرده‌ایم ایراد گرفته چنین گفته‌اند : «در تشبیه که چیزی را ماننده‌ی چیزی می‌شمارند ، نه این خواسته می‌شود که این چیز از هر باره آن چیز است. مثلاً ابرو که ماننده‌ی شمشیر می‌خوانند ، خواستشان آن نیست که ابرو راستی‌را شمشیریست ، بلکه اینست که تنها در کجی ماننده‌ی شمشیر می‌باشد». بگفته‌ی دانشمندان معانی و بیان : «در هر تشبیهی تنها وجه ‌شَبَه منظور است» اینها را بارها گفته و نوشته‌اند.


ولی این ایرادی بشاعر قفقازی یا بما نیست. بلکه ایرادی بخود شاعرانست. آن خود شاعران بوده‌اند که پیروی از «قواعد معانی و بیان» نکرده‌اند.

شما اگر بشعرهای شاعران ایران نگرید خواهید دید در «تشبیهات» آن چیز را از هر باره این چیز دانسته‌اند. مثلاً ابرو را براستی شمشیر شناخته خود را کشته‌ی آن نشان داده‌اند ، گودی زَنَخ را براستی چاه دانسته یوسفِ دل را در آن چاه بزندان انداخته‌اند. چشم را از هر باره آهویی شناخته شگفتی نموده‌اند که آهو شکار می‌کند. در همه ‌چیز این رفتار را نموده‌اند. در این باره هزار شعر بگواهی توان آورد. ولی من چند شعری را که گاهی کسانی از یاران یادآوری کرده‌اند یاد می‌کنم :

یوسف شنیده‌ای که بچاهی اسیر شد
این یوسفیست بر زَنَخ آورده چاه را /

مژگان یار بر دل زار آن کند که کرد
تیر زره‌شکاف تهمتن بر اشکبوس /

چشمان و خطت بهمدگر پیوستند
بر قتل منِ دلشده محضر بستند

قاضی تو در این مسئله فتوا چه دهی
خطیست پریشان و گواهان مستند /

اشکی که ز چشم من برون غلتیده است [3]
در گوش کشیده‌ای که مروارید است

در این باره سخن بسیار توان راند. از باستان‌زمان گفته شده بوده : «دل عاشق در تن دیگریست». ما این سخن را در نوشته‌های رومیان و یونانیان نیز پیدا می‌کنیم. معنایش این بوده که عاشق خود را بازد و اختیاری از خود ندارد. اختیار او در دست معشوقه باشد. از اینجاست که در فارسی معشوقه را دلبر و عاشق را دلباخته و دلداده گفته‌اند. ولی شعرا پنداشته‌اند که معشوقه براستی دست بسینه‌ی عاشق خود یازد و دل او را از جایش کنده با خود برد. از اینجا صد گونه «مضمون» بافته و چنان دانسته‌اند که هنری می‌نمایند :

گفتم که دلم هست به پیش تو گرو
دل باز ده آغاز مکن قصه‌ی نو

افشاند هزار دل ز هر حلقه‌ی زلف
گفتا دل خود بجوی بردار و برو

گاهی دیده‌ام شاعری شعری ساخته و چنین گفته : «ای دل ، اگر دلبر آمد تو را ببرد ، با او نرو ، او قاتل منست». از اینگونه چیزهای خنک و بیخردانه بسیار است.

این در بیشتر زبانها هست که چون از کسی آزار بسیار دیدند گویند : «آدمی را می‌کشد». درباره‌ی عشق نیز سوزشی که عاشق از رهگذر بی‌پروایی معشوقه پیدا می‌کند ، چون بیش از اندازه‌ی دیگر سوزشهاست چنین گوید : «مرا می‌کشد». (دلبر مرا می‌کشد). از همینجا دستاویز بدست شاعران افتاده دیگر بیا و هنگامه تماشا کن. صدها «مضمون» ساخته‌اند ، معشوقه را «قاتل» خوانده همیشه در آرزوی کشته شدن بوده‌اند :

وعده‌ی قتلم بفردا آن پری‌پیکر دهد
باز می‌ترسم که فردا وعده‌ی دیگر دهد

همان سلمان که گفتم وزیر سلطان ‌محمد صفوی می‌بوده و با همه‌ی کارها و گرفتاریها بغزلگوییهای یاوه می‌پرداخته که کشته گردیده یکی از شعرهایش اینست :

خوبرویان چو سر کشتن سلمان دارید
بهتر آنست که اندیشه‌ی او زود کنید

👇
در این باره چندان پافشاری شده که اگر کسی از بیگانگان فارسی یاد گیرد و این شعرها را بخواند ولی از چگونگی آگاه نباشد خواهد پنداشت در ایران معشوقه‌ها شمشیر بدست گرفته عاشقان خود را می‌کشته‌اند ، بلکه بسیاری از آنان سرهای بریده‌ی عاشقان را بفتراک اسب خود می‌بسته‌اند.

اینها همه دلیلست که ایرادی بگفته‌های شاعر قفقازی یا بکار او نیست. بلکه ایراد بشاعران ایرانست. داستان شاعران در این باره داستان آن بچه‌ایست که مادرش گفت : «قربان چشمهای بادامیت بروم» و او چسبید که من بادام می‌خواهم. شاعران همین کار را کرده‌اند.


🔹 پانوشتها :

1ـ روزنامه‌ی ترکی‌زبان پرآوازه‌ی ملانصرالدین که از جنبش مشروطه تا مدت بیست سال ، نخست در تفلیس و سپس در باکو چاپ می‌شد.

2ـ همان نگاره با شعرهای ترکی و فارسی در آغاز این کتاب آورده شده. (نویسنده)

3ـ در اصل : «اشکی ز رُخم برون غلتیده» آمده.


———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📣 @PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
14ـ نگاره‌ی «یار پنداری» شاعران ایران از روزنامه‌ی ملا نصرالدین
15ـ میرزا‌ علی‌اکبر صابر
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 پرسش و پاسخ (یک از یک)


یکی به نام «خداپرست» نامه‌ای از پست شهری فرستاده می‌پرسد :

پاکدینی چیست و نسبت آن با اسلام چه می‌باشد؟.

می‌گوییم : پاکدینی آنست که مردمان جز خدا کسی را دست دارنده در کارهای جهان نپندارند ، از کسی چه مرده و چه زنده گشایش کار نخواهند ، پیش کسی گردن کج نکنند ، چیزی را که با خرد یا دانش سازگار نیست نپذیرند ، زندگی با آیین خرد کنند. این کوتاهشده‌ی معنی پاکدینیست. شما اگر می‌خواهید آن را نیک دانید باید کتاب «ورجاوندبنیاد» را بخوانید.

اما نسبت آن با اسلام ، ما می‌پرسیم : کدام اسلام را می‌گویید؟. اسلامی را که بنیادگزار آن بنیاد گزارده و در هزاروسیصد سال پیش می‌بوده ، و یا این کیشهای پراکنده‌ی امروزی را که بنام اسلام خوانده می‌شود؟... این دو از هم جداست. هر دو اسلام نامیده می‌شود ولی بآخشیج[=ضد] یکدیگر است.

اگر آن اسلام نخست را می‌پرسید : نسبت پاکدینی بآن نسبت راستیها با راستیهاست. اگر این اسلامْ نامْ را می‌گویید نسبت پاکدینی بآن نسبت راستیها با کجیها و گمراهیهاست.

پرچم هفتگی ـ شماره‌ی دوم ـ 5 فروردین ماه 1323
———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.


@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»

🖌 احمد کسروی

📝 نشست دوم : شعر سخنست و سخن باید از روی نیاز باشد (هفت از ده)


یک چیز دیگر که مشت شاعران ایران را باز کرد و بیهودگی هنر آنان را نشان داد جنبش مشروطه بود. چنانکه گفتم جنبش مشروطه و آن کوششهای آزادیخواهان فرصتی بود که شاعران هنری نمایند و با گفتن شعرهای ساده و هَناینده [1] مردم را بسَهانند [2] ولی چنین چیزی دیده نشد و از آغاز مشروطه ما جز چند تکه شعر ستوده نمی‌شناسیم.

اینکه گفته می‌شد : «شعر زبان احساساتست» دروغ آن درآمد‌. اینگونه شعر زبان سَهِشها (یا احساسات) نیست. بلکه بازیچه‌ی قافیه‌بافی و «مضمون»سازیست. باز در شعرهای عامیانه می‌بود که در تبریز و دیگر جاها کسانی سهشهایی نشان می‌دادند.

یک چیز خنک این می‌بود که کسانی از مشروطه سود جسته درمیان همان غزلهای بی‌معنای خود تشبیه‌های تازه‌ای می‌آوردند : «در بهارستان روی تو چشم و مژگان و ابرو و دهان شورا دارند ، بر قتل منِ دلشده قانون می‌گزارند» و این را «تجدد در ادبیات» می‌نامیدند.

در این باره سخن بسیار است و مرا فرصت نیست. نتیجه‌ای که از این سخنان می‌باید گرفت آنست که دستگاهی باین بیهودگی و بی‌ارجی را بهایهوی گزارده جوانان را از راه می‌بردند و در زمانی که بدانشها و هنرها [3] آنهمه نیاز هست جوانان را از پرداختن بآنها بازداشته بشعر خواندن و شعر گفتن وامی‌داشتند و چنین خیانت آشکاری را ناسزا نمی‌شمردند.

نمی‌دانم بیاد می‌دارید که در سال 1313 که هزاره‌ی فردوسی برپا گردید و خود سالِ آخرِ هایهوی می‌بود چه اندازه شعرها در روزنامه‌ها و مهنامه‌ها بچاپ می‌رسید ، چه انجمنها در تهران و دیگر جاها بنام «انجمن ادبی» برپا می‌گردید ، چه گفتارها در روزنامه‌ها نوشته می‌شد ، چه کتابها پراکنده می‌گردید. در زیر پای جوانان دامهای گوناگون گسترده شده بود.

من آن روزها را فراموش نکرده‌ام. روزنامه‌ها را که بدست می‌گرفتم و چشمم بآن شعرها می‌افتاد و برخی را می‌خواندم و بتکه‌های لوس و بی‌معنی برمی‌خوردم اندوه دلم را پر می‌گردانید. من کم شعر را بیاد سپارم. با اینحال برخی شعرها از آنها بیادم مانده که شبی که در انجمن ادبی گفتار راندم برای نمونه آنها را خواندم. اینک برای شما نیز می‌خوانم :

لیلیا شرمت بود تو خفته در آغوش یار
بینوا مجنون بکوه و دشت و هامون دربدر

بیچاره شاعر چنین می‌پندارد که لیلی هنوز زنده است و در آغوش یار می‌خوابد و مجنون نیز زنده است و در کوه و دشت سرگردان می‌باشد ، و زبان باز کرده به لیلی نکوهش می‌کند. هزار سال پیش در عربستان داستانی گفته شده که شاید هم راست نبوده. در ایران تاکنون پنجاه مثنوی بنام آن داستان ساخته شده و هزارها مغز تباه گردیده و هنوز بپایان نرسیده. آیا این «اظهار احساسات» است یا «مضمون‌بافی» است؟..

گذری کن بسر تربت محمود و ببین
که چه‌سان بر لب او ذکر ایاز است هنوز

داستانی بنام عشقبازی سلطان‌محمود با ایاز نام غلامش گفته شده که اگر راست بوده کاری بسیار پست بوده ، این شاعر پس از هزار سال آن را بیاد ما می‌اندازد و مدعیست که اگر گذری بسر خاک محمود کنیم خواهیم دید «برلب او ذکر ایاز است هنوز». محمود که استخوانهایش خاک شده شاعر بدبخت او را زنده می‌پندارد و سخن از لبش می‌راند. آیا چنین «مضمون» پوچ بیخردانه چه سود تواند داد؟!

با یک دو شیشه می که اگر جرعه‌ای از آن
نوشد گدای شهر شود شاه نیکبخت

این شعر چه معنی می‌دارد؟!.. آن کدام مِی است که اگر کسی جرعه‌ای از آن بنوشد شاه نیکبخت خواهد بود؟! چنین کیمیایی در کجاست؟! من نمی‌دانم از اینهمه ستایش که از باده می‌کنند چه نتیجه‌ای می‌خواهند؟! بسیار نیک ، باده سرخوشی آورد و خورنده را شاد گرداند. ولی این شادی و خوشی بسیار کمست و به هر حال جای اینهمه ستایشهای گزافه‌آمیز نیست. اینها جز نافهمی شمرده نمی‌شود.

گر قطع کنی پای مرا از سر زانو
با سر بسر راه تو آیم بگدایی

دانسته نیست چرا معشوق می‌خواسته پای این را از سر زانو ببرد؟!. در عاشقی و معشوقی بسر بریدن و پا بریدن چه نیاز است؟! دانست نیست این چگونه با سر ، راه خواستی رفت؟!. مگر آدمی سر بزمین و پا بهوا راه تواند رفت؟. دانسته نیست آرزوی گدایی چه می‌بوده؟! بدبخت شاعرک دستش بمضمون دیگری نرسیده و چنین مضمونی پست و دلخراش بافته و بشعر کشیده :

درمیان خر و آدم شده‌ام گم زانکه
صورت آدمی و سیرت خر داشته‌ام


بدبخت نافهم آبروی خود را فدای مضمون‌سازی و شعربافی کرده. برای آنکه مضمون بافد خود را خر گردانیده. آفرین بشاعر! آفرین بادبیات ایران!

👇
جوانان را از راه برده برانگیخته بودند که بنشینند و مغزهای خود فرسایند و چنین سخنان پوچ و بیهوده‌ای را پدید آورند ، چرا که ادبیات است. شبی که در انجمن ادبی می‌بودیم افسر رئیس انجمن گفت : «هزاروسیصد شاعر داریم». من ندانستم تنها تهران را می‌گفت یا تهران را با شهرستانها. به هر حال این هزاروسیصد آنها می‌بودند که همبستگی با انجمن ادبی می‌داشتند و شاهزاده افسر آنان را می‌شناخت. می‌توان گفت یک هزاروسیصد تای دیگر در پشت سر آنها می‌بودند. دوهزاروششصد تن می‌بودند که شب و روز آسوده ننشسته شعر می‌ساختند. انجمنهای ادبی در همه ‌جا «فعالیت» نشان می‌داد. بیاد می‌دارم در همدان که از شهرهای شاعرخیز ایرانست انجمن ادبی دو تا می‌بود.


🔹 پانوشتها :

1ـ هناییدن = تأثیر کردن ؛ هناینده = مؤثر.

2ـ سَهانیدن = برانگیختن احساسات ؛ سَهیدن = انگیخته شدن احساسات ؛ سَهِش = احساس.

3ـ یک معنی هنر ، صنعت می‌باشد.


———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📣 @PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 نشستی در خانه‌ی آقای کسروی (یک از یک)


چون شادروان حبیب‌الله چهره‌نگار (که با پسر خود آقای حسن چهره‌نگار از اهواز آمده بودند) در بیمارستان بدرود زندگی گفته بود روز یکشنبه بیست‌ویکم اسفند نشستی در خانه‌ی آقای کسروی بنام دلداری بآقای حسن چهره‌نگار برپا گردید.

آقای کسروی گفت : ما را تاکنون آیینی درباره‌ی راه انداختن مردگان و رفتار و پذیرایی با بازماندگان ایشان نبوده ولی از این پس باید بود. در یکی از بخشهای چاپ نشده‌ی [کتاب ورجاوند]بنیاد در این باره سخنانی هست. سپس جمله‌هایی را از روی نوشته‌ای خواند :

«پایان زندگی در اینجهان مرگست. بمرده شیون نکنید. گریبان ندرید. بسخنان بیهوده برنخیزید. مرده را چنان گیرید که زنده‌اش بوده.

یکی چون مرده بر خویشان و همسایگان و دوستانست که براهش اندازند و آخرین همراهی ازو ندریغند. ولی همیشه جدایی میانه‌ی نیک و بد گزارند ، و آنچه با نیکان می‌کنند با بدان سزا ندارند».

سپس گفت یکی از شیوه‌های بدی که از زمانهای باستان مانده شیون و فریاد بر سر مرده است. این شیون در بیابان‌نشینان برویه‌ی بدتری رواج دارد. در شهرها نیز از میان نرفته. کسی که می‌میرد زنان شیون بلند می‌کنند ، فریادها می‌کشند ، بسینه می‌زنند ، بسخنان بیهوده‌ای می‌پردازند. پیرمردی یا پیره‌زنی تا زنده است از دستش بیزارند و چون می‌میرد بروی مرده‌اش آن خودنماییها را می‌کنند.

اینها جز کارهای بیخردانه نیست. از گریه جلو نباید گرفت. دل سوزد و اشک از دیده فروریزد. از این اندازه زیانی نیست. ولی شیون و فریاد و خودنماییها را باید فراموش گردانید.

آقای چهره‌نگار که پدرش درگذشته یکی از آشنایانش ایراد گرفته که چرا ریشش را تراشیده. ما نمی‌دانیم از ریش نتراشیدن و سیاه پوشیدن و اینگونه چیزها بمرده یا به زنده چه سودی تواند بود؟!.. نمی‌دانیم چرا این مردم تا این اندازه درپی یاوه‌کاریهایند؟!.

سپس گفت : این نشست برای دو خواست است : یکی آنکه آقای ضیاء که در مراغه دچار گزند شده بودند و ما نوشتیم به تهران بیایند آمده‌اند و در این نشست سرگذشت را برای آگاهی یاران باز خواهد گفت. دیگری چون شادروان حبیب‌الله چهره‌نگار در بیمارستان بدرود زندگی گفته خواستیم یادی ازو کنیم و با فرزندش که از یاران ماست همدردی نشان دهیم. من ندانسته‌ام شادروان حبیب‌الله براه ما نزدیک یا دور می‌بوده. ولی پیداست که مرد روشندلی می‌بوده که همچون بسیاری از پدران بآزار پسرش برنخاسته و او را در پیروی از راه ما آزاد گزارده. بهتر است آقای چهره‌نگار در این باره آگاهی بما دهند. نیز بهتر است آقای خراسانی با گفتار پرمغز خود ما را خشنود گردانند.

آقای خراسانی بسخن پرداخته سخنانی در این زمینه گفتند : مرگ یکی از مراحل زندگانیست. آدمی چنانکه زاییده می‌شود همچنان می‌میرد. از مرگ نباید ترسید ، نباید گله‌مند بود. در کتابها و گفتارهای پیشین مرگ را بد تصویر کرده‌اند و آن را یک چیز شکنجه‌دار و دشواری نشان داده‌اند. ولی چنین نیست و مرگ چیز آسانیست. مرگ جز خاموشی شعله‌ی زندگی نیست و این خاموشی نه چیزیست که شکنجه‌دار باشد.

سپس آقای چهره‌نگار درباره‌ی پدر خود گفت : پدر من در آغاز مشروطه در کوششهای آزادیخواهانه در شیراز شرکت کرده بود. از اینرو اندیشه‌ی آزادی داشت. از کتابهای ما نیز چندی را خوانده بود و گرایش نشان می‌داد. به تهران که آمده بودیم می‌خواست پس از بهبودی بدیدن آقای کسروی بیاید و گرایش خود را باو بازنماید. ولی افسوس که مرگ فرصت نداد و درگذشت.

بدینسان گفتگوهایی می‌رفت و آقای ضیاء مقدم سرگذشت خود را که نوشته بودند خواندند که بیش از همه مایه‌ی دلسوختگی بود و نشست در ساعت هشت پایان پذیرفت.

پرچم هفتگی ـ شماره‌ی دوم ـ 5 فروردین ماه 1323
———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»

🖌 احمد کسروی

📝 نشست دوم : شعر سخنست و سخن باید از روی نیاز باشد (هشت از ده)


می‌دانم خواهند گفت : «آنها جوانانی می‌بودند ناپخته ، شعرهای بد می‌گفتند». می‌گویم : پیرانتان هم می‌شناسیم. بهتر است چند شعری هم از پیرانتان بیاورم :

هر کس که به بر ساده بکف باده ندارد
اسباب نشاط و طرب آماده ندارد

نمی‌دانم می‌شناختید «عبرت» نام مردی را که هفتاد سال با بیکاری و بی‌خاندانی و باده‌خواری و بچه‌بازی و یاوه‌بافی گذرانیده و چند سال پیش مُرد که شعرها در مرگش گفتند و گفتارها نوشتند. این شعرها ازوست که در روزنامه‌ها چاپ شده بود :

کام دل را یک شب از آن سیمبر خواهم گرفت
وقت پیری عشقبازی را ز سر خواهم گرفت

گر پدر منعم کند از عشق آن زیبا پسر
از پدر دل در هوای آن پسر خواهم گرفت

اینها هم ازوست. اینها هم در روزنامه‌ها بچاپ رسیده بود. با صد رسوایی اینگونه شعرها را روزنامه‌ها چاپ کرده می‌پراکندند ، دیوان ایرج را با آن رسوایی بیست‌‌و‌پنج‌هزار نسخه بچاپ می‌رسانیدند ، اینهمه زشتیها را می‌کردند و نامش را «ادبیات» می‌گزاردند.

این شعرها هم از «قصیده‌ی ماستی» میرزا حبیب اسپهانی است که در استانبول زیسته و مرده و شعرهایش در مهنامه‌ی «ارمغان» بچاپ رسیده.

مالیده است بر رخ خویش آن نگار ماست
هر ماستی که بیند گوید نگار ماست

چون ماست هست رنگ شکوفه سزد سپس
فصل بهار بردمد از شاخسار ماست

آنجا که هست ماست نیاید بکار دوغ
وآنجا که هست قیماق ناید بکار ماست

شیر و پنیر و خامه و قیماق می‌شود
از دسترنج ماست‌کشان هر چهار ماست

از ماست بس زنان که سپیداب برزنند
شاید که روسفید شود ز افتخار ماست

شاید شود شکنبه‌ی حوران جنتی
خیکی که پروراند پرهیز کار ماست

چهل‌ودو بیت همه‌اش اینگونه سخنان بی‌معنیست. ببینید اندازه‌ی نافهمی و درماندگی را : مردی بازرگان در جایی همچون استانبول نشسته و مغز خود فرساییده و اینها را بافته. مردی آنها را خوانده و پسندیده و نسخه برداشته و باداره‌ی «ارمغان» ارمغان گردانیده. مدیر ارمغان [همان وحید دستگردی که نامش رفت] آنها را پسندیده خوش داشته و بچاپ رسانیده. اینها همه بوده چرا که شعر است ، چرا که ادبیات است.

این هم نمونه‌هایی از شعرهای پیران. شگفت آنست که این ایرادها را که می‌گیریم و این مضمونهای چرند را که می‌بافند بیادشان می‌آوریم می‌گویند : «پس چه کار کنیم؟!.. اگر اینها را نگوییم چه بگوییم؟!.». می‌گویم : «هیچی نگویید. مگر ناچارید که بگویید؟!.» بیادم می‌افتد که روزی در تبریز با روضه‌خوانی گفتگو کرده می‌گفتم : «اینها که شما می‌خوانید همه دروغست ، افسانه است». گفت : «پس چه بخوانیم؟!. راستش را از کجا بیاوریم؟!..» گفتم : «هیچ نخوانید. که شما را ناچار گردانیده که باید چیزی بخوانید؟!..».

راستی داستان اینان داستان روضه‌خوانهاست. چنانکه روضه‌خوانها می‌پندارند که «تعزیه‌ی امام‌حسین باید بود» ، و هیچ نمی‌اندیشند که تعزیه چیست؟ ، آنگاه چرا باید بود؟ ، بیکباره از این اندیشه‌ها دور می‌باشند ، اینان نیز همان حال را می‌دارند و می‌پندارند که شعر باید بود و هیچگاه نمی‌اندیشند که «اینها که هست شعر نیست ، سخنبازیست ، قافیه‌سازیست».


———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📣 @PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
16ـ میرزا حبیب اسپهانی
17ـ شاهزاده افسر
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 در پیرامون گوشتخواری (یک از یک)


یکی از خوانندگان پرچم می‌نویسد :

در «ورجاوندبنیاد» نوشته‌اید : «گوشتخواری آدمیان را دشمن چهارپایان و مرغان سودمند و بی‌آزار گردانیده و آنان را از جایگاه سروری پایین آورده. باید تا می‌توان از گوشتخواری بازایستاد. این نه شاینده‌ی آدمیست که دندان بگوشت زیردستان فروبَرَد.» صفحه‌ی 18 ، ورجاوندبنیاد.

نویسنده از کسانی هستم که خوردن گوشت را نمی‌پسندم و آن را لایق شأن و مقام انسانی نمی‌دانم. ولی اینجا چند مطلبی هست ـ اولاً اگر ما گوشت نخوریم آیا خوردنیهای دیگر هست که باندازه‌ی کفایت احتیاج را رفع کند. ثانیاً آیا نخوردن گوشت مزاج را بهم نخواهد زد و قوه‌ی آدم را کمتر نخواهد گردانید. ثالثاً اگر از گوشتخواری صرف‌نظر شود آیا حیواناتی که ما حراست می‌کنیم و مقصودمان استفاده از گوشت آنهاست ـ از قبیل گوسفند و بز و گاو و گاومیش ـ چه حالی پیدا خواهد کرد. اینها مسائلیست که باید در نظر گرفته شود.

می‌گوییم : از نویسنده خشنودیم که این یادآوریها را کرده است و ما اینک به یکایک پرسشهای او پاسخ می‌نویسیم :

نخست : اگر گوشت نخوریم آیا خوردنیهای دیگر هست که جای آن را گیرد و ما را بی‌نیاز گرداند؟..

در این باره پاسخ روشنست. خدا را سپاس خوردنیها چندان فراوانست که بشمار نیاید. آفریدگار برای آدمی خوردنیهای گوناگون آفریده. از گیاهها و سبزیها چیزهای بسیاری برای خوردن ماست : تره ، کاهو ، هویج ، ریحان ، نعناع ، ترخون ، کلم و بسیار دیگر ، از میوه‌های سر درختی : خرما ، انگور ، سیب ، زردآلو ، آلو ، گیلاس ، آلوچه ، بادام ، پسته ، فندق ، توت ، هلو ، شفتالو ، پرتقال ، لیمو ، و مانندهای اینها. از میوه‌های زمینی : خربزه ، خیار ، هندوانه ، سیب زمینی و از اینگونه. از دانِگیها : گندم ، جو ، برنج ، ذرت ، نخد ، لپه ، باقلا ، مَرجُمَک[=عدس] و بسیار از اینگونه.

اینها خوردنیهاییست که آفریدگار با فراوانی در دسترس ما گزارده است ، و ما توانیم از راه کشاورزی و درختکاری اینها را هرچه بیشتر گردانیم. توانیم از اینها خوراکهای خوشمزه و گوارا خوریم. گوشتخواری ارزش اینها را از دیده‌ی ما دور گردانیده.

ما درختهایی که می‌کاریم از یکسو باغی سبز و خرم پدید آورده‌ایم که از تماشایش لذت خواهیم برد و در بهار که شکوفه‌ها خواهد شکوفید از دیدن و بوییدن آنها خشنود خواهیم بود ، و از یکسو از میوه‌های آنها خوراکهای شیرین و گوارا خواهیم داشت.

مردم خو گرفته‌اند که اگر در سر سفره خوراک گوشتی نباشد چنین دانند که ناهار یا شام درستی نخورده‌اند. در حالی که نان یا برنج که هست خود خوراک نیکیست بماند آنکه خوراکهای دیگری از ماست و پنیر و سبزیها و میوه‌ها با آنها تواند بود.

ما اگر چهارپایان و مرغان را نکشیم و از گوشتهاشان نخوریم از شیر گاو و گوسفند و بز (که بیش از نیاز بچه‌هاشان باشد) و از روغن آنها و همچنین از تخم ماکیان بهره توانیم برد. این چیزیست که ناسزا نمی‌باشد و ما یکرشته خوراکهایی نیز از این راه می‌داریم.

نکته‌ی دیگری که باید یادآوری کنیم آنست که میوه‌ها و خوردنیهای مانند آنها زمان بزمان در فزونیست و چه بسیار گونه‌های نوینی که پدید می‌آید. بسیاری از میوه‌ها تا صد سال پیش نمی‌بوده و اکنون هست و بسیاری از آنها اکنون نیست و در آینده خواهد بود. بویژه با پیشرفتی که در رشته‌ی کشاورزی در سراسر جهان پدیدار است.

می‌باید گفت : در این باره طبیعت که خود خواهان گوناگونیست با کوششهای دانشمندان و با آزمایشهای آنان دست بهم گردانیده است و نتیجه‌های سودمندی را بیرون می‌دهد.

دوم : آیا نخوردن گوشت تندرستی آدمی را بهم نخواهد زد؟..

پیداست که باید پاسخ این پرسش را «پزشکی» دهد. این کار پزشکیست که روشن گرداند آیا از نخوردن گوشت زیانی به تندرستی تواند رسید یا نه. آنچه ما از پزشکان شنیده‌ایم زیانی نتواند رسید. بسیاری از پزشکان در اروپا و آمریکا هواخواه گیاهخواریند. از این گذشته نویسنده‌ی این سخنان پنج سال بیکبار گوشتخواری را رها کردم که نه تنها زیانی ندیدم سودهایی نیز دیدم و حالم بهتر گردید. اکنون نیز تا توانم از گوشت پرهیز جویم و ده سال بیشتر است که این پرهیز را می‌دارم و کمترین زیانی ندیده‌ام.

بسیاری می‌پندارند که نیروی گوشت بیشتر است تا خوردنیهای گیاهی. ولی اینان فراموش می‌کنند که همان گوشت جز از گیاهها پدید نیامده است. بلکه توان گفت آن گیاهها که به تن گوسفند یا مرغ رفته و گوشت گردیده یک بار کار خود را کرده است و فرسوده و کهن گردیده که نیرویش کمتر خواهد بود.

هرچه هست در این باره باید از پزشکان پاسخ طلبید و ما دوست می‌داریم که کسانی از آنان دانسته‌های خود را در این باره نوشته برای چاپ به پرچم فرستند.

سوم : ما اگر گوشت نخوریم آیا گوسفند و بز و گاو و مانند اینها که نگهداری می‌کنیم چه خواهند بود؟.. آیا رو به نابودی نخواهند نهاد؟.

👇