پاکدینی ـ احمد کسروی
7.74K subscribers
8.57K photos
477 videos
2.28K files
1.75K links
🔔 برای پاسخ شکیبا باشید.

کتابخانه پاکدینی
@Kasravi_Ahmad

تاریخ مشروطه ایران
@Tarikhe_Mashruteye_Iran

اینستاگرام
instagram.com/pakdini.info

کتاب سودمند
@KetabSudmand

یوتیوب
youtube.com/@pakdini
Download Telegram
می‌گوییم : چنین اندیشه‌ای نباید داشت. این سخن معنایش آنست که مردم گوسفندان را نابود می‌کنند برای آنکه مبادا بمانند و نابود گردند. این نگهداری که ما بآنها می‌کنیم بسیار نامردانه است. نگهداری می‌کنیم برای آنکه بکشیم و گوشتشان خوریم.

جانداری را سر بریدن و از گوشت آن شکم خود پر گردانیدن شاینده‌ی آدمی نیست و بهیچ بهانه‌ای بچنین کاری نباید برخاست.

از آنسوی ما از گوسفند و بز و گاو بهره‌مندیهای دیگری می‌داریم. از شیر و پشم آنها نیز سود توانیم برد (چنانکه همین اکنون می‌بریم). خروسی با آن قشنگی و خوش‌آوازی ما از نگه داشتن آن لذتها توانیم یافت. لذت جهان تنها در خوردن نیست. این بسیار پستیست که آدمی از دیدن خروس قشنگ بآرزوی خوردن گوشتش افتد.

به هر حال ما اگر ناچاریم که یا گوسفند [اصل (به اشتباه) : گوشت.] و بز و گاو را بخوریم و خود را از جانوران درنده گردانیم و یا آنها را از خانه‌های خود بیرون کرده در بیابانها بحال خودشان گزاریم بیگمان باید این کار دوم را کرد و درندگی را بخود سزا نشمارید.

در حالی که چنین نیست و ما توانیم هم گوشت نخوریم و هم از گوسفند و بز و گاو و خروس و ماکیان نگهداری دریغ نداریم.

آنگاه اگر در گوسفند و بز و گاو بهانه اینست ، در شکار کردن قرقاول و آهو و تیهو و کبک چه بهانه‌ای هست؟!.. در اینها چه سخنی توان گفت؟! اینها که به نگهداری آدمیان نیاز نمی‌دارند. اینها خودشان در بیابان و هوا و دریا زندگی بسر می‌برند.

آیا این ستمگری نیست که تفنگی بردارند و یا چنگالی بدست گیرند بنام شکار ، این جانوران بی‌آزار را نابود گردانند؟!.

من نمی‌دانم این شکارچیان چرا زور خود را در سر این جانوران ناتوان می‌آزمایند؟!. نمی‌دانم چرا بشکار شیر و گرگ و پلنگ و روباه و شغال و دیگر جانوران زورآور و ستمگر نمی‌پردازند؟!..

به هر حال گوشتخواری یکی از کارهای بد آدمیان است. کاریست که شاینده‌ی جایگاه این برگزیده‌ی آفریدگان نیست.

شما اگر همین روزها در خیابانهای تهران نگرید کسانی را خواهید دید که هر یکی چند تا از بره‌های نوزاد را جلو انداخته برای فروش که بخرند و سرشان ببرند و «بره‌پلو» پخته بخورند می‌گرداند و آن جانداران زبان‌بسته‌ی بیگناه را که تازه چشم بجهان باز کرده‌اند از مادرهاشان جدا گردانیده و از شیری که روزی آنها بوده بی‌بهره گزارده‌اند و آنها نمی‌دانند که بکجاشان می‌برند و مع‌مع‌کنان راه افتاده می‌روند. اگر کسی همین را نیک نگرد و نیک اندیشد بزشتی رفتار آدمیان پی خواهد برد.

ما دوست می‌داریم از خوانندگان پرچم در این باره گفتارهایی نویسند و اگر کسانی از پزشکان در این زمینه از دیده‌ی پزشکی گفتارهایی نویسند بهتر خواهد بود.

پرچم هفتگی ـ شماره‌ی دوم ـ 5 فروردین ماه 1323
———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»

🖌 احمد کسروی

📝 نشست دوم : شعر سخنست و سخن باید از روی نیاز باشد (نه از ده)


روزی یکی می‌گفت : «شما شعرشناس نیستید. شعرهایی در «تاریخ هجده‌ساله» نقل کرده‌اید که سست است :

هر کسی نقد خود منات نمود
آخر او را منات لات نمود

ای بسا شهسوار فرزین را
بازی این منات مات نمود

چه حسابیست هر که داخل شد
فوراً آلاف را مآت نمود

پس مآتش رسید بر آحاد
وانگه آحاد هم وفات نمود

اینها دارای محسنات شعریست ولی سست است».

گفتم : آن شمایید که شعرشناس نیستید. شما بازی کردن با واژه و سخن را شعر می‌نامید. از آنسو هم می‌گویید : «شعر زبان احساسات است». می‌باید بگویم : شما معنی «احساس» یا «سَهِش» را هم نمی‌دانید. شما چون روضه‌خوانهایید. آنان چون بهانه‌ی دیگری بکار بیهوده‌ی خود پیدا نمی‌کنند فلسفه بافته چنین می‌گویند : «کسی که مظلوم کشته شده آدم باید دلش باو بسوزد ، باید همدردی کند ، این لازمه‌ی انسانیت است». این را می‌گویند و نمی‌دانند که در اینگونه زمینه‌ها «گذشت زمان» خود کارگر و هناینده است. داستانی که هزاروسیصد سال پیش رخ داده جای همدردی نیست. دلمان خواهد سوخت ولی چه همدردی توانیم کرد؟!. آنگاه دل سوختن و همدردی کردن هم اندازه دارد. به یک داستان تا کی باید دل سوزانید؟!.. تا کی باید گریست؟!.. پس از همه‌ی اینها اگر سخن شما راستست پس چرا یادی از ستمدیدگی و کشته شدن ثقة‌الاسلام و شیخ سلیم و میرزا علی واعظ و میرکریم و حسن و قدیر نمی‌کنید که دیروز در راه این کشور و توده کشته شدند؟!.

شما نیز می‌گویید : «احساسات» ، و هیچ نمی‌دانید که سَهِش یا احساس آنست که از پیشامدهای زندگانی در دل آدم پدید آید. شما مضمون‌بافی خود را «احساس» می‌نامید. بگو ببینم آن قصیده‌ها که استادانتان می‌سازند یا غزلهایی که می‌سرایند کدام یکی از روی سَهِش است؟!. این از روی سَهِشست که می‌نشینید و با خود می‌گویید : «بیکارم و بهتر است غزلی بسازم». نخست قافیه‌ها را فهرست می‌کنید : «تبر ، خبر ، ضرر ، خطر ، بتر ، شکر ، هدر.» آنگاه با صد سختی شعرها می‌بافید و هر کدام از اینها را در پایان یکی از آنها می‌گنجانید. آیا این از روی سهشست؟!. شما سهشهاتان مرده. باین دلیل که هایهویی را که در جهانست نمی‌فهمید و آنچه در کشورتان می‌گذرد درنمی‌یابید. تنها چیزی که می‌شناسید یاوه‌گوییست. آن چیزهایی که شما می‌سازید و بیرون می‌ریزید «سخن مرده» است. سخنیست که روان نمی‌دارد. سخنیست که بجهان و زندگانی بستگی نمی‌دارد. ولی شما آنها را شعر می‌خوانید.

آن چهار بیت که من در «تاریخ هجده‌ساله» یاد کرده‌ام اگر سست هم هست باری سخن زنده است. زیرا از روی سهش گفته شده ، سهشی که از پیشامدها برخاسته بوده. در آن روزها در ایران داستان منات روسی یکی از گرفتاریها می‌بود. صدها کسان دارایی خود را در آن راه از دست دادند. منات که بهایش در نتیجه‌ی جنگ پایین آمده بود می‌خریدند و بامید بالا رفتن نگه می‌داشتند. ولی هفته‌ی آینده ، باز پایین می‌آمد ، هفته‌ی دیگر همچنان ، بدینسان پایین می‌رفت تا بیکباره از بها افتاد و یا بگفته‌ی شاعر «وفات نمود».

شاعر این حال را نشان داده. شما می‌گویید : «محسنات شعری دارد» من می‌گویم : اگر نداشتی دیگر بهتر بودی. شما همه‌ی نگاهتان بآن واژه‌بازیهاست و من نگاهم بمعنی می‌باشد.

سپس گفتم : شعرِ از روی سهش آنهاست که میرزا علی‌اکبر صابر گفته. بدیها و آلودگیهای توده را بدیده گرفته و درباره‌ی آنها شعر ساخته و بچاپ رسانیده. ملایان تکفیرش کرده‌اند و بزیان و گزند افتاده ، چون از روی سهش و فهم می‌بوده پس ننشسته. یک نمونه از شعرهای او ریشخند بشاعران ایرانست که تندیسه‌ای[مجسمه] از آنها پدید آورده و ما چون شعرهای او را با ترجمه‌ی فارسیش با همان تندیسه یا نگاره[=نقاشی] بچاپ رسانیده‌ایم شما توانید آنها را دید. [1]

آن کار صابر و روزنامه‌ی ملا نصرالدین می‌بود که با خویهای بد مردم می‌جنگیدند و شعر را نیز در آن باره بکار می‌بردند. این هم شما که در ایران قصیده و غزل بسبک ترکستانی می‌سازید و مضمون‌بافیهای خود را «احساسات» می‌نامید. اگر شما را «احساس» هست پس چرا اینهمه آلودگیهای توده را نمی‌بینید؟

در مهنامه‌های شما پیشنهاد می‌شود که شاعران درباره‌ی «فتح سومنات» که هزار سال پیش سلطان‌محمود غزنوی کرده بسبک عنصری قصیده‌ها سازند. این نمونه‌ی مردگی «احساسات» شماست. این دلیل دیگر است که شما درپی سخنبازی هستید نه درپی بازنمودن سهشها.


🔹 پانوشت :

1ـ «شما توانید دید» سبک شده‌ی «شما توانید دیدن» است. بهمین سان «تواند رفت» ، «باید شُست» و «شاید گفت»‌ سبک شده‌ی «تواند رفتن» ، «باید شستن» ، «شاید گفتن» است و مانندهای این.


———————————-
📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📣 @PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
18ـ شیخ سلیم
19ـ ثقةالاسلام
20ـ میرزا علی واعظ
21ـ میرکریم بزار
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 ما در سیاست نیز از دیگران پیشتریم (1) (یک از یک)


سیاست چیست؟..

کسانی ایراد گرفته می‌گویند : «شما در سیاست وارد نیستید». می‌گویم : شما سیاست به چه می‌گویید؟.. این واژه نیز از آنهاست که معنی خود را از دست داده‌اند و هر کسی معنی دیگری بآنها می‌دهد.

سیاست «بهمبستگی یک توده با توده‌های دیگر و چگونگی آن بهمبستگی» می‌باشد. سیاست آنست که یک توده راهی برای زیست خود درمیان دیگر توده‌ها باز کند و رفتارش با آن توده‌ها از روی فهم و بینش باشد. (1)

در ایران تاکنون سیاست نبوده
سیاست باین معنی در ایران هیچگاه نبوده اکنون نیز نیست. پنجاه یا شصت سال پیش میرزاملکم‌خان که خود مرد دانایی می‌بوده در این باره به گله پرداخته چنین می‌نویسد :

«پولتیک ایران چیست؟.. کشتی دولت بکجا می‌رود؟.. در این دریای حوادث از برای ما خطری هست یا نیست؟.. اگر هست تدارک ما چیست؟.. طرح ما کدامست؟.. دشمن ما کیست؟.. دوست ما کجاست؟.. از چه راه باید رفت؟.. از چه ورطه باید گریخت؟.. در چه کار هستیم؟.. چه کار باید کرد؟.. هنوز در ایران هیچ یک از بزرگان ما نه این سئوالات را تصریح کرده و نه حل این مسائل را بصیرت کافی داشته است. کشتی دولت بدون طرح ، بدون نقشه ، بدون تعیین مقصود در دریای پولتیک حیران و سرگردان بوده است ...».

این جمله‌ها نیم قرن پیش از این نوشته شده. در این نیم قرن در جهان تکانهای بزرگی پدید آمده. در خود ایران دیگرگونیهای بسیاری رخ داده. لیکن آنچه تکانی در آن پدید نیامده و دیگرگونی رخ نداده بی‌سیاستی توده و دولت ایران است.

شما اگر نیک نگرید خواهید دید در این کشور ، آنکه توده‌ی انبوه است از چنین فهم و اندیشه‌ای بسیار دورند. آنان هر دسته‌ای سرگرم نادانیهای خود می‌باشند و از زندگانی بیش از کوشیدن و پول درآوردن نمی‌شناسند. آنچه از دلهای ایشان نمی‌گذرد آینده‌ی کشور است.

آنکه درسخواندگان و بافهمانست اینان نیز چشم براه پیشامدها دوخته بیش از این نمی‌توانند که گاهی امیدهای بیجا بندند و گاهی بیکبار نومید باشند ، اگر برای کشور گرفتاری پیش آمد افسوس خورند و به گله پردازند.

در این میان دولتها نیز یکی پس از دیگری آمده رشته‌ی کارها را بدست می‌گیرند ، ولی بیش از این نمی‌خواهند که چند زمانی این توده‌ی سرگردان را راه برند و سپس رها کرده بدست دیگران سپارند.

چنانکه میرزا ملکم‌خان مثل آورده این کشور با حالی که می‌دارد به یک کشتی کوچکی می‌ماند که در یک دریای بزرگی بمیان موجها افتاده ، و گروهی مردم پراکنده در درون آن نشسته‌اند که نه می‌دانند بکجا می‌روند و نه راهی بسوی کنار دریا می‌شناسند. در آن میان هر زمان کسی بپا می‌خیزد ، و بی‌هیچ آشنایی بکشتیرانی و دریانوردی ، و بی‌آنکه افزارهایی از قطب‌نما و نقشه و مانند اینها در دستش باشد ، سکان را گرفته کشتی را باین سو و آن سو می‌چرخاند ، و چند گامی پیش و پس برده رها می‌کند و بجای خود بازمی‌گردد. اینست حال توده‌ی سرگردان ایران.

شما اگر با کسانی گفتگو کنید و چنین پرسید : «آینده‌ی این کشور چه خواهد بود؟.. توده‌ای با این ناتوانی کارش بکجا خواهد انجامید؟..» ، یا بپرسید : «این مردم چرا درمانده‌اند؟.. چرا نمی‌توانند با خوشی و سرفرازی زندگی کنند؟.. سرچشمه‌ی این درماندگی چیست و چاره‌ی آن چه می‌باشد؟..» یا بپرسید : «رفتار ما با همسایگان نیرومند خود چه باید بود؟.. چه راهی باید با آنان پیش گیریم؟..» ، بهیچ یک از این پرسشها پاسخ درستی نخواهید شنید. کم کسی باین زمینه‌ها درآمده و کمتر کسی در این باره‌ها باندیشه‌ی روشنی رسیده.

ما آنچه باید دانست دانسته‌ایم

ولی ما بهمه‌ی این زمینه‌ها درآمده بهمه‌ی این پرسشها پاسخی می‌داریم. ما برای آینده‌ی این مردم راه روشنی بدیده گرفته‌ایم ، و برای آنکه مردم را به این راه اندازیم از سالهاست که بکوشش برخاسته‌ایم. اینست می‌گوییم : ما در سیاست نیز از دیگران پیشتریم.

ما «سیاست» را بمعنی راستش گرفته و آنگاه تنها بسخن بس نکرده بکار و کوشش نیز درآمده‌ایم. کوششهای ده‌ساله‌ی ما همه در این راه بوده.

این گفتگو بسیار دراز است و برای آنکه یک آگاهی کوتاهی در اینجا داده گفتگو را بشماره‌های دیگر گزاریم در پایین فهرستی از دانسته‌ها و از اندیشه‌های خود می‌آوریم :

1) این توده آلودگیهای بسیار می‌دارد که مایه‌ی ناتوانی و درماندگیش جز همانها نیست. در قرنهای اخیر از هر کشاکشی که رخ داده ایران شکست‌خورده بیرون آمده و مایه‌ی آن شکست هرآیینه آلودگیهای خودش بوده. چیزیست بسیار روشن : این توده با حال کنونی پست‌تر از دیگرانند و اینست پستر از آنان گردیده‌اند.

2) باید باین آلودگیها چاره کرد و این مردم را نیک گردانید ، تا بتواند با توده‌های دیگر همگام گردد و با آنان همسری نماید.

👇
3) چاره بآن آلودگیها تواند بود و جای نومیدی نیست. ما سرچشمه‌ی آنها را پیدا کرده‌ایم و خواهیم توانست آن سرچشمه را بخشکانیم. این کار دشوار است و بکوشش بسیار نیاز دارد ، ولی نشدنی نیست.

4) از گله و ناله و فریاد و دسته‌بندی و مانند اینها کمترین نتیجه نتواند بود. این خود از درماندگیست که مردمی بآلودگیهای خود چاره نکنند و تنها به ناله و گله پردازند. این مانند آنست که بیماری درپی درمان و دارو نباشد و تنها به گله و ناله از درد و ناتوانی بس کند.

5) از پیشامدهای جهان و از جنگها و آشتیها و پیمانها سودی باین توده نتواند بود و گرهی از کارشان نتواند گشود. مردمی تا خود نیک نباشند از جهان نیکی نتوانند دید. اینکه بسیاری از مردم از پشت سر پیشامدها نیکی باین توده چشم می‌دارند از روی فهم نیست. این بدان می‌ماند که کشاورزی تخم نکارد و در همان حال از نیکی یا بدی کشتهای دیگران بسودی امید بندد.

اینها پنج رشته حقایقست که ما دانسته‌ایم و کوششهای خود را بروی آنها گزارده‌ایم. ما راه سیاستی برای ایرانی جز این راه را نمی‌شناسیم. اگر سیاست آنست که یک توده را از روی فهم و بینش راه برد و بخرسندی و سرفرازی رساند راهش جز این نتواند بود.


🔹 پانوشت :

1ـ درباره‌ی یکه‌ها (افراد) نیز چنینست و هر یکه‌ای برای باز نگاه داشتن راه زیست خود و خانواده‌اش درمیان دیگران باید رفتار خردمندانه‌ای دارد. مردم واژه‌ی سیاست را در این معنی بکار می‌برند و مثلاً می‌گویند : «فلان مرد خیلی با سیاست است» و خواستشان آنست که او گفتارش از روی فهم و بینش و رفتارش با دیگران نیز خردمندانه می‌باشد. همین معنی درباره‌ی یک توده و رفتار او با دیگر توده‌هاست که سیاست نامیده می‌شود.

پرچم هفتگی ـ شماره‌ی دوم ـ 5 فروردین ماه 1323
———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»

🖌 احمد کسروی

📝 نشست دوم : شعر سخنست و سخن باید از روی نیاز باشد (ده از ده)


ما آزمایش دیگری در این باره از شاعران ایران کرده‌ایم. در آن سالی که ما گفتارها در پیمان در همین زمینه‌ها نوشتیم و هایهویی برخاست و مرا بانجمن ادبی خواندند که گفتاری راندم ، برخی از همان شاعران همداستانی[=موافقت] با ما نشان دادند و خود شعرهایی در نکوهش شیوه‌ی کهن شاعران ایران سرودند که ما برخی را در پیمان بچاپ رسانیدیم. مثلاً :

آقای کسروی آن مرد دانا
که یزدانش هماره یار باشد

چه خوش در انجمن گفت این سخن را
که بس مطلوب و معنی‌دار باشد

در اطراف یکی موضوع پوچی
نباید اینهمه گفتار باشد

هزاران بیت هر دیوان شعری
حدیث چشم مست یار باشد

و یا تکذیب و هجو بی‌دلیلی
ز دلق و جُبِّه و دستار باشد

همیشه طعنه و پرخاش شاعر
بشیخ و پیر پرهیزکار باشد

و یا از باده تعریفست و ساقی
و یا تشویق از میخوار باشد

و یا از لیلی و مجنون حدیثی
که بنیادش همه پندار باشد

و یا وصف از دهان تنگ دلبر
وز ابروی خم دلدار باشد

دو ثلث شعر شاعرهای ایران
حکایت از گل و گلزار باشد

پنداشته می‌شد که اینها از روی سهش است. گفته‌های ما در آنان هناییده و باین شعرها واداشته. ولی سپس دیده شد که همانان پی شیوه‌ی کهن را می‌دارند و باز همان گونه شعرها می‌سازند ، و نیک روشن گردید که آنچه شعرها بهمداستانی ما می‌گفتند از این راه می‌بوده که مضمونهای نوی بدست آورده بودند.

داستانی بدتر از اینها دیده شد ، و آن اینکه شاعری که در جای دیگری نامش برده‌ام شعرهایی در هجو شاعران ساخته بود در این زمینه : «شاعری دلش درد گرفت. پیش پزشک رفت. پزشک نیک نگریست و دردی درو نیافت. پرسید : آیا بتازگی شعر گفته‌ای که بکسی نخوانده باشی؟ گفت : قصیده‌ای گفته‌ام. گفت : آن را بکسانی بخوان. درد دلت آرام خواهد گرفت. شاعر چنان کرد و بهبود یافت».

چنین شعرهایی ساخته آورده بود که ما بچاپ رسانیم. من دلم سوخت. چه دیدم بیچاره شاعر دوزخ طبعش زبانه می‌کشد و بانگ «هَلْ مِن مَزِید» می‌زند ، و او ناچار است برای آرام گردانیدن آن ، مضمونهایی پیدا کند و برشته‌ی شعر کشد ، اگرچه هجو خودش و همکارانش باشد. بیادم افتاد آنکه انوری آن هجو زشتی را از مادرش کرده.

این رشته را در اینجا بپایان می‌رسانم ولی برای آنکه داوریمان بدادگری هرچه نزدیکتر باشد می‌خواهم در پایان نشست از برخی شعرهایی که میتوان آنها را برخاسته از سهشها دانست و «سخن زنده» نامید یادی کنم.

چنانکه گفتم در آغاز جنبش مشروطه با همه‌ی فرصتی که بدست آمده بود از شاعران هنرنمایی چندان دیده نشد. در این باره آنچه بوده و من میدانستم در «تاریخ مشروطه» یاد کرده‌ام.

پس از پیشرفت مشروطه حال همان بود. در اینجا نیز جز شعرهای کمی چیزی که درخور ارج باشد دیده نشد. یکی از کسانی که می‌توان نام برد عارف قزوینی بوده. این مرد می‌خواسته «شاعر مشروطه» باشد. ولی افسوس که نتوانسته همچون صابر باشد و زنجیرهای شیوه‌ی کهن را از دست و پای خود بگسلاند. اینست بیشتر شعرهایش به همان شیوه‌ی کهن بوده که نتوان ارج چندان نهاد. آنچه از شعرهای عارف ارجدار بوده و می‌توان نام «سخن زنده» بآنها داد تصنیفهای اوست.

تصنیفهایی که عارف می‌ساخت و خود در کنسرتها می‌خواند بزبانها می‌افتاد و خود از روی سهشهایی می‌بود که پیشامدها پدید می‌آورد. من فراموش نکرده‌ام که سال نخست که به تهران آمدم تصنیف : «بماندیم ما مستقل شد ارمنستان» تازه پراکنده شده بود. آوازه‌خوانان می‌خواندند ، بچه‌ها می‌خواندند ، دختران در خانه‌ها می‌خواندند. همین حال را می‌داشت تصنیفهای دیگر او.

ایرج‌میرزا با آن زشتخویی که از خود نشان داده و سخنان ناپاک بیرون ریخته برخی شعرهایش درخور آنست که ما در شمار «سخنان زنده» گیریم. از جمله آن شعرهایش که می‌گوید :

به زهد گربه شبیه است زهد حضرت شیخ
نه بلکه گربه تشبه بآن جناب کند

اگر ز آب کمی دست گربه تر گردد
بسی تکاند و بر خشکیش شتاب کند

باحتیاط ز خود دستِ تر بگیرد دور
چو شیخ شهر ز آلایش اجتناب کند

کسی که غافل از این جنس بود پندارد
که آب ، پنجه‌ی هر گربه را عذاب کند

ولی چو چشم حریصش فتد بماهی حوض
ز سینه تا دم خود را درون آب کند

یک شاعر دیگر که می‌باید در اینجا نام بریم پروین اعتصامیست. این دختر ایرانی شیوه‌ی نوی پیش گرفته و شعرهایش نیز که من برخی را دیده‌ام از روی اندیشه‌های بلند و سهشهای نیکخواهانه بوده. برای نمونه اینها را یاد کردم.

👇
نتیجه‌ی گفته‌هامان در این نشست چند چیز بود :

1) ما دشمن شعر نیستیم و نمی‌گوییم شعر نباشد. ما می‌گوییم : شعر سخنست و سخن باید برای معنی باشد ، از روی نیاز باشد.

2) شاعران در ایران خود شعر را خواستی شناخته‌اند و اینست دربند معنی و نیاز نبوده پیاپی شعرها گفته از خود بیادگار گزارده‌اند و این جز یاوه‌گویی نبوده.

3) بیشتر شاعران شعر گفتن را پیشه‌ی خود گردانیده‌اند که گذشته از آنکه پی کاری نرفته‌اند و همیشه بیاوه‌گویی پرداخته‌اند ، بستایشگری برخاسته و چاپلوسی و گزافه‌گویی و نادانیهای دیگری از خود نشان داده‌اند.

4) برخی از آنان بسیاهکاریهای پستی برخاسته زبان بهجو باز کرده‌اند که خود لکه‌ی ننگی در تاریخ ایرانست.

5) اینگونه شعرگویی «بازنمودن سهشها» (یا اظهار احساسات) نیست و بازی کردن با سخنست. به هر حال یک چیز بی‌ارجیست.

6) دسته‌ی بدخواهان برای آلوده گردانیدن جوانان و فرسودن مغزهای آنان کوشیده‌اند که اینگونه شعرگویی را درمیان آنان رواج دهند و این کوششهای ما بیش از همه در برابر آن دسته است.


———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📣 @PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
22ـ عارف قزوینی
23ـ پروین اعتصامی
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
91%
آری
9%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان می‌نویسم.
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 آیا من دعوای پیغمبری می‌کنم؟ (یک از دو)


1ـ پیغمبری چیست؟

از هنگامی که در سال 1312 پیمان را بنیاد نهاده با گمراهیها به نبرد برخاستم ، کسانی در اینجا و آنجا نشسته گفتند : «دعوای پیغمبری می‌کند» ، و این را افزاری در دست خود ساختند.

من با اروپاگری که خود گرفتاری بزرگی شده بود نبرد می‌کردم ، بمادّیگری و خداناشناسی که بزرگترین گمراهیست که جهان بخود دیده پرداخته پاسخهای استوار بدانشمندان مادّی اروپا می‌دادم ، گوهر آدمیگری را که در پرده‌ی تاریکی افتاده بود روشن می‌گردانیدم ، از روان و خرد بسخن پرداخته ارجدارترین حقایق را برشته‌ی نوشتن می‌کشیدم ، از هستی آفریدگار بگفتگو آغازیده استوارترین دلیلها را یاد می‌کردم ، با یکایک گمراهیها ـ از فلسفه‌ی یونان و صوفیگری و خراباتیگری و باطنیگری و مانند اینها ـ می‌کوشیدم. آنان پروایی باینها نداشته و همه چیز را رها کرده تنها این بهانه را دنبال می‌کردند.

آقای محمدعلی فروغی که پارسال مرد و در روزنامه‌ها او را از دانشمندان جهان شماردند بلکه نام فیلسوفش دادند ما یک رفتار بسیار عامیانه ازو دیدیم. این مرد هوادار حافظ و خیام و سعدی می‌بود ، پشتیبانی از صوفیگری می‌کرد ، برواج فلسفه از کهنه و نو می‌کوشید ، بملایان نگهداری می‌نمود ، با پیراستن زبان فارسی دشمنی نشان می‌داد ، در راه نمودن مردم بجبریگری پافشاری می‌داشت.

اینها که مایه‌ی گرفتاری ایران ـ بلکه سراسر شرقست ، جناب آقای فروغی هواداری از همه‌ی آنها می کرد و پیداست که این رفتار او ساده نمی‌بود.

هرچه هست ما در همه چیز با آقای فروغی جدا می‌بودیم. آنچه را که او می‌خواست ما آخشیجش را می‌خواستیم و هیچگاه امید نبسته بودیم که او گفته‌های ما را بپذیرد و پس از شصت سال عمر گردن بدلیل گزارد. لیکن می‌گفتیم به هر حال پاسخی خواهد نوشت و او نیز سخنانی خواهد گفت ، و بسیار در شگفت شدیم که دیدیم آقای فروغی بجای پاسخ نوشتن بگفته‌های ما در اینجا و آنجا می‌نشیند و چنین می‌گوید : «او دعوای پیغمبری می‌کند».

مثلاً ما می‌نوشتیم خیام و حافظ مردم را به باده‌خواری و مستی می‌خوانند ، پیاپی از جبریگری دم زده و مردم را به تنبلی و سستی وامی‌دارند ، آیا از چاپ کردن کتابهای آنها چه سودی تواند بود؟.. آقای فروغی اینها را ناشنیده انگاشته تنها داستان «پیغمبری» را بمیان می‌آورد ، و بهمین دستاویز از دشمنی و کارشکنی بازنمی‌ایستاد. بویژه هنگامی که به نخست‌وزیری می‌رسید و دستش بازتر می‌گردید که سختگیری بیشتر می‌کرد. این بود رفتاری که ما از آن دانشمند فیلسوف دیدیم.

دیگران نیز همین رفتار را می‌کنند و این را بهانه‌ی نیکی برای خود می‌شمارند. چنانکه در تبریز که آن وحشیگریها رخ داده ، ملایان و همدستانشان ، پس از افسانه‌ی «قرآن‌سوزانی» که بهانه‌ی همگیشان می‌بوده این بهانه را پیش کشیده‌اند و کلمه‌ی «پیغمبر» را بدهانها انداخته‌اند. در تهران نیز بسیاری از بدخواهان و دشمنان این کار را می‌کنند و بتازگی مردی که در آرزوی شناخته بودن و نام درآوردنست گفتاری در یک مهنامه ، زیر عنوان «مدعی پیامبری» آغاز کرده.

پیداست که کسانی که این بهانه را دنبال می‌کنند پیش خود آن را زیرکی بزرگی می‌شمارند ، و بگفته‌ی عامیان به‌ یک تیر دو نشانه می‌زنند. زیرا با این بهانه پرده بروی گمراهیها و نادانیهای خود می‌کشند و درماندگی خود را پوشیده می‌گردانند. مثلاً ملایان که ما آن پرسشها را (در زمینه‌ی حکومت) از ایشان کرده‌ایم و از پاسخ درمانده‌اند و پیروان کیشها که ما ایرادهای بسیار بایشان گرفته‌ایم و پاسخی نمی‌توانند ، برای آنکه سخن دیگری بمیان آورند و پرده بروی درماندگی خود کشند باین بهانه‌جویی می‌پردازند.

از آنسوی با همین داستان پیغمبری مردم را بما می‌شورانند. زیرا امروز مردم ایران به دو دسته‌اند : یک دسته آنان که درس خوانده‌اند و بیدینند که چنین سخنی در نزد ایشان جز مایه‌ی ریشخند نمی‌باشد. یک دسته آنان که عامیند و بکیش خود دلبستگی می‌دارند که در نزد ایشان نیز پیغمبری پایان پذیرفته و دیگر خدا کسی را نتواند فرستاد و نخواهد فرستاد ، و دعوای پیغمبری گناه بسیار بزرگی در نزد ایشانست.

بهانه‌جویان خواستشان آن بوده که داستان در همانجا و بر سر همان بهانه پایان پذیرد. باین‌معنی که مردم عامی بشورند و دولت پا بمیان گزارده و به همان دستاویز از کوششهای ما جلو گیرد. یا من پاسخی در زمینه‌ی پیغمبری دهم و ملایان میدان یابند : آن یکی آیه خواند ، این یکی حدیث آورد ، سومی تفسیرها بمیان کشد. بدینسان بر سر پیغمبری کشاکش درگیرد و سخنان دیگر فراموش شود. آن پرسشها که کرده‌ایم و پاسخ نتوانسته‌اند از یاد رود ، آن ایرادها که به کیشها گرفته‌ایم در کنار ماند.

👇
اینبود خواست ایشان ، و اینبود که من می‌بایستی پروا ننمایم و از کارهای خود بازنمانم. من که نامی بروی خود نگزارده بودم می‌بایستی به نامی که دیگران بروی من می‌گزارند نپردازم.

ولی از چندی پیش چون هیاهو در این زمینه بی‌اندازه گردیده و بارها کسانی از همراهان خواستار شده‌اند که بیش از این در این باره بخاموشی نگرایم ، و از آنسو مرا در کارهایم پیشرفت شاینده رخ داده ، اینست باید در این زمینه بسخنانی پردازم. یک بار در پرچم نیمه‌ماهه گفتاری در این باره نوشته شده و این بار دوم است.

نخست می‌پرسم : پیغمبری چیست؟.. این پرسش را از کسانی می‌کنم که نام پیغمبری بروی من می‌گزارند. تاکنون بارها این پرسش را کرده‌ام و پاسخی نداده‌اند اینک بار دیگریست که می‌پرسم.

آنان پیغمبری را این می‌دانند که خدا چون کسی را برگزیند فرشته از آسمان به نزد او بیاید و از سوی خدا پیام آورد. میانه‌ی او و خدا پرده برخیزد که هرچه خواست بپرسد و هرچه خواست بطلبد ، شبی نیز بآسمان بدیدار خدا رود ، از گذشته و آینده همه چیز را بداند ، از همه‌ی دانشها آگاه باشد ، زبان جانوران شناسد ، مرده را زنده گرداند ، ماه را بشکافد ، خورشید را پس از فرورفتن بازگرداند. اینست آنچه در کتابهاشان درباره‌ی پیغمبری نوشته‌اند.

من می‌گویم : اگر پیغمبری باین معنی است من از آن ناآگاهم ، من از آن بسیار دورم.

نه به نزد من فرشته‌ای از آسمان آمده ، نه مرا با خدا دیداری رفته ، نه بآسمان رفته‌ام ، نه درمیانه‌ی من و خدا پرده برخاسته است ، نه آن توانم که هرچه خواستم از خدا بپرسم ، نه آن یارم که هرچه خواستم بطلبم.

دوباره می‌گویم : من از این چیزها بیکبار ناآگاهم.


———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند از راه نشانی زیر با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

@PakdiniHambastegibot

📊 در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
محمدعلی فروغی