📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست سوم : زیان بس بزرگی که از شعرها برخاسته (نه از پانزده)
[ دنبالهی 2ـ سعدی :]
2) اندیشههای صوفیانه دربارهی بیارجی جهان و چندگاهه[=موقتی] بودنِ آن سرمایهی بزرگی برای یاوهبافیهای شاعر بوده. پیاپی آن را یاد میکند :
جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد
غلام همت آنم که دل بَرو ننهاد
هر که را خیمه بصحرای قناعت زدهاند
گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زینهار این مکن که نکرده است مقبلی
دنیا پلیست رهگذر مرد آخرت
اهل تمیز خانه نسازند بر پلی
شب هر توانگری بسرایی همیرود
درویش هر کجا که شب آید سرای اوست
چو رخت از مملکت بربست خواهی
گدایی بهتر است از پادشاهی
پیداست که در این باره هم پیشامد چیرگی مغول کارگر بوده. اندیشههای پست صوفیانه چیزهایی میبوده که مردم بدبخت خود را با آنها سرگرم گردانیده آتشهای اندوه را در دلهای خود خاموش میگردانیدهاند.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
🖌 احمد کسروی
📝 نشست سوم : زیان بس بزرگی که از شعرها برخاسته (نه از پانزده)
[ دنبالهی 2ـ سعدی :]
2) اندیشههای صوفیانه دربارهی بیارجی جهان و چندگاهه[=موقتی] بودنِ آن سرمایهی بزرگی برای یاوهبافیهای شاعر بوده. پیاپی آن را یاد میکند :
جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد
غلام همت آنم که دل بَرو ننهاد
هر که را خیمه بصحرای قناعت زدهاند
گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زینهار این مکن که نکرده است مقبلی
دنیا پلیست رهگذر مرد آخرت
اهل تمیز خانه نسازند بر پلی
شب هر توانگری بسرایی همیرود
درویش هر کجا که شب آید سرای اوست
چو رخت از مملکت بربست خواهی
گدایی بهتر است از پادشاهی
پیداست که در این باره هم پیشامد چیرگی مغول کارگر بوده. اندیشههای پست صوفیانه چیزهایی میبوده که مردم بدبخت خود را با آنها سرگرم گردانیده آتشهای اندوه را در دلهای خود خاموش میگردانیدهاند.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
🔸 ما از همهی پاکدلان داوری میخواهیم ـ2ـ (چهار از چهار)
3ـ آنان قرآن را فالنامه میشناسند
یک نمونهی روشنی از بیاحترامیهای ملایان با قرآن استخاره کردن و دعا نوشتن از آنست. همه میدانیم که ملایان که مفت میخورند و مفت میزیند ، یکی از کارهایی که برای مردم انجام میدهند استخاره گرفتن از قرآن (و یا از تسبیح) ، و دیگری دعا نوشتن است.
ببینید تا چه اندازه نادانند که تاکنون زشتی استخاره و بیهوده بودن آن را ندانستهاند. خدا بمردم برای شناختن سود و زیان ، خرد و اندیشه داده ولی اینان برای آنکه بازارشان گرم باشد بمردم میگویند : اندیشه بکار نبرید ، خرد راه نیندازید ، بیایید ما با قرآن یا تسبیح از خدا برای شما شور خواهیم.
یکی نمیپرسد : مگر خدا در آنجا نشسته که شما هرچه بپرسید پاسخ دهد؟! کی چنین قراری با خدا گزارده شده؟! اگر کار اینست که مردم نیک و بد را از خدا بپرسند پس اندیشه و فهم و خرد برای چیست؟!..
آنگاه تنها بهرهمندی که از قرآن شناختهاند یا همینست که استخاره کنند یا آنست که «و ان یکاد» و دیگر دعاها نویسند.
یک کتاب خدایی که دستورهای بسیار ارجدار دربارهی زندگانی میداد و آموزاکهای بس سودمند دربارهی جهان و زندگانی دربر میداشت ، اینان از همهی آنها چشم پوشیده تنها فال گرفتن و دعا نوشتن را شناخته کتاب خدایی را فالنامه و جادونامه گردانیدهاند.
دربارهی ملایان تبریز همان پیشامد اخیر بهمنماه و دو داستان دیگری که پیش از آن در تبریز رخ داده بهترین نمونه است که آنان بقرآن با چه دیده مینگرند و چگونه آن را افزاری برای پیشرفت کارهای دغل و هوسهای پست خود میشناسند. هر زمان که دولت به یک ملای دیهداری فشار آورد و مالیات چند ساله خواست ، و یا هر هنگام که گفتگوی موقوفات و گرفتن آن از دست موقوفهخواران بمیان آمد و یا هرگاه که از ملایان پرسشی رفت و از پاسخ درماندند ـ در چنین هنگامهاست که باید قرآن را افزار گردانند و دروغی بنام قرآنسوزانی بمیان اندازند و مردم وحشی را بوحشیگریها برانگیزند. اینست ارجی که آنان بقرآن میگزارند. اینست سودی که از آن میخواهند.
در همان تبریز اگر شما بمسجدها بروید خواهید دید همه مزبله است و در هر گوشه از ورق پارههای قرآن که با چرک و خاک آلوده گردیده تودهای هست. از هر کوچهای بگذرید گدایان سراپا چرک و ناپاکی را خواهید دید که قرآنهای پاره و چرکآلودی را بدست گرفته با آوازهای ناخوشی و با لحنهای بسیار بدی ، با صد غلط قرآن میخوانند و آن را دستاویز گدایی خود گردانیدهاند.
کتابهای بسیاری از فالنامه و زیارتنامه و مانند اینها هر کسی سورههایی را از قرآن گرفته با فالها و شرکنامهها درهم گردانیده کتابی پدید آوردهاند.
نادانان شوم تاکنون آن را ندانستهاند که پاسداری با قرآن چیست. ندانستهاند که زشتترین ناپاسداری با قرآن همانست که آن را با فالنامهها و شرکنامهها درهم گردانند.
نادانان دین ناشناس ندانستهاند که یاران پیغمبر ـ همان مردانی که در راه پیشرفت قرآن و پایداری اسلام جانفشانیها کرده بودند ـ در زمان عثمان چون قرآن نسخههای گوناگون پیدا کرده بود یکی را از آنها که درستتر میبود برگزیده نگاه داشتند و بازمانده را برای آنکه مایهی پراکندگی درمیان مسلمانان نباشد سوزانیدند و کسی آن را ناپاسداری با قرآن نشمرد. بلکه ناپاسداری با قرآن نگاه داشتن آن نسخهها و مسلمانان را از هم پراکندن دانستند. ولی اینان ـ این نامسلمانان ، این بیدینان ـ از صد راه برای از هم پراکندن مسلمانان کوشیدهاند ، بلکه چنانکه گفتیم از ساختن سورهها و افزودن بآیههای قرآن نیز بازنایستادهاند و این را بیاحترامی باسلام و قرآن نشماردهاند ، ولی اگر در پشت باطلهی قرآن عکس شیری بچاپ رسیده آن را دستاویزی گردانیده آن وحشیگریها را پدید آوردهاند.
در تبریز یکی از کتابهایی که در کانون آزادگان سوزانیده شده «جامعالدَعَوات» بوده. این یک کتابِ فال و جادو و طلسم است که بایستی سوزانیده شود. ولی چون نامش «جامعالدعوات» بوده عنوانی بدست بهانهجویان داده است.
گاهی نیز میگویند : در آن کتاب سوره یا آیههای قرآن بوده است. میگویم : نخست آنکه در تبریز بهنگام سوزانیدن هرچه سوره یا آیه بوده بیرون آوردهاند و این را در همان هنگام بما آگاهی داده بودند. دوم بآن نیز نیازی نبوده است. برای قرآن بدترین بیاحترامی همان میبوده که آیهها و سورهها و یا نام پاکْآفریدگار در یک کتاب جادو و طلسم باشد و هرآینه آن سوزانیدن برای آیهها و سورههای قرآن ، احترام بجا آوردن میبوده است. دیگران هر بهانه درست میکنند بکنند. ما نیک دانیم که با یک کتاب ورجاوند خدایی که پاسش میداریم چه رفتاری کنیم.
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 ما از همهی پاکدلان داوری میخواهیم ـ2ـ (چهار از چهار)
3ـ آنان قرآن را فالنامه میشناسند
یک نمونهی روشنی از بیاحترامیهای ملایان با قرآن استخاره کردن و دعا نوشتن از آنست. همه میدانیم که ملایان که مفت میخورند و مفت میزیند ، یکی از کارهایی که برای مردم انجام میدهند استخاره گرفتن از قرآن (و یا از تسبیح) ، و دیگری دعا نوشتن است.
ببینید تا چه اندازه نادانند که تاکنون زشتی استخاره و بیهوده بودن آن را ندانستهاند. خدا بمردم برای شناختن سود و زیان ، خرد و اندیشه داده ولی اینان برای آنکه بازارشان گرم باشد بمردم میگویند : اندیشه بکار نبرید ، خرد راه نیندازید ، بیایید ما با قرآن یا تسبیح از خدا برای شما شور خواهیم.
یکی نمیپرسد : مگر خدا در آنجا نشسته که شما هرچه بپرسید پاسخ دهد؟! کی چنین قراری با خدا گزارده شده؟! اگر کار اینست که مردم نیک و بد را از خدا بپرسند پس اندیشه و فهم و خرد برای چیست؟!..
آنگاه تنها بهرهمندی که از قرآن شناختهاند یا همینست که استخاره کنند یا آنست که «و ان یکاد» و دیگر دعاها نویسند.
یک کتاب خدایی که دستورهای بسیار ارجدار دربارهی زندگانی میداد و آموزاکهای بس سودمند دربارهی جهان و زندگانی دربر میداشت ، اینان از همهی آنها چشم پوشیده تنها فال گرفتن و دعا نوشتن را شناخته کتاب خدایی را فالنامه و جادونامه گردانیدهاند.
دربارهی ملایان تبریز همان پیشامد اخیر بهمنماه و دو داستان دیگری که پیش از آن در تبریز رخ داده بهترین نمونه است که آنان بقرآن با چه دیده مینگرند و چگونه آن را افزاری برای پیشرفت کارهای دغل و هوسهای پست خود میشناسند. هر زمان که دولت به یک ملای دیهداری فشار آورد و مالیات چند ساله خواست ، و یا هر هنگام که گفتگوی موقوفات و گرفتن آن از دست موقوفهخواران بمیان آمد و یا هرگاه که از ملایان پرسشی رفت و از پاسخ درماندند ـ در چنین هنگامهاست که باید قرآن را افزار گردانند و دروغی بنام قرآنسوزانی بمیان اندازند و مردم وحشی را بوحشیگریها برانگیزند. اینست ارجی که آنان بقرآن میگزارند. اینست سودی که از آن میخواهند.
در همان تبریز اگر شما بمسجدها بروید خواهید دید همه مزبله است و در هر گوشه از ورق پارههای قرآن که با چرک و خاک آلوده گردیده تودهای هست. از هر کوچهای بگذرید گدایان سراپا چرک و ناپاکی را خواهید دید که قرآنهای پاره و چرکآلودی را بدست گرفته با آوازهای ناخوشی و با لحنهای بسیار بدی ، با صد غلط قرآن میخوانند و آن را دستاویز گدایی خود گردانیدهاند.
کتابهای بسیاری از فالنامه و زیارتنامه و مانند اینها هر کسی سورههایی را از قرآن گرفته با فالها و شرکنامهها درهم گردانیده کتابی پدید آوردهاند.
نادانان شوم تاکنون آن را ندانستهاند که پاسداری با قرآن چیست. ندانستهاند که زشتترین ناپاسداری با قرآن همانست که آن را با فالنامهها و شرکنامهها درهم گردانند.
نادانان دین ناشناس ندانستهاند که یاران پیغمبر ـ همان مردانی که در راه پیشرفت قرآن و پایداری اسلام جانفشانیها کرده بودند ـ در زمان عثمان چون قرآن نسخههای گوناگون پیدا کرده بود یکی را از آنها که درستتر میبود برگزیده نگاه داشتند و بازمانده را برای آنکه مایهی پراکندگی درمیان مسلمانان نباشد سوزانیدند و کسی آن را ناپاسداری با قرآن نشمرد. بلکه ناپاسداری با قرآن نگاه داشتن آن نسخهها و مسلمانان را از هم پراکندن دانستند. ولی اینان ـ این نامسلمانان ، این بیدینان ـ از صد راه برای از هم پراکندن مسلمانان کوشیدهاند ، بلکه چنانکه گفتیم از ساختن سورهها و افزودن بآیههای قرآن نیز بازنایستادهاند و این را بیاحترامی باسلام و قرآن نشماردهاند ، ولی اگر در پشت باطلهی قرآن عکس شیری بچاپ رسیده آن را دستاویزی گردانیده آن وحشیگریها را پدید آوردهاند.
در تبریز یکی از کتابهایی که در کانون آزادگان سوزانیده شده «جامعالدَعَوات» بوده. این یک کتابِ فال و جادو و طلسم است که بایستی سوزانیده شود. ولی چون نامش «جامعالدعوات» بوده عنوانی بدست بهانهجویان داده است.
گاهی نیز میگویند : در آن کتاب سوره یا آیههای قرآن بوده است. میگویم : نخست آنکه در تبریز بهنگام سوزانیدن هرچه سوره یا آیه بوده بیرون آوردهاند و این را در همان هنگام بما آگاهی داده بودند. دوم بآن نیز نیازی نبوده است. برای قرآن بدترین بیاحترامی همان میبوده که آیهها و سورهها و یا نام پاکْآفریدگار در یک کتاب جادو و طلسم باشد و هرآینه آن سوزانیدن برای آیهها و سورههای قرآن ، احترام بجا آوردن میبوده است. دیگران هر بهانه درست میکنند بکنند. ما نیک دانیم که با یک کتاب ورجاوند خدایی که پاسش میداریم چه رفتاری کنیم.
👇
جامعالدعوات و مانندهای آن را که بسوزانند این سوزانیدن دربارهی آن فالها و جادوها و طلسمها بمعنی بیزاری جستن ، و دربارهی آیههای قرآن آن را از یک جای ناسزایی بیرون آوردن و از یک بیاحترامی رها گردانیدنست.
پرچم هفتگی ـ شمارهی چهارم ـ 19 فروردین ماه 1323
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
پرچم هفتگی ـ شمارهی چهارم ـ 19 فروردین ماه 1323
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
81%
آری
15%
نه
4%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی» ، از پرچم نیمهماهه
🖌 احمد کسروی
🔸 سال 1322 [یا راهنمایی بجوانان] : یک ، دو ، سه
🔸 پولداران و آزمندان ـ1ـ : یک ، دو ، سه
🔸 پولداران و آزمندان ـ2ـ : یک ، دو ، سه ، چهار
🔸 خردهگیری [دربارهی اتحاد] و پاسخ آن : یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج ، شش ، هفت
🔸 دغلکاری و هوچیگری
🔸 مگر فهم و دانش آزاد نیست؟!
🔸 چرا با حقایق نبرد میکنند
🔸 دربارهی تریاک و باده
🔸 جای نومیدی نیست
🔸 پیغمبری چیست؟.. : یک ، دو
🔸 چگونه «حزب» میسازند : یک ، دو ، سه
🔸 جای شگفت نیست
✴️ ما بیش از اینها از خوانندگانمان چشم داریم ✴️
🔸 برانگیختگی چیست؟.. : یک ، دو ، سه
🔸 مردگان بجهان بازخواهند گشت؟! : یک ، دو ، سه
🔸 بهتر است بکارهای زندگی پردازید
🔸 یک نبرد دیگری که باید کنیم : یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج
🔸 ملایان شوشتر بخوانند : یک ، دو ، سه ، چهار
🔸 باید دشنام را نیز معنی کنیم : یک ، دو
🔸 خردهگیری و پاسخ آن
🔸 باز در پیرامون گوهر و تبار آدمی : یک ، دو
🔸 بیهوده دست و پا میزنند (1) : یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج ، شش
.
🖌 احمد کسروی
🔸 سال 1322 [یا راهنمایی بجوانان] : یک ، دو ، سه
🔸 پولداران و آزمندان ـ1ـ : یک ، دو ، سه
🔸 پولداران و آزمندان ـ2ـ : یک ، دو ، سه ، چهار
🔸 خردهگیری [دربارهی اتحاد] و پاسخ آن : یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج ، شش ، هفت
🔸 دغلکاری و هوچیگری
🔸 مگر فهم و دانش آزاد نیست؟!
🔸 چرا با حقایق نبرد میکنند
🔸 دربارهی تریاک و باده
🔸 جای نومیدی نیست
🔸 پیغمبری چیست؟.. : یک ، دو
🔸 چگونه «حزب» میسازند : یک ، دو ، سه
🔸 جای شگفت نیست
✴️ ما بیش از اینها از خوانندگانمان چشم داریم ✴️
🔸 برانگیختگی چیست؟.. : یک ، دو ، سه
🔸 مردگان بجهان بازخواهند گشت؟! : یک ، دو ، سه
🔸 بهتر است بکارهای زندگی پردازید
🔸 یک نبرد دیگری که باید کنیم : یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج
🔸 ملایان شوشتر بخوانند : یک ، دو ، سه ، چهار
🔸 باید دشنام را نیز معنی کنیم : یک ، دو
🔸 خردهگیری و پاسخ آن
🔸 باز در پیرامون گوهر و تبار آدمی : یک ، دو
🔸 بیهوده دست و پا میزنند (1) : یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج ، شش
.
Telegram
پاکدینی ـ احمد کسروی
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
🔸 سال 1322 [یا راهنمایی بجوانان] (یک از سه)
سال کهن 1321 به پایان رسیده سال نو 1322 آغاز یافت. چه سالی را در پشت سر گزاردهایم و چه سالی را در پیش میداریم؟..
اگر بجهان نگریم : یک سال بیمناکی را گذرانیدهایم…
🖌 احمد کسروی
🔸 سال 1322 [یا راهنمایی بجوانان] (یک از سه)
سال کهن 1321 به پایان رسیده سال نو 1322 آغاز یافت. چه سالی را در پشت سر گزاردهایم و چه سالی را در پیش میداریم؟..
اگر بجهان نگریم : یک سال بیمناکی را گذرانیدهایم…
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست سوم : زیان بس بزرگی که از شعرها برخاسته (ده از پانزده)
[ دنبالهی 2ـ سعدی :]
3) اندیشههای پست و بیخردانهی زمان خود را برویهی «پند» یا «حکمت» انداخته بقالب سخن ریخته :
قرار در کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال /
چو پرخاش بینی تحمل بیار
که نرمی ببندد در کارزار
لطافت کن آنجا که بینی ستیز
نبُرد قز نرم را تیغ تیز /
چون زهرهی شیران بدرد نعرهی کوس
زنهار مده جان گرامی بفسوس
با هر که خصومت نتوان کرد بساز
دستی که بدندان نتوان برد ببوس /
استاد معلم چو بود کمآزار
خرسک بازند کودکان در بازار
ناسزایی را چو بینی بَختیار
عاقلان تسلیم کردند اختیار
باش تا دستش ببندد روزگار
پس بکام دوستان چشمش درآر /
خلافت رأی سلطان رأی جستن
بخون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید شبست این
بباید گفت اینک ماه و پروین
خواست بزرگ سعدی سخن بافتن و شعر گفتن میبوده. هوس پندآموزی نیز دست از گریبانش برنمیداشته. اینست هرچه خود اندیشیده یا پنداشته و یا از جای دیگری بدست آورده ، نیک و بد و راست و دروغ ، برشتهی سخن کشیده. چهبسا که وارونهگوییها کرده. مثلاً با آنهمه پافشاری دربارهی جبریگری در جای دیگر بکوشش ارج گزارده میگوید :
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
کسی که دربارهی «بخت و هنر» آن شعر را سروده و هنر را بیهوده شناخته ، در جای دیگر بآن ارج نهاده میگوید :
گر بغریبی رود از شهر خویش
محنت و سستی نکشد پینهدوز
ور بخرابی فتد از ملک خویش
گرسنه خسبد ملک نیمروز
سخنان نیک یا نیکنمایی که ما گاهی در گلستان یا در شعرهای او میبینیم آنهاست که از جای دیگری گرفته. مثلاً این شعرهای او :
بنیآدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
که بزبانها افتاده و آنها را به رخ ما میکشند از یک گفتهی عربی (یا حدیث) برداشته شده. من اینک عربی آن را برای شما میخوانم :
الناس فی تواددهم کمثل جسد اذا اشتکی له عضو تداعی له سائر الجسد بالسهر و الحمی.
دلیل آنکه چنین اندیشههایی در مغز سعدی نبوده آنست که با آنکه در زمان تاخت و کشتار مغول زیسته و آنهمه اندوه و بدبختی ایرانیان را با دیده دیده و آنهمه نالهها را با گوش شنیده ، در شعرها و گفتههای خود کمترین غمخواری نشان نداده. کسی که میگوید :
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
خود از رنج و اندوه مردم آن بیغمی را نشان داده. در همهی شعرهای سعدی شما در دو جا یاد از داستان مغول و از گزندهای آنها توانید یافت :
یکی در مرثیهای که از روی سَهِشهای پست شاعری برای مُستَعصِم سروده و آسمان را بَرو خون گریانیده :
آسمان را حق بود گر خود ببارد بر زمین
در زوال ملک مُستَعصِم امیرالمؤمنین
از آنهمه کشتارها و از آنهمه ستمهای دلگداز تنها کشته شدن «مُستَعصِم امیرالمؤمنین» و «زوال ملک» او بوده که شاعر را سَهانیده. دیگران در حساب هیچی نمیبودهاند. مرثیهای هم بعربی دربارهی ویرانی بغداد (که شهر امیرالمؤمنین میبوده) سروده :
نسیم صبا بغداد بعد خرابها
فیالیتها کانت تمر علی قبری
دیگری یک داستان پست که درمیان «هزلیات» خود آورده و در گرماگرم دلخکبازیهای خود یادی از کشتار بغداد کرده میگوید :
بوق رویین در آن قبیله نهاد
همچو شمشیر قتل در بغداد
اینها هم نمونهای از سهشهای او از رهگذر داستان دلگداز مغول میباشد.
در یک جای دیگر نیز ما نشانی از مغولان در شعرهای شاعر مییابیم و آن قصیدهایست که در ستایش ایلخان (که اَباقاخان پسر هلاکوخان میبوده) سروده و برای او هزار سال زندگانی خواسته است.
هوس سخنبافی و پندآموزی چندان گریبانگیر سعدی میبوده که گاهی او را بدروغبافی نیز واداشته. بیشتر داستانهایی که از خود میگوید دروغست. یکی از داستانهای دروغ او شعرهای پایین است :
قضا را من و پیری از فاریاب
رسیدیم در خاک مغرب بآب
مرا یک درم بود برداشتند
بکشتی ، و درویش بگزاشتند
سیاهان براندند کشتی چو دود
که آن ناخدا ناخداترس بود
مرا گریه آمد ز تیمار جفت
بر آن گریه قهقه بخندید و گفت
مخور غم برای من ای پرخرد
مرا آن کس آرد که کشتی برد
بگسترد سجاده بر روی آب
خیالست پنداشتم یا بخواب
ز مدهوشیم دیده آن شب نخفت
نگه بامدادان بمن کرد و گفت
تو لنگی بچوب آمدی من بپای
ترا کشتی آورد ما را خدای
چرا اهل معنی بدین نگروند
که ابدال در آب و آتش روند
نه طفلی کز آتش ندارد خبر
نگه داردش مادر مهرور؟
پس آنان که در وجد مستغرقند
شب و روز در عین حفظ حقند
نگه دارد از تاب آتش خلیل
چو تابوت موسا ز غرقاب نیل
چو کودک بدست شناور بر است
نترسد وگر دجله پهناور است
تو بر روی دریا قدم چون زنی
چو مردان که بر خشک تردامنی
👇
🖌 احمد کسروی
📝 نشست سوم : زیان بس بزرگی که از شعرها برخاسته (ده از پانزده)
[ دنبالهی 2ـ سعدی :]
3) اندیشههای پست و بیخردانهی زمان خود را برویهی «پند» یا «حکمت» انداخته بقالب سخن ریخته :
قرار در کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال /
چو پرخاش بینی تحمل بیار
که نرمی ببندد در کارزار
لطافت کن آنجا که بینی ستیز
نبُرد قز نرم را تیغ تیز /
چون زهرهی شیران بدرد نعرهی کوس
زنهار مده جان گرامی بفسوس
با هر که خصومت نتوان کرد بساز
دستی که بدندان نتوان برد ببوس /
استاد معلم چو بود کمآزار
خرسک بازند کودکان در بازار
ناسزایی را چو بینی بَختیار
عاقلان تسلیم کردند اختیار
باش تا دستش ببندد روزگار
پس بکام دوستان چشمش درآر /
خلافت رأی سلطان رأی جستن
بخون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید شبست این
بباید گفت اینک ماه و پروین
خواست بزرگ سعدی سخن بافتن و شعر گفتن میبوده. هوس پندآموزی نیز دست از گریبانش برنمیداشته. اینست هرچه خود اندیشیده یا پنداشته و یا از جای دیگری بدست آورده ، نیک و بد و راست و دروغ ، برشتهی سخن کشیده. چهبسا که وارونهگوییها کرده. مثلاً با آنهمه پافشاری دربارهی جبریگری در جای دیگر بکوشش ارج گزارده میگوید :
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
کسی که دربارهی «بخت و هنر» آن شعر را سروده و هنر را بیهوده شناخته ، در جای دیگر بآن ارج نهاده میگوید :
گر بغریبی رود از شهر خویش
محنت و سستی نکشد پینهدوز
ور بخرابی فتد از ملک خویش
گرسنه خسبد ملک نیمروز
سخنان نیک یا نیکنمایی که ما گاهی در گلستان یا در شعرهای او میبینیم آنهاست که از جای دیگری گرفته. مثلاً این شعرهای او :
بنیآدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
که بزبانها افتاده و آنها را به رخ ما میکشند از یک گفتهی عربی (یا حدیث) برداشته شده. من اینک عربی آن را برای شما میخوانم :
الناس فی تواددهم کمثل جسد اذا اشتکی له عضو تداعی له سائر الجسد بالسهر و الحمی.
دلیل آنکه چنین اندیشههایی در مغز سعدی نبوده آنست که با آنکه در زمان تاخت و کشتار مغول زیسته و آنهمه اندوه و بدبختی ایرانیان را با دیده دیده و آنهمه نالهها را با گوش شنیده ، در شعرها و گفتههای خود کمترین غمخواری نشان نداده. کسی که میگوید :
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
خود از رنج و اندوه مردم آن بیغمی را نشان داده. در همهی شعرهای سعدی شما در دو جا یاد از داستان مغول و از گزندهای آنها توانید یافت :
یکی در مرثیهای که از روی سَهِشهای پست شاعری برای مُستَعصِم سروده و آسمان را بَرو خون گریانیده :
آسمان را حق بود گر خود ببارد بر زمین
در زوال ملک مُستَعصِم امیرالمؤمنین
از آنهمه کشتارها و از آنهمه ستمهای دلگداز تنها کشته شدن «مُستَعصِم امیرالمؤمنین» و «زوال ملک» او بوده که شاعر را سَهانیده. دیگران در حساب هیچی نمیبودهاند. مرثیهای هم بعربی دربارهی ویرانی بغداد (که شهر امیرالمؤمنین میبوده) سروده :
نسیم صبا بغداد بعد خرابها
فیالیتها کانت تمر علی قبری
دیگری یک داستان پست که درمیان «هزلیات» خود آورده و در گرماگرم دلخکبازیهای خود یادی از کشتار بغداد کرده میگوید :
بوق رویین در آن قبیله نهاد
همچو شمشیر قتل در بغداد
اینها هم نمونهای از سهشهای او از رهگذر داستان دلگداز مغول میباشد.
در یک جای دیگر نیز ما نشانی از مغولان در شعرهای شاعر مییابیم و آن قصیدهایست که در ستایش ایلخان (که اَباقاخان پسر هلاکوخان میبوده) سروده و برای او هزار سال زندگانی خواسته است.
هوس سخنبافی و پندآموزی چندان گریبانگیر سعدی میبوده که گاهی او را بدروغبافی نیز واداشته. بیشتر داستانهایی که از خود میگوید دروغست. یکی از داستانهای دروغ او شعرهای پایین است :
قضا را من و پیری از فاریاب
رسیدیم در خاک مغرب بآب
مرا یک درم بود برداشتند
بکشتی ، و درویش بگزاشتند
سیاهان براندند کشتی چو دود
که آن ناخدا ناخداترس بود
مرا گریه آمد ز تیمار جفت
بر آن گریه قهقه بخندید و گفت
مخور غم برای من ای پرخرد
مرا آن کس آرد که کشتی برد
بگسترد سجاده بر روی آب
خیالست پنداشتم یا بخواب
ز مدهوشیم دیده آن شب نخفت
نگه بامدادان بمن کرد و گفت
تو لنگی بچوب آمدی من بپای
ترا کشتی آورد ما را خدای
چرا اهل معنی بدین نگروند
که ابدال در آب و آتش روند
نه طفلی کز آتش ندارد خبر
نگه داردش مادر مهرور؟
پس آنان که در وجد مستغرقند
شب و روز در عین حفظ حقند
نگه دارد از تاب آتش خلیل
چو تابوت موسا ز غرقاب نیل
چو کودک بدست شناور بر است
نترسد وگر دجله پهناور است
تو بر روی دریا قدم چون زنی
چو مردان که بر خشک تردامنی
👇
ببینید داستان را به چه شیرینی سروده و چه گواهیها آورده و چه نتیجهها گرفته ، راستی را هنر نموده ، ولی افسوس که از ریشه دروغست. نخست چنان داستانی نبوده و نتوانستی بود. کسی بر روی آب نتوانستی رفت. آنگاه این افسانهی دروغ از پیش در کتابهای دیگر بوده است. سعدی از آنها برداشته و چنین میگوید که خود با دیده دیده است.
عاشقان ادبیات تنها بروانی و شیوایی این سخنان و توانایی که شاعر از خود در بازنمودن معنیها نشان داده مینگرند و آن را میپسندند. ولی ما باید بدروغ بودن آن نگریم ، بدآموزیهایی را که در آنست بدیده گیریم. ما باید بیاد آوریم که سخن برای اینگونه هنرنماییهای بیهوده و زیانمند نیست. ما باید همهچیز را از دیدهی آمیغها[=حقایق] ببینیم و در ترازوی سود و زیان زندگانی بسنجیم.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
عاشقان ادبیات تنها بروانی و شیوایی این سخنان و توانایی که شاعر از خود در بازنمودن معنیها نشان داده مینگرند و آن را میپسندند. ولی ما باید بدروغ بودن آن نگریم ، بدآموزیهایی را که در آنست بدیده گیریم. ما باید بیاد آوریم که سخن برای اینگونه هنرنماییهای بیهوده و زیانمند نیست. ما باید همهچیز را از دیدهی آمیغها[=حقایق] ببینیم و در ترازوی سود و زیان زندگانی بسنجیم.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
✍1
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
93%
آری
7%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 خوانندگان پرچم
🔸 دین سبکباریست (یک از یک)
یاد دارم در سالهای اول پیمان نوشته بودید «دین سبکباریست». من معنی آن جمله را اکنون میفهمم. حقیقتاً آدم که نوشتههای شما را میخواند و بحقایق آشنا میگردد بارهای سنگینی از دوشش برداشته میشود.
اگر بخواهم تمام احساسات خودم را در این موضوع بیاورم باید چند صفحه را سیاه گردانم. متأسفانه نه حال آن را دارم و نه آن قلم توانایی که بتوانم احساسات خود را بطوری که هست مجسم گردانم.
همه چیز بکنار : آن زنجیرهایی که ما بنام سیزده و چهارشنبه و صفر و محرم و آمد و نیامد و صبر و امثال این خرافات بدست و پای خود زده بودیم ، اکنون که نوشتههای شما آن زنجیرها را پاره گردانیده و دستها و پاها را آزاد گردانیده است من میفهمم که از چه قیدهای بیجایی آزاد گردیدهام.
من نمیدانم این مردم چرا با شما دشمنی میکنند شما که جز خیر آنها را نمیخواهید این دشمنی چه معنی دارد؟.
این کتاب «پندارها» لایق آنست که مکرر چاپ شود و در همهی خانوادهها باشد و مخصوصاً زنها و دخترها آن را بخوانند.
پرچم هفتگی ـ شمارهی چهارم ـ 19 فروردین ماه 1323
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
🖌 خوانندگان پرچم
🔸 دین سبکباریست (یک از یک)
یاد دارم در سالهای اول پیمان نوشته بودید «دین سبکباریست». من معنی آن جمله را اکنون میفهمم. حقیقتاً آدم که نوشتههای شما را میخواند و بحقایق آشنا میگردد بارهای سنگینی از دوشش برداشته میشود.
اگر بخواهم تمام احساسات خودم را در این موضوع بیاورم باید چند صفحه را سیاه گردانم. متأسفانه نه حال آن را دارم و نه آن قلم توانایی که بتوانم احساسات خود را بطوری که هست مجسم گردانم.
همه چیز بکنار : آن زنجیرهایی که ما بنام سیزده و چهارشنبه و صفر و محرم و آمد و نیامد و صبر و امثال این خرافات بدست و پای خود زده بودیم ، اکنون که نوشتههای شما آن زنجیرها را پاره گردانیده و دستها و پاها را آزاد گردانیده است من میفهمم که از چه قیدهای بیجایی آزاد گردیدهام.
من نمیدانم این مردم چرا با شما دشمنی میکنند شما که جز خیر آنها را نمیخواهید این دشمنی چه معنی دارد؟.
این کتاب «پندارها» لایق آنست که مکرر چاپ شود و در همهی خانوادهها باشد و مخصوصاً زنها و دخترها آن را بخوانند.
پرچم هفتگی ـ شمارهی چهارم ـ 19 فروردین ماه 1323
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
88%
آری
12%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست سوم : زیان بس بزرگی که از شعرها برخاسته (یازده از پانزده)
[ دنبالهی 2ـ سعدی :]
4) زشتترین گفتههای سعدی باب پنجم گلستان اوست. در آن باب ناپاکی خود را بهمه نشان داده و یک بدآموزی بسیار پست و ناستوده را دنبال کرده.
باید دانست که در قرن ششم جهان اسلام بسیار پست و آلوده گردیده ، مسلمانان که ایرانیان هم از آنها میبودند ، چه از رهگذر فهم و خرد و چه از سوی خوی و خیم بسیار بد شده بودند. صوفیگری و خراباتیگری و دیگر گمراهیها کار خود را کرده مسلمانان را بحال بسیار بدی انداخته بود.
سخن در آنست که آن پستیها که زمینه برای داستان دلگداز مغولان پدید آورد و مغولان آن ستمهای دلگداز را کردند و سپس چیرگی نموده کشور را نیز ازآنِ خود گردانیدند ، و در زمان پادشاهی آنان همان پستیها چند برابر فزونی جست.
از آن زمان داستانهایی در کتابها هست که راستی مایهی شرمندگیست. من داستانی را برای نمونه یاد میکنم : یکی از تاریخنویسان آن زمان ابنفوطه است. این مرد که خود در بغداد میزیسته چیزهایی مینویسد در این زمینه که کسانی خواب میدیدهاند که در فلانجا فلان پیغمبر یا امام در زیر خاکست و گاهی مردم بتکان آمده میرفتهاند و میکاویدهاند و استخوانهایی مییافتهاند و گنبدی بروی آن میافراشتهاند. از جمله یک مرد علوی چنان خوابی از خود بازمیگوید. مردم با سخن او بتکان آمده میروند و جایی را که نشان داده بود میکاوند و تن بچهای خونآلود بیرون میآید. مردم از راست درآمدن خواب شور برمیدارند و غوغا پدید میآورند. از آن میان مردی بفریاد برخاسته میگوید : «این پسر منست. چند روز پیش گم شده». دانسته میشود علوی تیرهدرون بهوس اینکه او نیز خوابی بیند و معجزهای پدید آورد بچهای را گرفته و کشته و در آنجا بخاک سپرده ، و از خامی آن نکرده که بگزارد تا زمانی بگذرد و کار بآن رسوایی نکشد. نپندارید که تنها این بوده و من تنها یک داستان را دلیل گرفتهام. نه ، تنها این نیست و بسیار است.
سعدی هم از مردم همان زمان بوده. جای شگفت نیست که چنان سخنانی را در باب پنجم گلستانش نوشته یا آن هزلیات پست را بیرون ریخته. نمیدانم بآن داستان که از خودش میگوید نیک نگریستهاید؟ اگر نیک نگریستهاید خواهید دانست که چه مرد بسیار بیآزرمی[بیشرف] بوده :
در عُنفُوان جوانی چنانکه افتد و دانی با شاهد پسری سری و سرّی داشتم ... اتفاقاً خلاف طبع از وی حرکتی دیدم که نپسندیدم. دامن ازو درکشیدم ... سفر کرد و پریشانی در من اثر ...
باز آی و مرا بکش که پیشت مردن
خوشتر که پس از تو زندگانی کردن
اما بشکر و منت باری که پس از مدتی بازآمد ... بر سیب زَنَخدانش همچو به گردی نشسته رونق بازار حسنش شکسته متوقع که در کنارش گیرم. کناره گرفتم و گفتم :
تو پار برفتهای چو آهو
امسال بیامدی چو یوزی
سعدی خط سبز دوست دارد
نه هر الف جوالدوزی /
امرد آنگه که خوب و شیرینست
تلخگفتار و تندخوی بود
چون بریش آمد و بلعنت شد
مردمآمیز و مهرجوی بود
ببینید چه پستیها در این یک داستان پدیدار است ... ببینید چه بیآزرم بوده سعدی که چنین داستانی را نوشته و از خود بیادگار گزارده.
آنگاه بیایید بکسانی که چنین مردی را با آن گزافهها میستایند ، هیاهو در پیرامونش برمیانگیزند ، جشن هفتصد ساله برایش میگیرند ، کتابش را «قرآن فارسی» مینامند ، آن را با همان باب پنجمش در دبستانها بدست جوانان میدهند. ببینید اینها کیانند ، اینها چه نافهمانیند ، چه بدخواهانیند.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
🖌 احمد کسروی
📝 نشست سوم : زیان بس بزرگی که از شعرها برخاسته (یازده از پانزده)
[ دنبالهی 2ـ سعدی :]
4) زشتترین گفتههای سعدی باب پنجم گلستان اوست. در آن باب ناپاکی خود را بهمه نشان داده و یک بدآموزی بسیار پست و ناستوده را دنبال کرده.
باید دانست که در قرن ششم جهان اسلام بسیار پست و آلوده گردیده ، مسلمانان که ایرانیان هم از آنها میبودند ، چه از رهگذر فهم و خرد و چه از سوی خوی و خیم بسیار بد شده بودند. صوفیگری و خراباتیگری و دیگر گمراهیها کار خود را کرده مسلمانان را بحال بسیار بدی انداخته بود.
سخن در آنست که آن پستیها که زمینه برای داستان دلگداز مغولان پدید آورد و مغولان آن ستمهای دلگداز را کردند و سپس چیرگی نموده کشور را نیز ازآنِ خود گردانیدند ، و در زمان پادشاهی آنان همان پستیها چند برابر فزونی جست.
از آن زمان داستانهایی در کتابها هست که راستی مایهی شرمندگیست. من داستانی را برای نمونه یاد میکنم : یکی از تاریخنویسان آن زمان ابنفوطه است. این مرد که خود در بغداد میزیسته چیزهایی مینویسد در این زمینه که کسانی خواب میدیدهاند که در فلانجا فلان پیغمبر یا امام در زیر خاکست و گاهی مردم بتکان آمده میرفتهاند و میکاویدهاند و استخوانهایی مییافتهاند و گنبدی بروی آن میافراشتهاند. از جمله یک مرد علوی چنان خوابی از خود بازمیگوید. مردم با سخن او بتکان آمده میروند و جایی را که نشان داده بود میکاوند و تن بچهای خونآلود بیرون میآید. مردم از راست درآمدن خواب شور برمیدارند و غوغا پدید میآورند. از آن میان مردی بفریاد برخاسته میگوید : «این پسر منست. چند روز پیش گم شده». دانسته میشود علوی تیرهدرون بهوس اینکه او نیز خوابی بیند و معجزهای پدید آورد بچهای را گرفته و کشته و در آنجا بخاک سپرده ، و از خامی آن نکرده که بگزارد تا زمانی بگذرد و کار بآن رسوایی نکشد. نپندارید که تنها این بوده و من تنها یک داستان را دلیل گرفتهام. نه ، تنها این نیست و بسیار است.
سعدی هم از مردم همان زمان بوده. جای شگفت نیست که چنان سخنانی را در باب پنجم گلستانش نوشته یا آن هزلیات پست را بیرون ریخته. نمیدانم بآن داستان که از خودش میگوید نیک نگریستهاید؟ اگر نیک نگریستهاید خواهید دانست که چه مرد بسیار بیآزرمی[بیشرف] بوده :
در عُنفُوان جوانی چنانکه افتد و دانی با شاهد پسری سری و سرّی داشتم ... اتفاقاً خلاف طبع از وی حرکتی دیدم که نپسندیدم. دامن ازو درکشیدم ... سفر کرد و پریشانی در من اثر ...
باز آی و مرا بکش که پیشت مردن
خوشتر که پس از تو زندگانی کردن
اما بشکر و منت باری که پس از مدتی بازآمد ... بر سیب زَنَخدانش همچو به گردی نشسته رونق بازار حسنش شکسته متوقع که در کنارش گیرم. کناره گرفتم و گفتم :
تو پار برفتهای چو آهو
امسال بیامدی چو یوزی
سعدی خط سبز دوست دارد
نه هر الف جوالدوزی /
امرد آنگه که خوب و شیرینست
تلخگفتار و تندخوی بود
چون بریش آمد و بلعنت شد
مردمآمیز و مهرجوی بود
ببینید چه پستیها در این یک داستان پدیدار است ... ببینید چه بیآزرم بوده سعدی که چنین داستانی را نوشته و از خود بیادگار گزارده.
آنگاه بیایید بکسانی که چنین مردی را با آن گزافهها میستایند ، هیاهو در پیرامونش برمیانگیزند ، جشن هفتصد ساله برایش میگیرند ، کتابش را «قرآن فارسی» مینامند ، آن را با همان باب پنجمش در دبستانها بدست جوانان میدهند. ببینید اینها کیانند ، اینها چه نافهمانیند ، چه بدخواهانیند.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
✍3
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
89%
آری
11%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✍3
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
🔸 پرسش ـ پاسخ (یک از یک)
پرسش :
اگرچه از آموزاکهای پیمان و پرچم ، بویژه از دفترچهی «خدا با ماست» آنچه را که نیازمند میبودم یافتم ، لیکن اگر فرصت باشد این جستار را هم روشن گردانید.
شما مینویسید : «جان با مرگ تن نابود خواهد شد. هرچه هست با روانست». روان که همیشه خواهای نیکی بوده و اگر از کسی ناسزایی سر زده باشد از نیروی جانی اوست پس روان را در این باره چه کوتاهی شده که سزاوار کیفر باشد؟.
هندیجان ـ محمد اصولی
پاسخ :
داستان تن و جان با روان داستان اسب است با سوار شوندهی آن. چون کسی سوار اسبی گردیده راستست که اسب جدا و سوار شونده جداست ، و اسب را خود خواهشها و دریافتهای جدایی هست ، ولی لگام آن در دست سوار شونده است که باید او را از سرکشی و خودسری بازدارد و از لگدمال کردن کشتزارها و یا بزیر پا گرفتن کودکان و بچگان جلو گیرد و لگامش را در دست گرفته از پیچیدن باین سو و آن سو بازداشته راست راهش برد.
راه برندهی اسب سوار شوندهی اوست. اگر از اسب کارهای زیانمندی سر زد سرافکندگی و پشیمانی این را خواهد بود نه اسب را که نیک از بد و سود از زیان نمیشناسد.
داستان جان و روان نیز چنانست. هر یکی از آنها خواهاکها و سَهِشهای دیگری دارد. ولی باید روان نیرومند باشد و لگام جان را بدست گیرد و آن را از کارهای زیانمند بازدارد و بکارهای نیکش برانگیزد.
در جایی که روان ناتوانی نماید و جان را در خواهاکهایش آزاد گزارد ناچاریست که سرافکندگی و پشیمانی آن بهرهی خود روان خواهد گردید.
در زندگی میبینیم که چنینست. میبینیم که چون از کسی کار بدی سر میزند (مثلاً خشم گرفته سیلی بروی دوست خود میزند) ، آن کار بد از تن و جان بوده ولی پشیمانی و نکوهشِ فرجاد [=وجدان] بهرهی روان میگردد (آنچه از کارهای بد پشیمان میشود و شرمندگی مینماید روانست. باین دلیل که این پشیمانی و شرمندگی در جانوران دیده نمیشود).
این چیزیست که ما در زندگی میبینیم ، پیداست پس از مردن که روان تنهاست این پشیمانی و شرمندگی بیشتر خواهد سترسید [1] و رنج روان بیشتر خواهد گردید.
اگر خواست آقای اصولی از «کیفر» آنست که خدا دهد ، و ایرادشان اینست که در جایی که بدیها از تن و جان سر زده چرا خدا کیفر را بروان دهد ، آقای اصولی نیک میداند که ما تاکنون از این باره بسخنی نپرداختهایم تا جای پرسش و ایراد باشد.
پرچم هفتگی ـ شمارهی چهارم ـ 19 فروردین ماه 1323
🔹 پانوشت :
1ـ سَتَرسیدن = محسوس بودن
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 پرسش ـ پاسخ (یک از یک)
پرسش :
اگرچه از آموزاکهای پیمان و پرچم ، بویژه از دفترچهی «خدا با ماست» آنچه را که نیازمند میبودم یافتم ، لیکن اگر فرصت باشد این جستار را هم روشن گردانید.
شما مینویسید : «جان با مرگ تن نابود خواهد شد. هرچه هست با روانست». روان که همیشه خواهای نیکی بوده و اگر از کسی ناسزایی سر زده باشد از نیروی جانی اوست پس روان را در این باره چه کوتاهی شده که سزاوار کیفر باشد؟.
هندیجان ـ محمد اصولی
پاسخ :
داستان تن و جان با روان داستان اسب است با سوار شوندهی آن. چون کسی سوار اسبی گردیده راستست که اسب جدا و سوار شونده جداست ، و اسب را خود خواهشها و دریافتهای جدایی هست ، ولی لگام آن در دست سوار شونده است که باید او را از سرکشی و خودسری بازدارد و از لگدمال کردن کشتزارها و یا بزیر پا گرفتن کودکان و بچگان جلو گیرد و لگامش را در دست گرفته از پیچیدن باین سو و آن سو بازداشته راست راهش برد.
راه برندهی اسب سوار شوندهی اوست. اگر از اسب کارهای زیانمندی سر زد سرافکندگی و پشیمانی این را خواهد بود نه اسب را که نیک از بد و سود از زیان نمیشناسد.
داستان جان و روان نیز چنانست. هر یکی از آنها خواهاکها و سَهِشهای دیگری دارد. ولی باید روان نیرومند باشد و لگام جان را بدست گیرد و آن را از کارهای زیانمند بازدارد و بکارهای نیکش برانگیزد.
در جایی که روان ناتوانی نماید و جان را در خواهاکهایش آزاد گزارد ناچاریست که سرافکندگی و پشیمانی آن بهرهی خود روان خواهد گردید.
در زندگی میبینیم که چنینست. میبینیم که چون از کسی کار بدی سر میزند (مثلاً خشم گرفته سیلی بروی دوست خود میزند) ، آن کار بد از تن و جان بوده ولی پشیمانی و نکوهشِ فرجاد [=وجدان] بهرهی روان میگردد (آنچه از کارهای بد پشیمان میشود و شرمندگی مینماید روانست. باین دلیل که این پشیمانی و شرمندگی در جانوران دیده نمیشود).
این چیزیست که ما در زندگی میبینیم ، پیداست پس از مردن که روان تنهاست این پشیمانی و شرمندگی بیشتر خواهد سترسید [1] و رنج روان بیشتر خواهد گردید.
اگر خواست آقای اصولی از «کیفر» آنست که خدا دهد ، و ایرادشان اینست که در جایی که بدیها از تن و جان سر زده چرا خدا کیفر را بروان دهد ، آقای اصولی نیک میداند که ما تاکنون از این باره بسخنی نپرداختهایم تا جای پرسش و ایراد باشد.
پرچم هفتگی ـ شمارهی چهارم ـ 19 فروردین ماه 1323
🔹 پانوشت :
1ـ سَتَرسیدن = محسوس بودن
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
✍2
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
86%
آری
9%
نه
5%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✍2
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست سوم : زیان بس بزرگی که از شعرها برخاسته (دوازده از پانزده)
[ دنبالهی 2ـ سعدی :]
ما از ایرانیان چیزهایی میبینیم که راستیرا باید پیش خود سرافکنده باشیم. چند سال پیش مردی با من میگفت : «میخواهم کتابی بنویسم. تعلیم و تربیت از نظر سعدی». گفتم : «سعدی دربارهی تعلیم و تربیت چه نظری توانستی داشت؟!.. سعدی تنها مکتب دیده بود و دربارهاش میگوید :
استاد معلم چو بود کمآزار
خرسک بازند کودکان در بازار
او شاعر میبوده و پی مضمون میگشته. اینست در یک جا میگوید تربیت مؤثر است. در جای دیگر میگوید مؤثر نیست. پس از همهی اینها مگر باب پنجم گلستان را نخواندهاید؟!. مگر در همانجا نیست که بمعلم حق میدهد با شاگرد عشقبازی کند؟!.. از چنین کسی شما نظر دربارهی تعلیم و تربیت میخواهید؟ا».
با آنکه اینها را گفتم و پاسخی نمیداشت برای آنکه یک چاپلوسی بحکمت وزیر فرهنگ کرده باشد آن کتاب را نوشت که من نامش را در روزنامهها خواندم.
سخن دیگر که میباید دربارهی سعدی گفت آنست که گفتههای او بفارسی ، چه به نثر و چه بنظم ، روان و شیواست. اگر کسانی تنها این خواهند که از سخنان او ـ بویژه از گلستانش ـ گفتن و نوشتن بیاموزند ، ما را بایشان ایرادی نخواهد بود. ولی این در جاییست که بدی سعدی و پستی اندیشههای او را بدانند و به هر حال این دربارهی جوانان و نورسان نیست. کسانی اگر بخواهند همین را بهانه ساخته کتابهای سعدی را در دبیرستانها که هست نگه دارند جز فریبکاری شمرده نخواهد شد.
چنانکه گفتیم سعدی شعرهایی هم بعربی گفته. ولی آنها زبانش هم بد است. گاهی دیدهام ستایش از آنها میکنند. فرصتالدولهی شیرازی میگوید : اگر خود عربها بخواهند مانندهی آنها شعر بگویند نخواهند توانست. ولی این از آن گزافههای شاخدار است. شعرهای عربی سعدی پر از غلطهاست. من تنها یک شعرش یادمست که اینک میخوانم :
نسیم صبا بغداد بعد خرابها
فیالیتها کانت تمر علی قبری
در این یک شعر چند غلط پدیدار است :
1) «نسیم صبا بغداد» عربی نیست. اگر عربی خواستی بایستی بگوید : «نسیم الصبا ببغداد».
2) «بعد خرابها» بایستی پس از کارواژهای[فعل] بیاید. بگفتهی نحویان «ظرفست و برای خود متعلقبه میخواهد».
3) در مصرع دوم فاء فزونیست. «خبر مبتداست و فاء نمیخواسته».
4) «نسیم» مذکر است و بایستی بگوید : «یالیته کان یمر علی قبری»
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
🖌 احمد کسروی
📝 نشست سوم : زیان بس بزرگی که از شعرها برخاسته (دوازده از پانزده)
[ دنبالهی 2ـ سعدی :]
ما از ایرانیان چیزهایی میبینیم که راستیرا باید پیش خود سرافکنده باشیم. چند سال پیش مردی با من میگفت : «میخواهم کتابی بنویسم. تعلیم و تربیت از نظر سعدی». گفتم : «سعدی دربارهی تعلیم و تربیت چه نظری توانستی داشت؟!.. سعدی تنها مکتب دیده بود و دربارهاش میگوید :
استاد معلم چو بود کمآزار
خرسک بازند کودکان در بازار
او شاعر میبوده و پی مضمون میگشته. اینست در یک جا میگوید تربیت مؤثر است. در جای دیگر میگوید مؤثر نیست. پس از همهی اینها مگر باب پنجم گلستان را نخواندهاید؟!. مگر در همانجا نیست که بمعلم حق میدهد با شاگرد عشقبازی کند؟!.. از چنین کسی شما نظر دربارهی تعلیم و تربیت میخواهید؟ا».
با آنکه اینها را گفتم و پاسخی نمیداشت برای آنکه یک چاپلوسی بحکمت وزیر فرهنگ کرده باشد آن کتاب را نوشت که من نامش را در روزنامهها خواندم.
سخن دیگر که میباید دربارهی سعدی گفت آنست که گفتههای او بفارسی ، چه به نثر و چه بنظم ، روان و شیواست. اگر کسانی تنها این خواهند که از سخنان او ـ بویژه از گلستانش ـ گفتن و نوشتن بیاموزند ، ما را بایشان ایرادی نخواهد بود. ولی این در جاییست که بدی سعدی و پستی اندیشههای او را بدانند و به هر حال این دربارهی جوانان و نورسان نیست. کسانی اگر بخواهند همین را بهانه ساخته کتابهای سعدی را در دبیرستانها که هست نگه دارند جز فریبکاری شمرده نخواهد شد.
چنانکه گفتیم سعدی شعرهایی هم بعربی گفته. ولی آنها زبانش هم بد است. گاهی دیدهام ستایش از آنها میکنند. فرصتالدولهی شیرازی میگوید : اگر خود عربها بخواهند مانندهی آنها شعر بگویند نخواهند توانست. ولی این از آن گزافههای شاخدار است. شعرهای عربی سعدی پر از غلطهاست. من تنها یک شعرش یادمست که اینک میخوانم :
نسیم صبا بغداد بعد خرابها
فیالیتها کانت تمر علی قبری
در این یک شعر چند غلط پدیدار است :
1) «نسیم صبا بغداد» عربی نیست. اگر عربی خواستی بایستی بگوید : «نسیم الصبا ببغداد».
2) «بعد خرابها» بایستی پس از کارواژهای[فعل] بیاید. بگفتهی نحویان «ظرفست و برای خود متعلقبه میخواهد».
3) در مصرع دوم فاء فزونیست. «خبر مبتداست و فاء نمیخواسته».
4) «نسیم» مذکر است و بایستی بگوید : «یالیته کان یمر علی قبری»
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
✍2
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
91%
آری
5%
نه
5%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✍2