📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست چهارم : زیان بدآموزیهای حافظ از همه بیشتر بوده (یک از دوازده)
چنانکه در نشست پیش گفتم چهار تن از شاعران بنام ایرانند که گذشته از بدیهای شاعری ، بدآموز نیز بوده و بتوده زیانهای بزرگ رسانیدهاند. سه تن از آنان را یاد کردم و اینک از چهارم سخن میرانم :
4ـ حافظ :
من نمیدانم بحافظ چه نامی دهم؟! این مرد از همهی بدآموزان بدتر است. این مرد هم شاعر بدآموز میبوده و هم بدآموز شاعر. باینمعنی که هم مانند سعدی هوس بسیار بشعر گفتن میداشته و یاوهگویی را هنری میپنداشته و هم مانندهی خیام و مولوی اندیشههای تند زهرآلود در مغزش آکنده میبوده که میخواسته آنها را بیرون ریزد و نمیتوانسته آرام بگیرد. اینبوده خود را بپناه ستایشگری و گدایی و مفتخواری و بادهگساری کشیده پیاپی غزل و شعرهای دیگر گفته و بیرون ریخته.
این مرد بیشتری از بدیهای شاعران را ـ از یاوهگویی ، مفتخواری ، گزافگویی ، ستایشگری ، چاپلوسی ، بچهبازی ، بادهگساری ـ دارا میبوده و در همان حال چند رشته از بدآموزیها را نیز در مغز خود آکنده بوده. از خیام و خراباتیان خراباتیگری و جبریگری را گرفته ، از مولوی و صوفیان صوفیگری و بافندگیهای آنان را آموخته ، اینها را با چیزهای دیگر درهم آمیخته در شعرهای خود میگنجانیده.
دربارهی حافظ آنچه میباید نخست بگویم آنست که این شاعر چون از زمانهای پیش شناخته میبوده و لقب «لسانالغیب» میداشته سپس نیز در هیاهوی بدخواهانهی اخیر دربارهی او بیشتر کوشیده شده ، بسیاری از جوانان و کسان دیگر که فریب آن ستایشها را خوردهاند ، دیوان شاعر را بدست میگیرند و میخواهند بخوانند و بدانند او چه گفته ، چه راهی را دنبال کرده ، خواستش چه میبوده ، و چون شعرهای حافظ آشفته است و آغاز و انجامی نمیدارد ، آنگاه سخنانش گوناگون میباشد درماندهاند و چیزی نفهمیدهاند ، و چون بشاعر بدگمانی نیارَستهاند ناچار شدهاند مغز خود را بفرسایند و از آن آشفتهگوییها چیزهایی دربیاورند. بدینسان خود را به رنج میاندازند و کوششهای بیهوده میکنند.
در سالهای اخیر یکی از کارهای بیهوده و افسوسآور همین بوده. مغزهایی که میتوانست در راه دانشها بکار رود در این راه بکار رفته. برخی کتابها نیز نوشته شده. جای صد افسوسست که یکی نشسته و آشفتهگوییها کرده و آسمان و ریسمان بهم بافته و دیگران خود را ناچار میشناسند که مغزهای خود فرسایند و از آن گفتهها معنیهای بسامانی[منظم] درآورند. خدا روی بدخواهان را سیاه گرداناد!
میدانید که ما دفتری بنام «حافظ چه میگوید؟..» که چند بار بچاپ رسیده نوشتهایم. چنانکه در آن دفتر گفتهایم حافظ بیش از همه میخواسته غزل سازد. غزل ساختن را کاری میشناخته ـ کاری که او میبایست دنبال کند. اینست بیش از همه دربند رُویهی [شکل ، صورت] غزل میبوده. نخست آن را بدیده میگرفته. معنی پایگاه دوم را میداشته که هرچه بود بوده. چیزی که هست چون بچند گونه بدآموزیهای زهرآلود ـ از خراباتیگری ، جبریگری ، صوفیگری ، ستایش باده ـ آشنا میبوده در هر کجا که میتوانسته اینها را درمیان گفتههای خود جا میداده و هر کجا که نمیتوانسته (قافیه یا وزن راه نمیداده) بمضمونهای پا در هوای شاعرانه یا بسخنان دیگر میپرداخته و گاهی نیز بیکبار چرندگویی میکرده.
اگر چنین انگارید که حافظ ششهزار شعر گفته بیگمان سههزار آن مضمونهای پا در هوای شاعرانه یا چرند است. از سههزار دیگر دوهزارونهصدونود تاش بدآموزیها یا ستایش باده است. در همهی سخنان این مرد ده شعر بیشتر نتوان یافت که معنای پذیرفتنی از آن برآید. این یکسو و آشفتگی گفتههایش یکسو. غزلهایی که گفته بیشتر درهمست. در کم جاییست که دو بیت در یک زمینه یا بهم بسته باشد.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
🖌 احمد کسروی
📝 نشست چهارم : زیان بدآموزیهای حافظ از همه بیشتر بوده (یک از دوازده)
چنانکه در نشست پیش گفتم چهار تن از شاعران بنام ایرانند که گذشته از بدیهای شاعری ، بدآموز نیز بوده و بتوده زیانهای بزرگ رسانیدهاند. سه تن از آنان را یاد کردم و اینک از چهارم سخن میرانم :
4ـ حافظ :
من نمیدانم بحافظ چه نامی دهم؟! این مرد از همهی بدآموزان بدتر است. این مرد هم شاعر بدآموز میبوده و هم بدآموز شاعر. باینمعنی که هم مانند سعدی هوس بسیار بشعر گفتن میداشته و یاوهگویی را هنری میپنداشته و هم مانندهی خیام و مولوی اندیشههای تند زهرآلود در مغزش آکنده میبوده که میخواسته آنها را بیرون ریزد و نمیتوانسته آرام بگیرد. اینبوده خود را بپناه ستایشگری و گدایی و مفتخواری و بادهگساری کشیده پیاپی غزل و شعرهای دیگر گفته و بیرون ریخته.
این مرد بیشتری از بدیهای شاعران را ـ از یاوهگویی ، مفتخواری ، گزافگویی ، ستایشگری ، چاپلوسی ، بچهبازی ، بادهگساری ـ دارا میبوده و در همان حال چند رشته از بدآموزیها را نیز در مغز خود آکنده بوده. از خیام و خراباتیان خراباتیگری و جبریگری را گرفته ، از مولوی و صوفیان صوفیگری و بافندگیهای آنان را آموخته ، اینها را با چیزهای دیگر درهم آمیخته در شعرهای خود میگنجانیده.
دربارهی حافظ آنچه میباید نخست بگویم آنست که این شاعر چون از زمانهای پیش شناخته میبوده و لقب «لسانالغیب» میداشته سپس نیز در هیاهوی بدخواهانهی اخیر دربارهی او بیشتر کوشیده شده ، بسیاری از جوانان و کسان دیگر که فریب آن ستایشها را خوردهاند ، دیوان شاعر را بدست میگیرند و میخواهند بخوانند و بدانند او چه گفته ، چه راهی را دنبال کرده ، خواستش چه میبوده ، و چون شعرهای حافظ آشفته است و آغاز و انجامی نمیدارد ، آنگاه سخنانش گوناگون میباشد درماندهاند و چیزی نفهمیدهاند ، و چون بشاعر بدگمانی نیارَستهاند ناچار شدهاند مغز خود را بفرسایند و از آن آشفتهگوییها چیزهایی دربیاورند. بدینسان خود را به رنج میاندازند و کوششهای بیهوده میکنند.
در سالهای اخیر یکی از کارهای بیهوده و افسوسآور همین بوده. مغزهایی که میتوانست در راه دانشها بکار رود در این راه بکار رفته. برخی کتابها نیز نوشته شده. جای صد افسوسست که یکی نشسته و آشفتهگوییها کرده و آسمان و ریسمان بهم بافته و دیگران خود را ناچار میشناسند که مغزهای خود فرسایند و از آن گفتهها معنیهای بسامانی[منظم] درآورند. خدا روی بدخواهان را سیاه گرداناد!
میدانید که ما دفتری بنام «حافظ چه میگوید؟..» که چند بار بچاپ رسیده نوشتهایم. چنانکه در آن دفتر گفتهایم حافظ بیش از همه میخواسته غزل سازد. غزل ساختن را کاری میشناخته ـ کاری که او میبایست دنبال کند. اینست بیش از همه دربند رُویهی [شکل ، صورت] غزل میبوده. نخست آن را بدیده میگرفته. معنی پایگاه دوم را میداشته که هرچه بود بوده. چیزی که هست چون بچند گونه بدآموزیهای زهرآلود ـ از خراباتیگری ، جبریگری ، صوفیگری ، ستایش باده ـ آشنا میبوده در هر کجا که میتوانسته اینها را درمیان گفتههای خود جا میداده و هر کجا که نمیتوانسته (قافیه یا وزن راه نمیداده) بمضمونهای پا در هوای شاعرانه یا بسخنان دیگر میپرداخته و گاهی نیز بیکبار چرندگویی میکرده.
اگر چنین انگارید که حافظ ششهزار شعر گفته بیگمان سههزار آن مضمونهای پا در هوای شاعرانه یا چرند است. از سههزار دیگر دوهزارونهصدونود تاش بدآموزیها یا ستایش باده است. در همهی سخنان این مرد ده شعر بیشتر نتوان یافت که معنای پذیرفتنی از آن برآید. این یکسو و آشفتگی گفتههایش یکسو. غزلهایی که گفته بیشتر درهمست. در کم جاییست که دو بیت در یک زمینه یا بهم بسته باشد.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
✍3
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
64%
آری
18%
نه
18%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
🔸 اینجهان از خداست و گردشش نیز از خداست (یک از دو)
یکی از یاران میگوید : در نشستی بودیم سخن از شما و نوشتههای شما رفت. یکی که خود را بسیار دانا نشان میداد چنین گفت : «او عقیده به تأثیر عالم غیب ندارد و دعا و همه چیز را بیاثر میداند». سپس سخن بسیاری از «تأثیر دعا و طلسم و مانند اینها» گفت. من ندانستم چه پاسخی باو دهم و گفتم از خودتان پاسخ خواهم خواست. بهتر است در روزنامه باو پاسخی نویسید.
میگویم : بسیار نیک شده که پاسخ نداده خواستهاید من خود پاسخی نویسم. این گفته از آن گوینده ساده نیست و پاسخش نیز ساده نبوده بگفتار درازی نیاز میدارد.
یکی از نادانیهایی که در مغزهای بسیاری از ایرانیان جا گرفته آنست که اینجهان و کارهایش را از خدا نمیدانند. این را اگر بخودشان بگویید بگردن نخواهند گرفت. ولی از بسیاری از رفتار و گفتارشان پیداست که یک چنین نادانی در ته مغزهای ایشان جا دارد.
این نادانی در مغزهای ایشان از چند جا سرچشمه گرفته : از باورهای عامیانه ، از پندارهای صوفیانه ، از افسانهی اهریمن و یزدان و مانند اینها.
میدانیم که عامیان که به این جهان مینگرند کارهایی را که همیشه هست و پیاپی رخ میدهد از خدا ندانند ، و تنها کارهایی را که گاهی رخ دهد و شگفت است از خدا شمارند.
مثلاً درختها که در بهار گل دهد مردم عامی ارجی بآن نگزارند و اگر شما گفتگو کنید و شگفتی از خود نمایید پاسخ داده چنین گویند : «این هم شگفتی دارد؟!.. درخت در بهار گل دهد دیگر ، مگر میخواستید گل ندهد!». ولی اگر درختی در پاییز گل دهد در آن هنگامست که بیاد خدا افتند و با یک شگفتی چنین گویند : «قدرت خدا را تماشا کن!».
ماکیان یا مرغ خانگی که هر روز تخم میکند آن را شگفت ندانند. ولی اگر مرغی یک تخم دو زردهای کند چنین گویند : «خدا به چه چیزها قادر است!».
شب و روز که پی هم میآید و میرود اندیشهای دربارهی آن نکنند و چنین دانند که چنان باید بود. ولی اگر شما بگویید که در روی زمین جایی هست که ششماه روز است و ششماه شب ، سخن شما را باور نکنند ، و اگر باور کردند چنین گویند : «قدرت خداست دیگر!».
در هر چیزی چنینند. آنچه را که همیشه میبینند پروا ننمایند و در پی انگیزه و سرچشمهاش نباشند. اتومبیل که تازه به ایران آمده بود از دیدن آن در شگفت میشدند و از یکدیگر میپرسیدند : «چطور این خود بخود راه میرود؟!.» ولی اکنون چون عادی شده دیگر پروایی نمیدارند و درپی دانستن چیزی نیستند.
این نادانی عامیانه از بچگی در دلهای آن کسان میبوده ، و سپس که بزرگ شده و درس خواندهاند درمیان درسهاشان چیزی که این نادانی عامیانه را از مغزهای ایشان بیرون کند نبوده. بلکه درسهایی که خواندهاند اندیشههای صوفیانه بوده که این جهان را خوار میشمارد و دور از خدا و دستگاه او نشان میدهد. افسانهی اهریمن و یزدان بوده که اینجهان را پدید آوردهی اهریمن میشمارد. افسانههایی در پیرامون شیطان و دخالتهای او در کارهای اینجهان بوده که کمتر از افسانهی اهریمن و یزدان نیست. کتابهای فال و دعا و جادو و مانند اینها بوده که بدتر از همان باور عامیانه است.
از رویهمرفتهی این نادانیها و گمراهیها این نتیجه پیدا شده که آنان در ته دلهای خود اینجهان و کارهایش را از خدا نمیشمارند و اینست همیشه درپی کارهای دیگری هستند که بنام خدا خوانند و دخالت او را در کارهای اینجهان نشان دهند.
راستی اینست که هرچه در این جهانست از خداست. مثلاً بیماری را خدا گزارده و چارهی آن را نیز دارو و درمان گردانیده. این گزاردهی خود خداست که کسی چون بیمار گردید دارو خورد و یا بدرمان دیگری (از روی دستور پزشکی) پردازد. همچنین در دیگر کارها.
ولی آنان اینها را از خدا نمیدانند. اینست برای آنکه دخالت خدا را در کارهای اینجهان نشان دهند میگویند اگر بیمار شدی دعایی بخوان یا بنویسان و با خود دار که تا خدایت بهبود دهد. ملاها در منبر داد میزنند : «ناخوش که شدی بخدا متوسل شو ، چرا بدر خانهی حکیم میروی؟!». «آن تأثیر عالم غیب» که آن مرد در آن نشست گفته همینست. بدبختان در توی نادانی فرورفتهاند ، و چون نمیفهمند از بدگویی بدیگران هم بازنمیایستند.
بیجا نیست که ما میگوییم اینان بیدینند. بیجا نیست که میگوییم خداناشناسند. اینان صد گمراهی را بهم درآمیختهاند.
جهانی باین شگفتی که از روی آیین بسیار استواری میگردد ، نادانان نه درپی شناختن جهانند و نه از آیین آن آگاه میباشند ، و تنها چیزی که یاد گرفتهاند آنست که دست بدامن جادو و دعا و طلسم و فال و رمل زنند و بگرفتاریهای خود از آنها چاره جویند.
———————————
🖌 احمد کسروی
🔸 اینجهان از خداست و گردشش نیز از خداست (یک از دو)
یکی از یاران میگوید : در نشستی بودیم سخن از شما و نوشتههای شما رفت. یکی که خود را بسیار دانا نشان میداد چنین گفت : «او عقیده به تأثیر عالم غیب ندارد و دعا و همه چیز را بیاثر میداند». سپس سخن بسیاری از «تأثیر دعا و طلسم و مانند اینها» گفت. من ندانستم چه پاسخی باو دهم و گفتم از خودتان پاسخ خواهم خواست. بهتر است در روزنامه باو پاسخی نویسید.
میگویم : بسیار نیک شده که پاسخ نداده خواستهاید من خود پاسخی نویسم. این گفته از آن گوینده ساده نیست و پاسخش نیز ساده نبوده بگفتار درازی نیاز میدارد.
یکی از نادانیهایی که در مغزهای بسیاری از ایرانیان جا گرفته آنست که اینجهان و کارهایش را از خدا نمیدانند. این را اگر بخودشان بگویید بگردن نخواهند گرفت. ولی از بسیاری از رفتار و گفتارشان پیداست که یک چنین نادانی در ته مغزهای ایشان جا دارد.
این نادانی در مغزهای ایشان از چند جا سرچشمه گرفته : از باورهای عامیانه ، از پندارهای صوفیانه ، از افسانهی اهریمن و یزدان و مانند اینها.
میدانیم که عامیان که به این جهان مینگرند کارهایی را که همیشه هست و پیاپی رخ میدهد از خدا ندانند ، و تنها کارهایی را که گاهی رخ دهد و شگفت است از خدا شمارند.
مثلاً درختها که در بهار گل دهد مردم عامی ارجی بآن نگزارند و اگر شما گفتگو کنید و شگفتی از خود نمایید پاسخ داده چنین گویند : «این هم شگفتی دارد؟!.. درخت در بهار گل دهد دیگر ، مگر میخواستید گل ندهد!». ولی اگر درختی در پاییز گل دهد در آن هنگامست که بیاد خدا افتند و با یک شگفتی چنین گویند : «قدرت خدا را تماشا کن!».
ماکیان یا مرغ خانگی که هر روز تخم میکند آن را شگفت ندانند. ولی اگر مرغی یک تخم دو زردهای کند چنین گویند : «خدا به چه چیزها قادر است!».
شب و روز که پی هم میآید و میرود اندیشهای دربارهی آن نکنند و چنین دانند که چنان باید بود. ولی اگر شما بگویید که در روی زمین جایی هست که ششماه روز است و ششماه شب ، سخن شما را باور نکنند ، و اگر باور کردند چنین گویند : «قدرت خداست دیگر!».
در هر چیزی چنینند. آنچه را که همیشه میبینند پروا ننمایند و در پی انگیزه و سرچشمهاش نباشند. اتومبیل که تازه به ایران آمده بود از دیدن آن در شگفت میشدند و از یکدیگر میپرسیدند : «چطور این خود بخود راه میرود؟!.» ولی اکنون چون عادی شده دیگر پروایی نمیدارند و درپی دانستن چیزی نیستند.
این نادانی عامیانه از بچگی در دلهای آن کسان میبوده ، و سپس که بزرگ شده و درس خواندهاند درمیان درسهاشان چیزی که این نادانی عامیانه را از مغزهای ایشان بیرون کند نبوده. بلکه درسهایی که خواندهاند اندیشههای صوفیانه بوده که این جهان را خوار میشمارد و دور از خدا و دستگاه او نشان میدهد. افسانهی اهریمن و یزدان بوده که اینجهان را پدید آوردهی اهریمن میشمارد. افسانههایی در پیرامون شیطان و دخالتهای او در کارهای اینجهان بوده که کمتر از افسانهی اهریمن و یزدان نیست. کتابهای فال و دعا و جادو و مانند اینها بوده که بدتر از همان باور عامیانه است.
از رویهمرفتهی این نادانیها و گمراهیها این نتیجه پیدا شده که آنان در ته دلهای خود اینجهان و کارهایش را از خدا نمیشمارند و اینست همیشه درپی کارهای دیگری هستند که بنام خدا خوانند و دخالت او را در کارهای اینجهان نشان دهند.
راستی اینست که هرچه در این جهانست از خداست. مثلاً بیماری را خدا گزارده و چارهی آن را نیز دارو و درمان گردانیده. این گزاردهی خود خداست که کسی چون بیمار گردید دارو خورد و یا بدرمان دیگری (از روی دستور پزشکی) پردازد. همچنین در دیگر کارها.
ولی آنان اینها را از خدا نمیدانند. اینست برای آنکه دخالت خدا را در کارهای اینجهان نشان دهند میگویند اگر بیمار شدی دعایی بخوان یا بنویسان و با خود دار که تا خدایت بهبود دهد. ملاها در منبر داد میزنند : «ناخوش که شدی بخدا متوسل شو ، چرا بدر خانهی حکیم میروی؟!». «آن تأثیر عالم غیب» که آن مرد در آن نشست گفته همینست. بدبختان در توی نادانی فرورفتهاند ، و چون نمیفهمند از بدگویی بدیگران هم بازنمیایستند.
بیجا نیست که ما میگوییم اینان بیدینند. بیجا نیست که میگوییم خداناشناسند. اینان صد گمراهی را بهم درآمیختهاند.
جهانی باین شگفتی که از روی آیین بسیار استواری میگردد ، نادانان نه درپی شناختن جهانند و نه از آیین آن آگاه میباشند ، و تنها چیزی که یاد گرفتهاند آنست که دست بدامن جادو و دعا و طلسم و فال و رمل زنند و بگرفتاریهای خود از آنها چاره جویند.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
96%
آری
0%
نه
4%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست چهارم : زیان بدآموزیهای حافظ از همه بیشتر بوده (دو از دوازده)
برای آنکه گفتههامان از روی دلیل باشد اینک دیوان حافظ در اینجاست. من میخواهم باز کنم و یکی از غزلهایش بگیرم و بشکافم و شعرهایش یکایک بزندم [1]. نخست بدانید که حافظ همچون شاعران دیگر از پیش قافیهها را فهرست میکرده و سپس برای هر یکی مضمونی میبافته و شعری میساخته و قافیه را در آن مینشانده. نخست این را بدیده گیرید. اینک غزل ، بیتهایش یکایک میخوانم :
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشبست
یا رب این دولت ز تأثیر کدامین کوکبست
کدام شب را میگوید؟. آیا میتوان پنداشت که شبی بوده و بشاعر خوش افتاده آن را میگوید؟. هیچگاه نتوان پنداشت. بیگمان هیچ شبی را نمیگوید. بیگمان خواسته است از واژههای «شب» و «کوکب» سود جوید و قافیه گرداند. بیگمان خواسته است سخنی ببافد و شما میبینید که در مصرع نخست از دانشهای اسلامی خود یاوری طلبیده و در مصرع دوم از ستارهشماری (یا فن نجوم) سودجوییها کرده. «مضمونهای پا در هوا» که نامش میبریم اینهاست. اینها همه «سَمَرد»[=وهم] است.
تا بگیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی در حلقهای در ذکر یا رب یا رب است
میبایست پنداشته شود که شاعر یارش در نزدش میبوده و این سخن را باو میگوید. ولی چنین نیست و جز مضمونی پا در هوا یا «سَمَرد» نیست. تنها آن خواسته که از قافیهی «یا رب» سود جوید و چنین مضمونی را بافته و شما نیک اندیشید که بسیار پست است : یاری میبوده ویلگرد و هرجایی ، عاشقانش «یا رب ، یا رب» گفته دعا میکردهاند که کم بهمه جا برود و دست ناسزایان به گیسوی او کم برسد.
کشتهی چاه زنخدان تواَم کز هر طرف
صدهزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
تنها خواسته از واژهی «غبغب» سود جسته در قافیهای نشاند. شنیده بودیم شاعران «یوسف دل را بچاه زنخدان اندازند» ، این شاعر خودش بآن چاه افتاده و بدبخت کشته شده ، و این شگفت که با همهی کشته شدن باز آوازش میآید.
تاب خوی بر عارضش بین کافتاب گرمرو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش شب است
آنجا شب میبود و شاعر از خوشی آن خشنودی مینمود. اینجا ناگهان روز گردیده ، آفتاب گرم شده ، یار شاعر عرق کرده ، و بآن تابش عرق که بر روی اوست آفتاب رشک میبرد و روزهایش شب میشود. تنها برای آنکه از واژهی شب بار دیگر بهره جوید بخود زور زده و چنین مضمونی را بافته.
اندر آن موکب که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
افسانهای هست که دستگاه سلیمان را باد برداشته در هوا میبرده. لسانالغیب آن را بیاد آورده و چیزی هم از خودش افزوده میگوید : سلیمان که بر پشت صبا زین میبندد و سوار میشود ، من که سوار مورچه هستم چگونه در آن موکب باشم و با سلیمان همراه گردم. تنها برای آنکه از واژهی «مرکب» سود جوید و «سلیمان» و «مور» را در یک جا بیاورد بچنین مضمون خنکی برخاسته.
شهسوار من که مه آیینهدار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است
اینجا یار شاعر «شهسوار» شد و ماه که در آسمانست آینهدار روی اوست. باینمعنی که از فروغ روی اوست که ماه روشن میشود. در اینجا شاعر یک راز دانشمندانه نیز بدست داده. اینکه دانشمندان از نخست گفتهاند : ماه از خود روشنایی ندارد ، راست بوده. ولی آنان نفهمیده گفتهاند : روشنایی از آفتاب میگیرد ، و این شاعر نشان داده که از روی شهسوار او میگیرد. اما مصرع دوم ، من معنایش نمیفهمم. همانا میخواسته بگوید : «خاک نعل مرکبش تاج خورشید بلند است» چون وزن و قافیه راه نداده چنین گفته : «تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است» که بیکبار بیمعنیست. آنچه میگویم : حافظ گاهی چرند هم گفته ، اینک نمونهی آن. از این جمله هیچ معنایی نتوان درآورد. بدبخت چون از واژهی «مرکب» خوشش آمده آن را دو بار بکار برده و برای یک قافیه در مصرع نخست آن گزافه را بافته و در مصرع دوم این چرند را گفته.
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من بنام ایزد چه عالی مشرب است
در اینجا هم خود را میستاید. کلکش را دانسته نیست که نی یا پر یا چه بوده به زاغ تشبیه میکند و میگوید : از نوک آن آب زندگی میچکد ، و برای آنکه زخم چشم نرسد یک «بنام ایزد» هم میگوید. تنها برای آنکه از واژهی «مشرب» سود جوید اینها را بافته است.
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام مِی
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
آنکه ناوک بر دلم از زیر چشمی میزند
قوت جان حافظش در خندهی زیر لب است
برای آنکه از واژههای «مذهب» و «لب» که قافیه توانستندی بود درنگذرد اینها را بافته.
🔹 پانوشت :
1ـ زندیدن (همچون خندیدن) = شرح دادن
———————————
🖌 احمد کسروی
📝 نشست چهارم : زیان بدآموزیهای حافظ از همه بیشتر بوده (دو از دوازده)
برای آنکه گفتههامان از روی دلیل باشد اینک دیوان حافظ در اینجاست. من میخواهم باز کنم و یکی از غزلهایش بگیرم و بشکافم و شعرهایش یکایک بزندم [1]. نخست بدانید که حافظ همچون شاعران دیگر از پیش قافیهها را فهرست میکرده و سپس برای هر یکی مضمونی میبافته و شعری میساخته و قافیه را در آن مینشانده. نخست این را بدیده گیرید. اینک غزل ، بیتهایش یکایک میخوانم :
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشبست
یا رب این دولت ز تأثیر کدامین کوکبست
کدام شب را میگوید؟. آیا میتوان پنداشت که شبی بوده و بشاعر خوش افتاده آن را میگوید؟. هیچگاه نتوان پنداشت. بیگمان هیچ شبی را نمیگوید. بیگمان خواسته است از واژههای «شب» و «کوکب» سود جوید و قافیه گرداند. بیگمان خواسته است سخنی ببافد و شما میبینید که در مصرع نخست از دانشهای اسلامی خود یاوری طلبیده و در مصرع دوم از ستارهشماری (یا فن نجوم) سودجوییها کرده. «مضمونهای پا در هوا» که نامش میبریم اینهاست. اینها همه «سَمَرد»[=وهم] است.
تا بگیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی در حلقهای در ذکر یا رب یا رب است
میبایست پنداشته شود که شاعر یارش در نزدش میبوده و این سخن را باو میگوید. ولی چنین نیست و جز مضمونی پا در هوا یا «سَمَرد» نیست. تنها آن خواسته که از قافیهی «یا رب» سود جوید و چنین مضمونی را بافته و شما نیک اندیشید که بسیار پست است : یاری میبوده ویلگرد و هرجایی ، عاشقانش «یا رب ، یا رب» گفته دعا میکردهاند که کم بهمه جا برود و دست ناسزایان به گیسوی او کم برسد.
کشتهی چاه زنخدان تواَم کز هر طرف
صدهزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
تنها خواسته از واژهی «غبغب» سود جسته در قافیهای نشاند. شنیده بودیم شاعران «یوسف دل را بچاه زنخدان اندازند» ، این شاعر خودش بآن چاه افتاده و بدبخت کشته شده ، و این شگفت که با همهی کشته شدن باز آوازش میآید.
تاب خوی بر عارضش بین کافتاب گرمرو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش شب است
آنجا شب میبود و شاعر از خوشی آن خشنودی مینمود. اینجا ناگهان روز گردیده ، آفتاب گرم شده ، یار شاعر عرق کرده ، و بآن تابش عرق که بر روی اوست آفتاب رشک میبرد و روزهایش شب میشود. تنها برای آنکه از واژهی شب بار دیگر بهره جوید بخود زور زده و چنین مضمونی را بافته.
اندر آن موکب که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
افسانهای هست که دستگاه سلیمان را باد برداشته در هوا میبرده. لسانالغیب آن را بیاد آورده و چیزی هم از خودش افزوده میگوید : سلیمان که بر پشت صبا زین میبندد و سوار میشود ، من که سوار مورچه هستم چگونه در آن موکب باشم و با سلیمان همراه گردم. تنها برای آنکه از واژهی «مرکب» سود جوید و «سلیمان» و «مور» را در یک جا بیاورد بچنین مضمون خنکی برخاسته.
شهسوار من که مه آیینهدار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است
اینجا یار شاعر «شهسوار» شد و ماه که در آسمانست آینهدار روی اوست. باینمعنی که از فروغ روی اوست که ماه روشن میشود. در اینجا شاعر یک راز دانشمندانه نیز بدست داده. اینکه دانشمندان از نخست گفتهاند : ماه از خود روشنایی ندارد ، راست بوده. ولی آنان نفهمیده گفتهاند : روشنایی از آفتاب میگیرد ، و این شاعر نشان داده که از روی شهسوار او میگیرد. اما مصرع دوم ، من معنایش نمیفهمم. همانا میخواسته بگوید : «خاک نعل مرکبش تاج خورشید بلند است» چون وزن و قافیه راه نداده چنین گفته : «تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است» که بیکبار بیمعنیست. آنچه میگویم : حافظ گاهی چرند هم گفته ، اینک نمونهی آن. از این جمله هیچ معنایی نتوان درآورد. بدبخت چون از واژهی «مرکب» خوشش آمده آن را دو بار بکار برده و برای یک قافیه در مصرع نخست آن گزافه را بافته و در مصرع دوم این چرند را گفته.
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من بنام ایزد چه عالی مشرب است
در اینجا هم خود را میستاید. کلکش را دانسته نیست که نی یا پر یا چه بوده به زاغ تشبیه میکند و میگوید : از نوک آن آب زندگی میچکد ، و برای آنکه زخم چشم نرسد یک «بنام ایزد» هم میگوید. تنها برای آنکه از واژهی «مشرب» سود جوید اینها را بافته است.
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام مِی
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
آنکه ناوک بر دلم از زیر چشمی میزند
قوت جان حافظش در خندهی زیر لب است
برای آنکه از واژههای «مذهب» و «لب» که قافیه توانستندی بود درنگذرد اینها را بافته.
🔹 پانوشت :
1ـ زندیدن (همچون خندیدن) = شرح دادن
———————————
✍2
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
✍2
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
63%
آری
26%
نه
11%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✍1
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
🔸 اینجهان از خداست و گردشش نیز از خداست (دو از دو)
بدتر از همه آنست که جوانانی از میان اینان که درس میخوانند یا بیکبار بیدین گردیده از خدا و از همه چیز گریزان میگردند ، و یا این نادانیهای خود را رها نکرده با همهی درسهایی که خواندهاند اینها را نیز نگه میدارند.
بارها دیده میشود که جوانی که درس پزشکی خوانده از دعا سخن میراند و آن را در چارهی بیماریها کارگر میشمارد.
روزی یکی از آشنایان جوانی را به نزد من آورد و چنین گفت : «این آقا در دانشکدهی پزشکی درس میخواند. دربارهی دعا و توسل و تأثیر آنها سخن میراند. من چون ایراد گرفته گفتم شما که درس خواندهاید ، پاسخ داد : «مگر ما درس خواندهایم که بیدین شویم؟!» من خواهش کرده به نزد شما آوردم که دربارهی دین با او سخن گویید».
اینبود من با آن جوان بسخن پرداخته چنین گفتم : آیا راستست که کسی که گرفتار تب گردیده اگر کِنین [داروی تب بری که در گذشته رایج بوده] خورد بهبود خواهد یافت؟. گفت : «راستست». گفتم : این هَنایِش (تأثیر) را در کنین که گزارده؟. اندکی اندیشید و گفت : «خدا ». گفتم : پس چگونه است که شما به تبدار کنین یا داروی دیگر ندهید و بگویید : «برو دعا بگیر؟!». از پاسخ درماند.
گفتم : راستی آنست که خدا که اینجهان را آفریده آیینی برای گردش آن گزارده است. مثلاً خدا روزی مردم را در خاک و زمین نهفته گردانیده ، و چنین نهاده که باید بکوشند و آن را بدست آورند. باید بکشاورزی پردازند و از راه کشت گندم و جو و نخد و لوبیا و خربزه و خیار و هندوانه و خرما و زردآلو و صد مانند اینها که خوراک آدمیانست بدست آورند.
ما نمیدانیم خدا چرا چنین کرده؟.. چرا گندم و جو و دیگر خوردنیها را در بیرون آماده نگزارده؟. این را نمیدانیم. هرچه هست این آیین اوست که مردمان باید بکوشند تا روزی خود را بدست آورند ، و اگر نکوشند گرسنه خواهند ماند.
اکنون سخن در آنست که کسانی که بکشاورزی نمیکوشند و پروایی بآباد گردانیدن زمینها نمینمایند و بجای آن با دعا از خدا روزی میخواهند یا فراوانی میطلبند این معنایش آنست که آن کسان بآیین خدا گردن نگزارده روزی را از راهش نمیطلبند بلکه از خدا میخواهند که او آیین خود را دیگر گرداند و باینان (بیرنج کشاورزی) روزی رساند. این خود گستاخی بزرگی با خداست.
شما این را دینداری میپندارید ، در حالی که خود بیدینیست. دین آنست که مردم آیین خدا را بشناسند و در زندگی خود پیروی از آن آیین کنند. آن کسان که میخواهند با دعا و طلسم کارهای خود را پیش برند آیین خدا را نشناختهاند. بلکه راستش آنکه خدا را نشناختهاند. گفتهی شما نیز دربارهی دعا و بیماری از اینگونه است.
گفت : پس اینهمه کتابهای دعا دروغست؟!. گفتم : بیگمان دروغست؟!.
گفت : پس چرا اینهمه علما که آمدهاند و رفتهاند اینها را نفهمیدهاند؟!. گفتم : بایستی از خود آنها پرسید که چرا نفهمیدهاند؟!. به هر حال نفهمیدهاند و جای هیچ سخنی نمیباشد.
در پایان سخن گفتم : شما اگر میخواهید از معنی راست دین آگاه باشید و از این گمراهیهای درهم که مغزها را پر گردانیده آسوده شوید ، و با یک دل روشن بخواندن پزشکی و دیگر دانشها پردازید کتابهای ما را از «ورجاوندبنیاد» و «در پیرامون خرد» و «پندارها» و مانند اینها را بخوانید.
بآن ایراد گیرنده در نشست که گفته «عقیده به تأثیر عالم غیب ندارد» همین را پیام میدهم که کتابهای ما را بخواند و خود را از آن نادانیها که در مغزش درهم گردیده رها گرداند. اینجهان از خداست و گردشش نیز از خداست. اینجهان از دیگری نیست که نیازی «به تأثیر عالم غیب» باشد.
پرچم هفتگی ـ شمارهی چهارم ـ 19 فروردین ماه 1323
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 اینجهان از خداست و گردشش نیز از خداست (دو از دو)
بدتر از همه آنست که جوانانی از میان اینان که درس میخوانند یا بیکبار بیدین گردیده از خدا و از همه چیز گریزان میگردند ، و یا این نادانیهای خود را رها نکرده با همهی درسهایی که خواندهاند اینها را نیز نگه میدارند.
بارها دیده میشود که جوانی که درس پزشکی خوانده از دعا سخن میراند و آن را در چارهی بیماریها کارگر میشمارد.
روزی یکی از آشنایان جوانی را به نزد من آورد و چنین گفت : «این آقا در دانشکدهی پزشکی درس میخواند. دربارهی دعا و توسل و تأثیر آنها سخن میراند. من چون ایراد گرفته گفتم شما که درس خواندهاید ، پاسخ داد : «مگر ما درس خواندهایم که بیدین شویم؟!» من خواهش کرده به نزد شما آوردم که دربارهی دین با او سخن گویید».
اینبود من با آن جوان بسخن پرداخته چنین گفتم : آیا راستست که کسی که گرفتار تب گردیده اگر کِنین [داروی تب بری که در گذشته رایج بوده] خورد بهبود خواهد یافت؟. گفت : «راستست». گفتم : این هَنایِش (تأثیر) را در کنین که گزارده؟. اندکی اندیشید و گفت : «خدا ». گفتم : پس چگونه است که شما به تبدار کنین یا داروی دیگر ندهید و بگویید : «برو دعا بگیر؟!». از پاسخ درماند.
گفتم : راستی آنست که خدا که اینجهان را آفریده آیینی برای گردش آن گزارده است. مثلاً خدا روزی مردم را در خاک و زمین نهفته گردانیده ، و چنین نهاده که باید بکوشند و آن را بدست آورند. باید بکشاورزی پردازند و از راه کشت گندم و جو و نخد و لوبیا و خربزه و خیار و هندوانه و خرما و زردآلو و صد مانند اینها که خوراک آدمیانست بدست آورند.
ما نمیدانیم خدا چرا چنین کرده؟.. چرا گندم و جو و دیگر خوردنیها را در بیرون آماده نگزارده؟. این را نمیدانیم. هرچه هست این آیین اوست که مردمان باید بکوشند تا روزی خود را بدست آورند ، و اگر نکوشند گرسنه خواهند ماند.
اکنون سخن در آنست که کسانی که بکشاورزی نمیکوشند و پروایی بآباد گردانیدن زمینها نمینمایند و بجای آن با دعا از خدا روزی میخواهند یا فراوانی میطلبند این معنایش آنست که آن کسان بآیین خدا گردن نگزارده روزی را از راهش نمیطلبند بلکه از خدا میخواهند که او آیین خود را دیگر گرداند و باینان (بیرنج کشاورزی) روزی رساند. این خود گستاخی بزرگی با خداست.
شما این را دینداری میپندارید ، در حالی که خود بیدینیست. دین آنست که مردم آیین خدا را بشناسند و در زندگی خود پیروی از آن آیین کنند. آن کسان که میخواهند با دعا و طلسم کارهای خود را پیش برند آیین خدا را نشناختهاند. بلکه راستش آنکه خدا را نشناختهاند. گفتهی شما نیز دربارهی دعا و بیماری از اینگونه است.
گفت : پس اینهمه کتابهای دعا دروغست؟!. گفتم : بیگمان دروغست؟!.
گفت : پس چرا اینهمه علما که آمدهاند و رفتهاند اینها را نفهمیدهاند؟!. گفتم : بایستی از خود آنها پرسید که چرا نفهمیدهاند؟!. به هر حال نفهمیدهاند و جای هیچ سخنی نمیباشد.
در پایان سخن گفتم : شما اگر میخواهید از معنی راست دین آگاه باشید و از این گمراهیهای درهم که مغزها را پر گردانیده آسوده شوید ، و با یک دل روشن بخواندن پزشکی و دیگر دانشها پردازید کتابهای ما را از «ورجاوندبنیاد» و «در پیرامون خرد» و «پندارها» و مانند اینها را بخوانید.
بآن ایراد گیرنده در نشست که گفته «عقیده به تأثیر عالم غیب ندارد» همین را پیام میدهم که کتابهای ما را بخواند و خود را از آن نادانیها که در مغزش درهم گردیده رها گرداند. اینجهان از خداست و گردشش نیز از خداست. اینجهان از دیگری نیست که نیازی «به تأثیر عالم غیب» باشد.
پرچم هفتگی ـ شمارهی چهارم ـ 19 فروردین ماه 1323
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
✍2
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
85%
آری
10%
نه
5%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✍2
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست چهارم : زیان بدآموزیهای حافظ از همه بیشتر بوده (سه از دوازده)
این غزل همهاش مضمونهای شاعرانه میبود. بهتر است از جای دیگر غزل دیگری بگیریم :
به سرِّ جام جم آنگه نظر توانی کرد
که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
در این بیت شاعر «خراباتی» است. آن خراباتیان میبودند که از میکده و مِی ستایشها کردندی و بر آن نیکیها بستندی. همانا افسانهای میبوده که جمشید جامی میداشته که نگه میکرده و چگونگی کشور خود و مردم را در آن میدیده. شاعر که یکی از هنرهایش دانستن آنگونه افسانهها بوده آن را بیاد ما میاندازد و میگوید : تو هنگامی توانی پی براز جام جمشید بری که رو بمیکده آوری و خاک آن را سرمهی چشم گردانی. در ستایش میخانه به یک چنین گزافهای برخاسته.
گدایی درِ میخانه طرفهی اکسیریست
گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد
این هم گزافهی پا در هوای دیگری دربارهی میخانه است.
مباش بیمِی و مطرب بزیر چرخ کبود
کزین ترانه غم از دل بدر توانی کرد
این شعرش چندان بد نیست. راستست مِی و مطرب غم از دل بیرون گرداند. اگرهم پزشکی بادهگساری را به تندرستی زیانمند میداند بداند ، شاعر دربند آن نمیبوده. ولی سخن در آنست که مِی و مطرب بیپول نتوانستی بود. کسی میبایست بکوشد و کار کند و برای خود و خاندانش آسایش برپا گرداند. در آن میان گاهی هم به مِی و مطرب پردازد. با رندی و لاتی ببادهخواری و مطرببازی پرداختن و دفتر و خرقه گرو گزاردن و باده خریدن و یا از پیر مغان گدایی کردن که شیوهی حافظ میبوده کاری بسیار بیخردانه است و با چنان ترانهای غم از دل بدر نتوان کرد.
بعزم مرحلهی عشق پیش نِه قدمی
که سودها بری ار این سفر توانی کرد
این هم ستایش از عشق است و ما از آن در نشست دیگر سخن خواهیم راند.
بیا که چارهی ذوق حضور و نظم امور
به فیضبخشی اهلِ نظر توانی کرد
آنجا شاعر خراباتی میبود و اینجا بیکبار صوفی شد. این از سخنان صوفیان میبوده که کسی که میخواهد در «سیر و سلوک» بجایی رسد باید پیری را راهنمای خود گیرد و چهبسا که با یک «نظری» از پیر آن راه را در یک گام پیماید و «به سرمنزل مقصود» رسد.
گل مراد تو آنگه نقاب بگشاید
که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد
در اینجا شاعر نه خراباتیست و نه صوفی. بلکه برای آنکه «سحر» را در قافیه نشاند مضمونی شاعرانه میبافد. میگوید : گل مراد تو هنگامی شکوفد که چون باد سحر هر روز پرستاریش کنی. میخواهد بگوید : تا نکوشی نتیجهای نخواهی برد ... بسیار نیک. سخن راستی گفته. ولی این با آن گفتههای جبریانه چه میسازد؟!.
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا بکوی حقیقت گذر توانی کرد
شاعر ما یکباره صوفی شده. میخواهد از سرای طبیعت بیرون رود و از همهی لذتها چشم پوشد تا بتواند بکوی حقیقت گذری کند. گذشت آنکه شاعر درپی ساده و باده میبوده. گذشت آنکه «مباش بیمِی و مطرب» میگفت.
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
این هم مضمون صوفیانهی دیگریست.
دلا ز نور ریاضت گر آگهی یابی
چو شمع خندهزنان ترک سر توانی کرد
شاعر ما در اندیشهی سختی کشیدن و بچله نشستن نیز هست. از «نور ریاضت» آگهی یافته است و میخواهد در آن راه تا ترک سر پیش رود. زور قافیه را ببین : بگریبان شاعر چسبیده دربدر میگرداندش. ببین چگونه از میخانه بیرونش آورد و تا خانقاه کشانید و آرزومند ریاضتش گردانید. ببین چگونه مِی و مطرب را از یادش بیرون برد.
ولی تو طالب معشوق و جام مِی خواهی
طمع مدار که کار دگر توانی کرد
خود را مینکوهد که تو خواهای معشوق و باده میباشی و با اینحال امید مدار که کاری توانی کرد. دانسته نیست اینها با آن ستایشهای گزافهآمیز دربارهی میکده و مِی و با آن شعرهای آغاز غزل چه تواند ساخت؟!. اگر شاعر از مِیخوارگی و مطربخواهی پشیمان گردیده پس چرا از آن شعرها چشم نپوشیده و آنها را دور نینداخته؟!. من بیاد آن داستان میافتم که میگویند : مردی شب میهمان رفته بود. فردا در خانه دست بجیبش برد و چاقویش را نیافت. پنداشت که در آن خانهی میهمانی گزارده. نامهای آغاز کرد در این زمینه : «چاقوی من در خانه شما مانده. آن را بجویید و پیدا کنید و بفرستید». ولی چون نامه را بپایان رسانید پیش از فرستادن چاقو پیدا شد. در پایین نامه نوشت : «از خانهی خودمان پیدا شد ، زحمت نکشید» و نامه را فرستاد. حافظ همان کار را کرده.
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ
بشاهراه طریقت گذر توانی کرد
برای آنکه واژهی «گذر» را بکار برد این را هم گفته. ولی من واژهی «شاهانه» را نمیفهمم.
چون دربارهی حافظ هو بزرگی راه انداخته شده من ناچار میبودم که از درازی سخن نیندیشم و برخی از غزلهای او را کاویده بیارجیهای آنها را به رخ هوادارانش کشم.
———————————
🖌 احمد کسروی
📝 نشست چهارم : زیان بدآموزیهای حافظ از همه بیشتر بوده (سه از دوازده)
این غزل همهاش مضمونهای شاعرانه میبود. بهتر است از جای دیگر غزل دیگری بگیریم :
به سرِّ جام جم آنگه نظر توانی کرد
که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
در این بیت شاعر «خراباتی» است. آن خراباتیان میبودند که از میکده و مِی ستایشها کردندی و بر آن نیکیها بستندی. همانا افسانهای میبوده که جمشید جامی میداشته که نگه میکرده و چگونگی کشور خود و مردم را در آن میدیده. شاعر که یکی از هنرهایش دانستن آنگونه افسانهها بوده آن را بیاد ما میاندازد و میگوید : تو هنگامی توانی پی براز جام جمشید بری که رو بمیکده آوری و خاک آن را سرمهی چشم گردانی. در ستایش میخانه به یک چنین گزافهای برخاسته.
گدایی درِ میخانه طرفهی اکسیریست
گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد
این هم گزافهی پا در هوای دیگری دربارهی میخانه است.
مباش بیمِی و مطرب بزیر چرخ کبود
کزین ترانه غم از دل بدر توانی کرد
این شعرش چندان بد نیست. راستست مِی و مطرب غم از دل بیرون گرداند. اگرهم پزشکی بادهگساری را به تندرستی زیانمند میداند بداند ، شاعر دربند آن نمیبوده. ولی سخن در آنست که مِی و مطرب بیپول نتوانستی بود. کسی میبایست بکوشد و کار کند و برای خود و خاندانش آسایش برپا گرداند. در آن میان گاهی هم به مِی و مطرب پردازد. با رندی و لاتی ببادهخواری و مطرببازی پرداختن و دفتر و خرقه گرو گزاردن و باده خریدن و یا از پیر مغان گدایی کردن که شیوهی حافظ میبوده کاری بسیار بیخردانه است و با چنان ترانهای غم از دل بدر نتوان کرد.
بعزم مرحلهی عشق پیش نِه قدمی
که سودها بری ار این سفر توانی کرد
این هم ستایش از عشق است و ما از آن در نشست دیگر سخن خواهیم راند.
بیا که چارهی ذوق حضور و نظم امور
به فیضبخشی اهلِ نظر توانی کرد
آنجا شاعر خراباتی میبود و اینجا بیکبار صوفی شد. این از سخنان صوفیان میبوده که کسی که میخواهد در «سیر و سلوک» بجایی رسد باید پیری را راهنمای خود گیرد و چهبسا که با یک «نظری» از پیر آن راه را در یک گام پیماید و «به سرمنزل مقصود» رسد.
گل مراد تو آنگه نقاب بگشاید
که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد
در اینجا شاعر نه خراباتیست و نه صوفی. بلکه برای آنکه «سحر» را در قافیه نشاند مضمونی شاعرانه میبافد. میگوید : گل مراد تو هنگامی شکوفد که چون باد سحر هر روز پرستاریش کنی. میخواهد بگوید : تا نکوشی نتیجهای نخواهی برد ... بسیار نیک. سخن راستی گفته. ولی این با آن گفتههای جبریانه چه میسازد؟!.
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا بکوی حقیقت گذر توانی کرد
شاعر ما یکباره صوفی شده. میخواهد از سرای طبیعت بیرون رود و از همهی لذتها چشم پوشد تا بتواند بکوی حقیقت گذری کند. گذشت آنکه شاعر درپی ساده و باده میبوده. گذشت آنکه «مباش بیمِی و مطرب» میگفت.
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
این هم مضمون صوفیانهی دیگریست.
دلا ز نور ریاضت گر آگهی یابی
چو شمع خندهزنان ترک سر توانی کرد
شاعر ما در اندیشهی سختی کشیدن و بچله نشستن نیز هست. از «نور ریاضت» آگهی یافته است و میخواهد در آن راه تا ترک سر پیش رود. زور قافیه را ببین : بگریبان شاعر چسبیده دربدر میگرداندش. ببین چگونه از میخانه بیرونش آورد و تا خانقاه کشانید و آرزومند ریاضتش گردانید. ببین چگونه مِی و مطرب را از یادش بیرون برد.
ولی تو طالب معشوق و جام مِی خواهی
طمع مدار که کار دگر توانی کرد
خود را مینکوهد که تو خواهای معشوق و باده میباشی و با اینحال امید مدار که کاری توانی کرد. دانسته نیست اینها با آن ستایشهای گزافهآمیز دربارهی میکده و مِی و با آن شعرهای آغاز غزل چه تواند ساخت؟!. اگر شاعر از مِیخوارگی و مطربخواهی پشیمان گردیده پس چرا از آن شعرها چشم نپوشیده و آنها را دور نینداخته؟!. من بیاد آن داستان میافتم که میگویند : مردی شب میهمان رفته بود. فردا در خانه دست بجیبش برد و چاقویش را نیافت. پنداشت که در آن خانهی میهمانی گزارده. نامهای آغاز کرد در این زمینه : «چاقوی من در خانه شما مانده. آن را بجویید و پیدا کنید و بفرستید». ولی چون نامه را بپایان رسانید پیش از فرستادن چاقو پیدا شد. در پایین نامه نوشت : «از خانهی خودمان پیدا شد ، زحمت نکشید» و نامه را فرستاد. حافظ همان کار را کرده.
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ
بشاهراه طریقت گذر توانی کرد
برای آنکه واژهی «گذر» را بکار برد این را هم گفته. ولی من واژهی «شاهانه» را نمیفهمم.
چون دربارهی حافظ هو بزرگی راه انداخته شده من ناچار میبودم که از درازی سخن نیندیشم و برخی از غزلهای او را کاویده بیارجیهای آنها را به رخ هوادارانش کشم.
———————————
✍2
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
✍2
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
86%
آری
10%
نه
5%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
🔸 ما در سیاست نیز از دیگران پیشتریم (یک از یک)
در شمارهی دوم نوشتیم دیگران میگویند : «شما در سیاست وارد نیستید» ولی راستی آنست که ما در سیاست نیز از دیگران پیشتریم. در ایران از صدها سال سیاستی نبوده است و اکنون هم نیست ، و این تنها ماییم که یک راه سیاسی را برای این کشور پیش گرفتهایم و در آن راه میکوشیم.
سیاست آنست که یک توده راهی برای خود درمیان دیگر تودهها باز کند و رفتارش با آن تودهها از روی فهم و بینش باشد. دیگران هر معنایی میدهند بدهند. معنی راست سیاست همینست.
به هر حال ما در این باره یک اندیشهی روشن بسیار دوررسی میداریم و از روی فهم و بینش به یک رشته کوششهایی برخاستهایم.
اندیشه و کوششهای سیاسی ما دربارهی ایران بروی پنج چیز بنیاد یافته است :
1) این توده آلودگیهای بسیار میدارد که همان آلودگیها مایهی بدبختیش گردیده.
2) باید بآن آلودگیها چاره کنیم و تا بآنها چاره نکنیم این توده و کشور را از درماندگی و بدبختی رها نخواهیم گردانید.
3) از راه کوشش چاره باین آلودگیها تواند بود و جای هیچ نومیدی نیست.
4) از گله و ناله و دستهبندی و آرزوهای بیجا سودی نخواهد بود.
5) از پیشامدهای جهان و از جنگهای دولتها و از آشتیهای آنها و از پیمانهایی که با یکدیگر میبندند ما را سودی نخواهد بود و کشور ما را از این درماندگی و بدبختی رها نخواهد گردانید.
اینها پنج رشته راستیهاست که ما میدانیم و اندیشه و کوششهای سیاسی ما بروی آنها بنیاد یافته است ، و برای آنکه خواست خود را روشن و دیگران را هم با خود همراه گردانیم باید این پنج رشته را روشن گردانیم و اینک در اینجا آلودگیهای توده را بگفتگو میگزاریم.
آلودگی ایرانیان و دیگر تودههای شرقی داستان بسیار درازیست. آلودگیها یکی دو تا نیست. ما سالهاست در این رشته ، گفتارها نوشته و هر زمان از آلودگی دیگری بسخن پرداخته و آن را روشن گردانیدهایم.
این نمونهای از آلودگیهای توده است که سیوهشت سالست مشروطه در این کشور روان گردیده و هنوز یک تن از هزار تن معنی آن را نمیدانند ، هنوز انبوهی با آن دشمنی میکنند ، هنوز نامش را بریشخند میبرند.
مشروطه بهترین گونهی سررشتهداریست. چرا این مردم نمیخواهند معنی آن را بدانند؟.. چرا با آن دشمنی مینمایند؟.. سرچشمه و شُوَند[=سبب] این کار چیست؟..
ما در همین شماره از روزنامه سخن راندهایم که گروه انبوهی در این کشور دولت را «غاصب» میدانند. مالیات دادن و بسربازی رفتن را حرام میشمارند. سخن راندهایم که رئیس دادگاه ، قانونی را که بدستش سپارده شده نامحترم میشناسد و هر گونه بیاحترامی را با آن قانون ثواب میداند. سخن راندهایم که هنگامی که دولت آگهی داده که مردم به مکه نروند ششهزار تن قاچاق رفتهاند و با پیشانی گشاده و سری فراز بازگشتهاند. اینها هر یکی نمونهی دیگری از آلودگیهای این توده و از پستی اندیشههای مردمست.
این مردم معنی زندگی را نمیدانند. در این توده صد پراکندگی هست. این توده همانست که در این هنگام جهان که زندگانی به بالاترین درجهی سختی رسیده و دولتها با یکدیگر جنگهای ششساله و هفتساله میکنند ، دست از پندارهای پوچ صوفیان و خراباتیان برنداشته است و پایهی فرهنگ خود را بروی آن پندارها گزارده است.
این آلودگیها چیزهای سرسری نیست و بسیار ریشهدار است. اینها گذشته از آنکه مردم را گمراه گردانیده و از شاهراه زندگانی بیرون انداخته ، گذشته از آنکه پراکندگیها بمیان آنها انداخته ، چنانکه بارها گفتهایم بمغزها و نیروهای مغزی کارگر افتاده و انبوهی از جوانان و پیران را از نیروهای خدادادی و از سَهِشها[=احساسات] و دریافتها بیگانه گردانیده است.
ما این آلودگیها را نیک شناخته ، و از آنسو این دانستهایم که سرچشمهی همگی ، آن پندارهای بیپا و آن بدآموزیهای گوناگونست که از سوی کیشها و کتابها درمیان این توده رواج گرفته است و در این باره تاکنون گفتارهای بسیار نوشته و دلیلهای روشن یاد کردهایم.
پرچم هفتگی ـ شمارهی چهارم ـ 19 فروردین ماه 1323
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 ما در سیاست نیز از دیگران پیشتریم (یک از یک)
در شمارهی دوم نوشتیم دیگران میگویند : «شما در سیاست وارد نیستید» ولی راستی آنست که ما در سیاست نیز از دیگران پیشتریم. در ایران از صدها سال سیاستی نبوده است و اکنون هم نیست ، و این تنها ماییم که یک راه سیاسی را برای این کشور پیش گرفتهایم و در آن راه میکوشیم.
سیاست آنست که یک توده راهی برای خود درمیان دیگر تودهها باز کند و رفتارش با آن تودهها از روی فهم و بینش باشد. دیگران هر معنایی میدهند بدهند. معنی راست سیاست همینست.
به هر حال ما در این باره یک اندیشهی روشن بسیار دوررسی میداریم و از روی فهم و بینش به یک رشته کوششهایی برخاستهایم.
اندیشه و کوششهای سیاسی ما دربارهی ایران بروی پنج چیز بنیاد یافته است :
1) این توده آلودگیهای بسیار میدارد که همان آلودگیها مایهی بدبختیش گردیده.
2) باید بآن آلودگیها چاره کنیم و تا بآنها چاره نکنیم این توده و کشور را از درماندگی و بدبختی رها نخواهیم گردانید.
3) از راه کوشش چاره باین آلودگیها تواند بود و جای هیچ نومیدی نیست.
4) از گله و ناله و دستهبندی و آرزوهای بیجا سودی نخواهد بود.
5) از پیشامدهای جهان و از جنگهای دولتها و از آشتیهای آنها و از پیمانهایی که با یکدیگر میبندند ما را سودی نخواهد بود و کشور ما را از این درماندگی و بدبختی رها نخواهد گردانید.
اینها پنج رشته راستیهاست که ما میدانیم و اندیشه و کوششهای سیاسی ما بروی آنها بنیاد یافته است ، و برای آنکه خواست خود را روشن و دیگران را هم با خود همراه گردانیم باید این پنج رشته را روشن گردانیم و اینک در اینجا آلودگیهای توده را بگفتگو میگزاریم.
آلودگی ایرانیان و دیگر تودههای شرقی داستان بسیار درازیست. آلودگیها یکی دو تا نیست. ما سالهاست در این رشته ، گفتارها نوشته و هر زمان از آلودگی دیگری بسخن پرداخته و آن را روشن گردانیدهایم.
این نمونهای از آلودگیهای توده است که سیوهشت سالست مشروطه در این کشور روان گردیده و هنوز یک تن از هزار تن معنی آن را نمیدانند ، هنوز انبوهی با آن دشمنی میکنند ، هنوز نامش را بریشخند میبرند.
مشروطه بهترین گونهی سررشتهداریست. چرا این مردم نمیخواهند معنی آن را بدانند؟.. چرا با آن دشمنی مینمایند؟.. سرچشمه و شُوَند[=سبب] این کار چیست؟..
ما در همین شماره از روزنامه سخن راندهایم که گروه انبوهی در این کشور دولت را «غاصب» میدانند. مالیات دادن و بسربازی رفتن را حرام میشمارند. سخن راندهایم که رئیس دادگاه ، قانونی را که بدستش سپارده شده نامحترم میشناسد و هر گونه بیاحترامی را با آن قانون ثواب میداند. سخن راندهایم که هنگامی که دولت آگهی داده که مردم به مکه نروند ششهزار تن قاچاق رفتهاند و با پیشانی گشاده و سری فراز بازگشتهاند. اینها هر یکی نمونهی دیگری از آلودگیهای این توده و از پستی اندیشههای مردمست.
این مردم معنی زندگی را نمیدانند. در این توده صد پراکندگی هست. این توده همانست که در این هنگام جهان که زندگانی به بالاترین درجهی سختی رسیده و دولتها با یکدیگر جنگهای ششساله و هفتساله میکنند ، دست از پندارهای پوچ صوفیان و خراباتیان برنداشته است و پایهی فرهنگ خود را بروی آن پندارها گزارده است.
این آلودگیها چیزهای سرسری نیست و بسیار ریشهدار است. اینها گذشته از آنکه مردم را گمراه گردانیده و از شاهراه زندگانی بیرون انداخته ، گذشته از آنکه پراکندگیها بمیان آنها انداخته ، چنانکه بارها گفتهایم بمغزها و نیروهای مغزی کارگر افتاده و انبوهی از جوانان و پیران را از نیروهای خدادادی و از سَهِشها[=احساسات] و دریافتها بیگانه گردانیده است.
ما این آلودگیها را نیک شناخته ، و از آنسو این دانستهایم که سرچشمهی همگی ، آن پندارهای بیپا و آن بدآموزیهای گوناگونست که از سوی کیشها و کتابها درمیان این توده رواج گرفته است و در این باره تاکنون گفتارهای بسیار نوشته و دلیلهای روشن یاد کردهایم.
پرچم هفتگی ـ شمارهی چهارم ـ 19 فروردین ماه 1323
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
✍1
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✍1
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست چهارم : زیان بدآموزیهای حافظ از همه بیشتر بوده (چهار از دوازده)
ولی دربارهی حافظ و شعرهای او داستان دیگری هست که میباید آن نیز دانسته شود. با اینکه من آن را در دفترچهی «حافظ چه میگوید؟» بازنمودهام میباید در اینجا نیز بیاد آن پردازم.
میباید دانست که صوفیگری که در قرنهای دوم و سوم پدید آمده و ریشه گرفته با خراباتیگری که سپس خیام آن را بنیاد گزارده (یا اگر دیگران بنیاد گزارده بودند او شناخته گردانیده) ، بیکبار جدا از هم میبودهاند. بلکه ناسازگاریهای آشکار میداشتهاند. صوفیگری بنیادش برآنست که ما خدا را میبینیم و بآن میپیوندیم و صوفیان دربارهی آغاز و انجام جهان سخنانی میداشتند. ولی خراباتیگری بنیادش بر نشناختن خدا و بیهوده دانستن دستگاه آفرش است ، و خراباتیان از آغاز و انجام [جهان] بیکبار ناآگاهی مینمایند.
صوفیان میگویند : باید بخود سختی داد و از خوشیهای جهان دامن درکشید. لیکن خراباتیان میگویند : همیشه باید در خوشی و مستی بود ، اندوه و سختی را از خود دور گردانید.
درمیان صوفیان نام باده و مطرب و این چیزها هرگز نمیبوده و سرمایهی صوفیگری پارسایی و سختیکشی شمرده میشده. رقص که درمیان صوفیان رواج یافته نخست نمیبوده. سپس نیز بسیاری از سلسلهها آن را نمیپذیرفتهاند.
صوفیان و خراباتیان تنها در دو چیز بهم ماننده بودهاند : یکی در زمینهی خوار داشتن جهان و پروا ننمودن بکوشش و کار ، دیگری در زمینهی ارج ننهادن به خرد و آن را خوار شمردن. جز اینها در همه چیز جدا میبودهاند.
شما در شعرهای خیام در هیچجا اندیشههای صوفیانه نتوانید یافت. همچنان در سخنان صوفیان پیشین نامی از باده یا ساغر یا مانند آن نتوانید دید. دف زدن و رقصیدن که در بسیاری از سلسلههای صوفی رواج میداشته در آغاز کار نمیبوده. صوفیان از خراباتیان بسیار دور میبودهاند. آنان جدا و اینان جدا میبودهاند. گاهی نیز خراباتیان زبان بدگویی بصوفیان گشاده میداشتهاند.
لیکن با همهی آنها در نتیجهی پیشامدهای پیچاپیچی ، در قرنهای دیگر صوفیگری با خراباتیگری درهم آمیخته و شیخ و رند ، همرنگ و همراه شدهاند. اینها را در جایی ننوشتهاند. ولی ما از شعرهای خود شاعران بدست میآوریم و تاریخچهی شگفتش را نیز از روی فهم و گمان پیدا میکنیم :
همانا پیش از زمان مغول بادهفروشی در شهرهای اسلام ویژهی جهودان و ترسایان و مغان (زردشتیان) میبوده. آنان هم ناچار میبودهاند که در بیرون شهر ، در آنجا که ویرانههاست ، جایی برای خود برگزینند.
حرام بودن باده در اسلام عنوان بدست ملایانِ خودفروش [1] داده بوده که بادهخواران را سخت دنبال کنند و اگر کسی را مست یافتند برای او «اجرای حد» کنند. از اینرو کسی در درون شهر خریدن و فروختن یا خوردن آن در آشکار نمییارَسته. این معنی را از واژهی «خرابات» که بمعنی میخانه و قمارخانه است نیز توان فهمید.
کسانی که میخواستهاند باده خورند میبایسته که به بیرون شهر روند و در آنجا بخورند و بمانند تا از مستی بازرهند. از اینرو بادهفروشان ناچار میبودهاند در آن خرابات دستگاهی درچینند. باینمعنی که چنگ و چغانه آماده گردانند ، پسران خوشرویی را برای ساغرگردانی نگه دارند ، چیزهای خوردنی بسیجند.
با اینحال پیداست که مردان آبرومندی بآنجا نمیرفتهاند. کسان بیباکی میرفتهاند و بیشترشان تهیدست و لات میبودهاند که بگفتهی خودشان چهبسا دفتر و خرقه را در نزد مِیفروش گرو میگزاردهاند یا باده به نسیه میخوردهاند.
یک دسته مردم بیارج رانده شده از توده ، خود را بپناه میخانه کشیده با زور مِی خود را خوش میگردانیدهاند و روز میگذرانیدهاند. با اینهمه از آزار و تاخت و تاز ملایان و پارسایان ایمن نمیبودهاند و آزارها از آنان میکشیدهاند. اینست کینهی آنان را در دل میداشتهاند.
چون پارسایان دستاویزشان دین و خدا و دوزخ و بهشت و اینگونه عنوانها میبوده ، خراباتیان کمکم از خدا و دین نیز بیزار میگردند و در بدمستیهای خود زبان باز کرده سخنانی میگفتهاند : «ای بابا ، که بآنجهان رفت و از بهشت و دوزخ آگاهی آورد؟!.» ، «ما هیچ نمیدانیم از کجا آمدهایم و کجا خواهیم رفت ، باید پروایی نکرد و خوش بود» ، «زندگانی همین یک دمست که هست ، باید آن را با خوشی گذرانید» ، «مگر شما نمیگویید خدا آمرزگار است؟!.. پس ما باید گنه کنیم تا او بیامرزد» ، «این دنیا هیچست و پوچست» ، «ما اگر باده هم نخوریم با این غمها خواهیم پوسید».
از اینگونه اندیشهها که بدلها آید و در مستی زورش بیشتر باشد.
اینست میتوان گفت که اندیشههای خراباتیانه پیش از خیام میبوده. او آنها را گرفته و برویهی بهتری انداخته و گستاخانهتر سروده. این گمان هم دور نیست که بیشتر رباعیها که بنام خیام است ازو نباشد و کسانی پیش ازو یا در همان زمان سروده باشند.
👇
🖌 احمد کسروی
📝 نشست چهارم : زیان بدآموزیهای حافظ از همه بیشتر بوده (چهار از دوازده)
ولی دربارهی حافظ و شعرهای او داستان دیگری هست که میباید آن نیز دانسته شود. با اینکه من آن را در دفترچهی «حافظ چه میگوید؟» بازنمودهام میباید در اینجا نیز بیاد آن پردازم.
میباید دانست که صوفیگری که در قرنهای دوم و سوم پدید آمده و ریشه گرفته با خراباتیگری که سپس خیام آن را بنیاد گزارده (یا اگر دیگران بنیاد گزارده بودند او شناخته گردانیده) ، بیکبار جدا از هم میبودهاند. بلکه ناسازگاریهای آشکار میداشتهاند. صوفیگری بنیادش برآنست که ما خدا را میبینیم و بآن میپیوندیم و صوفیان دربارهی آغاز و انجام جهان سخنانی میداشتند. ولی خراباتیگری بنیادش بر نشناختن خدا و بیهوده دانستن دستگاه آفرش است ، و خراباتیان از آغاز و انجام [جهان] بیکبار ناآگاهی مینمایند.
صوفیان میگویند : باید بخود سختی داد و از خوشیهای جهان دامن درکشید. لیکن خراباتیان میگویند : همیشه باید در خوشی و مستی بود ، اندوه و سختی را از خود دور گردانید.
درمیان صوفیان نام باده و مطرب و این چیزها هرگز نمیبوده و سرمایهی صوفیگری پارسایی و سختیکشی شمرده میشده. رقص که درمیان صوفیان رواج یافته نخست نمیبوده. سپس نیز بسیاری از سلسلهها آن را نمیپذیرفتهاند.
صوفیان و خراباتیان تنها در دو چیز بهم ماننده بودهاند : یکی در زمینهی خوار داشتن جهان و پروا ننمودن بکوشش و کار ، دیگری در زمینهی ارج ننهادن به خرد و آن را خوار شمردن. جز اینها در همه چیز جدا میبودهاند.
شما در شعرهای خیام در هیچجا اندیشههای صوفیانه نتوانید یافت. همچنان در سخنان صوفیان پیشین نامی از باده یا ساغر یا مانند آن نتوانید دید. دف زدن و رقصیدن که در بسیاری از سلسلههای صوفی رواج میداشته در آغاز کار نمیبوده. صوفیان از خراباتیان بسیار دور میبودهاند. آنان جدا و اینان جدا میبودهاند. گاهی نیز خراباتیان زبان بدگویی بصوفیان گشاده میداشتهاند.
لیکن با همهی آنها در نتیجهی پیشامدهای پیچاپیچی ، در قرنهای دیگر صوفیگری با خراباتیگری درهم آمیخته و شیخ و رند ، همرنگ و همراه شدهاند. اینها را در جایی ننوشتهاند. ولی ما از شعرهای خود شاعران بدست میآوریم و تاریخچهی شگفتش را نیز از روی فهم و گمان پیدا میکنیم :
همانا پیش از زمان مغول بادهفروشی در شهرهای اسلام ویژهی جهودان و ترسایان و مغان (زردشتیان) میبوده. آنان هم ناچار میبودهاند که در بیرون شهر ، در آنجا که ویرانههاست ، جایی برای خود برگزینند.
حرام بودن باده در اسلام عنوان بدست ملایانِ خودفروش [1] داده بوده که بادهخواران را سخت دنبال کنند و اگر کسی را مست یافتند برای او «اجرای حد» کنند. از اینرو کسی در درون شهر خریدن و فروختن یا خوردن آن در آشکار نمییارَسته. این معنی را از واژهی «خرابات» که بمعنی میخانه و قمارخانه است نیز توان فهمید.
کسانی که میخواستهاند باده خورند میبایسته که به بیرون شهر روند و در آنجا بخورند و بمانند تا از مستی بازرهند. از اینرو بادهفروشان ناچار میبودهاند در آن خرابات دستگاهی درچینند. باینمعنی که چنگ و چغانه آماده گردانند ، پسران خوشرویی را برای ساغرگردانی نگه دارند ، چیزهای خوردنی بسیجند.
با اینحال پیداست که مردان آبرومندی بآنجا نمیرفتهاند. کسان بیباکی میرفتهاند و بیشترشان تهیدست و لات میبودهاند که بگفتهی خودشان چهبسا دفتر و خرقه را در نزد مِیفروش گرو میگزاردهاند یا باده به نسیه میخوردهاند.
یک دسته مردم بیارج رانده شده از توده ، خود را بپناه میخانه کشیده با زور مِی خود را خوش میگردانیدهاند و روز میگذرانیدهاند. با اینهمه از آزار و تاخت و تاز ملایان و پارسایان ایمن نمیبودهاند و آزارها از آنان میکشیدهاند. اینست کینهی آنان را در دل میداشتهاند.
چون پارسایان دستاویزشان دین و خدا و دوزخ و بهشت و اینگونه عنوانها میبوده ، خراباتیان کمکم از خدا و دین نیز بیزار میگردند و در بدمستیهای خود زبان باز کرده سخنانی میگفتهاند : «ای بابا ، که بآنجهان رفت و از بهشت و دوزخ آگاهی آورد؟!.» ، «ما هیچ نمیدانیم از کجا آمدهایم و کجا خواهیم رفت ، باید پروایی نکرد و خوش بود» ، «زندگانی همین یک دمست که هست ، باید آن را با خوشی گذرانید» ، «مگر شما نمیگویید خدا آمرزگار است؟!.. پس ما باید گنه کنیم تا او بیامرزد» ، «این دنیا هیچست و پوچست» ، «ما اگر باده هم نخوریم با این غمها خواهیم پوسید».
از اینگونه اندیشهها که بدلها آید و در مستی زورش بیشتر باشد.
اینست میتوان گفت که اندیشههای خراباتیانه پیش از خیام میبوده. او آنها را گرفته و برویهی بهتری انداخته و گستاخانهتر سروده. این گمان هم دور نیست که بیشتر رباعیها که بنام خیام است ازو نباشد و کسانی پیش ازو یا در همان زمان سروده باشند.
👇
✍2
🔹 پانوشت :
1ـ خودفروشی ، خودنمایی فزون و چشمگیر است. همانست که مردم با عبارت «میخواهد بگوید که ما هم هستیم!» میفهمانند. این واژه را این روزها گاهی بغلط برای معنایی که واژهی «تنفروشی» برای آن مناسب است بکار میبرند.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
1ـ خودفروشی ، خودنمایی فزون و چشمگیر است. همانست که مردم با عبارت «میخواهد بگوید که ما هم هستیم!» میفهمانند. این واژه را این روزها گاهی بغلط برای معنایی که واژهی «تنفروشی» برای آن مناسب است بکار میبرند.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
✍2
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
89%
آری
11%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✍2
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
🔸 در پیرامون روزبه نوروز (یک از یک)
خواهشمندم جواب سئوال زیرین را در روزنامهی پرچم بنویسید.
روزبه نوروز ، روزبه ملی است یا مذهبی؟. اگر ملی است علت اینکه ارامنه و یهودیان و دارندگان سایر مذاهب تبعهی ایران این روزبه را جشن نمیگیرند چیست؟.
مهندس زنوزی
پرچم : بهتر است در پاسخ این پرسش نخست روزبه را معنی کنیم. روزبه یا عید از چیزهاییست که در این کشور معنی خود را از دست داده.
روزبه یا عید آنست که در پیشرفتهای جهان یا در زندگانی یک توده پیشامد بزرگی رخ دهد و مردانی جانفشانیهایی نمایند و مردم جهان یا آن توده بنام ارج گزاردن بآن پیشامد و بزرگ گردانیدن آن جانفشانان ، روز آن پیشامد را برگزیده همه ساله در همچنان روزی بجشن و شادی پردازند.
این معنی راست روزبه است. از اینجاست که میگوییم در ایران معنی روزبه را نمیدانند. روزبههایی که در این کشور است بیشتر آنها بیمعنی است.
اما نوروز ، این یک روزبه ویژهایست. این روزبه آغاز سالست. ایرانیان سال خود را از نوروز که آغاز بهار ـ یا بهتر گویم : آغاز سال سپهری[=طبیعی] ـ است میگیرند و اینست آن روز را نیز بجشن و شادی میپردازند.
این کارِ نیکیست. زیرا گذشته از شادی و خوشی که دربر میدارد خود پرداختن بآغاز سال ، دارای یک معناییست. این پرداختن معنایش آنست که ما نگاهی بسال گذشته انداخته کارهای نیک و بد خود را در آن بدیده آوریم ، و برای سال نو نیکوکاریهایی را باندیشه گیریم ، و پیداست که این کار باید با سَهِشهای پاکدلانه و نیکخواهانه توأم باشد. هر کسی در آغاز سال زمانی را باندیشهی جهان و جهانیان بگذراند و آمیغهای زندگانی را بجلو دیده بیاورد. گردش سال را بدیده گرفته این بداند که آن گردش از روی یک دستگاه بسیار بسامانیست و آن دستگاه برای خوش زیستن جهانیان و آسایش ایشان میباشد.
نوروز روزبه بزرگیست. ولی باید پیرامون آن را نیز از پندارپرستیها و نادانیها پاک گردانیم. نادانیها که گرد نوروز را گرفته تنها هفتسین و مانند آن نیست. نادانیهای بتپرستانهی دیگری نیز در پیرامون آن میباشد.
بدبختان از شاهراه زندگانی فرسنگها دور افتادهاند و میخواهند با گذرانیدن آغاز سال در نزدیکی فلان مردهی هیچکاره ، خود را در زندگانی خوشبخت گردانند.
اما پرسشی که کردهاید پیداست که نوروز روزبه همهی ایرانیان است و بستگی بکیشی نمیدارد. اینکه میپرسید : چرا ارامنه و یهود و دیگران آن را جشن نمیگیرند باید این پرسش را از خود ایشان کرد. ولی اگر کار بآنجا رسد پرسشهای دیگرِ بزرگتری بمیان خواهد آمد. این دستهها از هر باره خود را از ایرانیان جدا گردانیدهاند.
آنان سالشماریشان نیز جداست و پیداست که خود روزبه سرِ سال دیگری میدارند و به نوروز ارج نباید گزارند.
پرچم هفتگی ـ شمارهی پنجم ـ 26 فروردین ماه 1323
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 در پیرامون روزبه نوروز (یک از یک)
خواهشمندم جواب سئوال زیرین را در روزنامهی پرچم بنویسید.
روزبه نوروز ، روزبه ملی است یا مذهبی؟. اگر ملی است علت اینکه ارامنه و یهودیان و دارندگان سایر مذاهب تبعهی ایران این روزبه را جشن نمیگیرند چیست؟.
مهندس زنوزی
پرچم : بهتر است در پاسخ این پرسش نخست روزبه را معنی کنیم. روزبه یا عید از چیزهاییست که در این کشور معنی خود را از دست داده.
روزبه یا عید آنست که در پیشرفتهای جهان یا در زندگانی یک توده پیشامد بزرگی رخ دهد و مردانی جانفشانیهایی نمایند و مردم جهان یا آن توده بنام ارج گزاردن بآن پیشامد و بزرگ گردانیدن آن جانفشانان ، روز آن پیشامد را برگزیده همه ساله در همچنان روزی بجشن و شادی پردازند.
این معنی راست روزبه است. از اینجاست که میگوییم در ایران معنی روزبه را نمیدانند. روزبههایی که در این کشور است بیشتر آنها بیمعنی است.
اما نوروز ، این یک روزبه ویژهایست. این روزبه آغاز سالست. ایرانیان سال خود را از نوروز که آغاز بهار ـ یا بهتر گویم : آغاز سال سپهری[=طبیعی] ـ است میگیرند و اینست آن روز را نیز بجشن و شادی میپردازند.
این کارِ نیکیست. زیرا گذشته از شادی و خوشی که دربر میدارد خود پرداختن بآغاز سال ، دارای یک معناییست. این پرداختن معنایش آنست که ما نگاهی بسال گذشته انداخته کارهای نیک و بد خود را در آن بدیده آوریم ، و برای سال نو نیکوکاریهایی را باندیشه گیریم ، و پیداست که این کار باید با سَهِشهای پاکدلانه و نیکخواهانه توأم باشد. هر کسی در آغاز سال زمانی را باندیشهی جهان و جهانیان بگذراند و آمیغهای زندگانی را بجلو دیده بیاورد. گردش سال را بدیده گرفته این بداند که آن گردش از روی یک دستگاه بسیار بسامانیست و آن دستگاه برای خوش زیستن جهانیان و آسایش ایشان میباشد.
نوروز روزبه بزرگیست. ولی باید پیرامون آن را نیز از پندارپرستیها و نادانیها پاک گردانیم. نادانیها که گرد نوروز را گرفته تنها هفتسین و مانند آن نیست. نادانیهای بتپرستانهی دیگری نیز در پیرامون آن میباشد.
بدبختان از شاهراه زندگانی فرسنگها دور افتادهاند و میخواهند با گذرانیدن آغاز سال در نزدیکی فلان مردهی هیچکاره ، خود را در زندگانی خوشبخت گردانند.
اما پرسشی که کردهاید پیداست که نوروز روزبه همهی ایرانیان است و بستگی بکیشی نمیدارد. اینکه میپرسید : چرا ارامنه و یهود و دیگران آن را جشن نمیگیرند باید این پرسش را از خود ایشان کرد. ولی اگر کار بآنجا رسد پرسشهای دیگرِ بزرگتری بمیان خواهد آمد. این دستهها از هر باره خود را از ایرانیان جدا گردانیدهاند.
آنان سالشماریشان نیز جداست و پیداست که خود روزبه سرِ سال دیگری میدارند و به نوروز ارج نباید گزارند.
پرچم هفتگی ـ شمارهی پنجم ـ 26 فروردین ماه 1323
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
✍1