پاکدینی ـ احمد کسروی
7.74K subscribers
8.58K photos
477 videos
2.28K files
1.75K links
🔔 برای پاسخ شکیبا باشید.

کتابخانه پاکدینی
@Kasravi_Ahmad

تاریخ مشروطه ایران
@Tarikhe_Mashruteye_Iran

اینستاگرام
instagram.com/pakdini.info

کتاب سودمند
@KetabSudmand

یوتیوب
youtube.com/@pakdini
Download Telegram
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»

🖌 احمد کسروی

📝 نشست چهارم : زیان بدآموزیهای حافظ از همه بیشتر بوده (پنج از دوازده)


به هر حال اندیشه‌های خیام را جز برخاسته از خرابات ـ خرابات بدانسان که ستودیم ـ نتوان دانست. وگرنه بهر چیست که آنهمه ستایش از باده رفته؟!.. بهر چیست که از زابهای[صفت] خدا تنها آمرزگاری او بدیده گرفته شده؟!. بهر چیست که در بی‌پروایی بجهان آنهمه پافشاری رفته؟!. بهر چیست که از «قضا و قدر» و «لوح محفوظ» پیاپی نام برده شده؟!. کسانی که بخدا باوری درست نمی‌داشته‌اند بلکه گاهی آشکاره بی‌باوری می‌نموده‌اند ، چگونه بوده که «بتقدیر الهی» یا «بلوح محفوظ» ایمان داشته‌اند؟!. اینها باهم نتوانستی بود مگر از آن راه خراباتیگری که در بالا ستودیم.

داستان جبریگری در اسلام ریشه می‌داشته. کسانی بر آن می‌بوده و عنوان «لوح محفوظ» و برخی آیه‌های قرآن را (نافهمیده) برای آن دلیل می‌آورده‌اند. این خراباتیان آن را دستاویز نیکی برای باده‌خواریهای خود شناخته گرفته و رها نکرده‌اند و پیاپی آنها را برخ ملایان و پارسایان کشیده‌اند :

تا کی ز چراغ مسجد و دود کنشت
تا چند زیان دوزخ و سود بهشت

رو بر سر لوح بین که استاد قضا
روز ازل آنچه بودنی بود نوشت

یا رب تو گلم سرشته‌ای من چه کنم
این پشم و قصب تو رشته‌ای من چه کنم

هر نیک و بدی که از من آید بوجود
تو بر سر من نوشته‌ای من چه کنم

به هر حال این گفته‌های خیام یا دیگر خراباتیان در برابر گفته‌های پارسایان خشک‌مغز معنایی توانستی داد و ارجی توانستی داشت. ولی در برابر آمیغها[=حقایق] یا از دیده‌ی سود و زیان زندگانی بی‌ارجست و بسیار بی‌معنیست.

اگر کارهای زندگانی تنها آن بودی که کسی با ملایان بچَخَد[مجادله] و بآنان پاسخهای دندان‌شکن دهد ، گفته‌های خیام ارج داشتی. سخن در آنجاست که کارهای زندگانی تنها آن نیست.

آری پارسای خشک‌مغزی که از یکسو «قضا و قدر» و «لوح محفوظ» را بمیان می‌آورد و از یکسو باده‌خواران را با آتش دوزخ می‌ترسانید ، یک باده‌خوار توانستی گفته‌های خود او را برخش کشد و بگوید :

ایزد چو گل وجود ما می‌آراست
دانست ز فعل ما چه خواهد برخاست

بی‌حکمش نیست هر گناهی که مراست
پس سوختن روز قیامت ز کجاست

این سخن در پاسخ او بس بودی و زبانش را بسته داشتی.

لیکن گفتگو در آنست که چیزهای دیگری هم درمیانست. این درمیانست که باده بدرستی تن زیانمند است و باید خود را در خوردن آن آزاد ندانست. آنگاه آنگونه باده‌خواری که با بی‌پروایی بگذشته و آینده و بیدردی همراه می‌بوده با زندگانی سرافرازانه نتواند ساخت. مردمی که بآنگونه باده‌خواری گرایند باید پستی و زیردستی را بگردن گیرند. بدی گفته‌های خیام از اینروست.

اندیشه‌های خیامی چنانکه برخاسته از خراباتست شاینده‌ی خرابات نیز هست. گروهی اگر بخواهند از توده‌ها جدا گردیده ، همچون قرشمالان یک زندگانی پستی برای خود پدید آورند ، که درپی آبرو و سرفرازی نبوده و بنیکی جهان دلبستگی نداشته با لختی بسازند ، و اندک خوراکی از هر کجا بود بدست آورده روز بگذرانند و تنها خواستشان این باشد که پروای هیچی نکنند و با زور باده و چنگ و چغانه خود را خوش گردانند ـ چنین گروهی توانند خیام را فیلسوف شناسند و پیروی از اندیشه‌های او کنند. برای دیگران بسیار نافهمیست که بسخنان او ارج گزارند. بسیار نافهمیست که بدآموزیهای او را که سراپا درس بی‌پروایی و بی‌غیرتی می‌دهد در مغزهای خود بیاکنند.


———————————

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
3
(از نوشتار بالا)
.
1
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 یک کار ارجدار ـ یا ترجمه‌ی تاریخ موسا خورِنی [1] (یک از یک)


روزنامه‌ی ایرانِ کنونی که آقای یقیکیان هفته‌ای یک شماره در تهران بچاپ می‌رسانند یکی از کارهای نیکی که آقای یقیکیان بانجام می‌رسانند ترجمه‌ی کتاب موسا خورنی است که تکه به تکه در آن روزنامه‌ بچاپ می‌رسد.

کتاب موسا خورنی با آنکه تاریخ ارمنستانست تاریخ ایران نیز هست و آگاهیهای بسیاری را از پادشاهان اشکانی دربر می‌دارد.

این کتاب بزبانهای بسیاری از کشورهای اروپایی ترجمه یافته و جای افسوس بود که بفارسی که می‌بایست زودتر از آنها ترجمه شود نشده بود و اکنون جای خشنودیست که آقای یقیکیان این کار بایَنده[=لازم] را بانجام می‌رساند.

ما چنانکه بارها نوشته‌ایم به تاریخ ارج می‌گزاریم. تاریخ برای شناختن جهان و چگونگی زندگانی که یکی از خواستهای ماست یاوری بسیار تواند کرد. گذشته از آنکه خود چیز خوشایندیست و چه بهتر که ساعتهای بیکاری هر کسی با اینگونه خواندنیها بسر رود.

یکی از کارهایی که باید بکنیم آنست که کتابهای تاریخی شیرین و راست نوشته و بچاپ رسانیده در دسترس زنان و مردان بگزاریم تا آنان را از پرداختن بکتابهای زیانمند بازداریم.

به هر حال بآقای یقیکیان از آن کارشان سپاس می‌گزاریم و ما دوست می‌داریم آن را جداگانه هم بچاپ رسانند. ولی باید یادآوری کنیم که روزنامه‌شان با غلطهای بسیار بچاپ می‌رسد. آنگاه جمله‌های ترجمه نیز بشیوه‌ی گفتارنویسی روزنامه‌هاست. در حالی که برای کتاب شیوه‌ی بهتر دیگری باید بود. بویژه برای کتاب ارجداری همچون کتاب موسس خورناتسی.

موسا خورنی (یا موسس خورناتسی) کتاب دیگری در جغرافی دارد که چند صفحه‌اش درباره‌ی ایرانست و جغرافی کشور ایران را در زمان ساسانیان نشان می‌دهد. یکی از شرقشناسان آلمانی مارکوارت‌ْنام ، آن چند صفحه را گرفته و در پیرامونش بجستجوهای دانشمندانه پرداخته و کتابی بنام «ایرانشهر» پدید آورده که بچاپ رسیده و خود یکی از کتابهاییست که باید بفارسی ترجمه شود و بچاپ رسد. ما امیدمندیم جوانان بجای رمان نوشتن و یا گفتارهای بیهوده برای روزنامه‌ها فرستادن به اینگونه کارهای سودمند پردازند.

ما در حال آنکه از رُمان بد می‌گوییم و می‌خواهیم جوانان بآن نپردازند این هم می‌خواهیم که آنان هوش و جُربزه‌ی خدادادی خود را در کارهای سودمند بکار برند و بجای رُمان بدانش پردازند.

پرچم هفتگی ـ شماره‌ی پنجم ـ 26 فروردین ماه 1323

[1] : موسا خورِنی یا موسس خورناتسی (MOVSĒS XORENAC‘I)
———————————

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
2
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»

🖌 احمد کسروی

📝 نشست چهارم : زیان بدآموزیهای حافظ از همه بیشتر بوده (شش از دوازده)


چند روز پیش در رادیو تهران نمایشی بود که خیام با فیتز جرالد بهم رسیده‌اند و گفتگو می‌کنند و خیام سپاس می‌گزارد که فیتز جرالد پس از گذشتن پانصد سال ، «افکار آسمانی» او را به انگلیسی ترجمه کرده و باعث رواج آنها شده. یک ایرانی خیام می‌بود و یک انگلیسی فیتز جرالد. خیام آواز راه انداخته از رباعیهایش بلند می‌سرود و فیتز جرالد آهسته سخنی می‌گفت.

من پیش خود شرمنده گردیدم. بیاد آوردم که اکنون آن انگلیسی رازدان باین ایرانی فریب‌خورده‌ی خام با چه نگاهی می‌نگرد و زیر لب بنافهمی او چه خنده‌ای می‌کند. این اندیشه از بس مرا سَهانید نتوانستم تا آخر بنشینم و گوش دهم ، برخاسته باتاق دیگری رفته در را بروی خود بستم.

داستان ما با خیام و انگلیسیان داستان آن مردیست که می‌گویند اسبی می‌داشت عاجز و تنبل و پیر و ناتوان که از دستش بستوه آمده بود. روزی خواست او را بفروشد و آسوده گردد. افسارش را گرفته ببازار برد. در بازار دلال برای کشیدن خریداران سوار آن شد و با زور سیخ و تازیانه کمی دوانید ، و آنگاه آواز بلند کرده گفت : «کیست بخرد یک اسب جوان و چاق و تیزرو و چالاکی را ...». چون چند بار این ستایشها را سرود ، دارنده‌ی اسب پیش آمده افسار آن را گرفت و گفت : «اکنون که چنانست چرا بفروشم؟!..». آن را گرفت و بخانه بازگردانید.

بیچارگان نافهم فریب خورده‌اند و می‌خواهند دیگران را هم بروز خود نشانند. بیچارگان نافهم نمی‌دانند که اندیشه‌های خیام نه چیزیست که در رادیو بخوانند و برخ جهانیان کشند ، نه چیزیست که بآنها بنازند.

آن شعرها که خوانده می‌شد هر یکی نمونه‌ی دیگری از نافهمی خیام می‌بود :

گر بر فلکم دست بُدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان

از نو فلک دگر چنان ساختمی
کآزاده بکام دل رسیدی آسان

همین شعرها جز یک مالیخوالیای بدمستانه نیست. این شعرها همان به که در مستی و درمیان مستان خوانده شود. یکی مستانه بخواند و دیگران مستانه آفرین گویند. وگرنه در پیش خردمندان اندیشه‌ی بسیار پست و بی‌ارجیست.

این ماننده‌ی آنست که کسی پی کاری نرود و با گرسنگی و لختی بسازد و آنگاه اندیشه را تند گردانیده بگوید : «من باید گنجی پیدا کنم و یکباره آسوده شوم». یا ماننده‌ی آنست که بیماری درپی درمان نباشد و با درد و ناتوانی روز بگزارد و آنگاه بنشیند و جلو گزافگویی را باز گزارد و بگوید : «من باید کاری کنم که بیماری هیچ نباشد».

هیچ کس را از آدمیان دستی بفلک نتواند بود. آن جز مالیخولیای بدمستانه نیست. ولی اگر کسانی راه خرد را پیش گیرند این تواند بود که با بدیهای جهان نبرد کنند و از آنها بکاهند و از آسایش و خوشی بهره‌ها جویند. آن سخنی که کسی باید بمردم بگوید و راهی نماید اینهاست.


———————————

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
25ـ ادوارد فیتز جرالد
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 آدمی با جانوران یکی نیست (یک از یک)


یک چیزی که ما در بیشتر ایرانیان می‌بینیم ترس است. بارها از پست نامه بما می‌رسد که می‌بینیم کسی با نام پوشیده ایرادی گرفته یا پرسشی کرده است. در حالی که اگر آن را با نام آشکاری پرسیدی یا ایراد گرفتی هیچ زیانی نبودی.

بتازگی از پست نامه‌ای رسیده که یکی با دستینه‌ی ا. ح. چنین می‌نویسد : «شما که می‌گویید گوشت نباید خورد و گوشت خوردن را عیب آدمیان می‌شمارید حرف شما مخالف با قوانین طبیعت است دنیا دستگاه آکل و مأکولست. درمیان حیوانات آنچه قویتر است ضعیف را شکار می‌کند و می‌خورد. از عنکبوت ناتوان گرفته تا شیر و خرس توانا هر یکی برای خود شکاری دارد که می‌گیرد و می‌خورد. درمیان مرغان هوا و ماهیهای دریا نیز همین رفتار جاریست. انسان که یک فردی از حیواناتست نمی‌تواند خود را مستثنا گرداند ... جلو قوانین طبیعت را نمی‌توان گرفت».

می‌گویم : نخست ایراد ما بشما آنست که چرا نام خود را پنهان داشته‌اید. این پرسش یا ایراد چیزی نبوده که ما از آن برنجیم یا کسی شما را بیدین شناخته بآزارتان کوشد.

ما نیک می‌دانیم که از سالهاست اینگونه اندیشه‌های پراکنده از اروپا یا از دیگر جاها بایران رسیده و رنگ برنگ در دلها جا گرفته است. روزنامه‌ها هرچه از کتابها یا از روزنامه‌های اروپایی گرفته‌اند بی‌باک و پروا بچاپ رسانیده در دلها جایگیر گردانیده‌اند.

عنوان «آکل و مأکول» از پیش درمیان ایرانیان بوده است. ولی سپس که فلسفه‌ی داروین پراکنده شده و هایهوی آن بیش از خودش به ایران رسیده ، و جمله‌های «زندگانی نبرد است» و «هر توانا می‌تواند ناتوانی را در راه زیست خود نابود گرداند» و مانند اینها بگوشها رسیده ، این نیز عنوان دیگری گردیده. به هر حال اگر جوانی یا پیری اینگونه اندیشه‌ها را در مغز خود جا داده جای نکوهش نخواهد بود. بلکه باید کوشید و حقایق را روشن گردانید تا این آموزاکهای پراکنده از دلها بیرون رود.

من بآقای ا.ح. پاسخ کوتاهی خواهم نوشت. ولی بهتر می‌دانم او کتابهای ما بویژه کتاب بنیاد را بخواند تا در این زمینه با یک رشته آمیغهای ارجدار و روشنی روبرو گردد.

اما ایرادهای شما : نمی‌دانم خواست شما از «قوانین طبیعت» چیست؟!. ما قانونی یا چیز دیگری که ما را از گوشتخواری ناچار گرداند نمی‌شناسیم. ما اگر گوشت نخوریم و کارد بگلوی گوسفندان بی‌آزار و سودمند نکشیم نافرمانی به سپهر (یا طبیعت) نکرده‌ایم.

اگر چنین باشد که هر چیزی که مردم از روی هوس یا سَهِش [=احساس] می‌کنند از قانونهای طبیعت شماریم کار بسیار دشوار خواهد بود. در آن حال باید بآدمکشان سخنی نگوییم ، بدزدان نیز ایرادی نگیریم. اگر سخنی گفتیم یا ایرادی گرفتیم اینان نیز زبان باز کنند و بگویند : «این مخالف قوانین طبیعت است». یا بگویند : «دنیا دستگاه کشتن و کشته شدن است». همان اندازه که گوشتخواری در طبیعت جا می‌دارد آدمکشی و دزدی و دیگر بدیها نیز می‌دارد. هر رختی که شما بگوشتخواری پوشانید دیگران توانند بدزدی و آدمکشی پوشانند.

این نکته را باید فراموش نکرد که بسیار چیزها در جهان هست که ما می‌کوشیم نباشد. در جهان یا در طبیعت یا هر نامی که دهید بیماری هست ، ستمگری هست ، دزدی هست ، آدمکشی هست ، مار هست ، کژدم هست ، پشه‌ی مالاریا هست ، گمراهی هست ، نادانی هست ، تاریکی هست ... اینها چیزهاییست که هست و ما می‌کوشیم نباشد.

قانون طبیعت (یا آیین سپهر) که می‌گوییم چیزهایی را می‌گوییم که گردش جهان بروی آنهاست و ما نمی‌توانیم و نخواهیم توانست از آنها جلو گیریم یا دیگر گردانیم. «نه هرچه در سپهر است از آیین اوست».

اینکه می‌نویسید : «دنیا دستگاه آکل و مأکولست» راست نیست. سخنیست شنیده و نااندیشیده پذیرفته‌اید. آری در جهان «خوردن و خورده شدن» هست. آری بسیاری از زندگان با خوردن دیگری زندگی می‌‌کنند و خود نیز خورده می‌شوند.

چیزی که هست این از نیکیهای جهان نیست. بلکه از بدیهای اوست که باید تا می‌توان بجلوگیری کوشید. باید تا می‌توان با آن نبرد کرد.

آنگاه این دستگاه «خوردن و خورده شدن» در جانورانست. آدمی را بپای جانوران نباید برد. این یک لغزش بزرگی از «نواندیشان» است که آدمی را با جانوران یکسان می‌شناسند و آنچه را که در جانوران می‌بینند می‌خواهند در آدمی نیز باشد.

دوباره می‌گویم : این یک لغزش بزرگیست. لغزشیست که فلسفه دچار آن گردیده. لغزشیست که زیانهای بسیاری را بجهان رسانیده است.

آدمی اگرهم جان دارد و از جنس جانورانست با آنها نه یکسانست. آدمی دارای گوهر ویژه‌ای بنام دستگاه روان و خرد است که بسیار والاست.

در اینجاست که دوباره به آقای ا.ح. می‌سپارم کتابهای ما را بخواند. بخواند و این لغزشها را از خود دور گرداند. این خود زیانست که آدمی گوهر خود را نشناسد ، زیانست که از ارج و جایگاه خود ناآگاه باشد.

👇
آنگاه همان جانوران مگر همگی گوشت می‌خورند؟!. گرفتیم که آدمی همچون جانورانست و باید پیروی از ایشان کند ، مگر همگی جانوران گوشتخوارند؟!..

درمیان جانوران گوشتخوارها دسته‌ای می‌باشند. دسته‌های دیگری جز با گیاه زندگی نمی‌کنند. پس چه شده که آدمی پیروی از گوشتخواران کند و از این گیاهخواران نکند؟!..

اگر باین زمینه‌ها درآییم این خود داستانیست که آدمی در ساختمان تنی خود افزار گوشتخواری نمی‌دارد ، نه دندان و چنگال شیر را می‌دارد و نه معده‌اش همچون معده‌ی او می‌باشد.

اینها سخنهاییست که دیگران گفته‌اند و ما نبایستی بگوییم. اینست یاد نکرده‌ایم. ولی از این باره نیز بگوشتخواری ایرادی هست.

یک چیزی که در ایرانیان ـ بویژه در جوانان ـ پیدا شده و مایه‌ی اندوه ماست آنست که اینگونه اندیشه‌های بدبینانه درمیان ایشان رواج یافته ، و ما می‌بینیم برای هر کار بدی فلسفه یاد می‌کنند. چون سهشها از کار افتاده و کمتر می‌خواهند به نیکیها گرایند باین بهانه‌ها دست می‌یازند. آیا گفتن اینکه گوشتخواری شاینده‌ی آدمی نیست چیزیست که کسی ایرادی گیرد و یا در برابرش فلسفه بیاورد؟!.

پرچم هفتگی ـ شماره‌ی پنجم ـ 26 فروردین ماه 1323

———————————

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
✴️ ساختار و ساختارساز ✴️

🖌 نویساد تلگرام

🔸 بخش یک از نه


🔹بامداد یکی از روزهای آخر خرداد ماه 1404 بود. محمود که برای کاری به شاهرود رفته بود ، اکنون زمان بازگشتش به تهران رسیده و می‌خواست با قطار بازگردد. برنامه‌ریزی کرده بود که نیم ساعت پیش از حرکت قطار به ایستگاه برسد ، ولی چون به آنجا رسید به او گفتند که قطار دو ساعت تأخیر دارد. چاره‌ای جز انتظار در ایستگاه نداشت. چند مسافر دیگر هم پراکنده‌وار در سالن نشسته بودند. محمود چمدانش را بدست گرفته بسوی صندلیهای خالی روانه شد.
علیرضا ، یکی از مسافران ، که حرفهای مسئول ایستگاه را شنیده بود رو به محمود چنین گفت :

علیرضا : قطار باز هم تأخیر دارد. تو این مملکت وقت کمترین ارزش را دارد. اینجا سوئیس نیست که همه چیز روی نظم باشد!. اینجا ایرانست و هیچ چیز روی روال درستی نیست!.

محمود (با تکان سر حرفش را تأیید کرد) : ما فایده‌ی نظم را هنوز نفهمیده‌ایم. عمرمان با این تأخیرها و بی‌نظمی‌ها بسر آمد.

🔹محمود با دلگیری و درپی این حرفها چمدان را همانجا روی زمین گذاشت و کنار علیرضا نشست. گفتگو میانشان از بی‌نظمی قطارها و کُندی و نابسامانی دیگر کارها در ایران دنباله یافت.


علیرضا : ما با این وضع بزرگ شده‌ایم. اگر کاری درست انجام شود تعجب می‎کنیم. آدم از چی بگوید که اشکال بزرگی در آن نباشد؟!.. از گرانی بگوییم یا از حقوقی که به وسط برج هم نمی‌رسد؟ از بیکاری جوانان یا از آینده‌ی تاریک بچه‌هامان؟ کرایه‌ی خانه ، خوراک ، مخارج تحصیلی بچه‌ها ... از کدامش بگوییم؟ همه چیز گران است و قیمتها سرسام‌آور بالا می‌رود و خیال ایستادن هم ندارد علتش را گران شدن ارز عنوان می‌کنند. ولی وقتی دلار ارزان می‌شود قیمتها پایین نمی‌آید.

محمود : متأسفانه همین طور است. واقعاً گرفتار مشکلات سخت و فراوانی شده‌ایم. هیچ یکی هم درست نمی‌شود که امیدی در دلمان روشن شود. گرفتاریها آنقدر زیاد و پیچیده شده که حرف زدن درباره‌اش هم آسان نیست.

علیرضا : آقا ، در همسایگی ما چند تا دختر دم بخت هست. دم بخت که چه عرض کنم از بختشان خیلی وقت است گذشته. اینها چه گناهی کرده‌اند که باید تا عمر دارند خانه‌ی پدری زندگی کنند؟ از آن طرف پسران جوان که باید دنبال خانه و زندگی تشکیل دادن باشند ، همانها که پدر و مادرشان از نان شب بریده خرج دانشگاه رفتنشان را پرداخته‌اند آخرش این شده که نه کاری دارند نه حرفه‌ای می‌دانند و نه پولی دارند. چه جوری ازدواج کنند و یک خانواده‌ای را بگردانند؟!. اینها را آدم به کی بگوید؟! گوش شنوایی هست؟!

کارمان بجایی رسیده که نه برق داریم نه آب نه گاز نه هوای پاک. (با لحن طعنه‌آمیزی می‌پرسد :) مگر نه اینکه بشر بدون اینها هم می‌تواند زندگی کند؟! فکرش را بکنید کشوری که زمانی برای خودش ابرقدرتی بوده از تأمین چیزهای اساسی زندگی درمانده.

محمود : گرفتاریها آن قدر زیاد شده که به شمردن نمی‌آید. دیگر این نیست که به یکی دو مشکل برخورده‌ایم و امیدوار باشیم چون به یکی چاره کرده‌ایم به دیگران نیز چاره خواهیم یافت. مشکلات مانند کوهی بزرگ شده و همه را ترس و نومیدی گرفته.

🔹یک چندی بفکر فرومی‌روند و هیچ کدام حرفی نمی‌زند. سپس علیرضا بار دیگر به سخن درمی‌آید.

علیرضا : کشور بدست یک مشت نابلد افتاده که از عهده‌ی اداره‌ی یک دِه هم برنمی‌آیند. از بس هم پررویند که هیچ فکر نمی‌کنند که کشور را ویران و نابود کرده‌اند ، باری دست بردارند و پی کار خود بروند. امروز شما از هر کسی بپرسید : «اوضاع چطور است؟» ، می‌بینید بیشتر گرفتاریها را می‌شناسد و یکایک می‌شمارد : آب نیست ، برق نیست ، گاز نیست ، کار نیست ، رفاه نیست ، بهداشت نیست ، امنیت نیست ، عدالت نیست ، آموزش و پرورش نیست ... بجای اینها اختلاس و چپاول هست ، دروغ و دورویی و پررویی هست ، دغلکاری هست ، دزدی هست ، ستمگری هست ، اعتیاد هست ، فقر هست ، نشست زمین و آلودگی محیط زیست هست ، روسپیگری هست ...

محمود : امروز فضای مجازی مانند یک رسانه‌ی آزاد است که چون همه به آن دسترس دارند و فیلمها و سخنرانیها را می‌بینند و می‌شنوند ، مشکلات دیگر مانند گذشته نیست که مثلاً تلویزیون بتواند با یکی دو دروغ حقایق را معکوس جلوه دهد.

البته مضمون غالب در فضای مجازی هم متأسفانه گله و ناله و ایراد به کارهای حکومت است. گذشته از آنکه ، مردم همینکه به همدیگر می‌رسند بیش از هر چیز زبان به ایراد باز کرده گله و ناله می‌کنند.


———————————-



🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»

🖌 احمد کسروی

📝 نشست چهارم : زیان بدآموزیهای حافظ از همه بیشتر بوده (هفت از دوازده)


از سخن خود دور افتادم. می‌گفتم : در آغاز کار صوفیان جدا می‌بوده‌اند و خراباتیان جدا. خراباتیان گروهی لات و لوت می‌بوده‌اند و خرابات جز در بیرون شهر نتوانستی بود.

ولی همانا پس از چیرگی مغولان بوده که مِی‌فروشان ، که چنانکه گفتیم از ترسایان و جهودان و مغان می‌بوده‌اند ، آزادی یافته و بدرون شهر آمده‌اند. بلکه در سایه‌ی پشتیبانی که از مغولان می‌دیده‌اند گستاخ گردیده برونق میخانه‌ها افزوده‌اند و بیگفتگوست که مِی‌خواران نیز فزونتر می‌بوده‌اند.

چون در آن زمان صوفیگری نیز بازار گرم می‌داشت و خانقاهها فراوان و صوفیان گروهی انبوه می‌بودند ، ناچار میانه‌ی دو گروه همچشمی و دشمنی ، بلکه نبرد و کشاکش پدید آمده و اینبوده که خراباتیان بنکوهش صوفیان پرداخته‌اند و این زمینه‌ی دیگری برای شعرگویی و قافیه‌سازی آنان گردیده.

بگو بزاهد سالوس خرقه‌پوش دوروی
که دست زَرق درازست و آستین کوتاه

تو خرقه را ز برای هوا همی‌پوشی
که تا بزرق بری بندگان حق از راه

چون صوفیان باده‌خواری و خرابات‌نشینی را باینان گناه می‌شمردند در پاسخ آنان به پیروی از خیام دست بدامن جبریگری زده می‌گفتند : خدا ما را خراباتی خواسته ، ما چه کار کنیم؟!..

مَنعم از مِی مکن ای صوفی صافی که حکیم
در ازل طینت ما را بمِی صاف سرشت /

من ز مسجد بخرابات نه خود افتادم
اینم از روز ازل حاصل فرجام افتاد /

برو ای زاهد و دعوت نکنم سوی بهشت
که خدا روز ازل بهر بهشتم نسرشت

یا نشسته با خود می‌گفتند : از کجا که همان کارهای آنان بهتر از این کارهای ما باشد؟!..

ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما /

زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست
تا درمیانه خواسته‌ی کردگار چیست /

ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه‌ی رند شرابخوار

می‌گفتند : این باده‌نوشی بی‌ریای ما بهتر از پارسایی ریایی صوفیانست :

باده‌نوشی که درو هیچ ریایی نبود
بهتر از زهدفروشیست که از روی ریاست

می‌گفتند : خود صوفیان نیز باده می‌خورند ولی در نهان :

خم‌‌شکن نمی‌داند اینقدر که صوفی را
جنس خانگی باشد همچو لعل رُمّانی

تا اینجا کشاکش ساده می‌بوده. لیکن سپس خراباتیان [1] بکار شگفتی برخاسته‌اند. کاری که نخست رویه‌ی شوخی و ریشخند می‌داشته ولی کم‌کم رویه‌ی راستی بخود گرفته. چگونگی آنکه خراباتیان یک گام بالاتر گزارده خواسته‌اند که خرابات یا میخانه و قمارخانه را با آن مُغ‌بچگان و ترسابچگان ساغرگردان ، و با آن بدمستان و قماربازان ، و با آن پیر مِی‌فروش چرک‌آلود ، در رده‌ی خانقاه و مدرسه گزارند و چنین گویند که اینجا هم جایگاهی برای «تهذیب نفس» و «طی مقامات» می‌باشد. اینبوده که برگشته بصوفیان گفته‌اند : آخر شما چه هستید که ما نیستیم؟!. شما در آنجا چه می‌دارید که ما در اینجا نمی‌داریم؟!.

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه‌ جا خانه‌ی عشقشت چه مسجد چه کنشت

چون صوفیان می‌گفتند : ما در اینجا برای خداجویی گرد آمده‌ایم اینان گفته‌اند : مگر خدا تنها در خانقاه است؟!. مگر در میخانه نمی‌شود او را جست؟!. ما هم در اینجا خدا را می‌جوییم :

زاهد بخرابات بیا راست مترس
ترسی که در این راه خطرهاست ، مترس

آن کس که ز ترس او نیایی برِ ما
پنهان ز تو در خرابه‌ی ماست ، مترس /

در خرابات مغان نور خدا می‌بینم
این عجبتر که چه نوری ز کجا می‌بینم /

بر سفالین‌کاسه‌ی رندان بخواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان‌بین کرده‌اند

چون صوفیان لاف از عشق خدا می‌زدند اینان نیز لاف از عشق زده‌اند و آنگاه چنین گفته‌اند : ما باده را بنام همان عشق می‌خوریم :

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما

چنانکه صوفیان در زمینه‌ی عشق بی‌شرمیهایی داشته‌اند و شاهدبازیهای خود را عشق بخدا می‌نامیدند ، اینان در آن بیشرمی از صوفیان بازنمانده‌اند :

دوستان عیب نظربازی حافظ نکنید
که من او را ز محبان خدا می‌دانم

می‌گفتند هرچه صوفیان می‌دانند ما نیز می‌دانیم ، ولی نباید بگوییم :

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست /

راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را

صوفیان به هر خانقاهی پیری (شیخی) می‌داشتند. اینان بریشخند «پیره‌گبر مِی‌فروش» را با آن ریش و پشم مِی‌آلود و چرک‌آلود پیش کشیده گفته‌اند : این هم پیر ماست. گفته‌اند : این نیز رازهایی را از خدا می‌داند و بما یاد می‌دهد :

گر مرشد ما پیر مغان شد چه تفاوت
در هیچ سَری نیست که سِرّی ز خدا نیست /

مشکل خویش برِ پیر مغان بردم دوش
کو بتأیید نظر حل معما می‌کرد

👇
سپس از زبان همان پیر مِی‌فروش ـ آن پیری که هر روز دست بریشش زده می‌خندیده‌اند ، آن پیری که در حال مستی بسر و دوشش می‌پریده‌اند ـ پندها ساخته پراکنده‌اند :

نخست موعظه‌ی پیر مِی‌فروش اینست
که از مُصاحِب ناجنس احتراز کنید

صوفیان می‌گفتند : ما از جهان وارسته‌ایم. اینان در آن باره نیز گام بالاتر گزارده گفته‌اند : وارسته از جهان ماییم که لات و لوتیم ، هرچه داریم بباده داده می‌خوریم. وارسته از جهان ماییم که به هر چیز پشت پا زده‌ایم :

خوش‌وقت رند و مست که دنیا و آخرت
بر باد داد و هیچ غم از بیش و کم نداشت

صوفیان می‌گفتند : ما می‌کوشیم که «منی» را در خود بکشیم. می‌کوشیم که از خود درگذریم و بخدا پیوندیم. اینان گفته‌اند : چاره‌ی آن کار با باده‌نوشیست. شما سالها رنج می‌برید و بخود سختی می‌دهید تا از «منی» بیرون آیید. ما چون ساغری بسر می‌کشیم بیکبار از خود بیخود و از منی بیرون شده‌ایم :

در بحر مایی و منی افتاده‌ام بیار
مِی تا خلاص بخشدم از مایی و منی /

چون ز جام بیخودی رطلی کشی
کم زنی از بیخودی لا‏ف منی


🔹 پانوشت :

1ـ در اصل از روی لغزش «صوفیان» نوشته شده.


———————————

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 بیرون از آیین سپهر چیزی نتواند بود (یک از یک)


یکی از آشنایان مرا دیده و جلو مرا گرفته چنین می‌گوید :

«در مجلسی بودیم اطلاعات هفتگی را می‌خواندند. چیزهایی نوشته که مخالف مطالب شماست. بعضیها که می‌خواندند بمطالب شما ایراد می‌گرفتند».

می‌گویم : اطلاعات هفتگی چه نوشته؟!.

می‌گوید : «حکایت جوکیان را نوشته است. خواندنیست ، بخوانید و پاسخ هم بنویسید». این گفته‌ی او مرا واداشت که «اطلاعات هفتگی» را بدست آورم. در آنجا در زیر عنوان «بچشم خود دیدم که کودکی در آسمان قطعه قطعه شد» چنین می‌نویسد :

«هندوستان عجایب بسیار دارد. ولی از همه چیز عجیب‌تر کارهای خارق‌العاده‌ی جوکیان و فقیران و جادوگران آنست که قوانین مسلم طبیعی را با عملیات عجیب خود بر هم زده‌اند. پیش از این هرچه در این باب می‌شنیدیم باور نمی‌کردیم و به حقه‌بازی و چشم‌بندی تعبیر می‌نمودیم. ولی اینک یکی از خبرنگاران فرنگی پرده‌ای از این عملیات حیرت‌انگیز را عکس برداشته و در این صفحه بشما نشان می‌دهد. درست در این تصاویر دقت کنید شاید از روی آنها بتوانید باسرار جادوگران هندی پی برید».

سپس در زیر آن نه تکه پیکره (یا تصویر) بچاپ رسانیده و در زیر هر یکی جمله‌هایی نوشته که از رویهم‌رفته‌ی آنها چنین داستانی بدست می‌آید :

یک جوکی یا جادوگر به نمایش پرداخته درمیان تماشاییان نخست ریسمان بلندی را با سختی بگرد سر خود می‌گرداند. ناگهان ریسمان مانند چوب استواری بی‌آنکه بزمین تکیه داشته باشد در هوا راست می‌ایستد. بفرمان جادوگر پسر بچه‌ای از آن چوب (یا درخت بی‌ریشه) بالا می‌رود چندانکه از دیده‌ها ناپدید می‌گردد. جادوگر شمشیری بدندان گرفته و خنده‌ی شومی بر لبانش پدیدار گردیده او نیز از آن چوب یا ریسمان بالا می‌رود و او نیز از دیده‌ها ناپدید می‌گردد. از میان آسمان فریادهای ناله و لابه‌ی پسر بچه بگوشها می‌رسد و سپس تکه‌های تن او یکی پس از دیگری بزمین می‌افتد. در همان هنگام جادوگر نیز پیدا شده و پایین آمده تکه‌های خون‌آلود تن پسر بچه را یکجا گرد آورده پارچه‌ی سفیدی بروی آن می‌کشد. سپس دعاهایی خوانده پارچه‌ی سفید را بلند می‌گرداند و پسر بچه درست و زنده از زیر آن برمی‌خیزد. اینست کوتاهشده‌ی آن داستان.

چون آن آشنا خواهش کرده که در پرچم پاسخ نویسیم اینست بسخنانی در پایین می‌پردازیم :

نخست باید دانست داستانی که نوشته شده ، چه راست و چه دروغ ، با نوشته‌های ما ناسازگار نیست. ما هیچگاه نگفته‌ایم که چنین نمایشهایی نشود یا نتواند شد. ماننده‌ی این داستانها را ما از جوکیان شنیده بودیم. در ایران نیز از علی‌اللهیان و درویشان اینگونه کارها سر می‌زند.

ابن‌بطوطه که در قرن هشتم هجری بجهانگردی برخاسته و تا هندوستان و چین رفته است در چین ماننده‌ی همین داستان را (از بالا رفتن یک پسر بچه ، و پی او رفتن شعبده‌باز ، و کشتن او ، و پایین انداختن تکه‌های تنش ، و سپس زنده گردانیدن) با اندک‌جدایی از یکی از شعبده‌بازان هندی یا چینی ، در کاخ پادشاه آنجا دیده است و در سفرنامه‌ی خود می‌نویسد. از اینجا باید گفت این نمایش تازه نیست و از قرنها میان جوکیان شناخته می‌باشد.

در ایران درویشان و علی‌اللهیان بدرون آتش می‌روند و بی‌آنکه آسیبی بینند بیرون می‌آیند. شمشیر را به شکم خود فرومی‌برند بی‌آنکه زیانی یابند.

اینها بوده است و می‌باشد و ما نیز بودن آنها را انکار نکرده‌ایم. سخن ما در جای دیگر است. ما می‌گوییم اگر این نمایشها راستست و جوکیان و درویشان به سپهر (یا طبیعت) چیره هستند و می‌توانند آن را دیگر گردانند و قانونهایش بهم زنند چرا این چیرگی خود را در جاهای بهتر و سودمندتر بکار نمی‌برند؟! جوکی‌ای که می‌تواند ریسمانی را چوبی گرداند ، می‌تواند پسر بچه‌ای را بکشد و باز زنده کند ، کسی که دارای چنین توانایییست پس چرا بهنرهای بزرگتری برنمی‌خیزد؟!. تاکنون بارها در هندوستان گرانی و گرسنگی رخ داده. چرا در آن هنگامها جوکیان از چیرگی خود بسپهر بهره‌مندی نخواسته و جلو گرسنگی و کمیابی را نگرفته‌اند؟!.

بارها بهندوستان لشکرهای بیگانه آمده و کشتار و تاراج کرده. چرا جوکیان بهنرنمایی نپرداخته نخواسته‌اند از راههایی که می‌شناختند و دیگران نمی‌شناختند دشمنان را نابود گردانند؟!.
همین اکنون در هندوستان جنگست. ژاپنیها بآنجا تاخته‌اند و می‌کوشند که پیش آیند چرا جوکیان بجلوگیری از آنان نمی‌پردازند؟!. چرا هنرشان تنها این بازیهاست؟!.

👇
یک داستان تاریخی که گواه سخن ما تواند بود داستان سید محمد مُشَعشَع و پسر او مولا علی است. سید محمد و پسرش نیز از این هنرها نشان می‌داده‌اند. سید محمد که دعوای مهدیگری می‌داشته «ذکری» به پیروانش یاد داده بود که چون خواندندی بدرون آتش رفتندی [1] ، دسته‌ی شمشیر را بزمین تکیه داده با شکم خود روی نوک آن افتادندی. اینها معجزه‌ی او می‌بوده. ما می‌گوییم : اگر این راست بوده که به سید محمد و پیروانش شمشیر و آتش و دیگر چیزها آسیب نمی‌رسانیده ایشان می‌توانسته‌اند با همه‌ی مردم جنگ کنند و فیروز درآیند و بهمه‌ی کشورها دست یابند. پس چرا نکرده‌اند؟!.. چرا نتوانسته‌اند؟!.. چرا پس از آنهمه کوششها تنها بخوزستان دست یافته‌اند؟!.

از آنسوی ما می‌دانیم که پسر سید محمد ، مولا علی هنگامی که سپاه بسر بهبهان برده و دز آنجا را گرد فروگرفته بوده ، روزی که بآب فرورفته و می‌خواسته شناوری و آب‌تنی کند تیراندازی او را آماج تیر گردانیده و از پا انداخته است. ما می‌پرسیم : اگر اینان به سپهر چیره می‌بوده‌اند و شمشیر و تیر در ایشان کارگر نمی‌بوده پس این تیر خوردن و مردن چیست؟.

ما دلیل دیگری نیز در دست می‌داریم : چنانکه شنیده‌ایم همان جوکیان از راه این نمایشها نان خورند. این نمایشها را که نشان دادند از مردم پول طلبند. ما می‌گوییم : اگر آنان را آن چیرگی به سپهر هست پس این گدایی چیست؟!. چرا نمی‌خواهند نان و خوراک دیگر بهر خود از راههای «خارق‌العاده» بدست آورند؟!. چرا نمی‌خواهند از گنجهای نهفته که در اینجا و آنجا در زیر زمین فراوانست سود جویند؟!.

یک شعبده‌باز هرچه هنر می‌نماید بنماید. همان که در پایان کار دست باز کرد و از مردم یک ریال و دو ریال پول طلبید همین بسست که ما نمایشهای او را دروغ شماریم و به هر حال ارجی نگزاریم. آنکه می‌گویند : «باید درخت را از میوه‌اش شناخت» در اینجاست.

اینکه نویسنده‌ی روزنامه‌ی اطلاعات می‌نویسد : «قوانین مسلم طبیعی را با عملیات عجیب خود بر هم زده‌اند». سخن راستی نیست. کسی نخواهد توانست قانونهای سپهر را بهم زند. در کسی چنین نیرویی نتواند بود.

آن نمایشها که می‌بینیم راستست که راز آنها را نمی‌دانیم ، ولی با دلیلهایی که یاد کردیم بیگمان می‌دانیم که بدانسان که ما می‌بینیم و درمی‌یابیم نیست.

یک نکته‌ای را که باید در پایان گفتار بیفزایم آنست که اینگونه کارها بیشتر در توده‌های پس‌مانده و بیدانش رخ نماید ، و کسانی که بآنها پردازند بیشترشان تهیدست و پست و بی‌ارج باشند.
از اینجا باید گفت که اینگونه کارها ، چه یک بنیادی دارد و چه رویه‌کاری و چشم‌بندیست ، خود بیهوده و بی‌سود بلکه زیانمند است. ما با دیده می‌بینیم که از راه دانشها که بنیادش بشناختن طبیعت و قانونهای آن و پیروی از آن قانونهاست بیشتر و بهتر سود توان برد.

جدایی میانه‌ی شعبده‌بازان یا جوکیان که بگمان نویسنده‌ی اطلاعات قانونهای طبیعت را بهم می‌زنند و هنرهای بیمانند نشان می‌دهند با دانشمندان و هنرمندان[=صنعتگران] که پیروی از قانونهای طبیعت کرده بسودجویی از آن راه می‌پردازند ـ جدایی میانه‌ی هندوستان و انگلستانست. هندوستان سرزمین جوکیانست و انگلستان جایگاه دانشمندان می‌باشد.

اینست ما در شرق باید بکوشیم و اینگونه پندارها را که درمیانست براندازیم و مردم را از آلودگی بآنها بازداریم. نه اینکه بستایش پرداخته باد بآتش پندارپرستیها زنیم.

پرچم هفتگی ـ شماره‌ی پنجم ـ 26 فروردین ماه 1323

———————————

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
🔶 روزبه مشروطه

🖌 نویساد تلگرام

🔸 بخش یک از پنج


امسال دوشنبه سیزدهم مرداد سالروز درست مشروطه یا روزبه (عید) مشروطه است. زیرا


«مظفرالدین‌شاه روز یکشنبه چهاردهم جمادی‌الثانی ۱۳۲۴ (که از روی تاریخ شمسی سیزدهم مرداد ۱۲۸۵ می‌بود) فرمان مشروطه را داد. در سال آینده که مجلس شورا برپا و شور مشروطه‌خواهی در سراسر کشور کارگر می‌بود با دستور مجلس همان روز چهاردهم جمادی‌الثانیه را عید گرفتند و در تهران و شهرستانها جشنهای بسیار باشکوهی برپا گردانیدند. سالها چنین می‌بود که روز چهاردهم جمادی‌الثانیه عید گرفته می‌شد تا چون تاریخ قمری را بکنار نهاده تاریخ خورشیدی را بجای آن روان گردانیده‌اند این عید را نیز خورشیدی گردانیده‌اند. ولی دانسته نیست که آیا در حساب دچار لغزش گردیده بجای سیزدهم مرداد ، چهاردهم را گرفته‌اند یا شماره‌ی سیزده را ناخجسته (نحس) شمارده دانسته و فهمیده آن را بچهارده انداخته‌اند».


چنانکه پیداست این روز به هر روز دیگری مانندگی دارد جز یک جشن ملی که باید باشکوه برگزارش کرد. این هم از آنجاست که مشروطه یا دمکراسی دشمنان بسیاری دارد که بهتر می‌دانند همین اندازه نیز از آن یادی نشود. هرچند چون سخنش پیش آید ، ادای دمکرات بودن نیز درمی‌آورند.

ولی ما پاکدینان آن را گرامی داشته و یکی از روزبه‌های (عید) خود گرفته‌ایم.

در زمانی که کسروی از دمکراسی بعنوان «بهترین شکل حکومت و آخرین نتیجه‌ی اندیشه‌های نژاد آدمی» دفاع می‌کرد دولتهای ژاپن ، آلمان ، شوروی و ایتالیا که درگیر جنگ جهانی دوم بودند دمکراسی را در عمل کنار نهاده و کشورهاشان را به روش نظامیگری یا گونه‌ای از دیکتاتوری اداره می‌کردند. از قضا چون پیشرفتهایی هم از آنها دیده می‌شد اینبود دمکراسی از محبوبیتش کاسته شده و بیشتری از درسخواندگان آن را کهنه شده پنداشته از آن روگردان بودند.

«
كسانی كه از مشروطه یا دمكراسی دلسردی می‌كنند من تاكنون دلیلی از آنان نشنیده‌ام. گاهی جمله‌هایی می‌گویند كه ببهانه شبیه‌تر است تا بدلیل خردمندانه.

مثلاً برخی می‌گویند : مشروطه یا دمكراسی كهنه شده. ولی این سخن بسیار بیپاست و «حقایق» هیچگاه كهنه نگردد.

اساساً در این زمینه كه ماییم و سخن از آسایش زندگانی می‌رانیم و به پیشرفت كار توده می‌كوشیم جایی برای گفتگو از كهنگی و تازگی نیست. آن در تفنن و بازی و خودآراییست كه دربند كهنگی یا تازگی باشند. آن بچگانند كه یك بازیچه را با خواهش و پافشاری خواهند و چون گرفتند و زمانی بازی كردند دیگر نپسندند و دور اندازند ، آن زنانند كه رختی را با شوق و آرزوی بسیار بدست آورند ولی چون چند بار بتن كردند دلسرد گردیده بكنار گزارند.

این زندگانی یك توده را بازیچه گرفتن است كه كسی تنها بنام كهنگی از یك حقایقی دلسردی نماید. این خود نشان هوسبازیست. این خود دلیل است كه آن كسان از گفتار و رفتار خود نتیجه نمی‌خواهند و از روی فهم و اندیشه سخن نمی‌رانند.

یك چیز بدی در ایران گوش بسوی اروپا تیز كردنست. یك چیزی را همینكه از اروپا می‌شنوند دل بآن می‌بازند و بی‌آنكه به كُنهش رسند و نیك فهمند هواخواه آن می‌گردند. در این زمینه نیز همینكه شنیده‌اند كه برخی كشورهای اروپا از دمكراسی صرفنظر كرده و یك راه دیكتاتوری پیش گرفته‌اند بی‌آنكه انگیزه و سرچشمه‌ی آن را بدانند و یا از نیك و بدش آگاه گردند ، دل می‌بازند و با یك بیباكی می‌نشینند و دلسردی از مشروطه می‌نمایند و چون هیچ دلیلی ندارند چنین بهانه می‌آورند : «دمكراسی كهنه شده». تو گویی گفتگو از رخت و كلاهست كه چنین پاسخی می‌دهند». (پرچم روزانه ، 14/11/20)


به گفته‌ی او :

«كسانی در شگفتند كه ما به مشروطه اینهمه ارج می‌گزاریم و در كتابهای خود یاد آن می‌كنیم و هواداری می‌نماییم. باید دانست : مشروطه بهترین شكل سررشته‌داریست. آخرین نتیجه‌ی اندیشه‌های نژاد آدمی است.

در ایران چون معنی مشروطه را ندانسته‌اند ، ارجش را هم نمی‌شناسند. مشروطه تنها آن نیست كه یك قانون اساسی باشد و مجلس شورا برپا شود و كارها با دست آن مجلس پیش رود. مشروطه بسیار والاتر از اینها است». (دفتر مردادماه 1324)


کسروی می‌دانست که یکی از موانع مشروطه در ایران ناآشنایی مردم به معنی درست مشروطه بود.

«ایرانیان در نتیجه‌ی آنکه سالیان دراز باستبداد بسر برده بودند و مشروطه‌ آن روزی که رواج گرفت کسانی نبودند که با گفتن و نوشتن ، معنی درست آن را بمردم بفهمانند و برای چنان زندگانی آماده‌شان گردانند ، از اینرو جنبش با آن تندی که پیش رفته بود درمیان توده‌ی انبوه ریشه ندوانید». (دفاع کسروی در دیوان کیفر)


کسروی نیک آگاه بود که آن جنبش به انجام خود نرسید وگرنه ایران روزگار بسیار بهتری می‌یافت. او از یکسو علت ناانجام ماندن آن را شناخته بود و از سوی دیگر برای استوار نمودن پایه‌های سست آن می‌کوشید. همیشه می‌گفت : این کوششهای ما (پاکدنیان) دنباله‌ی آن جنبش است.

👇