🔶 روزبه مشروطه
🖌 نویساد تلگرام
🔸 بخش دو از پنج
در زیر یکی از کوتاهترین و در همان حال شیرین و آموزندهترین شرحهای مشروطه را از قلم کسروی میخوانیم.
👇
🖌 نویساد تلگرام
🔸 بخش دو از پنج
در زیر یکی از کوتاهترین و در همان حال شیرین و آموزندهترین شرحهای مشروطه را از قلم کسروی میخوانیم.
«اگر آدمیان همچون شیران و پلنگان ، در جنگل و کوهستان ، جدا از هم زیستندی بحکومت یا فرمانروایی نیاز نیفتادی. زیرا نیاز بفرمانروایی در نتیجهی باهم بودن و باهم زیستن خاندانها پدید آمده.
چون هزار خاندانی در یکجا گرد میآیند و یک آبادی پدید میآورند ، از همینجا یک رشته کارهایی پیدا میشود.
زیرا این خاندانها با یکدیگر نزاعها خواهند داشت و یک کسی و یا یک دادگاهی میخواهد که درمیان ایشان داوری کند ، برخی دزدان و راهزنانی پیدا خواهند شد و پاسبانی میخواهد که مواظب ایمنی باشد ، همچشمی و دشمنی با آبادیهای همسایه خواهند داشت و سپاهی میخواهد که از هجوم آنان جلو گیرد ، بیماری به خاندانها رو خواهد آورد و پزشکانی میخواهد که با آنها بنبرد کوشد ... این کارها و مانند اینها که در نتیجهی باهم زیستن پدید میآید و ما آنها را در این گفتار «کارهای تودهای» خواهیم نامید ، یک دستهای یا گروهی را میخواهد که آنها را بعهده گیرند و مجری گردانند. این دسته یا این گروه همانند که ما «حکومت» یا «فرمانروایی» یا «سررشتهداری» مینامیم.
چنانکه میدانیم در زمانهای باستان ، این فرمانروایی صورت خودکامگی یا «استبداد» میداشته. به اینمعنی که یک کسی چیره میگردیده و مردم را زیردست میساخته و بدلخواه آنان را راه میبرده.
چیزی که هست این فرمانروایانِ خودکامه گاهی ستمگر بودند و بمردم ستم و آزار دریغ نمیگفتند و گاهی دادگر بودند و با زیردستان با مهربانی و دادگری رفتار میکردند ، بلکه برخی از آنان همچون «نادرشاه» آسایش بخود حرام ساخته شب و روز در راه کشور و مردم میکوشیدند.
هرچه هست مردم در آن فرمانروایی زیردست بوده از خود اختیاری نداشتند. از آنسوی در برابر کشور هم دارای وظیفهای نبودند و مسئولیتی متوجه آنان نمیشد. پادشاه چه ستمگر و چه دادگر ، مردم تنها میبایست مالیات پردازند ، و فرمان برند ، و به ستمها تاب آورند ، و بسربازی روند ، و همیشه دعاگو باشند ، و هیچگاه گفتگو از کشور و کارهای آن نکنند (صلاح مملکت خویش خسروان دانند). میبایست سرهاشان پایین انداخته بکسب و کار خود پردازند و جز در اندیشهی زندگانی خود نباشند.
این بود شکل فرمانروایی که تا قرنهای بسیار متمادی در جهان رواج داشت. ولی کمکم خردمندانی پیدا شدند و باینگونه فرمانروایی و اینگونه زندگانی ایراد گرفته گفتند : این بزندگانی «بردگان» شبیهتر است تا بزندگانی یک مردم آزاد.
اینان در معنی حکومت دقیق گردیده و آن را بحقیقت خود رسانیده گفتند : «حکومت یا سررشتهداری ازآنِ خود مردم است و هم باید خودشان اداره کنند. زیرا آن کارهایی که پادشاه یا حکومت میکند در واقع کارهای خود این توده است. چیزی که هست چون خودشان نمیتوانند همگی به آن کارها برخیزند اینست باید کسانی را از میان خود برگزینند و سررشتهی کارها را بدست آنان سپارند ، و خودشان نظارت بآنها کرده همیشه دربند پیشرفت کارها باشند».
این سخنان همه راست است و سراپا با مصالح تودهها سازگار است. اینبود در جهان رو به پیشرفت گزاشت. همین سخنان کوچک آتشها در کشورها برافروخت و پادشاهان خودکامهی بسیار بزرگ را از میان برداشت ، شارل دهمها و لویی شانزدهمها و محمدعلیمیرزاها و سلطان عبدالحمیدها زبون آنها گردیدند.
پیشرفت این سخنان در جهان بهترین نمونهای از نیروی حقیقت است. بهترین دلیل است که نیرو در جهان تنها توپ و تفنگ و تانک و بمب و خمپاره نیست. یک نیروی دیگری بالاتر از آنها هست ، و آن نیروی راستیهاست.
چیزی که هست این سخنان ، چنانکه از یکسو بسود مردم است از سوی دیگر یک بار سنگینی بدوش آنان میگزارد.
این سخن که «فرمانروایی یا سررشتهداری ازآنِ خود توده است» دو معنی دارد : یکی آنکه نباید یک پادشاهی با زور رشتهی کارها را بدست گیرد و بدلخواه پیش برد. دیگری اینکه خود مردم باید رشتهی کارها را بدست گیرند و مردانه کشور را راه برند ، باید هر یکی خود را وظیفهدار و پاسخده آبادی و استقلال آن کشور شناسند ، هر کسی بنوبت خود کوششهایی کنند. همین است معنی سررشتهداری توده.
اساساً معنی آزادی همینست. در زمانهای پیش که برده میخریدند و در خاندانها نگه میداشتند یک جدایی میان او با آزاد این بود که برده دارای اختیاری نبود و از آنسو در زندگانی نیز وظیفهای (جز فرمانبرداری بآقا) نداشت. ولی آزاد چنانکه خود اختیاری داشت وظیفهای نیز بگردن او بود. میبایست بکوشد و اسباب زندگانی خود و خاندانش را فراهم گرداند. آزادی لذت دارد و مایهی سرفرازیست ، لیکن با رنج و کوشش توأم میباشد.
یک تودهای چون شورش کرده و مشروطه طلبیده در واقع آزادی خواسته و بآن پادشاه یا دربار چنین گفته :
👇
«ما میخواهیم از این پس سررشتهی کارها را خودمان در دست داریم. میخواهیم خودمان کشور را راه بریم». با این عنوان بوده که با خودکامگی جنگیده و آن را از میان برداشته.
این معنی درست مشروطه است. کنون بسیاری از مردم این را نمیدانند. کردان و لران کوهنشین و روستاییان دُژآگاه [1] که کمترین دانش را در این باره ندارند و بکشور و توده دارای هیچ علاقه نیستند بمانند ، بسیاری از مردم شهری را میگویم ، که از معنی مشروطه و اینگونه زندگی آگاه نیستند و تاکنون کسی نبوده بآنان آگاهی دهد و بفهماند ، و همچنین بسیاری از درسخواندگان را میگویم ، که یک چیزهایی را از مشروطه شنیده و فراگرفتهاند و کمتر یکیشان فهمیدهاند».
(پرچم روزانه بهمن 1320)
یکی از راستیها (یا حقایقی) که کسروی بمیان میآوَرَد و میخواهد ایرانیان بر سر آن هماندیشه و همباور شوند ، موضوع حکومت و شیوهی آنست. از میان شیوههای کشورداری کسروی از مشروطه یا دمکراسی دفاع میکند. مشروطه را بمعنی عام دمکراسی در نظر میگیرد (چه در کشور پادشاه باشد چه رئیسجمهور).
معنی درست مشروطه را شرح دادن و کوشش به دست یافتن به آن خواهناخواه به «پراکندهاندیشی» ایرانیان ربط پیدا میکند. پراکندهاندیشی و پراکندگی چیست و چه زیانی دارد؟!
«ما امروز دردهایی داریم که باید پیش از همه بچارهی آنها پردازیم ، و بدترین آن دردها پراکندگی اندیشههاست. یک توده با اندیشههای پراکنده بهیچ جا نتواند رسید.
اینست ما از گام نخست میکوشیم که باین پراکندگی چاره کنیم و اندیشهها را یکی گردانیم. آن گفتارها که دربارهی مشروطه و معنی آن مینویسیم برای این مقصود است.
برای یک توده چه گرفتاری بالاتر از این که راه حکومتش دانسته نباشد؟! چه بدبختی بدتر از این که انبوهی از مردم نسبت به «راه حکومت» و قانون اساسی کشور بیگانه باشند؟ چه بیچارگی بیشتر از این که صد تن دارای یک اندیشه پیدا نشود؟!
باید نخستین گامی که در راه کوشش برداریم چارهی این درد باشد و شما میبینید که ما بآن آغاز کردهایم». (پرچم روزانه 14/12/1320)
🔹 پانوشت :
1ـ دُژ پیشوندی است که معنی «بدی توأم با درشتی» میدهد. دُژآگاه : آنکه آگاهیهایش ناراست و خود فرهنگنادیده و درشت باشد.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
90%
آری
5%
نه
5%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ساختار و ساختارساز ✴️
🖌 نویساد تلگرام
🔸 بخش سه از نه
محمود : آشنایان به تاریخ میدانند ما ایرانیان هر گرفتاری و بدبختی داشتهایم ریشهاش را از حکومت دانسته و آرزو کردهایم که آن حکومت بیفتد و یکی بهتر سر کار بیاید. مثلاً مردم در آخرهای زمان ناصرالدینشاه از او بیزار بودند و کسانی هم که آگاهی نسبی پیدا کرده بودند آرزو میکردند که هرچه زودتر سایهاش از سر مردم برداشته شود. میرزا رضای کرمانی این آرزوی مردم را عملی کرد و او را کشت. پس از او مظفرالدین میرزا ، پسرش ، بشاهی رسید. این شاه با آنکه نرمدل بود و همچون پدرش ستمگری و خونریزی نکرد ولی چون کاردان نبود و کارها را بدست اتابکها و عینالدولهها و حاکمان ظالم دیگر سپارده بود. اینبود مردم از او نیز دل خوش نداشتند. در زمان او جنبش مشروطه رخ داد و مردم آرزو میکردند با بکار افتادن مشروطه قانونهای خوب گذارده و هم اجرا شود تا به ستمهای قاجاریان پایان دهند. هرچه هست ، مظفرالدینشاه با مشروطه همراهی کرد و جلو خواست مردم را نگرفت. ولی زود درگذشت و پسر پستنهادش محمدعلیمیرزا به شاهی رسید. محمدعلیمیرزا همه گونه ستم به مردم روا داشت و خون بسیار ریخت تا آنکه مشروطهخواهان تهران را گرفتند و او ناچار شد به سفارت روس پناه برد. مردم هم پسر دوازده سالهاش احمدمیرزا را به تخت شاهی نشاندند.
در تاریخ آمده که مردم با گرفتن فرمان مشروطه شور و شوق بیمانندی یافته بودند و بیشتر آرزوهای خود را بسیار نزدیک و دست یافتنی میدیدند. مردمی که در برابر ناصرالدینشاهها و محمدعلیشاهها خود را جز رعیتی ستمکش نمیشمردند و میبایست برای حفظ جان و مالشان احتیاطهای بسیار میکردند ، با دیدن شکست قزاقها (سربازان شاه) و فرار شاه چنان سرخوش از پیروزیهای خود بودند که رسیدن به اروپا را نزدیک میدیدند. همیشه این مصرع را به زبان داشتند : «این طفل یکشبه ره صدساله میرود». پیرها غم آن میخوردند که نخواهند ماند تا پیشرفتهای ایران را ببینند.
چون سالهای پادشاهی احمدشاه با نارواییهایی همچون حزببازی ، میدانداری یک مشت پولپرست (از جمله همانها که از انگلیس رشوه گرفته بودند تا پیمان 1919 بسته شود) ، هوچیگری و اوباشیگری و همچنین ناامنیهایی که خانهای محلی و راهزنان در کشور ایجاد کرده بودند گذشت ، مردم از هرچه آزادی بود نفرت کردند و خواستار شدند یک «مشت آهنین» بیاید و بساط حزببازیها و هوچیگریها و راهزنان کشور را برچیند. اینها بود که راه را به پادشاهی رضاشاه هموار کرد. این هم از سرنوشت حکومت احمدشاه.
سپس که رضاشاه حکومت را بدست گرفت ، چون چندی آرزوهای مردم را بکار میبست و امنیت را به ایران برگرداند بسیار دوستش داشتند. ولی چون قلع و قمع روزنامههای آزادیخواه ، داستان کلاه پهلوی و شاپو و محدود کردن ملایان و گرفتن کار تدریس و قضاوت از آنان و دادنش به دست وزارتخانههای فرهنگ و دادگستری انجام گرفت و جلو نمایشهای مذهبی گرفته شد و همچنین داستان رفع حجاب پیش آمد ، مردم با برخی از برنامههای دولت همراهی نکردند. اینبود این بار نیز دستههایی خواهان برافتادن آن شاه شدند تا اینکه شهریور1320 رسید و دولتهای روس و انگلیس که ایران را اشغال کرده بودند او را از کشور بیرون بردند. او هم ناچار جای خود را به پسرش ، محمدرضاشاه ، سپارد.
محمدرضاشاه هم هرچه کرد باز دستهای از مردم دوازده سال بعد ، در سال 1332 خواهان آن بودند که برود و حکومت دیگری بر سر کار بیاید. سپس که این خواست انجام نگرفت و از آن طرف ، محمدرضاشاه نیز دیکتاتوری را بیشتر پسندید و بآن راه افتاد ، آرزوی برافتادن حکومت او در دلها نیرومندتر شد. این وضع تا سال 57 پایید تا اینکه زمینه برای برافتادن او نیز فراهم شد و یک انبوهی که گمان میکردند با رفتن او ایران گلستان خواهد شد به آرزوشان رسیدند.
سپس خمینی و حکومت ملایان آمدند. اینان نیز نزدیک به 50 سال بر این مردم حکومت کردند تا اینکه مردم از جان سیر و از هرچه حکومت ملایی بود به تنگ آمدند و امروز همه آرزو میکنند که اینها هرچه زودتر بروند.
اگر در سال 57 از انقلابیون میپرسیدید : «شما که میگویید این برود ، از کجا میدانید آنکه میآید بهتر خواهد بود؟!» ، در جواب میگفتند : «بالاتر از سیاهی رنگی نیست. این برود ، هر که بیاید بهتر است». ببینید تنها چون از حکومت شاه بدشان میآمد با مرتجعترین و عقبماندهترین دسته از مخالفان شاه همدست شدند.
👇
🖌 نویساد تلگرام
🔸 بخش سه از نه
محمود : آشنایان به تاریخ میدانند ما ایرانیان هر گرفتاری و بدبختی داشتهایم ریشهاش را از حکومت دانسته و آرزو کردهایم که آن حکومت بیفتد و یکی بهتر سر کار بیاید. مثلاً مردم در آخرهای زمان ناصرالدینشاه از او بیزار بودند و کسانی هم که آگاهی نسبی پیدا کرده بودند آرزو میکردند که هرچه زودتر سایهاش از سر مردم برداشته شود. میرزا رضای کرمانی این آرزوی مردم را عملی کرد و او را کشت. پس از او مظفرالدین میرزا ، پسرش ، بشاهی رسید. این شاه با آنکه نرمدل بود و همچون پدرش ستمگری و خونریزی نکرد ولی چون کاردان نبود و کارها را بدست اتابکها و عینالدولهها و حاکمان ظالم دیگر سپارده بود. اینبود مردم از او نیز دل خوش نداشتند. در زمان او جنبش مشروطه رخ داد و مردم آرزو میکردند با بکار افتادن مشروطه قانونهای خوب گذارده و هم اجرا شود تا به ستمهای قاجاریان پایان دهند. هرچه هست ، مظفرالدینشاه با مشروطه همراهی کرد و جلو خواست مردم را نگرفت. ولی زود درگذشت و پسر پستنهادش محمدعلیمیرزا به شاهی رسید. محمدعلیمیرزا همه گونه ستم به مردم روا داشت و خون بسیار ریخت تا آنکه مشروطهخواهان تهران را گرفتند و او ناچار شد به سفارت روس پناه برد. مردم هم پسر دوازده سالهاش احمدمیرزا را به تخت شاهی نشاندند.
در تاریخ آمده که مردم با گرفتن فرمان مشروطه شور و شوق بیمانندی یافته بودند و بیشتر آرزوهای خود را بسیار نزدیک و دست یافتنی میدیدند. مردمی که در برابر ناصرالدینشاهها و محمدعلیشاهها خود را جز رعیتی ستمکش نمیشمردند و میبایست برای حفظ جان و مالشان احتیاطهای بسیار میکردند ، با دیدن شکست قزاقها (سربازان شاه) و فرار شاه چنان سرخوش از پیروزیهای خود بودند که رسیدن به اروپا را نزدیک میدیدند. همیشه این مصرع را به زبان داشتند : «این طفل یکشبه ره صدساله میرود». پیرها غم آن میخوردند که نخواهند ماند تا پیشرفتهای ایران را ببینند.
چون سالهای پادشاهی احمدشاه با نارواییهایی همچون حزببازی ، میدانداری یک مشت پولپرست (از جمله همانها که از انگلیس رشوه گرفته بودند تا پیمان 1919 بسته شود) ، هوچیگری و اوباشیگری و همچنین ناامنیهایی که خانهای محلی و راهزنان در کشور ایجاد کرده بودند گذشت ، مردم از هرچه آزادی بود نفرت کردند و خواستار شدند یک «مشت آهنین» بیاید و بساط حزببازیها و هوچیگریها و راهزنان کشور را برچیند. اینها بود که راه را به پادشاهی رضاشاه هموار کرد. این هم از سرنوشت حکومت احمدشاه.
سپس که رضاشاه حکومت را بدست گرفت ، چون چندی آرزوهای مردم را بکار میبست و امنیت را به ایران برگرداند بسیار دوستش داشتند. ولی چون قلع و قمع روزنامههای آزادیخواه ، داستان کلاه پهلوی و شاپو و محدود کردن ملایان و گرفتن کار تدریس و قضاوت از آنان و دادنش به دست وزارتخانههای فرهنگ و دادگستری انجام گرفت و جلو نمایشهای مذهبی گرفته شد و همچنین داستان رفع حجاب پیش آمد ، مردم با برخی از برنامههای دولت همراهی نکردند. اینبود این بار نیز دستههایی خواهان برافتادن آن شاه شدند تا اینکه شهریور1320 رسید و دولتهای روس و انگلیس که ایران را اشغال کرده بودند او را از کشور بیرون بردند. او هم ناچار جای خود را به پسرش ، محمدرضاشاه ، سپارد.
محمدرضاشاه هم هرچه کرد باز دستهای از مردم دوازده سال بعد ، در سال 1332 خواهان آن بودند که برود و حکومت دیگری بر سر کار بیاید. سپس که این خواست انجام نگرفت و از آن طرف ، محمدرضاشاه نیز دیکتاتوری را بیشتر پسندید و بآن راه افتاد ، آرزوی برافتادن حکومت او در دلها نیرومندتر شد. این وضع تا سال 57 پایید تا اینکه زمینه برای برافتادن او نیز فراهم شد و یک انبوهی که گمان میکردند با رفتن او ایران گلستان خواهد شد به آرزوشان رسیدند.
سپس خمینی و حکومت ملایان آمدند. اینان نیز نزدیک به 50 سال بر این مردم حکومت کردند تا اینکه مردم از جان سیر و از هرچه حکومت ملایی بود به تنگ آمدند و امروز همه آرزو میکنند که اینها هرچه زودتر بروند.
اگر در سال 57 از انقلابیون میپرسیدید : «شما که میگویید این برود ، از کجا میدانید آنکه میآید بهتر خواهد بود؟!» ، در جواب میگفتند : «بالاتر از سیاهی رنگی نیست. این برود ، هر که بیاید بهتر است». ببینید تنها چون از حکومت شاه بدشان میآمد با مرتجعترین و عقبماندهترین دسته از مخالفان شاه همدست شدند.
👇
شنیدنی بود که میگفتند : امروز باید همه دست بهم دهیم و اختلافهای خود را بروز ندهیم تا شاه ، این مانع دمکراسی ، برافتد. ولی چون ملایان بر سر کار آمدند و دانسته شد که دمکراسی که هیچ ، یک دیکتاتوری بدتر از محمدرضاشاه بوجود آمده است ، آنگاه گفتند : «انقلاب را از ما دزدیدند!». یکی هم نگفت : «این خود اعتراف به گناهست. شما که نمیتوانستید جلو ربایندگان انقلابتان را بگیرید چرا پیشوا شدید؟! چرا مردم بدبخت را به راهی که روشن نبود کشانیدید؟!».
قاسم : پس از برافتادن شاه همهی دستهها از دانشجویان و استادان دانشگاه تا فرهنگیان و کارگران و کارمندان تا مدتها هوادار این حکومت بودند و به ماندنش کمک بسیار کردند.
محمود : بله کاملاً درست است. متأسفانه امروز هم که آرزوی برافتادن این حکومت را دارند همان را میگویند که در سال 57 میگفتند. هنوز این جمله از زبانها نیفتاده که «بالاتر از سیاهی رنگی نیست». هنوز هم گمان میکنند همینکه گفتند ما خواهان دمکراسی هستیم ، به هیچ زمینهای نیاز نیست و کشور دمکراسی شده و ایشان هم دمکرات خواهند بود.
چنانکه میبینید ما ایرانیان دست کم از زمان ناصرالدینشاه همیشه چارهی گرفتاری را در رفتن این حکومت و آمدن حکومتی تازه شناختهایم. البته برای آن حکومتِ تازه هم مشخصاتی در فکر خود در نظر گرفتهایم مثل همانها که شما (علیرضا) گفتید. ولی هر حکومتی که بسر کار آمد دارای چنان مشخصاتی نبود. آیا همین جای پرسش ندارد؟! آیا یک آسیب شناسی لازم ندارد؟! پس اینجا دو پرسش هست :
1ـ چرا عوض شدن حکومتها چارهی دردها نبوده؟! چرا چرخهی «نارضایتی => سرنگونی حکومت => امید => سرخوردگی» مدام تکرار میشود؟!
2ـ چرا حکومتها آنچه مردم آرزو داشتند از آب درنیامدند؟!. مثلاً مردم دمکراسی خواستهاند ولی حکومتهایی که بر سر کار آمدهاند همهشان دیکتاتوری کردهاند؟!
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
قاسم : پس از برافتادن شاه همهی دستهها از دانشجویان و استادان دانشگاه تا فرهنگیان و کارگران و کارمندان تا مدتها هوادار این حکومت بودند و به ماندنش کمک بسیار کردند.
محمود : بله کاملاً درست است. متأسفانه امروز هم که آرزوی برافتادن این حکومت را دارند همان را میگویند که در سال 57 میگفتند. هنوز این جمله از زبانها نیفتاده که «بالاتر از سیاهی رنگی نیست». هنوز هم گمان میکنند همینکه گفتند ما خواهان دمکراسی هستیم ، به هیچ زمینهای نیاز نیست و کشور دمکراسی شده و ایشان هم دمکرات خواهند بود.
چنانکه میبینید ما ایرانیان دست کم از زمان ناصرالدینشاه همیشه چارهی گرفتاری را در رفتن این حکومت و آمدن حکومتی تازه شناختهایم. البته برای آن حکومتِ تازه هم مشخصاتی در فکر خود در نظر گرفتهایم مثل همانها که شما (علیرضا) گفتید. ولی هر حکومتی که بسر کار آمد دارای چنان مشخصاتی نبود. آیا همین جای پرسش ندارد؟! آیا یک آسیب شناسی لازم ندارد؟! پس اینجا دو پرسش هست :
1ـ چرا عوض شدن حکومتها چارهی دردها نبوده؟! چرا چرخهی «نارضایتی => سرنگونی حکومت => امید => سرخوردگی» مدام تکرار میشود؟!
2ـ چرا حکومتها آنچه مردم آرزو داشتند از آب درنیامدند؟!. مثلاً مردم دمکراسی خواستهاند ولی حکومتهایی که بر سر کار آمدهاند همهشان دیکتاتوری کردهاند؟!
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
86%
آری
14%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست چهارم : زیان بدآموزیهای حافظ از همه بیشتر بوده (نه از دوازده)
بدینسان شاعران ستایش از باده و میخانه را یکی از دیگری گرفته و هر کدام چیزهایی افزوده و پا را از دیگران بالاتر گزارده. کار بجایی رسیده که خود صوفیان بآن گراییدهاند. خود آنان آغاز کردهاند : شعرهایی گفتن ، ستایشها از خرابات و رند سرودن ، نکوهشها از خانقاه و شیخ و صوفی کردن. این کار بسیار شگفت بوده. این کار بیاد من میآورد داستانی را که بهتر است برایتان بگویم :
هنگامی که هشت و نه ساله میبودم روزی با مادرم بعروسی رفتیم. آن روز زنها بازی بسیار شیرینی درآوردند. داستانی ساخته بودند بدینسان : در خانهی ملایی بنام «آخوند ملایعقوب» عروسیست. دخترش را بشوهر دادهاند. زنها فراهم آمدهاند و دلهاشان میخواهد دف و نای زنند و رقص کنند. ولی از ملا میترسند. میخواهند او را بیرون کنند. کسی را واداشتهاند که آمده و آخوند را به یک جای دوری بمیهمانی خوانده. آخوند دلش نمیخواهد برود و از چشمچرانی بازماند. ولی چون ناچار است آماده میگردد : ریشش را شانه میکند ، بچشمهایش سرمه میکشد ، ناخنهایش میگیرد ، پیچهای عمامه را سفت میکند ، در آن میان پیاپی بزنش پند داده میسپارد : «مباد آنکه غنا کنید ، آلات لهو و طرب استعمال کنید. ضعیفه حرامست. هر کسی دف زند روز قیامت دفی از آتش بدستش میدهند و میگویند بزن. مثل زنهای عرب کف بزنید ، هلهله کنید ، اینها مباحست ...». (زنی که عمامه بسر بسته و عبا بدوش انداخته ملا شده بود ، یکی از خویشان ما و خود دختر ملا میبود که این «اصطلاحات» ملایی را خوب میآورد. گاهی نیز «تَنَحنُح» آخوندانه میکرد).
این سفارشها کرده شده آخوند خواه و ناخواه راه میافتد. همانکه او میرود زنها آغاز میکنند به دف زدن و نای نواختن و آواز خواندن و رقصیدن. شعرهایی در هجو همان آخوند میخوانند با این ترجیعها : «ملا یاغبدی نینسون ، عقلی قاچبدی نینسون» (ملا یعقوبست چه کند ، عقلش گریخته است چه کند). بزم را بسیار گرم میگردانند.
از آنسو ملا که رفته بود در نیمهی راه میبیند قلمدانش را گزارده در خانه و همراه نیاورده. بازمیگردد که آن را بردارد ، و همانکه جلو در میرسد و آن آوازها را میشنود خشم میگیرد. میخواهد بدرون رفته ناگهان خود را بمیان زنها اندازد و دستگاه آنها را بهم زند. ولی تا بجلو اتاق برسد نوازش دف و نای و سرایش دلکش زنها چنان درو میگیرد که همانکه بجلو اتاق میرسد بیاختیار خود را بمیان زنان میاندازد و آغاز میکند دست افشاندن و پای کوبیدن و آواز خواندن ، و با زنان همآوازی نموده همان شعرها را که در هجو خودش میبود سرودن میگیرد. زنها که آن را میبینند شور و سهش بیشتر گردانیده پیاپی میزنند و میخوانند ، و هر زمان که میخواهند خاموش گردند آخوند که «پاشنهاش گرم شده بود» با دست اشاره میکند که بزنید و خاموش نباشید.
صوفیان با خراباتیان همان رفتار را کردهاند. شعرهای آنان را در نکوهش خودشان و در ستایش باده شنیده خود نیز بمیان افتادهاند و هر یکی از ایشان صدها شعر در بدگویی از شیخ و صوفی و لاف از مستی و بیدینی زدن گفته و از خود بیادگار گزاردهاند.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
🖌 احمد کسروی
📝 نشست چهارم : زیان بدآموزیهای حافظ از همه بیشتر بوده (نه از دوازده)
بدینسان شاعران ستایش از باده و میخانه را یکی از دیگری گرفته و هر کدام چیزهایی افزوده و پا را از دیگران بالاتر گزارده. کار بجایی رسیده که خود صوفیان بآن گراییدهاند. خود آنان آغاز کردهاند : شعرهایی گفتن ، ستایشها از خرابات و رند سرودن ، نکوهشها از خانقاه و شیخ و صوفی کردن. این کار بسیار شگفت بوده. این کار بیاد من میآورد داستانی را که بهتر است برایتان بگویم :
هنگامی که هشت و نه ساله میبودم روزی با مادرم بعروسی رفتیم. آن روز زنها بازی بسیار شیرینی درآوردند. داستانی ساخته بودند بدینسان : در خانهی ملایی بنام «آخوند ملایعقوب» عروسیست. دخترش را بشوهر دادهاند. زنها فراهم آمدهاند و دلهاشان میخواهد دف و نای زنند و رقص کنند. ولی از ملا میترسند. میخواهند او را بیرون کنند. کسی را واداشتهاند که آمده و آخوند را به یک جای دوری بمیهمانی خوانده. آخوند دلش نمیخواهد برود و از چشمچرانی بازماند. ولی چون ناچار است آماده میگردد : ریشش را شانه میکند ، بچشمهایش سرمه میکشد ، ناخنهایش میگیرد ، پیچهای عمامه را سفت میکند ، در آن میان پیاپی بزنش پند داده میسپارد : «مباد آنکه غنا کنید ، آلات لهو و طرب استعمال کنید. ضعیفه حرامست. هر کسی دف زند روز قیامت دفی از آتش بدستش میدهند و میگویند بزن. مثل زنهای عرب کف بزنید ، هلهله کنید ، اینها مباحست ...». (زنی که عمامه بسر بسته و عبا بدوش انداخته ملا شده بود ، یکی از خویشان ما و خود دختر ملا میبود که این «اصطلاحات» ملایی را خوب میآورد. گاهی نیز «تَنَحنُح» آخوندانه میکرد).
این سفارشها کرده شده آخوند خواه و ناخواه راه میافتد. همانکه او میرود زنها آغاز میکنند به دف زدن و نای نواختن و آواز خواندن و رقصیدن. شعرهایی در هجو همان آخوند میخوانند با این ترجیعها : «ملا یاغبدی نینسون ، عقلی قاچبدی نینسون» (ملا یعقوبست چه کند ، عقلش گریخته است چه کند). بزم را بسیار گرم میگردانند.
از آنسو ملا که رفته بود در نیمهی راه میبیند قلمدانش را گزارده در خانه و همراه نیاورده. بازمیگردد که آن را بردارد ، و همانکه جلو در میرسد و آن آوازها را میشنود خشم میگیرد. میخواهد بدرون رفته ناگهان خود را بمیان زنها اندازد و دستگاه آنها را بهم زند. ولی تا بجلو اتاق برسد نوازش دف و نای و سرایش دلکش زنها چنان درو میگیرد که همانکه بجلو اتاق میرسد بیاختیار خود را بمیان زنان میاندازد و آغاز میکند دست افشاندن و پای کوبیدن و آواز خواندن ، و با زنان همآوازی نموده همان شعرها را که در هجو خودش میبود سرودن میگیرد. زنها که آن را میبینند شور و سهش بیشتر گردانیده پیاپی میزنند و میخوانند ، و هر زمان که میخواهند خاموش گردند آخوند که «پاشنهاش گرم شده بود» با دست اشاره میکند که بزنید و خاموش نباشید.
صوفیان با خراباتیان همان رفتار را کردهاند. شعرهای آنان را در نکوهش خودشان و در ستایش باده شنیده خود نیز بمیان افتادهاند و هر یکی از ایشان صدها شعر در بدگویی از شیخ و صوفی و لاف از مستی و بیدینی زدن گفته و از خود بیادگار گزاردهاند.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
87%
آری
13%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
🔸 در پیرامون دین : دین از این چیزها والاتر است. دین شناختن معنی جهان و زندگانیست.ـ1ـ (یک از یک)
چنانکه بارها نوشتهایم امروز داستان دین یک گرفتاری برای جهانست ، یک دشواری در زندگانیست. این گرفتاری و دشواری بیش از همه از آن برخاسته که معنی راست دین دانسته نیست و یک دینی بآن معنی راست درمیان نمیباشد.
امروز ملیونها کسان از پیروان دینها شمرده میشوند ، صدهزارها کسان بنام پیشوایی دینی زندگی بسر میبرند و با شکوه و سرفرازی روز میگذرانند ، ملیونها کتابهای دینی در خانهها و در دستهای مردمان میباشد ، ملیونها مسجد و کلیسا و زیارتگاه و پرستشگاه بنیاد نهاده شده ، صدها دستهبندیهای دینی برای نبرد با بیدینی بنیاد یافته. پس از همهی اینها شما اگر با یکی از آن پیشوایان دینی بگفتگو پردازید و چنین پرسید :
«دین چیست و برای چیست؟.. چه چیزهاست که دین نامیده شود؟.. از چه راه باید آنها را دانست؟.. با چه نیرویی راست و کجش را شناخت؟.. آنگاه برای چیست که مردمان در زندگانی آزاد نباشند؟.. برای چیست که باید پیروی از دینی کنند؟..»
اینها را که بپرسید بهیچ یکی پاسخ درستی نخواهید شنید. چرا که هیچ یکی از آن پیشوایان هیچگاه در این اندیشهها نبوده. هیچ یکی هیچگاه نخواسته که معنی راست دین و هودهای را که از آن باید بود بفهمد و از روی بینش بکار پردازد. بلکه هر یکی از ایشان چشم باز کرده و خود را درمیان دینی (یا بهتر گویم : کیشی) یافته و همان را گرفته است ، و سپس درسهایی را در آن زمینه خوانده و به پیشوایی رسیده ، و چون از این راه سود برده و زندگانی خوشی پیدا کرده باندیشههای دیگری کمتر پرداخته و یا هیچ نپرداخته است.
این حال پیشوایانست. بمانند پیروان که بسیار تاریکمغزتر از آنانند و کمترین آگاهی راستی را در این زمینهها نمیدارند.
مثلاً شما اگر از یک مسیحی بپرسید : «دین چیست؟..» از این پرسش شما در شگفت خواهد شد ، و بکمترین پاسخی توانا نخواهد بود. اگر از یک کشیش بپرسید بپاسخ پرداخته ولی چنین خواهد گفت : «چون آدم در بهشت گندم خورد گناهکار گردید و فرزندان او نیز گناهکار میباشند اینست خدا یگانه فرزند خود مسیح را فرستاد که بدار زده شود و کفارهی گناهان مردم باشد. اینست مردم باید مسیح فرزند خدا را بشناسند و باو ایمان بیاورند تا پس از مردن در ملکوت خدا باشند و در بهشت با خوشی زندگی کنند». اینست پاسخی که بشما تواند داد.
اگر از یک ملای مسلمانی بپرسید پاسخ اندکبهتری داده چنین خواهد گفت : «خدا پیغمبر ما را برای هدایت بشر برانگیخت و باو وحی فرستاد. مردم باید باو ایمان بیاورند و دین او را بپذیرند. نماز خوانند ، روزه گیرند ، زکات دهند ، به مکه روند ، بآخرت باور کنند ؛ تا در آن جهان رستگار باشند و با شفاعت پیغمبر به بهشت روند».
همینست حال پیشوایان دیگر دینها و کیشها که هر یکی پاسخی نزدیک باینها خواهد گفت و هیچ یکی معنی راست دین را بشما باز نخواهد کرد. رویهمرفته آنان دین را چیزهایی میدانند در کنارهی زندگانی ، کارهایی میپندارند برای رفتن به بهشت ، دستگاهی میشمارند برای بزرگ گردانیدن موسا و عیسا و دیگران.
از آنسو دینها (یا بهتر گویم : کیشها) که هست همهی آنها از هر باره با دانشها ناسازگار است ، با تاریخ ناسازگاراست ، با ستارهشناسی ناسازگار است ، با جغرافی ناسازگار است ، با پزشکی ناسازگار است. به هر یکی صد ایراد توان گرفت.
از این هم گذشته هر یکی از آنها دستگاهی برای مفتخواری و خوشگذرانی یا گدایی و دریوزهگردی گروهی میباشد ، و اینان ـ این مفتخواران و گدایان ـ برای آنکه دستگاه خود را نگه دارند با دانشها به نبرد پرداخته بیزاری مردمان را از خودشان و از کیشهاشان هرچه بیشتر میگردانند.
در نتیجهی اینها ، مردمان در همهی جهان بچند دسته شدهاند : یک دسته آنان که پیروی از دینی یا کیشی مینمایند. یک دسته آنان که میانهی دین و بیدینی سرگردان میباشند و هر زمان رو به یکی آورند.
شنیدنیست که دستههای بزرگی در اروپا دشمنان دینند و آن را جلوگیر پیشرفت جهان شمرده بنام نیکخواهی جهان بکندن ریشهی هر گونه دینی میکوشند. در همان حال کسانی باز بنام نیکخواهی جهان هواداری از دین نموده گفتارها مینویسند که جهان جز با دین ، نیک نتواند بود.
رویهمرفته انبوه نیکخواهان جهان ـ بویژه در اروپا و آمریکا ـ از دینها گریزانند و آنها را مایهی پستی اندیشهها و جلوگیر پیشرفت زندگانی میشناسند و با آن دشمنی مینمایند.
لیکن در همان حال به برانداختن ریشهی آنها توانا نمیباشند. دویست سال بیشتر است در اروپا دانشها برواج و پیشرفت پرداخته. فلسفهی مادّی بهمه جا پراکنده شده و در بیشتر دلها ریشه دوانیده. از سالها کوششهایی بنام سوسیالیزم یا کمونیزم در هر گوشه آغاز گردیده. همهی اینها با دین مسیح دشمنست و با اینحال آن را برانداختن نتوانسته.
🖌 احمد کسروی
🔸 در پیرامون دین : دین از این چیزها والاتر است. دین شناختن معنی جهان و زندگانیست.ـ1ـ (یک از یک)
چنانکه بارها نوشتهایم امروز داستان دین یک گرفتاری برای جهانست ، یک دشواری در زندگانیست. این گرفتاری و دشواری بیش از همه از آن برخاسته که معنی راست دین دانسته نیست و یک دینی بآن معنی راست درمیان نمیباشد.
امروز ملیونها کسان از پیروان دینها شمرده میشوند ، صدهزارها کسان بنام پیشوایی دینی زندگی بسر میبرند و با شکوه و سرفرازی روز میگذرانند ، ملیونها کتابهای دینی در خانهها و در دستهای مردمان میباشد ، ملیونها مسجد و کلیسا و زیارتگاه و پرستشگاه بنیاد نهاده شده ، صدها دستهبندیهای دینی برای نبرد با بیدینی بنیاد یافته. پس از همهی اینها شما اگر با یکی از آن پیشوایان دینی بگفتگو پردازید و چنین پرسید :
«دین چیست و برای چیست؟.. چه چیزهاست که دین نامیده شود؟.. از چه راه باید آنها را دانست؟.. با چه نیرویی راست و کجش را شناخت؟.. آنگاه برای چیست که مردمان در زندگانی آزاد نباشند؟.. برای چیست که باید پیروی از دینی کنند؟..»
اینها را که بپرسید بهیچ یکی پاسخ درستی نخواهید شنید. چرا که هیچ یکی از آن پیشوایان هیچگاه در این اندیشهها نبوده. هیچ یکی هیچگاه نخواسته که معنی راست دین و هودهای را که از آن باید بود بفهمد و از روی بینش بکار پردازد. بلکه هر یکی از ایشان چشم باز کرده و خود را درمیان دینی (یا بهتر گویم : کیشی) یافته و همان را گرفته است ، و سپس درسهایی را در آن زمینه خوانده و به پیشوایی رسیده ، و چون از این راه سود برده و زندگانی خوشی پیدا کرده باندیشههای دیگری کمتر پرداخته و یا هیچ نپرداخته است.
این حال پیشوایانست. بمانند پیروان که بسیار تاریکمغزتر از آنانند و کمترین آگاهی راستی را در این زمینهها نمیدارند.
مثلاً شما اگر از یک مسیحی بپرسید : «دین چیست؟..» از این پرسش شما در شگفت خواهد شد ، و بکمترین پاسخی توانا نخواهد بود. اگر از یک کشیش بپرسید بپاسخ پرداخته ولی چنین خواهد گفت : «چون آدم در بهشت گندم خورد گناهکار گردید و فرزندان او نیز گناهکار میباشند اینست خدا یگانه فرزند خود مسیح را فرستاد که بدار زده شود و کفارهی گناهان مردم باشد. اینست مردم باید مسیح فرزند خدا را بشناسند و باو ایمان بیاورند تا پس از مردن در ملکوت خدا باشند و در بهشت با خوشی زندگی کنند». اینست پاسخی که بشما تواند داد.
اگر از یک ملای مسلمانی بپرسید پاسخ اندکبهتری داده چنین خواهد گفت : «خدا پیغمبر ما را برای هدایت بشر برانگیخت و باو وحی فرستاد. مردم باید باو ایمان بیاورند و دین او را بپذیرند. نماز خوانند ، روزه گیرند ، زکات دهند ، به مکه روند ، بآخرت باور کنند ؛ تا در آن جهان رستگار باشند و با شفاعت پیغمبر به بهشت روند».
همینست حال پیشوایان دیگر دینها و کیشها که هر یکی پاسخی نزدیک باینها خواهد گفت و هیچ یکی معنی راست دین را بشما باز نخواهد کرد. رویهمرفته آنان دین را چیزهایی میدانند در کنارهی زندگانی ، کارهایی میپندارند برای رفتن به بهشت ، دستگاهی میشمارند برای بزرگ گردانیدن موسا و عیسا و دیگران.
از آنسو دینها (یا بهتر گویم : کیشها) که هست همهی آنها از هر باره با دانشها ناسازگار است ، با تاریخ ناسازگاراست ، با ستارهشناسی ناسازگار است ، با جغرافی ناسازگار است ، با پزشکی ناسازگار است. به هر یکی صد ایراد توان گرفت.
از این هم گذشته هر یکی از آنها دستگاهی برای مفتخواری و خوشگذرانی یا گدایی و دریوزهگردی گروهی میباشد ، و اینان ـ این مفتخواران و گدایان ـ برای آنکه دستگاه خود را نگه دارند با دانشها به نبرد پرداخته بیزاری مردمان را از خودشان و از کیشهاشان هرچه بیشتر میگردانند.
در نتیجهی اینها ، مردمان در همهی جهان بچند دسته شدهاند : یک دسته آنان که پیروی از دینی یا کیشی مینمایند. یک دسته آنان که میانهی دین و بیدینی سرگردان میباشند و هر زمان رو به یکی آورند.
شنیدنیست که دستههای بزرگی در اروپا دشمنان دینند و آن را جلوگیر پیشرفت جهان شمرده بنام نیکخواهی جهان بکندن ریشهی هر گونه دینی میکوشند. در همان حال کسانی باز بنام نیکخواهی جهان هواداری از دین نموده گفتارها مینویسند که جهان جز با دین ، نیک نتواند بود.
رویهمرفته انبوه نیکخواهان جهان ـ بویژه در اروپا و آمریکا ـ از دینها گریزانند و آنها را مایهی پستی اندیشهها و جلوگیر پیشرفت زندگانی میشناسند و با آن دشمنی مینمایند.
لیکن در همان حال به برانداختن ریشهی آنها توانا نمیباشند. دویست سال بیشتر است در اروپا دانشها برواج و پیشرفت پرداخته. فلسفهی مادّی بهمه جا پراکنده شده و در بیشتر دلها ریشه دوانیده. از سالها کوششهایی بنام سوسیالیزم یا کمونیزم در هر گوشه آغاز گردیده. همهی اینها با دین مسیح دشمنست و با اینحال آن را برانداختن نتوانسته.
پرچم هفتگی ـ شمارهی ششم ـ 2 اردیبهشت ماه 1323
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
Forwarded from پاکدینی ـ احمد کسروی
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
79%
آری
21%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
🔶 روزبه مشروطه
🖌 نویساد تلگرام
🔸 بخش سه از پنج
پراکندگی و پراکندهاندیشی منشائش چیست و راه چارهی آن کدامست؟!
سخنان کسروی در زمینهی مشروطه یا دمکراسی بیش از اینهاست. ما برای اختصار در اینجا جز به چند مورد نمیپردازیم. خوانندگان توانند به مجموعه گفتارهای او در این زمینه که بنام «معنی دمکراسی» از گفتارهای روزنامهی پرچم فراهم شده مراجعه کنند.
در چند دههی اخیر سیاستهایی بسودشان بوده چنین وانمایند که مشروطه حکومتیست که در آن پادشاه باید باشد. این پندار چنان رواج یافته توگویی حکومتی که پادشاه ندارد (مثلاً جمهوری) مشروطه نیست. در سالهایی که کسروی روزنامهی پرچم را بیرون میداد و دهها سال پس از آن در ایران مشروطه را جز به معنی عام دمکراسی نمیشناختند.
همهی کوششهای کسروی و یارانش در این زمینه گذشته از بازنمودن حقایق ، کوششی نیز برای نزدیکی اندیشهها و کاستن از پراکندهاندیشی و در نتیجه کاستن از پراکندگی و و دستهبندیها و فراهم آوردن زمینه برای «اتحاد» ـ آن پایهی پرارج سرمایهی اجتماعی ـ بوده است.
دمکراسی چیست؟
👇
🖌 نویساد تلگرام
🔸 بخش سه از پنج
پراکندگی و پراکندهاندیشی منشائش چیست و راه چارهی آن کدامست؟!
«درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمیدانند از هم پراكندهاند ، در كارها سستند ، بكشور خود علاقه كم دارند ، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس میكنند و در كوشش به تقلیدهای صوری كه از اروپاییان مینمایند امید میبندند ، هر كسی خود را راهنما میشمارد ، هر كسی پیشنهادها میكند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.
نمیگویم : دردهای دیگری نیست ، دردهای دیگر فراوان است. ولی پایهی جملگی ، این ناآشنایی بحقایق است». (پرچم روزانه 29/12/1320)
«چون راهی درمیان نبوده و حقایق زندگانی دانسته نگردیده هر کس چیزهای دیگری اندیشیده ، و چیزهای دیگری از اینجا و آنجا یاد گرفته. این خود علت بزرگ بدبختیست. مردمی که اندیشههاشان پریشان و پراکنده است در هیچ کاری همدست نتوانند گردید. چنین مردمی پراکندهاند اگرچه در یکجا باشند.
برای چارهی این درد ما به نشر حقایق زندگانی پرداختهایم. چارهی پراکندگی جز با نشر حقایق نیست. اینکه مشروطه[=دمکراسی] (یا سررشتهداریِ توده) را معنی میکنیم و مزایای آن را شرح میدهیم ، اینکه «میهن» و «میهنپرستی» را تفسیر میکنیم ، اینکه حقیقت «دارایی» را روشن میگردانیم ، اینکه از «کارها و پیشهها» بگفتگو میپردازیم ـ همهی اینها بنام نشر حقایق و برای چارهی اندیشههای پراکنده است». (پرچم روزانه 19/1/1321)
سخنان کسروی در زمینهی مشروطه یا دمکراسی بیش از اینهاست. ما برای اختصار در اینجا جز به چند مورد نمیپردازیم. خوانندگان توانند به مجموعه گفتارهای او در این زمینه که بنام «معنی دمکراسی» از گفتارهای روزنامهی پرچم فراهم شده مراجعه کنند.
در چند دههی اخیر سیاستهایی بسودشان بوده چنین وانمایند که مشروطه حکومتیست که در آن پادشاه باید باشد. این پندار چنان رواج یافته توگویی حکومتی که پادشاه ندارد (مثلاً جمهوری) مشروطه نیست. در سالهایی که کسروی روزنامهی پرچم را بیرون میداد و دهها سال پس از آن در ایران مشروطه را جز به معنی عام دمکراسی نمیشناختند.
همهی کوششهای کسروی و یارانش در این زمینه گذشته از بازنمودن حقایق ، کوششی نیز برای نزدیکی اندیشهها و کاستن از پراکندهاندیشی و در نتیجه کاستن از پراکندگی و و دستهبندیها و فراهم آوردن زمینه برای «اتحاد» ـ آن پایهی پرارج سرمایهی اجتماعی ـ بوده است.
دمکراسی چیست؟
«یک مردمی هنگامی که بپادشاه خودکامهی خود میشورند و ازو مشروطه میخواهند معنای این جنبش و شورش آنست که آن مردم بیدار شدهاند و معنی درست سررشتهداری (حکومت) را فهمیدهاند و اینست از یکسو بآن پادشاه میگویند : «تو برو ما خودمان این کشور را راه خواهیم برد ، خودمان آن را نگاه خواهیم داشت» و از یکسو با یکدیگر پیمانی میبندند که دست بهم دهند و بنگهداری کشور و بآبادی آن کوشند و گذشته از کوششی که هر یکی در راه تهیهی زندگانی برای خاندان خود میکند ، یک کوشش نیز در راه کشور بگردن گیرند و همهی کارهای سررشتهداری را از تهیهی سپاه و برپا کردن ادارات و گزاردن قانون و مانند اینها ، خودشان انجام دهند». (پرچم روزانه ، 27/8/1321)
«مشروطه تنها بودن قانونها و مجلس شورا نیست. مشروطه به یک معنی عالیتر دیگریست. مشروطه معنایش آنست که یک توده میخواهد خودش کارهای خود را اداره کند. میخواهد کسی باو فرمان نراند.
برای آنکه سخن روشن باشد باید دانست ما در زندگانی دو رشته کارها داریم : یکی کارهای خصوصی ، دیگری کارهای عمومی. مثلاً ما باید خانه داشته باشیم ، خواربار تهیه کنیم ، رخت خریم ، کفش خریم ، اگر ناخوش شدیم بنزد پزشک رویم. اینها کارهاییست که هر خانوادهای خودش برای خودش انجام میدهد. ولی بدیهیست که زندگانی تنها با اینها نمیچرخد. به یک رشته کارهای دیگری هم نیاز هست. ما در این شهر که هستیم باید آن را پاکیزه داریم ، باید دزدان را مانع شویم ، از شیوع بیماریها جلو گیریم ، عدلیهای باشد که اگر دو کس دعوا داشتند بآنجا رجوع کنند ، راهها امنیت میخواهد تا کاروانها بیایند و بروند ، باید با کشورهای همسایه رابطه داشته باشیم و پیمانها بندیم. باین رشته کارها نیز نیاز هست و اینهاست که ما کارهای عمومی یا کارهای کشوری مینامیم.
در زمانهای گذشته این کارها به یک تن سپرده میشد و او پادشاه بود که با میل و ارادهی خود کشور را اداره میکرد ، بمردم نیز فرمان میراند. مردم او را «سایهی خدا» میشناختند و فرمان میبردند و تکلیفی هم نداشتند. باین معنی مردم در آن روز نه اراده و اختیاری در کارهای کشور داشتند و نه مسئول بودند. مسئول تنها پادشاه بود.
👇
Telegram
کتابخانه پاکدینی (کتابهای احمد کسروی و یاران او)
📘 معنی دمکراسی
(گفتارهایی از نامهی پرچم روزانه)
🖌 احمد کسروی
📌 کوشاد تلگرام :
اینها گفتارهایی از روزنامهی پرچم است که ما زیر عنوان «معنی دمکراسی» گردآوری کرده و در یک دفتر جداگانه میپراکنیم.
🔹نخستین پراکنش برویهی کتاب : اسفند ۱۴۰۱
🛎 کتابخانهی…
(گفتارهایی از نامهی پرچم روزانه)
🖌 احمد کسروی
📌 کوشاد تلگرام :
اینها گفتارهایی از روزنامهی پرچم است که ما زیر عنوان «معنی دمکراسی» گردآوری کرده و در یک دفتر جداگانه میپراکنیم.
🔹نخستین پراکنش برویهی کتاب : اسفند ۱۴۰۱
🛎 کتابخانهی…
این ترتیب هزارها سال در جریان بوده تا خردمندانی برخاسته و چنین گفتهاند : چرا یک تن بدیگران فرمان راند؟!.. چرا مردم خودشان کارهای کشور را اداره نکنند؟!.. اینها را گفته با دلیل ثابت کردهاند که یک پادشاه هر قدر هوشیار و خردمند باشد نخواهد توانست مصالح کشور را چنانکه شایسته است تشخیص دهد ، نخواهد توانست کارها را از راهش بانجام رساند.
در نتیجهی این مشروطه پیدا شده. باین معنی ، این حرفها در مردم تأثیر کرده که در همه جا بشورش برخاسته و دستگاه استبدادی پادشاهان را برانداخته خودشان رشتهی کارهای کشور را بدست گرفتهاند.
پس در مشروطه افراد خودشان کارهای کشور را اداره میکنند. هر فردی از ایشان مسئولیتی بگردن دارد ، هر فردی باید بکشور و کارهای آن علاقهمند باشد و هر زمان که نیاز افتاد از فداکاری با جان و مال بازنایستد. این وظیفهی اوست ، این باو واجب است.
ولی در ایران کم کسی مشروطه را باین معنی فهمیده. کم کسی خود را در برابر کشور و توده مسئول میداند. اگر حقیقت را بخواهیم کسانی که در ایران پیشگام شدند و مشروطه را روان گردانیدند ، آنها نیز مشروطه را باین معنی نمیدانستند. اینست نخواستهاند بمردم نیز بفهمانند. به هرحال در ایران امروز یکی از کارهای بسیار مهم اینست که کتابچهها نوشته شود و سخنرانیها در رادیو بعمل آید و بمردم معنی مشروطه فهمانیده شود. مشروطه والاترین شکل حکومت است. امروز بیشتری از تودههای پیشرفته و بزرگ جهان ـ از کشورهای متحدهی آمریکا و انگلستان و فرانسه و دیگران ـ با مشروطه اداره میشوند. اینها باید بمردم فهمانیده شود.
فهمیدن مردم معنی مشروطه را و علاقهمندی آنها بکشور و کارهای کشوری تأثیر محسوس خواهد داشت و بسیاری از دشواریهای امروزی را آسان خواهد گردانید.
گاهی کسانی میگویند : «این توده شایستهی مشروطه نیست». میگویم : باید کوشید و آنها را شایسته گردانید ، نه اینکه از مشروطه چشم پوشید». (امروز چاره چیست؟ ص 39 ، 1324)
کوشش به جا باز کردن معنی دمکراسی در اندیشهها به تنهایی تأثیر چندانی ندارد. او به این نکته توجه ویژه دارد که دمکراسی در ایران موانعی دارد و تا آنها برطرف نشود ، دمکراسی دستیافتنی نخواهد بود.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.