✴️ ساختار و ساختارساز ✴️
🖌 نویساد تلگرام
🔸 بخش شش از نه
علیرضا : گفتم که : الناس علی دین ملوکهم. پس حکومت اگر دمکرات باشد مردم هم خود بخود دمکرات میشوند. به هم زور نخواهند گفت. به این ترتیب همان ریشهی دیکتاتوری که شما گفتید خواهد خشکید. باید ما ایرانیان حکومت خوبی داشته باشیم. حکومت بد مردم را بد میکند. مردم در نفْس خود بد نیستند. تاریخ ما نشان داده که هر وقت یک رهبر خوب کارها را بدست گرفته مردم سر و جان در راهش دادهاند.
قاسم : بله ، مثل همان آموزگار خوب که عرض کردم. حکومت باید به مردم آموزگاری کند. شاگرد که چیزی نمیداند. این آموزگارست که باید به آنها همه چیز را یاد بدهد.
محمود : بسیار خوب. حالا که اینطورست ببینیم حکومت خوب از کجا میآید؟! مثلاً همان حکومتی که شما صفاتش را شمردید کجا پرورش مییابد؟! چرا چنان حکومتی در ایران پا نگرفته؟!. اینکه چندین حکومت در ایران در این یکصدوپنجاه سال هیچ یک مورد پسند مردم نبوده و هر کدام به قدرت رسیده کارهایی کرده که مردم خواهان رفتنش شدهاند خودش یک معمایی است.
ما میتوانیم بپرسیم : «آیا آن حکومتها همه بد بودند؟!.». اگر بگوییم همه بد بودند ، جا دارد به این پرسش پاسخ بدهیم که «چه شده در ایران همهی حکومتها بد درمیآیند؟!». اگر بگوییم : برخی بد و برخی خوب بودند ، میتوان پرسید : «چرا مردم خوبها را نگاه نداشتند؟! چرا با برنامههاشان همراهی نشان ندادند؟!».
چیزی که معمولاً دیده شده آنست که حکومتها از جنس مردم همان کشورند. همان سران حکومت از میان مردم آمدهاند. از کشور بیگانه نیامدهاند. حکومت و مردم مانند آینههایی روبروی هم هستند. هر یک تصویر دیگری را بازتاب میدهد. دیکتاتوری تنها بر پایهی یک دیکتاتور نمیگردد. هزاران نفر را میخواهد که در برابرش ساکت بمانند یا چاپلوسیش را بکنند. فساد تنها بر پایهی یک مدیر فاسد نمیگردد. نیازمند شبکهای است که در لایههای جامعه ریشه دوانده باشد.
حکومتها ، مثل هیأت مدیرهی شرکتهای سهامیاند. در آن شرکتها ، سهامداران هیأت مدیره را از میان خود انتخاب میکنند و به آنها اختیار ادارهی شرکت را میدهند. اگر هیأت مدیره تصمیمهای خوبی بگیرد ، شرکت پیشرفت میکند و سود میدهد و سهامداران هم راضی خواهند بود. اگر تصمیمهای غلط بگیرد یا نیاز و خواستهای سهامداران را در نظر نگیرد ، سهامداران ناراضی شده یکی از نتایجش آن خواهد شد که سهامشان را واگزار و شرکت را ترک کنند. هیأت مدیرهی شرکتِ سهامی نمایندهی سهامداران و از جنس ایشانست. اگر سهامداران آگاه ، دانا و خردمند باشند ، یک هیأت مدیرهی آگاه و خردمند روی کار خواهند آورد که تصمیمهای خوب گرفته شرکت را پیشرفت خواهد داد. برعکس ، اگر ایشان ضعیف و ناآگاه و سستعقل باشند ، هیأت مدیره هم مانند خودشان بوده قادر نخواهد بود شرکت را بخوبی اداره کند.
خلاصه مدیر و کارمندان ، حکومت و مردم بر هم تأثیر متقابل دارند. مدیران و مردم از هم و از یک جنسند. از یک درخت سالم و خوشبار ، میوهی خوشمزه میرسد ، از یک درخت ناخوش و بدبار ، میوهی بدمزه. هر میوهای از آن بزمین افتد و درختی گردد همان میوه را میدهد که از آن روییده.
گاهی دیده شده گفتگو به اینجا که میرسد کسانی میگویند : «داستان مرغ و تخممرغ و آن پرسش مشهور شد که اول تخممرغ بوده یا مرغ؟!». «بالاخره این حکومتست که مردم را میسازد یا مردم حکومت را؟!». «حکومت مردم را راه میبرد یا مردم حکومت را؟!».
ولی باید دانست که گفتگوی ما فلسفی نیست. گفتگوی سادهایست. یک گرفتاری که برای کشوری پیش میآید ، باید حکومت آن را از میان بردارد (و در جاهایی از مردم کمک بگیرد). ولی اگر نتوانست و یا نخواست ، تنها یک راه باقی میماند و آن اینکه مردم باید خودشان بکوشند و آن گرفتاری را از میان بردارند. اساساً این موضوع غلط فهمیده شده. مسئول کارهای کشور در درجهی اول خود مردمند. چون همه نمیتوانند به کارهای کشوری بپردازند ، کسانی را به نمایندگی انتخاب میکنند که کارهای کشور (همان کارهای عمومی مردم) را انجام دهند. پس حکومت نمایندهی مردم است. اگر کارهای اشتباه یا خیانتی کرد ، این مردمند که باید از آنها حساب بخواهند. باید آن اندازه توانایی داشته باشند که نمایندهی خائن یا بیعرضه را بردارند و یکی بهتر بجایش بنشانند.
شما اگر برای کاری در دادگستری وکیل گرفتید ، او نمایندهی شماست و باید از حق شما دفاع کند. اگر نتوانست یا نکرد این بگردن شماست که او را خلع کرده دیگری را بجای او انتخاب کنید. نتیجه آنکه یک مردمی باید چنان شایسته باشند که از عهدهی گرفتاریهاشان برآیند.
گذشته از این هر قدر مردم شایستهتر باشند میتوانند حکومت بهتری را بر سر کار آورند ، هم فریب حکومتهای ناصالح را نخورند و هم در کمک کردن به حکومت در رفع گرفتاریها بهتر رفتار کنند.
———————————-
🖌 نویساد تلگرام
🔸 بخش شش از نه
علیرضا : گفتم که : الناس علی دین ملوکهم. پس حکومت اگر دمکرات باشد مردم هم خود بخود دمکرات میشوند. به هم زور نخواهند گفت. به این ترتیب همان ریشهی دیکتاتوری که شما گفتید خواهد خشکید. باید ما ایرانیان حکومت خوبی داشته باشیم. حکومت بد مردم را بد میکند. مردم در نفْس خود بد نیستند. تاریخ ما نشان داده که هر وقت یک رهبر خوب کارها را بدست گرفته مردم سر و جان در راهش دادهاند.
قاسم : بله ، مثل همان آموزگار خوب که عرض کردم. حکومت باید به مردم آموزگاری کند. شاگرد که چیزی نمیداند. این آموزگارست که باید به آنها همه چیز را یاد بدهد.
محمود : بسیار خوب. حالا که اینطورست ببینیم حکومت خوب از کجا میآید؟! مثلاً همان حکومتی که شما صفاتش را شمردید کجا پرورش مییابد؟! چرا چنان حکومتی در ایران پا نگرفته؟!. اینکه چندین حکومت در ایران در این یکصدوپنجاه سال هیچ یک مورد پسند مردم نبوده و هر کدام به قدرت رسیده کارهایی کرده که مردم خواهان رفتنش شدهاند خودش یک معمایی است.
ما میتوانیم بپرسیم : «آیا آن حکومتها همه بد بودند؟!.». اگر بگوییم همه بد بودند ، جا دارد به این پرسش پاسخ بدهیم که «چه شده در ایران همهی حکومتها بد درمیآیند؟!». اگر بگوییم : برخی بد و برخی خوب بودند ، میتوان پرسید : «چرا مردم خوبها را نگاه نداشتند؟! چرا با برنامههاشان همراهی نشان ندادند؟!».
چیزی که معمولاً دیده شده آنست که حکومتها از جنس مردم همان کشورند. همان سران حکومت از میان مردم آمدهاند. از کشور بیگانه نیامدهاند. حکومت و مردم مانند آینههایی روبروی هم هستند. هر یک تصویر دیگری را بازتاب میدهد. دیکتاتوری تنها بر پایهی یک دیکتاتور نمیگردد. هزاران نفر را میخواهد که در برابرش ساکت بمانند یا چاپلوسیش را بکنند. فساد تنها بر پایهی یک مدیر فاسد نمیگردد. نیازمند شبکهای است که در لایههای جامعه ریشه دوانده باشد.
حکومتها ، مثل هیأت مدیرهی شرکتهای سهامیاند. در آن شرکتها ، سهامداران هیأت مدیره را از میان خود انتخاب میکنند و به آنها اختیار ادارهی شرکت را میدهند. اگر هیأت مدیره تصمیمهای خوبی بگیرد ، شرکت پیشرفت میکند و سود میدهد و سهامداران هم راضی خواهند بود. اگر تصمیمهای غلط بگیرد یا نیاز و خواستهای سهامداران را در نظر نگیرد ، سهامداران ناراضی شده یکی از نتایجش آن خواهد شد که سهامشان را واگزار و شرکت را ترک کنند. هیأت مدیرهی شرکتِ سهامی نمایندهی سهامداران و از جنس ایشانست. اگر سهامداران آگاه ، دانا و خردمند باشند ، یک هیأت مدیرهی آگاه و خردمند روی کار خواهند آورد که تصمیمهای خوب گرفته شرکت را پیشرفت خواهد داد. برعکس ، اگر ایشان ضعیف و ناآگاه و سستعقل باشند ، هیأت مدیره هم مانند خودشان بوده قادر نخواهد بود شرکت را بخوبی اداره کند.
خلاصه مدیر و کارمندان ، حکومت و مردم بر هم تأثیر متقابل دارند. مدیران و مردم از هم و از یک جنسند. از یک درخت سالم و خوشبار ، میوهی خوشمزه میرسد ، از یک درخت ناخوش و بدبار ، میوهی بدمزه. هر میوهای از آن بزمین افتد و درختی گردد همان میوه را میدهد که از آن روییده.
گاهی دیده شده گفتگو به اینجا که میرسد کسانی میگویند : «داستان مرغ و تخممرغ و آن پرسش مشهور شد که اول تخممرغ بوده یا مرغ؟!». «بالاخره این حکومتست که مردم را میسازد یا مردم حکومت را؟!». «حکومت مردم را راه میبرد یا مردم حکومت را؟!».
ولی باید دانست که گفتگوی ما فلسفی نیست. گفتگوی سادهایست. یک گرفتاری که برای کشوری پیش میآید ، باید حکومت آن را از میان بردارد (و در جاهایی از مردم کمک بگیرد). ولی اگر نتوانست و یا نخواست ، تنها یک راه باقی میماند و آن اینکه مردم باید خودشان بکوشند و آن گرفتاری را از میان بردارند. اساساً این موضوع غلط فهمیده شده. مسئول کارهای کشور در درجهی اول خود مردمند. چون همه نمیتوانند به کارهای کشوری بپردازند ، کسانی را به نمایندگی انتخاب میکنند که کارهای کشور (همان کارهای عمومی مردم) را انجام دهند. پس حکومت نمایندهی مردم است. اگر کارهای اشتباه یا خیانتی کرد ، این مردمند که باید از آنها حساب بخواهند. باید آن اندازه توانایی داشته باشند که نمایندهی خائن یا بیعرضه را بردارند و یکی بهتر بجایش بنشانند.
شما اگر برای کاری در دادگستری وکیل گرفتید ، او نمایندهی شماست و باید از حق شما دفاع کند. اگر نتوانست یا نکرد این بگردن شماست که او را خلع کرده دیگری را بجای او انتخاب کنید. نتیجه آنکه یک مردمی باید چنان شایسته باشند که از عهدهی گرفتاریهاشان برآیند.
گذشته از این هر قدر مردم شایستهتر باشند میتوانند حکومت بهتری را بر سر کار آورند ، هم فریب حکومتهای ناصالح را نخورند و هم در کمک کردن به حکومت در رفع گرفتاریها بهتر رفتار کنند.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست چهارم : زیان بدآموزیهای حافظ از همه بیشتر بوده (دوازده از دوازده)
[دنبالهی فهرست بدآموزیهای حافظ]
5) همچون خیام بخدا و دستگاه آفرش زباندرازیها میکند و در پرده به بنیادگزار اسلام نیش میزند :
شیخ ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد /
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند /
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود
وعدهی فردای زاهد را چرا باور کنم /
آن تلخوش که صوفی امالخبائثش خوانْد
اَحلی لَنا و اَشهی مِن قُبلة العَذارا [1] /
شیخم بطنز گفت حرامست مِی نخور
گفتم برو که گوش به هر خر نمیکنم /
فردا اگر نه روضهی رضوان بما دهند
غلمان ز غرفهی حور ز جنت برون کشیم
چنانکه دربارهی خیام نیز گفتم بسیاری از شعرهای حافظ بعنوان ریشخند بدین اسلام است. مثلاً در قرآن بوده «هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» اینان دستاویز گرفته گفتهاند : از باده خوردن چه باک؟!. خدا گناه ما را خواهد آمرزید.
حافظ میگوید :
مِی خور ببانگ چنگ و مخور غصه ور کسی
گوید ترا که باده مخور گو هُوَ الْغَفُور
جملهای هست عربی : «انما الاعمال بالنیات». حافظ در ریشخند کردن بآن میگوید :
بر آستانهی میخانه گر سری بینی
مزن بپای که معلوم نیست نیت او
جملهای دیگر هست : «الصدقة تدفع البلاء». حافظ میگوید :
گر مِیفروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
بجبریگری یا به «قضا و قدر» که بآن سختی چسبیدهاند بیش از همه از روی ریشخند و بهانه آوردن میبوده :
نصیب من چو خرابات کرده است اله
در این میانه مرا زاهدا بگو چه گناه /
مکن بچشم حقارت نگاه بر من مست
که نیست معصیت و زهد بیمشیت او
6) همچون سعدی بیشرمانه سخن از سادهبازی میراند و در بیشتر جاها آشکاره نام «شاهد» و «پسر» میبرد :
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفتهای
کت خون ما حلالتر از شیر مادر است /
شاهدی در لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام /
تُرک عاشقکش من ، مست برون رفت امروز
تا که را خون دل از دیده روان خواهد شد
باین چند رشته بس کرده دیگر دنبال نمیکنم. یک بدآموزی بزرگ دیگر که خیام و مولوی و حافظ داشتهاند نکوهش از خرد است که نمونهای از نافهمی و بیخردی ایشان بوده. ولی در این باره در دفترچهی جدایی بنام «در پیرامون خرد» سخن راندهایم و خود زمینهی بزرگیست ، در اینجا بآن درنمیآیم.
////////////////////////////////////
نتیجهی سخنان ما در این نشست چند چیز است :
1) حافظ از همهی بدآموزان بدتر بوده و همهی بدآموزیهای خیام و سعدی و مولوی را در یکجا دنبال کرده.
2) این مرد هوس یاوهگویی را با هوس سختی دربارهی بدآموزی در یکجا داشته.
3) شعرهای حافظ یا بدآموزیهاست و یا مضمونهای «پا در هوای شاعرانه». سخن پذیرفتنی از همهی گفتههای او ده بیت بیشتر نتوان یافت.
4) حافظ خراباتیست نه صوفی. ولی از بدآموزیهای صوفیان نیز بهرهجویی کرده.
5) یکی از زمینهها که حافظ دنبال کرده کشاکش خراباتیان با صوفیان ، و مانندهسازیهای خراباتیان در برابر صوفیان بوده که همان زمینه سپس داستانی گردیده و دیگران نیز دنبال کردهاند.
6) گزارشهایی که دربارهی واژههای «مِی» و «شاهد» و «ساغر» و مانند اینها (در شعرهای حافظ و دیگران) میکنند بیجاست.
7) در هایهوی اخیر بحافظ ارج بیشتر داده شده ، ما نیز باید بکندن ریشهی بدآموزیهای او بیشتر کوشیم.
🔹 پانوشت :
1ـ معنی : آن تلخمزه (باده) که صوفی آن را مادر پلیدیها خواند ، برای ما از بوسه بر دوشیزگان شیرینتر است.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
🖌 احمد کسروی
📝 نشست چهارم : زیان بدآموزیهای حافظ از همه بیشتر بوده (دوازده از دوازده)
[دنبالهی فهرست بدآموزیهای حافظ]
5) همچون خیام بخدا و دستگاه آفرش زباندرازیها میکند و در پرده به بنیادگزار اسلام نیش میزند :
شیخ ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد /
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند /
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود
وعدهی فردای زاهد را چرا باور کنم /
آن تلخوش که صوفی امالخبائثش خوانْد
اَحلی لَنا و اَشهی مِن قُبلة العَذارا [1] /
شیخم بطنز گفت حرامست مِی نخور
گفتم برو که گوش به هر خر نمیکنم /
فردا اگر نه روضهی رضوان بما دهند
غلمان ز غرفهی حور ز جنت برون کشیم
چنانکه دربارهی خیام نیز گفتم بسیاری از شعرهای حافظ بعنوان ریشخند بدین اسلام است. مثلاً در قرآن بوده «هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» اینان دستاویز گرفته گفتهاند : از باده خوردن چه باک؟!. خدا گناه ما را خواهد آمرزید.
حافظ میگوید :
مِی خور ببانگ چنگ و مخور غصه ور کسی
گوید ترا که باده مخور گو هُوَ الْغَفُور
جملهای هست عربی : «انما الاعمال بالنیات». حافظ در ریشخند کردن بآن میگوید :
بر آستانهی میخانه گر سری بینی
مزن بپای که معلوم نیست نیت او
جملهای دیگر هست : «الصدقة تدفع البلاء». حافظ میگوید :
گر مِیفروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
بجبریگری یا به «قضا و قدر» که بآن سختی چسبیدهاند بیش از همه از روی ریشخند و بهانه آوردن میبوده :
نصیب من چو خرابات کرده است اله
در این میانه مرا زاهدا بگو چه گناه /
مکن بچشم حقارت نگاه بر من مست
که نیست معصیت و زهد بیمشیت او
6) همچون سعدی بیشرمانه سخن از سادهبازی میراند و در بیشتر جاها آشکاره نام «شاهد» و «پسر» میبرد :
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفتهای
کت خون ما حلالتر از شیر مادر است /
شاهدی در لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام /
تُرک عاشقکش من ، مست برون رفت امروز
تا که را خون دل از دیده روان خواهد شد
باین چند رشته بس کرده دیگر دنبال نمیکنم. یک بدآموزی بزرگ دیگر که خیام و مولوی و حافظ داشتهاند نکوهش از خرد است که نمونهای از نافهمی و بیخردی ایشان بوده. ولی در این باره در دفترچهی جدایی بنام «در پیرامون خرد» سخن راندهایم و خود زمینهی بزرگیست ، در اینجا بآن درنمیآیم.
////////////////////////////////////
نتیجهی سخنان ما در این نشست چند چیز است :
1) حافظ از همهی بدآموزان بدتر بوده و همهی بدآموزیهای خیام و سعدی و مولوی را در یکجا دنبال کرده.
2) این مرد هوس یاوهگویی را با هوس سختی دربارهی بدآموزی در یکجا داشته.
3) شعرهای حافظ یا بدآموزیهاست و یا مضمونهای «پا در هوای شاعرانه». سخن پذیرفتنی از همهی گفتههای او ده بیت بیشتر نتوان یافت.
4) حافظ خراباتیست نه صوفی. ولی از بدآموزیهای صوفیان نیز بهرهجویی کرده.
5) یکی از زمینهها که حافظ دنبال کرده کشاکش خراباتیان با صوفیان ، و مانندهسازیهای خراباتیان در برابر صوفیان بوده که همان زمینه سپس داستانی گردیده و دیگران نیز دنبال کردهاند.
6) گزارشهایی که دربارهی واژههای «مِی» و «شاهد» و «ساغر» و مانند اینها (در شعرهای حافظ و دیگران) میکنند بیجاست.
7) در هایهوی اخیر بحافظ ارج بیشتر داده شده ، ما نیز باید بکندن ریشهی بدآموزیهای او بیشتر کوشیم.
🔹 پانوشت :
1ـ معنی : آن تلخمزه (باده) که صوفی آن را مادر پلیدیها خواند ، برای ما از بوسه بر دوشیزگان شیرینتر است.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
86%
آری
14%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
🔸 دربارهی جوکیان (یک از یک)
چون در شمارهی گذشته سخنی از جوکیان هند راندیم این نوشته را از کتاب «پندارها» که دربارهی آن گروهست در اینجا می آوریم :
کسانی حال جوکیان هند را دلیل آورده میگویند : جوکیان سختیهای توانفرسایی بخود دهند. مثلاً یکی بروی یک پا ایستد و سالها همچنان بسر برد. دیگری با یک دست از درخت آویزان باشد و چند سال همچنان ماند. در نتیجهی این سختیکشیها نیرویی در ایشان پدید آید که از آینده آگاه باشند و ناپیدا را دانند و از راز هر کس آگاهی دهند.
میگویم : جوکیان از ما دورند و ما از حال آنان نیک آگاه نیستیم. آنچه از کارهای ایشان میشنویم از زبان این و آنست که باور نتوان کرد. مردم در اینگونه چیزها دروغ بسیار گویند و خود را فریب دهند. کسانی که در دیگر جاها دروغ نگویند در اینجا از آن نپرهیزند. این چیزیست که ما بارها آزمودهایم.
از آنسو ما میبینیم اگر جوکیان ناپیدا دانستندی یا از آینده آگاه بودندی مردم برخورداریهای بزرگی از ایشان کردندی. بایستی در درگاه آنان همیشه انبوهی باشد و مردم هزارها در پیرامون ایشان گرد آیند و از پیشگوییهاشان سود جویند.
دیگران بمانند دولتها توانستندی سودهای بزرگی از آنان جویند. دولت انگلیس که سرزمین جوکیان در دست اوست [1] توانستی با پرسیدن از آنان حال دیگر دولتها را بداند و از رازهای نهان ایشان آگاه باشد.
در همین جنگ که از چند سال باز میانهی انگلیس و روس و آمریکا با آلمان و ایتالیا و ژاپن میرود ، ما دیدیم که در سال دوم جنگ ، ژاپن که تا آنروز بییکسو میبود ناگهان به رزم آغاز کرد و به مالیزی و دیگر سرزمینهای زیردست انگلیس و آمریکا تاخت برده پیشرفت بسیاری کرد. انگلیسیان شکستهای پیاپی خوردند و این کار بآنان گران افتاده در پارلمان به مستر چرچیل نخستوزیر انگلیس سخت گرفتند که نزدیک بود که بر سر همان کابینه بیفتد. مستر چرچیل چنین گفت که گمان جنگ و رزم به ژاپن کمتر میبرده ، و اینست بسیج درستی در برابر آن نکرده بود.
در اینجا توان پرسید : چرا مستر چرچیل نخواسته بوده از هنر جوکیان هند سود جوید و از آهنگ ژاپن آگاه گردد و بدانسان ناگهگیر نباشد؟!. باید دید آیا چرچیل کوتاهی نشان داده یا داستان ناپیدادانی جوکیان دروغست؟!. آیا کدام یکی از این دو را توان پذیرفت.
امروز از آرزوهای هر دولتی پی بردن برازهای نهانی دولتهای دیگر است و چنانکه میدانیم در راه این کار جاسوسها میفرستند و پولهای گزاف بیرون میریزند. ما میپرسیم : اگر داستان جوکیان راستست چه نیاز بآن پول ریختنها و رنجبردنهاست؟!. چرا این نمیکنند که هر دولتی یک یا چند تن از آن جوکیان را مزدور گیرد و از دانستههای او بهره جوید؟!. چرا دولت انگلیس از آن جوکیان در «انتلجنس سرویس» بکار نمیگمارد؟!...
ما شنیدهایم بسیاری از جوکیان گدایی کنند. با کارهایی شگفت نگاه مردم را بسوی خود کشند و از آنان پول خواهند ـ همین نمونهی پستی ایشانست. یک دسته تا چه اندازه پست باشند که در جایی همچون هندوستان روزی خود را درنیاورند و دست بسوی این و آن یازند. آیا نتیجهی سختیکشیها این بایستی بود؟!..
آنگاه این خود ایرادیست که کسانی با دانستن ناپیدا و آگاهی از آینده ، خود سود نجویند و از گدایی بینیاز نگردند. یک جوکی اگر آینده میداند و از ناپیدا آگاهست چرا جای یک گنجی را از گنجهای نهان در زمین نشناسد و با درآوردن آن توانگر و بینیاز نگردد؟!. چرا با نشان دادن دزدان و جایگاه دزدیده شدهها پولهای بسیار از مردم بدست نیاورد؟!. چرا با پیشبینی از گرانی فلان کالا به یک داد و ستدی برنخیزد و سود گزافی پیدا نکند؟!.
در اینجاست که باید گفت : درخت را از میوهاش شناسند. یک جوکی هر سختی بخود میدهد بدهد ، هر کاری میکند بکند. همانکه در پایان کارش دست بگدایی مییازد دلیل بُرنده به بیپایی و بیهودگی کارهای اوست.
🔹 پانوشت :
1ـ استقلال هندوستان در 1947 ، سه سال پس از زمان این گفتار بدست آمد.
پرچم هفتگی ـ شمارهی ششم ـ 2 اردیبهشت ماه 1323
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 دربارهی جوکیان (یک از یک)
چون در شمارهی گذشته سخنی از جوکیان هند راندیم این نوشته را از کتاب «پندارها» که دربارهی آن گروهست در اینجا می آوریم :
کسانی حال جوکیان هند را دلیل آورده میگویند : جوکیان سختیهای توانفرسایی بخود دهند. مثلاً یکی بروی یک پا ایستد و سالها همچنان بسر برد. دیگری با یک دست از درخت آویزان باشد و چند سال همچنان ماند. در نتیجهی این سختیکشیها نیرویی در ایشان پدید آید که از آینده آگاه باشند و ناپیدا را دانند و از راز هر کس آگاهی دهند.
میگویم : جوکیان از ما دورند و ما از حال آنان نیک آگاه نیستیم. آنچه از کارهای ایشان میشنویم از زبان این و آنست که باور نتوان کرد. مردم در اینگونه چیزها دروغ بسیار گویند و خود را فریب دهند. کسانی که در دیگر جاها دروغ نگویند در اینجا از آن نپرهیزند. این چیزیست که ما بارها آزمودهایم.
از آنسو ما میبینیم اگر جوکیان ناپیدا دانستندی یا از آینده آگاه بودندی مردم برخورداریهای بزرگی از ایشان کردندی. بایستی در درگاه آنان همیشه انبوهی باشد و مردم هزارها در پیرامون ایشان گرد آیند و از پیشگوییهاشان سود جویند.
دیگران بمانند دولتها توانستندی سودهای بزرگی از آنان جویند. دولت انگلیس که سرزمین جوکیان در دست اوست [1] توانستی با پرسیدن از آنان حال دیگر دولتها را بداند و از رازهای نهان ایشان آگاه باشد.
در همین جنگ که از چند سال باز میانهی انگلیس و روس و آمریکا با آلمان و ایتالیا و ژاپن میرود ، ما دیدیم که در سال دوم جنگ ، ژاپن که تا آنروز بییکسو میبود ناگهان به رزم آغاز کرد و به مالیزی و دیگر سرزمینهای زیردست انگلیس و آمریکا تاخت برده پیشرفت بسیاری کرد. انگلیسیان شکستهای پیاپی خوردند و این کار بآنان گران افتاده در پارلمان به مستر چرچیل نخستوزیر انگلیس سخت گرفتند که نزدیک بود که بر سر همان کابینه بیفتد. مستر چرچیل چنین گفت که گمان جنگ و رزم به ژاپن کمتر میبرده ، و اینست بسیج درستی در برابر آن نکرده بود.
در اینجا توان پرسید : چرا مستر چرچیل نخواسته بوده از هنر جوکیان هند سود جوید و از آهنگ ژاپن آگاه گردد و بدانسان ناگهگیر نباشد؟!. باید دید آیا چرچیل کوتاهی نشان داده یا داستان ناپیدادانی جوکیان دروغست؟!. آیا کدام یکی از این دو را توان پذیرفت.
امروز از آرزوهای هر دولتی پی بردن برازهای نهانی دولتهای دیگر است و چنانکه میدانیم در راه این کار جاسوسها میفرستند و پولهای گزاف بیرون میریزند. ما میپرسیم : اگر داستان جوکیان راستست چه نیاز بآن پول ریختنها و رنجبردنهاست؟!. چرا این نمیکنند که هر دولتی یک یا چند تن از آن جوکیان را مزدور گیرد و از دانستههای او بهره جوید؟!. چرا دولت انگلیس از آن جوکیان در «انتلجنس سرویس» بکار نمیگمارد؟!...
ما شنیدهایم بسیاری از جوکیان گدایی کنند. با کارهایی شگفت نگاه مردم را بسوی خود کشند و از آنان پول خواهند ـ همین نمونهی پستی ایشانست. یک دسته تا چه اندازه پست باشند که در جایی همچون هندوستان روزی خود را درنیاورند و دست بسوی این و آن یازند. آیا نتیجهی سختیکشیها این بایستی بود؟!..
آنگاه این خود ایرادیست که کسانی با دانستن ناپیدا و آگاهی از آینده ، خود سود نجویند و از گدایی بینیاز نگردند. یک جوکی اگر آینده میداند و از ناپیدا آگاهست چرا جای یک گنجی را از گنجهای نهان در زمین نشناسد و با درآوردن آن توانگر و بینیاز نگردد؟!. چرا با نشان دادن دزدان و جایگاه دزدیده شدهها پولهای بسیار از مردم بدست نیاورد؟!. چرا با پیشبینی از گرانی فلان کالا به یک داد و ستدی برنخیزد و سود گزافی پیدا نکند؟!.
در اینجاست که باید گفت : درخت را از میوهاش شناسند. یک جوکی هر سختی بخود میدهد بدهد ، هر کاری میکند بکند. همانکه در پایان کارش دست بگدایی مییازد دلیل بُرنده به بیپایی و بیهودگی کارهای اوست.
🔹 پانوشت :
1ـ استقلال هندوستان در 1947 ، سه سال پس از زمان این گفتار بدست آمد.
پرچم هفتگی ـ شمارهی ششم ـ 2 اردیبهشت ماه 1323
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
94%
آری
0%
نه
6%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ساختار و ساختارساز ✴️
🖌 نویساد تلگرام
🔸 بخش هفت از نه
🔹در این هنگام صدای سوت قطار بگوش رسید و همه دانستند قطار به ایستگاه نزدیک شده است. اینست همگی برخاستند و قرار گذاشتند گفتگو را در قطار دنبال کنند. بسوی قطار رفته هر سه سوار شدند و در جستجوی صندلیهای خالی بودند که کنار هم نشینند و گفتگو کنند. تصادفاً صندلیهای خالی در یک کوپه هم بود. نشستند و مشغول صحبت شدند.
قاسم : من از شما ممنونم که موضوعات را خوب تشریح کردید. ولی پس «سوء مدیریت» چه میشود؟! آیا شما باور ندارید که سوء مدیریت این کشور را به نابودی کشانیده؟! یک عده نابلد که یک دکان را نمیتوانند اداره کنند کارهای کشور را بدست گرفتهاند و با آزمایش و خطا کشورداری میکنند. مثل اینکه ایران آزمایشگاه این آقایان است و ما موشهای آزمایشگاهی ، با نابلدیهاشان کشور را ویران کردهاند. آیا درست است که بجای دیدن تقصیرهای آنها ، تقصیر را از مردم ببینیم؟!
محمود : نه دوست عزیز. اینطور نیست که میگویید. من کِی گفتم سوء مدیریت نبوده و ما گرفتار یک مشت ناکاردان نافهم نشدهایم؟!. من کی گفتم تقصیر این بدبختیها از مردم است؟! اساساً دو موضوع را نباید با هم قاتی کنید. یک بار ما گفتگو از این داریم که باعث گرفتاریهای ما چیست؟! یک بار هم گفتگو از این است که چارهی گرفتاریها در دست کیست؟!.
این دو موضوع جدا از همست. گرفتاریهای امروزی را قطعاً حکومت ملایان بوجود آورده. خب؟!.. فعلاً این موضوعها را دخالت نمیدهیم که بدون خواست مردم آنها به قدرت نمیرسیدند ، دخالت نمیدهیم که خودمان کمکشان کردیم در قدرت بمانند ، یا قدرتهای خارجی و شرایط سیاسی و اقتصادی جهان را که در رویدادها بیشک مؤثر است پیش نمیکشیم تا از نتیجه گیری دور نیفتیم. فعلاً بهتر است برای پرهیز از پیچیدگی ، این موضوعها را دخالت ندهیم. فرض کنیم که مردم در آمدن حکومت هیچ نقشی ندارند. الان صحبت از راه چاره به گرفتاریها و بدبختیهاست. صحبت از چاره کردن به همان سوء مدیریت است. صحبت از آنست که چه کنیم که اشتباهات صدوپنجاه ساله تکرار نشود. بالاخره مگر نه آنست که این کشور هم باید زمانی از بدبختیها رهایی پیدا کند؟! مگر نه آنست که مسئول نهاییِ کارهای کشور مردمند. وکیلهایی که به آنها اعتماد کردیم درستکار نبودهاند. این ماییم که باید با شایستگی عوضشان کنیم.
اما دربارهی «تقصیر» ، صحبت مرا غلط برداشت کردید. صحبت از «تقصیر» مردم نیست. صحبت از ناتوانی و آلودگیهای مردم است. این مردم همان عیبهایی که شمردیم دارند ولی تقصیر ندارند زیرا آموزگارانشان مگر کیها بودهاند؟! آیا نه آنست که آموزگاران اینان بیش از همه ملایان بودهاند؟! پس ما وظیفه داریم آگاهشان گردانیم که شاگردیِ ملایان را نکنند. آن انتظاراتی که از یک آموزگار فداکار شماردید ، در واقع انتظاراتی است که باید از پیشروان این مردم داشت. اگر پیشروانی به مردم حقایق را یاد ندهند و سعی در رشد و پرورش ایشان نکنند ، آنها گمراه و مقصرند.
آنان باید در نظر داشته باشند که این مردم نیازمند کمک هستند تا از دام ملایان و دیگر مردمفریبان رها شوند. اگر مثالش را از همان آموزگاری بیاوریم ، مانند آنست که آموزگار فداکار با شاگردانی روبروست که حساب ضرب و تقسیم و کسرها را غلط یاد گرفتهاند یا علوم نخواندهاند زیرا همکار قبلی او سر زنگ علوم از جنگ خیبر و داستان کربلا برایشان گفته یا سرگرم دعای کمیل و واجب و مستحب و اینگونه مسائلشان کرده. آن آموزگار فداکار نباید شاگردان را مقصر بداند ولی اگر آنها را ناتوان یا به گفتهی شما «ضعیفپایه» بخواند حرف ناراستی نزده.
قاسم : من الان میفهمم که حرف شما هواداری از این ملاها نیست.
علیرضا : من هم گمان میکردم که شما مخالف گفتهی «الناس علی دین ملوکهم» هستید و آن را رد میکنید. حالا دانستم که اینطور نیست.
محمود : در واقع «الناس علی دین ملوکهم» تنها نیمی از واقعیت است. موضوع تنها این نیست که حکومت بر مردم تأثیر میگذارد. این هم هست که حکومت را مردم بر سر کار میآورند ـ یا با انتخابات یا با انقلاب. گذشته از آن با رفتارشان به حکومت میفهمانند تا کجا میتواند بیقانونی کند ، تا کجا دیکتاتوری کند. همان دیکتاتوری یک پایهاش چاپلوسی است. چاپلوسی را کی میکند؟!. آیا نه آنست که مردم با چاپلوسیهاشان راه را برای دیکتاتوری صاف میکنند؟!.
در اینجاست که نیم دیگر واقعیت اینطور بروز میکند : «الملوک علی دین ناسهم». این یک چرخهی معیوب است. حکومت بد ، فرهنگ عمومی را تخریب میکند و فرهنگ تخریبشده ، زمینه را برای بقای حکومت بد فراهم میآورد. جای گفتگو نیست که سوء مدیریت ما را به این روز انداخته. ولی خودِ سوء مدیریت از کجا بوجود میآید؟!. شما بگویید.
🔹محمود این را گفته منتظر ماند تا علیرضا و قاسم در آن باره فکر کنند و علتهای سوء مدیریت را بزبان بیاورند.
👇
🖌 نویساد تلگرام
🔸 بخش هفت از نه
🔹در این هنگام صدای سوت قطار بگوش رسید و همه دانستند قطار به ایستگاه نزدیک شده است. اینست همگی برخاستند و قرار گذاشتند گفتگو را در قطار دنبال کنند. بسوی قطار رفته هر سه سوار شدند و در جستجوی صندلیهای خالی بودند که کنار هم نشینند و گفتگو کنند. تصادفاً صندلیهای خالی در یک کوپه هم بود. نشستند و مشغول صحبت شدند.
قاسم : من از شما ممنونم که موضوعات را خوب تشریح کردید. ولی پس «سوء مدیریت» چه میشود؟! آیا شما باور ندارید که سوء مدیریت این کشور را به نابودی کشانیده؟! یک عده نابلد که یک دکان را نمیتوانند اداره کنند کارهای کشور را بدست گرفتهاند و با آزمایش و خطا کشورداری میکنند. مثل اینکه ایران آزمایشگاه این آقایان است و ما موشهای آزمایشگاهی ، با نابلدیهاشان کشور را ویران کردهاند. آیا درست است که بجای دیدن تقصیرهای آنها ، تقصیر را از مردم ببینیم؟!
محمود : نه دوست عزیز. اینطور نیست که میگویید. من کِی گفتم سوء مدیریت نبوده و ما گرفتار یک مشت ناکاردان نافهم نشدهایم؟!. من کی گفتم تقصیر این بدبختیها از مردم است؟! اساساً دو موضوع را نباید با هم قاتی کنید. یک بار ما گفتگو از این داریم که باعث گرفتاریهای ما چیست؟! یک بار هم گفتگو از این است که چارهی گرفتاریها در دست کیست؟!.
این دو موضوع جدا از همست. گرفتاریهای امروزی را قطعاً حکومت ملایان بوجود آورده. خب؟!.. فعلاً این موضوعها را دخالت نمیدهیم که بدون خواست مردم آنها به قدرت نمیرسیدند ، دخالت نمیدهیم که خودمان کمکشان کردیم در قدرت بمانند ، یا قدرتهای خارجی و شرایط سیاسی و اقتصادی جهان را که در رویدادها بیشک مؤثر است پیش نمیکشیم تا از نتیجه گیری دور نیفتیم. فعلاً بهتر است برای پرهیز از پیچیدگی ، این موضوعها را دخالت ندهیم. فرض کنیم که مردم در آمدن حکومت هیچ نقشی ندارند. الان صحبت از راه چاره به گرفتاریها و بدبختیهاست. صحبت از چاره کردن به همان سوء مدیریت است. صحبت از آنست که چه کنیم که اشتباهات صدوپنجاه ساله تکرار نشود. بالاخره مگر نه آنست که این کشور هم باید زمانی از بدبختیها رهایی پیدا کند؟! مگر نه آنست که مسئول نهاییِ کارهای کشور مردمند. وکیلهایی که به آنها اعتماد کردیم درستکار نبودهاند. این ماییم که باید با شایستگی عوضشان کنیم.
اما دربارهی «تقصیر» ، صحبت مرا غلط برداشت کردید. صحبت از «تقصیر» مردم نیست. صحبت از ناتوانی و آلودگیهای مردم است. این مردم همان عیبهایی که شمردیم دارند ولی تقصیر ندارند زیرا آموزگارانشان مگر کیها بودهاند؟! آیا نه آنست که آموزگاران اینان بیش از همه ملایان بودهاند؟! پس ما وظیفه داریم آگاهشان گردانیم که شاگردیِ ملایان را نکنند. آن انتظاراتی که از یک آموزگار فداکار شماردید ، در واقع انتظاراتی است که باید از پیشروان این مردم داشت. اگر پیشروانی به مردم حقایق را یاد ندهند و سعی در رشد و پرورش ایشان نکنند ، آنها گمراه و مقصرند.
آنان باید در نظر داشته باشند که این مردم نیازمند کمک هستند تا از دام ملایان و دیگر مردمفریبان رها شوند. اگر مثالش را از همان آموزگاری بیاوریم ، مانند آنست که آموزگار فداکار با شاگردانی روبروست که حساب ضرب و تقسیم و کسرها را غلط یاد گرفتهاند یا علوم نخواندهاند زیرا همکار قبلی او سر زنگ علوم از جنگ خیبر و داستان کربلا برایشان گفته یا سرگرم دعای کمیل و واجب و مستحب و اینگونه مسائلشان کرده. آن آموزگار فداکار نباید شاگردان را مقصر بداند ولی اگر آنها را ناتوان یا به گفتهی شما «ضعیفپایه» بخواند حرف ناراستی نزده.
قاسم : من الان میفهمم که حرف شما هواداری از این ملاها نیست.
علیرضا : من هم گمان میکردم که شما مخالف گفتهی «الناس علی دین ملوکهم» هستید و آن را رد میکنید. حالا دانستم که اینطور نیست.
محمود : در واقع «الناس علی دین ملوکهم» تنها نیمی از واقعیت است. موضوع تنها این نیست که حکومت بر مردم تأثیر میگذارد. این هم هست که حکومت را مردم بر سر کار میآورند ـ یا با انتخابات یا با انقلاب. گذشته از آن با رفتارشان به حکومت میفهمانند تا کجا میتواند بیقانونی کند ، تا کجا دیکتاتوری کند. همان دیکتاتوری یک پایهاش چاپلوسی است. چاپلوسی را کی میکند؟!. آیا نه آنست که مردم با چاپلوسیهاشان راه را برای دیکتاتوری صاف میکنند؟!.
در اینجاست که نیم دیگر واقعیت اینطور بروز میکند : «الملوک علی دین ناسهم». این یک چرخهی معیوب است. حکومت بد ، فرهنگ عمومی را تخریب میکند و فرهنگ تخریبشده ، زمینه را برای بقای حکومت بد فراهم میآورد. جای گفتگو نیست که سوء مدیریت ما را به این روز انداخته. ولی خودِ سوء مدیریت از کجا بوجود میآید؟!. شما بگویید.
🔹محمود این را گفته منتظر ماند تا علیرضا و قاسم در آن باره فکر کنند و علتهای سوء مدیریت را بزبان بیاورند.
👇
قاسم : خب ، دوست بازی و پارتیبازی و دسته بندی و رانت و از اینگونه رندیهاست.
علیرضا : زیر پا گذاشتن «شایستهسالاری». یعنی بجای آنکه کاری در اختیار آدم شایستهاش باشد ، بدهند بدست دوست و آشنا یا کسی که معرفی شده.
قاسم : سوء مدیریت حاصل سودجویی هم هست. از آنانی سر میزند که هدفشان تاراج کشور است. اگر کسانی در جاهای حساس مانع نقشهی او و همدستانش هستند یا باید با آنان همدست شوند یا کنار روند.
علیرضا : سوء مدیریت از این هم میتواند باشد که یک مدیر خودمحور است و به شکایتها و پیشنهادهای زیردستان و افراد دلسوز گوش نمیکند. یا اولویتها را نمیفهمد.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
علیرضا : زیر پا گذاشتن «شایستهسالاری». یعنی بجای آنکه کاری در اختیار آدم شایستهاش باشد ، بدهند بدست دوست و آشنا یا کسی که معرفی شده.
قاسم : سوء مدیریت حاصل سودجویی هم هست. از آنانی سر میزند که هدفشان تاراج کشور است. اگر کسانی در جاهای حساس مانع نقشهی او و همدستانش هستند یا باید با آنان همدست شوند یا کنار روند.
علیرضا : سوء مدیریت از این هم میتواند باشد که یک مدیر خودمحور است و به شکایتها و پیشنهادهای زیردستان و افراد دلسوز گوش نمیکند. یا اولویتها را نمیفهمد.
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست پنجم : واژهای که بسیار شوم درآمده (یک از هشت)
این گفتگو که ما آغاز کردهایم در زمینهی یک نادانی و گمراهیست که هزار سال بیشتر در این کشور پایدار میبوده و رنگهای گوناگون بخود گرفته و از اینسو و آنسو گوشهها پیدا کرده ، گاهی نیز داستانهای شگفت باور نکردنی پدید آورده. یکی از این داستانها آن مانندهسازیهای خراباتیان در برابر صوفیان بوده که در نشست گذشته یادش کردیم. دیگری داستان واژهی «عشق» است که میخواهم در این نشست بسخن گزارم.
شنیدنیست که یک واژه چه رنگ شومی بخود گرفته و سرچشمهی چه زیانهایی شده. شما میدانید که یکی از واژههایی که بدهان شاعران افتاده و پیاپی آن را بزبان آوردهاند این واژهی عشق بوده. خیام ، سعدی ، مولوی ، حافظ ، صوفیان ، خراباتیان و دیگران همه این واژه را با فراوانی بکار بردهاند. ولی اگر کسی بخواهد بداند که چه معنایی از آن خواستهاند در آنجاست که با دشواری روبرو خواهد گردید.
عشق یک واژهی عربیست که ما در فارسی آن را «دل باختن» میگوییم و از گفتن بینیاز است که دل باختن بچیزی باید بود. یکی که گفت : «من دل باختهام» باید ازو پرسید : «به چه؟. به که؟.». کسی که عاشق شده و دل باخته باید به یک زنی یا بیک چیز دیگری باشد. «من عاشقم ، دل باختهام. ولی نمیدانم به که یا به چه» نتواند بود. چنین چیزی بسیار خندهآور است.
افسوس که شاعران ما بچنین چیز خندهآور گرفتار بودهاند. در بیشتر جاها «عشق» میگویند بیآنکه دانسته شود به که یا به چه؟.. پیاپی از درد عشق مینالند بیآنکه معشوقشان دانسته شود ، بلکه بیآنکه معشوقی درمیان باشد. میباید این را هم «عشق پا در هوا» نامید.
یکی از کسانی که در این باره پافشاری بسیار نموده ، بلکه میباید گفت شورَش درآورده ، همان حافظست. این مرد پیاپی نام عشق میبرد. در برخی جاها معشوقی درمیانست. مثلاً :
عاشق آن دم که بدام سر زلف تو فتاد
گفت کز بند غم و غصه نجاتم دادند
در این شعر پیداست که معشوق یک چیز گیسوداری میبوده. اگرچه آن هم پنداریست و خواستش جز بافتن مضمونی شاعرانه نبوده ، با اینحال جای ایراد نیست. لیکن در بیشتر جاها همان عشق پا در هواست :
عشرت شبگیر کن مِینوش کاندر راه عشق
شبروان را آشناییهاست با میر عَسَس /
زان باده که در مصطبهی عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش /
بسی شدیم و نشد عشق را کرانه پدید
تبارکالله از این ره که نیست پایانش /
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست /
بعزم مرحلهی عشق پیش نِه قدمی
که سودها بری ار این سفر توانی کرد
در این شعرها میبینید که عشق بیکبار پا در هواست. شاید کسانی بگویند : «خواستش عشق بخداست». میگویم : آن هم راست نیست. بماند آنکه حافظ خراباتی و عشق با خدا ازو معنایی نتوانست داشت ـ این ایراد را نمیگیریم. زیرا حافظ هر رنگی بخود توانستی گرفت. ایراد که میگیریم آن واژههای «مِی» و «باده» است که با عشق خدایی نتوانستی ساخت.
حافظ که بسیار یاوهگو نیز میبوده بماند ، دیگران همان رفتار را کردهاند. شعرهای سعدی و دیگران پر است از واژهی عشق بیآنکه معشوقی درمیان باشد. این شیوهای در ایران بوده که هر که شاعر بود لاف از عشق زند. قافیهبافی با عاشقی بایندهی[=لازمهی] همدیگر شناخته شده. یکی از شاعران میگفت : «عشق نمک ادبیات است ، شعر بیآن بینمک باشد». گفتم : راستست ، ادبیات که یاوهبافی بود نمکش هم عشق پا در هوا باید بود. [1]
🔹 پانوشت :
1ـ باید بود (bud) = باید بودن.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
🖌 احمد کسروی
📝 نشست پنجم : واژهای که بسیار شوم درآمده (یک از هشت)
این گفتگو که ما آغاز کردهایم در زمینهی یک نادانی و گمراهیست که هزار سال بیشتر در این کشور پایدار میبوده و رنگهای گوناگون بخود گرفته و از اینسو و آنسو گوشهها پیدا کرده ، گاهی نیز داستانهای شگفت باور نکردنی پدید آورده. یکی از این داستانها آن مانندهسازیهای خراباتیان در برابر صوفیان بوده که در نشست گذشته یادش کردیم. دیگری داستان واژهی «عشق» است که میخواهم در این نشست بسخن گزارم.
شنیدنیست که یک واژه چه رنگ شومی بخود گرفته و سرچشمهی چه زیانهایی شده. شما میدانید که یکی از واژههایی که بدهان شاعران افتاده و پیاپی آن را بزبان آوردهاند این واژهی عشق بوده. خیام ، سعدی ، مولوی ، حافظ ، صوفیان ، خراباتیان و دیگران همه این واژه را با فراوانی بکار بردهاند. ولی اگر کسی بخواهد بداند که چه معنایی از آن خواستهاند در آنجاست که با دشواری روبرو خواهد گردید.
عشق یک واژهی عربیست که ما در فارسی آن را «دل باختن» میگوییم و از گفتن بینیاز است که دل باختن بچیزی باید بود. یکی که گفت : «من دل باختهام» باید ازو پرسید : «به چه؟. به که؟.». کسی که عاشق شده و دل باخته باید به یک زنی یا بیک چیز دیگری باشد. «من عاشقم ، دل باختهام. ولی نمیدانم به که یا به چه» نتواند بود. چنین چیزی بسیار خندهآور است.
افسوس که شاعران ما بچنین چیز خندهآور گرفتار بودهاند. در بیشتر جاها «عشق» میگویند بیآنکه دانسته شود به که یا به چه؟.. پیاپی از درد عشق مینالند بیآنکه معشوقشان دانسته شود ، بلکه بیآنکه معشوقی درمیان باشد. میباید این را هم «عشق پا در هوا» نامید.
یکی از کسانی که در این باره پافشاری بسیار نموده ، بلکه میباید گفت شورَش درآورده ، همان حافظست. این مرد پیاپی نام عشق میبرد. در برخی جاها معشوقی درمیانست. مثلاً :
عاشق آن دم که بدام سر زلف تو فتاد
گفت کز بند غم و غصه نجاتم دادند
در این شعر پیداست که معشوق یک چیز گیسوداری میبوده. اگرچه آن هم پنداریست و خواستش جز بافتن مضمونی شاعرانه نبوده ، با اینحال جای ایراد نیست. لیکن در بیشتر جاها همان عشق پا در هواست :
عشرت شبگیر کن مِینوش کاندر راه عشق
شبروان را آشناییهاست با میر عَسَس /
زان باده که در مصطبهی عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش /
بسی شدیم و نشد عشق را کرانه پدید
تبارکالله از این ره که نیست پایانش /
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست /
بعزم مرحلهی عشق پیش نِه قدمی
که سودها بری ار این سفر توانی کرد
در این شعرها میبینید که عشق بیکبار پا در هواست. شاید کسانی بگویند : «خواستش عشق بخداست». میگویم : آن هم راست نیست. بماند آنکه حافظ خراباتی و عشق با خدا ازو معنایی نتوانست داشت ـ این ایراد را نمیگیریم. زیرا حافظ هر رنگی بخود توانستی گرفت. ایراد که میگیریم آن واژههای «مِی» و «باده» است که با عشق خدایی نتوانستی ساخت.
حافظ که بسیار یاوهگو نیز میبوده بماند ، دیگران همان رفتار را کردهاند. شعرهای سعدی و دیگران پر است از واژهی عشق بیآنکه معشوقی درمیان باشد. این شیوهای در ایران بوده که هر که شاعر بود لاف از عشق زند. قافیهبافی با عاشقی بایندهی[=لازمهی] همدیگر شناخته شده. یکی از شاعران میگفت : «عشق نمک ادبیات است ، شعر بیآن بینمک باشد». گفتم : راستست ، ادبیات که یاوهبافی بود نمکش هم عشق پا در هوا باید بود. [1]
🔹 پانوشت :
1ـ باید بود (bud) = باید بودن.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
61%
آری
39%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
🔸 چرا بویرانی کشور میکوشند؟.. ـ1ـ (یک از یک)
یک چیزی را که انبوه ایرانیان نمیدانند و از آن ناآگاهند اینست که در ایران گروهی میباشند که میخواهند این کشور همیشه ناتوان و درمانده باشد و این توده از آلودگیهای هزار سالهی خود پاک نگردد و از پیشرفتی که دیگر کشورها را بوده است بهره نیابد و از دانشها که سراسر جهانیان برخوردار می باشند برخوردار نگردد.
آری این را انبوه ایرانیان نمیدانند ، و اگر بدانند بآسانی باور نخواهند داشت. چگونه تواند بود که کسانی در این کشور زندگی کنند و خودشان از این توده باشند و با اینحال به بدبختی آن کوشند؟!. راستی چنین چیزی بآسانی باورکردنی نیست. ولی چه باید کرد که چنان گروهی هستند و چون با یکدیگر همدستند بسیار نیرومند میباشند و با یک چالاکی در راه خواست خود تلاش میکنند.
چیزی که هست آن گروه همیشه کار خود را در لفافه بانجام میرسانند و بکردار و رفتار خود رنگ دیگری میدهند. مثلاً بدآموزیهای زمان مغول را که مایهی بدبختی توده است بنام «ادبیات» در مغزهای جوانان جایگیر میگردانند. از کهنهپرستی و بازگشت (ارتجاع) که رنجهای سیوهشت سال آزادیخواهان را هدر میگرداند بنام «مذهب» پشتیبانی مینمایند. با سپاه[=آرتش] که مایهی نیرومندی دولت و ایمنی کشور است بنام آنکه بمردم ستم میکنند دشمنی نشان میدهند. با ایلهای پراکنده که یادگار دورههای وحشیگریست و همیشه مایهی نابسامانی زندگانی تودهای میباشند همراهی نشان داده تا میتوانند جلوگیری از برداشته شدن آنها مینمایند.
شما ببینید پس از برافتادن رضاشاه چه میبایسته که جلو روضهخوانان را باز گزارند ، و آنها در هر شهری بمیان افتند و نمایشهای بیخردانهی محرم را از سر نو برواج گزارند؟!. چه میبایسته که بار دیگر قمه زنان و زنجیرزنان و قفل بتنان راه افتند؟!.
دین را بهانه میآورند ـ آیا اینها دینست؟! آیا آن وزیران و سروزیرانی که میدان ببازگشت این نمایشها داده بلکه کوشش ببازگشت آنها کردهاند چندان ساده بودهاند که اینها را از دین شمارند؟!.
همه میدانند که بیگانگان این نمایشها را دلیل بوحشیگری ایرانیان میشمارند ، و اگر ما نیز بجای ایشان باشیم جز آن نخواهیم کرد. اگر ما نیز ببینیم یا بشنویم مردمی در اروپا بدستاویز داستانی که هزاروسیصد سال پیش رخ داده هر ساله سر میشکنند ، زنجیر بدست گرفته به تنهای خود میکوبند ، و خنجر و قمه و تیر به تن خود بند کرده ، قفلها فرومیآویزند ، و این کارها را مایهی خشنودی خدا شناخته بمزد و پاداش امید میبندند ، هرآینه خواهیم گفت مردمی وحشی میباشند و شایندهی زندگانی جداسر و آزادشان نخواهیم شناخت.
همه میدانند که جهانگردانی از اروپاییان و آمریکاییان بایران میآیند که پیکرههایی (عکسهایی) از درویشان و گدایان و از نمایشهای محرمی و مانند اینها بردارند و به اروپا و آمریکا برده در روزنامهها بچاپ رسانند. بلکه در سالهای اخیر فیلمها از آنها برمیدارند.
همه میدانند که این پیکرهها و فیلمها در اروپا و آمریکا چه دشمنیها برای ما پدید تواند آورد و ما را در دیدهها تا چه اندازه پست و بیارج تواند گردانید.
همه میدانند که این پیکرهها و فیلمها به بهای بسیار گرانی بما سرآمده آزادی و جداسری[=استقلال] کشورمان را بباد تواند داد. اینها چیزهاییست که ناگفته همه میدانند.
اکنون باید از دولتهایی که در این دو سال آمده و رفتهاند پرسید که چه بوده که زیان بازگشت آن نمایشهای بیخردانهی محرمی را ندانستهاند؟!. چه بوده که جلو آنها را باز گزاردهاند؟!. اگر میگویند : نمیتوانستند جلو گرفت ، دروغست و از ایشان پذیرفته نخواهد شد. زیرا در زمان رضاشاه از آن نمایشها جلوگیری شده و مردم تا یک اندازه فراموش کرده بودند. اگر دولت اندیشهی جلو گرفتن میداشت و مردم میدانستند که آزادی نخواهند داشت هرگز بکاری برنمیخاستند و کمترین نافرمانی نشان نمیدادند. این خود دولت بود که مردم را واداشت و دلیری بآنها داد. [1]
پس از پیشامد شهریور1320 که فروغی نخستوزیر گردید بیش از همه بزنده گردانیدن «دین» کوشید. در همان روزهای نخست ، بروزنامهنویسها چنین گفت : «باید از دین حمایت کرد».
کدام دین؟. ایرانیان دینشان کدام است؟. این مردم بدبخت از دین جز همان نمایشهای بیخردانه و مانندهای آنها را نشناختهاند. اینان دین آن را میدانند که زنجیر زنند ، سینه کوبند ، سر بشکافند ، مالیات دولت را نداده بزیارت کربلا روند ، اگر گذرنامه نگرفتند در سر مرز بژاندارمها و مرزدارها رشوه دهند و بیگذرنامه درگذرند. آنان از دین اینها را شناختهاند و فروغی نیز همینها را میخواست.
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 چرا بویرانی کشور میکوشند؟.. ـ1ـ (یک از یک)
یک چیزی را که انبوه ایرانیان نمیدانند و از آن ناآگاهند اینست که در ایران گروهی میباشند که میخواهند این کشور همیشه ناتوان و درمانده باشد و این توده از آلودگیهای هزار سالهی خود پاک نگردد و از پیشرفتی که دیگر کشورها را بوده است بهره نیابد و از دانشها که سراسر جهانیان برخوردار می باشند برخوردار نگردد.
آری این را انبوه ایرانیان نمیدانند ، و اگر بدانند بآسانی باور نخواهند داشت. چگونه تواند بود که کسانی در این کشور زندگی کنند و خودشان از این توده باشند و با اینحال به بدبختی آن کوشند؟!. راستی چنین چیزی بآسانی باورکردنی نیست. ولی چه باید کرد که چنان گروهی هستند و چون با یکدیگر همدستند بسیار نیرومند میباشند و با یک چالاکی در راه خواست خود تلاش میکنند.
چیزی که هست آن گروه همیشه کار خود را در لفافه بانجام میرسانند و بکردار و رفتار خود رنگ دیگری میدهند. مثلاً بدآموزیهای زمان مغول را که مایهی بدبختی توده است بنام «ادبیات» در مغزهای جوانان جایگیر میگردانند. از کهنهپرستی و بازگشت (ارتجاع) که رنجهای سیوهشت سال آزادیخواهان را هدر میگرداند بنام «مذهب» پشتیبانی مینمایند. با سپاه[=آرتش] که مایهی نیرومندی دولت و ایمنی کشور است بنام آنکه بمردم ستم میکنند دشمنی نشان میدهند. با ایلهای پراکنده که یادگار دورههای وحشیگریست و همیشه مایهی نابسامانی زندگانی تودهای میباشند همراهی نشان داده تا میتوانند جلوگیری از برداشته شدن آنها مینمایند.
شما ببینید پس از برافتادن رضاشاه چه میبایسته که جلو روضهخوانان را باز گزارند ، و آنها در هر شهری بمیان افتند و نمایشهای بیخردانهی محرم را از سر نو برواج گزارند؟!. چه میبایسته که بار دیگر قمه زنان و زنجیرزنان و قفل بتنان راه افتند؟!.
دین را بهانه میآورند ـ آیا اینها دینست؟! آیا آن وزیران و سروزیرانی که میدان ببازگشت این نمایشها داده بلکه کوشش ببازگشت آنها کردهاند چندان ساده بودهاند که اینها را از دین شمارند؟!.
همه میدانند که بیگانگان این نمایشها را دلیل بوحشیگری ایرانیان میشمارند ، و اگر ما نیز بجای ایشان باشیم جز آن نخواهیم کرد. اگر ما نیز ببینیم یا بشنویم مردمی در اروپا بدستاویز داستانی که هزاروسیصد سال پیش رخ داده هر ساله سر میشکنند ، زنجیر بدست گرفته به تنهای خود میکوبند ، و خنجر و قمه و تیر به تن خود بند کرده ، قفلها فرومیآویزند ، و این کارها را مایهی خشنودی خدا شناخته بمزد و پاداش امید میبندند ، هرآینه خواهیم گفت مردمی وحشی میباشند و شایندهی زندگانی جداسر و آزادشان نخواهیم شناخت.
همه میدانند که جهانگردانی از اروپاییان و آمریکاییان بایران میآیند که پیکرههایی (عکسهایی) از درویشان و گدایان و از نمایشهای محرمی و مانند اینها بردارند و به اروپا و آمریکا برده در روزنامهها بچاپ رسانند. بلکه در سالهای اخیر فیلمها از آنها برمیدارند.
همه میدانند که این پیکرهها و فیلمها در اروپا و آمریکا چه دشمنیها برای ما پدید تواند آورد و ما را در دیدهها تا چه اندازه پست و بیارج تواند گردانید.
همه میدانند که این پیکرهها و فیلمها به بهای بسیار گرانی بما سرآمده آزادی و جداسری[=استقلال] کشورمان را بباد تواند داد. اینها چیزهاییست که ناگفته همه میدانند.
اکنون باید از دولتهایی که در این دو سال آمده و رفتهاند پرسید که چه بوده که زیان بازگشت آن نمایشهای بیخردانهی محرمی را ندانستهاند؟!. چه بوده که جلو آنها را باز گزاردهاند؟!. اگر میگویند : نمیتوانستند جلو گرفت ، دروغست و از ایشان پذیرفته نخواهد شد. زیرا در زمان رضاشاه از آن نمایشها جلوگیری شده و مردم تا یک اندازه فراموش کرده بودند. اگر دولت اندیشهی جلو گرفتن میداشت و مردم میدانستند که آزادی نخواهند داشت هرگز بکاری برنمیخاستند و کمترین نافرمانی نشان نمیدادند. این خود دولت بود که مردم را واداشت و دلیری بآنها داد. [1]
پس از پیشامد شهریور1320 که فروغی نخستوزیر گردید بیش از همه بزنده گردانیدن «دین» کوشید. در همان روزهای نخست ، بروزنامهنویسها چنین گفت : «باید از دین حمایت کرد».
کدام دین؟. ایرانیان دینشان کدام است؟. این مردم بدبخت از دین جز همان نمایشهای بیخردانه و مانندهای آنها را نشناختهاند. اینان دین آن را میدانند که زنجیر زنند ، سینه کوبند ، سر بشکافند ، مالیات دولت را نداده بزیارت کربلا روند ، اگر گذرنامه نگرفتند در سر مرز بژاندارمها و مرزدارها رشوه دهند و بیگذرنامه درگذرند. آنان از دین اینها را شناختهاند و فروغی نیز همینها را میخواست.
👇
چند تکه پیکرههایی (عکسهایی) را که ما از قمهزنان و قفل بتنان و زنجیرزنان در شمارههای پرچم هفتگی بچاپ رسانیدیم یکی از آشنایان ایراد گرفته چنین میگفت : اینها را که بچاپ میرسانید بدست اروپاییان خواهد افتاد و آنها را دستاویز ساخته ما را وحشی خواهند شناخت.
گفتم ما آن پیکرهها را از اروپاییان گرفتیم. هفتاد و یا هشتاد سال پیش یک جهانگرد روسی به قفقاز آمده و در شوشی بازیچههای محرمی را تماشا کرده ، و از همهی آنها پیکرهها برداشته و سپس کتابی گردانیده که شاید صدهزار نسخه چاپ شده. سپس مهنامهی «توردوموند» [2] فرانسهای که در پاریس چاپ یافته بهمه جای جهان فرستاده میشد آنها را برداشته و بار دیگر دههزارها و صدهزارها نسخه از آنها بمیان مردم پراکنده. ما آنها را از این توردوموند برداشتیم. نیازی بآنکه اروپاییان از روزنامهی ما بردارند نیست.
پرچم هفتگی ـ شمارهی ششم ـ 2 اردیبهشت ماه 1323
🔹 پانوشتها :
1ـ در آن روز که رضاشاه برافتاده بود ، دولت تازه (کابینهی فروغی) وانمود میکرد که به «دیکتاتوری» با مردم راه نخواهد رفت و خواهد کوشید آزادی بمردم بدهد. در چنان روزگاری برای کسانی که آگاه بدستهی بدخواهان و خواستهای پلیدشان نبودند آن سخن نخستوزیر بیرونش ساده و آزادیخواهانه مینمود ولی نویسنده با کنار هم نهادن «شواهد و قرائن» نتیجهگیری تیزهوشانهای میکند (چنانکه در سطرهای آینده خواهید خواند).
امروز سندهایی که از دو حکومت پهلوی بدست آمده و در دسترس همگان هست نتیجهای را که کسروی در آن روز گرفته تأیید میکند. در این زمینه اشارهی ما بیشتر به دو کتاب در زمینهی برداشتن و بازگردانیدن چادر (حجاب) است که در دههی 70 در ایران بچاپ رسید و ما در پیشگفتار کتاب «انکیزیسیون در ایران» از اسناد آنها سود جستهایم. کسانی آنها را از این سر تا آن سر خوانده ولی بچنان نکتهای برنخوردهاند. این نشان میدهد که آن سران خیانتپیشه تا چه اندازه لفافه بسخنانشان پیچیده و زیر «پوشش»هایی آنها را بکار میبستهاند تا درون کارهاشان بآشکار نیفتد.
سندهای آن کتابها نشان میدهد که دولتهای پس از شهریور 20 نمیخواستند سیاست رضاشاهی برداشتن چادر و سختگیری بملایان و برچیدن دستگاه محرم را دنبال کنند. بلکه از آنها و رویهمرفتهی دیگر پیشامدها نیک دانسته میگردد که ایشان خائنانه کوشیدند ملایان میدان یابند و کارهای نیکی که در زمان رضاشاه در زمینهی جلوگیری از ارتجاع انجام شده بود را یکایک بهم زنند.
یادآوری این نکته بایسته است که نخستوزیران و وزیران آن دورهی دو سه ساله که اشارهی کسروی بیشتر بآنهاست اینها بودهاند : فروغی ، آهی ، عامری ، نخجوان ، سهیلی ، مصطفا عدل ، جهانبانی ، حکمت ، کاظمی ، صدر ، صدیق ، ساعد ، هژیر.
یک هفته پس از چاپ این گفتار ، پرچم هفتگی نیز بسرنوشت پرچم روزانه و نیمهماهه دچار گردیده به اتهام دروغ «توهین باسلام» بازداشت میگردد. در آن زمان نخستوزیر ساعد و هژیر وزیر کشورش بوده.
2ـ Tour du Monde
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
گفتم ما آن پیکرهها را از اروپاییان گرفتیم. هفتاد و یا هشتاد سال پیش یک جهانگرد روسی به قفقاز آمده و در شوشی بازیچههای محرمی را تماشا کرده ، و از همهی آنها پیکرهها برداشته و سپس کتابی گردانیده که شاید صدهزار نسخه چاپ شده. سپس مهنامهی «توردوموند» [2] فرانسهای که در پاریس چاپ یافته بهمه جای جهان فرستاده میشد آنها را برداشته و بار دیگر دههزارها و صدهزارها نسخه از آنها بمیان مردم پراکنده. ما آنها را از این توردوموند برداشتیم. نیازی بآنکه اروپاییان از روزنامهی ما بردارند نیست.
پرچم هفتگی ـ شمارهی ششم ـ 2 اردیبهشت ماه 1323
🔹 پانوشتها :
1ـ در آن روز که رضاشاه برافتاده بود ، دولت تازه (کابینهی فروغی) وانمود میکرد که به «دیکتاتوری» با مردم راه نخواهد رفت و خواهد کوشید آزادی بمردم بدهد. در چنان روزگاری برای کسانی که آگاه بدستهی بدخواهان و خواستهای پلیدشان نبودند آن سخن نخستوزیر بیرونش ساده و آزادیخواهانه مینمود ولی نویسنده با کنار هم نهادن «شواهد و قرائن» نتیجهگیری تیزهوشانهای میکند (چنانکه در سطرهای آینده خواهید خواند).
امروز سندهایی که از دو حکومت پهلوی بدست آمده و در دسترس همگان هست نتیجهای را که کسروی در آن روز گرفته تأیید میکند. در این زمینه اشارهی ما بیشتر به دو کتاب در زمینهی برداشتن و بازگردانیدن چادر (حجاب) است که در دههی 70 در ایران بچاپ رسید و ما در پیشگفتار کتاب «انکیزیسیون در ایران» از اسناد آنها سود جستهایم. کسانی آنها را از این سر تا آن سر خوانده ولی بچنان نکتهای برنخوردهاند. این نشان میدهد که آن سران خیانتپیشه تا چه اندازه لفافه بسخنانشان پیچیده و زیر «پوشش»هایی آنها را بکار میبستهاند تا درون کارهاشان بآشکار نیفتد.
سندهای آن کتابها نشان میدهد که دولتهای پس از شهریور 20 نمیخواستند سیاست رضاشاهی برداشتن چادر و سختگیری بملایان و برچیدن دستگاه محرم را دنبال کنند. بلکه از آنها و رویهمرفتهی دیگر پیشامدها نیک دانسته میگردد که ایشان خائنانه کوشیدند ملایان میدان یابند و کارهای نیکی که در زمان رضاشاه در زمینهی جلوگیری از ارتجاع انجام شده بود را یکایک بهم زنند.
یادآوری این نکته بایسته است که نخستوزیران و وزیران آن دورهی دو سه ساله که اشارهی کسروی بیشتر بآنهاست اینها بودهاند : فروغی ، آهی ، عامری ، نخجوان ، سهیلی ، مصطفا عدل ، جهانبانی ، حکمت ، کاظمی ، صدر ، صدیق ، ساعد ، هژیر.
یک هفته پس از چاپ این گفتار ، پرچم هفتگی نیز بسرنوشت پرچم روزانه و نیمهماهه دچار گردیده به اتهام دروغ «توهین باسلام» بازداشت میگردد. در آن زمان نخستوزیر ساعد و هژیر وزیر کشورش بوده.
2ـ Tour du Monde
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
95%
آری
5%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ساختار و ساختارساز ✴️
🖌 نویساد تلگرام
🔸 بخش هشت از نه
محمود : یکی هم میتواند از آنجا باشد که یک هدف غلطی تعیین شده که مدیریتها را به بیراهه میبرد.
شما به همینها که گفتید فکر کنید میبینید جز تعیین هدف غلط که چه بسا از خطا و محاسبهی غلط پیش آمده ، دیگر عوامل از خود ما سرچشمه میگیرد ـ مایی که باید اندازهی دانش و مهارت و آگاهی خود را بدانیم و اگر جایگاه مهمی بما پیشنهاد شد و خود را شایستهی آن ندانستیم ، بیهیچ تردیدی آن پیشنهاد را رد کنیم. یا در هر تصمیمی که دیدیم منافع جامعه فدای منافع یک یا چند نفر خاص میشود ، با آن تصمیم همراهی نکنیم (پاک بمانیم و آلوده نشویم).
و اگر اینها را خلاصه کنیم میبینیم در سوء مدیریت ، خودخواهی ، خودنمایی ، جاهطلبی ، ناآگاهی از اندازهی دانش و مهارت خود ، سودجویی ، خودکامگی ، منافع کشور و مردم را به هیچ انگاشتن (خیانت) از اصلیترین علتهاست.
آنچه موضوع را از سادگی درآورده و پیچیده نموده اینست که گاهی این کلمه را برای پنهان داشتن تاراجگری و خیانت در این کشور بکار میبرند. برای آن بکار میبرند که نابسامانیها و گرفتاریهای کشور را ناچیز و در حد مدیریت بیتجربه وانمایند. البته کسانی برای آن بکار میبرند که نقش مردم را در امور کشور انکار کنند. .. خواهید پرسید : چگونه؟!.. پاسخ اینست که با گفتن آنکه گرفتاریها و بدبختیها در این کشور تنها از سوء مدیریت است میخواهند چنین وانمایند که تنها یک عده مدیر نالایق هستند که درست کار نمیکنند و همینکه مدیران خوب را یک جمعیت ایرانی (داخلی یا خارج از کشور) سر کار بیاورد همهی گرفتاریها از میان خواهد رفت.
در این تفسیر مردم همچون مهرههای شطرنجند که بدست شطرنجباز جابجا میشوند و از خود اراده و اثری ندارند. نتیجهی این تفسیر آنست که مردم هیچ کارهاند. کارها تنها به مدیران بستگی دارد و آنهایند که باید خوب باشند. تصادفاً آن جملهی «الناس علی دین ملوکهم» شعار این دسته است و خوب بکارشان میخورد. با یک جملهی خامی سعی میکنند نشان دهند که گرفتاری کشور تنها از مدیران است و بس.
اینها آدرس غلط به مردم دادنست. فکر مردم را آشفته و آنها را از چارهجویی به درماندگیهاشان بازداشتن است. حالا با این توضیحات آیا شما فکر میکنید سوء مدیریت به مردم بستگی ندارد؟!
قاسم : یقین است که دارد.
علیرضا : من هم باور پیدا کردم که نمیتوانیم مردم را بیاراده و بیتأثیر در حکومت و سیستم بدانیم. حالا میفهمم که آن جملهی عربی تنها بخشی از واقعیت را میگوید.
محمود : یکی از آشنایانم برای اثبات این ادعا که همهی درماندگیها از سوء مدیریت است ، یک مثالی از ایرانیان مقیم در کشورهای دمکرات را پیش میکشید. میگفت : همین ایرانیان که در این کشور تنبلی میکنند ، رعایت هممیهنشان را نمیکنند ، رعایت همسایه را نمیکنند ، در رانندگی بدرفتار و خلافکارند ؛ به آن کشورها که میروند ، میبینی آنجا خوب کار میکنند ، رعایت قانونها ، مردم و همسایگان را میکنند و یاد میگیرند همچون مردم آنجا رانندگی کنند. میبینی مشابه شهروندان آنجا شدند. میگفت : این نشان میدهد که ریشهی رفتار مردم از «ساختار» (سیستم) است.
اگر خوب فکر کنیم حرفش نادرست نیست. یک ایرانی در یک سیستم کارآمد که در آن قانونشکنی هزینه دارد و کار و تلاش پاداش ، رفتارش را تطبیق میدهد. این قدرت «ساختار» را نشان میدهد. مهم آنست که بدانیم چه نتیجهای از این مثال میگیرند. آن آشنایم پس از آوردن این مثال نتیجه میگرفت که مردم هیچ نقشی در عقبماندگی و یا پیشرفت کشور ندارند و همه چیز به مدیران بستگی دارد.
بله ، فرد در سیستمی که در ایران هست یاد میگیرد به قانون بیاعتنا باشد. یاد میگیرد تنها به فکر خودش (و خانوادهاش) باشد. اگر یک عمر از زیر کار فرار کرد یا مفتخوری کرد ، کرده ، اگر حرف بیاساس زد ، زده ، کسی کاری بکارش ندارد. روی همرفته از قانونشکنی ترس چندانی ندارد. ولی سیستمی که در آن کشورها هست چون نفع مشارکت و همبستگی (اتحاد) و اصول آزادی ، گفتگوی روشن ، مدارا و حق اعتراض را از کودکی آموزش میدهد و آن آموزشها از طرف سازمانهای مردمی و دولتی پشتیبانی میشود ، مردم نفع اتحاد و همدستی و معنی میهن و میهنپرستی را خوب فهمیدهاند و بکار میبرند.
👇
🖌 نویساد تلگرام
🔸 بخش هشت از نه
محمود : یکی هم میتواند از آنجا باشد که یک هدف غلطی تعیین شده که مدیریتها را به بیراهه میبرد.
شما به همینها که گفتید فکر کنید میبینید جز تعیین هدف غلط که چه بسا از خطا و محاسبهی غلط پیش آمده ، دیگر عوامل از خود ما سرچشمه میگیرد ـ مایی که باید اندازهی دانش و مهارت و آگاهی خود را بدانیم و اگر جایگاه مهمی بما پیشنهاد شد و خود را شایستهی آن ندانستیم ، بیهیچ تردیدی آن پیشنهاد را رد کنیم. یا در هر تصمیمی که دیدیم منافع جامعه فدای منافع یک یا چند نفر خاص میشود ، با آن تصمیم همراهی نکنیم (پاک بمانیم و آلوده نشویم).
و اگر اینها را خلاصه کنیم میبینیم در سوء مدیریت ، خودخواهی ، خودنمایی ، جاهطلبی ، ناآگاهی از اندازهی دانش و مهارت خود ، سودجویی ، خودکامگی ، منافع کشور و مردم را به هیچ انگاشتن (خیانت) از اصلیترین علتهاست.
آنچه موضوع را از سادگی درآورده و پیچیده نموده اینست که گاهی این کلمه را برای پنهان داشتن تاراجگری و خیانت در این کشور بکار میبرند. برای آن بکار میبرند که نابسامانیها و گرفتاریهای کشور را ناچیز و در حد مدیریت بیتجربه وانمایند. البته کسانی برای آن بکار میبرند که نقش مردم را در امور کشور انکار کنند. .. خواهید پرسید : چگونه؟!.. پاسخ اینست که با گفتن آنکه گرفتاریها و بدبختیها در این کشور تنها از سوء مدیریت است میخواهند چنین وانمایند که تنها یک عده مدیر نالایق هستند که درست کار نمیکنند و همینکه مدیران خوب را یک جمعیت ایرانی (داخلی یا خارج از کشور) سر کار بیاورد همهی گرفتاریها از میان خواهد رفت.
در این تفسیر مردم همچون مهرههای شطرنجند که بدست شطرنجباز جابجا میشوند و از خود اراده و اثری ندارند. نتیجهی این تفسیر آنست که مردم هیچ کارهاند. کارها تنها به مدیران بستگی دارد و آنهایند که باید خوب باشند. تصادفاً آن جملهی «الناس علی دین ملوکهم» شعار این دسته است و خوب بکارشان میخورد. با یک جملهی خامی سعی میکنند نشان دهند که گرفتاری کشور تنها از مدیران است و بس.
اینها آدرس غلط به مردم دادنست. فکر مردم را آشفته و آنها را از چارهجویی به درماندگیهاشان بازداشتن است. حالا با این توضیحات آیا شما فکر میکنید سوء مدیریت به مردم بستگی ندارد؟!
قاسم : یقین است که دارد.
علیرضا : من هم باور پیدا کردم که نمیتوانیم مردم را بیاراده و بیتأثیر در حکومت و سیستم بدانیم. حالا میفهمم که آن جملهی عربی تنها بخشی از واقعیت را میگوید.
محمود : یکی از آشنایانم برای اثبات این ادعا که همهی درماندگیها از سوء مدیریت است ، یک مثالی از ایرانیان مقیم در کشورهای دمکرات را پیش میکشید. میگفت : همین ایرانیان که در این کشور تنبلی میکنند ، رعایت هممیهنشان را نمیکنند ، رعایت همسایه را نمیکنند ، در رانندگی بدرفتار و خلافکارند ؛ به آن کشورها که میروند ، میبینی آنجا خوب کار میکنند ، رعایت قانونها ، مردم و همسایگان را میکنند و یاد میگیرند همچون مردم آنجا رانندگی کنند. میبینی مشابه شهروندان آنجا شدند. میگفت : این نشان میدهد که ریشهی رفتار مردم از «ساختار» (سیستم) است.
اگر خوب فکر کنیم حرفش نادرست نیست. یک ایرانی در یک سیستم کارآمد که در آن قانونشکنی هزینه دارد و کار و تلاش پاداش ، رفتارش را تطبیق میدهد. این قدرت «ساختار» را نشان میدهد. مهم آنست که بدانیم چه نتیجهای از این مثال میگیرند. آن آشنایم پس از آوردن این مثال نتیجه میگرفت که مردم هیچ نقشی در عقبماندگی و یا پیشرفت کشور ندارند و همه چیز به مدیران بستگی دارد.
بله ، فرد در سیستمی که در ایران هست یاد میگیرد به قانون بیاعتنا باشد. یاد میگیرد تنها به فکر خودش (و خانوادهاش) باشد. اگر یک عمر از زیر کار فرار کرد یا مفتخوری کرد ، کرده ، اگر حرف بیاساس زد ، زده ، کسی کاری بکارش ندارد. روی همرفته از قانونشکنی ترس چندانی ندارد. ولی سیستمی که در آن کشورها هست چون نفع مشارکت و همبستگی (اتحاد) و اصول آزادی ، گفتگوی روشن ، مدارا و حق اعتراض را از کودکی آموزش میدهد و آن آموزشها از طرف سازمانهای مردمی و دولتی پشتیبانی میشود ، مردم نفع اتحاد و همدستی و معنی میهن و میهنپرستی را خوب فهمیدهاند و بکار میبرند.
👇
آنها آموختهاند که نفع فردیشان در گرو نفع جمعی است. آنها فهمیدهاند و برایشان جا افتاده که برای داشتن جامعهای امن و مرفه ، باید بر سر اصولی توافق کنند و برای حفظ آن اصول ، فداکاری نمایند. اینست همه به قانون احترام میگذارند و رعایت میکنند. از قانونشکنی ترس دارند. میدانند دست قانون به هر حال به قانونشکن خواهد رسید و جزایش را خواهد داد. «فرهنگ کار» (به گفتهی ما ایرانیها) در آنجا جا افتاده است همه ناچارند خوب کار کنند و بیکار نمانند و همچنین از راه راست نان بخورند. زیرا راههای مفتخوری بسته است. از آن طرف اگر کار نکنند گرسنگی و آوارگی در پیش است. یاد میگیرند پیش از هر حرفی دربارهاش فکر کنند تا بتکرار انتقاد نشنوند. پس چون یک ایرانی به آن کشورها میرود رفته رفته آن ساختار روی او اثر میگذارد و او را سازگار با خود میکند.
ولی آن نتیجهای که برخی کسان از چنین مثالهایی میگیرند و عقبماندگی یا پیشرفت را مستقل از نقش مردم و فرهنگ و تنها وابسته به ساختار میشمارند بسیار خام است. این کسان هیچ فکر نمیکنند که آن سیستم از آسمان به آن کشورها نیفتاده. باید فکر کنند که چگونه آنان توانستهاند چنان سیستمی را بسازند و ما پس از 120 سال کوشش برای آزادی و دمکراسی هنوز گرفتار همین یک مشکل هستیم.
اگر کار تنها ستایش آن ساختار باشد ، باید گفت : آری ، آنها ساختارهای کمعیبتری دارند و به همین جهت در رفاهند. به همین علت سیستمشان قوی است و درست کار میکند.
ولی اصل کار آنست که بدانیم چنان سیستمی پایههایش چیست و ما چگونه میتوانیم ستونهای آن را در کشور خود برپا کنیم. کار آنست که بتوانیم مانند آن سیستم را در ایران بسازیم. آیا با این مردم ، با این آگاهی و دانشی که دارند ، با این تفرقهای که میانشان هست ، با این بیاعتمادی به یکدیگر ، میتوان مانند آن سیستم را در ایران هم بوجود آورد؟!
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
ولی آن نتیجهای که برخی کسان از چنین مثالهایی میگیرند و عقبماندگی یا پیشرفت را مستقل از نقش مردم و فرهنگ و تنها وابسته به ساختار میشمارند بسیار خام است. این کسان هیچ فکر نمیکنند که آن سیستم از آسمان به آن کشورها نیفتاده. باید فکر کنند که چگونه آنان توانستهاند چنان سیستمی را بسازند و ما پس از 120 سال کوشش برای آزادی و دمکراسی هنوز گرفتار همین یک مشکل هستیم.
اگر کار تنها ستایش آن ساختار باشد ، باید گفت : آری ، آنها ساختارهای کمعیبتری دارند و به همین جهت در رفاهند. به همین علت سیستمشان قوی است و درست کار میکند.
ولی اصل کار آنست که بدانیم چنان سیستمی پایههایش چیست و ما چگونه میتوانیم ستونهای آن را در کشور خود برپا کنیم. کار آنست که بتوانیم مانند آن سیستم را در ایران بسازیم. آیا با این مردم ، با این آگاهی و دانشی که دارند ، با این تفرقهای که میانشان هست ، با این بیاعتمادی به یکدیگر ، میتوان مانند آن سیستم را در ایران هم بوجود آورد؟!
———————————-
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
94%
آری
6%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست پنجم : واژهای که بسیار شوم درآمده (دو از هشت)
دربارهی این واژهی عشق هم تاریخچهای درمیانست که میباید بگویم :
اگر کتاب «صوفیگری» را خوانده باشید در آنجا گفتهام که صوفیگری ، بدانسان که در ایران و درمیان مسلمانان رواج یافته ، از گفتهی پلوتینوس فیلسوف رومی پدید آمده. پلوتینوس سخنانی گفته در این زمینه : «در جهان هرچه هست یک چیز است : خداست و چیزهای دیگر از او جدا شدهاند. روان آدمی باینجهان آمده و گرفتار مادّه شده و اینست همیشه باید از اینجهان و از خوشیهای آن گریزان ، و در آرزوی پیوستن بآن سرچشمهی هستی باشد». نیز سخنانی گفته در این زمینه : «آدمی چون از خدا جدا گردیده باید همیشه خواهای نیکیها و زیباییها باشد و آنها را دوست دارد و سپس خواهای خدا که سرچشمهی همهی نیکیها و زیباییهاست گردد و عشق خدا را در دل گیرد».
این واژهی عشق از پلوتینوس (که دانسته نیست راست ترجمه شده یا نه) عنوان بدست صوفیان داده که با خدا عشقبازی کنند و برقص و آواز برخیزند و همیشه لاف از عشق و شور و بیدلی زنند و پیاپی واژهی عشق را در گفتههای خود بیاورند :
عشق آمد عقل او آواره شد
صبح آمد شمع او بیچاره شد /
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح رسید
یک قطره چکید و نام او دل شد /
گر باقلیم عشق رو آری
همه آفاق گلستان بینی
هرچه داری اگر بعشق دهی
کافرم گر جوی زیان بینی
جان گدازی اگر بآتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی /
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
در حالی که این شور و جوش و جنب جز گفتهی پلوتینوس است. پلوتینوس اگرچه نام عشق برده ، بدانسان که از سخنش آشکار است ، خواستش این بوده که هر کسی در زندگانی خواهای نیکیها باشد و بآنها کوشد. دربارهی خدا نیز خواستش «او را در اندیشه داشتن و نامش را گرامی گرفتن و خواستهای او را بکار بستن» بوده.
ولی صوفیان درپی هوسهای خود بیشتر بودهاند تا درپی فهمیدن و بکار بستن خواست پلوتینوس. اینست بدانسان که گفتیم در صوفیگری میدان بزرگی برای عشق باختن با خدا و شور و سهش نشان دادن و آواز خواندن و رقص کردن گشادهاند. سپس کسانی در این اندازه نایستادهاند و عشقبازی با پسران خوشرو را سزا شمارده چنین گفتهاند : «ما آن زیبایی خدا را در روی اینها تماشا میکنیم». بگفتهی خودشان : «جمال مطلق را در صور مقیدات دیدهاند». آن جملهی عربی «المجاز قنطرة الحقیقه» [1] که شناخته گردیده در این زمینه است. یک چنین معنای بیشرمانهای زیر آن خوابیده.
از اینجاست که در شعرهای صوفیان عشق بخدا و عشق با پسران سادهرو درهم میبوده. عشق گفته گاهی آن را میخواستهاند و گاهی این را.
این رفتار صوفیان بوده که گفتهی پلوتینوس را از معنایش بیرون برده «عشق» را بچنان معنایی گردانیدهاند. سپس شاعران آن را گرفته یک گام بزرگ دیگر نیز اینان برداشتهاند. بدینسان که عشق را یک چیز پا در هوا گردانیده در بافندگیهای خود بکار بردهاند. عشق گفتهاند بیآنکه دانسته شود به که و به چه؟.. نیازی بچنان چیزی ندیدهاند.
اگر شما شعرهایی را که از حافظ خواندم بیاد آورید خواهید دید عشق گاهی دریاست ـ دریایی که هیچش کرانه نیست ، گاهی راهست ـ راهی که باید سفر کرد و پیمود ، گاهی «مصبطه» است ـ مصبطهای که بر روی آن باده میفروشند.
الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها /
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
اکنون سخن در آنست که این واژه تا چه اندازه شوم بوده و چه زیانها رسانیده. داستان صوفیان و هوسبازیها و بیآزرمیهایی که آنان بدستاویز این واژه کردهاند بماند. در اینجا سخن از شاعرانست. شاعران ایران گذشته از آنکه این واژه را در آن معنی پا در هوا گرفته هزارها بیت دربارهی آن سروده عمرهای خود تباه گردانیدهاند ، با همان واژه شُوَند[=سبب] گیجسری مردم نیز بودهاند.
چیزیست آزموده : واژههایی که معناهای روشن نمیدارد چون درمیان مردم رواج گیرد و بگوشها رسد شُوَند گیجسری آنان گردد.
اکنون ما میبینیم ایرانیان شعرهای حافظ و دیگران را میخوانند :
ای دل جناب عشق بلند است همتی
نیکو دار این حدیث و ز بیگانه بازدار /
عشق آمد و بر ملک دل زد خیمه گفتم کیست این
گفتا قرقچی گشتهام ییلاق سلطانیست این
اینها را میخوانند و لذتی میبرند. ولی چون بپرسیم : «عشق چیست؟!.» خواهند درماند. بارها دیده شده که چون چنین پرسشی رفته نخست تشر زده گفتهاند : «عشق دیگر ، مگر باید عشق را هم معنی کرد؟..» سپس که دیدهاند پرسنده پافشرده میگوید : «آری ، باید عشق را معنی کرد» ، درمانده بخاموشی گراییدهاند.
🔹 پانوشت :
1ـ معنی بیرونی آن : مجاز (ناراست ، ساختگی) پلیست به حقیقت.
———————————
🖌 احمد کسروی
📝 نشست پنجم : واژهای که بسیار شوم درآمده (دو از هشت)
دربارهی این واژهی عشق هم تاریخچهای درمیانست که میباید بگویم :
اگر کتاب «صوفیگری» را خوانده باشید در آنجا گفتهام که صوفیگری ، بدانسان که در ایران و درمیان مسلمانان رواج یافته ، از گفتهی پلوتینوس فیلسوف رومی پدید آمده. پلوتینوس سخنانی گفته در این زمینه : «در جهان هرچه هست یک چیز است : خداست و چیزهای دیگر از او جدا شدهاند. روان آدمی باینجهان آمده و گرفتار مادّه شده و اینست همیشه باید از اینجهان و از خوشیهای آن گریزان ، و در آرزوی پیوستن بآن سرچشمهی هستی باشد». نیز سخنانی گفته در این زمینه : «آدمی چون از خدا جدا گردیده باید همیشه خواهای نیکیها و زیباییها باشد و آنها را دوست دارد و سپس خواهای خدا که سرچشمهی همهی نیکیها و زیباییهاست گردد و عشق خدا را در دل گیرد».
این واژهی عشق از پلوتینوس (که دانسته نیست راست ترجمه شده یا نه) عنوان بدست صوفیان داده که با خدا عشقبازی کنند و برقص و آواز برخیزند و همیشه لاف از عشق و شور و بیدلی زنند و پیاپی واژهی عشق را در گفتههای خود بیاورند :
عشق آمد عقل او آواره شد
صبح آمد شمع او بیچاره شد /
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح رسید
یک قطره چکید و نام او دل شد /
گر باقلیم عشق رو آری
همه آفاق گلستان بینی
هرچه داری اگر بعشق دهی
کافرم گر جوی زیان بینی
جان گدازی اگر بآتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی /
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
در حالی که این شور و جوش و جنب جز گفتهی پلوتینوس است. پلوتینوس اگرچه نام عشق برده ، بدانسان که از سخنش آشکار است ، خواستش این بوده که هر کسی در زندگانی خواهای نیکیها باشد و بآنها کوشد. دربارهی خدا نیز خواستش «او را در اندیشه داشتن و نامش را گرامی گرفتن و خواستهای او را بکار بستن» بوده.
ولی صوفیان درپی هوسهای خود بیشتر بودهاند تا درپی فهمیدن و بکار بستن خواست پلوتینوس. اینست بدانسان که گفتیم در صوفیگری میدان بزرگی برای عشق باختن با خدا و شور و سهش نشان دادن و آواز خواندن و رقص کردن گشادهاند. سپس کسانی در این اندازه نایستادهاند و عشقبازی با پسران خوشرو را سزا شمارده چنین گفتهاند : «ما آن زیبایی خدا را در روی اینها تماشا میکنیم». بگفتهی خودشان : «جمال مطلق را در صور مقیدات دیدهاند». آن جملهی عربی «المجاز قنطرة الحقیقه» [1] که شناخته گردیده در این زمینه است. یک چنین معنای بیشرمانهای زیر آن خوابیده.
از اینجاست که در شعرهای صوفیان عشق بخدا و عشق با پسران سادهرو درهم میبوده. عشق گفته گاهی آن را میخواستهاند و گاهی این را.
این رفتار صوفیان بوده که گفتهی پلوتینوس را از معنایش بیرون برده «عشق» را بچنان معنایی گردانیدهاند. سپس شاعران آن را گرفته یک گام بزرگ دیگر نیز اینان برداشتهاند. بدینسان که عشق را یک چیز پا در هوا گردانیده در بافندگیهای خود بکار بردهاند. عشق گفتهاند بیآنکه دانسته شود به که و به چه؟.. نیازی بچنان چیزی ندیدهاند.
اگر شما شعرهایی را که از حافظ خواندم بیاد آورید خواهید دید عشق گاهی دریاست ـ دریایی که هیچش کرانه نیست ، گاهی راهست ـ راهی که باید سفر کرد و پیمود ، گاهی «مصبطه» است ـ مصبطهای که بر روی آن باده میفروشند.
الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها /
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
اکنون سخن در آنست که این واژه تا چه اندازه شوم بوده و چه زیانها رسانیده. داستان صوفیان و هوسبازیها و بیآزرمیهایی که آنان بدستاویز این واژه کردهاند بماند. در اینجا سخن از شاعرانست. شاعران ایران گذشته از آنکه این واژه را در آن معنی پا در هوا گرفته هزارها بیت دربارهی آن سروده عمرهای خود تباه گردانیدهاند ، با همان واژه شُوَند[=سبب] گیجسری مردم نیز بودهاند.
چیزیست آزموده : واژههایی که معناهای روشن نمیدارد چون درمیان مردم رواج گیرد و بگوشها رسد شُوَند گیجسری آنان گردد.
اکنون ما میبینیم ایرانیان شعرهای حافظ و دیگران را میخوانند :
ای دل جناب عشق بلند است همتی
نیکو دار این حدیث و ز بیگانه بازدار /
عشق آمد و بر ملک دل زد خیمه گفتم کیست این
گفتا قرقچی گشتهام ییلاق سلطانیست این
اینها را میخوانند و لذتی میبرند. ولی چون بپرسیم : «عشق چیست؟!.» خواهند درماند. بارها دیده شده که چون چنین پرسشی رفته نخست تشر زده گفتهاند : «عشق دیگر ، مگر باید عشق را هم معنی کرد؟..» سپس که دیدهاند پرسنده پافشرده میگوید : «آری ، باید عشق را معنی کرد» ، درمانده بخاموشی گراییدهاند.
🔹 پانوشت :
1ـ معنی بیرونی آن : مجاز (ناراست ، ساختگی) پلیست به حقیقت.
———————————