پاکدینی ـ احمد کسروی
7.74K subscribers
8.58K photos
478 videos
2.28K files
1.75K links
🔔 برای پاسخ شکیبا باشید.

کتابخانه پاکدینی
@Kasravi_Ahmad

تاریخ مشروطه ایران
@Tarikhe_Mashruteye_Iran

اینستاگرام
instagram.com/pakdini.info

کتاب سودمند
@KetabSudmand

یوتیوب
youtube.com/@pakdini
Download Telegram
📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 در پیرامون دین ؛ دین از این چیزها والاتر است. ؛ دین شناختن معنی جهان و زندگانیست. ـ2ـ (یک از یک)


چاره‌ی این دوتیرگی و گرفتاری آنست که معنی راست دین دانسته شود. دین به یک معنی بسیار والاییست ، به یک معنی‌ایست که هر خردمندی باید آن را بپذیرد و هوادارش باشد. دین زیستن به آیین خرد است.

ببینید شما با تن خود دو گونه رفتار توانید داشت :

یکی آنکه دربند تندرستی و دوری از بیماریها نباشید ، هر خوراکی را که خواستید بخورید ، هر کاری را که خواستید بکنید. هر زمان دلتان خواست بخوابید. اگر بیمار شدید درپی چاره نباشید و اگر ناچار شدید در آن هنگام نیز بجای پزشکان دانشمند بدعانویس و جادوگر رو آورید و از آنان درمان درد خواهید.

دیگری اینکه بکوشید و ساختمان تن را بشناسید ، از گردش خون و از دیگر حالهای تن آگاه باشید ، دستورهای پزشکی را بکار بندید ، بخوراکهای زیان‌آور و بکارهای تن‌فرسا برنخیزید ، با بیماریها نبرد کنید ، دولت به نیرومندی و تندرستی مردم ارج گزارد ، کوششها در آن راه بکار رود.

پیداست که این دو رفتار یکی نیست و نتیجه‌های آن نیز جداست. آن یکی رفتار بیخردانه‌ایست که آدمی را نشاید ، و این یکی رفتار آدمیانه و بخردانه است.

در زندگانی توده‌ای نیز چنینست و دو گونه رفتار تواند بود :

یکی آنکه هر کس چون سر برافراشت دربند شناختن معنی جهان و زندگانی نباشد و هر کسی تنها سود خود جوید و پیروی از هوسها و سهشهای خود کند. هر کسی تنها خود را خواهد و خوشی خود را خواهد و دلها پر از پندارهای بیپا بوده آمیغهای زندگانی در تاریکی بماند. شاهراهی درمیان نبوده اندیشه‌ها از هم جدا و آرزوها بآخشیخ یکدیگر باشد.

دیگری آنکه مردمان از آیینِ گردشِ جهان آگاه باشند و معنی زندگانی را بشناسند و همگی به یک شاهراه درآیند و اندیشه‌ها و آرزوها یکی باشد. هر کسی در کارهای خود دربند آسایش همگان بوده با سود خود زیان دیگران را نخواهد. درمیان مردم (و همچنین درمیان توده‌ها و کشورها) قانونهای بخردانه و دادگرانه روان باشد و هیچ کس خود را در پیروی از هوسها و سهشها آزاد نشناسد. آمیغهای زندگانی روشن گردیده پندارهای بیپا از میان برخیزد.

اکنون دینداری اینگونه زیستنست : دین شاهراه اینگونه زندگیست. چنانکه گفته‌ایم ، دین برای آنست که تا آنجا که راه بازست معنی جهان و زندگی را بفهماند ، و جایگاه والایی که آدمیان درمیان دیگر آفریدگان می‌دارند بازنماید ، و آیینی برای زندگانی بخردانه پدید آورد.

دین باین ‌معنی از آنچه دیگران می‌گویند بسیار جداست. دین باین معنی نه چیزیست که یک خردمند نپذیرد ، نه چیزیست که نیکخواهان جهان از آن رو گردانند. دین باین معنی خواسته‌ی نیکخواهانست و هر کسی از آنان بیگمان هوادار و پشتیبان این خواهد بود.

یکی از دشواریها در زمینه‌ی دین ناسازگاری آن با دانشها می‌بود. دین باین معنی نه تنها با دانشها ناسازگار نیست خود همدوش و همگام دانشهاست. دین که یک پایه‌ی بزرگش شناختن جهان و دانستن آمیغهای زندگانیست باید از دانشها سود جوید و هرچه را دانشمندان (از راه آزمایش و جستجو) پیدا کرده‌اند بپذیرد ، و خود پشتیبان دانشها و دانشمندان باشد.

بارها دیده‌ام کسانی به نزد من آمده می‌گویند : اگر خواست شما اینهاست ، پس چرا نامش را «دین» می‌گزارید؟!.. می‌گویم : ما نامش را دین نگزارده‌ایم. از نخست نامش همین می‌بوده. یا بهتر گویم : دین از نخست همینها می‌بوده و همه‌ی دینها اینها را خواسته‌اند. از این گذشته ، ما در راه نیکخواهی جهان نباید دربند نام باشیم.

خواست ما آنست که در جهان یک راهی از روی دانستن و فهمیدن و پیروی از خرد کردن باز باشد و زندگانی از روی فهم و بینش راه افتد ، و همان پروایی را که امروز مردمان درباره‌ی تندرستی و پزشکی می‌دارند درباره‌ی نیکی زندگانی و آسایش توده‌ها نیز کنند و نبردی را که با بیماریها می‌نمایند ماننده‌اش را با گمراهیها و بدیها آغازند. اگر پزشکی دانش تندرست زیستن و توانا گردیدنست دین نیز دانش آسوده زیستن و پاک و ستوده بودن و از معنی جهان و زندگانی آگاهی بسزا داشتنست. اگرچه معنی دین از اینکه گفتیم والاتر می‌باشد و این در زمینه‌ی سنجش با دانشهاست که ما این جمله‌ها را می‌گوییم.


پرچم هفتگی ـ شماره‌ی هفتم ـ 5 اردی‌بهشت ماه 1323


———————————

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
(از نوشتار بالا)
.
✴️ ساختار و ساختارساز ✴️

🖌 نویساد تلگرام

🔸 بخش نه از نه


علیرضا : مردم آن کشورها فکرشان اجتماعیست و مانند ما تنها بفکر خودشان نیستند. سیستم هم روی همین پایه بنا شده. داستان غرق شدن کشتی پنیر را که شنیده‌اید؟.

قاسم : نه! چه بوده؟!

علیرضا : می‌گویند یک کشتی که پنیر به آلمان می‌برده غرق شده. یک ایرانی مقیم آنجا که این خبر را می‌شنود ، از ترس کمیاب شدن پنیر با عجله به فروشگاه می‌رود و چند بسته پنیر اضافه می‌خرد. در راه بازگشت همسایه‌ی آلمانیش را می‌بیند که چند بسته پنیر در دست دارد. می‌پرسد : «تو هم شنیدی؟». همسایه‌اش می‌گوید : «بله ، شنیدم پنیر کمیاب می‌شود. چون در خانه چند بسته اضافه داشتم ، آوردم به فروشگاه بدهم تا کسانی که نیاز دارند ، بی‌نصیب نمانند».

محمود (لبخند زنان) : این یک داستان نمادین است ، اما تفاوت دو نوع تفکر را به خوبی نشان می‌دهد : یک تفکر خام و ابتدایی که تنها در خدمت خودش است (فردی) در برابر تفکری پخته و تکامل یافته که در خدمت جمع است. ما تا زمانی که فکر می‌کنیم با زرنگیهای فردی می‌توانیم خودمان را نجات دهیم ، در حال غرق کردن کشتی جمعی‌مان هستیم.

با فکرهای ضد یکدیگر و در همان حال مسموم ، با خودخواهی ، با هوسبازی و بی‌آنکه توجهی به منافع میهن داشته باشیم ، مُحال است صاحب سیستمی بشویم که در آن همه در خدمت جمعند و جمع در خدمت فردست. این خلاف قاعده‌ی طبیعت است. شما برای بدست آوردن هر خوبی‌ باید کوششی بکنید. بدون کوشش هیچ خوبی بدست نمی‌آید. وقتی ما برای میهن خود فداکاری نمی‌کنیم ، چطور انتظار داریم میهنمان همه‌ی خوبیها را داشته باشد؟!

شما ببینید پس از سال 57 چند میلیون ایرانی ایران را ترک کردند. یک عده که در ایران امنیت جانی نداشتند ، یک عده که رفتند تا دانش خود را که در ایران زمینه‌اش نبود بهبود دهند بکنار ، آیا نباید پرسید که آن انبوه چند میلیونی چرا رفتند؟!..

رفتند تا بجای آنکه برای کشور خود کار کنند برای بیگانگان کار کنند. چرا فکر نکردند که به این ترتیب میدان را به نالایقان و تاراجگران باز می‌کنند؟! چرا میهن خودشان را تنها گذاشتند؟! آیا نباید پرسید : «شما که تا کودک و جوان بودید و نیازها داشتید ، از این کشور استفاده کردید و سپس که بزرگ شدید ، اندوخته‌هاتان را برداشتید و رفتید ، آیا وامتان را به میهنتان پرداخته‌اید؟!».

قاسم : اینها همه راست است. اگر ما غیرت میهن داشتیم ، وضعمان خیلی بهتر از این می‌شد.

علیرضا : با این حساب ، آینده بسیار تاریک به نظر می‌رسد. اگر مشکل تا این حد ریشه‌دار و فرهنگی است ، آیا امیدی به بهبود هست؟. ساختار یا حکومت اجازه نمی‌دهد تغییر مثبتی در وضع موجود رخ دهد و در نتیجه مردم در همین سیستم بزرگ می‌شوند و تغییری نخواهند کرد و همین وضع مانند یک دایره‌ی بسته خواهد بود که هیچ گشایشی در آن پیش نخواهد آمد. خود شما با این گفتگو ، آیا به آینده و بهبود کشور امید دارید؟!.

محمود : یک چیز قطعی آنست که همیشه چاره از آگاهی آغاز می‌شود. شاید اولین قدم اینست که از انتظار برای آمدن یک «منجی» دست برداریم. باید بپذیریم که ساختن یک کشور ، پروژه‌ای تدریجی و دراز‌مدت است که به جای هیجانات لحظه‌ای ، به آگاهی ، اتحاد و مسئولیت‌پذیری فردی و جمعی و تمرین مدارا ، گفتگوی روشن و دمکراسی نیاز دارد.

شما آینده را «تاریک» خواندید. بله تاریکتر هم خواهد بود اگر منفعل بمانیم و منتظر معجزه باشیم. اما اگر فکرهای نومید کننده را از سر بدر کنیم ، روزنه‌های نور باز خواهد شد. امید به معنای خوش‌بینی ساده‌لوحانه نیست. امید ، یعنی پذیرش مسئولیت برای ساختن آینده‌ای متفاوت ، حتا اگر سخت و زمان‌بر باشد. شاید راه حل ، نه در یک انقلاب بزرگ دیگر ، بلکه در هزاران «انقلاب کوچک» نهفته باشد : در شیوه‌ی تربیت فرزندانمان ، در رفتارمان در محیط کار ، در احترامی که به قانون می‌گذاریم ، در تلاش برای ساختن اعتماد در حلقه‌های کوچک دوستانه و همکاران ، و در حمایت از هر فرد یا گروهی که شایستگی و درستکاری را ترویج می‌کند. در پاک ماندن و آلوده‌ نشدن به بدیهایی که ساختار رواج می‌دهد.

علیرضا : با این حساب برای آنکه قطار زندگیمان تأخیر نداشته باشد ، باید یاد بگیریم خودمان لوکوموتیوران این قطار باشیم!.

محمود : بیشک همینست. خدا بما عقل داده که در چنین جاهایی از آن استفاده کنیم. تا الان چنین بوده که ما کسانی را بنام وکیل ، هیأت مدیره ، نماینده‌ی مجلس و رئیس‌جمهور انتخاب و بحال خود رها ساخته تصور کرده‌ایم که مسئولیت ما همین اندازه است و ایشان آنچه ما خواسته‌ایم را فراهم خواهند کرد. به عبارت دیگر ، مسئولیت اصلی خود را درست نفهمیده وظیفه‌ی خود را انجام نداده‌ایم.

👇
زمینه‌ی آینده‌ی کشور و چاره به گرفتاریها که پیش کشیدید ، گفتگوی مفصلی را می‌طلبد. من توصیه می‌کنم شما در این زمینه مقاله‌هایی را بخوانید. اگر به تلگرام دسترس دارید ، یک کانالی در تلگرام بنام «پاکدینی» هست که در آن مطالبی در همین زمینه می‌توانید پیدا کنید.

البته در لابلای گفتگو به چند چیز اشاره کردیم و ذهنمان کاملاً خالی نیست و می‌توانیم درباره‌ی آنها فکر کنیم. یکی اینکه ما مردم مانند غربیها اتحاد نداریم و مردمی متفرق و جدا از همیم. شما در ایران صد نفر را که یک فکر و یک هدف برای کشور داشته باشند پیدا نمی‌کنید. این از بدترین و نابودکننده‌ترین عیبهای یک جامعه است. تنها در یک شهر یا یک کشور کنار هم بودن کافی نیست که یک مردمی شایسته‌ی یک زندگی آبرومند باشند. باید میانشان همبستگی و همدستی باشد. دوم ، که آن هم به تفرقه میان مردم بستگی دارد ، اعتماد است. مردم ایران به علت همان تفرقه‌ای که میانشان حاکم است ، به هم اعتماد کمی دارند. مردمی که پراکنده‌اند و نمی‌توانند بهم اعتماد کنند از دشوارترین کارها میانشان اتحاد ایجاد کردنست. اتحاد هم که نباشد هیچ کار بزرگی انجام نمی‌گیرد. سوم ، گفتیم که دمکراسی در این کشور موانعی دارد و تا آن موانع هست ، دمکراسی در اینجا پا نخواهد گرفت. باید جستجو کرد و آن موانع را پیدا کرد. این سه عامل را با بی‌اعتنایی به میهن کنار هم بگذارید ، خودتان به ریشه‌ی بدبختیها و درماندگیهامان نزدیک خواهید شد. اما چاره. چاره به این دردها را بهتر از همه آنست که از مطالب آن کانال بخوانید. مطالب آن کانال چیزهایی نیست که در جاهای دیگر پیدا شود.

یک چیزی که باید در نظر گرفت آنست که مردان و زنان بافهم ، خردمند و دلسوز در این کشور به اندازه‌ی کافی هستند و جای نومیدی نیست. از آن طرف یک بخش بزرگی از مردم هم بسیار نادان و ناآگاهند. نباید فکر شود که در چاره به بدبختیها و گرفتاریها باید همه‌ی آن مردم دانا و آگاه شوند. چنین کاری نه لزومی دارد و نه می‌توان معطل آنها شد. چیزی که لازم هست ، اتحاد دسته‌هایی از آن مردان و زنان بافهم و دلسوز است. آنها آموزگاران مردم خواهند بود.

آن کانال هم هدفش همین است و در این راه کوشش می‌کند.

🔹پس از آنکه گفتگو به اینجا رسید ، سه همسفر تو گویی گفته‌هاشان را بازنگری می‌کنند. گفته‌ها و پرسشهاشان را بیاد ‌آورده به پاسخها می‌اندیشیدند و سخنانی در تأیید نتیجه‌هایی که گرفته بودند می‌گفتند.

🔹سپس پرسشهایی درباره‌ی کانال تلگرامی پاکدینی ‌پرسیدند که محمود به آنها پاسخ می‌داد. چنان سرگرم گفتگو و پرسش و پاسخها بودند که باورشان نمی‌شد سفرشان به پایان آمده و هنگام جدایی رسیده است.

پایان


———————————-

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.


🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»

🖌 احمد کسروی

📝 نشست پنجم : واژه‌ای که بسیار شوم درآمده (سه از هشت)


روزی یکی از آشنایان این شعر حافظ را با یک لذتی خواند :

بعزم مرحله‌ی عشق پیش نِه قدمی
که سودها بری ار این سفر توانی کرد

گفتم : «عشق چیست؟.» در شگفت شده گفت : «مگر شما معنی عشق را نمی‌دانید؟!.» گفتم : «چرا می‌دانم. عشق دل باختن بکسی یا بچیزیست. عشق آنست که شما بزن خوشرویی دل بازید و در مهر او بیتاب گردید. این معنی ستوده‌ایست که از عشق توان فهمید. ولی شاعران به پسران نیز عاشق می‌شده‌اند. صوفیان با خدا هم عشقبازی می‌کرده‌اند. اینهاست معنیهایی که ما از عشق می‌شناسیم. شما در این شعر که خواندید کدام یکی از این معنیها را می‌فهمید؟!.»

چون پاسخی نتوانست و درماند ، خودم دنباله‌ی سخن را گرفته گفتم : «اگر بگویید معنی نخست (عشق بزن) را می‌فهمم که بیجاست. زیرا عشق به یک زن کاری اختیاری نیست تا کسی بگوید : «بعزم مرحله‌ی عشق پیش نِه قدمی». آنگاه از آن عشق سودی هم چشم نتوان داشت. حالیست که بی‌اختیار گریبانگیر آدمی گردد و بیتابش گرداند و از کارش بازدارد و چاره جز آن نیست که زن را بگیرد و همسر خود گرداند و از رنج و سوزش بازرهد. آمدیم بر سر معنی دوم (عشق به پسر). نخست آن عشق طبیعی نیست و جز کسان بیمار بآن دچار نگردند. آنگاه کاری ناپاکست. پس از همه‌ی اینها اختیاری نیست. آنگاه آن هم سودی ندارد ، بلکه زیان بسیار دارد.

اگر بگویید که معنی سوم (عشق بخدا) خواسته شده در آنحال ایرادهای دیگر پیش خواهد آمد. نخست تو که صوفی نیستی تا از اندیشه‌های صوفیانه لذت بری. دوم حافظ صوفی نبوده که آن معنی را بخواهد. آنگاه در همان غزل پیش از آن بیت می‌گوید :

به سرّ جام جم آنگه نظر توانی کرد
که خاک میکده کحل البصر توانی کرد

در پشت سر آن نیز می‌گوید :

مباش بی‌مِی و مطرب که زیر چرخ کبود
کز این ترانه غم از دل برون توانی کرد

آیا با این شعرها معنا می‌دارد که بگوییم خواستش عشق بخداست؟!. من می‌خواستم آن بدانم که شما از این واژه‌ی عشق چه معنایی در اندیشه دارید؟ چه چیزی به پیش چشم می‌آورید که بدانسان لذت می‌برید؟!. پرسش من از شما اینست.

با لبخندی گفت : «راستش آنست که من معنای روشنی از این بیت در اندیشه نداشتم. این شرحی که شما دادید هیچگاه باندیشه‌ی من نیامده بود. ما عادت کرده‌ایم که این شعرها را بخوانیم و یک معنای ناروشنی بفهمیم و لذت بریم. من اقرار می‌کنم که عشق در شعرهای ما یک کلمه‌ی مبهمی است. ما نیز به همان ابهامش قانع شده شعر را می‌خوانیم».

گفتم : راستش گفتی. درد اینجاست که این تنها درباره‌ی عشق نیست ، در دیگر عنوانها نیز چنانست. مثلاً : واژه‌های تمدن ، اخلاق ، دین ، سیاست ، فرهنگ (یا تربیت) ؛ چیزهاییست که بزبانها افتاده و همه‌ی آنها اینحال را می‌دارد. از هیچ کدام معنی روشنی در دلها نیست. ما آزمودیم هنگامی که از کسی می‌پرسیم : تمدن یا دین یا اخلاق چیست درمی‌ماند و پاسخی نمی‌تواند. بارها دیده شده کسی درباره‌ی «اخلاق» گفتار نوشته و آورده که ما بچاپ رسانیم و چون پرسیده‌ایم «اخلاق چیست؟!.» پاسخ درستی نتوانسته و درمانده. بی‌شُوَند نیست که همیشه می‌گوییم : این مردم گیجسر شده‌اند ، بی‌شُوند نیست که همیشه از گیجسری مردم گله‌ها می‌نویسیم.

شما نیک اندیشید که مردمی با چنین گرفتاری کارشان بکجا تواند رسید؟!. مثلاً می‌گویم : مردمی که معنی راست تمدن را نمی‌دانند ، در شاهراه تمدن چه پیشرفتی توانند داشت؟!. مردمی که معنی اخلاق را نمی‌دانند ، چگونه خیمهای خود را نیک توانند گردانید؟!. مردمی که معنی راست «فرهنگ» را نمی‌دانند آیا جز این تواند بود که بدخواهانی بمیان افتند و دستگاهی بزرگی چینند و بنام فرهنگ بآشفته گردانیدن مغزهای جوانان کوشند؟!


———————————

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
(از نوشتار بالا)
.
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 می‌خواهند با هایهوی جلو ما را گیرند ـ1ـ (یک از دو)


چندی پیش شنیدم آخوندی در هفته‌نامه‌ای در تهران گفتاری زیر عنوان «مدعی پیامبری» آغاز کرده که سخنی از من می‌دارد. چون نویسنده را می‌شناختم که کیست و خواستش چیست نوشته‌هایش نخواندم تا در هفته‌ی گذشته نوشته‌ای از آقای یزدانیان از خراسان در پاسخ او رسید که در شماره‌ی گذشته به چاپ رسانیدیم.

داستان او اینست که در سال 1315 که به تبریز رفته بودم او با دیگری بدیدنم آمدند و چون نشستند و کمی درمیانه گذشت گفتند می‌خواهیم سخنانی با شما در تنهایی بگوییم. رفتیم باتاق دیگر. نخست گله‌ی بسیاری از رضاشاه (که در همان روزها با ولیعهدش به تبریز خواستی آمد) سرودند و سپس چنین گفتند : «شما پیمان را آغاز کرده‌اید و کوششهایی می‌کنید. ما می‌خواهیم با شما همدست باشیم و بشما بیعت کنیم. ولی شما باصلاح ایران تنها می‌کوشید. باید باصلاح همه‌ی جهان کوشید؟!.».

مرا این سخن شگفت افتاد. چه دیدم از گام نخست به برتری‌فروشی پرداختند و می‌خواهند برتری اندیشه‌ی خود را نشان دهند : «شما باصلاح ایران تنها می‌کوشید. باید باصلاح همه‌ی جهان کوشید». این یک بیماری در ایرانیانست که با صد نادانی ، در هر گفتگو و جستجویی ، برتری فروشند و به هر کسی راه نمایند و پند دهند. در آن روزها یکی از گرفتاریهای من همین می‌بود. بسیار کسانی یکه‌کاره برخاسته به نزد من می‌آمدند برای اینکه بمن بگویند : «شما چنین می‌کنید ، ولی اگر چنان کنید بهتر خواهد بود».

با خود گفتم : از چنین کسانی جز دل‌آزاری چه تواند برخاست؟! آنگاه اینان از کلمه‌ی «اصلاح» چه معنایی می‌فهمند که بآن آسانی می‌شمارند. تو گویی سخن از چایی خوردنست که من می‌خواهم یک استکان خورم و آنان پیشنهاد می‌کنند چهار استکان باشد.

این نادانی دیگری از ایرانیان می‌بود که هر آخوندی ، هر طلبه‌ای ، هر شاعری ، هر رماننویسی بآرزوی «اصلا‍ﺡ» می‌افتاد و خود را «مصلح» می‌نامید ، و برای چنین کاری بسرمایه‌ای نیاز نمی‌دید. در آن روزها با هر که از اینان بسخن می‌پرداختی می‌دیدی دم از «اصلاح» می‌زند.

از همینجا پی به نافهمی آنان بردم. ولی از آنجا که در این شاهراه خدایی که ما پیش گرفته‌ایم نباید جلو کسی را گرفته از همراهی بازداریم ، نباید به سهشهای خود ارج گزارده از هر که نومید باشیم دورش رانیم بآنان نیز سخن رنجاننده نراندم. تنها این گفتم : چون ما همه‌ی سخنان خود را نگفته‌ایم نمی‌دانم شما تا به پایان همراهی خواهید توانست یا نه؟.. گفتند : همه را بما بگو. گفتم آنچه را که ننوشته‌ام نباید هم بگویم. من نیز این راه را گام بگام می‌پیمایم.

اینها سخنانی بود که در چند نشست میانه‌ی من و ایشان رفت. با همین سخنان چون به تهران بازگشتم نامه‌هایی می‌فرستادند. گاهی پرسشهایی می‌کردند ، گاهی بوالفضولانه راهنماییها می‌نمودند. در یک نامه‌ای نوشته بودند : شما از امام زمان گفتگو نمی‌کنید و دلیلها بهستی او نمی‌آورید. در دیگری نوشته بودند : چنین پیداست که شما به بودن او باور نمی‌دارید.

من در آن روزها از امام زمان (یا امام ناپیدا) سخنی نمی‌راندم و نمی‌بایست برانم. ما در آن روزها به بنیادگزاری پرداخته راه گفتگو از دین را هموار می‌گردانیدیم ـ ما می‌بایست نخست روشن گردانیم : «در دین کسی را جز خدا جایگاهی نیست». «دین شناختن معنی جهان و زندگانیست». «دین باید با خرد و دانشها سازگار باشد». «خدا را در گردانیدن جهان آیینی هست که چیزی بیرون از آن نتواند بود». اینها هر کدام جستار بسیار ارجداری است که می‌بایست روشن گردانیم. دینداران نه تنها اینها را نمی‌دانستند باورهاشان بیکبار آخشیج اینها می‌بود.

تا اینها روشن نگردیده بود نبایستی بگفتگو از امام ناپیدا یا از مانندهای آن پردازیم. نبایستی سخنی از کیشها برانیم. از اینرو کسانی که در نزد من سخن از امام زمان بمیان می‌آوردند جلوشان گرفته نمی‌گزاردم. بآن آخوند نیز که بارها می‌نوشت پاسخ دادم امام زمان با آن نشانیهایی که در کتابها برایش شمرده‌اند اگر بیاید همه کس او را خواهند شناخت.

کسی که اگر بیاید آفتاب بازگشته از مغرب سر خواهد زد ، و فرشته‌ای درمیان آسمان و زمین پیدا شده آواز خواهد داد ، و دجال و سفیانی از یکسو و سید خراسانی از سوی دیگر پدیدار خواهند گردید ، یاران او با «طی‌الارض» در مکه در نزد او خواهند بود ، و توپ و تفنگ و تانک از کار افتاده جنگها همه با شمشیر خواهد بود با این نشانیها کسی او را انکار نخواهد کرد.


———————————

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»

🖌 احمد کسروی

📝 نشست پنجم : واژه‌ای که بسیار شوم درآمده (چهار از هشت)


اینها سخنانی بود که با آن آشنا راندم. دانستنیست که در هایهوی اخیر که بدخواهان در پیرامون ادبیات برانگیخته‌اند ، یکی هم کوشیده شده که از واژه‌ی عشق و از معنی پستی که شاعران بآن داده‌اند سود جسته شود. بارها دیده می‌شود : فلان نویسنده گفتاری درباره‌ی حافظ یا سعدی نوشته است و از جمله چنین می‌گوید : «در عشق بیانات بسیار عالی دارد». بارها دیده می‌شود بَهمان مرد در سخن راندن از ادبیات ، سخن از عشق بمیان آورده است و چنین می‌نویسد : «یکی از مزایای ادبیات ایران بیانات بسیار دقیق و پرشوری است که شعرای بزرگ در زمینه‌ی عشق داشته‌اند ...»

نمی‌دانم گلستانی را که وزارت فرهنگ با کاغذ و خط بسیار خوب بچاپ رسانیده و بدست شاگردان دبیرستانها می‌دهند دیده‌اید؟.. نمی‌دانم دیباچه‌ای را که فروغی بآن نوشته است خوانده‌اید؟. آن گلستان اکنون در دست منست و اینک می‌خواهم برای گواه سخن خود جمله‌هایی را از همان دیباچه برایتان بخوانم. در این دیباچه ستایشهای گزافه‌آمیز بسیاری از سعدی رفته که من بآنها نمی‌پردازم. گواه سخن من از این جمله‌هاست :

«همه‌ی این مزایا که برای سعدی برشمردیم اگر در یک کفه‌ی ترازو بگزارند کفه‌ی دیگر که با او برابری می‌کند جنبه‌ی عاشقی اوست. وجود سعدی را از عشق و محبت سرشته‌اند. همه‌ی مطالب را به بهترین وجه ادا می‌کند اما چون بعشق می‌رسد شور دیگری درمی‌یابد. هیچ کس عالم عشق را نه مانند سعدی درک کرده و نه به بیان آورده است. عشق سعدی بازیچه و هوا و هوس نیست. امری بسیار جدی است. عشق پاک و عشق تمامی است که برای مطلوب از وجود خود می‌گذرد و خود را برای او میخواهد نه او را برای خود. عشق او از مخلوق آغاز می‌کند اما سرانجام بخالق می‌رسد و از اینروست که می‌فرماید عشق را آغاز هست انجام نیست. در گلستان و بوستان از عشق بیانی کرده است. اما آنجا که داد سخن داده در غزلیاتست و آن از موضوع کلام ما بیرونست.

از آنجا که وجود سعدی بعشق سرشته شده احساساتش در نهایت لطافت است. هر قسم زیبایی را خواه صوری و خواه معنوی بشدت حس می‌کند و دوست دارد. سرّ رقت قلب و مهربانی او همین است و از اینست که هر کس با سعدی مأنوس می‌شود ناچار بمحبت او می‌گراید».



ببینید در کتابی که برای جوانان نورس نوشته شده ، از عشق ، عشق سعدی چنین ستایشهایی می‌رود. اکنون من این جمله را بشکافم و بزندم :

سعدی را همه می‌شناسیم ، خودش خود را شناسانیده. این مرد عشق ناپاکی می‌داشته و در درون آن ناپاکی دیگری از خود نشان می‌داده. در گلستانش بابی درباره‌ی عشق است و نیک می‌نماید که او چه می‌بوده و چه رفتاری می‌داشته. یک داستانش را در نشست پیشتر یاد کردیم. خودش می‌گوید که بشاهد پسری عشق می‌ورزیده و «سَری و سِرّی می‌داشته». سپس ازو رنجیده و دامن درکشیده. آن پسر سفر کرده که عاشقان دیگری پیدا کند. سعدی پشیمان و پریشان گردیده تا آنجا که آرزوی مرگ کرده :

باز آی و مرا بکش که پیشت مردن
خوشتر که پس از تو زندگانی کردن

پس از زمانی آن پسر بازگشته و چون موی برویش دمیده بوده سعدی باو رو نداده ، بلکه روگردانی نشان داده و زبان بریشخندها باز کرده و گفته :

پیش کسی رو که طلبکار تست
ناز بر آن کن که خریدار تست

تو پار برفته‌ای چو آهو
امسال بیامدی چو یوزی

این نمونه‌ای از عشق سعدیست. این شیوه‌ی او می‌بوده که بجای دختران دلربا و زنان خوشرو ، «نامردانه» با پسران عشق ورزد و آنان را دنبال کند و نازشان کشد تا بدامشان اندازد و «سَری و سِرّی» پیدا کند. با این ناپاکی و پستی بسر برد تا هنگامی که مو بروی پسر دمد و در آن هنگام ناپاکی و پستی دیگری از خود نشان داده ، رو گرداند و ریشخندها کند و او را «یوز» خواند.

این رفتار سعدی بسیار پستتر از آنست که فلان جوان بدنهاد دختری را بنام عشق دنبال می‌کند و چاپلوسیها می‌کند و خیره‌روییها نشان می‌دهد و با نوید آنکه ترا خواهم گرفت بدام می‌اندازد ، ولی چون کامها راند و سیر شد رها می‌کند و به شهر نو میفرستد ، و اگر کسی بگوید : «چرا بزنی نگرفتی؟» پُررویانه پاسخ می‌دهد : «من با چنان دختری ازدواج کنم؟. من باید زن باعصمتی بگیرم».

سعدی در همان باب پنجم گلستان شعری می‌گوید :
تَتَری گر کشد مُخَنَّث را
تتری را دگر نباید کشت

مخنث که می‌بوده؟!. مخنث همان شاهد پسر دیروزی می‌بوده که چون ریش نمی‌داشته سعدی «سَر و سِرّی» می‌داشته و غزلها برایش می‌ساخته و ستایشها می‌سروده. ولی چون ریش درآورده و «بلعنت شده» نامش مخنث گردیده و سعدی آرزو می‌کرده که یک مغولی او را کشته باشد. ولی ایکاش یک مغولی سعدی را کشته بودی که آوازش بریده شدی و اینهمه سخنان ناپاک از خود بیادگار نگزاردی.

👇
من ننگم می‌آید که از داستانهای سعدی بیش از این سخن رانم. اینها نمونه‌هایی از عشق او بوده. پس چه بیشرمست کسی که بگوید : «عشق سعدی بازیچه‌ی هوا و هوس نیست .. عشق پاک و عشق تمامی است». چه بیشرمیست کسی که بگوید : «عشق او از مخلوق آغاز می‌کند اما سرانجام بخالق می‌رسد».


———————————

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
26ـ روی جلد گلستان سعدی که فروغی دیباچه بآن نوشته
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

🔸 می‌خواهند با هایهوی جلو ما را گیرند ـ1ـ (دو از دو)


در آن روزها یکی از گرفتاریهای ما این بود که کسانی می‌آمدند و چنین می‌گفتند : «اینها که شما می‌نویسید در کتابها نیست. پس شما دین نوینی آورده‌اید؟!» چون معنی دین را نمی‌دانستند چنین می‌پنداشتند که کسی که برخاسته باید دین نوینی آورد و همه چیز را «با اختیار خود» دیگر گرداند. اینکه «دین شناختن جهان و زندگانیست و یک برخاسته باید هرچه می‌گوید با خرد راست آید» باندیشه‌ی ایشان نمی‌رسید.

من در پاسخ بارها می‌گفتم : «دین نه چیزیست که کهنه و نو گردد. همان دین کهن است و باید راه را از سر گرفت». بآن آخوند نیز که نامه نوشته پرسیده بود همین پاسخ را دادم.

بدینسان نامه‌ها می‌نوشتند و من پاسخ می‌دادم. سپس دانسته شد انجمنی بنام «انجمن پاکدینان» برپا کرده‌اند و کسانی را از تیپ خودشان در آنجا گرد می‌آورند و بدگویی از «خیام» را عنوانی برای هوسبازیها و خودنماییها گرفته‌اند که این یکی سخن می‌راند و آن یکی شعر می‌خواند و پیاپی گفتار یا شعر برای چاپ شدن در پیمان می‌فرستند. دانسته شد این آخوند درپی دستاویزیست که خود را شناخته گرداند ، و آن همراهش رضا نخچوانی خارش مغز داشته که می‌خواهد زمینه‌ای باشد و پیاپی قافیه بافد. اینبود نوشتم شما از ما نیستید و آن انجمن را بهم زنید.

سپس این آخوند به بغداد رفت که در آنجا نویسنده‌ی سید هبة‌الدین شهرستانی می‌بود و سپس نیز به تهران بازگشته که چون در بازار به داد و ستد پرداخته برای دلجویی از حاجیهای انباردار سه دالان ملک و سرای امیر به نوشتن آن گفتارها پرداخته است.

نخست دستاویز این آخوند نامه‌های منست که باو نوشته‌ام. نمی‌دانم کجای آن نامه با نوشته‌هایم ناسازگار است. اگر من در گام نخست نخواسته‌ام از امام ناپیدا سخنی رانم گناهی از من بوده؟!. اگر نمی‌خواسته‌ام بی‌گزاردن بنیادی درباره‌ی دین از کیشها بگفتگو پردازم کار بدی کرده‌ام؟!. یا چون در آن روز بسخنی در فلان زمینه نپرداختم بایستی هیچگاه نپردازم؟. آنگاه من در همان نامه چیزی را که بایستی بفهمانم فهمانیدم. اگر آخوند نفهمیده گناه دیگران نیست.

تاکنون بارها این را روشن گردانیده‌ایم که دین دیگر نتواند بود. بنیاد دین همیشه یکیست. خواستهایی که دین دنبال می‌کند همیشه یکیست. یک دینی که پیدا شد کم‌کم آلودگیها در آن پدید آید و مردان بدنهادی بنام پیشوایی برخیزند و آن را با بدآموزیها آلوده گردانند ، و از آنسوی گمراهیهای نوی در جهان پدید آید گمراهیهایی که آن دین پاسخده نمی‌باشد. از اینجا نیاز بجنبش نوینی افتد که باید یکی با خواست خدا برخیزد و آن دین را از آلودگیها پاک گرداند و آمیغها را چندان که زمان نیازمند است و با زبانی که شاینده‌ی زمانست روشن گرداند.

بارها این را روشن گردانیده‌ایم و همان آخوند بارها این را بروی صفحه‌ی پیمان خوانده ، ولی از زیرکی که می‌خواهد دستاویزی بدست آورد خود را بنافهمی می‌زند و جمله‌ای را که در پاسخ نامه‌اش نوشته‌ام و بسیار راستست عنوانی می‌گیرد. یک چیزی که باید دانست آنست که اینان با نوشته و گفتارهای من همان رفتار را می‌کنند که با قرآن کرده‌اند. چنانکه از قرآن تنها یک جمله یا یک آیه را که با دلخواه خودشان سازگار است گیرند و بازمانده را بکنار گزارند ، با نوشته‌های من نیز همان رفتار را می‌کنند. از یک نامه تنها دو سه جمله را که بگمان خودشان جای ایراد تواند بود می‌گیرند و پس و پیش آن را فراموش می‌گردانند. یک نمونه از این دغلکاری در همان جمله‌ها پیداست. زیرا من نوشته‌ام : «زنده گردانیدن همان دین کهن جز با خواست خدا و به یاری او نتواند بود» او وا‍ﮊه‌ی «جز» را انداخته تا جمله معنایی ندهد و این را زیرکی بزرگی پنداشته ، و اکنون که ما این را می‌نویسیم بهانه آورده خواهد گفت : «در چاپخانه از میان افتاده».

اینست او یا هر کس دیگری که می‌گوید من نامه باو نوشته‌ام باید نامه را گراور کند تا بدانیم که جمله‌ها را دیگر نگردانیده است.

یک دستاویز دیگرش کتابیست بنام «شریعت احمدی» که من سی سال پیش هنگامی که جوان بیست و چند ساله بودم و کیش پدری می‌داشتم و چون در دبیرستان تبریز درس می‌گفتم از روی پرگرام وزارت فرهنگ آن را نوشته‌ام. بیچارگان چون درمانده‌اند دست به خس و خاشاک می‌اندازند.

یکی نمی‌پرسد : آخوند من اگر سی سال پیش همچون دیگران می‌بودم و با کیش پدری می‌زیستم و کتابی برای بچگان نوشته‌ام آن جلوگیر سخنان کنونیم می‌باشد؟!. من اگر شیعی‌زاده بوده‌ام بایستی هنگامی که خدا پرده از روی بینشم برداشت و چشمهایم را باز گردانید نپذیرم؟!. آیا بایستی بدستاویز کیش پدری از کوشش و نبرد با گمراهیها بازایستم؟!.

👇
ای نادان بهتر است در قرآن آیه‌ی «أَلَمْ یجِدْک یتِیمًا فَآوَى وَ وَجَدَک ضَالًّا فَهَدَى» [1] یا آیه‌ی «و مَا کنتَ تَدْرِی مَا الْکتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ» [2] را بخوانی و به نادانی خودت و همکارانت پی بری.

آنگاه آخوند درباره‌ی آن کتاب نیز نادرستی نشان داده. از آن نیز تنها جمله‌هایی را که بسود خود پنداشته برداشته و آغاز و انجامش را انداخته. بایستی همه‌ی جمله‌ها را بیاورد تا دانسته شود خواست من از معجزه چه بوده. اینان از بدبختی و تیره‌درونی که با آمیغهای روشنتر از خورشید می‌جنگند ناچارند از دروغ و نیرنگ بازنایستند.

از یاران تبریز خواستاریم یک نسخه از آن کتاب را بدست آورده برای ما بفرستند تا خودمان همه‌ی جمله‌ها را بنویسیم و نیرنگ اینها را روشن گردانیم.

در اینجا باید بگویم که این پاسخها بآن آخوند نیست. مرا باو پاسخی نیست. او را که می‌شناسم از من ناسزاست که به او پاسخ نویسم. این پاسخها برای برخی از خوانندگانست که در این باره پرسشهایی کرده‌اند. [3]

پرچم هفتگی ـ شماره‌ی هفتم ـ 5 اردی‌بهشت ماه 1323

🔹 پانوشتها :

1ـ (سوره‌ی ضحی ، آیه‌های 6 و 7) معنی آنکه : آیا تو را یتیمى نیافت پس جاى و پناه داد و راه گم‌کرده‌ات یافت پس راه نمود.

2ـ (سوره‌ی شورا ، آیه‌ی 52) معنی آنکه : تو نمى‌دانستى که کتاب و ایمان چیست.

3ـ کسی که ازو در اینجا سخن رفته حاج سراج انصاری می‌باشد.


———————————

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸