📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست پنجم : واژهای که بسیار شوم درآمده (پنج از هشت)
بهتر است چند سخنی هم از خداشناسی سعدی برانم تا دانسته شود او چه خدایی را میشناخته و چه عشقی با او میداشته. من از شعرهای سعدی کم خواندهام. ولی دو شعری ازو دربارهی خدا بیاد میدارم که برای گفتگو بس است :
به تهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صمّ و بکم
و گر دردهد یک صلای کرم
عزازیل گوید نصیبی برم
شما شنیدهاید که پادشاهان خودکامه گاهی «روز خشم» داشتندی. باینمعنی که برای ترسانیدن چشمها و لرزانیدن دلها روزی شاه رخت سرخ پوشیدی و بیرون آمدی و آن روز آدمها کشتی و خشمها راندی و هر کسی از پیرامونیان بخود ترسیدی. در برابر آن گاهی هم روز نوازش و دهش بودی. روزی که شاه خوشدل بودی با روی خندان بیرون آمدی و به هر کسی از پیرامونیان پولها و کالاها دادی و نوازشها کردی. شاعری را با زر کشیدی ، دلخکی را بتوانگری رسانیدی.
سعدی اینها را از پادشاهان زمان خود دیده بوده ، و چون این شاعران (و همچنان دیگران) ، خدا را همچون پادشاهی خودکامه شناختندی ، اینست از «روز خشم» و از «روز دهش» خدا سخن رانده میگوید :
اگر روزی برای ترسانیدن مردم تیغ کشد فرشتگان نزدیک هم از ترس گنگ و کر مانند و لب جنباندن نیارَند ، و اگر روزی آوازهی دهش اندازد شیطان نیز بامید افتاده گوید : من نیز بهرهای خواهم برد.
این هم نمونهای از خداشناسی سعدیست. چنین کسی عشقش با خدا چه توانستی بود؟!.
آنگاه من نمیدانم سعدی چه کرده که «عشق بخدا» نامیده شود؟!. چه کارهایی ازو دیده شده؟!. چنانکه گفتم : «عشق بخدا» که پلوتینوس گفته جز با نیکوکاری نتوانستی بود. پلوتینوس گفته : کسی باید خواهای نیکیها باشد و به نیکیها کوشد تا سپس بعشق خدا رسد. من نمیدانم از سعدی چه کارهای نیکی سر زده؟!.. نمیدانم کسی با آن بیکاری ، یاوهگویی ، مفتخواری ، چاپلوسی ، دروغسازی ، بچهبازی ؛ چه عشقی بخدا میداشته؟! سعدی آن تیرهروان و بیدردیست که چنانکه گفتیم داستان دلگداز مغول را از نزدیک دیده و آن نالهها را با گوش شنیده و کمترین سَهِشی در شعرها و نوشتههای خود نشان نداده ، چنین مردی چه عشقی با خدا توانستی داشت؟!. از این سخنان درمیگذرم ولی میباید دو نکته را روشن گردانم :
نخست دربارهی سعدی گفتم : «نامردانه با پسران عشق ورزیده». واژهی «نامردانه» در اینجا بمعنی ریشهای خود میباشد. نمیدانم دانشمندان اروپایی دربارهی گرایش مردان و زنان بهم چه سخنانی گفتهاند. آنچه من فهمیدهام و با زبان سادهی همهفهم توانم گفت آنست که در تنهای مردان (بویژه در برخی از اندامهای ایشان) ذراتی هست که میتوان «نرینه» نامید و در تنهای زنان (بویژه برخی از اندامهای ایشان) ذراتی هست که میتوان آنها را «مادینه» خواند و این ذرات است که باهم کشش دارند و از برخورد باهم لذت و خوشی پدید میآورند. اینکه زنان بدکاره زود پژمرده میگردند پزشکان سخنان دیگر میگویند. ولی آنچه من میدانم شُوَند آن بکار رفتن بیاندازهی ذرات مادینه است. این سخنی با زبان ساده است و اگرهم دانشها این را با زبان دیگری بازنمودند بمن نخواهد برخورد.
به هر حال خواستم اینست که گرایش یک مرد (یک مرد درست[=سالم]) جز بزن نتواند بود. آنان که به پسران میگرایند و خودداری نتوانسته پی آنان میروند ، همان مردان نادرستی میباشند که میباید گفت : بسرشت آنان ذرات مادینه درآمیخته. از اینجاست که مردان آنچنانی بسیار پست و بیارج باشند. زیرا نه مرد باشند و نه زن ، از داراکهای ستودهی هر دو جنس بیبهره باشند. واژه «نامردانه» در آن جمله برای فهمانیدن این معنیست.
چیزی که باید دانست این زشتکاری (یا این مهر ناپاک) در ایران بیش از اندازهی خود رواج یافته. یک دسته گرفتار آن نامردی بودهاند. گروهی نیز از خواندن شعرهای سعدی و دیگران برانگیخته شدهاند. میگویند : رو گرفتن زنان و اینکه مردها نمیتوانستهاند همسران خود را بسفر برند برواج این زشتکاری افزوده. این سخن هم دور نیست. هرچه هست کار بس زشتی میباشد و باید تا توان بکندن ریشهی آن کوشید. اینکه ما دیوانهای شاعران را بآتش میکشیم و سعدی و حافظ را پست میشماریم یکی از انگیزههایش همین میباشد.
👇
🖌 احمد کسروی
📝 نشست پنجم : واژهای که بسیار شوم درآمده (پنج از هشت)
بهتر است چند سخنی هم از خداشناسی سعدی برانم تا دانسته شود او چه خدایی را میشناخته و چه عشقی با او میداشته. من از شعرهای سعدی کم خواندهام. ولی دو شعری ازو دربارهی خدا بیاد میدارم که برای گفتگو بس است :
به تهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صمّ و بکم
و گر دردهد یک صلای کرم
عزازیل گوید نصیبی برم
شما شنیدهاید که پادشاهان خودکامه گاهی «روز خشم» داشتندی. باینمعنی که برای ترسانیدن چشمها و لرزانیدن دلها روزی شاه رخت سرخ پوشیدی و بیرون آمدی و آن روز آدمها کشتی و خشمها راندی و هر کسی از پیرامونیان بخود ترسیدی. در برابر آن گاهی هم روز نوازش و دهش بودی. روزی که شاه خوشدل بودی با روی خندان بیرون آمدی و به هر کسی از پیرامونیان پولها و کالاها دادی و نوازشها کردی. شاعری را با زر کشیدی ، دلخکی را بتوانگری رسانیدی.
سعدی اینها را از پادشاهان زمان خود دیده بوده ، و چون این شاعران (و همچنان دیگران) ، خدا را همچون پادشاهی خودکامه شناختندی ، اینست از «روز خشم» و از «روز دهش» خدا سخن رانده میگوید :
اگر روزی برای ترسانیدن مردم تیغ کشد فرشتگان نزدیک هم از ترس گنگ و کر مانند و لب جنباندن نیارَند ، و اگر روزی آوازهی دهش اندازد شیطان نیز بامید افتاده گوید : من نیز بهرهای خواهم برد.
این هم نمونهای از خداشناسی سعدیست. چنین کسی عشقش با خدا چه توانستی بود؟!.
آنگاه من نمیدانم سعدی چه کرده که «عشق بخدا» نامیده شود؟!. چه کارهایی ازو دیده شده؟!. چنانکه گفتم : «عشق بخدا» که پلوتینوس گفته جز با نیکوکاری نتوانستی بود. پلوتینوس گفته : کسی باید خواهای نیکیها باشد و به نیکیها کوشد تا سپس بعشق خدا رسد. من نمیدانم از سعدی چه کارهای نیکی سر زده؟!.. نمیدانم کسی با آن بیکاری ، یاوهگویی ، مفتخواری ، چاپلوسی ، دروغسازی ، بچهبازی ؛ چه عشقی بخدا میداشته؟! سعدی آن تیرهروان و بیدردیست که چنانکه گفتیم داستان دلگداز مغول را از نزدیک دیده و آن نالهها را با گوش شنیده و کمترین سَهِشی در شعرها و نوشتههای خود نشان نداده ، چنین مردی چه عشقی با خدا توانستی داشت؟!. از این سخنان درمیگذرم ولی میباید دو نکته را روشن گردانم :
نخست دربارهی سعدی گفتم : «نامردانه با پسران عشق ورزیده». واژهی «نامردانه» در اینجا بمعنی ریشهای خود میباشد. نمیدانم دانشمندان اروپایی دربارهی گرایش مردان و زنان بهم چه سخنانی گفتهاند. آنچه من فهمیدهام و با زبان سادهی همهفهم توانم گفت آنست که در تنهای مردان (بویژه در برخی از اندامهای ایشان) ذراتی هست که میتوان «نرینه» نامید و در تنهای زنان (بویژه برخی از اندامهای ایشان) ذراتی هست که میتوان آنها را «مادینه» خواند و این ذرات است که باهم کشش دارند و از برخورد باهم لذت و خوشی پدید میآورند. اینکه زنان بدکاره زود پژمرده میگردند پزشکان سخنان دیگر میگویند. ولی آنچه من میدانم شُوَند آن بکار رفتن بیاندازهی ذرات مادینه است. این سخنی با زبان ساده است و اگرهم دانشها این را با زبان دیگری بازنمودند بمن نخواهد برخورد.
به هر حال خواستم اینست که گرایش یک مرد (یک مرد درست[=سالم]) جز بزن نتواند بود. آنان که به پسران میگرایند و خودداری نتوانسته پی آنان میروند ، همان مردان نادرستی میباشند که میباید گفت : بسرشت آنان ذرات مادینه درآمیخته. از اینجاست که مردان آنچنانی بسیار پست و بیارج باشند. زیرا نه مرد باشند و نه زن ، از داراکهای ستودهی هر دو جنس بیبهره باشند. واژه «نامردانه» در آن جمله برای فهمانیدن این معنیست.
چیزی که باید دانست این زشتکاری (یا این مهر ناپاک) در ایران بیش از اندازهی خود رواج یافته. یک دسته گرفتار آن نامردی بودهاند. گروهی نیز از خواندن شعرهای سعدی و دیگران برانگیخته شدهاند. میگویند : رو گرفتن زنان و اینکه مردها نمیتوانستهاند همسران خود را بسفر برند برواج این زشتکاری افزوده. این سخن هم دور نیست. هرچه هست کار بس زشتی میباشد و باید تا توان بکندن ریشهی آن کوشید. اینکه ما دیوانهای شاعران را بآتش میکشیم و سعدی و حافظ را پست میشماریم یکی از انگیزههایش همین میباشد.
👇
نکتهی دوم ، فروغی آن دیباچه را بگلستان ـ گلستانی که برای شاگردان دبیرستان میبوده ـ چرا نوشته؟. آنگاه از عشق سعدی چرا سخن رانده؟!. آیا نمیتوان گمان برد که خواسته شده جوانان آلودهی آن پستی سعدی گردند؟!.. من با آگاهیهایی که از رفتار و کردار دستهی بدخواهان میدارم بخود ناسزا نمیشمارم که چنان گمانی برم. در جایی که ما میبینیم برای رسوا گردانیدن این توده قمهزنی و زنجیرزنی را پس از رفتن بازمیگردانند [1] ، میبینیم برای رواج گدایی و مفتخواری ، نخستوزیر نوشته بدست نرهسید گدا میدهد [2] ، میبینیم برای بهم زدن ایمنی کشور و پدید آوردن سرکشان به محمدرشیدِ سرکش ، فرمانداری شهری را با ماهی بیستهزار تومان باج سبیل میدهند ـ با این حال چه جای آنست که خوشگمان باشیم و خود را از بدگمانی بازداریم؟!. [3]
کسانی که بیرون آراستهی فروغی را دیده بودند این را بآسانی نخواهند پذیرفت. آن کسان بیاد آورند که ساعد مراغهای نیز بیرونش آراسته است. ولی ما دیدیم که با صد بیشرمی و بیآزرمی نوشتهی دولتی بدست گدا داد. آنگاه پس از آنکه ما داستان شهریور 1320 را دیده و تماشاگر چنان خیانت بزرگی از این دستهی بدخواهان بودهایم باید گمان هر گونه خیانت بآنان برده دور نشماریم.
آنگاه دلیلها هست. خود همان نوشته بهترین دلیل است. آیا فروغی چندان نافهم میبوده که زشتکاری سعدی را نداند؟!. چندان نافهم میبوده که بچهبازی سعدی را «عشق پاک» شناسد؟!. بسعدی اگر هر دروغ را توان بست دروغ «عشق پاک» را نتوان بست. اگر آن نوشتهی فروغی از راه بدخواهی نبوده پس از چه راهی بوده؟!.
🔹 پانوشتها :
1ـ در زمان رضاشاه نمایشهای بیخردانهی محرم ممنوع بود ولی کسانی که در سایهی خیانتهای سوم شهریور 1320 در جایگاههای حکومتی بازماندند ، کوشیدند تا میتوان کارهای نیک زمان رضاشاه را بازگردانند.
2ـ اشارهایست به «سفارشنامهی» ساعد نخستوزیر که بدست یک سید گدا داده تا او به «گدایی رسمی» بپردازد. از ساعد خیانتهای دیگری نیز دیده شده که شرح آنها را در دفتر «دولت بما پاسخ دهد» توانید خواند.
3ـ دربارهی محمدرشید و سفارشنامهی گدایی ساعد در کتاب «دادگاه» شرحهای بیشتری داده شده.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
کسانی که بیرون آراستهی فروغی را دیده بودند این را بآسانی نخواهند پذیرفت. آن کسان بیاد آورند که ساعد مراغهای نیز بیرونش آراسته است. ولی ما دیدیم که با صد بیشرمی و بیآزرمی نوشتهی دولتی بدست گدا داد. آنگاه پس از آنکه ما داستان شهریور 1320 را دیده و تماشاگر چنان خیانت بزرگی از این دستهی بدخواهان بودهایم باید گمان هر گونه خیانت بآنان برده دور نشماریم.
آنگاه دلیلها هست. خود همان نوشته بهترین دلیل است. آیا فروغی چندان نافهم میبوده که زشتکاری سعدی را نداند؟!. چندان نافهم میبوده که بچهبازی سعدی را «عشق پاک» شناسد؟!. بسعدی اگر هر دروغ را توان بست دروغ «عشق پاک» را نتوان بست. اگر آن نوشتهی فروغی از راه بدخواهی نبوده پس از چه راهی بوده؟!.
🔹 پانوشتها :
1ـ در زمان رضاشاه نمایشهای بیخردانهی محرم ممنوع بود ولی کسانی که در سایهی خیانتهای سوم شهریور 1320 در جایگاههای حکومتی بازماندند ، کوشیدند تا میتوان کارهای نیک زمان رضاشاه را بازگردانند.
2ـ اشارهایست به «سفارشنامهی» ساعد نخستوزیر که بدست یک سید گدا داده تا او به «گدایی رسمی» بپردازد. از ساعد خیانتهای دیگری نیز دیده شده که شرح آنها را در دفتر «دولت بما پاسخ دهد» توانید خواند.
3ـ دربارهی محمدرشید و سفارشنامهی گدایی ساعد در کتاب «دادگاه» شرحهای بیشتری داده شده.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
89%
آری
6%
نه
6%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
از گفتارهای پیمان
🔸 گفت و شنید [ 1ـ آدمیگری را آموزگار کیست؟! ]
(یک از هفت)
👈 متن را از اینجا بخوانید.
💐 💐 💐
🖌 احمد کسروی
از گفتارهای پیمان
🔸 گفت و شنید [ 1ـ آدمیگری را آموزگار کیست؟! ]
(یک از هفت)
👈 متن را از اینجا بخوانید.
💐 💐 💐
Telegraph
دفتر «گفت و شنید» (گفتارها) ، 1ـ گفت و شنید : آدمیگری را آموزگار کیست؟! ، تکهی یک از هفت
احمد کسروی مرا آشناییست که نخست مسیحی بوده ولی چون بزرگ شده و درس خوانده همچون هزاران دیگران از دین روگردان شده ، و چون سالها در اروپا میزیست پس از بازگشت بدیدنم آمد و نشست و از دیدار هم خشنودی نمودیم و او بسخن درآمده چنین گفت[1] : در اروپا رشتهی فلسفه…
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
94%
آری
6%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست پنجم : واژهای که بسیار شوم درآمده (شش از هشت)
از این گذشته من داستانی از فروغی میدارم که دلیل دیگری تواند بود : در سال 1314 که من بانجمن ادبی رفتم و گفتاری راندم ، آن گفتار را در دو بخش در شمارههای پیمان بچاپ رسانیدیم. چون بخش یکم (در شمارهی نهم سال دوم مهنامه) بیرون آمد ، فروغی که نخستوزیر میبود آن را خوانده بشهربانی دستور داده بود که بخش دوم را نگزارند پراکنده شود. اینبود شهربانی شمارهی دیگر مهنامه را در چاپخانه بازداشت. من در شگفت شدم که در آن گفتار جز خردهگیری نبوده. بهر چه بازمیدارند؟! برآن شدم که فروغی را دیده گفتگو کنم.
روزی رفتم بکاخ ابیض. سخنان بسیاری رفت. میگفت : در اروپا ایران را با سعدی و حافظ و مولوی و فردوسی و خیام میشناسند. گفتم : چنین نیست. چرا ایران را با تاریخ باستانش نشناسند؟!. چرا با شاهعباس و نادرشاه نشناسند؟!. آنگاه آیا این دلیلست که ما بدآموزیهای سراپا زیان سعدی و دیگران را بفرزندان خود یاد دهیم؟!. این چه سزاست که گلستان با آن باب پنجمش بشاگران دبیرستان درس گفته شود؟!. گفت : از سالهاست که سپرده شده باب پنجم را درس ندهند. گفتم ما از چنان سفارشی آگاه نمیباشیم و نشانی از آن در دبیرستانها نمیبینیم. آنگاه گرفتم که آن باب را درس ندادند ، در جایی که کتاب در دست جوانانست آن را هم خواهند خواند.
دیدم پاسخی نتوانست و این بار از راه پنددهی آمد : «کسی که میخواهد با سعدی و حافظ مبارزه کند باید قوهی بزرگی داشته باشد ...». من باینها پاسخی ندادم. چون پیش از کوششهای ما بارها در روزنامهها شعرهای زشت بچهبازی چاپ میشدی من پنج روزنامه را گرد آورده همراه برده بودم. آنها را نشان دادم و گفتم : نتیجهی هواداری شما از سعدی و حافظ رواج این پستیهاست. من خواهشمندم باری از اینها جلو گیرید. روزنامهها را از من گرفت و نوید جلوگیری داد. ولی دروغ بود. گفتار من بازداشت شد. ولی شعرهای بچهبازی همچنان آزاد میبود. تا پس از چند ماهی که فروغی برافتاد و جم نخستوزیر شد ، من خواهش کردم و او دستور بشهربانی داد که از آنگونه شعرها جلو گیرند. من از همان هنگام فروغی را شناختم.
داستانهایی هست که من ننگم میآید بگویم. ولی اگر نگویم بجایی نخواهد رسید. بدخواهان چون خود را آزاد بینند از هیچ گونه خیانت دربارهی این توده بازنخواهند ایستاد.
سالی که از خوزستان به تهران بازگشته بودم ، یکی از نویسندگان که میشناختم گرفتار بیماری سعدیست ، داستانش را شنیدم که در آموزشگاه وزارت جنگ بجوانانی دام درچیده و ناپاکیها کرده ، و چون دانسته شده با رسوایی بسیار از آموزشگاه بیرون کردهاند. با اینحال چندی نگذشت که وزارت فرهنگ شاگردانی را که باروپا میفرستاد او را بعنوان سرپرستی همراه گردانید که میبایستی گفت : «گوسفندان را بگرگ گرسنه سپرد». ما چنین رفتاری را هم از وزارت فرهنگ که دیدهبانش همان فروغی میبود دیدهایم.
آنگاه همان مردک ناپاک ، همان «نامرد نازن» ، اکنون یکی از استادان دانشگاهست و از بس در کارهای زشت خود گستاخست بارها دیدهام درمیان نوشتههایش آن بیماری پست خود را در قالبی ریخته به رخ خوانندگان میکشد. تاریخی برای دبیرستانها نوشته که در آنجا بارها این رفتار بیآزرمانه را کرده. مثلاً با صد بیشرمی زردشت را که مایهی سرفرازی ایرانیانست بسیار خوار میگیرد و زباندرازیها میکند. ولی مانی را به پیغمبری میستاید و بزرگش میگرداند و چنین میگوید که مانی «جمالپرست» میبود.
من نمیدانم مانی چه گفته که عنوان بدست این مردک و همکارانش داده که او را به «جمالپرستی» و دوست داشتن «زیباییهای طبیعت» میستایند ، و در آن میان میخواهند به بیماری پست و کار زشت خود رنگ فلسفه دهند.
همان مردک گفتاری در یکی از مهنامهها دربارهی زبان نوشته. در آغاز آن چنین شیرینزبانی میکند : «کسانی که خداوند خمیرهی وجود ایشان را با لطف ذوق و صفای قریحه سرشته و با اعطای این لطیفهی غیبی بمقام جلیل پرستندگی مظاهر جمال و کمال ارتقاء داده و از سایر اجناس مردم ممیزشان کرده است ...» [1]
ببینید اندازهی بیشرمی را ! ببینید اندازهی گستاخی را !. راست گفتهاند که دزد را چون دنبال نکنی دارندهی خانه گردد. مردک با آن بیناموسی و پستی دعوای برتری و برگزیدگی مینماید. بچهبازی و ناپاکی را «لطیفهی غیبی» میخواند. در جایی که شاعران سخنان یاوه خود را «وحی» نامند چه شگفت که اینان نیز بچهبازی را «لطیفهی غیبی» شمارند.
👇
🖌 احمد کسروی
📝 نشست پنجم : واژهای که بسیار شوم درآمده (شش از هشت)
از این گذشته من داستانی از فروغی میدارم که دلیل دیگری تواند بود : در سال 1314 که من بانجمن ادبی رفتم و گفتاری راندم ، آن گفتار را در دو بخش در شمارههای پیمان بچاپ رسانیدیم. چون بخش یکم (در شمارهی نهم سال دوم مهنامه) بیرون آمد ، فروغی که نخستوزیر میبود آن را خوانده بشهربانی دستور داده بود که بخش دوم را نگزارند پراکنده شود. اینبود شهربانی شمارهی دیگر مهنامه را در چاپخانه بازداشت. من در شگفت شدم که در آن گفتار جز خردهگیری نبوده. بهر چه بازمیدارند؟! برآن شدم که فروغی را دیده گفتگو کنم.
روزی رفتم بکاخ ابیض. سخنان بسیاری رفت. میگفت : در اروپا ایران را با سعدی و حافظ و مولوی و فردوسی و خیام میشناسند. گفتم : چنین نیست. چرا ایران را با تاریخ باستانش نشناسند؟!. چرا با شاهعباس و نادرشاه نشناسند؟!. آنگاه آیا این دلیلست که ما بدآموزیهای سراپا زیان سعدی و دیگران را بفرزندان خود یاد دهیم؟!. این چه سزاست که گلستان با آن باب پنجمش بشاگران دبیرستان درس گفته شود؟!. گفت : از سالهاست که سپرده شده باب پنجم را درس ندهند. گفتم ما از چنان سفارشی آگاه نمیباشیم و نشانی از آن در دبیرستانها نمیبینیم. آنگاه گرفتم که آن باب را درس ندادند ، در جایی که کتاب در دست جوانانست آن را هم خواهند خواند.
دیدم پاسخی نتوانست و این بار از راه پنددهی آمد : «کسی که میخواهد با سعدی و حافظ مبارزه کند باید قوهی بزرگی داشته باشد ...». من باینها پاسخی ندادم. چون پیش از کوششهای ما بارها در روزنامهها شعرهای زشت بچهبازی چاپ میشدی من پنج روزنامه را گرد آورده همراه برده بودم. آنها را نشان دادم و گفتم : نتیجهی هواداری شما از سعدی و حافظ رواج این پستیهاست. من خواهشمندم باری از اینها جلو گیرید. روزنامهها را از من گرفت و نوید جلوگیری داد. ولی دروغ بود. گفتار من بازداشت شد. ولی شعرهای بچهبازی همچنان آزاد میبود. تا پس از چند ماهی که فروغی برافتاد و جم نخستوزیر شد ، من خواهش کردم و او دستور بشهربانی داد که از آنگونه شعرها جلو گیرند. من از همان هنگام فروغی را شناختم.
داستانهایی هست که من ننگم میآید بگویم. ولی اگر نگویم بجایی نخواهد رسید. بدخواهان چون خود را آزاد بینند از هیچ گونه خیانت دربارهی این توده بازنخواهند ایستاد.
سالی که از خوزستان به تهران بازگشته بودم ، یکی از نویسندگان که میشناختم گرفتار بیماری سعدیست ، داستانش را شنیدم که در آموزشگاه وزارت جنگ بجوانانی دام درچیده و ناپاکیها کرده ، و چون دانسته شده با رسوایی بسیار از آموزشگاه بیرون کردهاند. با اینحال چندی نگذشت که وزارت فرهنگ شاگردانی را که باروپا میفرستاد او را بعنوان سرپرستی همراه گردانید که میبایستی گفت : «گوسفندان را بگرگ گرسنه سپرد». ما چنین رفتاری را هم از وزارت فرهنگ که دیدهبانش همان فروغی میبود دیدهایم.
آنگاه همان مردک ناپاک ، همان «نامرد نازن» ، اکنون یکی از استادان دانشگاهست و از بس در کارهای زشت خود گستاخست بارها دیدهام درمیان نوشتههایش آن بیماری پست خود را در قالبی ریخته به رخ خوانندگان میکشد. تاریخی برای دبیرستانها نوشته که در آنجا بارها این رفتار بیآزرمانه را کرده. مثلاً با صد بیشرمی زردشت را که مایهی سرفرازی ایرانیانست بسیار خوار میگیرد و زباندرازیها میکند. ولی مانی را به پیغمبری میستاید و بزرگش میگرداند و چنین میگوید که مانی «جمالپرست» میبود.
من نمیدانم مانی چه گفته که عنوان بدست این مردک و همکارانش داده که او را به «جمالپرستی» و دوست داشتن «زیباییهای طبیعت» میستایند ، و در آن میان میخواهند به بیماری پست و کار زشت خود رنگ فلسفه دهند.
همان مردک گفتاری در یکی از مهنامهها دربارهی زبان نوشته. در آغاز آن چنین شیرینزبانی میکند : «کسانی که خداوند خمیرهی وجود ایشان را با لطف ذوق و صفای قریحه سرشته و با اعطای این لطیفهی غیبی بمقام جلیل پرستندگی مظاهر جمال و کمال ارتقاء داده و از سایر اجناس مردم ممیزشان کرده است ...» [1]
ببینید اندازهی بیشرمی را ! ببینید اندازهی گستاخی را !. راست گفتهاند که دزد را چون دنبال نکنی دارندهی خانه گردد. مردک با آن بیناموسی و پستی دعوای برتری و برگزیدگی مینماید. بچهبازی و ناپاکی را «لطیفهی غیبی» میخواند. در جایی که شاعران سخنان یاوه خود را «وحی» نامند چه شگفت که اینان نیز بچهبازی را «لطیفهی غیبی» شمارند.
👇
یکی نمیگوید : ای «نامرد نازن» اگر راست میگویی پس چرا زن نمیگیری؟!. آیا زنها از «مظاهر جمال» نیستند؟!. آنگاه پس چرا این فلسفهی خود را آشکاره نمینویسی تا مردم بدانند؟!. پس چرا در اینجا و آنجا قاچاقی جملههایی میگنجانی؟!. پس چرا آن روزی که از وزارت جنگ دنبالت میکردند انکار میکردی و با آنکه بچههای مردم را آلودهی بیماریهای ناپاک خود گردانیده بودی با آن نشانیهای آشکار شرم نمیکردی و سوگندها میخوردی؟!. پس چرا آن روز بالا نیفراشتی که بگویی من اینکارهام. خدا «خمیرهی وجود مرا با لطف ذوق و صفای قریحه آفریده و از دیگر اجناس بشر ممیز گردانیده»؟!. پس چرا آن روز نگفتی : «این لطیفهی غیبی است که خدا بمن و همکاران من داده»؟!.
سَهِشها رشته را از دستم گرفت. در وزارت فرهنگ اینگونه «الواتیها» نیز هست. دستگاهی که فروغیها بنیادگزارش باشند بهتر از این نتواند بود. آن ستایشها که فروغی از «عشق پاک» سعدی میکند و وزارت فرهنگ آن را در دیباچهی کتاب بچاپ میرساند ، برای رواج دادن باین ناپاکیهاست. وگرنه «عشق سعدی» ناپاکترین چیزها بوده است.
بارها گفتهام وزارت فرهنگ آن میزها با پشت میزنشینها و آن دبستانها و دبیرستانها و دانشکدهها با آموزگاران و استادان نیست. در پشت سر اینها دستگاه دیگری هست که کارها در دست آنست.
🔹 پانوشت :
1ـ نک. «مجموعه مقالات عباس اقبال آشتیانی». (گردآوری دکتر محمد دبیرسیاقی). تهران : دنیای کتاب 1369.
این همانست که شرح «خیانت در امانت» او در حق کسروی در کتاب «ده سال در عدلیه» (گفتار «سرگرمیها که در زنجان میداشتم») رفته ولی در آنجا هم کسروی از پردهدری و بردن نامش پرهیزیده. این تنها کسی از دستهی «نویسندگان» و «ادبای» بنام ایران نیست که دغلیها و ناپاکیهایی ازو بآشکار افتاده. اگر این رشته دنبال شود بیشتر اینان که همدست بنیادگزاران خائن وزارت فرهنگ بودهاند ، چون زشتکاریهاشان آشکار شود همگان در شگفت خواهند شد. شگفتی از آنرو که در زندگینامههایی که از اینان نوشته میشود ، یکمشت مردان ناپاک و آلوده را با ستایشهای فراوان «بزرگ» و «پاک» میشناسانند.
درخور پرواست در وزارتخانهای که برادران فروغی ، حکمت ، غنی ، تقیزاده و چند تن دیگر بنیاد گزاردند ، یک دسته «نوچه» و همدستشان بودند که با عنوانهایی همچون همکاری در فرهنگستان ، مأموریتهای بیرون و درون کشور برای «شناسانیدن شعر و ادب فارسی به ملل جهان» ، «احیاء آثار ادبی» و مانند اینها از خوان نعمت وزارتخانه بهرهمند میگردیدند.
باید در جای دیگری به فراخی چهرهی راست این ناکسان را که با عنوانهایی همچون «ستارهی درخشان آسمان ادب» و «پژوهنده» از آنان یاد میشود بمردم شناسانید تا دانسته شود چه دستهای (بزبان امروزی : مافیا) در دستگاه وزارت فرهنگ به «کتابسازی» و تقریظنویسی و بزرگ گردانیدن یکدیگر و برپا کردن هیاهوی «ادبیات» و در نتیجه به گرمی این دکان پرداختهاند.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
سَهِشها رشته را از دستم گرفت. در وزارت فرهنگ اینگونه «الواتیها» نیز هست. دستگاهی که فروغیها بنیادگزارش باشند بهتر از این نتواند بود. آن ستایشها که فروغی از «عشق پاک» سعدی میکند و وزارت فرهنگ آن را در دیباچهی کتاب بچاپ میرساند ، برای رواج دادن باین ناپاکیهاست. وگرنه «عشق سعدی» ناپاکترین چیزها بوده است.
بارها گفتهام وزارت فرهنگ آن میزها با پشت میزنشینها و آن دبستانها و دبیرستانها و دانشکدهها با آموزگاران و استادان نیست. در پشت سر اینها دستگاه دیگری هست که کارها در دست آنست.
🔹 پانوشت :
1ـ نک. «مجموعه مقالات عباس اقبال آشتیانی». (گردآوری دکتر محمد دبیرسیاقی). تهران : دنیای کتاب 1369.
این همانست که شرح «خیانت در امانت» او در حق کسروی در کتاب «ده سال در عدلیه» (گفتار «سرگرمیها که در زنجان میداشتم») رفته ولی در آنجا هم کسروی از پردهدری و بردن نامش پرهیزیده. این تنها کسی از دستهی «نویسندگان» و «ادبای» بنام ایران نیست که دغلیها و ناپاکیهایی ازو بآشکار افتاده. اگر این رشته دنبال شود بیشتر اینان که همدست بنیادگزاران خائن وزارت فرهنگ بودهاند ، چون زشتکاریهاشان آشکار شود همگان در شگفت خواهند شد. شگفتی از آنرو که در زندگینامههایی که از اینان نوشته میشود ، یکمشت مردان ناپاک و آلوده را با ستایشهای فراوان «بزرگ» و «پاک» میشناسانند.
درخور پرواست در وزارتخانهای که برادران فروغی ، حکمت ، غنی ، تقیزاده و چند تن دیگر بنیاد گزاردند ، یک دسته «نوچه» و همدستشان بودند که با عنوانهایی همچون همکاری در فرهنگستان ، مأموریتهای بیرون و درون کشور برای «شناسانیدن شعر و ادب فارسی به ملل جهان» ، «احیاء آثار ادبی» و مانند اینها از خوان نعمت وزارتخانه بهرهمند میگردیدند.
باید در جای دیگری به فراخی چهرهی راست این ناکسان را که با عنوانهایی همچون «ستارهی درخشان آسمان ادب» و «پژوهنده» از آنان یاد میشود بمردم شناسانید تا دانسته شود چه دستهای (بزبان امروزی : مافیا) در دستگاه وزارت فرهنگ به «کتابسازی» و تقریظنویسی و بزرگ گردانیدن یکدیگر و برپا کردن هیاهوی «ادبیات» و در نتیجه به گرمی این دکان پرداختهاند.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
94%
آری
0%
نه
6%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
از گفتارهای پیمان
🔸 گفت و شنید [ 1ـ آدمیگری را آموزگار کیست؟! ]
(دو از هفت)
👈 متن را از اینجا بخوانید.
💐 💐 💐
🖌 احمد کسروی
از گفتارهای پیمان
🔸 گفت و شنید [ 1ـ آدمیگری را آموزگار کیست؟! ]
(دو از هفت)
👈 متن را از اینجا بخوانید.
💐 💐 💐
Telegraph
دفتر «گفت و شنید» (گفتارها) ، 1ـ گفت و شنید : آدمیگری را آموزگار کیست؟! ، تکهی دو از هفت
احمد کسروی بدینسان دوست ما سخن را بپایان رسانید و چشم بروی من دوخت که پاسخ شنَوَد. گفتم بایرادهای ریشهداری برخاستید و من ناگزیرم بپاسخ درازی پردازم و چشم میدارم چنانکه من حوصله نمودم و شما سخنان خود را بپایان رساندید و نیک گوش دادم و آنچه گفتید بیاد و اندیشه…
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست پنجم : واژهای که بسیار شوم درآمده (هفت از هشت)
یک چیز گفتنی آنست که در این گلستان که با دست وزارت فرهنگ چاپ شده برخی از داستانهای بسیار زشت باب پنجمش انداخته شده. این نتیجهی ایرادگیریهای ماست. [1] این شیوهی دغلکارانست که چون ایرادی بکارهاشان گرفتی بجای آنکه سخن شما را بپذیرند و بنافهمی خود بخَستُوند [2] و بازگشته با شما همدستی نمایند ، برویهکاریها [3] پرداخته برخی چیزهای زننده را از میان بردارند.
فراموش نکردهام که روزی در قزوین از بازار کتابی خطی خریدم. ولی چون بخانه بردم و سات بسات از دیده گذرانیدم دیدم افتاده میدارد. میدانید که در کتابهای خطی بالای سات شماره نگزاردندی. بلکه واژهی نخست هر ساتی را در پای سات پیش نوشتندی که پیوستگی ساتها دانسته شود. در آن کتاب در چند جا این نشانه راست نمیبود و از خود نوشتهها نیز پیدا میبود که ساتهایی از میانه افتاده و سخن ناانجام مانده. چون کتاب را ببهای گرانی خریده بودم نخواستم بدانسان که میبود بپذیرم. برداشته ببازار رفتم و بفروشنده نشان دادم. گفت : یک ساعت دیگر بیایید پولتان گیرید. یک ساعت [دیگر] که رفتم دیدم کتاب را گزاشت جلو من و گفت : «آقا این کجایش عیب دارد؟!.» برداشته دیدم در جاهایی که افتاده میداشت پای ساتها را تراشیده و راست گردانیده.
نادانک پنداشته بود که همانکه آنها را تراشیده واژههای بالای سات روبرو را بگزارد بس خواهد بود و کتاب بیعیب خواهد گردید. پنداشته بود که با همان رویهکاری مرا خواهد فریفت.
وزارت فرهنگ همان کار را کرده. حکایتهای زننده را برداشته و چنین پنداشته که همان بس خواهد بود. چند حکایت رسوا را برداشته ولی نخواسته از باب پنجم چشم پوشد. نخواسته از واژهی عشق که مایهی گمراهی هزارها جوانان تواند بود بگذرد. باب پنجم را گزارده ، در جای خود که آن ستایشها را دربارهی عشق سعدی در دیباچه افزوده.
این راهبران وزارت فرهنگ میگویند : ما خواهیم بود و از کوششهای خود بنابودی این توده دست نخواهیم برداشت ، و شما اگر ایرادهایی گرفتید و ما درمانده چارهی دیگری ندیدیم تنها آن جاهای ایراد را از میان برداشته خاک بچشم مردم خواهیم ریخت.
🔹 پانوشتها :
1ـ مانند همین «سانسور» را با شعرهای حافظ ، دیگران نیز کردهاند. از جمله دکتر غنی و محمد قزوینی در دیوانی که «تصحیح» کردهاند برخی شعرهای رسواتری ازو را انداختهاند.
2ـ خستویدن (همچون برگزیدن) = اعتراف کردن.
3ـ رویه (همچون مویه) = صورت ، ظاهر. رُویهکاری = ظاهرسازی.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
🖌 احمد کسروی
📝 نشست پنجم : واژهای که بسیار شوم درآمده (هفت از هشت)
یک چیز گفتنی آنست که در این گلستان که با دست وزارت فرهنگ چاپ شده برخی از داستانهای بسیار زشت باب پنجمش انداخته شده. این نتیجهی ایرادگیریهای ماست. [1] این شیوهی دغلکارانست که چون ایرادی بکارهاشان گرفتی بجای آنکه سخن شما را بپذیرند و بنافهمی خود بخَستُوند [2] و بازگشته با شما همدستی نمایند ، برویهکاریها [3] پرداخته برخی چیزهای زننده را از میان بردارند.
فراموش نکردهام که روزی در قزوین از بازار کتابی خطی خریدم. ولی چون بخانه بردم و سات بسات از دیده گذرانیدم دیدم افتاده میدارد. میدانید که در کتابهای خطی بالای سات شماره نگزاردندی. بلکه واژهی نخست هر ساتی را در پای سات پیش نوشتندی که پیوستگی ساتها دانسته شود. در آن کتاب در چند جا این نشانه راست نمیبود و از خود نوشتهها نیز پیدا میبود که ساتهایی از میانه افتاده و سخن ناانجام مانده. چون کتاب را ببهای گرانی خریده بودم نخواستم بدانسان که میبود بپذیرم. برداشته ببازار رفتم و بفروشنده نشان دادم. گفت : یک ساعت دیگر بیایید پولتان گیرید. یک ساعت [دیگر] که رفتم دیدم کتاب را گزاشت جلو من و گفت : «آقا این کجایش عیب دارد؟!.» برداشته دیدم در جاهایی که افتاده میداشت پای ساتها را تراشیده و راست گردانیده.
نادانک پنداشته بود که همانکه آنها را تراشیده واژههای بالای سات روبرو را بگزارد بس خواهد بود و کتاب بیعیب خواهد گردید. پنداشته بود که با همان رویهکاری مرا خواهد فریفت.
وزارت فرهنگ همان کار را کرده. حکایتهای زننده را برداشته و چنین پنداشته که همان بس خواهد بود. چند حکایت رسوا را برداشته ولی نخواسته از باب پنجم چشم پوشد. نخواسته از واژهی عشق که مایهی گمراهی هزارها جوانان تواند بود بگذرد. باب پنجم را گزارده ، در جای خود که آن ستایشها را دربارهی عشق سعدی در دیباچه افزوده.
این راهبران وزارت فرهنگ میگویند : ما خواهیم بود و از کوششهای خود بنابودی این توده دست نخواهیم برداشت ، و شما اگر ایرادهایی گرفتید و ما درمانده چارهی دیگری ندیدیم تنها آن جاهای ایراد را از میان برداشته خاک بچشم مردم خواهیم ریخت.
🔹 پانوشتها :
1ـ مانند همین «سانسور» را با شعرهای حافظ ، دیگران نیز کردهاند. از جمله دکتر غنی و محمد قزوینی در دیوانی که «تصحیح» کردهاند برخی شعرهای رسواتری ازو را انداختهاند.
2ـ خستویدن (همچون برگزیدن) = اعتراف کردن.
3ـ رویه (همچون مویه) = صورت ، ظاهر. رُویهکاری = ظاهرسازی.
———————————
📣 خوانندگان همچنین میتوانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.
📊 نیز در پایین یک دیدگاهپرسی هم آمده که میتوانید در آن شرکت کنید.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
83%
آری
17%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 دنبالهی دفتر «حقایق زندگی»
🖌 احمد کسروی
از گفتارهای پیمان
🔸 گفت و شنید [ 1ـ آدمیگری را آموزگار کیست؟! ]
(سه از هفت)
👈 متن را از اینجا بخوانید.
💐 💐 💐
🖌 احمد کسروی
از گفتارهای پیمان
🔸 گفت و شنید [ 1ـ آدمیگری را آموزگار کیست؟! ]
(سه از هفت)
👈 متن را از اینجا بخوانید.
💐 💐 💐
Telegraph
دفتر «گفت و شنید» (گفتارها) ، 1ـ گفت و شنید : آدمیگری را آموزگار کیست؟! ، تکهی سه از هفت
احمد کسروی این ایراد نخست شما بود. دوم گفتید : بنیاد دین شناختن آفریدگار است و شناختن او را هم دشوار شمردید. ما این را نمیپذیریم که بنیاد دین شناختن آفریدگار است. ما آفریدگاری که میشناسیم بینیاز از اینست که مردمان او را بشناسند و یا نشناسند ، و خود بزرگتر…
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
88%
آری
12%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.