پاکدینی ـ احمد کسروی
7.73K subscribers
8.58K photos
478 videos
2.28K files
1.75K links
🔔 برای پاسخ شکیبا باشید.

کتابخانه پاکدینی
@Kasravi_Ahmad

تاریخ مشروطه ایران
@Tarikhe_Mashruteye_Iran

اینستاگرام
instagram.com/pakdini.info

کتاب سودمند
@KetabSudmand

یوتیوب
youtube.com/@pakdini
Download Telegram
(از نوشتار بالا)
.
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

از گفتارهای پیمان

🔸 چرا بویرانی کشور می‌کوشند؟.. ـ2ـ (یک از دو)


یکی دیگر از گرفتاریهای ایران ایلهای کوچ‌نشین است که در هر گوشه‌ی کشور هستند و با ییلاق و قشلاق و با رفتن و آمدن زندگی می‌کنند.

درباره‌ی اینها ما بارها نغمه‌هایی می‌شنویم. یکی می‌گوید : آنها مرزداران ایران هستند. دیگری می‌نویسد : «قشون بی‌جیره و مواجب می‌باشند» دیگری می‌گوید : «در روز سخت به درد کشور خواهند خورد». اینگونه جمله‌ها را بارها می‌شنویم. ولی هیچگاه گمان نمی‌کردیم در مجلس شورا یکی از نمایندگان از ایلها نامی برد. [1] و ستایشهای بسیار کند و آنگاه از تفنگ و فشنگ خریدن آنها خشنودی نموده چنین گوید : «از مسلح شدن آنها همه نگران هستند بنده که به روحیه‌ی عشایر سابقه دارم از این قضیه دلتنگ و نگران نیستم. زیرا وقتی که بدانند در مرکز حکومت قانونی دارند اسلحه را کنار خواهند گزاشت و از نظریه‌ی مجلس و دولتِ قانونی پیروی خواهند کرد».

ما نمی‌دانیم باین گفته‌ها چه بگوییم؟!. در جایی که در مجلس شورا چنین گفته شود بدیگران چه ایرادی توان گرفت؟!.

ما نمی‌دانیم این نماینده چرا وارونه‌گویی کرده؟!. مگر دولتهای امروزی که می‌آیند و مجلس رأی اعتماد می‌دهد قانونی نیستند؟!. مگر دولت قانونی را باید ایلها شناسند؟!..

ما نمی‌دانیم این خوشگمانی به ایلها از کجاست؟!. مگر همان ایلها نیستند که همیشه در برابر دولتهای قانونی گردنکشی می‌کردند و نافرمانی می‌نمودند. ولی در زمان رضاشاه همانکه زوری دیدند و مشتی خوردند همه‌شان گردن گزارده و فرمانبرداری نشان ‌دادند؟!..

آقای نماینده باین اندازه بس نکرده به یک جمله‌های زهرآلود دیگری پرداخته است : «لااقل با این ترتیب عشایر می‌توانند نوامیسشان را از تعدی مأمورین ارتش و دیگران حفظ کنند».

آقای نماینده اگر خواستش آنست که در کشور سپاهی نباشد و ایمنی نباشد و اینها همه تفنگ‌بدست راهزنی کنند و به تاخت و تاز پردازند و در سراسر کشور دزدی و آدمکشی رواج یابد و نمایندگان سیاسی بزبان آمده از ناامنی شکایت کنند و در همه جا ایران را یک کشور نیمه‌وحشی خوانند بهتر است خواست خود را آشکار گوید. وگرنه هر کسی می‌داند به ایلها ستمی بآن اندازه که ناچار از تفنگ خریدن و نافرمانی نمودن باشد نرفته است. هر کسی می‌داند که دست‌درازی بزنان ایلها افسانه‌ای بیش نیست. هر کسی می‌داند که تفنگ و فشنگ خریدن ایلها جز بآهنگ راهزنی و تاخت و تاراج نیست ، جز برای نافرمانی کردن با دولت نمی‌باشد.

بسیار خوب ایلها تفنگ و فشنگ می‌خرند تا «نوامیس» خود را از دست سپاهیان دولت نگه دارند. ولی اگر اینها چیره گردیدند و بآبادیها تاختند و زنان و دختران مردم را کشیدند و بردند آنها چه باید کنند و «نوامیس» خود را با چه افزاری نگه دارند؟!. آیا آنها نیز باید تفنگ و فشنگ خرند و بنگهداری خود آماده باشند؟!. آیا اینست آرزوی آقای نماینده؟!.. آیا اینست آیین کشورداری؟!.. آیا اینست معنی سیاست؟!.

این در کجای جهانست که اگر درمیان کارکنان دولت کسان بد و ستمکاری بودند بزرگان بروستاییان و دیگران دستور دهند که تفنگ و فشنگ خرید و خودتان را از دست آنان نگه دارید؟!.. در کدام کشور دمکراسی پیشروان و دلسوزان توده بچنین چاره‌جویی پردازند؟!.. در کدام پارلمانست که بدینسان رشته‌ی «مرکزیت» کشور را از هم گسلند؟!..


🔹 پانوشت :

1ـ نماینده‌ی یاد شده سید ضیاءالدین طباطبایی است. ( نک. مذاکرات مجلس ، 26 فروردین 1323).


———————————

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
سید ضیاءالدین طباطبایی
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»

🖌 احمد کسروی

📝 نشست ششم : پس چرا کسانی از شاعران هواداری می‌نمایند؟ (هفت از هفت)


ما از اینجا به نکته‌ای پی می‌بریم ، و آن اینکه پندار ـ یا بهتر گویم سَمَرد [=وهم] ـ در آدمی تا چه اندازه کارگر تواند بود ، تا چه اندازه جلو فهم و دریافت او را تواند گرفت. این جُستاریست که باید در روانشناسی دنبال کنند. ولی من چون داستانهایی در آن باره بیاد می‌دارم برخی را یاد می‌کنم.

چندی پیش در یکی از روزنامه‌ها گفتاری درباره‌ی «گواهی» خواندم. در قضاوت این گفتگوییست که به «گواهی» تا چه اندازه می‌توان ارج گزاشت؟. چه گواهان گذشته از آنکه دروغ توانند گفت ، فریب هم توانند خورد. نویسنده‌ی گفتار دلیلها در آن باره آورده از جمله داستانی از نوشته‌های گوستاو لوبون یاد می‌کند.

گوستاو می‌گوید : در پاریس روزی پسری در رود سین خفه شده بود. چون لاشه‌اش بیرون آوردن یکی از تماشاچیان گفت : «این پسر فلانست». چند تن دیگر نیز همان گواهی را دادند. ولی چون رفتند بپدرش آگاهی دهند دیدند پسر او در خانه‌شان آسوده نشسته و دانسته شد همه‌ی آن گواهان که هفت و هشت تن می‌بودند دروغ گفته‌اند. گوستاو داستان را دنبال کرده می‌گوید :

این داستان راستست و مانندهایش بسیار تواند بود. بسیار تواند بود که یکی که سخنی گفت در دلهای دیگران پنداری یا سمردی پدید آید و جلو فهم و دریافت ، بلکه جلو چشم و گوش آنان را بگیرد.

این داستان را هم چهل سال پیش در تبریز شنیده‌ام. در آن زمان باده‌‌فروشی به فراشان دولتی غدغن شده بود. برای آنکه داستان را نیک فهمید می‌باید بگویم : فراشان دولتی در آن زمان بیشترشان لوتیهای این کوی و آن کوی می‌بودند که خود را بدولت می‌بستند تا در بدکرداری آزاد باشند و اینها باده را می‌خوردندی نه برای سرخوش بودن و لذتی بردن ، بلکه برای مست شدن و بدمستی کردن. همانکه مست شدندی در کوچه‌ها راه افتاده جلو این زن را گرفتندی ، به یخه‌ی آن مرد چسبیدندی. برخی نیز بنمایشهای لوتیانه برخاستندی : درمیان میدانی یکی قمه‌ی خود را بزمین زدی و فریاد کشیدی : «کدام لوتی است که از پهلوی این بگذرد». اکنون اگر لوتی‌ای پیدا شدی و از پهلوی آن گذشتی پیکار راه افتادی و قمه‌ها بشکمها فرورفتی و اگر لوتی‌ای پیدا نشدی راه بسته گردیدی. بایستی رهگذران چندان بایستند تا خان‌نایب نمایشش را بپایان رساند و قمه را بردارد و راه خود را پیش گیرد. چون اینگونه بدکرداریها بسیار رخ دادی بباده‌فروشان غدغن کرده بودند که باده بفراشان و لوتیان نفروشند.

یک ارمنی باده‌فروش می‌گوید : روزی یکی از فراشهای ولیعهد آمد و از من باده خواست ، و چون پافشاری می‌کرد و لابه می‌نمود ناچار شده رفتم آب سرخ رنگ تلخی ساخته در گلاسی ریختم و او را به پستو برده بدستش دادم که بسر کشید و خواهش کردم که خودداری کند و مستی نشان ندهد و روانه گردانیدم. کمی نگذشته بود دیدم فراشی آمد که بیا ترا در فراشخانه‌ی ولیعهدی می‌خواهند. برخاسته رفتم دیدم فراش آنجاست. دانسته شد مستی از خود نشان داده و در بازار باین و آن دست یازیده. گرفته و آورده‌اند. فراشباشی با من پرخاش کرد که چرا باده باو فروخته‌ام. من داستان را گفته خواهش کردم دهانش را بو کنند ، و چون چگونگی دانسته [شد] همه بخنده پرداختند. خنده‌آورتر این بود که آن فراش چون سخنان مرا شنید و داستان را دانست همچون کسی که از بیهوشی بخود آید تکانی خورد و گفت : «پس من مست نبوده‌ام؟!.»

نمی‌دانم این داستان تا چه اندازه راستست. به هر حال آزمایشی هم من خود کرده‌ام. در آغاز جوانی که در مدرسه‌ی طالبیه‌ی تبریز درس می‌خواندم یک روز آدینه بکوه‌گردی رفته بودیم. من سنگریزه‌هایی مانند زاج پیدا کرده کمی با خود آوردم. فردا در مدرسه یکی از همدرسانم آنها را دید و پنداشت که زاجست و یکی را برداشت و بدهان گزاشت و شگفت بود که چنانکه از زاج دهان آدم بهم برآید و مزه‌ی گس پدیدار شود همان حال او را رخ داد و سنگ را بی‌اختیار بیرون انداخت. در حالی که آن سنگ مزه‌ای نمی‌داشت و من که چگونگی را باو گفتم خود بشگفت افتاد و بار دیگر که سنگ را بدهان گزاشت این بار هیچی دیده نشد.

اینها نمونه‌هاییست که پندار یا سَمَرد چه کارهایی تواند کرد. درباره‌ی شعرها نیز همینها کارگر است : چون ستایش شاعران را شنیده‌اند جلو فهمها و دریافتهاشان گرفته شده. سخنان پوچی را می‌خوانند و پوچی آنها را درنمی‌یابند.



نتیجه‌ی گفته‌های ما در این نشست چند چیز است :

1) ستایشهایی که از شعر و از شاعران شده یا از خود شاعرانست که جز خودستایی نبوده ، و یا از شرقشناسانست که رنگ سیاسی می‌دارد ، و یا از راهبران وزارت فرهنگ است که بیگمان از راه بدخواهیست. یک دسته نیز از این راه سود می‌برند.

2) بسیاری از مردم درباره‌ی شاعران فریب خورده‌اند و اینست پوچی شعرهای شاعران و زیان آنها را درنمی‌یابند.


———————————
📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
41ـ گوستاو لوبون
📖 دنباله‌ی دفتر «حقایق زندگی»

🖌 احمد کسروی

از گفتارهای پیمان

🔸 چرا بویرانی کشور می‌کوشند؟.. ـ2ـ (دو از دو)

نمی‌دانم نمایندگان فراموش کرده‌اند که تا بیست و چند سال[پیش] یکی از گرفتاریهای بزرگ ایران نافرمانی ایلها و دزدی و راهزنی آنها می‌بود که از یکسو دیهها را تاراج کرده کشت را از میان بردندی و از یکسو سر راهها را گرفته آسیب به بازرگانی زدندی و از یکسو آبروی دولت را برده زبان بدگویی همسایگان دور و نزدیک را بما گشاده داشتندی.

در جنبش مشروطه یکی از افزارهایی که دربار بزیان آزادیخواهان برانگیخت آشوب همان ایلها بود که از یکسو اقبال‌السلطنه در ماکو سر برافراشت و آنهمه خونها ریخت و آبادیها را ویران گردانید و از یکسو شاهسونها در اردبیل و خلخال برخاستند و مایه‌ی ناامنی سختی شدند و از یکسو در جنوب و کوه‌گیلویه ایلهای آنجا براهزنی پرداختند ، و از یکسو در کاشان و آن پیرامونها نایب‌حسین کاشانی و رضا جوزانی و و دیگران پیدا شدند و سالها مجلس گرفتار آنها می‌بود و کاری نمی‌توانست. سپس نیز داستان سمتقو در آذربایجان پیش آمد که آشکاره نافرمانی می‌نمود و دم از جداسری[=استقلال] می‌زد و سالها تاخت و تاراج و کشتار می‌کرد و زنان و دختران را می‌کشید و می‌برد.

این گرفتاری تا زمان رضاشاه بود و او در آغاز کار به فرونشاندن آتشهای ایلها پرداخت و یکی از چیزهایی که مردم را هواخواه او گردانید همین داستان ایلها می‌بود.

این داستانها که در زمان خود [ما] رخ داد[ه] و ما آنها را با دیده دیده‌ایم و از نزدیک شنیده‌ایم و از نتیجه‌های کشور- ویران‌کُنَش نیک آگاهیم نمی‌دانم چگونه فراموش گردیده و از یادها رفته است که کار بآنجا کشیده که در پارلمان دلسوزی به ایلها می‌نمایند و آرزوی تفنگ و فشنگ خریدن ایشان می‌کنند؟!.. [1]


🔹پانوشت :

1ـ شگفت‌آور آنکه این سخنان که در پارلمان رانده می‌شد ، کسی از نمایندگان به هیچ یک از نکته‌های باریکی که نویسنده در اینجا به آن پرداخته پروایی نکرده.


———————————

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
اقبال‌السلطنه مرتضاقلی‌خان بیات
اسماعیل‌آقا شِکاک (سمتقو یا سیمکو)
آن که نشسته نایب‌حسین کاشانی است
📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»

🖌 احمد کسروی

📝 نشست هفتم : چه پاسخهایی بما می‌دهند! (یک از نه)


در سال 1314 که ما از شعر گفتگو آغاز کردیم چنانکه گفته‌ام در آن زمان هایهوی بزرگی درباره‌ی شعر درمیان می‌بود ، و ما چون بسخن پرداختیم آن هایهوی بسوی ما برگشت. در انجمن ادبی و در همه ‌جا بدگویی آغاز یافت و سخنان شگفتی بمیان آمد : «دشمن ادبیاتست» ، «می‌خواهد مفاخر ایران را از میان برد» ، «چون خودش شاعر نیست از شعرا بدش می‌آید». کار بآنجا کشید که مرا خواندند که بیایید هر سخنی می‌دارید در انجمن ادبی بگویید ، و من شبی رفتم و گفتاری راندم که از هیاهو بسیار کاست.

پس از آن نوبت گله‌گزاری رسید. مثلاً یکی می‌آمد و می‌گفت : «اینها بزرگان ایرانند. باید احترامشان گزاشت». می‌پرسیدم : «شما بزرگ به چه کس می‌گویید؟.. کسی با چه کارهایی بزرگ تواند بود؟.» درمی‌مانْد. ناگزیر می‌شدم خودم بگویم : «بزرگ کسیست که کاری بزرگ برای توده‌ی خود یا برای جهان کرده باشد. آخر این شاعران چه کار بزرگی را کرده‌اند؟!.». دیگری می‌آمد و می‌گفت : «آخر شما چه ایرادی بحافظ دارید؟!.». می‌گفتم : «همه ‌چیز بکنار ، شما باین شعر چه می‌گویید :

بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل
تو چه دانی قلم صنع بنامت چه نوشت

افسوس‌خوارانه می‌گفت : آقا ، ضد آن را هم که گفته است :

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
ای نور چشم من بجز از کشته ندروی

چون شعر را تنها برای مضمون بافتن می‌شناختند این را بد نمی‌شماردند که شاعری سخنانی به آخشیج[=ضد] هم گوید.

روزی یکی از نویسندگان آمده بود ، و چون سخن از باب پنجم گلستان می‌رفت چنین گفت : «بعقیده‌ی من شاعر باید آیینه‌ی بدن‌نمای عصر خود باشد. این رذالتها در زمان سعدی بوده است ، برای نشان دادن آنها اینها را نوشته».

یک روز هم دیگری سخن از بزرگی سعدی و حافظ می‌راند و ستایش از گفته‌های آنان می‌کرد. پس از آنکه پاسخ دادیم و بدی و پوچی آن گفته‌ها را به رخش کشیدیم این بار چنین گفت : «هیچ می‌دانی آنها در چه زمانی بودند؟.» گفتم : در چه زمانی بودند؟.. گفت : «در زمان مغول بودند ، در آن زمان انحطاط !». گفتم : سخن شما بیاد من می‌اندازد آن را که روزی در همدان یکی از دیه‌نشینان بنزد من آمده می‌گفت : «فلان ملک مال منست. برادرم بمن انتقال داده. ولی ورثه‌ی او تصرف کرده بمن نمی‌دهند. می‌خواهم در عدلیه عارض شوم». گفتم : انتقال‌نامه داری؟. گفت : «ندارم. در ده ما ملا نیست». گفتم : از اینکه در ده شما ملا نیست آخرش آنست که ما در دل خود شما را دروغگو ندانیم ، نه اینکه هر ادعایی کردید در عدلیه بی‌دلیل و سند بپذیرند.

اکنون درباره‌ی سعدی و حافظ نیز ، از اینکه در زمان مغول بوده‌اند آخرش آنست که ما بآنها نکوهش بسیار نکنیم و بهانه‌شان بپذیریم. دیگر این نیست که سخنان پست و پوچ آنها را ارجدار شناسیم و درمیان مردم رواج دهیم. آری اگر ما سعدی و حافظ را زنده گردانیده بچوپ بسته بودیم که این سخنان چیست گفته‌اید ، نابجا نبودی که شما بیایید و بگویید اینها در زمان مغول می‌بودند و آن زمان خردها پست و خیمها آلوده می‌بود ، و با این سخنان آنان را از زیر چوب بازرهانید. ما که چنان کاری نکرده‌ایم. ما می‌گوییم : این سخنان در هر زمانی گفته شده و به هر عنوانی گفته شده باشد چون پوچ و زیان‌آور است می‌باید از میان برداشت.

پس از آنکه بهمه‌ی ایرادهاشان پاسخ داده می‌شد و درمی‌ماندند آنگاه چنین می‌گفتند : «بسیار خوب باید شعرهای بد آنها را جدا گردانید و شعرهای نیک را نگه داشت». روزی یکی از روزنامه‌نویسان اسپهان که بتهران آمده بود و با من در این زمینه سخن می‌راند در پایان چنین گفت : «بلی باید نیکهاشان از بدهاشان جدا گردانید».

👇
گفتم : این سخن هم بیجاست. زیرا شعر کوزه و کاسه نیست که بگوییم درستهایش جدا گردانیده نگه می‌داریم و شکسته‌هایش دور می‌اندازیم. شعر بِچه کاری خواهد خورد که ما رنجی بخود دهیم و آنها را نیک از بد جدا گردانیم؟!. آنگاه شما هایهوی راه انداخته بودید که سعدی و حافظ و خیام فیلسوف می‌بودند ، پیشوا می‌بودند. پس اکنون چه شده که یک سنگر پس نشسته می‌گویید : «باید نیک و بد گفته‌هاشان از هم جدا گردانید»؟!. یک فیلسوف چرا نیک و بد را بهم آمیزد تا دیگران ناچار شوند آنها را جدا گردانند؟!. از این گذشته ، که آنها را از هم جدا خواهد گردانید؟!. کی جدا خواهد گردانید؟!. آیا این سخن شما ماننده‌ی آن نیست که در شهری پزشک بی‌دانشی را بپزشکی گمارند و چنین بهانه آورند : «خودمان نسخه‌هایش خواهیم دید. هر کدام بد بود نپذیرفته نیکها را خواهیم پذیرفت»؟!. شما چیزی که بگردنتان افتاده می‌خواهید رها نکنید و در راه پافشاری فهم و دریافت خود را نیز بکنار می‌گزارید. همین امروز در زمان خودتان اگر کسی ، واعظی یا آموزگاری ، سخنان نیک و بد را بهم درآمیزد ـ مثلاً یک روز پندهای نیک دهد و فردا از قمار سخن راند و مردم را بقماربازی برانگیزد ـ آیا با او چه رفتاری کنید؟. آیا نه آنست که بیکباره دوری گزینید و بپندهایش نیز گوش ندهید؟!.

شما هیچ نمی‌دانید که پندآموزی و راهنمایی ، کوزه‌گری و کاسه‌سازی نیست. نمی‌دانید که پندآموز یا راهنما باید همه‌ی آموزاکهایش نیک باشد ، وگرنه هیچ بدآموز نبوده که سخنان نیکی هم نداشته است. نمی‌دانید که پند را از هر کسی نتوان شنید وگرنه گدایان دم در نیز پندها دهند ، مطربها نیز در خوانندگیهای خود اندرزها سرایند.


———————————

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸
✴️ دین : سودمند یا زیانمند؟!

کوشاد تلگرام


کسی پیشتر در پیامگیر «همبستگی» و سپس در «انجمن کتاب سودمند» پرسشهایی در زمینه‌ی «پاکدینی» پرسیده بود و ما در خصوصی پاسخهایی داده بویژه ازو خواسته بودیم کتابهایی را بخواند. او پروا نکرد و نوشت : «اینجا جواب بدهید تا دیگران هم استفاده کنند ، در خصوصی گفتگو بی‌ارزش است».

به کسی که نمی‌خواهد برای پاسخ پرسشهایش یک کتاب یا یک نوشته را بخواند چه پاسخی سزد داد؟!. آیا این کتابها نوشته شده که ما بار دیگر آنها را برای پرسنده بازنویسیم؟! آنگاه مگر تنها یکیست که یک پرسشی کند. دهها پرسش بدست ما می‌رسد که ما تنها می‌توانیم پرسنده را راهنمایی کنیم کجا پاسخ پرسشش را بیابد. همچنین جای پرسش است : «کسی اگر جویای حقیقت است چه فرقی برایش دارد که پاسخ در عمومی باشد یا در خصوصی؟!».

با اینهمه ما این را فرصت شمارده خواستیم در این نوشتار بیاری کسانی بیاییم که نمی‌دانند «پاکدینی» چیست و همیشه پرسشهایی درونی در این باره دارند از جمله می‌پرسند : کسروی که با کیشها و دینهای گمراه ‌نبردید ، چه جا داشت که نام آئین خود را پاکدینی گزارد؟!.

اینست از امشب یک رشته گفتگوهایی در این باره خواهیم داشت. خوانندگان خواهند دید که جُستار آنچنان ساده نیست که بتوان در یکی دو شب به نتیجه رسید و ‌باید شکیبا بود.

اینک تکه‌ی یکم از آن نوشتار :

👇
✴️ دین : سودمند یا زیانمند؟!

🔸بخش یکم

🖌 کوشاد تلگرام


آیا در زندگی به راه و آئینی نیاز هست؟!

یکی از گفتگوهای دامنه‌دار و پرمخاطب در جهان گفتگو از دین بوده است ـ گفتگویی به درازای هزاران سال.

دین چیست؟! آیا سودمند است یا زیانمند؟! آیا یادگار دوره‌ی نادانی آدمیان بوده؟! آیا پس از آنکه دانشها به بینش آدمیان بسیار افزوده ، هنوز به دین نیاز هست؟!

بیشتر جهانیان تا دویست سیصد سال پیش دیندار بودند. از آن زمان کسانی بیدینی آشکار گردانیده رفته رفته رو بفزونی گزاردند. با اینهمه کشاکش میان دینداران و بیدینان هنوز بپایان نرسیده و در کارست.

آیا شما از ایرادهایی که غربیان به زندگی خود دارند آگاهید؟! ایشان همیشه و بویژه در صد سال گذشته در این گوشه و آن گوشه ، از زندگی خود انتقادهایی کرده‌اند. در سالهای اخیر این انتقادها به کلیپها نیز راه یافته. چند سال پیش یکی از آنها در دستها می‌گردید که به چندین ایراد در زندگی کنونیشان می‌پرداخت. در زیر جمله‌های آن را می‌آوریم. زندگی امروز را با گذشته می‌سنجد :

ـ خانه بزرگ ولی خانواده‌ها کوچک
ـ مدرک تحصیلی فراوان ولی فهمها کوتاهتر
ـ پزشکیِ پیشرفته ولی تن‌ها ناخوش
ـ از کره‌ی ماه خبردار اما از همسایه بی‌خبر!
ـ درآمدها سرشار ولی آسودگیِ خیال ناچیز
ـ هوش سرشار ولی شور و احساسات کم
ـ معلومات بیشتر ولی خردها کوتاهتر
ـ روابط جنسی پیاپی با این و آن ولی تهی از عشق راست
ـ دوستان مجازی فراوان ولی دریغ از یک دوست واقعی برای باهم بودن
ـ باده‌نوشی فراوان ولی نوشیدن آب کم
ـ آدمیان انبوهتر ولی انسانیت کمیابتر
ـ ساعتها گرانبهاتر ولی فرصتها کمتر
( کلیپ را از اینجا ببینید)

این نمونه‌ای از گله‌مندیهای غربیان از زندگی خودشانست. وضع زندگی در شرق بهتر از این نیست. اساساً وضع زندگی در سراسر جهان بسیار افسوس‌آورتر و بدتر از اینهاست.

بارها پیش آمده که چون از پیشامدهای افسوس‌آوری همچون اختلاسها و رسواییهای اخلاقی ، کارهایی که به ویرانی محیط زیست می‌انجامد ، بمب‌گذاریها و کشتارهای انبوه ، دغلکاری و زورگویی کشورهای آزمند در سیاست جهانی ، جنگهای خانمانسوز و اساساً هر گونه دوری آدمیان از آدمیگری آگاه شده‌ایم پیش خود اندیشیده و علت رخ دادن آنها را پرسیده‌ایم. همیشه در شگفت بوده‌ایم که با این پیشرفت تندی که جهانیان در دانشها و اختراعات کرده‌اند چرا چنان پیشامدهایی به فراوانی تکرار می‌شود. برخی با گفتن اینکه «ذات بشر همینست دیگر» یا «با پیشرفت دانشها وضع بهتر خواهد شد» یا سخنان عامیانه‌ای از این گونه به آن پرسشِ درونی پاسخ گفته پرونده‌ی آن شگفتی و جستجوی درونی را در مغز خود بسته‌اند.

ولی آیا موضوع همچنان تاریک نیست؟! آیا امروز نسبت به صد سال پیش که دانشها و اختراعات چنین پیشرفتهای شگفت‌آوری کرده ، مردم آسایش بیشتر یافته‌اند؟! آیا «ذات بشر» بهتر از این نتواند بود؟! و آیا اگر این بدی در ذات بشر است ما چگونه امیدمند به آینده توانیم بود؟!


——————————

📣 خوانندگان همچنین می‌توانند با نواختن بر 💬 در پایین سوی چپ با ما همبستگی داشته پیام یا نوشتارهای خود را در این زمینه بنویسند. تنها خواهش ما اینست که نوشتارها تا جایی که تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده و خواست از آن تنها روشنی مطلب و حقیقت باشد.

📊 نیز در پایین یک دیدگاه‌پرسی هم آمده که می‌توانید در آن شرکت کنید.

🌸