پاکدینی ـ احمد کسروی
7.77K subscribers
8.61K photos
485 videos
2.28K files
1.76K links
🔔 برای پاسخ شکیبا باشید.

کتابخانه پاکدینی
@Kasravi_Ahmad

تاریخ مشروطه ایران
@Tarikhe_Mashruteye_Iran

اینستاگرام
instagram.com/pakdini.info

کتاب سودمند
@KetabSudmand

یوتیوب
youtube.com/@pakdini
Download Telegram
✴️ پاکدینی چه می‌گوید؟

🖌 احمد کسروی

📝 5ـ ما در این باره هم گره از کار گشاده‌ایم.


ما در این باره هم گره از کار گشاده دشواری را از میان برداشته‌ایم : درباره‌ی دین ما سخنان درازی رانده [1] این روشن گردانیده‌ایم که دینها برای نبرد با گمراهیها و نادانیها بوده. آدمیان قرنهای درازی را گذرانیده‌اند که جهان یا دستگاه طبیعت را نمی‌شناخته‌اند و در راه زندگانی یکباره گمراه بوده‌اند.

مثلاً بت‌پرستی می‌کرده‌اند. این یکی از گمراهیهای همگانی آن زمان و مایه‌ی گرفتاری مردمان بوده. شاید کسانی معنی بت‌پرستی را ندانسته از ارتباطی که آن با زندگانی داشته آگاه نیستند ، اینست شرح داده می‌گوییم :

بت‌پرستی این بوده که مردمان ، جهان را یک دستگاه ندانسته و کارها را از یک سرچشمه نشناخته در آن دستهای بسیاری را در کار و هر رشته از کارها را به یک منشاء دیگری نسبت می‌دادند ، از اینرو به خدایان بسیاری باور داشته آنها را راه‌برنده‌ی جهان می‌شناختند :

خدای برف و باران ، خدای تگرگ ، خدای دریاها ، خدای شهر‌ها ، خدای رویانیدن ، خدای میرانیدن ... از پستی اندیشه ، چهارپایانِ هیچ‌ندان را بخدایی برگزیده می‌پرستیدند.

آن بدتر که ‌این خدایان را دارای خشم و حسد و کینه می‌پنداشتند و از اینرو از آنها سخت می‌ترسیدند. مثلاً چون خدایان را دارای حسد می‌شناختند چنین می‌پنداشتند که اگر کسی توانگر گردد و یا دارای چند فرزند باهوش و تندرست باشد و یا سرداری از جنگ فیروز بازگردد خدایان باو حسد می‌برند و آسیبش می‌زنند. از اینرو دلهاشان ناآسوده می‌بود. کسی که توانگر می‌شد بایستی مقداری از داراییش را برای خدایان جدا گرداند ، کسی که دارای چند فرزند بود بایستی یکی از آنها را برای پرستاری در پرستشگاه خدایان فرستد ، سرداری که از جنگ ، پیروز بازمی‌گشت بایستی از تاراجهایی که آورده بود سهمی برای خدایان جدا گرداند ـ نادانی تا به آنجا می‌کشید که از ترسِ حسد خدایان ، دختران و پسران خود را قربانی گردانیده در زیر پای بتها سر می‌بریدند.

هنوز این نادانیها یکباره از جهان برنیفتاده در آمریکا و هند و هندوچین و دیگر جاها نشان آنها را توان یافت. در هندوستان تا این آخرها دخترها را وقف بتخانه‌ها می‌گردانیدند که در آنها زیند و در دسترس زائران باشند. در هندوچین هنوز هم از میوه‌ها و غله‌ها سهمی ‌برای خدای دریا جدا می‌گردانند و در خوانچه‌ای چیده به حساب خدایان آن را بمیانِ رود برده غرق می‌سازند.

این بوده حال گرفتاری مردمان. این بوده معنی بت‌پرستی و زیانهای آن بزندگانی. زردشت و دیگران برخاسته با این گمراهیها نبرد کرده‌اند. مردمان را از نادانی بیرون آورده ‌این حقیقت روشن ساخته‌اند که جهان سراسر یک دستگاه و کارها همه از یک سرچشمه است. خدا بیش از یکی نیست و آن هم بیرون از اینجهان است و دارای کینه و حسد و مانند اینها نمی‌باشد.

دانشمندان اروپا چنین وامی‌نمایند که آدمیان دچار گمراهیها و نادانیها بوده‌اند تا کم‌کم دانشها آنها را از نادانیها بیرون آورده و دینها را نیز دنباله‌ی آن نادانیها می‌شمارند. در حالی که داستان وارونه است و دینها نه دنباله‌ی نادانیها ، بلکه آغاز دانشهاست. نخستین نبرد را با نادانیها دینها آغاز کرده‌اند. اینها هر یکی در زمان خود ، مردمان را به یک رشته حقایق در زمینه‌ی شناختن جهان و زندگانی آشنا گردانیده‌اند.

آمدیم که آنها امروز کوچک می‌نمایند و با دانشها و همچنان با آیین زندگانی نمی‌سازند ، در این باره علت دو چیز است :

1) گذشت زمان. گذشت زمان اثر بسیار تواند داشت. برای مثل می‌گویم : یک روز بوده که یک مرد جنگی چون خود را با کلاه خُود و زره می‌آراست و تیر و کمان به دوش انداخته نیزه بدست می‌گرفت دلها از ترس او پر می‌شد و همه باو احترام می‌گذاشتند. ولی امروز اگر چنان مردی در خیابانها پدید آید همه باو خواهند خندید و احترامش نخواهند داشت. این مَثَل است ولی یک حقیقت ارجداری را نشان می‌دهد.

2) از دست دادن گوهر. این دینها هر یکی گوهر خود را از دست داده و یکباره وارونه گردیده. اینها که برای نبرد با گمراهیها بوده هر یکی اکنون پر از گمراهیها شده.


🔹 پانوشت :

1ـ کتاب «ورجاوندبنیاد» دیده شود.


———————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشه‌ی آن»

🖌 احمد کسروی

🔸 19ـ یک گفت و شنیدی (یک از یک)


چون در شماره‌ی پریروز پرچم نامه‌ی آقای آگاه را درباره‌ی بیزاری از شاعری و چشم‌پوشی از شعرهای خود بچاپ رسانیدیم یکی از خوانندگان با من چنین می‌گوید : «نامه‌ی آن لاری را خواندم ، راست نوشته ، ولی تند رفته.» گفتم : لاری نیست. در لارستان مأموریت دارد. اما این سخن شما بیمعنی است ، زیرا اگر راست گفته دیگر تند رفتنش کدامست؟!. او می‌گوید من چون زیان شعرهای بیهوده را فهمیدم بخود چنان کاری را نپسندیدم و آنچه داشتم از میان بردم ، شما بکجای این سخن ایراد دارید؟!. این کاریست که هر خردمندی باید بکند و تند رفتن هم نیست. نویسنده‌ی آن نامه از خرد پیروی کرده و جای هیچ ایرادی نیست.

چون گفتگو در مجلسی می‌رفت و حاضران گوش می‌دادند ، سخن را دنبال نموده چنین گفتم : شما امروز بر سر یک دو راهی ایستاده‌اید که اختیار دارید هر کدام را بپذیرید :

یکی آنکه بهمین حال که هستید باشید : این اندیشه‌های پراکنده همچنان در مغزها باشد ، از شعر و شاعری دست برندارید ، کتابهای سراپا زیان زمان مغول را پیاپی چاپ کرده بیرون ریزید ، چهارده مذهب همچنانکه هست باشد ، اخلاق پست بحال خود بماند ، از هر کسی زور دیدید گردن گزارید و همه بخاموشی گرایید ، و اگر او رفت بیکبار زبان بزشتگویی باز کنید ، آدمکشان آسوری و کرد در جای خود بمانند ، تاراجگران بوئراحمدی و لر و بلوچ در کار خود باشند ، پیاپی حزبها سازید ، و دسته‌ها ببندید ، ‌و در راه خودنمایی و هوسبازی از گراییدن به بیگانگان هم خودداری ننمایید. یک جمله بگویم : تغییری در اندیشه و رفتار و کردار خود ندهید.

این یک راه است و می‌توانید آن را پیش گیرید. ولی در این صورت حالتان همین خواهد بود که هست. گرفتار صد بدبختی خواهید بود ، لگدمال بیگانگان خواهید گردید ، اختیار زندگانی را در دست خود نخواهید داشت. یک جمله بگویم : این درماندگی و زبونی پایدار خواهد ماند و بلکه روز بروز سختتر گردیده کم‌کم نوبت نابودی خواهد رسید.

یک راه دیگر آنست که این حقایق را که ما یاد می‌کنیم و یکایک روشن می‌گردانیم بپذیرید و هر کسی در سهم خود بکار بندد و زشتیها را از خود دور گرداند و یک تبدیلی در اندیشه‌ها و خویها و رفتارها پدید آید و زندگانی رنگ نوینی گیرد. یک راه هم اینست.

اختیار با شماست که کدام یکی از اینها را بپذیرید و پیش گیرید. اگر بخواهید با همین حال بازمانید چنانکه گفتم گرفتاریهاتان همین خواهد بود که هست ، و شما باید باینها رضایت دهید و بیهوده بگله و ناله نپردازید. زیرا این گرفتاریها یک حادثه‌ی تصادفی ، یا نتیجه‌ی قضا و قدر نیست. بلکه نتیجه‌ی قطعی همان حال و رفتاریست که دارید ، و می‌خواهید دست برندارید.

یک بیچارگی که من در شما می‌بینم آنست که نمی‌خواهید نیک بشوید ولی می‌خواهید از روزگار نیکی بینید. می‌خواهید در این آلودگیها بمانید و هیچ کم نکنید ، ولی نتیجه‌ی آنها را که زبونی و زیردستیست درنیابید. در اینجاست که باید گفت معنی زندگی را نمی‌دانید. در اینجاست که باید گفت : یک دسته کودکان چهل‌ساله و پنجاه‌ساله‌اید.

این کار کودکانست که دست بآتش دراز می‌کنند و چون سوزانید بگریه می‌افتند. در جلو کندوی عسل ببازی پردازند و چون زنبورها بیرون ریختند و سر و روی ایشان را خستند بناله و فریاد برخیزند.

شما بخودتان بسیار مغرورید. من چون می‌آزمایم می‌بینم این غرور و نادانی شما از اندازه گذشته. زیرا امروز در حال آنکه از هر باره خوار و زبون می‌باشید و در توی بدبختی و درماندگی فرورفته‌اید باز حال خود را درک نمی‌کنید. شما هر یکی خود را دانشمند می‌شمارید هر سخنی بمیان آید می‌گویید : «مگر ما این را نمی‌دانستیم» ولی من چون می‌آزمایم می‌بینم ، شما چیزهای بسیار روشنی را نمی‌دانید.

شما از داستان «علت و معلول» ناآگاهید و این نمی‌دانید که در این جهان هر چیزی از یک علتی برمی‌خیزد و تا آن علت از میان نرود بحال خود خواهید ماند. این نمی‌دانید که هر گرفتاری یا بیماری که برای کسی یا توده‌ای رخ می‌دهد از یک علتی برخاسته که باید آن را جست و شناخت و بچاره پرداخت. این چراغ برق بالا سر ما ، اگر اکنون خاموش گردد شاید کسانی آن را تصادفی شمارند و بسخنان گله‌آمیزی پردازند. ولی یک اهل فن آن را جز نتیجه‌ی یک علتی نخواهد شمرد و اینست جستجوی آن علت را کرده و بدست آورده و چاره خواهد کرد.

این یک قاعده‌ی بزرگ همگانیست و بهمه چیز جاریست. ولی شما آن را نمی‌دانید و اعتنا ندارید. بجای آنکه آلودگیها را از خود دور گردانید و بگرفتاریها از راهش چاره کنید تنها بگله و ناله بس می‌کنید و یا بیخردانه امیدوارید که ایران یک طلسمی دارد و کسی آن را از دست شما نتواند گرفت.


👇
شما از نادانی و بیچارگی ، هم زبونی و هم بدبختی را می‌کشید و هم بیهوده ناله و فریاد می‌کنید که این خود زیان دیگری می‌باشد. شما به هر چیزی از آلودگیهای خود نام فریبنده‌ی دیگری می‌گزارید : شعرهای بیهوده سرودن ، و افسانه‌های بیخردانه بافتن را «ادبیات» می‌نامید ، کهنه‌بافندگیهای یونان و روم را «فلسفه» می‌خوانید ، به بدآموزیهای خانه‌برانداز صوفیگری «عرفان» نام می‌دهید ، آشفتن مغزهای جوانان را «آموزش و پرورش» یاد می‌کنید ، گمراهیهای پراکنده و کشاکشهای بیهوده‌ی قرنهای گذشته را «مذهب» می‌شمارید ... بدینسان به هر یکی از آلودگیهای خود عنوان دیگری می‌دهید و ما هر یکی را که دنبال می‌کنیم بهایهوی و ایستادگی می‌پردازید و با این حال نیکی از جهان می‌خواهید. دوباره می‌گویم : این خود نشان درماندگی شماست.

دوباره می‌گویم : شما یا چنانکه هستید باشید و تن باین خواری و زبونی دهید و یا اگر رهایی می‌خواهید این حقایق را از ما بپذیرید و هر کسی تکانی بخود دهید و هر کسی این آلودگی‌ها را از خود دور گردانید.


(پرچم روزانه شماره‌ی 102)


——————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
✴️ پاکدینی چه می‌گوید؟

🖌 احمد کسروی

📝 6ـ دین چیست؟..


از این گفته‌ها معنی دین نیز روشنست. دین چیزی بیرون از زندگانی نیست. دین شناختن معنی جهان و پی بردن به حقایق زندگانی و زیستن از روی خرد است. سخنانی که ما می‌گوییم و من کوتاه‌شده‌ی آنها را در آغاز این کتاب یاد کردم دین است. ما می‌گوییم : دین زبان طبیعت است. حقایق جهان را دریافتن و زندگی از روی فهم و بینش کردن و بآبادی جهان و آسایش جهانیان کوشیدن دین است. کشیشها و ملاها و حاخامها و موبدان و دیگران که هر کدام دستگاهی را بنام دین راه می‌برند چنین وامی‌نمایند که دین چیزی در کناره‌ی زندگانیست. یک رشته باورها و وظایفیست که مردمان باید بپذیرند و اگر نپذیرفتند در آنجهان در آتش سوخته خواهند شد.

آنها دین را چنین چیزی وامی‌نمایند. مثلاً مردمان باید باور کنند که مسیح فرزند خدا بود و پس از کشته شدن از میان مردگان برخاسته و به آسمانها رفته است ، که اگر این را نپذیرند دارای «ایمان» نیستند و «به ملکوت آسمانها داخل نخواهند شد».

چند سال پیش روزی با یکی از مسیونرهای اروپایی سخن می‌راندیم و من نوشته‌های بیپای انجیل و تورات را یاد کرده می‌گفتم : « اینها با خرد نمی‌سازد» ، بمن چنین پاسخ داد : «ایمان چیز دیگرست و عقل چیز دیگر». این بود پاسخی که یک کشیش دانشمند بمن داد.

ولی ما روشن گردانیده‌ایم که نخست ، دین شناختن معنی جهان و زندگانیست. دوم ، یگانه چیزی که خدا بما داده و راست و دروغ را با آن می‌شناسیم خرد است. دین باید سراپا خردپذیر باشد. هر آنچه خردپذیر نیست بیپاست و باید بکنار گذاشت.

از این سخنانِ ما درباره‌ی دین نتیجه‌های بسیار بزرگی بدست تواند آمد :

1) این دستگاههایی که ‌امروز بنام دین هست و شکست خورده و با ذلت پایداری می‌نماید و مایه‌ی گرفتاریست باید از میان برود و دین در معنی راستش که چیز بسیار ارجداریست رواج گیرد و سودهای بزرگی از آن پیدا شود.

2) باین اختلافها که بنام دینها و کیشها درمیانست زمینه بازنمانده مردمان در سراسر جهان بهم نزدیکتر باشند.

3) زندگی بسیار آسان گردیده آدمیان توانند از آسایش و خوشی نیک بهره‌مند شوند. سختی زندگانی امروز ، بیش از همه ، از آنست که معنی راست زندگانی فهمیده نشده و یک آیین بخردانه‌ای درمیان نیست. امروز هیاهو در جهان پیچیده : «زندگانی نبرد است» ، و همین مایه‌ی سختی روزافزون زندگانی گردیده ، و ما چنانکه بارها بازنموده‌ایم این هیاهو غلطست و خرد و فهم از آن بیزار می‌باشد. آدمیان را به نبرد نیازی نیست و زندگانی نیز نبرد نمی‌باشد.

4) جهان آباد ، و روی زمین سبز و خرم ، و خوراک و نوشاک و پوشاک و دیگر نیازمندیهای زندگی بسیار فراوان تواند بود. با این پیشرفت دانشها ، و با این وسایل نوینی که بدست آمده ، اگر بآیین بخردانه زیسته شود ، مطمئناً جهان رنگ دیگری بخود تواند گرفت.

اینها نتیجه‌های بزرگیست و راهش جز گفته‌ها و کوششهای ما نیست. ...


———————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشه‌ی آن»

🖌 احمد کسروی

🔸 20ـ پراکنده‌اندیشی چه اثری تواند داشت؟.. (یک از دو)


در چند شماره‌ی پیش نمونه‌ای از پراکندگی اندیشه‌ها را نشان دادیم. کنون می‌خواهیم دنباله‌ی سخن را گرفته پیش رویم. می‌خواهیم رابطه‌ای را که میانه‌ی آن اندیشه‌های پراکنده با بدبختیها و درماندگیهای ایرانیان است روشن گردانیم : این بدبختیها و درماندگیها چه ربطی باندیشه‌های پراکنده دارد؟!.. مگر اندیشه هم می‌تواند یک توده‌ی بزرگی را بدینسان درمانده گرداند؟!.. برای دانستن اینها باید چند چیز را بدیده گرفت :

1) «سرچشمه‌ی کارهای آدمی مغز اوست». شما را به هر کاری مغزتان وامی‌دارد. مرکز اراده مغز است.

2) «مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا گیرد». مثلاً فلان پیره‌زن بزیارت سقاخانه می‌رود و نذر بآنجا می‌برد ولی شما بآن ریشخند می‌کنید و اگر بدستتان افتاد آن سقاخانه را ویران خواهید کرد ـ این تفاوت از آنجاست که در مغز او اندیشه‌های دیگر است و در مغز شما اندیشه‌های دیگر. اگر بآن پیره‌زن هم حقایق را یاد داده بگوییم : این سقاخانه‌ها هیچ‌کاره‌ی جهانست. اینها نه تنها به بیماران شفا نتوانند داد ، بلکه سالانه صدها کسان را مبتلای بیماری می‌گردانند ـ وقتی که اینها را باو یاد دهیم ، خواهید دید دیگر او نیز بزیارت سقاخانه نمی‌رود ، و بلکه باید گفت نمی‌تواند رفت[1] . دیگر اراده‌ای که او را بتکان آورده و بسوی سقاخانه روانه گرداند نیست.

3) «اندیشه‌های ضد هم مغز را از کار اندازد». چون دانستیم مغز تابع اندیشه‌هایی است که در آن جا گیرد باید بآسانی بپذیریم که ‌اندیشه‌های ضد هم مغز را از کار می‌اندازد. زیرا این اندیشه‌ها هر یکی آن را بکار دیگری وادارد و آن درمیانه درماند. درست بدان می‌ماند که به یک ترنی دو لوکومتیو ببندند که یکی از جلو باین سو کشد و دیگری از پشت بآن سو ، پیداست که ترن درمیان آن دو بیکاره خواهد ماند.

شما اگر در سر یک سه‌راهی بایستید و یک کسی بآنجا رسیده بپرسد : «راه فلان اداره کدامست» و شما خود یک راهی را نشان دهید و رفیقتان راه دیگری را ، خواهید دید که آن شخص درمانده و نتواند بهیچ یکی از دو راه روانه گردد. از این آزمایش صدها نمونه توان پیدا کرد.

اگر شما این سه مقدمه را نیک اندیشید و باهم بسنجید رابطه‌ای را که درمیان اندیشه‌های ضد هم و پریشان با درماندگیهای ایران است بآسانی خواهید دریافت. این اندیشه‌ها مغزها را از کار انداخته و اراده‌ها را سست گردانیده ، اینست یک توده‌ی بزرگی را درمانده و بیچاره گردانیده. این چیزیست که خودتان بآسانی توانید دریافت. با اینحال ما باز هم دلیلهایی یاد می‌کنیم.

امروز در سراسر جهان هیاهویی برخاسته و توده‌ها ، سختترین نبردها را باهم می‌کنند و در همه‌ی کشورها مردمان بآینده‌ی خود توجه دارند و از هیچ کوششی بازنمی‌ایستند. در همه جای جهان صدا افتاده که باید بکوشیم و کشور خود را نگه داریم و آزادی را از دست ندهیم. اینها جمله‌هاییست که در کشورها تکرار می‌شود ، در ایران نیز این سخنان هر روز گفته می‌شود و با اینحال شما اگر دقت کنید تأثیری از آنها درمیان نیست و ایرانیان با صد بی‌پروائی روز می‌گذرانند. اگر این گفته‌ها در ایرانیان تأثیر داشت بایستی درگام نخست بهمدستی و یگانگی کوشند ، (زیرا گام نخست همه‌ی کوششها آنست) ، و شما می‌بینید که آنچه در ایران نیست ، یگانگی و همدستیست ، بلکه می‌بینید که بجای همدستی بدسته‌بندی‌های بسیار کودکانه می‌کوشند و هر چند تنی در یکجا نشسته یک حزبی پدید می‌آورند. دیگر چه دلیلی بالاتر از این که آن سخنان را در این مردم تأثیری نیست و هیچگاه تکانی در دلهاشان پدید نمی‌آورد.

آیا این از چیست؟.. چرا این مردم باین حال افتاده‌اند؟... چرا اندیشه‌ی خود و فرزندان خود را نمی‌کنند؟..

ما پاسخ این پرسشها را می‌دانیم. بیچاره ایرانیان به یک درد بسیار خطرناکی مبتلا گردیده‌اند. مثلاً در برابر همان سخنانی که درباره‌ی کشور و نگهداری آن گفته می‌شود در مغزها چند رشته تعلیمات ، که همگی بضد آنهاست خوابیده و من برخی از آنها را فهرست‌وار در اینجا می‌شمارم.

1) جبریگری و اعتقاد بقضا و قدر که از بدترین مخدرهاست. این عقیده در کتابها هست ، در شعرها هست ، در زبانها هست ، در سراسر مغزها خوابیده است :

بخت و دولت بکاردانی نیست
جز بتقدیر آسمانی نیست

رضا بداده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادند

👇
2) عقیده بدفع بلا بوسیله‌ی نذر و طلسم و حرز و دعا. هر زمان که یک خطری رو می‌آورد ، بسیاری از مردم بجای آنکه همدست باشند و بچاره‌ی آن کوشند هر یکی به یک وسیله‌ی نامشروع دیگری می‌پردازند. این نذر می‌کند اگر خودش و خاندانش سالم جَست یک گوسفندی بکشد. آن بسر دعانویس رفته یک دعای دفع بلا می‌گیرد. آن دیگری امید بدعا و توسل می‌بندد. چون این امیدها در دلها خوابیده اینست پروای خطر ندارند و درپی کوشش نمی‌باشند.
3) خراباتیگری و باورهای رندانه که دلها را پر گردانیده :

مِی خور که ندانی ز کجا آمده‌ای
خوش باش که ندانی بکجا خواهی رفت

چون کار نه بر مراد ما خواهد رفت
اندیشه و جهد ما کجا خواهد رفت

روزی که گذشتست ازو یاد مکن
فردا که نیامدست فریاد مکن

بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

این گفته‌های زهرآلود که با تار و دنبک خوانده می‌شود ، تا ته دلها تأثیر کرده و بدترین زیان را می‌رسانیده.

4) عقیده‌های باطل کیشی : «انسان باید در فکر آخرت باشد این جهان فانیست و به هر نحوی که باشد می‌گذرد». «الدنیا سجن ‌المؤمن و جنة ‌الکافر» [2] ، «این دولت جابر است نباید باو مالیات پرداخت و سرباز داد» ، «اگر کسی در این جنگها [3] کشته شود مرتد است و بجهنم خواهد رفت».

5) تعلیمات صوفیگری : «انسان باید در فکر تهذیب نفس باشد و به کارهای دنیایی نپردازد» ، «جهاد اکبر مجادله با نفس است. باید کوشید و نفس را کشت. از آدمکشی چه نتیجه تواند بود؟!..».

6) بدآموزیهای مادّیگری : «آدم باید زیرک باشد و پول دربیاورد و زندگانی را با خوشی بسر دهد. من بروم کشته شوم که دیگران استراحت خواهند کرد؟!.. از استراحت آنها بمن چه نتیجه خواهد بود». این نیز سخنیست که از اروپا رسیده و در این سی سال آخر در سراسر ایران انتشار یافته و دلها را پر گردانیده.

7) فریبکاریهای سوسیالیستی : «میهن‌پرستی یعنی چه؟! تمام دنیا یک میهنست و همه‌ی انسانها هم‌میهن می‌باشند». این هم از سخنانیست که در سالهای آخر بزبانها افتاده و دستاویزی بدست یک دسته داده است.

ببینید : در برابر یک سخنی هفت رشته سخنان متناقص که همه بضد آن می‌باشد رواج دارد و گوشها و دلها را پر گردانیده است. آیا اینها تأثیری نباید داشته باشد؟!.. آیا نبایستی مغزها را از کار اندازد و اراده‌ها را بکشد؟!. شما چگونه می‌خواهید که آن سخنانی که درباره‌ی کشور و نگهداری آن می‌گوییم تأثیر کند ولی اینها که با زبانهای مؤثرتر گفته شده و از سالها درمیان توده رواج داشته تأثیر نکند؟!..


🔹 پانوشتها :

1ـ «نمی‌تواند رفت» سبک شده‌ی «نمی‌تواند رفتن» است.

2ـ معنی : این جهان زندان دیندار و بهشت بیدین است.

3ـ توجه کنید یکی از آن جنگهای مورد نظر ، جنگ سپاهیان ایران در برابر بیگانگان در شهریور20 بوده! چرا که علما فتوا به آن نداده‌اند یا سودی از آن بدیده نداشته‌اند.

——————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
✴️ پاکدینی چه می‌گوید؟

🖌 احمد کسروی

📝 7ـ باید برخورداری از خوشیهای زندگی بسیار بیشتر از این باشد


سالیان دراز است که در جهان جنبشهایی پدیدار است در راه اینکه زندگانی آدمیان بهتر گردد و این رنجها و گرفتاریها که امروز در جهانست کم باشد و آدمیان که باین جهان می‌آیند و هر یکی پنجاه سال و شصت سال زیسته درمی‌گذرند از خوشیهای زندگی نیک برخوردار گردند. این جنبشها از اروپا و آمریکا برخاسته بآسیا نیز رسیده در همه جا تکان و هیاهو برپاست. در اروپا و آمریکا انجمنهای بزرگ «بین‌المللی» برپا می‌گردد و کوششهای فراوان می‌رود.

یکی از آرزوهای بزرگ آنست که جلو جنگ گرفته شود و این گرفتاری بزرگ که روز بروز صدمه و آسیبش بیشتر می‌گردد و امروز بیم ویرانی جهان می‌رود از میان برخیزد.

این جنبشها و کوششها همه نیکست ولی آنچه ما می‌دانیم برای نیکی جهان کم‌آسیبترین و بهترین راه همانست که به خردهای مردم تکان دهیم. مردم را بیدار گردانیده آنان را بشناختن خرد و پیروی از آن واداریم. این راه نه تنها بهتر است چنانکه گفتم یگانه راه می‌باشد. دوباره می‌گوییم یگانه چیزی که خدا بآدمیان داده و شناسنده‌ی نیک و بد و راست و کج می‌باشد ، خردهای ایشانست.

امروز در جهان نبردهای بسیاری می‌رود. توده‌ها باهم در نبردند ، شرقیان با غربیان در نبردند ، ‌بیچیزان با چیزداران در نبردند ، دانشها با نادانیها در نبردند ، اینهمه نبردها می‌رود و یکی از آنها نبرد خردها با بیخردیهاست.

...

می‌دانم کسانی خواهند گفت : این گفته‌ها همه راست ، ولی آیا شدنیست که مردمان در زندگانی خرد را راهنما گردانند؟! آیا این کار شدنیست؟!..

بسیاری از خوانندگان ناشدنی خواهند شمرد که مردمان در سراسر زندگانی خرد را راهنما گردانند ، ولی ما آن را ناشدنی نمی‌شناسیم و هیچ جلوگیری در میان نمی‌بینیم. چرا نتواند بود که آدمیان از خردهای خود پیروی نمایند؟ باز می‌پرسیم : چرا نتواند بود؟..

شما از راه دانش بیایید ،‌ آیا چه جلوگیری درمیانست؟ ما این روشن گردانیده‌ایم که آدمی دارای دو گوهر می‌باشد. گوهر جان با هوسها و آز و خودخواهی و دیگر بدیها ، گوهر روان با خرد و فهم و نیکخواهی و اندوه‌خواری و آبادی‌دوستی و آمیغ‌پژوهی و دیگر نیکیها. پس چه شده که آن گوهر کارگر باشد و این گوهر نباشد؟!. چه شده که آدمی ناچار باشد تنها از سرشت جانی خود پیروی نماید؟!.. ما خود گفتیم که اگر آدمی بسر خود باشد (تربیتی نبیند) سرشت جانی او غلبه خواهد کرد. ولی سخن در آنست که مردمان بسر خود نباشند. سخن در آنست که یک تربیتِ مقدسِ همگانی درمیان باشد.

یا اگر خواستید از راه تاریخ و تجربیات تاریخی بیایید ، باز می‌پرسیم چه مانعی درمیانست؟ تاریخ نیک نشان می‌دهد که آدمیان از روزی که بروی زمین پیدا شده‌اند ، همیشه رو بسوی بهتری داشته‌اند و هر زمان گام دیگری در راه پیشرفت برداشته‌اند. اکنون این نیز گامی در راه پیشرفت باشد. می‌گویند : چرا چنین کاری تاکنون نبوده است؟ می‌گویم بسیاری چیزهاست که تاکنون نبوده است و پس از این خواهد بود.


———————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشه‌ی آن»

🖌 احمد کسروی

🔸 20ـ پراکنده‌اندیشی چه اثری تواند داشت؟.. (دو از دو)


کسانی بما می‌نویسند : بهتر است هر روز در پرچم یک گفتاری درباره‌ی اوضاع جنگ بنویسید. می‌گویند : امروز مهمترین موضوع همان جنگست و باید روزنامه‌ها بیش از همه باین پردازند. کسانی هم ایراد گرفته می‌گویند : آن موضوعها را که پرچم دنبال می‌کند امروز وقتش نیست.

می‌گویم : راستست که ما امروز بحوادث جنگ علاقه‌مندیم و باید از پیشامدها ناآگاه نمانیم و بی‌پروایی از خود ننماییم. چیزی که هست خبرهای جنگ هر روز در روزنامه‌ها نوشته می‌شود و ما نیز می‌نویسیم. از آنسوی هفته‌ای یک بار از پیشامدهای آن هفته یک خلاصه‌ی روشنی بیرون آورده بشکل تاریخچه زیر عنوان «گزارش هفتگی» بچاپ می‌رسانیم. نیز درباره‌ی اینکه ما باید در این هنگام آشفتگی جهان آسوده و بی‌پروا ننشینیم و باید خود را برای ایستادگی در برابر حوادث آماده گردانیم گفتارهای پیاپی می‌نویسیم. آنچه ما بایست بکنیم اینهاست. دیگران خود می‌دانند ما به بیشتر از این نیازی نمی‌بینیم.

اما اینکه می‌گویند : «آن موضوعها را که پرچم دنبال می‌کند امروز وقتش نیست» گفته‌ی بسیار پوچیست. ما چه امروز و چه در هر هنگام دیگری باید در اندیشه‌ی دردهای کشور و چاره‌ی آن باشیم. مهمترین موضوع برای ما همینست. امروز داستان ما داستان شهریست که در آن وبا یا یک بیماری واگیر دیگری افتاده و انبوه مردم را گرفتار و بستری گردانیده ، و در همان حال آگاهی آمده که دشمنانی بقصد تاراج آن شهر می‌آیند ... آیا سردستگان و پیشروان این شهر چه باید کنند؟.. آیا نه آنست که باید از یکسو با کوشش بسیار بچاره‌ی بیماران کوشند و کسانی را از آنان که از بستر برمی‌خیزند توانا گردانند و از سوی دیگر در اندیشه‌ی جلوگیری از دشمن باشند و هر یکی از این بهبود‌یافتگان را بصف خوانند و دسته دسته سپاه بسیج کنند؟.. آیا جز این راهی بنظر می‌رسد؟..

کنون اگر کسی در همان شهر زبان بایراد باز کند و چنین گوید : «اکنون وقت پرداختن بچاره‌ی بیماران نیست. باید تنها در اندیشه‌ی جنگ باشیم و هر که را می‌بینیم تفنگ بدستش داده بجلو دشمن فرستیم» ، این را بگوید و نفهمد که اگر بچاره‌ی بیماران پرداخته نشود بیشتر مردم توانا برای رفتن بجنگ نخواهند بود و آنان که خواهند رفت چون ناتوان و کم‌نیرویند جنگی نتوانسته شکست خواهند خورد.

ایراد این کسان نیز بما همانگونه است. اینان می‌گویند : امروز باید تنها سخن از نگهداری کشور و از میهن‌پرستی و اینگونه موضوعها باشد و گفتگو از شعر و اندیشه‌های پراکنده و مانند اینها را بوقت دیگری نگه داریم. این را می‌گویند و نمی‌فهمند که تا اندیشه‌های آشفته و مغزفرسا و این بدآموزیهای اراده‌کش درمیانست شما از هیچ کوششی نتیجه نخواهید برد.

شما می‌گویید : «میهن‌پرستی» و هیچ نمی‌دانید که چند رشته تعلیمات که همه بضد آنست درمیان مردم رواج دارد. فلان جوان اروپادیده می‌گوید : «زندگانی مبارزه است و آدم باید زیرک باشد و پول دربیاورد». فلان حاجی مقدس می‌گوید : «میهن‌پرستی بت‌پرستیست. من باید در فکر آخرتم باشم. بمن چه کشور می‌رود و یا می‌ماند». فلان خراباتی می‌گوید : «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای» فلان مرد تیره‌درون هر کجا می‌نشیند زبان بریشخند باز کرده می‌گوید : «اولاد سیروس هیچوقت چیزی نبوده».

در برابر یک سخنِ شما چند گونه سخنان ضد آن می‌گویند و دلها را پر می‌گردانند. چه شده که سخن شما مؤثر افتد و اینها مؤثر نباشد؟!.. آیا دور از خرد نیست که با این بدآموزیهای فراوان که هر یکی بکشتن احساسات و اراده ، عامل جداگانه‌ایست شما می‌گویید باید تنها میهن‌پرستی را عنوان کنیم و تنها در پیرامون آن سخن رانیم؟!..

مگر ندیدید که داستان مشروطه و آن جوش و خروش که در سراسر ایران برخاسته بود در نتیجه‌ی همین موانع ناانجام ماند و از آنهمه رنجها و فداکاریها جز نتیجه‌ی کمی بدست نیامد؟!.. ندیدید که در همان پیشامد شهریور ماه چه رسوایی از افسران و استانداران و دیگران پدید آمد؟!..

چه داستان مشروطه و چه داستان شهریور‌ماه هر دو بهترین دلیل براستی گفتار ما می‌باشد. زیرا در هر دو داستان طبقه‌ی عوام و درس‌ناخوانده آزمایش خوبی دادند و با روی سفید و پیشانی باز از کشاکش بیرون آمدند. برعکس طبقه‌ی درسخوانده که بیشترشان جز مایه‌ی روسیاهی و رسوایی نبودند.

👇
داستان مشروطه بماند ، آن را در تاریخ باید جست. داستان شهریورماه را بداوری گزارده ببینیم علت چه بود که افراد سپاهی و بسیاری از افسرانِ جزو غیرت و مردانگی شایانی از خود نشان دادند و فداکاریهای سرفرازانه نمودند. ولی افسران بزرگ جز از چند تنی که باید جدا گیریم دیگران مایه‌ی رسوایی و سرافکندگی شدند؟!.. اگر شما با یکایک این افسران و سرلشگران آشنا باشید و از عقیده و باورهاشان بجستجو پردازید خواهید دید مغزهاشان پر از اندیشه‌های مادّیگریست و هر یکی از آنان زندگی را جز مبارزه نمی‌داند و بر آنست که هر کسی باید از هر راهی که می‌تواند پول بدست آوَرَد و درپی خوشیهای خود باشد و پروای دیگران نکند. یا خواهید دید کسانی از آنان با شعرهای رندانه‌ی خراباتی آشنایی دارند و زندگانی را جز یک دم نمی‌شمارند و برآنند که باید آن یک دم را بخوشی گذرانند. وگرنه چگونه باور کردنیست که یک سرلشگری دسته‌های زیردست خود را بسر خود رها کند و با چند تن رو بگریز آورد و پس از چند روزی ناگهان در ملایر پیدا شود؟!. چگونه باور کردنیست که یک سرهنگ با داشتن عده‌ی بسیار ، تفنگ و افزارِ خود را باشرار سپارد و تنها در اندیشه‌ی جان خود باشد که بخاک بیگانه گریزد؟!..

این از چیست که افراد آنگونه و افسران اینگونه درآمدند؟!.. آیا این دلیل نیست که علت درماندگیهای ایران این اندیشه‌های پراکنده می‌باشد که بنام فلسفه یا ادبیات یا هر نام دیگری در کتابها و روزنامه‌ها نوشته می‌شود و کسان باسواد آنها را خوانده بیاد خود می‌سپارند و بدینسان عزم و اراده‌شان از کار می‌افتد؟!.. آیا دلیل آن نیست که ما تا باین درد چاره نکنیم از هیچ کوششی نتیجه نخواهیم برداشت؟!..

یک چیز شگفتتر اینست که می‌بینیم کسانی می‌نشینند و با یک حال آرام و پیشانی باز از جنگ آلمان و انگلیس و ژاپن و آمریکا به گفتگو می‌پردازند و از آینده‌ی جهان سخن می‌رانند و چنین وامی‌نمایند که آینده‌ی ما نیز بسته به نتیجه‌ی این جنگست. ولی این غفلتی از آن کسان می‌باشد. این جنگ در سرنوشت ما تأثیر خواهد داشت ولی نه چندان که اینان می‌پندارند. آنچه در سرنوشت ایران و شرق تأثیر مهم تواند داشت همینست که باین درماندگیها چاره شود. وگرنه ما تا اینیم که هستیم حالمان همین خواهد بود که هست.

مَثَل اینان مثل آن روستاییست که زمینی که شایسته‌ی کشت باشد ندارد و یا اگر زمین دارد تخم ندارد ، و با این حال در آغاز بهار گفتگو از آمدن و نیامدن باران می‌کند و چنین وامی‌نماید که همچون دیگران سرنوشت او و خاندانش بسته به پیشامد بارانست ، و پیداست که این رفتار او بیخردانه می‌باشد.

آری روستاییان و برزگران در بهار می‌نشینند و گفتگو از باران و چگونگی هوا بمیان می‌آورند و علاقه بآن نشان می‌دهند. ولی بشرط آنکه کشتزاری آماده گردانیده و تخمی افشانده باشند که زمینه برای استفاده از باران آماده باشد. کسی که زمین ندارد و یا بذر نیفشانده چنین علاقه‌مندی به باران ازو بیخردانه است. مگر مقصودش این باشد که باران که بیاید دیگران استفاده از آن می‌کنند و محصول فراوان برمی‌دارند و یک سهمی هم برای من می‌فرستند که چنین توقعی بیخردانه‌تر خواهد بود.

(پرچم روزانه شماره‌های 84 و 85)

——————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸