Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎬 پاکدینی چه میگوید؟
🔹5ـ ما در این باره هم گره از کار گشادهایم.
💐
🔹5ـ ما در این باره هم گره از کار گشادهایم.
💐
آیا سخنان کلیپ بالا را آگاهکننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 25ـ دربارهی رضاشاه پهلوی و کارهای زمان آن شاه (یک از دو)
یکی از کارهای نیکی که باید در ایران انجام گیرد آنست که کسی یا کسانی با یک نظر پاک و بیغرضی کارهای رضاشاه پهلوی را بگفتگو و جستجو گزارند و نیک و بد همه را روشن گردانند. مردم دربارهی او از حقیقت بسیار دورند و نیکیها و بدیهای او را نمیدانند. زیرا آنچه در زمان خودش بود هر کاری میکرد چه در روزنامهها و چه در مجلس شورا و چه در جاهای دیگر مورد ستایش میگردید و کسی زبان بخردهگیری نمیتوانست گشود و آنچه اکنونست بیانصافانه از نیکی او نیز چشمپوشی مینمایند و پیاپی بشکایت و بدگویی میپردازند. بخصوص کسانی که در زمان او بزندان افتاده یا آسیب دیگری دیدهاند که خودداری نمیتوانند و از شکایت بازنمیایستند.
ولی ما آرزومندیم این کسان رنجش و احساسات خود را در موضوع دخالت ندهند و دربارهی شاه گذشته چنانکه بدیها را بدیده میگیرند از نیکیها هم چشم نپوشند. نویسنده خود از کسانی هستم که از دیکتاتوری رضاشاه آسیب دیدهام. آشنایانم داستان بیرون آمدن مرا از عدلیه میدانند [1] و جز خدا کسی نمیداند که آن داستان چه زیانهایی را بزندگانی من زد. گذشته از آنکه در زمان سرشهربانی بودن آیرُم [2] در نتیجهی یک بدگمانی بیجا ، نُه روز مرا در شهربانی نگه داشتند و همهی کتابها و نوشتههایم را بادارهی آگاهی آورده و صفحه بصفحه جستجو کردند که بسیاری از آنها از میان رفت. [3]
با اینحال من بخود حق نمیدهم در گفتگو از کارهای رضاشاه باین رنجش و آزردگی دخالت دهم. تاکنون چند بار گفتهام و در اینجا هم میگویم : رضاشاه بایران نیکیهای بسیار کرد. خانخانی را از میان برداشت ، بیست سال کشور را ایمن و آسوده راه برد ، بآبادی تهران و دیگر جاها کوشید ، بانک ملی بنیاد نهاد ، نظام وظیفه اجرا کرد ، بمردم رخت یکسان پوشانید ، زنان را از چادر و پیچه بیرون آورد. اینها هر یکی در حدود خود کارهای بزرگ و سودمندی است که باید بنام آن پادشاه در تاریخ بماند.
اگر کسانی سمتقو و اقبالالسلطنه و شیخخزعل و جهانشاهخان و امیرعشایر و بسیار امثال اینان را که بودند و هر یکی در یک گوشهی مملکت فرمانروایی میکردند فراموش ننمودهاند معنی این گفتهها را بهتر خواهند فهمید.
ولی از آنسوی رضاشاه مشروطه را از میان برد ، دارالشورا [=پارلمان] را بیآبرو گردانید ، در زمان او احساسات آزادیخواهی و ایراندوستی خفه گردید ، بداخلاقی رو بفزونی رفت ، رضاشاه هنگامی بکار برخاست که میتوانست احساسات آزادیخواهی و ایراندوستی را در مردم نیرومند گرداند و یک دسته از هوچیان و سودجویان را که درمیان آزادیخواهان پیدا شده و باعث آشفتگی کشور بودند از میان بردارد ، مشروطه را از راه حقیقت بجریان اندازد. خلاصه آنکه توده را بتکان آورد و یک نیرویی از آنها تولید گردانیده پشتیبان خود سازد. آن اختیاری را که بدستش افتاد میتوانست در این راه بکار برد. ولی رضاشاه چون از هوچیان و آزادیخواهانِ دروغی رنجیدگی داشت بکینهی آنها کوشید و مشروطه را از پا انداخت ، و اینبود انتخابات را سفارشی گردانید و از دارالشورا اختیار را گرفته قانونها را تابع ارادهی خود ساخت. همچنین در همهی ادارات زور و چیرگی را بکار انداخت. اینها نیز زیانهای کوچکی نیست و من نمیدانم این بدبینی و دشمنی با مشروطه و توده در دل آن پادشاه از کجا و به چه انگیزه پدید آمده بود.
این یک داوریایست که من به اجمال دربارهی آن شاه میکنم و پیداست که باین کوتاهی نباید اکتفا کرد و باید به یک داوری بهتر و مفصلتر برخاست. از آنسوی یک رشته جریانهای سیاسی بوده که مردم از آنها آگاه نشدهاند و تا آنها بیرون نیاید و دانسته نشود داوری صورت درستی نخواهد داشت.
نویسنده به یک رشتهی کمی از آنها آگاهم و نیک میدانم که چه اهمیتی را داراست و چگونه اندیشهها و نظرها را تغییر تواند داد. اینست بسیار آرزومندم که آن حقایق بیرون آید و مردم آگاه گردند. ایکاش رضاشاه آن حوصله را داشتند که در آن زیستگاه خود که دور از ایران روز میگزارند حقایق تاریخی بیستسالهی زمان سررشتهداری خود را یادداشت کنند و یا کسی را بیادداشت کردن وادارند و این کمک را بتاریخ ایران دریغ ندارند.
🔹 پانوشتها :
1ـ نک. «زندگانی من» (ده سال در عدلیه و داستان بیرون آمدن من از عدلیه)
2ـ سرتیپ محمدحسین آیرم رئیس شهربانی حکومت رضاشاه از سال 1312 تا 1314. رکنالدین مختاری همان جایگاه را تا 1320 داشت. برای آگاهی بیشتر نک. دفتر «دفاع کسروی در دیوان کیفر»
3ـ از جمله نوشتههایی که ناپدید شده بخش یکم و دوم (از سه بخش) «دفتر روزگار» یا «تقویم هزاروسیصدوبیست ساله» است.
——————————
🖌 احمد کسروی
🔸 25ـ دربارهی رضاشاه پهلوی و کارهای زمان آن شاه (یک از دو)
یکی از کارهای نیکی که باید در ایران انجام گیرد آنست که کسی یا کسانی با یک نظر پاک و بیغرضی کارهای رضاشاه پهلوی را بگفتگو و جستجو گزارند و نیک و بد همه را روشن گردانند. مردم دربارهی او از حقیقت بسیار دورند و نیکیها و بدیهای او را نمیدانند. زیرا آنچه در زمان خودش بود هر کاری میکرد چه در روزنامهها و چه در مجلس شورا و چه در جاهای دیگر مورد ستایش میگردید و کسی زبان بخردهگیری نمیتوانست گشود و آنچه اکنونست بیانصافانه از نیکی او نیز چشمپوشی مینمایند و پیاپی بشکایت و بدگویی میپردازند. بخصوص کسانی که در زمان او بزندان افتاده یا آسیب دیگری دیدهاند که خودداری نمیتوانند و از شکایت بازنمیایستند.
ولی ما آرزومندیم این کسان رنجش و احساسات خود را در موضوع دخالت ندهند و دربارهی شاه گذشته چنانکه بدیها را بدیده میگیرند از نیکیها هم چشم نپوشند. نویسنده خود از کسانی هستم که از دیکتاتوری رضاشاه آسیب دیدهام. آشنایانم داستان بیرون آمدن مرا از عدلیه میدانند [1] و جز خدا کسی نمیداند که آن داستان چه زیانهایی را بزندگانی من زد. گذشته از آنکه در زمان سرشهربانی بودن آیرُم [2] در نتیجهی یک بدگمانی بیجا ، نُه روز مرا در شهربانی نگه داشتند و همهی کتابها و نوشتههایم را بادارهی آگاهی آورده و صفحه بصفحه جستجو کردند که بسیاری از آنها از میان رفت. [3]
با اینحال من بخود حق نمیدهم در گفتگو از کارهای رضاشاه باین رنجش و آزردگی دخالت دهم. تاکنون چند بار گفتهام و در اینجا هم میگویم : رضاشاه بایران نیکیهای بسیار کرد. خانخانی را از میان برداشت ، بیست سال کشور را ایمن و آسوده راه برد ، بآبادی تهران و دیگر جاها کوشید ، بانک ملی بنیاد نهاد ، نظام وظیفه اجرا کرد ، بمردم رخت یکسان پوشانید ، زنان را از چادر و پیچه بیرون آورد. اینها هر یکی در حدود خود کارهای بزرگ و سودمندی است که باید بنام آن پادشاه در تاریخ بماند.
اگر کسانی سمتقو و اقبالالسلطنه و شیخخزعل و جهانشاهخان و امیرعشایر و بسیار امثال اینان را که بودند و هر یکی در یک گوشهی مملکت فرمانروایی میکردند فراموش ننمودهاند معنی این گفتهها را بهتر خواهند فهمید.
ولی از آنسوی رضاشاه مشروطه را از میان برد ، دارالشورا [=پارلمان] را بیآبرو گردانید ، در زمان او احساسات آزادیخواهی و ایراندوستی خفه گردید ، بداخلاقی رو بفزونی رفت ، رضاشاه هنگامی بکار برخاست که میتوانست احساسات آزادیخواهی و ایراندوستی را در مردم نیرومند گرداند و یک دسته از هوچیان و سودجویان را که درمیان آزادیخواهان پیدا شده و باعث آشفتگی کشور بودند از میان بردارد ، مشروطه را از راه حقیقت بجریان اندازد. خلاصه آنکه توده را بتکان آورد و یک نیرویی از آنها تولید گردانیده پشتیبان خود سازد. آن اختیاری را که بدستش افتاد میتوانست در این راه بکار برد. ولی رضاشاه چون از هوچیان و آزادیخواهانِ دروغی رنجیدگی داشت بکینهی آنها کوشید و مشروطه را از پا انداخت ، و اینبود انتخابات را سفارشی گردانید و از دارالشورا اختیار را گرفته قانونها را تابع ارادهی خود ساخت. همچنین در همهی ادارات زور و چیرگی را بکار انداخت. اینها نیز زیانهای کوچکی نیست و من نمیدانم این بدبینی و دشمنی با مشروطه و توده در دل آن پادشاه از کجا و به چه انگیزه پدید آمده بود.
این یک داوریایست که من به اجمال دربارهی آن شاه میکنم و پیداست که باین کوتاهی نباید اکتفا کرد و باید به یک داوری بهتر و مفصلتر برخاست. از آنسوی یک رشته جریانهای سیاسی بوده که مردم از آنها آگاه نشدهاند و تا آنها بیرون نیاید و دانسته نشود داوری صورت درستی نخواهد داشت.
نویسنده به یک رشتهی کمی از آنها آگاهم و نیک میدانم که چه اهمیتی را داراست و چگونه اندیشهها و نظرها را تغییر تواند داد. اینست بسیار آرزومندم که آن حقایق بیرون آید و مردم آگاه گردند. ایکاش رضاشاه آن حوصله را داشتند که در آن زیستگاه خود که دور از ایران روز میگزارند حقایق تاریخی بیستسالهی زمان سررشتهداری خود را یادداشت کنند و یا کسی را بیادداشت کردن وادارند و این کمک را بتاریخ ایران دریغ ندارند.
🔹 پانوشتها :
1ـ نک. «زندگانی من» (ده سال در عدلیه و داستان بیرون آمدن من از عدلیه)
2ـ سرتیپ محمدحسین آیرم رئیس شهربانی حکومت رضاشاه از سال 1312 تا 1314. رکنالدین مختاری همان جایگاه را تا 1320 داشت. برای آگاهی بیشتر نک. دفتر «دفاع کسروی در دیوان کیفر»
3ـ از جمله نوشتههایی که ناپدید شده بخش یکم و دوم (از سه بخش) «دفتر روزگار» یا «تقویم هزاروسیصدوبیست ساله» است.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
90%
آری
10%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 پاکدینی چه میگوید؟
🔹 6ـ دین چیست؟..
💐
🔹 6ـ دین چیست؟..
💐
آیا سخنان کلیپ بالا را آگاهکننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 25ـ دربارهی رضاشاه پهلوی و کارهای زمان آن شاه (دو از دو)
در زمان شاه گذشته تنها چیرگی و سختگیری او نبوده که مایهی زیان مردم گردیده. یک دسته از سران ادارهها و کارکنان دولتی نیز از زور و نیروی او استفاده نموده بمردم آزار و زیان بسیار رسانیدهاند. امروز تنها مختاری [1] را دنبال میکنند. باید گفت دیگران نیز بسیارند.
من میخواهم در اینجا برای مَثَل دیوان حرب و کارهای آن را یادآوری نمایم. این دیوان حرب چه بود؟. چه رفتاری با مردم میکرد؟. چند تن از افسران ستمگر خونخوار پیدا شده بنام «اجرای اوامر اعلیحضرت» بیرحمی و پستی بیاندازه از خود نشان میدادند. میرزاآقاخان خلعتبری که یک افسر جوانی او را با تپانچه درغلتانیده خود را نیز کشت یک نمونهی درستی از بیرحمی و خونخواری بود. برای آنکه دانسته شود چگونه اینها کاسهی گرمتر از آش گردیده بسیار بیشتر از آنچه مقصود رضاشاه بود بمردم ستم و بیرحمی مینمودند داستان پایین را یاد میکنم :
آقای حسن مشار (مشارالملک) [2] را که اکنون نمیدانم در کجای اروپاست بسیاری از خوانندگان خواهند شناخت. زیرا از کسانی بود که چند بار وزارت کرده است. این مرد در کارهای رضاشاه دخالت داشت و از نزدیکان او شمرده میشد ولی یک روز شنیده شد او را گرفته و بزندان انداختهاند. سپس نیز شنیده شد در دیوان حرب محکوم بمرگ گردیده. لیکن پس از چندی رها شده بیرون آمد و چون با نویسنده آشنایی داشت بدیدنش رفتم و چگونگی را پرسیدم.
داستان این بوده که پسر یکی از بستگان آقای مشار که جوان درسخواندهای بوده باروپا میرفته. آقای مشار برای شناسانیدن او نامهای بشهربانی نوشته تا تذکره[=گذرنامه] باو دادهاند. سپس در آلمان روزنامهای بنام «پیکان» بزبان فارسی انتشار یافته که از رضاشاه بد گفته و کسی از تهران راپورتی[گزارش] بشهربانی فرستاده که نویسندهی آن روزنامه فلان جوانست و او را مشارالملک فرستاده تا برود در اروپا از شاه بد نویسد.
بهمین دستاویز مشارالملک را با چند تنی بزندان کشانیدند و [سرهنگ] میرزاآقاخان خلعتبری و همدستان او در دیوان حرب بعنوان آنکه بشاه یا بکشور سوء قصد داشته حکم مرگ برای او دادند. اینست نمونهای از تشنگی آنها بخونریزی. از آنسو چون حکم را بنزد شاه بردند سخت برآشفته گفت : مردکه مگر من میرغضبم که هر روز آدم بکشم [3] ، و مشارالملک را آزاد گردانید ، و سپس دانسته شد که چون مختاری آن راپورت را بنزد شاه برده بوده در حاشیهاش نوشته است : «تحقیقی بکنید» با همین یک دستور بچنان رفتاری برخاسته بودند.
کسانی که در زمان آن شاه کشته شدهاند بیشترش چنین است که کارکنان شهربانی یا دیوان حرب دوسیه[=پرونده] برای ایشان ساخته و یک کار کوچکی را در نظر آن شاه بزرگ گردانیدهاند. ولی اگر اکنون از هر یکی از ایشان بپرسید خواهد گفت : شاه میخواست چند نفر دیگر را هم با آنان بکشد ولی من کوشیدم و نگزاردم.
گواه این سخن رفتاریست که آقای سرتیپ قریب میکند. این مرد که در زمان رضاشاه آزار و ستم بسیار بمردم رسانیده اکنون که آن شاه رفته و فرصت بدست آمده آقای سرتیپ برگشته و از آن شاه بد مینویسد و از بیچارگی و فراموشکاریِ مردم ایران استفاده کرده و میخواهد پس از آن ستمگریها جا در دلها برای خود باز کند.
آقای سرتیپ در محاکمهی محسن جهانسوز و همراهانش که همگی جوانان بیگناهی بودند دادستان دیوان حرب بوده و آنچه توانسته بیرحمی و پافشاری نشان داده و باعث ریخته شده خون یک جوان دانشمند بیگناه گردیده ، چنین کسی اکنون میخواهد «وجههی ملی» پیدا کند و در روزنامهها گفتار مینویسد که برضاشاه چنان گفتم ، و چنین شنیدم ، و چون دربارهی کشتن محسن جهانسوز ایراد میگیرند با یک پیشانی باز چنین پاسخ میدهد : «حکم را دادگاه میدهد نه دادستان».
آری آقای سرتیپ حکم را دادگاه میدهد ولی ما وظیفهی دادستان را هم میدانیم. دادستان هم پافشاری نموده حکم را از دادگاه میطلبد. این چیزی نیست که امروز مردم ندانند. شما آقای سرتیپ قریب در دادگاه سرپا ایستادهاید و با صد بیرحمی و بیوجدانی یک دسته از جوانان بیگناه را گناهکار قلم دادهاید و برای آنان از دادگاه کیفر خواستهاید و پیاپی ستایش از شاه کرده و دادگاه را در زیر تهدید گزاردهاید.
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 25ـ دربارهی رضاشاه پهلوی و کارهای زمان آن شاه (دو از دو)
در زمان شاه گذشته تنها چیرگی و سختگیری او نبوده که مایهی زیان مردم گردیده. یک دسته از سران ادارهها و کارکنان دولتی نیز از زور و نیروی او استفاده نموده بمردم آزار و زیان بسیار رسانیدهاند. امروز تنها مختاری [1] را دنبال میکنند. باید گفت دیگران نیز بسیارند.
من میخواهم در اینجا برای مَثَل دیوان حرب و کارهای آن را یادآوری نمایم. این دیوان حرب چه بود؟. چه رفتاری با مردم میکرد؟. چند تن از افسران ستمگر خونخوار پیدا شده بنام «اجرای اوامر اعلیحضرت» بیرحمی و پستی بیاندازه از خود نشان میدادند. میرزاآقاخان خلعتبری که یک افسر جوانی او را با تپانچه درغلتانیده خود را نیز کشت یک نمونهی درستی از بیرحمی و خونخواری بود. برای آنکه دانسته شود چگونه اینها کاسهی گرمتر از آش گردیده بسیار بیشتر از آنچه مقصود رضاشاه بود بمردم ستم و بیرحمی مینمودند داستان پایین را یاد میکنم :
آقای حسن مشار (مشارالملک) [2] را که اکنون نمیدانم در کجای اروپاست بسیاری از خوانندگان خواهند شناخت. زیرا از کسانی بود که چند بار وزارت کرده است. این مرد در کارهای رضاشاه دخالت داشت و از نزدیکان او شمرده میشد ولی یک روز شنیده شد او را گرفته و بزندان انداختهاند. سپس نیز شنیده شد در دیوان حرب محکوم بمرگ گردیده. لیکن پس از چندی رها شده بیرون آمد و چون با نویسنده آشنایی داشت بدیدنش رفتم و چگونگی را پرسیدم.
داستان این بوده که پسر یکی از بستگان آقای مشار که جوان درسخواندهای بوده باروپا میرفته. آقای مشار برای شناسانیدن او نامهای بشهربانی نوشته تا تذکره[=گذرنامه] باو دادهاند. سپس در آلمان روزنامهای بنام «پیکان» بزبان فارسی انتشار یافته که از رضاشاه بد گفته و کسی از تهران راپورتی[گزارش] بشهربانی فرستاده که نویسندهی آن روزنامه فلان جوانست و او را مشارالملک فرستاده تا برود در اروپا از شاه بد نویسد.
بهمین دستاویز مشارالملک را با چند تنی بزندان کشانیدند و [سرهنگ] میرزاآقاخان خلعتبری و همدستان او در دیوان حرب بعنوان آنکه بشاه یا بکشور سوء قصد داشته حکم مرگ برای او دادند. اینست نمونهای از تشنگی آنها بخونریزی. از آنسو چون حکم را بنزد شاه بردند سخت برآشفته گفت : مردکه مگر من میرغضبم که هر روز آدم بکشم [3] ، و مشارالملک را آزاد گردانید ، و سپس دانسته شد که چون مختاری آن راپورت را بنزد شاه برده بوده در حاشیهاش نوشته است : «تحقیقی بکنید» با همین یک دستور بچنان رفتاری برخاسته بودند.
کسانی که در زمان آن شاه کشته شدهاند بیشترش چنین است که کارکنان شهربانی یا دیوان حرب دوسیه[=پرونده] برای ایشان ساخته و یک کار کوچکی را در نظر آن شاه بزرگ گردانیدهاند. ولی اگر اکنون از هر یکی از ایشان بپرسید خواهد گفت : شاه میخواست چند نفر دیگر را هم با آنان بکشد ولی من کوشیدم و نگزاردم.
گواه این سخن رفتاریست که آقای سرتیپ قریب میکند. این مرد که در زمان رضاشاه آزار و ستم بسیار بمردم رسانیده اکنون که آن شاه رفته و فرصت بدست آمده آقای سرتیپ برگشته و از آن شاه بد مینویسد و از بیچارگی و فراموشکاریِ مردم ایران استفاده کرده و میخواهد پس از آن ستمگریها جا در دلها برای خود باز کند.
آقای سرتیپ در محاکمهی محسن جهانسوز و همراهانش که همگی جوانان بیگناهی بودند دادستان دیوان حرب بوده و آنچه توانسته بیرحمی و پافشاری نشان داده و باعث ریخته شده خون یک جوان دانشمند بیگناه گردیده ، چنین کسی اکنون میخواهد «وجههی ملی» پیدا کند و در روزنامهها گفتار مینویسد که برضاشاه چنان گفتم ، و چنین شنیدم ، و چون دربارهی کشتن محسن جهانسوز ایراد میگیرند با یک پیشانی باز چنین پاسخ میدهد : «حکم را دادگاه میدهد نه دادستان».
آری آقای سرتیپ حکم را دادگاه میدهد ولی ما وظیفهی دادستان را هم میدانیم. دادستان هم پافشاری نموده حکم را از دادگاه میطلبد. این چیزی نیست که امروز مردم ندانند. شما آقای سرتیپ قریب در دادگاه سرپا ایستادهاید و با صد بیرحمی و بیوجدانی یک دسته از جوانان بیگناه را گناهکار قلم دادهاید و برای آنان از دادگاه کیفر خواستهاید و پیاپی ستایش از شاه کرده و دادگاه را در زیر تهدید گزاردهاید.
👇
بالاخره اگر شما بگویید در آن محاکمه دخالت نداشتهاید این انکار محسوسات است. و اگر بگویید مجبور بودید یک دروغ بیشرمانهایست. کسان بسیاری شما را میشناسند که یک مرد ستمگری هستید و در زمان آن شاه از فرصت استفاده جسته خوی ستمگرانهی خود را بکار میبردید و کسی هم شما را ناگزیر نمیگردانید. اساساً دعوای ناگزیری در این هنگام از کسی پذیرفته نیست و نباید بود. شما اگر از آن کار کناره میجستید مانعی در جلو نداشتید. من که نویسندهی این گفتارم یک روزی برای گفتگو دربارهی یک بدبختی که بچنگال شما افتاده بود بدیوان حرب آمدم و هنوز فراموش نکردهام که یک افسر ریشداری (که سپس دانستهام شما آقای سرتیپ قریب بودهاید) با یک تشر و تحکمی بمن پاسخ داد : «حکم مدعیالعمومِ دیوان حرب ، حکم اعلیحضرتست باید اجرا شود». هنوز تلخی آن پاسخ بیادبانه و سیاهدلانهی شما از یاد من نرفته. با اینحال هیچگاه درپی کینهجویی از شما نبودم و آنچه مرا بنوشتن این سخن واداشته گفتارنویسی شماست. من درشگفتم که شما با چه رویی اینها را مینویسید؟! نمیدانم مردم را تا چه اندازه بیچاره و نافهم پنداشتهاید که میخواهید پس از آنهمه سیاهکاریها از در فریبکاری درآیید و خود را محبوب گردانید؟!..
(پرچم روزانه شمارههای 129 و 130)
🔹 پانوشتها :
1ـ رکنالدین مختاری پس از سرتیپ محمدحسین آیرم تا سال 1320 رئیس شهربانی بود.
2ـ حسن مشارالملک در کودتای سوم اسفند 1299 با سید ضیاء و رضاخان میرپنج همراهی کرد و در کابینهی سید ضیاء وزیر دربار احمدشاه شد.
سه بار وزیر خارجه ، پنج بار وزیر دارایی ، یک بار وزیر دربار و یک بار وزیر راه بود. زیر بار بستن قرارداد نفت نرفت. (از ویکیپدیا) در سال ۱۳۱۶ به اروپا رفت و تا پایان عمر آنجا ماند.
3ـ دنبالهی سخن شاه چنین بوده : «من گفتم تحقیق کنید نگفتم حکم اعدام دهید». نک. دفتر «دفاع کسروی در دیوان کیفر».
4ـ برای آگاهیهای بیشتر از آن جوان نک. بدفتر «دفاع کسروی در دیوان کیفر»
5ـ بیگمان دیکتاتوری یکروزه پدید نمیآید. آن هم پس از جنبش و خیزش ریشهداری همچون مشروطه. این نمونهایست از رفتارهایی که نشان میدهد دیکتاتوری چگونه پدید میآید. در زمان رضاشاه «خردهدیکتاتور»ها با عنوانهایی مانند «حکم اعلیحضرتست» یا «حسبالامر همایونی» با قانونشکنیها و زورورزیها خواستهای ناپاک خود را پیش میبرده و آنگاه یک «مطابق فرمایشات ملوکانه» و مانند آن را پیش میکشیدند و هر جا که از آنها نیز کاری برنمیآمد از دروغ بستن و «بلشویک» خواندن طرف باکی نداشتند. بدینسان از یکسو سنگ براه آزادی و آزادگی میغلتاندند و از سویی با چاپلوسیهای خود (چه فرمان شاه ، چه فرمان یزدان و ...) امر را بر «شخص اول مملکت» مشتبه کرده رفته رفته ازو یک دیکتاتور بزرگ میپروردند. در دورهی محمدرضاشاه نیز پس از زمان کوتاهی از آغاز پادشاهیش باز همین مسیر پیموده شد. کسانی پیرامون او را گرفتند که به «نوکری» و «دستبوسی» او افتخار میکردند (برای مثال : دو نخستوزیر کشور ، اقبال و علم). این «بله قربان گویان» با ساختن و بکار بردن عنوانهایی چون «آریامهر» و مانندهای آن به پادشاه «دمکراتمآب» میدان خودکامگی گشادند و امر را بر او نیز مشتبه ساخته از پلکان دیکتاتوری گام بگام بالا بردند. ... روزگار پادشاهان گذشت و ملایان سر کار آمدند ولی رفتارها دیگر نشد و این بار «پیروی از خط امام» ، «ذوب شدن در ولایت فقیه» و مانندهای آنها ، حکم همان «حسبالامر»ها و «بله قربان»ها را یافت و خردهدیکتاتورها برای آنکه مانعی بر سر راهشان بازنماند ، هر که را سخنی جز آنها میراند با چماق «ضد ولایت فقیه» و «ضد انقلاب» و «لیبرال» و با فریادهای «مرگ بر ...» از میدان بیرون راندند. این نامردیها هنوز هم ادامه دارد. امروز بر سر هر گفتگوی خُرد و کمبهایی میبینید سران کشور سخنانی همچون «چنانکه حضرت آقا فرمودند ...» یا «به فرمودهی مقام معظم رهبری ...» بر زبان دارند. بدینسان راه خفه کردن آزادی و پروردن دیکتاتور را بار دیگر از نو پیموده و میپیماییم.
آیا ما خود مقصر نیستیم؟!..
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
(پرچم روزانه شمارههای 129 و 130)
🔹 پانوشتها :
1ـ رکنالدین مختاری پس از سرتیپ محمدحسین آیرم تا سال 1320 رئیس شهربانی بود.
2ـ حسن مشارالملک در کودتای سوم اسفند 1299 با سید ضیاء و رضاخان میرپنج همراهی کرد و در کابینهی سید ضیاء وزیر دربار احمدشاه شد.
سه بار وزیر خارجه ، پنج بار وزیر دارایی ، یک بار وزیر دربار و یک بار وزیر راه بود. زیر بار بستن قرارداد نفت نرفت. (از ویکیپدیا) در سال ۱۳۱۶ به اروپا رفت و تا پایان عمر آنجا ماند.
3ـ دنبالهی سخن شاه چنین بوده : «من گفتم تحقیق کنید نگفتم حکم اعدام دهید». نک. دفتر «دفاع کسروی در دیوان کیفر».
4ـ برای آگاهیهای بیشتر از آن جوان نک. بدفتر «دفاع کسروی در دیوان کیفر»
5ـ بیگمان دیکتاتوری یکروزه پدید نمیآید. آن هم پس از جنبش و خیزش ریشهداری همچون مشروطه. این نمونهایست از رفتارهایی که نشان میدهد دیکتاتوری چگونه پدید میآید. در زمان رضاشاه «خردهدیکتاتور»ها با عنوانهایی مانند «حکم اعلیحضرتست» یا «حسبالامر همایونی» با قانونشکنیها و زورورزیها خواستهای ناپاک خود را پیش میبرده و آنگاه یک «مطابق فرمایشات ملوکانه» و مانند آن را پیش میکشیدند و هر جا که از آنها نیز کاری برنمیآمد از دروغ بستن و «بلشویک» خواندن طرف باکی نداشتند. بدینسان از یکسو سنگ براه آزادی و آزادگی میغلتاندند و از سویی با چاپلوسیهای خود (چه فرمان شاه ، چه فرمان یزدان و ...) امر را بر «شخص اول مملکت» مشتبه کرده رفته رفته ازو یک دیکتاتور بزرگ میپروردند. در دورهی محمدرضاشاه نیز پس از زمان کوتاهی از آغاز پادشاهیش باز همین مسیر پیموده شد. کسانی پیرامون او را گرفتند که به «نوکری» و «دستبوسی» او افتخار میکردند (برای مثال : دو نخستوزیر کشور ، اقبال و علم). این «بله قربان گویان» با ساختن و بکار بردن عنوانهایی چون «آریامهر» و مانندهای آن به پادشاه «دمکراتمآب» میدان خودکامگی گشادند و امر را بر او نیز مشتبه ساخته از پلکان دیکتاتوری گام بگام بالا بردند. ... روزگار پادشاهان گذشت و ملایان سر کار آمدند ولی رفتارها دیگر نشد و این بار «پیروی از خط امام» ، «ذوب شدن در ولایت فقیه» و مانندهای آنها ، حکم همان «حسبالامر»ها و «بله قربان»ها را یافت و خردهدیکتاتورها برای آنکه مانعی بر سر راهشان بازنماند ، هر که را سخنی جز آنها میراند با چماق «ضد ولایت فقیه» و «ضد انقلاب» و «لیبرال» و با فریادهای «مرگ بر ...» از میدان بیرون راندند. این نامردیها هنوز هم ادامه دارد. امروز بر سر هر گفتگوی خُرد و کمبهایی میبینید سران کشور سخنانی همچون «چنانکه حضرت آقا فرمودند ...» یا «به فرمودهی مقام معظم رهبری ...» بر زبان دارند. بدینسان راه خفه کردن آزادی و پروردن دیکتاتور را بار دیگر از نو پیموده و میپیماییم.
آیا ما خود مقصر نیستیم؟!..
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 پاکدینی چه میگوید؟
🔹 7ـ باید برخورداری از خوشیهای زندگی بسیار بیشتر از این باشد
💐
🔹 7ـ باید برخورداری از خوشیهای زندگی بسیار بیشتر از این باشد
💐
آیا سخنان کلیپ بالا را آگاهکننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
94%
آری
6%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 26ـ باید به پستی خویها چاره کرد (یک از دو)
گردن نهادن بزور ، و فروتنی نمودن در برابر زورمند ، و همچنین گردن کشیدن بناتوان ، و پا گزاردن بروی افتاده ، در بسیاری از ایرانیان طبیعت دوم گردیده.
این خوی پست در کمتر جایی باندازهی ایران رواج دارد. در کشوری که قرنها استبداد فرمانروا بوده و پادشاهان ستمگر سایهی خدا شمرده میشدند ، در کشوری که کتابها پر از دستورهای چاپلوسی و پستیست : «اگر شه گفت هنگام شب است این بباید گفت اینک ماه و پروین» چه شگفت که چنین پستی بیش از اندازه باشد.
بیست سال سررشتهداری رضاشاه و دیکتاتوری او ، سپس افتادن و از ایران رفتنش یک فرصتی بود که ما بفهمیم این خوی پست چگونه در این توده ریشه دوانیده. کسانی دیروز آن فروتنی و پرستش و نیکوبندگیها را مینمودند و امروز برگشتهاند و اینگونه بیزاری ازو میجویند ، و چون این تلوّن و بوقلمونکاری در آنان طبیعی گردیده شاید خودشان هیچ شگفتی درمیان نمیبینند و این را وظیفهی خود میشمارند که با هر کسی بهنگام زورمندی آن رفتار را کنند و بهنگام افتادگی این را.
این خود نکتهایست که ستمگر همیشه یک تن است. پس چگونه میتواند یک تودهی بیستملیونی را زبون و زیردست خود گرداند؟. پاسخ آنست که ستمگر یک تن است ولی ستمگرپرستان هزارها و دههزارهایند ، و این پستنهادانند که گرد او را میگیرند و به بیستملیون مردم چیرهاش میگردانند.
من از این خوی پست ایرانیان دلسوختگیها دارم ، داستانها دیدهام. یکی از چیزهایی که همیشه مرا غمگین و سرافکنده میدارد این خوی ننگین هممیهنانم میباشد. شاید کسانی اندازهی رواج این خوی پست را ندانند اینست یک داستانی برای گواهی یاد میکنم :
پنج سال پیش روزی یک پروندهای میخواندم دیدم موضوعش اینست : یک مرد بازرگانی که تا بیست سال پیش در قفقاز بوده چون در آشوبهای آنجا سرمایهی خود را از دست داده بایران بازگشته و در تهران به یک داد و ستد کوچکی پرداخته که با سختی زندگانی خود و خاندانش را اداره میکرده. این مرد یک روز نوشابه خورده و مست گردیده و در آن حال مستی و بیخودی در خیابان به یک پیرهزنی تنه زده ، و آن پیرهزن فریاد کشیده که پسر او و مردمِ دیگر بیاریش شتافتهاند و با این مرد مست بنزاع برخاستهاند و در این هنگام یک پاسبانی رسیده و این مرد را بکلانتری برده و در آنجا سه روز زندان برایش نوشتهاند و این داستان پایان یافته.
لیکن یکی از نزاعکنندگان برای کینهجویی راپورتی[گزارش] بادارهی آگاهی فرستاده که فلان مرد در خیابان درمیان تظاهرات مستی میگفت : «من بالشویک هستم» همین یک راپورت باعث شده که دوباره مرد بدبخت را بادارهی آگاهی کشانیده و از آنجا بدادسرا فرستادهاند و بازرس و بازپرس پروندهی بزرگی پدید آورده و آن روز که من پرونده را میخواندم نُه ماه بود که متهم بدبخت در زندان میخوابید. بازپرس به سه دلیل گناه او را مسلم دانسته بود :
1) مدتی در قفقاز مانده است و قفقاز خاک بالشویک است 2) مستی راستی. چون متهم «من بالشویک هستم» را در حال مستی گفته باید آن را باور کرد 3) گواهیِ گواهان.
روزی که در دادگاه محاکمه آغاز شد گفتم : این پرونده آبروی قضاوت را برده است. این بازپرس دلیلهایی که یاد کرده بیپاتر از آن دلیلهاییست که بگفتهی لافونتین ، گرگ برای محکوم کردن بره میآورده. [1] دلیل یکم ماندن در قفقاز است. مگر همهی کسانی که در قفقازند مرام بالشویکی دارند؟.. دلیل دوم «مستی راستی» را یاد کرده. این یک سخن رندانهایست. در قضاوت عکس آنست. در قضاوت به اقرار یک مست اعتبار نمیدهند برای آنکه اختیار زبان او در دست اندیشه و خرد نمیباشد. یک مست سخنان بیپا بسیار تواند گفت. اما گواهان که دلیل سوم است پرونده را بخوانید تا ببینید چیست؟.. بازپرس هر کسی را که در هنگام نزاع حاضر بوده خواسته و استنطاق کرده همگی گفتهاند ما چنین سخنی از او نشنیدیم. حتا آن زن و پسرش که شاکی اصلی ، ایشان بودهاند گفتهاند : دشنام بسیار میداد ولی ما حرف بالشویکی نشنیدیم.
این گواهیست که داده شده ولی شما بیشرمی بازپرس را ببینید که آنها را وارونه میگرداند و یکی از دلیلها برای ثبوت تهمت میشمارد.
این خلاصهی دفاعیست که کرده شد و از خوشبختی آن مرد این روز اختیار دادگاه در دست یک جوان نیکی (آقای امیرعلایی) بود که نترسید و حکم به بیگناهی او داد که پس از یازده ماه گرفتاری رها گردید.
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 26ـ باید به پستی خویها چاره کرد (یک از دو)
گردن نهادن بزور ، و فروتنی نمودن در برابر زورمند ، و همچنین گردن کشیدن بناتوان ، و پا گزاردن بروی افتاده ، در بسیاری از ایرانیان طبیعت دوم گردیده.
این خوی پست در کمتر جایی باندازهی ایران رواج دارد. در کشوری که قرنها استبداد فرمانروا بوده و پادشاهان ستمگر سایهی خدا شمرده میشدند ، در کشوری که کتابها پر از دستورهای چاپلوسی و پستیست : «اگر شه گفت هنگام شب است این بباید گفت اینک ماه و پروین» چه شگفت که چنین پستی بیش از اندازه باشد.
بیست سال سررشتهداری رضاشاه و دیکتاتوری او ، سپس افتادن و از ایران رفتنش یک فرصتی بود که ما بفهمیم این خوی پست چگونه در این توده ریشه دوانیده. کسانی دیروز آن فروتنی و پرستش و نیکوبندگیها را مینمودند و امروز برگشتهاند و اینگونه بیزاری ازو میجویند ، و چون این تلوّن و بوقلمونکاری در آنان طبیعی گردیده شاید خودشان هیچ شگفتی درمیان نمیبینند و این را وظیفهی خود میشمارند که با هر کسی بهنگام زورمندی آن رفتار را کنند و بهنگام افتادگی این را.
این خود نکتهایست که ستمگر همیشه یک تن است. پس چگونه میتواند یک تودهی بیستملیونی را زبون و زیردست خود گرداند؟. پاسخ آنست که ستمگر یک تن است ولی ستمگرپرستان هزارها و دههزارهایند ، و این پستنهادانند که گرد او را میگیرند و به بیستملیون مردم چیرهاش میگردانند.
من از این خوی پست ایرانیان دلسوختگیها دارم ، داستانها دیدهام. یکی از چیزهایی که همیشه مرا غمگین و سرافکنده میدارد این خوی ننگین هممیهنانم میباشد. شاید کسانی اندازهی رواج این خوی پست را ندانند اینست یک داستانی برای گواهی یاد میکنم :
پنج سال پیش روزی یک پروندهای میخواندم دیدم موضوعش اینست : یک مرد بازرگانی که تا بیست سال پیش در قفقاز بوده چون در آشوبهای آنجا سرمایهی خود را از دست داده بایران بازگشته و در تهران به یک داد و ستد کوچکی پرداخته که با سختی زندگانی خود و خاندانش را اداره میکرده. این مرد یک روز نوشابه خورده و مست گردیده و در آن حال مستی و بیخودی در خیابان به یک پیرهزنی تنه زده ، و آن پیرهزن فریاد کشیده که پسر او و مردمِ دیگر بیاریش شتافتهاند و با این مرد مست بنزاع برخاستهاند و در این هنگام یک پاسبانی رسیده و این مرد را بکلانتری برده و در آنجا سه روز زندان برایش نوشتهاند و این داستان پایان یافته.
لیکن یکی از نزاعکنندگان برای کینهجویی راپورتی[گزارش] بادارهی آگاهی فرستاده که فلان مرد در خیابان درمیان تظاهرات مستی میگفت : «من بالشویک هستم» همین یک راپورت باعث شده که دوباره مرد بدبخت را بادارهی آگاهی کشانیده و از آنجا بدادسرا فرستادهاند و بازرس و بازپرس پروندهی بزرگی پدید آورده و آن روز که من پرونده را میخواندم نُه ماه بود که متهم بدبخت در زندان میخوابید. بازپرس به سه دلیل گناه او را مسلم دانسته بود :
1) مدتی در قفقاز مانده است و قفقاز خاک بالشویک است 2) مستی راستی. چون متهم «من بالشویک هستم» را در حال مستی گفته باید آن را باور کرد 3) گواهیِ گواهان.
روزی که در دادگاه محاکمه آغاز شد گفتم : این پرونده آبروی قضاوت را برده است. این بازپرس دلیلهایی که یاد کرده بیپاتر از آن دلیلهاییست که بگفتهی لافونتین ، گرگ برای محکوم کردن بره میآورده. [1] دلیل یکم ماندن در قفقاز است. مگر همهی کسانی که در قفقازند مرام بالشویکی دارند؟.. دلیل دوم «مستی راستی» را یاد کرده. این یک سخن رندانهایست. در قضاوت عکس آنست. در قضاوت به اقرار یک مست اعتبار نمیدهند برای آنکه اختیار زبان او در دست اندیشه و خرد نمیباشد. یک مست سخنان بیپا بسیار تواند گفت. اما گواهان که دلیل سوم است پرونده را بخوانید تا ببینید چیست؟.. بازپرس هر کسی را که در هنگام نزاع حاضر بوده خواسته و استنطاق کرده همگی گفتهاند ما چنین سخنی از او نشنیدیم. حتا آن زن و پسرش که شاکی اصلی ، ایشان بودهاند گفتهاند : دشنام بسیار میداد ولی ما حرف بالشویکی نشنیدیم.
این گواهیست که داده شده ولی شما بیشرمی بازپرس را ببینید که آنها را وارونه میگرداند و یکی از دلیلها برای ثبوت تهمت میشمارد.
این خلاصهی دفاعیست که کرده شد و از خوشبختی آن مرد این روز اختیار دادگاه در دست یک جوان نیکی (آقای امیرعلایی) بود که نترسید و حکم به بیگناهی او داد که پس از یازده ماه گرفتاری رها گردید.
👇
کنون شما این داستان را نیک اندیشید : چه چیزی آن بازپرس را بچنین سیاهکاری واداشته بوده؟.. شاید گمان کنید که از شهربانی یا از وزارت عدلیه سفارش شده بوده. ولی ما این را جستجو کردیم و سفارشی درمیان نبوده. مردک پستنهاد همینکه میدیده پای یک دولت زورآوری درمیانست بخود وظیفه میشمارده که حق و دادگری را فراموش کند و چشم بسته طرف دولت را بگیرد و جز این خوی پست علت دیگری نداشته. من از خودش پرسیدم. چنین پاسخ داد : مگر میشد غیر از آن رأیی دهم؟!..
🔹 پانوشت :
1ـ داستان گرگ و برهی لافونتن نویسندهی فرانسوی شناخته شده میباشد. نک. کتاب «در راه سیاست».
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🔹 پانوشت :
1ـ داستان گرگ و برهی لافونتن نویسندهی فرانسوی شناخته شده میباشد. نک. کتاب «در راه سیاست».
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸