پاکدینی ـ احمد کسروی
7.76K subscribers
8.61K photos
485 videos
2.28K files
1.76K links
🔔 برای پاسخ شکیبا باشید.

کتابخانه پاکدینی
@Kasravi_Ahmad

تاریخ مشروطه ایران
@Tarikhe_Mashruteye_Iran

اینستاگرام
instagram.com/pakdini.info

کتاب سودمند
@KetabSudmand

یوتیوب
youtube.com/@pakdini
Download Telegram
🔶 جنبش کتابسوزان ـ 7

🖌 نویساد تلگرام

بتها نابود می‌گردند


«اکنون می‌خواهیم ... بپرسیم : آیا ما در این کارهای خود که تا اینجا بازنمودیم گناهی کرده‌ایم؟.. آیا به کاری بیرون از قانون پرداخته‌ایم؟.. اینک من کارهای خودمان را یکایک از شما می‌پرسم :

آیا ما حق داشته‌ایم که در اندیشه‌ی بدبختی این توده باشیم؟.. ...

پس از آن می‌پرسم : ما چون اندیشیدیم دیدیم مایه‌ی بدبختی این توده بیش از همه ، آن گمراهیهاست که نام بردیم. از هر راهی آمدیم ـ از راه تاریخ ، از راه دانش ، از راه آزمایش ـ به همین نتیجه رسیدیم. آیا در این اندیشه و نتیجه گرفتن گناهی کرده‌ایم؟!.. آیا گامی به آخشیج[=‌ ضد] قانون برداشته‌ایم؟!.

شاید بگویید که ما در این اندیشیدن و نتیجه گرفتن دچار لغزش گردیده‌ایم. شاید بگویید که مایه‌ی بدبختی ایرانیان آن چیزهایی که ما می‌شماریم نیست. می‌گویم : پس شما بگویید که مایه‌ی بدبختی این توده چیست. شما بما راه نمایید. ما را از لغزش بیرون آورید. ... ما آنچه اندیشیده و دانسته بودیم بارها گفتار نوشتیم و در مهنامه‌ها و روزنامه بچاپ رسانیدیم. شما اگر ما را در لغزش می‌دیدید بایستی به نوشته‌های ما پاسخ دهید که نداده‌اید. چیزی که هست دیر نشده. شما اکنون هم توانید هر پاسخی می‌دارید بدهید. به هر حال ما بد نکرده‌ایم که اندیشیده‌ایم و به نتیجه‌ای رسیده‌ایم. در اینجا هم گناهی از ما سر نزده.

سپس می‌پرسم : ما چون اندیشیده به این نتیجه رسیده‌ایم به خود بایا[=واجب] شمارده‌ایم که برای رهایی بیست‌ملیون مردم ، با همه‌ی آن گمراهیها به نبرد پردازیم و این کار بسیار بزرگ و دشوار را به گردن گرفته‌ایم ، و در میان نبرد یکی از کارهای سودمند و بایا آن را دیده‌ایم که کتابهایی که این بدآموزیها را دربر می‌دارد و سرچشمه‌ی بدبختیهاست همه را نابود گردانیم ، و در این زمینه نیز سوزانیدن را بهتر شناخته چنین نهاده‌ایم که سالی یک روز جشن برپا گردانیم و فراهم نشینیم و هر کسی هرچه از کتابهای زیانمند را ـ از کلیات سعدی و دیوان حافظ و رباعیات خیام و کتابهای فال و جادو و دیوانهای ایرج[میرزا] و [میرزاده‌ی]عشقی و رمانها و مانند اینها ـ در خانه‌اش می‌دارد با خود بیاورد که در آن نشست ، نخست از زیانهای آنها گفتگو رود و سپس همه را به بخاری انداخته بسوزانیم ـ آیا در این سوزانیدن ما گناهکاریم؟!. آیا نابود گردانیدن کتابهای زیانمند گناهست؟!. آیا کار بدیست که دیوان ایرج را با آن سخنان بیشرمانه‌اش در دست فرزندان خود نمی‌گزاریم و به آتش می‌کشیم؟!. آیا گناهست که رمانهای سراپا بدآموزی را که مایه‌ی لغزش هزارها زنان و دخترانست در خانه‌مان نگزارده نابود می‌گردانیم؟!. به هر حال کدام ماده‌ی قانونست که ما را از کار خود بازمی‌دارد؟!. آیا گناهکار شمایید که اجازه داده‌اید این کتابها را بچاپ رسانند و بدستهای پسران و دختران دهند یا ماییم که آنها را از دستها گرفته به آتش می‌اندازیم؟!. خواهشمندیم پاسخ دهید!.

کسانی چنین می‌پراکنند که ما کتابهایی را از کتابفروشها می‌خریم و می‌بریم و می‌سوزانیم. ولی این دروغست. (این به سود چاپ‌کنندگان آن کتابها بودی). ما کتابهایی را که در خانه‌های خود می‌داریم می‌سوزانیم و می‌خواهیم خانه‌های خود را از آنها پاک گردانیم. تاکنون بسیاری از کتابها که سوزانیده شده آنها بوده که خود نویسندگان آورده سوزانیده‌اند. فلان جوان شعرهایی گفته یا رمانی نوشته و سپس چون بیهودگی آنها را دریافته پاکدلانه آورده سوزانیده. ...

شماها سنگ حافظ و سعدی را به سینه می‌کوبید. بهتر است در آن زمینه نیز پرسشهایی از شما [1] بکنیم :

ما درباره‌ی حافظ کتابی نوشته‌ایم که دو بار بچاپ رسیده. آیا شما آن را خوانده‌اید یا نه؟!. اگر خوانده‌اید بگویید چه ایراد داشته‌اید؟!. ما در آنجا زیانهای دیوان حافظ را که بسیار است با دلیل بازنموده‌ایم. بگویید شما چه پاسخی داده‌اید؟!. اگر نخوانده‌اید پس چگونه توانسته‌اید درباره‌ی کارهای ما «تصمیم» بگیرید؟!. سخنان ما را ندانسته و نسنجیده چه سان بدشمنی برخاسته‌اید؟..

گذشته از این کتاب ، ما بارها گفتار درباره‌ی خیام و حافظ و سعدی نوشته بدآموزیهای زهرآلود آنان را به رخ شما کشیده‌ایم. خیام و حافظ از یکسو جهان را هیچ و پوچ می‌شمارند و نکوهشها می‌کنند و صد پافشاری نشان می‌دهند در این باره که مردم زندگانی را خوار دارند و بیپروایی نمایند ، گذشته را فراموش کنند و درپی آینده نباشند ، و دم را غنیمت دانسته به مستی و خوشی کوشند».


(این نوشتار دنباله دارد)

🔹 پانوشت :

1ـ از متن روشنست روی سخن در این نوشتار با کسانی از دولت بوده که به زورورزی در برابر کسروی برخاسته و قانون را پایمال کرده‌اند. اینها در پاسخ زورورزیها و قانونشکنیهای نخست‌وزیر ساعد مراغه‌ای ، برخی از وزیران او و کسان دیگری از جمله استاندار و رئیس شهربانی و مدیران اداره‌های دولت گفته می‌شود.

———————————-
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.


🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 23

🖌 کوشاد تلگرام

🔶 سخن پایانی ـ 4


سپس براون می‌گوید که با این پیشنهاد دانشگاه به آرزویش برای رفتن به ایران دست می‌یافت. ولی حالی را که به او دست داده چنین بازمی‌نماید :

« با این حال ، با نزدیک شدن زمان عزیمتم ، یک نوع ترس عجیب از این سفر که آنقدر آرزویش را داشتم ــ ترسی که اکنون با شرم و حیرت به آن نگاه می‌کنم و به هیچوجه نمی‌توانم توضیحی برای آن بیابم ــ بر من چیره شد.

این احساس تا حدی ، گمان می‌کنم ، از واکنش ناگهانی ناشی می‌شد که بخت غیرمنتظره گاهی اوقات ایجاد می‌کند ؛ تا حدی ، اگر نه از بیماری ، دست کم از کاهش انرژی ناشی از کار سخت و کمبود ورزش و هوای تازه ؛ و تا حدی نیز از نگرانیهای جدانشدنی آماده‌سازی برای یک سفر طولانی به مناطق ناشناخته. اما ، هرچه علت آن بود، باعث شد شادیم در زمانی که هیچ بهانه‌ای برای ناشاد بودن نداشتم ، خراب شود. با این حال ، بالاخره این احساس به پایان رسید». (ص 17)


منصوری این تکه را در ترجمه‌ی خود بیکباره نادیده گرفته حذف کرده است.

پس از این براون از برگزیدن مسیر سفر و وسائلی که همراه خود برداشته می‌گوید. از تفاوتهای خُردی که میان اصل کتاب و ترجمه‌ی منصوری هست می‌گذریم. ولی نمی‌توان از شگفتی نمودن خودداری کرد که می‌بینیم این ترجمانِ بیباک ، بیکباره چیزی می‌نویسد که در اصل متن هیچ نیست :

5 ـ «بنابر این من می‌توانستم در آن سفر هم راجع به امراضی که در ایران هست مطالعه بکنم و هم آن کشور را از نزديک ببينم و نواقص زبان فارسی خود را رفع نمایم» (ص 56).


اینها که همه افزوده‌های آقای ترجمانست ، دیده می‌شود که او بخشی دیگر از کتاب را چنانکه دلخواهش بوده حذف کرده :

6 ـ «همانطور که گفتم ، بلیط خود را به مقصد باتوم رزرو کرده بودیم ، با قصد سوار شدن به قطار از آنجا به باکو ، و سپس از طریق دریای خزر به رشت در ایران. برای این مسیر ، که بدون شک کوتاهترین و آسانترین راه بود ، من از ابتدا تمایل کمی داشتم ، زیرا آرزوی من این بود که از طریق ترکیه [عثمانی] وارد ایران شوم ، چه از طریق دمشق و بغداد ، چه از طریق ترابزون و ارزروم. من اجازه داده بودم که برخلاف تمایلاتم متقاعد شوم ، که به نظرم در مواردی که اصولی در میان نیست ، همیشه یک اشتباه است ، زیرا راه طولانیتر و سختتر انتخابی خود فرد ، بهتر از راه کوتاهتر و آسانتر انتخابی دیگران است. و بنابراین ، به محض اینکه از تأثیراتی که موقتاً قضاوت و تمایلاتم را تحت تأثیر قرار داده بود رها شدم ، شروع به پشیمانی از اتخاذ یک برنامه نامناسب کردم و به این فکر افتادم که آیا حتی اکنون ، در این لحظات آخر ، امکان تغییر وجود ندارد. دیدن ساحل ترکیه و شنیدن زبان ترکی (زیرا دو روز در قسطنطنیه اقامت داشتیم ، جایی که عرشه‌ی کشتی تا ترابزون مملو از ترکها و ایرانیان بود ، و من بیشتر هر روز را با آنها به گفتگو میگذراندم) ، آخرین تردیدهایم را درباره‌ی عاقلانه بودن این تغییر مسیر در همان ابتدا ، برخلاف تصمیمی که کاملاً بررسی شده بود ، از بین برد».(ص 18)


جای پرسش است چگونه آقای ترجمان برای غلط‌فهمی خود (عضویت دانشکده‌ی طب) پانوشت می‌نویسد و چنین وامی‌نماید که به هر نکته‌ی باریکی پروا داشته و فرونگزارده است ولی پاراگرافهای درازی را بی‌آنکه شرحی بدهد بیکبار حذف کرده است؟!

درست است که بخشهای حذف شده چندان ارجدار نبوده‌اند ولی آیا حذف آنها بی‌آنکه خواننده را آگاه کند در کار ترجمه رواست؟! آری ، این سزاست که ترجمان اندک چیزهایی را که آوردنش روانی زبان و فهم جمله‌ها را دشوار می‌گرداند حذف کند. این چندان رواج دارد که آگاهان را به آن ایرادی نیست. همچنین اگر جمله‌هایی از متن اصلی برای خواننده ناروشن یا بیجا باشد ترجمان حذف کرده و در پانوشت به آن اشاره می‌کند. مثلاً می‌نویسد : «این بخش چون به آداب و رسوم فلان ایل پرداخته و از جُستار ما بیرون است ترجمه نشد». یا «نویسنده در اینجا شعرهایی آورده که ترجمه‌ی آنها شیوا درنمی‌آید و چندان دربایست نیز نبود. اینست از ترجمه‌ی آنها چشم پوشیدم» و مانندهای آن. ولی از کجا که ترجمان چیزهایی را که توانا به ترجمه‌اش نبوده حذف کرده؟!. از کجا که از سر شتاب و کم‌حوصلگی حذف نکرده؟!.

گاهی هم وارونه‌ی اینست. مثلاً اگر ترجمان در متن به مراسم «هالووین» برخورد ، شاید بجا بداند که اندک شرحی دهد تا خواننده دریابد که هالووین چگونه مراسمی است. لیکن اینکه ترجمان خواننده را به هیچ بگیرد و هرجا خواست چیزی را از پندار خود بیفزاید و یا بی‌آنکه یادآوری کند بخشی را حذف کند در عرف ترجمه نمی‌شاید.

مثلاً در مثالهایی که از سفرنامه‌ی براون آوردیم ، آیا این افزوده‌ها در ترجمه جای دفاع دارد :

👇
«تحصیلات و کارهای طبی من نيز كمك می‌کرد که بیشتر تحت تأثیر شعرای عرفانی‌مسلک ایران قرار بگیرم» ، «با مطالعه‌ی كتب بزرگان ایران ، علاقه‌ی من ... بجایی رسید که بر خود فرض کردم که هر طور شده سفری بایران بکنم و مملکتی را که دارای اینهمه متفکرین و عرفای بزرگ و ادبای عالی‌مقام است ببینم»؟! یا «بنا بر این من می‌توانستم در آن سفر هم راجع به امراضی که در ایران هست مطالعه بکنم و هم آن کشور را از نزديك ببينم و نواقص زبان فارسی خود را رفع نمایم»؟!. آیا اینها فریب نیست؟! آیا اینکه خوانندگانِ آگاهی که تأثیر این نوشته‌ها را بر مردم نیک می‌فهمند ، به این ترجمان بدگمان شوند محق نیستند؟!

همین افزوده‌‌ها جستجوهای کسانی را دچار گرفتاری کرده است. کسانی همچون آقای ابراهیم صفایی (ارمغان ، دوره‌ی 29 ، ش 2 ص 60) و آقای ابوالفضل شکوری آنجا که از روی ترجمه‌ی منصوری گمان کرده‌اند دانشگاه کمبریج ، براون را به استادی درس پزشکی برگزیده بود (یاد ، رجال ، ص 53) ولی او آن را نپذیرفته و نیز اینکه براون زبانهای یونانی و لاتین را نیز می‌دانسته (همان ص 68) ، همچنین آقایان انجوی شیرازی ، عباس نصر و بانو مریم حسین‌زاده هم فریب افزوده‌ی منصوری را خورده و خواست براون از سفر به ایران را همان سه آرزویی می‌شمارند که منصوری از پندار خود به کتاب افزوده.




———————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشه‌ی آن»

🖌 احمد کسروی

🔸 43ـ پاسخ دیگری به پیام بهائیان (یک از یک)


آقای کسروی

پیام بهائیان در شماره‌ی 214 پرچم توجه مرا جلب نمود. می‌خواهم بدین وسیله پاسخ دیگری برای آن بنویسم ـ من قبل از اینکه براه پاکدینی بگروم بهائی متعصب بودم و نیک می‌دانید در سه سال پیش که نزد شما آمدم با بودن آقایان واعظ‌پور و واهب‌زاده و دیگران با چه حرارت و التهابی از بهائیگری دفاع می‌نمودم ولی پس از اینکه ایراد شما را شنیدم و کتاب «راه رستگاری» و مهنامه‌ی پیمان را مطالعه کردم معنی حقیقی دین برای من روشن گردید و باشتباه خود متوجه شدم و به نارسایی کیش بهائی در مقابل حقایق پیمان اعتراف نمودم بدینجهت خلاف انسانیت و عقل دانستم که گفته‌ها و نوشته‌های خردپذیر شما را نپذیرم و پشتیبانی نکنم و بترویجش نکوشم. از همان موقع در مجالس و محافل بهائی بگفتگو پرداختم و آنان را بخواندن پیمان و دیگر کتابهای شما دعوت نمودم و ایرادهای عقلی و علمی که از شما شنیده و در پیمان خوانده بودم بمیان آورده پاسخ خواستم. آقایان بجای پاسخ مانند ملایان به هیاهو برخاسته و سخنان عجیب بزبان آوردند که فلانی ناقض شده ، ازلی شده ، به تفرقه‌ی یاران ، و تزلزل جوانان ، و ایجاد رخنه در ایمان آنان ، مشغول است و بانهدام امرالله می‌کوشد ، با ناقضین رفت و آمد می‌کند ، و با صبحی [1] معاشرت می‌نماید ، مفتشین و جاسوسین باطرافم گماردند عرصه را باندازه‌ای برایم تنگ گردانیدند که ناگزیر شده از اداره‌ی خرید جنس ارتش که رئیس آن آقای علائی (از بهائیان بنام) می‌بود و بمن اذیت و آزار می‌رسانید استعفا داده بدادگستری رفتم.

پس از چند روزی هم برگهای ماشین شده بنام «اخبار امری» از طرف محفل روحانی باین مضمون انتشار دادند : احبا از رحیمی دوری کنند و مذاکره ننمایند زیرا متزلزل شده آنها را از جاده‌ی مستقیم امرالله منحرف می‌سازد (نمونه‌ای از آن برگها در نزد من موجود است). زیانهای دیگری نیز بمن رسانیده‌اند فعلاً از افشاء و ابراز آنها خودداری می‌کنم با وصف این گذشته گذشته اکنون که آقایان پیام فرستاده و حاضر شده‌اند بنشینید و گفتگو نمایند من با کمال میل و رغبت حاضر هستم هر کس را انتخاب نمایند و هر کجا را تعیین فرمایند بروم و برادرانه بگفتگو پردازم بشرط آنکه کتابهایشان را بمیان گزارند و خرد را داور سازند و از آوردن حدیث و شعر احتراز جویند و از راه دلیل و منطق پیش آیند و گفتگو را نیز روی کاغذ آورند که هیچ گونه جای تردید و انکار باقی نماند. در این ضمن این را هم روشن گردانم آقایان وقتی که در برابر یک ایرادی درمی‌مانند بهانه آورده می‌گویند چون این موضوع مربوط به سیاست است جمال مبارک (بهاء‌الله) فرموده بسیاست مداخله نکنید [2] و بدین عنوان از پاسخ طفره می‌زنند و ای بسا بگفتگو و جلسه نیز خاتمه داده پراکنده می‌گردند. چون این قضیه یک نوع پناهگاه و گریزگاهی است باید مواظبت فرمایند باین رویه‌ی نامطلوب نیز متمسک نشوند.

تهران ـ محمدباقر رحیمی

(پرچم روزانه شماره‌ی 216)

🔹 پانوشتها :

1ـ فضل‌الله مهتدی شناخته به صبحی از مبلغان بهائی بود که از بهائیگری بازگشت و کتابی در نکوهش آنان نوشت.

2ـ یکی از آشنایان به درستی می‌گفت : اینکه به بهائیان دستور داده شده بسیاست مداخله نکنند ، خود یک دستور سیاسیست!

——————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
✴️ نامه‌ی یکی از خوانندگان درباره‌ی کتابسوزان ـ 3

سومین ایرادی که خواننده S.K به جنبش کتابسوزان گرفته چنین است :
«۳ - به زعم ما دستگاه آفرینش در همه اجزاء ، از قانون همه یا هیچ پیروی نکرده ، آنالوگ وار و صفر یا یک نیست ، بلکه هر جزء در درون خود سره با ناسره و بی عیبی را با عیب در کنار هم دارد ، مانند آنکه هر کسی ، در بدن خود یک آنومالی (چیز غیر طبیعی) دارد ، و اینکه یک بدن در همه اجزاء طبیعی و بی نقص باشد ، تقریبا وجود ندارد . یا مثال های دیگر ، پیری و فرسودگی و بیماری در تن آدمی ، زردی خزان و کرم خوردگی میوه ها و کوتاهی و خشکیدگی در شاخ و برگ درختان و ....
بنابراین ، در همه کتب هم می توان مقداری خرد ناپذیری را یافت مانند آنکه در قرآن هم ، چهار زن اختیار کردن ، سهم ارث بیشتر بردن پسر ، کتک زدن زنان ، گرسنگی دادن بیخود ی به خود (روزه) ، کشتار مخالفان و بردن زن و مال آنان ، توجیه خردپذیر ندارد ، اما دستورات اخلاقی و اجتماعی خوبی هم در آن می توان سراغ گرفت ؛ مانند انفاق و دستگیری از فقرا ، زکات ، کار نیکو کردن و داشتن ایمان به خدا
مگر اینکه بگوئیم پس قرآن راهم باید سوزاند».

می‌گوییم : عیب یا کمی در چیزها یکسان نیست. از مثالهای خودتان و دیگر چیزها گواه می‌آوریم : کرم‌خوردگی در میوه‌ها ، خشکیدگی شاخ و برگ درختان ، ناشنوایی یا دیرآموزی در آدمیان ، سردی یا گرمی بی‌اندازه‌ی برخی سرزمینها ، اینها کجا ، ایرادهایی که در مادیگری ، صوفیگری ، خراباتیگری ، جبریگری ، شیعیگری ، کتابهای کیشها و مانند آن هست و بدآموزیهای آنان که مردمان را از راه می‌برد ، کجا؟! آیا کمیها و عیبهای دسته‌ی یکم بر اندیشه و در نتیجه بر رفتارها تأثیرهای بد می‌گزارند؟!

خوب بیندیشید : اینکه کتابی پر باشد از اندیشه‌های کج ، مانند آنچه در زیر می‌آید را با نمونه‌های بالا بسنجید و آنگاه انصاف دهید که آیا تأثیرهاشان یکسانند؟!

« ـ ای ناآگاه ، این آسمان و این جهان بی‌بنیاد است و زندگانی ما یک دم بیش نیست و در نتیجه باید در چنین جایی بخوشی کوشید.
ـ یک دو روز عمر که فرصت داری ، شراب بخور ـ شراب ناب. تا بتوانی از این عمر کوتاه سود بری.
ـ تو که می‌دانی جهان رو بویرانی دارد ، تو هم شب و روز با می ویران باش!
ـ یک جام شراب هم‌ارزشِ بدست آوردن دلهای بسیار و پارساییهای فراوان است. یک جرعه از آن هم‌ارزش کشور چین است.
ـ در روی زمین چیزی با باده‌ی سرخ‌فام برابری نمی‌کند ـ آن مایع تلخی که به اندازه‌ی هزار جان شیرین ارزش دارد.
ـ خدا خودش از روز ازل میخواره شدن مرا می‌دانست. اگر می نخورم ، دانش خدا ناراست درمی‌آید.
ـ آفریننده چرا در جهان کم و کاستی پدید آورد؟ اگر خوب درآمده ، پس ساخته‌های خود را درهم شکستن چه معنی دارد ، و اگر بد درآمده ، این کاستیها از کیست؟
ـ شریعت من باده‌خواری و مست بودنست ، رها بودن از کفر و دین است!.
ـ این آیین جهانست که هستها (موجودات) ، سرنوشتی جز نیستی نخواهند داشت. از آنسو ، در آنچه نیست ، کم و کاستی هم نیست! پس فرض بکن در جهان هرچه هست نیست و هرچه نیست ، هست!!.
ـ بهتر از دانش‌آموزی چیست؟.. دل بستن به زلف دلبر.
ـ پیش از آنکه بمیری ، بهتر آنست که شرابی بنوشی.
ـ چرا بنده‌ی عقل شویم؟ مگر چه تفاوتیست میان کوتاه زندگی کردن یا دراز زیستن؟
ـ چون پس از مردن خاک خواهیم شد ، تو از کاسه می بنوش پیش از آنکه از ما کوزه بسازند.
ـ آنکه جهانیان را ‌آفرید فریبی بکار برده ما را آدمی برگزید. در جهان هر نیک و بدی پدید می‌آید همو می‌کند ولی علت را از مردمان می‌شمارد.
ـ تو بودی که مرا از آب و گل آفریدی. تو بودی که رگ و پی‌ام را سرشتی. هر نیک و بدی که از من سر زند ، تو بر سر من نوشته‌ای ، گناه من چیست؟!
ـ روز ازل آنچه سپس ‌بایستی بود نیاسوده و پیاپی به سرها نوشته شده ، پس چون سرنوشتت معین شده ، اندوه خوردن و تلاش برای چیست؟!»


خواهید گفت : در کدام کتاب چنین یاوه‌هایی نوشته شده؟!.. می‌گوییم در یک کتابی که صد بار چاپ شده و صد سال بیشتر در دستها در گردش است. کتابی که دهها تن از برجستگان این کشور ستایشش را نوشته ، برای تصحیحش کوششها بکار برده‌اند.

کتابی که دهها نگارگر هنرمند نگاره‌های رنگارنگ و قشنگ برایش نگاشته‌اند. کتابی که با بهترین کاغذها بچاپ می‌رسید. کتابی که نویسنده‌ی آن را از مفاخر ملی شمارده‌اند. او را فیلسوف بزرگی شمارده‌اند. بی‌بی‌سی برنامه‌ی مفصلی درباره‌ی او ساخت و با چندین تن از «ادیبانی» گفتگو کرد که همه در ستایش او گفتند.

کتابی که با آنکه همه از باده ستایشهای بی‌پرده سروده و به کارهای آفریدگار با ریشخند خرده گرفته ، باز ملایانی که نامهای رضاشاه و محمدرضاشاه و فرح و دیگر نامهای «طاغوتی» را از خیابانها زدودند ، نخواستند نامش را از روی خیابانها بردارند. نخواستند (نه آنکه نتوانستند) تکفیرش کنند.
👇
آن کتاب رباعیات خیام است. ببینید آیا این شعرها بگوشتان آشناست و می‌شناسید؟!.

ای بیخبر این طاق مجسم هیچست این تارم نُه سپهر ارقم هیچست
خوش باش که در نشیمن کون و فساد وابسته‌ی یک دمیم و آن هم هیچست /
روزی دو که مهلتست مِی ‌خور ، مِی ناب کاین عمر دو روزه برنگردد دریاب
دانی که جهان رو بخرابی دارد تو نیز شب و روز ز مِی باش خراب
یک جام شراب صد دل و دین ارزد یک جرعه‌ی می مملکت چین ارزد
جز باده‌ی لعل چیست در روی زمین تلخی که هزار جان شیرین ارزد /
خوردن من حق ز ازل می‌دانست گر مِی نخورم علم خدا جهل بود /
دارنده چو ترکیب طبایع آراست باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد ، شکستن از بهر چه بود ور نیک نیامد این صور ، عیب که راست؟ /
می خوردن و مست بودن آیین منست فارغ بودن ز کفر و دینْ دین منست /
چون نیست ز هرچه هست جز باد بدست چون نیست ز هرچه نیست نقصان و شکست
انگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هرچه نیست در عالم هست
از درس علوم جمله بگریزی به و اندر سر زلف دلبر آویزی به
زان پیش که روزگار خونت ریزد تو خون قنّینه در قدح ریزی به /
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم در دهر چه صد‌ساله چه ده‌روزه شویم
خوش دار تو کاس می از آن پیش که ما در کارگه کوزه‌گران کوزه شویم /
صیاد ازل که دانه در دام نهاد صیدی بگرفت آدمش نام نهاد
هر نیک و بدی که می‌شود در عالم خود می‌کند و بهانه بر عام نهاد /
از آب و گلم سرشته‌ای من چه کنم وین پشم و قصب تو رشته‌ای من چه کنم
هر نیک و بدی که از من آید بوجود تو بر سر من نوشته‌ای من چه کنم /
زین پیش نشان بودنیها بوده است پیوسته قلم ز نیک و بد ناسوده است
تقدیر ترا هر آنچه بایست بداد غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده است

این تنها یک نمونه بود. از اینگونه کتابها در دستان مردم بسیارست. در جاکتابیهای خاندانها بسیار است. در کتابخانه‌ها به فراوانی هست. شعرهایش را در هر جا می‌خوانند و در مشاعره‌ها بیباکانه بزبان می‌آورند. از روی آنها ترانه می‌سازند و با ساز و ضرب می‌نوازند.

آیا تأثیر اینها روی رفتارها و خویهای مردم ، درخور سنجش با چیزهایی است که شما یاد کرده‌اید؟!

شاید خواننده S.K هنوز پی نبرده چه گمراهیهایی در این کشور هست و ما ناچار با آنها در نبردیم. در آن حال چشم داریم ایشان نخست با گمراهیهای توده‌ی خود آشنا شوند و سپس به داوری درباره‌ی کتابسوزان بپردازند.
🔶 جنبش کتابسوزان ـ 8

🖌 نویساد تلگرام

این بدآموزیها هر کدام به تنهایی یک توده‌ای را نابود تواند کرد


«این فشرده‌ی گفته‌های ایشانست :

ای بیخبر این شکل مجسم هیچست
این طارم نُه رواق ارقم هیچست

* * *

جهان و هرچه درو هست هیچ در هیچ هست
هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق

* * *

حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان اینهمه نیست

خوشوقت رند و مست که دنیا و آخرت
بر باد داد و هیچ غم از بیش و کم نداشت

* * *

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را

از یکسو نیز پافشاری می‌نمایند که ما را در این جهان اختیاری نیست ، و آنچه به سر ما خواهد آمد از پیش نوشته شده و کوششهای ما سودی نتواند داشت :

زین پیش نشان بودنیها بودست
پیوسته قلم ز نیک و بد ناسودست

تقدیر تو را هر آنچه بایست بداد
غم خوردن و کوشیدن ما بیهودست

* * *

بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل
تو چه دانی قلم صنع بنامت چه نوشت

* * *

بگیر طره‌ی مه طلعتی و غصه نخور
که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است

* * *

برو ای زاهد و دعوت نکنم سوی بهشت
که خدا روز ازل بهر بهشتم نسرشت
* * *

در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را

بدآموزیهای حافظ بیشتر از آنست که در اینجا بشماریم. این مرد کار را به آنجا رسانیده که از «گدایی» ستایش می‌کند : «که صدر مسندِ عزت گدای رهنشین دارد». بیکاری و بیعاری را که آشکاره می‌ستاید و از باده‌خواری و مستی لافها می‌زند در جای خود ، که آشکاره سخن از بچه‌بازی می‌راند :

«ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته‌ای ...»

اما سعدی ، راستست که گاهی پندهایی داده و اندرزهایی سروده. ولی پندهای او آلوده با بدآموزیهای پست می‌باشد :

جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد
غلام همت آنم که دل برو ننهاد

«دل به جهان ننهادن» چیست؟. سعدی این سخن را از صوفیان آموخته. دل به جهان ننهادن در نزد سعدی و صوفیان این بوده که کسی پی کاری نرود و در گوشه‌ای بیکار نشیند و زندگانی خود را از گدایی و ستایشگری راه بیندازد. این جمله در کتابهای صوفیان بسیار فراوانست : «همتش سر به دنیای دون فرونیاورد». حافظ نیز گفته است :

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

باز همان سعدی می‌گوید :

بسی صورت بگردیدست عالم
وزین صورت بگردد عاقبت هم

عمارت با سرای دیگر انداز
که دنیا را اساسی نیست محکم

وفاداری مجوی از دهر خونخوار
محالست انگبین در کام ارقم

اینها همه اندیشه‌های پست و بی‌ارجست که سعدی از صوفیان گرفته و در شعرهای خود گنجانیده به خورد مردم می‌دهد. تنها اینها نیست. همان سعدی درسهای جبریگری ، چاپلوسی ، بیغیرتی و تردامنی نیز بسیار داده است. در جبریگری صد شعر بیشتر توان پیدا کرد :

بخت و دولت به کاردانی نیست
جز به تأیید آسمانی نیست

* * *

گرچه تیر از کمان همی‌گذرد
از کماندار بیند اهل خرد

* * *

گر زمین را به آسمان دوزی
ندهندت زیاده از روزی

* * *

سعادت به بخشایش داور است
نه در چنگ و بازوی زورآور است

در چاپلوسی که خود از استادان می‌بوده می‌گوید :

خلاف رأی سلطان رأی جستن
به خون خویش باشد دست شستن

اگر خود روز را گوید شبست این
بباید گفت اینک ماه و پروین

در بیغیرتی و گریختن از جنگ می‌گوید :

چون زهره‌ی شیران بدرَد نعره‌ی کوس
زینهار مده جان گرامی بفسوس

با هرکه خصومت نتوان کرد بساز
دستی که بدندان نتوان برد ببوس

در تردامنی و ناپاکی باب پنجم گلستان را نوشته و صد بی‌آزرمی از خود نشانداده. این سعدی همانست که در زمان مغول بوده و آن ستمهای دلگداز را در کشور خود دیده و آن ناله‌های جگرسوز خاندانها را شنیده و کمترین اندوهی به خود راه نداده و در شعرهایش همه دم از باده و ساده زده. همانست که سال 656 را که سال کشتار و تاراج بغداد و عراق بوده سال خوشی خود خوانده :

در آن مدت که ما را وقت خوش بود ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود».


(این نوشتار دنباله دارد)

———————————-

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.


🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 24

🖌 کوشاد تلگرام

🔶 سخن پایانی ـ 5


این خودسری که در جاهایی نه یک دو جمله بلکه پاراگرافهایی را حذف کند و در جایی پاراگرافهایی را از پندار خود ببافد و در متن بگنجاند با قاعده‌ی وفاداری و امانت چه می‌سازد؟!

اگر رسم ترجمانی و تاریخنویسی اینست ، چه بیهوده کوشیده‌اند ترجمانها و تاریخنویسانِ راستکاری که برای نوشتن یک جمله ناچار شده کتابها بخوانند. بارها نوشته‌هاشان را از نو خوانند تا به آن لغزشی راه نیافته باشد. در کشوری که به چنین کتابهایی پول دهند و چنین ترجمانهایی از بزرگان بشمار آیند ، چه شگفت که درسخواندگان بکارهای پررنجی همچون کشاورزی و کارگری برنخیزند. شما بسنجید کاری که بنیادگزاران شرکتهای بزرگ کرده‌اند با پنداربافهایی همچون این کس را. آنها برای هر دیواری که بالا رفته چه رنجها کشیده‌اند و میوه‌اش آنست که صدها خانواده‌ی کارگری و کارمندی از آن روزی درمی‌یابند و اینگونه نویسندگان چه راه آسان و کمرنجی پیدا کرده روزی از آن راه یافته‌اند.

این مرد ترجمه‌های فراوانی کرده و اگر ایرادهای کارش همینها بود که یاد کردیم ، جا داشت چشم پوشیم و خرده نگیریم. فسوسا که این کمترین ایرادهاییست که در کارهایش دیده شده. برای آنکه خوانندگان با کارهای او بهتر آشنا گردند مثال از کتاب دیگرش می‌آوریم که آن را بعنوان «ترجمه و اقتباس» روانه‌ی بازار کتاب کرده : کتابی است بنام «منم تیمور جهانگشا» درباره‌ی زندگی و جنگهای تیمور لنگ. این کتاب دست کم چهارده بار چاپ شده است.

* * *

گفتیم که ترجمان و ناشر زمینه‌چینیهایی می‌کرده‌اند که کتابهای آقای منصوری که زمینه‌اش تاریخ بود رمان ننماید. خوانندگان فریب آن را می‌خوردند که ترجمان چنین وامی‌نمود که نویسنده خود تاریخنویسی بوده و پژوهشهای فراوانی کرده تا این کتاب را نوشته. بلکه در جاهایی مدعی بود که خود چیزهای سودمند به تاریخی که ترجمه کرده افزوده.

برای مثال تکه‌هایی از پیشگفتار ترجمان (آقای منصوری) کتاب «منم تیمور جهانگشا» را در زیر می‌آوریم. می‌نویسد :

«[کتاب] (منم تیمور جهانگشا) بتازگی از طرف (مارسل بریون) فرانسوی گردآوری و نوشته شده و تصور می‌کنیم از کتابهای خوب اروپای غربی در سنوات اخیر می‌باشد. او قبل از نوشتن این کتاب ، تمام تواریخ قدیم را که راجع به تیمور لنگ نوشته شده خواند و آنچه بزبان عربی نوشته‌اند در متن اصلی قرائت کرد و تواریخ فارسی را در ترجمه‌های انگلیسی و فرانسوی و آلمانی مطالعه نمود و شروع بگردآوری و نوشتن این کتاب کرد.

کتابی که بنده برای ترجمه‌ (منم تیمور جهانگشا) از آن استفاده کرده‌ام ... دارای فهرستی است از تمام کتابهایی که او در کتابخانه‌های مختلف اروپا و آمریکا راجع به (تیمور لنگ) دیده و ... شرح حال مختصر هر یک از نویسندگان آن کتب را هم نوشته و بنده تا امروز ندیده بودم که یک نویسنده برای نشان دادن مأخذهای خویش این قدر دقیق باشد. [نکته‌ی شماره‌ی 1 در زیر دیده شود]

مثلاً یکی از کتابها که مورد استفاده‌ی (مارسل بریون) قرار گرفته کتاب ظفرنامه تألیف (شرف‌الدین علی یزدی) است ... در سال 1653 میلادی ... بزبان فرانسوی ترجمه شده ...

[در آن فهرست] نویسنده‌ی هر یک از کتابهایی که مورد استفاده‌ی (مارسل بریون) قرار گرفته خواه بزبان فارسی و عربی و ترکی ، خواه بزبانهای اروپایی ... بطرزی مفید و مختصر ، معرفی شده است.

اما کتابی که اینک بخوانندگان تقدیم می‌شود و (مارسل بریون) فرانسوی زحمت گرد آوردن آن را بر عهده گرفته [نکته‌ی شماره‌ی 2 دیده شود] خاطرات تیمور لنگ بقلم خود اوست که نسخه‌ی منحصر بفرد آن بزبان فارسی در تصرف (جعفرپاشا) حکمران یمن بوده ... و بعد از فوت (جعفرپاشا) ... کاتبی یک نسخه از روی آن کتاب نوشت و بهندوستان برد.

... تا اینکه یک افسر انگلیسی کتاب مزبور را از هندوستان بانگلستان برد ... و در آنجا ... به انگلیسی ترجمه و ... منتشر گردید.

مترجم چون معلم تاریخ نیست تا اینکه حرفه‌اش مستلزم تحقیقات تاریخی باشد ... نمی‌داند که آیا نسخه‌ی فارسی منحصر بفرد این کتاب ... اینک هست یا نیست.

ولی ... تا امروز چاپ نشده ... و اینک با همت (مارسل بریون) این کتاب در دسترس خوانندگان قرار می‌گیرد.

... ما که فارسی زبان هستیم برای مزید استفاده از این کتاب ، قسمتی از اطلاعات تاریخی را که از مأخذهای فارسی بدست آمده بر آن افزودیم ... چیزهایی در این کتاب هست که در متن فرانسوی آن نیست». (نکته‌ی شماره‌ی 3 دیده شود)


کوتاهسخن ، منصوری می‌گوید : مارسل بریون هرچه کتاب تاریخی بزبانهای گوناگون درباره‌ی تیمور بوده همه را خواند و قرائت کرد و مطالعه نمود و این کتاب را نوشت. سپس منصوری تو گویی این شرحها را هیچ نداده ، می‌گوید :

«کتابی که بنده برای ترجمه‌ (منم تیمور جهانگشا) از آن استفاده کرده‌ام» فهرستی دارد از همه‌ی آن کتابهایی که نویسنده «دیده». کتابهایی که نویسنده دیده چه معنی دارد؟!
چرا منصوری چنین آشفته نوشته؟! چرا سخنش آشکار نیست؟! اینهاست نکته‌هایی که باید اندیشید :

———————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
✴️ نامه‌ی یکی از خوانندگان درباره‌ی کتابسوزان ـ 4

خواننده S.K سپس می‌نویسند :

« ۴ـ این کار (کتابسوزان) همیشه در تاریخ یک جنبه منفی و منفور بوده است و در جنگ ها و پیش آمد ها از آدمیان بد و متوحشی بر خاسته است مانند عُمَر و هلاکو که واکنش های بسیاری را برانگیخته و جزو کارهای بدشان در کارنامه اعمال شان به روسیاهی تا ابد خواهد ماند
به زعم ما جای کتاب های بد و آموزاک های نابسزا و ناهنجار نه در آتش بلکه در موزه ها و برای عبرت آموزی و پندگیری نسل های آینده از عوارض بد و آسیب رسان آن هاست
چه بسا اگر زنده یاد کسروی از این کار پرهیز می کرد ، جان گرانمایه اش را از دست نمی داد و ما را از آموزاک های بیشتر و والاتر محروم نمی ساخت و جنبش پاکدینی را به سرمنزل مقصود می رساند.
دست کم می توان گفت حتا اگر این کار توجیه خردپذیری داشته باشد ، باید در زمان مناسب آن صورت پذیرد و آن هنگام استیلا و غلبه کامل بر اوضاع و احوال کشور است نه در هنگامه چیرگی ملایان».


می‌گوییم : اگر مغولان و هولاکوها از وحشیگری آتش به کتابها زده‌اند ، آیا دلیل می‌شود که سوزانیدن کتاب همیشه بد باشد. همیشه از وحشیگری برخیزد؟! ما امروز بسیار نیازمند آنیم که به هزارها کتابی که مایه‌ی بدبختی ما بوده و هست آتش بزنیم و نابودشان کنیم که هم پستی آنها را نشان دهیم و هم از دسترس خوانندگان بیرون آوریم. ولی این کار را نه با زور بلکه با بازنمودن یک رشته حقایق می‌کنیم و آنگاه خانه‌های خود را از آن ناپاکیها ، پاک می‌گردانیم و می‌کوشیم این را بگوش همگان برسانیم.

ما باید در زندگی همیشه خرد را بر احساسات فرمانروا گردانیم که همه چیز را به راهنمایی خرد بسنجیم. جراح هم چاقو بدست می‌گیرد ، چاقوکش هم. آیا باید کار آن دو را در یک جایگاه ببینیم؟! یک مشت الواط که در میخانه به پیکار برخاسته همه چیز را زیر دست و پا و چوب و چماق شکسته خرد گردانند ، آیا کارشان با بت‌شکنان تاریخ یکی است؟!

همین کتابسوزان را بدیده گیرید. جنگ جهانی دوم ریشه‌هایش هرچه بود ، حزب نازی در آلمان و دستگاه اندیشه‌ای ایشان ، تأثیر بسیاری بر آغاز و دامنه یافتن آن داشت. هنگامی که متفقین آلمان را گشاده زیردست گردانیدند ، به هیچ یک از نشانه‌ها ، تندیسه‌ها ، کتابها ، نوشته‌ها ، فیلمها ، سخنرانیهای ضبط شده‌ی آنها نبخشاییده همگی را شکسته بدور ریختند یا آتش زده خاکستر گردانیدند و آن کار را زدودن نازیگری (Denazification) از آلمان و اتریش نامیدند. اکنون آیا ما باید این کار متفقین را با وحشیگریهای مغولان در یک ترازو بگزاریم؟!

ما همه‌ی تلاشمان اینست که مردم با حقایق زندگی آشنا گردند و خردها بلندی گیرد و از داوری آن در زندگی بهره‌مند گردند ، به هر زمینه‌ای می‌پردازند به مغز آن راه یابند و پروای نیک و بد و سود و زیان آن کنند و فریب ظاهر چیزها را نخورند. شما بجای آنکه این را یک گامی در راه خردمندی و آگاهی ایرانیان دانسته به همدستی بکوشید ، تنها به ظاهر کارها نگریسته در آن باره حساسیت نشان می‌دهید. شگفتتر آنکه با چنین حالی کار ما را نپسندیده به ما راه می‌نمایید.

می‌گویید : «به زعم ما جای کتاب های بد و آموزاک های نابسزا و ناهنجار نه در آتش بلکه در موزه‌ها و برای عبرت آموزی و پندگیری نسل های آینده از عوارض بد و آسیب رسان آن هاست».

نخست بگوییم که سخنتان روشن نیست. زیرا موزه‌هایی که در آنها کتاب می‌سزد گزاشت چه در ایران و چه در همه‌ی کشورهای جهان ، مگر چند تاست؟! آنگاه مگر همه‌ چنان کتابهایی را خواهند پذیرفت؟! بیگمان هزاران و ده هزاران کتاب جایی نخواهند یافت. برای آنها چه اندیشیده‌اید؟!

کسانی می‌گویند کتابسوزانی که کسروی بنیاد گزارد «نمادین» بود. این سخن راست نیست. او نابودی همه‌ی کتابهای زیانمند را آرمان راه پاکدینی می‌شمارد. این مرزی است جدا کننده میان دوره‌ای که آدمیان نیک و بد از هم جدا نمی‌کردند و دوره‌ای که به غفلت خود پی برده و پروای نیک و بد هر چیز از جمله کتاب را خواهند کرد. ولی شاید از این جهت این جنبش را نمادین توان گفت که ما تنها برای نشان دادن پستی و فرومایگی آنها آتششان زده‌ایم. وگرنه آن کتابها را می‌توان از راههای دیگری همچون برود انداختن ، به چاه فروریختن یا خمیر گردانیدن نابود گردانید و از آسیبشان رهید.
👇
ما نیز از سودی که از آنها توان برد نآگاه نیستیم. اندیشه‌مان آنست که یک یا چند نسخه از این کتابها که از دیده‌ی زبانشناسی ، تاریخ ، جغرافی و برخی آگاهیهای دیگر بکار می‌آید نگاه داشته شود. ما هیچگاه نگفته‌ایم از آنها هیچ سودی برنمی‌خیزد. گمان نمی‌رود شما بدانید ولی این را کسروی دو سه بار یاد کرده که کتابهایی همچون گلستان سعدی و اسرار التوحید با همه‌ی زیانمندی از دیده‌ی زبان و نویسش فارسی درخور بهره‌جویی‌اند. موزه بجای خود ، آنها در برخی پژوهشگاهها نیز جای دارند. ما نگاهمان به آنها تنها از دیدگاه سود و زیان توده است ، نه تندروی و هوس بکار بردن و آشوب برپا کردن.

برای مثالی دیگر می‌گوییم : کتابهای جهانگشای جوینی ، مطلع السعدین سمرقندی ، ظفرنامه‌های شامی و علی یزدی و بسیار مانند اینها ، سراسر چاپلوسی است چنانکه آنها را چاپلوسینامه توان خواند نه کتاب تاریخ. ولی اگر ما امروز همه‌ی آنها را دور بریزیم ، راه جستجوهایی تاریخ مغول و تیمور را بسته‌ایم. کسروی چاره را در آن می‌دانست که تاریخنویسانی ، بخش تاریخ آنها را نگاه داشته کتاب را از سخنبازی و چاپلوسی و پستیها بپیرایند تا برای دانش‌آموزان امروز سودمند افتد. اینبود کسانی را برانگیخت تا سفرنامه‌ی حزین و دُره‌ی نادری را بپیرایند و کتاب نادرشاه را فراهم گردانند. این را سرمشقی برای آنگونه کتابهای تاریخی گردانید.

«يكی از آرزوهای ماست كه چنانكه با کتابهای زيانمند دشمنی نموده بنابودی آنها می‌کوشیم بکتابهای سودمند هواداری نشان داده بفراوان گردانيدن آنها كوشيم. يكی از زمینه‌هایی كه ما دوست می‌داریم كتاب نوشته شود و يا بچاپ رسد تاريخ است. تاريخ ايران ‍، تاريخ اروپا ، تاريخ جهان ؛ هر يكي زمينه‌ی گشاده‌ی ديگريست كه بکتابهای بسياری نياز دارد.
يكي از موضوعها در تاريخ داستان نادرشاه است. نادرشاه نزديك بزمان ما بوده. دويست سال بيشتر از زمان او نگذشته با اينحال تاريخش تاريك است. آنچه ما درباره‌ی نادرشاه می‌دانیم خبرهاييست كه ميرزا مهدی‌خان و برخی كسان ديگر در آنزمان نوشته‌اند. تاکنون كسي بجستجوی دانشمندانه بدانسان كه شيوه‌ی تاريخنويسي اينزمان است ، نپرداخته. رويهم‌رفته اندازه‌ی بزرگي و نيكی اين پادشاه تاكنون دانسته نشده». (دیباچه‌ی کتاب نادرشاه)


خواننده S.K افسوس می‌خورند که چه بسا کسروی جانش را بر سر کتابسوزان باخت و اگر به چنان کاری برنمی‌خاست می‌توانست جنبش پاکدینی را به انجام رساند.

ما ارج احساسات گرمشان را می‌دانیم. ولی ایشان چون ارج جنبش کتابسوزان را بدانند ، خواهند فهمید که کسروی نیز جانش را بر سر چیزهایی گزارد که رستگاری ایرانیان و شرقیان وابسته به آن است. می‌دانیم این سخن بگوش بسیاری گزافه می‌نماید ولی راستی جز این نیست.

باید بیگمان بود که آنان به گمراهیهای خانه‌برانداز ایران و شرق آشنا نیستند و اندازه‌ی آسیب‌ آنها را نمی‌دانند. کافیست آنان تأثیر آسیب‌زای آن کتابها را نیک دریافته باشند و آنگاه حالی را بیندیشند که در سراسر شرق چنان کتابهایی دیگر نباشد و مردمان از گمراهیهایی که سراسر شرق را گرفتار کرده رهیده باشند. در آن جاست که ارج جنبش کتابسوزان را خواهند دانست. خواهند دانست که کسروی نیز جانش را بر سر کارهای کم‌ارج به بیم نینداخت.

روشنتر باید گفت : تا کسی تأثیر این گمراهیها را نداند ، به ارزش جنبش کتابسوزان پی نخواهد برد و ناگزیر آن را تندروی یا پیروی از هوس و بازیچه خواهد دانست.

در نوشته‌ی خواننده S.K نیز این ناآشنایی با تأثیر زبون‌گردانی و غیرتکُشی گمراهیها و در نتیجه کتابهایی که تبلیغ آن گمراهیها می‌کنند ، نمایانست. ایشان نوشته‌اند : «دست کم می‌توان گفت حتا اگر این کار توجیه خردپذیری داشته باشد ، باید در زمان مناسب آن صورت پذیرد و آن هنگام استیلا و غلبه‌ی کامل بر اوضاع و احوال کشور است نه در هنگامه‌ی چیرگی ملایان».
ایشان بهترست بدانند همان ملایان بر مردمی چیره شدند که این کتابها زبونشان گردانیده بود و هنوز هم یوغ بردگی چنان گمراهیهایی را بگردن دارند.

شما صدها کتابی که بدست سازمانهای آشکاری مانند «سازمان تبلیغات اسلامی» و دهها ناشری که ناآشکار وابسته‌ی حکومت ملایانند چاپ می‌گردد یا دهها سایت گمراه گردانی را که بر پایه‌ی همان کتابها در اینترنت بنیاد یافته بدیده گیرید و آنگاه ببینید آیا این سخن ایشان بجاست؟!

خوبست بدانند که وارونه‌ی این راست است. به این معنی : چون این ملایان از رهگذر نادانی و ناآگاهیهای مردم چهل‌وهفت سال بر گرده‌ی ما سوارند ، پس مردم این حقایق را دیر فهمیده‌اند و باید تا دیرتر از این نشده ایشان را از گمراهیهایی که یافته‌اند آگاه گردانید. باید هرچه زودتر ایشان را از خواندن کتابهای زیانمند و شعرپرستی و عرفانبافی و گرایش به مادیگری و کیشهای سراسر رسوایی رهانید ، تا راه برای خواندن کتابهای سودمند دیگر گشاده گردد.
👇
این سخنی تفننی یا بازی با واژه‌ها نیست و خود یک حقیقت پرارجی را آشکار می‌گرداند. ما همگی چِبود (ماهیت) این حکومت را می‌دانیم. می‌دانیم همچون شتری که ازو پرسیدند : چرا گردنت کج است ، گفت : کجایم راست است؟!» ، چنین حکومتی که یک کار ارجداری برای مردمش نکرده ، بی‌هیچ گمانی تنها در سایه‌ی پراکنده‌اندیشی و ندانستن حقایق زندگی و زبونی اندیشه‌های مردمست که توانسته چهل‌وهفت سال بر گرده‌‌ی ایشان سوار شود.
.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشه‌ی آن»

🖌 احمد کسروی

🔸 44ـ باز در پیرامون صوفیگری (یک از چهار)


در شماره‌های پیش پرچم از صوفیگری سخن رانده گفتیم : سرچشمه‌ی صوفیگری آن بود که پلوتینوس فیلسوف رومی چنین گفته : «روان آدمی از آنجهان آزاد و بی‌آلایش فرود آمده و در اینجهان گرفتار مادّه گردیده و آلودگیها پیدا کرده. لیکن هر کسی که بخواهشهای تن نپردازد و بپرورش روان برخیزد آلایش او کمتر خواهد بود ، و کسانی که بخواهند از این دامگه بازرهند و بجایگاه پیشین بازگردند باید از خوشیهای اینجهان دامن درچینند و پارسا باشند».

این سخن نتیجه‌ آن را داده که کسانی از کارها و خوشیهای اینجهان روگردان باشند و در خانقاهها نشسته بخود سختی دهند ، و آن را وسیله‌ای برای پاکی روان و نیرومندی آن شمارند ، و چون اینان برای رنجانیدنِ تن رختهای پشمی ناهموار می‌پوشیدند آنان را «صوفی» (یا پشمینه‌پوش) نامیده‌اند.

این آغاز صوفیگری بوده ولی داستان در اینجا نایستاده و کسانی چنین گفته‌اند : «روانهای ما از خدا جدا می‌شود و پایین آمده در تن جا می‌گیرد ، و اینست ما چون بخود سختی دهیم و تن مادّی خود را از نیرو اندازیم بخدا می‌پیوندیم و خود خدا می‌شویم» ، و اینست کسانی از پیشروان ایشان همچون شِبلی و دیگران بدعوای خدایی برخاسته‌اند : «لیس فی جُبَّتی الا الله» [معنی : در رخت من چیزی جز خدا نیست (ضمنی : من خدایم).] یا «سبحانی ما اعظم شأنی» [معنی : جایگاهم پاک و بلند است. (سبحان یکی از نامهای خداست.)] .

سپس از این اندازه هم گذشته و داستان «وحدت وجود» را بمیان آورده‌اند. این «وحدت وجود» یک معماییست که هر کسی بشکل دیگری آن را بازنموده و حقیقت آن اینست که کسانی می‌گویند : «خدا همین هستی (وجود) است و چیز دیگری نیست. اینست هر چیزی که در جهانست خداست. ما به هرچه می‌نگریم خدا را می‌بینیم و جز او را نمی‌بینیم :

یار بی‌پرده از در و دیوار
در تجلیست یا اولی‌الابصار»

پیداست که این عقیده جز از عقیده‌ی پیش است. در آنجا تنها «روان» آدمی را از خدا می‌شماردند و در اینجا تن و جان ، و آدمی و چهارپا ، و در و دیوار ، و سنگ و کوه ، و همه چیز را «خدا» می‌شمارند ـ ولی صوفیان هر دوی این عقیده را نگه داشته‌اند و بهم آمیخته‌اند و شما اگر گفتار و کردار آنها را بسنجید و بیازمایید خواهید دید هر زمان یکی از این دو را پیش می‌کشند زیرا از یکسو همه چیز را خدا شمارده می‌گویند :

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو

این از ذکرهای ایشانست که همه شنیده‌اند :

یاهو یاهو یا من هو
یا من لیس الا هو

در این باره داستانهای بسیاری از ایشان درمیان است. این دو داستان را من زبانی شنیده‌ام و در کتابی ندیده‌ام :

1) ابوبکر خوارزمی جای پای سگی را بوسید و چون ایراد گرفتند سری تکان داده و گفت : «هو!».

2) شیخ عطار در نیشابور چون نخستین بار چشمش بمغولان افتاد وجدی باو دست داد و گفت : «در این رخت آمده‌ای که نشناسمت».

دیده میخواهم که باشد شه‌شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس

و از یکسو می‌گویند باید رنج برد تا بخدا پیوست ، و پیران ایشان خود را بالا گرفته می‌گویند ما بخدا رسیده‌ایم.

باید پرسید : اگر این راستست که هرچه هست خداست «لیس فی الدار غیره دیار» [معنی : در خانه جز خداوندِ خانه نیست (ضمنی : در جهان چیزی جز خدا نیست).] دیگر چه نیازی به رنج کشیدن است؟!. مگر شما از خدا جدایید تا باو پیوندید؟! این یک ایراد بزرگی بایشانست.

——————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸