This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حافظ خوانی مکارم شیرازی
🔶 جنبش کتابسوزان ـ 6
🖌 نویساد تلگرام
پراکنده اندیشی چه اثری تواند داشت؟..
«در چند شمارهی پیش نمونهای از پراکندگی اندیشهها را نشان دادیم. کنون میخواهیم دنبالهی سخن را گرفته پیش رویم. میخواهیم رابطهای که میانهی آن اندیشههای پراکنده با بدبختیها و درماندگیهای ایرانیان است روشن گردانیم.
این بدبختیها و درماندگیها چه ربطی به اندیشههای پراکنده دارد؟!.. مگر اندیشه هم میتواند یک تودهی بزرگی را بدینسان درمانده گرداند؟!. برای دانستن اینها باید چند چیز را به دیده گرفت :
1) «سرچشمهی کارهای آدمی مغز اوست». شما را به هر کاری مغزتان وامیدارد. مرکز اراده مغزست.
2) «مغز تابع اندیشههاییست که در آن جا گیرد». مثلاً فلان پیرهزن به زیارت سقاخانه میرود و نذر به آنجا میبَرد ولی شما به آن ریشخند میکنید و اگر به دستتان افتاد آن سقاخانه را ویران خواهید کرد ـ این تفاوت از آنجاست که در مغز او اندیشههای دیگر است و در مغز شما اندیشههای دیگر. اگر به آن زن هم حقایق را یاد داده بگوییم این سقاخانهها هیچ کارهی جهان است. اینها نه تنها به بیماران شفا نتواند داد بلکه سالانه صدها کسان را مبتلای بیماری میگرداند ـ وقتی که اینها را به او یاد دهیم ، خواهید دید دیگر او نیز به زیارت سقاخانه نمیرود و بلکه باید گفت نمیتواند رفت. دیگر ارادهای که او را به تکان آورده بسوی سقاخانه روانه گرداند نیست.
3) «اندیشههای ضد هم مغز را از کار اندازد». چون دانستیم مغز تابع اندیشههایی است که در آن جا گیرد باید به آسانی بپذیریم که اندیشههای ضد هم مغز را از کار میاندازد. زیرا این اندیشهها هر یکی آن را بکار دیگری وادارد و آن در میانه درماند. درست بدان میماند که به یک ترنی دو لوکومتیو ببندند که یکی از جلو به این سو کشد و دیگری از پشت به آن سو. و پیداست که ترن در میان آن دو بیکاره خواهد ماند.
شما اگر در سر یک سه راهی بایستید و یک کسی به آنجا رسیده بپرسد : « راه فلان اداره کدامست؟.» و شما خود یک راهی نشان دهید و رفیقتان راه دیگری را ، خواهید دید که آن شخص درماند و نتوانست به هیچ یکی از آن دو راه روانه گردد. از این آزمایش صدها نمونه توان پیدا کرد.
اگر شما این سه مقدمه را نیک اندیشید و با هم بسنجید رابطهای را که در میان اندیشههای ضد هم و پریشان با درماندگیهای ایران است به آسانی خواهید دریافت. این اندیشهها مغزها را از کار انداخته و ارادهها را سست گردانیده ، اینست یک تودهی بزرگی را درمانده و بیچاره گردانیده. این چیزیست که خودتان به آسانی توانید دریافت. با اینحال ما باز هم دلیلهایی یاد میکنیم :
امروز در سراسر جهان هیاهویی برخاسته و تودهها سختترین نبردها را با هم میکنند (1) و در همهی کشورها مردمان به آیندهی خود توجه دارند و از هیچ کوششی باز نمیایستند. در همه جای جهان صدا افتاده که باید بکوشیم و کشور خود را نگه داریم و آزادی خود را از دست ندهیم. اینها جملههایی است که در کشورها تکرار میشود. در ایران هم این سخنان هر روز گفته میشود و با اینحال شما اگر دقت کنید تأثیری از آنها در میان نیست و ایرانیان با صد بیپروایی روز میگذرانند. اگر این گفتنها در ایرانیان تأثیر داشت بایستی در گام نخست به همدستی و یگانگی کوشند ، (زیرا گام نخست همهی کوششها آنست) ، و شما میبینید که آنچه در ایران نیست یگانگی و همدستیست ، بلکه میبینید که بجای همدستی به دستهبندیهای کودکانه میکوشند و هر چند تنی در یکجا نشسته یک حزبی پدید میآورند. (2) دیگر چه دلیلی بالاتر از این که آن سخنان را در این مردم تأثیری نیست و هیچگاه تکانی در دلهاشان پدید نمیآورد.
آیا این از چیست؟... چرا این مردم به اینحال افتادهاند؟... چرا اندیشهی خود و فرزندان خود نمیکنند؟.. (3)
ما پاسخ این پرسشها را میدانیم. بیچاره ایرانیان بیک درد بسیار خطرناکی مبتلا گردیدهاند. مثلاً در برابر همان سخنانی که دربارهی کشور و نگهداری آن گفته میشود ، در مغزها چند رشته تعلیمات که همگی به ضد آنهاست خوابیده و من برخی از آنها را فهرستوار در اینجا میشمارم :
1) جبریگری و اعتقاد به قضا و قدر که بدترین مخدرهاست. این عقیده در کتابها هست. در شعرها هست ، در رمانها هست ، و در سراسر مغزها خوابیده است :
بخت و دولت به کاردانی نیست
جز به تأیید آسمانی نیست
* * *
رضا بداده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادند
👇
🖌 نویساد تلگرام
پراکنده اندیشی چه اثری تواند داشت؟..
«در چند شمارهی پیش نمونهای از پراکندگی اندیشهها را نشان دادیم. کنون میخواهیم دنبالهی سخن را گرفته پیش رویم. میخواهیم رابطهای که میانهی آن اندیشههای پراکنده با بدبختیها و درماندگیهای ایرانیان است روشن گردانیم.
این بدبختیها و درماندگیها چه ربطی به اندیشههای پراکنده دارد؟!.. مگر اندیشه هم میتواند یک تودهی بزرگی را بدینسان درمانده گرداند؟!. برای دانستن اینها باید چند چیز را به دیده گرفت :
1) «سرچشمهی کارهای آدمی مغز اوست». شما را به هر کاری مغزتان وامیدارد. مرکز اراده مغزست.
2) «مغز تابع اندیشههاییست که در آن جا گیرد». مثلاً فلان پیرهزن به زیارت سقاخانه میرود و نذر به آنجا میبَرد ولی شما به آن ریشخند میکنید و اگر به دستتان افتاد آن سقاخانه را ویران خواهید کرد ـ این تفاوت از آنجاست که در مغز او اندیشههای دیگر است و در مغز شما اندیشههای دیگر. اگر به آن زن هم حقایق را یاد داده بگوییم این سقاخانهها هیچ کارهی جهان است. اینها نه تنها به بیماران شفا نتواند داد بلکه سالانه صدها کسان را مبتلای بیماری میگرداند ـ وقتی که اینها را به او یاد دهیم ، خواهید دید دیگر او نیز به زیارت سقاخانه نمیرود و بلکه باید گفت نمیتواند رفت. دیگر ارادهای که او را به تکان آورده بسوی سقاخانه روانه گرداند نیست.
3) «اندیشههای ضد هم مغز را از کار اندازد». چون دانستیم مغز تابع اندیشههایی است که در آن جا گیرد باید به آسانی بپذیریم که اندیشههای ضد هم مغز را از کار میاندازد. زیرا این اندیشهها هر یکی آن را بکار دیگری وادارد و آن در میانه درماند. درست بدان میماند که به یک ترنی دو لوکومتیو ببندند که یکی از جلو به این سو کشد و دیگری از پشت به آن سو. و پیداست که ترن در میان آن دو بیکاره خواهد ماند.
شما اگر در سر یک سه راهی بایستید و یک کسی به آنجا رسیده بپرسد : « راه فلان اداره کدامست؟.» و شما خود یک راهی نشان دهید و رفیقتان راه دیگری را ، خواهید دید که آن شخص درماند و نتوانست به هیچ یکی از آن دو راه روانه گردد. از این آزمایش صدها نمونه توان پیدا کرد.
اگر شما این سه مقدمه را نیک اندیشید و با هم بسنجید رابطهای را که در میان اندیشههای ضد هم و پریشان با درماندگیهای ایران است به آسانی خواهید دریافت. این اندیشهها مغزها را از کار انداخته و ارادهها را سست گردانیده ، اینست یک تودهی بزرگی را درمانده و بیچاره گردانیده. این چیزیست که خودتان به آسانی توانید دریافت. با اینحال ما باز هم دلیلهایی یاد میکنیم :
امروز در سراسر جهان هیاهویی برخاسته و تودهها سختترین نبردها را با هم میکنند (1) و در همهی کشورها مردمان به آیندهی خود توجه دارند و از هیچ کوششی باز نمیایستند. در همه جای جهان صدا افتاده که باید بکوشیم و کشور خود را نگه داریم و آزادی خود را از دست ندهیم. اینها جملههایی است که در کشورها تکرار میشود. در ایران هم این سخنان هر روز گفته میشود و با اینحال شما اگر دقت کنید تأثیری از آنها در میان نیست و ایرانیان با صد بیپروایی روز میگذرانند. اگر این گفتنها در ایرانیان تأثیر داشت بایستی در گام نخست به همدستی و یگانگی کوشند ، (زیرا گام نخست همهی کوششها آنست) ، و شما میبینید که آنچه در ایران نیست یگانگی و همدستیست ، بلکه میبینید که بجای همدستی به دستهبندیهای کودکانه میکوشند و هر چند تنی در یکجا نشسته یک حزبی پدید میآورند. (2) دیگر چه دلیلی بالاتر از این که آن سخنان را در این مردم تأثیری نیست و هیچگاه تکانی در دلهاشان پدید نمیآورد.
آیا این از چیست؟... چرا این مردم به اینحال افتادهاند؟... چرا اندیشهی خود و فرزندان خود نمیکنند؟.. (3)
ما پاسخ این پرسشها را میدانیم. بیچاره ایرانیان بیک درد بسیار خطرناکی مبتلا گردیدهاند. مثلاً در برابر همان سخنانی که دربارهی کشور و نگهداری آن گفته میشود ، در مغزها چند رشته تعلیمات که همگی به ضد آنهاست خوابیده و من برخی از آنها را فهرستوار در اینجا میشمارم :
1) جبریگری و اعتقاد به قضا و قدر که بدترین مخدرهاست. این عقیده در کتابها هست. در شعرها هست ، در رمانها هست ، و در سراسر مغزها خوابیده است :
بخت و دولت به کاردانی نیست
جز به تأیید آسمانی نیست
* * *
رضا بداده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادند
👇
2) عقیده به دفع بلا به وسیلهی نذر و طلسم و حرز و دعا. هر زمان که یک خطری رو میآورد ، بسیاری از مردم بجای آنکه همدست باشند و به چارهی آن کوشند هر یکی به یک وسیلهی نامشروع دیگری میپردازد. این نذر میکند اگر خودش و خاندانش سالم جست یک گوسفندی بکشد. آن بسر دعانویس رفته یک دعای دفع بلا میگیرد. آن دیگری امید به دعا و توسل میبندد. چون این امیدها در دلها خوابیده اینست پروای خطر ندارند و درپی کوشش نمیباشند.
3) خراباتیگری و باورهای رندانه دلها را پر گردانیده :
می خور که ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
چون کار نه بر مراد ما خواهد رفت
اندیشه و جهد ما کجا خواهد رفت
روزی که گذشتست ازو یاد مکن
فردا که نیامدست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
این گفتههای زهرآلود که با تار و دنبک خوانده میشود ، تا ته دلها تأثیر کرده بدترین زیان را میرساند.
4) عقیدههای باطل کیشی : «انسان باید در فکر آخرت باشد این جهان پایدار نیست و به هر نحوی که باشد میگذرد» ، «الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر»[= جهان زندان دیندار و بهشت کافرانست] ...
5) تعلیمات صوفیگری : «انسان باید در فکر تهذیب نفس باشد و به کارهای دنیایی نپردازد» ،
«جهاد اکبر مجادله با نفس است. باید کوشید نفس را کشت ، از آدمکشی چه نتیجه تواند بود؟!.».
6) بدآموزیهای مادیگری : «آدم باید زیرک باشد و پول در بیاورد و زندگانی را با خوشی بسر دهد. من بروم و کشته شوم که دیگران استراحت خواهند کرد؟!. از استراحت آنها به من چه نتیجه خواهد بود». این نیز سخنیست که از اروپا رسیده و در این سی سال آخر در سراسر ایران انتشار یافته و دلها را پر گردانیده.
7) فریبکاریهای سوسیالیستی : «میهنپرستی یعنی چه؟! تمام دنیا یک میهنست و همهی انسانها هممیهن میباشند». این هم از سخنانیست که در سالهای آخر به آنها افزوده شده و دستاویزی به دست یک دسته داده است.
ببینید : در برابر یک سخنی ، هفت رشته سخنان متناقض که همه بضد آن میباشد رواج دارد و گوشها و دلها را پر گردانیده است. آیا اینها تأثیری نبایست داشته باشد؟!.. آیا نبایستی مغزها را از کار اندازد و ارادهها را بکشد؟!.. شما چگونه میخواهید که آن سخنانی که ما دربارهی کشور و نگهداری آن میگوییم تأثیر کند ولی اینها که با زبانهای مؤثر گفته شده و از سالها در میان توده رواج داشته تأثیر نکند؟!.».
(این نوشتار دنباله دارد)
پانوشتها (از ویراینده) :
1ـ این نوشتار در سال 1321 (1942) در گرماگرم جنگ دوم جهانی نوشته شده است.
2ـ یا امروز در این گیرودار نقشهکشیهای کشورهای زورمند و آزمند جهان برای کوچک گردانیدن کشورهای شرقی و پدید آوردن کشاکشهای تازه میانشان ، راههای کینهتوزانهای بنامهای «خودمختاری» یا «هویتطلبی» که سرآغاز و زمزمهی همان جداییطلبی است باز میکنند.
3ـ امروز هم اگر اندیشهی خود و فرزندانشان میکنند ، راهی جز کوچیدن بکشورهای دیگر نمیشناسند.
———————————-
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
3) خراباتیگری و باورهای رندانه دلها را پر گردانیده :
می خور که ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
چون کار نه بر مراد ما خواهد رفت
اندیشه و جهد ما کجا خواهد رفت
روزی که گذشتست ازو یاد مکن
فردا که نیامدست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
این گفتههای زهرآلود که با تار و دنبک خوانده میشود ، تا ته دلها تأثیر کرده بدترین زیان را میرساند.
4) عقیدههای باطل کیشی : «انسان باید در فکر آخرت باشد این جهان پایدار نیست و به هر نحوی که باشد میگذرد» ، «الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر»[= جهان زندان دیندار و بهشت کافرانست] ...
5) تعلیمات صوفیگری : «انسان باید در فکر تهذیب نفس باشد و به کارهای دنیایی نپردازد» ،
«جهاد اکبر مجادله با نفس است. باید کوشید نفس را کشت ، از آدمکشی چه نتیجه تواند بود؟!.».
6) بدآموزیهای مادیگری : «آدم باید زیرک باشد و پول در بیاورد و زندگانی را با خوشی بسر دهد. من بروم و کشته شوم که دیگران استراحت خواهند کرد؟!. از استراحت آنها به من چه نتیجه خواهد بود». این نیز سخنیست که از اروپا رسیده و در این سی سال آخر در سراسر ایران انتشار یافته و دلها را پر گردانیده.
7) فریبکاریهای سوسیالیستی : «میهنپرستی یعنی چه؟! تمام دنیا یک میهنست و همهی انسانها هممیهن میباشند». این هم از سخنانیست که در سالهای آخر به آنها افزوده شده و دستاویزی به دست یک دسته داده است.
ببینید : در برابر یک سخنی ، هفت رشته سخنان متناقض که همه بضد آن میباشد رواج دارد و گوشها و دلها را پر گردانیده است. آیا اینها تأثیری نبایست داشته باشد؟!.. آیا نبایستی مغزها را از کار اندازد و ارادهها را بکشد؟!.. شما چگونه میخواهید که آن سخنانی که ما دربارهی کشور و نگهداری آن میگوییم تأثیر کند ولی اینها که با زبانهای مؤثر گفته شده و از سالها در میان توده رواج داشته تأثیر نکند؟!.».
(این نوشتار دنباله دارد)
پانوشتها (از ویراینده) :
1ـ این نوشتار در سال 1321 (1942) در گرماگرم جنگ دوم جهانی نوشته شده است.
2ـ یا امروز در این گیرودار نقشهکشیهای کشورهای زورمند و آزمند جهان برای کوچک گردانیدن کشورهای شرقی و پدید آوردن کشاکشهای تازه میانشان ، راههای کینهتوزانهای بنامهای «خودمختاری» یا «هویتطلبی» که سرآغاز و زمزمهی همان جداییطلبی است باز میکنند.
3ـ امروز هم اگر اندیشهی خود و فرزندانشان میکنند ، راهی جز کوچیدن بکشورهای دیگر نمیشناسند.
———————————-
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
91%
آری
9%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 22
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سخن پایانی ـ 3
برای آنکه سخنمان بیدلیل نباشد ، نمونهای از آن زمینهسازیها را در اینجا خواهیم آورد.
بخش دیگر نوشتههای او کتابهای ارجداری است. جای افسوس است که در آنها (یا در برخی از آنها) قواعد ترجمانی را رعایت نکرده. روشنتر بگوییم بیکبار زیر پا انداخته. مثلاً یکی از کتابهایی که ترجمه کرده کتاب «یک سال در میان ایرانیان» است. این کتاب سفرنامهی ادوارد براون به ایران میباشد که آقای منصوری دهها سال پیش ترجمه کرده. سپس آقای صالحی علامه در سالهای اخیر به ترجمهی دیگری از آن پرداخته. برای راستیسنجی ترجمهی منصوری ، یک تکه از آن کتاب را نمونه آورده در زیر بازخواهیم نمود. از همین تکه تنی چند از پژوهندگان که دربارهی پرفسور براون به جستجوهایی برخاستهاند به ترجمهی او اعتماد کرده و نتیجهگیری اشتباه کردهاند. برای داوری درست ، ما نه تنها اصل کتاب را بزبان انگلیسی بلکه ترجمهی آن را بدستیاری هوش مصنوعی ملاک گرفتیم. ترجمهی آقای صالحی روان و با اصل کتاب و ترجمهی هوش مصنوعی سازگاری درست دارد. ولی در ترجمهی آقای منصوری ایرادهای چندی یافتیم که در زیر میآید :
در آغاز کتاب «یک سال در میان ایرانیان» که سفرنامهی ادوارد براون به ایران است ، براون کوششهایش را دربارهی یادگیری زبانهای فارسی و ترکی و عربی و دشواری یادگیری این زبانها بازنموده. سپس از پایان یافتن درسش در دانشکدهی پزشکی و کار در بیمارستان سنت بارتلومی چنین میگوید (ترجمهی هوش مصنوعی) :
چنانکه گفتیم در ترجمهی آقای صالحی ایرادی نیافتیم. ایشان چنین ترجمه کرده :
ولی ترجمهی همین تکه در کتاب آقای منصوری چنین آمده :
منصوری هیچ پروایی نداشته که آنچه ترجمه میکند از زبان نویسنده باشد. از اینرو پنداربافیهایش را بنام نوشتههای براون در لابلای ترجمه میگنجانیده.
اندکی پس از این گفته ، براون از این میگوید که امید داشته با آگاهیهایی که از سه زبان فارسی و عربی و ترکی اندوخته بوده بتواند در وزارت امور خارجهی انگلیس پیشهای درخور بدست آورد :
همین را منصوری چنین آورده :
👇
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سخن پایانی ـ 3
برای آنکه سخنمان بیدلیل نباشد ، نمونهای از آن زمینهسازیها را در اینجا خواهیم آورد.
بخش دیگر نوشتههای او کتابهای ارجداری است. جای افسوس است که در آنها (یا در برخی از آنها) قواعد ترجمانی را رعایت نکرده. روشنتر بگوییم بیکبار زیر پا انداخته. مثلاً یکی از کتابهایی که ترجمه کرده کتاب «یک سال در میان ایرانیان» است. این کتاب سفرنامهی ادوارد براون به ایران میباشد که آقای منصوری دهها سال پیش ترجمه کرده. سپس آقای صالحی علامه در سالهای اخیر به ترجمهی دیگری از آن پرداخته. برای راستیسنجی ترجمهی منصوری ، یک تکه از آن کتاب را نمونه آورده در زیر بازخواهیم نمود. از همین تکه تنی چند از پژوهندگان که دربارهی پرفسور براون به جستجوهایی برخاستهاند به ترجمهی او اعتماد کرده و نتیجهگیری اشتباه کردهاند. برای داوری درست ، ما نه تنها اصل کتاب را بزبان انگلیسی بلکه ترجمهی آن را بدستیاری هوش مصنوعی ملاک گرفتیم. ترجمهی آقای صالحی روان و با اصل کتاب و ترجمهی هوش مصنوعی سازگاری درست دارد. ولی در ترجمهی آقای منصوری ایرادهای چندی یافتیم که در زیر میآید :
در آغاز کتاب «یک سال در میان ایرانیان» که سفرنامهی ادوارد براون به ایران است ، براون کوششهایش را دربارهی یادگیری زبانهای فارسی و ترکی و عربی و دشواری یادگیری این زبانها بازنموده. سپس از پایان یافتن درسش در دانشکدهی پزشکی و کار در بیمارستان سنت بارتلومی چنین میگوید (ترجمهی هوش مصنوعی) :
«... هرچند ممکن است عجیب به نظر برسد ، مطالعات پزشکی من ، این افکار[صوفیانه] را میپرورد ؛ زیرا فیزیولوژی ، وقتی مادیگری را تشویق نکند ، صوفیگری را تقویت میکند ؛ و هیچ چیز به اندازهی بررسی برخی پدیدههای ذهنیِ اختلالات روانی و عصبی ، نمیتواند باور به واقعیتهای عینی را متزلزل کند». (ص 15 ،A year amongst the Persians )
چنانکه گفتیم در ترجمهی آقای صالحی ایرادی نیافتیم. ایشان چنین ترجمه کرده :
«گرچه کمی عجیب مینماید ولی مطالعات پزشکی اینگونه افکار را در من تقویت میکرد ، زیرا چنانچه با علم پزشکی از دیدگاه مادی برخورد نکنیم ، دارای جنبهی معنوی بسیار نیرومندی است و هیچ چیز ، نظر انسان را نسبت به واقعیت جهان مادی ، بیش از عوارض ذهنی بیماریهای روانی و عصبی ، دگرگون نمیسازد». (ص 41)
ولی ترجمهی همین تکه در کتاب آقای منصوری چنین آمده :
1ـ «شاید برای خوانندگان این کتاب حیرتآور باشد اگر بگویم که تحصیلات و کارهای طبی من نيز كمک میکرد که بیشتر تحت تأثیر شعرای عرفانیمسلک ایران قرار بگیرم.
چون یکی از رشتههای اساسی و بزرگ طب ، علم وظائفالاعضاء [فیزیولوژی] است و این علم اگر انسان را مادی نکند حتماً معنوی و معتقد به ماوراء میکند زیرا هرچه انسان بیشتر در وظائفالاعضای بدن مطالعه میکند و عجائب ساختمان بدن ، و جریان خون و وظائف اعصاب و سلولهای جسم را از نظر میگذراند بیشتر نسبت به مبدائی که آفرینندهی انسان است احساس احترام و تجلیل میکند.
با مطالعهی كتب بزرگان ایران ، علاقهی من نسبت به دیدار آن مملکت زیادتر میشد و بالاخره به جایی رسید که بر خود فرض کردم که هر طور شده سفری بایران بکنم و مملکتی را که دارای اینهمه متفکرین و عرفای بزرگ و ادبای عالیمقام است ببینم». (ص 54)
منصوری هیچ پروایی نداشته که آنچه ترجمه میکند از زبان نویسنده باشد. از اینرو پنداربافیهایش را بنام نوشتههای براون در لابلای ترجمه میگنجانیده.
اندکی پس از این گفته ، براون از این میگوید که امید داشته با آگاهیهایی که از سه زبان فارسی و عربی و ترکی اندوخته بوده بتواند در وزارت امور خارجهی انگلیس پیشهای درخور بدست آورد :
«اما از نامههای رسمیِ خشکی که به مقررات اشاره داشتند ، دریافتم که اینطور نیست ، و این زبانها به عنوان موضوعات امتحانی شناخته نمیشوند ، و بجای آنها [گواهی] زبانهای آلمانی ، یونانی ، اسپانیایی و ایتالیایی مدارکی بودند که با آنها میشد امیدوار بود در غرب آسیا کنسول گردید». (ص 16)
همین را منصوری چنین آورده :
2ـ «فهمیدم که زبانهای رسمی وزارت امور خارجه ، السنهی یونانی قديم و لاتينی و بعدهم السنهی فرانسوی و ایتالیائی و اسپانیولی و روسی است و کسی که در ایران و یا ترکیه قونسول میشود باید زبانهای یونانی و لاتینی را در درجهی اول و یکی از زبانهای اروپایی را در درجهی دوم بداند». (ص 55)
👇
«من امتحانات نهایی خود را در کالج جراحان ، کالج پزشکان و دانشگاه کمبریج گذرانده بودم ، و از دو موردِ اول ، با احساس غروری که به خوبی به یاد دارم ، مدارکی دریافت کرده بودم که به من اجازه طبابت میداد ، و شروع به بررسی کرده بودم که قدم بعدیم چه باید باشد ، زمانی که شانسی که از آن ناامید شده بودم ، بالاخره به سراغم آمد. در شامگاه ۳۰ مه ۱۸۸۷، هنگام بازگشت به اتاقم ، تلگرافی را دیدم که روی میز قرار داشت. آن را با بیتفاوتی باز کردم ، که در لحظهای که منظور آن را فهمیدم ، به شادی فراوان تبدیل شد. در آن روز به عنوان عضو هیئت علمی کالجم انتخاب شده بودم». (ص 16 ، A year amongst …)
آقای صالحی درست دریافته که خواست نویسنده از «عضو هیئت علمی کالجم» چه میباشد. اینست چنین ترجمه کرده :
«من در آن روز به عضویت کادر علمی دانشگاه [در رشتهی زبان و ادبیات فارسی] انتخاب شده بودم». (ص 42)
ولی آقای منصوری چنین ترجمه کرده است :
«در سال ۱۸۸۷ میلادی موفق شدم که امتحانات نهایی دانشکدهی طب و دانشکدهی جراحی را بدهم و از طرف هر دو دانشکده دیپلم فراغت از تحصیلات با درجهی عالی به من داده شد و در دیپلم ذکر کردند که من اجازه دارم که بشغل طبابت و جراحی مشغول گردم. روز سیام ماه مه سال ۱۸۸۷ وقتی که از خارج وارد منزل شدم دیدم تلگرافی برای من رسیده و هنگامی که تلگراف را گشودم با مسرت و حیرت مشاهده کردم که مرا به سمت عضویت دانشکدهی طب انتخاب کردهاند. (1)
دیگر موقعی است که باید بایران رفت ، بطوری که گفتم ، فکر مسافرت بایران از مدتی پیش برای من پیدا شده بود ،
3ـ لیکن ادامهی تحصیلات و فراهم نبودن وسائل ، نمیگذاشت که من آن فکر را به موقع اجرا بگذارم».
چنانکه دیده میشود در اینجا نیز آقای منصوری از پندار خود چیزهایی بافته و در ترجمهاش گنجانیده.
🔹 پانوشت : (1) منظور (ادوارد برون) از عضویت دانشکدهی طب ، آن است که بگوید از او دعوت کردهاند که در دانشکدهی مزبور تدریس کند و اینگونه تدریس عموماً از درجهی دانشیاری شروع میشود و عضو دانشکده چندی با رتبهی دانشیاری تدریس مینماید تا بدرجهی استادی برسد. مترجم» (ص 55 و 56)
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 42ـ باید بهتر از این چاره اندیشید (یک از یک)
چندی است روزنامههای تهران از سختی زندگانی و کمی خواربار سخن میرانند ولی ما بخاموشی گراییدهایم. چرا بخاموشی گراییدهایم؟.. برای آنکه در گفتن و نوشتن چندان اثری نمیبینیم. جنگ بزرگی در جهان پیش میرود و دولتهای نیرومند بزرگی باهم میجنگند و صدملیونها سپاه بتکان آمده از شرق بغرب و از غرب بشرق میروند و میآیند ، و در این میان یک تودهی پراکنده و نیرو ـ از ـ دست دادهای ، در سر راه واقع شده پیداست که لگدمال خواهند گردید ، پیداست که گزندها خواهند دید. پیداست که در سالی که از آسمان باریده و از زمین روییده بگرسنگی خواهند افتاد. این نتیجهی پراکندگی و درماندگی آنهاست.
آن مردمی که از راهش برهایی خود نمیکوشند ، آن مردمی که چشم براه حوادث دوخته رهایی خود را از آن میخواهند ، آن مردمی که چارهی سختیها را با نذر و دعا و قربانی میکنند ، آن مردمی که مقصود خدا را از آفرینش درنیافته خود را با کارهای بیهودهای سرگرم میسازند ـ چنین مردمی همیشه دچار سختیها خواهند بود و همیشه لگدمال دیگران خواهند گردید. ما از سالیانی این روزها را میدیدیم و پیاپی یادآوری میکردیم.
با این حال ما نمیخواهیم با هممیهنان خود همدردی نکنیم. نمیخواهیم در چنین هنگامی زبان بسرزنش بگشاییم. ما نیز در این درد شریکیم. ما نیز دلمان بمردم بینوا میسوزد. اینجا پایتخت است ، هنوز ما در نخستین ماه پاییز میباشیم ، هنوز همهی خرمنها برچیده نشده. در چنین جایی و در چنین هنگامی مردم گرسنگی میکشند. پس جاهای دیگر در چه حال است؟!.. پس زمستان یا بهار چه خواهد بود؟! تا هنگام درو سال دیگر برسد چه سختیها روی خواهد داد؟!.. اینها اندیشههایی است که هر کس را بحیرت میاندازد.
باز باید گفت و نوشت. باز باید آواز بلند گردانید. روزنامهها نیک میکنند که مینویسند. آن گفتگوها که پریروز در مجلس رخ داده نیز نیک بوده. این رفتار دولتها که پیاپی اسکناس چاپ میکنند و بر سختی زندگانی میافزایند بخردانه نیست. این کشور را به یک آشوب بزرگی دچار خواهد گردانید و بیش از همه خود دولت بسختی خواهد افتاد.
این کارکنان ادارات که یک گروه انبوهی در تهران و دیگر شهرها هستند در برابر افزایش روزافزون نرخها که بیش از همه نتیجهی اسکناس چاپ کردنهای دولت است از پا افتاده و بالاخره در یک آیندهی نزدیکی بآنجا خواهد کشید که دست از کار بکشند و درپی چاره باشند. تا کی میتوان بگرسنگی تاب آورد؟!.. تا کی میتوان خاموش ایستاد و آوازی درنیاورد؟!.. آیا دولت چنین گمانی نمیبرد؟!.. آیا از نتیجهی بسیار بد آن نمیاندیشد؟!.
ما میدانیم که دولت با یک دشواریها روبرو میباشد. کشور ما اکنون در حال عادی نیست. بودن بیگانگان از یکسو و بسته بودن راه اروپا از سوی دیگر دشواریهایی برای این کشور پدید آورده که هر بافهمی آن را میداند. لیکن باید دید آیا چارهی دشواریها تنها اسکناس چاپ کردن است؟ آیا راه دیگری ندارد؟!.. و آنگاه این رشته که بدینسان سر درازی پیدا کرده بکجا خواهد انجامید؟!..
نزدیک به یک سال است که قانون منع احتکار وضع شده و هنوز کمترین نتیجهای از آن بدست نیامده. دولت بیکبار خود را از پرداختن بانبارداران و گرانفروشان کنار میگیرد. دولت تنها راه چاره را در افزودن بشمارهی اسکناسها میداند و همینکه خبر آن انتشار مییابد بهانهی نوینی بدست گرانفروشان میافتد که نرخها را بار دیگر بالا برند. این است حال کشور بدبخت ایران.
(پرچم روزانه شمارهی 216)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 42ـ باید بهتر از این چاره اندیشید (یک از یک)
چندی است روزنامههای تهران از سختی زندگانی و کمی خواربار سخن میرانند ولی ما بخاموشی گراییدهایم. چرا بخاموشی گراییدهایم؟.. برای آنکه در گفتن و نوشتن چندان اثری نمیبینیم. جنگ بزرگی در جهان پیش میرود و دولتهای نیرومند بزرگی باهم میجنگند و صدملیونها سپاه بتکان آمده از شرق بغرب و از غرب بشرق میروند و میآیند ، و در این میان یک تودهی پراکنده و نیرو ـ از ـ دست دادهای ، در سر راه واقع شده پیداست که لگدمال خواهند گردید ، پیداست که گزندها خواهند دید. پیداست که در سالی که از آسمان باریده و از زمین روییده بگرسنگی خواهند افتاد. این نتیجهی پراکندگی و درماندگی آنهاست.
آن مردمی که از راهش برهایی خود نمیکوشند ، آن مردمی که چشم براه حوادث دوخته رهایی خود را از آن میخواهند ، آن مردمی که چارهی سختیها را با نذر و دعا و قربانی میکنند ، آن مردمی که مقصود خدا را از آفرینش درنیافته خود را با کارهای بیهودهای سرگرم میسازند ـ چنین مردمی همیشه دچار سختیها خواهند بود و همیشه لگدمال دیگران خواهند گردید. ما از سالیانی این روزها را میدیدیم و پیاپی یادآوری میکردیم.
با این حال ما نمیخواهیم با هممیهنان خود همدردی نکنیم. نمیخواهیم در چنین هنگامی زبان بسرزنش بگشاییم. ما نیز در این درد شریکیم. ما نیز دلمان بمردم بینوا میسوزد. اینجا پایتخت است ، هنوز ما در نخستین ماه پاییز میباشیم ، هنوز همهی خرمنها برچیده نشده. در چنین جایی و در چنین هنگامی مردم گرسنگی میکشند. پس جاهای دیگر در چه حال است؟!.. پس زمستان یا بهار چه خواهد بود؟! تا هنگام درو سال دیگر برسد چه سختیها روی خواهد داد؟!.. اینها اندیشههایی است که هر کس را بحیرت میاندازد.
باز باید گفت و نوشت. باز باید آواز بلند گردانید. روزنامهها نیک میکنند که مینویسند. آن گفتگوها که پریروز در مجلس رخ داده نیز نیک بوده. این رفتار دولتها که پیاپی اسکناس چاپ میکنند و بر سختی زندگانی میافزایند بخردانه نیست. این کشور را به یک آشوب بزرگی دچار خواهد گردانید و بیش از همه خود دولت بسختی خواهد افتاد.
این کارکنان ادارات که یک گروه انبوهی در تهران و دیگر شهرها هستند در برابر افزایش روزافزون نرخها که بیش از همه نتیجهی اسکناس چاپ کردنهای دولت است از پا افتاده و بالاخره در یک آیندهی نزدیکی بآنجا خواهد کشید که دست از کار بکشند و درپی چاره باشند. تا کی میتوان بگرسنگی تاب آورد؟!.. تا کی میتوان خاموش ایستاد و آوازی درنیاورد؟!.. آیا دولت چنین گمانی نمیبرد؟!.. آیا از نتیجهی بسیار بد آن نمیاندیشد؟!.
ما میدانیم که دولت با یک دشواریها روبرو میباشد. کشور ما اکنون در حال عادی نیست. بودن بیگانگان از یکسو و بسته بودن راه اروپا از سوی دیگر دشواریهایی برای این کشور پدید آورده که هر بافهمی آن را میداند. لیکن باید دید آیا چارهی دشواریها تنها اسکناس چاپ کردن است؟ آیا راه دیگری ندارد؟!.. و آنگاه این رشته که بدینسان سر درازی پیدا کرده بکجا خواهد انجامید؟!..
نزدیک به یک سال است که قانون منع احتکار وضع شده و هنوز کمترین نتیجهای از آن بدست نیامده. دولت بیکبار خود را از پرداختن بانبارداران و گرانفروشان کنار میگیرد. دولت تنها راه چاره را در افزودن بشمارهی اسکناسها میداند و همینکه خبر آن انتشار مییابد بهانهی نوینی بدست گرانفروشان میافتد که نرخها را بار دیگر بالا برند. این است حال کشور بدبخت ایران.
(پرچم روزانه شمارهی 216)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ نامهی یکی از خوانندگان دربارهی کتابسوزان ـ 2
خواننده S.K در دنباله چنین آورده :
میگوییم بسیار نیک ، برای نبرد با تاریکی باید شمعی افروخت. کسروی نه یک شمع بلکه فانوسها روشن کرد. ولی آیا همه با چنان روشناییهایی همداستانند؟! اگر همه همداستان بودند ، همان شمع افروختن (حقایق را روشن گردانیدن) بس بود. نیازی به جنبش کتابسوزان نبود. لیکن این قیاس (دلیل) در جایی بجاست که روشن گردیدن حقایق را مانعی نباشد. یکی از موانع روشن گردیدنِ حقایق همان کتابهای زیانمند است که در دستها بفراوانی هست. زیرا آنها «ضد حقایق» اند. دیگری کسانیند که روشنایی بزیانشان است و آن شمعها و فانوسها را خاموش میخواهند و به وارونهی شما میکوشند و همان کتابهای زیانمند را صد برابر کتابهای روشنگر تبلیغ کرده چاپ میکنند. پس شما باید بجلوگیری بکوشید.
در پاسخ بخش یکم نامه (دیروز) نشان دادیم که یک دسته در ایران بضد روشنایی میکوشند. مثلاً کسانی که سالها به «ادبیات» بدآموز یا کیش سراسر آلودهای پرداخته و نان از این راه خوردهاند باید چندان پاکدل باشند که همینکه زیان کارشان را دریافتند دست از آن کشند وگرنه در برابر حقایق میایستند. بلکه برخی از آنان که تیرهدرونند با دروغبافان و تهمتزنان همدست میگردند. کمسوادان و نادانان را با دروغها میشورانند. به پست دستور میدهند کتابهایی را که در راه اندیشهها همچون «شمعی افروخته» میباشد به مقصد نرسانند. به فرماندار نظامی دستور میدهند روزنامههای آنچنانی را بازدارند. به استانداران فرمان میدهند دوستاران فانوسها را در ادارهها بجاهای دورافتاده و بد آب و هوا منتقل کنند. به افسران هوادار درجه ندهند. از وزیر و رئیس مجلس و فرماندار نظامی و دادستان و قاضی شرع و رئیس کلانتری میخواهند تا میتوانند به «افروزندهی شمع و فانوس» سخت بگیرند.
اگر اینها او را از افروختن روشنایی بازنداشت ، پنجاه هزار تومان (پول سه خانه در تهران سال 1324) میان یک دسته چاقوکش و لات بخش کنند تا او را در خیابان بکشند. اگر بزخم چاقو نمرد ، کسانی را از کارکنان دولت که تپانچه دارند مزدور بگیرند که در جای دیگری (مثلاً کاخ دادگستری) نخست با گلولهی تپانچه بزنند و سپس یک دسته از چاقوکشان با چاقو و قمه سلاخیاش کنند.
خواننده S.K اینها را نوشتهاند ولی هیچ نمیگویند که این کارها چگونه باید انجام گیرد. آری ، این درست است که در یک توده هرچه کتابهای ارجدار بیشتر گردد ، مردم از زیان کتابهای بدآموز کمتر آسیب میبینند. ولی در بخش یکم پاسخ گفتیم که ما امروز با یک دسته از فریبکارانی روبروییم که سود خود را در زیان مردم میدانند. اگر آنان بزیان حقایق و روشنایی نمیکوشیدند ، کار آسان بود. امروز این اندازه از دست ما برمیآید که مردم را آگاه کنیم که چه فریبی خوردهاند و به چه بازی ننگینی دچار آمدهاند.
یک راه آگاه گردانیدن مردم ، همین جنبش است که ایشان را بتکان وادارد. ما نیک میدانیم که تا این ادبیات غیرتکش و زبونگردان هست ، تا این کیشهای بیپای آلوده هست ، تا این اندیشههای پست و پوسیده در مغزهاست ، تا گفتگوی برجستگان توده سراسر از مفاخر ملی و شاعربازیهاست ، تا سرفرازی این کشور و مردم را به داشتن چند شاعر بیهودهگوی آلودهزبان میدانند ، تا سرگرم رماننویسی و رمانخوانیاند ، تا از حقایق چندان دور افتادهاند که این نمیدانند که در گفتگو باید «دلیل» آورد و سخن بیدلیل جز «مدعا» نیست ، تا این ندانند که راز فیروزی در اتحاد است و اتحاد جز از راه یکی بودن اندیشهها و آرمانها بدست نیاید ، تا این ندانند که از یک مردم پراکنده که دچار صد دستهبندیند کاری ساخته نیست ، زندگانی و سرگذشت چنان مردمی دیگر نخواهد شد.
در بخش دیگری از نوشتارهای کتابسوزان به این خواهیم پرداخت که کسروی از سال 1311 تا 1324 جز به روشنی اندیشهها ، بازنمودن حقایق و یکی گردانیدن آرمانها نپرداخت.
خواننده S.K در دنباله چنین آورده :
«۲ - بنا به فرموده زرتشت ، برای پیکار با تاریکی باید شمعی افروخت ، هنگامی که در برابر کتاب های ناسودمند ، کتاب های ارزشمند محتوی اندیشه های بلند و خردپذیر پیاپی چاپ شود و به آدمیان فهماند که برای داشتن زندگی بهتر و حال خوب تر ، خواندن فلان کتاب کمک کننده است ، پس سوی کتب ناسودمند کمتر رفته ، بازار آن کتاب های زیان رسان از رونق خواهد افتاد».
میگوییم بسیار نیک ، برای نبرد با تاریکی باید شمعی افروخت. کسروی نه یک شمع بلکه فانوسها روشن کرد. ولی آیا همه با چنان روشناییهایی همداستانند؟! اگر همه همداستان بودند ، همان شمع افروختن (حقایق را روشن گردانیدن) بس بود. نیازی به جنبش کتابسوزان نبود. لیکن این قیاس (دلیل) در جایی بجاست که روشن گردیدن حقایق را مانعی نباشد. یکی از موانع روشن گردیدنِ حقایق همان کتابهای زیانمند است که در دستها بفراوانی هست. زیرا آنها «ضد حقایق» اند. دیگری کسانیند که روشنایی بزیانشان است و آن شمعها و فانوسها را خاموش میخواهند و به وارونهی شما میکوشند و همان کتابهای زیانمند را صد برابر کتابهای روشنگر تبلیغ کرده چاپ میکنند. پس شما باید بجلوگیری بکوشید.
در پاسخ بخش یکم نامه (دیروز) نشان دادیم که یک دسته در ایران بضد روشنایی میکوشند. مثلاً کسانی که سالها به «ادبیات» بدآموز یا کیش سراسر آلودهای پرداخته و نان از این راه خوردهاند باید چندان پاکدل باشند که همینکه زیان کارشان را دریافتند دست از آن کشند وگرنه در برابر حقایق میایستند. بلکه برخی از آنان که تیرهدرونند با دروغبافان و تهمتزنان همدست میگردند. کمسوادان و نادانان را با دروغها میشورانند. به پست دستور میدهند کتابهایی را که در راه اندیشهها همچون «شمعی افروخته» میباشد به مقصد نرسانند. به فرماندار نظامی دستور میدهند روزنامههای آنچنانی را بازدارند. به استانداران فرمان میدهند دوستاران فانوسها را در ادارهها بجاهای دورافتاده و بد آب و هوا منتقل کنند. به افسران هوادار درجه ندهند. از وزیر و رئیس مجلس و فرماندار نظامی و دادستان و قاضی شرع و رئیس کلانتری میخواهند تا میتوانند به «افروزندهی شمع و فانوس» سخت بگیرند.
اگر اینها او را از افروختن روشنایی بازنداشت ، پنجاه هزار تومان (پول سه خانه در تهران سال 1324) میان یک دسته چاقوکش و لات بخش کنند تا او را در خیابان بکشند. اگر بزخم چاقو نمرد ، کسانی را از کارکنان دولت که تپانچه دارند مزدور بگیرند که در جای دیگری (مثلاً کاخ دادگستری) نخست با گلولهی تپانچه بزنند و سپس یک دسته از چاقوکشان با چاقو و قمه سلاخیاش کنند.
خواننده S.K اینها را نوشتهاند ولی هیچ نمیگویند که این کارها چگونه باید انجام گیرد. آری ، این درست است که در یک توده هرچه کتابهای ارجدار بیشتر گردد ، مردم از زیان کتابهای بدآموز کمتر آسیب میبینند. ولی در بخش یکم پاسخ گفتیم که ما امروز با یک دسته از فریبکارانی روبروییم که سود خود را در زیان مردم میدانند. اگر آنان بزیان حقایق و روشنایی نمیکوشیدند ، کار آسان بود. امروز این اندازه از دست ما برمیآید که مردم را آگاه کنیم که چه فریبی خوردهاند و به چه بازی ننگینی دچار آمدهاند.
یک راه آگاه گردانیدن مردم ، همین جنبش است که ایشان را بتکان وادارد. ما نیک میدانیم که تا این ادبیات غیرتکش و زبونگردان هست ، تا این کیشهای بیپای آلوده هست ، تا این اندیشههای پست و پوسیده در مغزهاست ، تا گفتگوی برجستگان توده سراسر از مفاخر ملی و شاعربازیهاست ، تا سرفرازی این کشور و مردم را به داشتن چند شاعر بیهودهگوی آلودهزبان میدانند ، تا سرگرم رماننویسی و رمانخوانیاند ، تا از حقایق چندان دور افتادهاند که این نمیدانند که در گفتگو باید «دلیل» آورد و سخن بیدلیل جز «مدعا» نیست ، تا این ندانند که راز فیروزی در اتحاد است و اتحاد جز از راه یکی بودن اندیشهها و آرمانها بدست نیاید ، تا این ندانند که از یک مردم پراکنده که دچار صد دستهبندیند کاری ساخته نیست ، زندگانی و سرگذشت چنان مردمی دیگر نخواهد شد.
در بخش دیگری از نوشتارهای کتابسوزان به این خواهیم پرداخت که کسروی از سال 1311 تا 1324 جز به روشنی اندیشهها ، بازنمودن حقایق و یکی گردانیدن آرمانها نپرداخت.