پاکدینی ـ احمد کسروی
7.77K subscribers
8.61K photos
485 videos
2.28K files
1.76K links
🔔 برای پاسخ شکیبا باشید.

کتابخانه پاکدینی
@Kasravi_Ahmad

تاریخ مشروطه ایران
@Tarikhe_Mashruteye_Iran

اینستاگرام
instagram.com/pakdini.info

کتاب سودمند
@KetabSudmand

یوتیوب
youtube.com/@pakdini
Download Telegram
📖 کتاب «کار و پیشه و پول (بزبان عادی)

🖌 احمد کسروی

📝 گفتار چهارم : پول وسیله‌ی معاوضه است ، ثروت نیست. (شش از شش)


بله درباره‌ی اسکناس اضافی سخنانی هست که باید آن را نیز بگوییم :

باید دانست که اسکناس اضافی که گاهی دولت (با اجازه خواستن از مجلس) به چاپ می‌رساند از دو راه می‌تواند باشد :

یکی آنکه اسکناسهایی که در گردشست کمتر از اندازه‌ی نیاز می‌باشد و تنگنا و درماندگی به وجود می‌آورد. در چنین وضعی جای هیچ ایراد نیست و می‌باید دولت را در کار خود آزاد گذاشت و هیچ ترسی از این کار نداشت و نتیجه‌ای جز آسانتری داد و ستدها انتظار نداشت ، و سودی که دولت از این راه می‌برد بمردم ضرری نخواهد رساند.

دیگری آنکه جنگی یا حادثه‌ی دیگری در میانست و دولت به پول بیشتری نیاز پیدا کرده خود را ناچار می‌بیند که اسکناسهای اضافی بچاپ برساند. در چنین حالی دولت با کمک آن اسکناسها وامی از ملت خواسته و گرفته ، و این نیز ضرری نخواهد داشت و علت بالا رفتن نرخها نباید باشد. چیزی که هست دولت سپس باید آن اسکناسها را پس بگیرد و وام خود را بمردم بپردازد.

به هر حال چاپ اسکناسهای اضافی یک حسابی در میانه‌ی دولت و ملت است و ما علتی برای بالا بردن نرخها در این زمینه نمی‌بینیم.

به سخن بیش از این دامنه نمی‌دهیم. چنانکه در این چند سال دیدیم ناآگاهی مردم از معنی حقیقی پول و از ارزش حقیقی طلا و نقره و از معنی اسکناس ، و دل بستن آنها به «ذخیره‌ی بانکی» و دیگر نادانیها که در میانست ، زیانهای بسیاری در کار زندگانی به وجود می‌آورد. در این چند سال در ایران خانواده‌های بسیاری قربانی این نادانیها شدند و هزارها زنان و مردان نابود شده یا آواره و بی‌خانمان شدند. اینست برای مردم از چیزهای واجب ، دانستن این حقایق و به دل سپردن اینهاست.


———————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشه‌ی آن»

🔸 1ـ یک مردمی تا خود نیک نباشند از جهان نیکی نبینند (یک از دو)

🖌 احمد کسروی


گردآورنده : در تاریخ هندوستان چنین می‌خوانیم :

در آغاز سده‌ی هفدهم دو کشور فرانسه و انگلیس نمایندگیهای شرکتهای بازرگانی خود را در هندوستان برپا کردند. این شرکتها حق انحصاری بازرگانی و پدید آوردن نیروی پلیس در هندوستان را از دولت خود دریافت کرده در آنجا نیز با دادن پیشکش و یا مالیات به پادشاه یا فرمانروای محلی حق ساختن ساختمانهای بازرگانی یا بندرگاه را بدست آوردند. ساختمانهای بازرگانی همان مغازه‌ها ، انبارهای کالا و خانه‌های مأموران بود که برج و باروی استواری آن را دربر می‌گرفت تا در هنگام جنگ با دشمنان بتواند پایداری کند.

پس از مرگ پادشاه هندوستان بنامِ اورنگ زیب (1707) ، کارکنان دولت و پادشاه که با عنوانهای نوّاب و راجه شناخته می‌شدند سر به خودسری برداشته و بجنگ میان خود پرداختند.

کمپانی فرانسوی لشگری از بومیان آراسته با یاری دادن به این فرماندار و جنگ با آن دیگری از یکسو آتش جنگ را میان ایشان افروخته‌تر می‌داشت و از سوی دیگر در این گیرودار به زمینها و داراک ایشان دست می‌انداخت چنانکه کاریکال و کلکته را ازآن‌ِ خود ساخت و پاینامِ نوّابی گرفت. از سوی دیگر بازرگانی داخلی هند را زیر دیده‌بانی خود درآورده و بردن کالا از یک بندر به بندری دیگر را خود بدست گرفت.

از آنسو کمپانی (انگلیسی) هند شرقی از امپراتور گورکانی هند اجازه یافت تا در شهر «سورات» کارخانه‌ای برپا سازد. چند سال بعد در جنوب هند قطعه زمینی خرید و شهر مَدْرس را بنیاد گزاشت.

هر دو کشور گام بگام با شرکتهای بازرگانی خود بر بخشهایی از کشور هند و اقتصاد آن دست یافتند و در کارهای آن چیرگی نمودند.

سپس درمیانه‌ی سده‌ی هجدهم ، میان انگلیسیها و فرانسویها جنگهایی درگرفت و در 1763 با پیماننامه‌ی پاریس انگلیسیها دست فرانسویان را در هندوستان برتافته سلطان بی‌رقیب آن سرزمین گردیدند. این پیماننامه را سرچشمه‌ی نیرومندی بیشتر انگلستان و فاصله گرفتن او از دیگر کشورهای اروپایی دانسته‌اند.

چون انگلیسیها از همچشمی با فرانسویان آسوده گردیدند «عین همان روش و دستوری را که دوپلکس [ Joseph François Dupleix سردار فرانسوی] پیش گرفته بود سرمشق قرار داده و آن عبارت بود از تهیه‌ی قشون محلی مطابق نظام اروپایی ، دخالت در منازعات امراء هندوستان و امداد بطرفی که بیشتر اراضی بکمپانی وامی‌گزارد یا بیشتر پول می‌دهد. پس کمپانی در کمتر از پنجاه سال بوسیله‌ی خود هندوها هندوستان را مسخر کرد ...» (آلبر ماله ـ ژول ایزاک ، انقلاب کبیر فرانسه ، بخش هفتم)

تنها هشت‌هزار تن انگلیسی از سرزمینی بسیار دور آمده بر سیصدوپنجاه‌ملیون هندی فرمانروایی می‌کردند. جای پرسشست که این شمار اندک چگونه بر آن سرزمین چیره گشتند؟.

گاندی بزرگ پاسخ این پرسش و آن سرگذشت اندوه‌آور را چنین شرح می‌دهد :

«انگلیسیان در آغاز برای بازرگانی به هند وارد شدند. شرکت «بهادر» [همان کمپانی هند شرقی] را درست بیاد آوریم. چه کسی آن شرکت را فیروز گردانید؟ شرکت بهادر در آن زمان نمی‌خواست بر هند چیره گردد. چه کسی کارمندان آن را رهبری کرد؟ چه کسی آنان را با دادن پول فریفت؟ تاریخ نشان می‌دهد که همه‌ی این کارها را ما کردیم. بامید اینکه زودتر پولدار شویم ، کارکنان شرکت را با آغوش باز پیشواز کرده بآنان کمک دادیم. ... پزشک راستین کسی است که علتهای بیماری را پیدا کند. اگر بخواهیم هند را براستی از بیماری برهانیم باید ریشه‌ی آن را بیابیم. ... هنگامی که میان راجه‌های ما کشمکش آغاز گردید آنها از شرکت بهادر سود جستند و از آنجا که شرکت تنها در اندیشه‌ی افزودن به دارایی خود بود این درخواست کمک راجه‌ها را پذیرفت و پایگاه نوینی پدید آورد. ... آیا بیهوده نیست بخاطر کاری که ما خودمان بسر خودمان آوردیم با انگلیسیان بجنگیم؟ ... ما بودیم که زمینه‌ی گسترش و چیرگی کمپانی را آماده ساختیم. درست آنست که بگوییم ما بودیم که هندوستان را بانگلیسیان دادیم ، بجای اینکه بگوییم انگلیسیان بودند که هندوستان را اشغال کردند.

بعضی از انگلیسیان می‌گویند : با نیروی اسلحه و زور بر هند چیره شده‌اند و با نیروی آن ، آن را نگاه داشتند. هر دوی اینها نادرست است. ... دشمنیها و دوستیهایی که میان ما هست چیرگی آنان را استواری بخشیده بود. ... » (اینست مذهب من ، به نقل از حسین یزدانیان ، گاندی و استقلال هند ، ص 17 و 18)

کسروی آن یگانه‌مرد ، درباره‌ی ایرانیان گفته‌هایی همانند سخن گاندی دارد :

این توده افتاده‌ی بدیهای خود است و باید چاره‌اش را هم از آن راه کرد.

یک توده‌ی خردمند باید از گذشته پند آموزد.

همو یک اصل اجتماعی ارجمندی را بدینسان بازمی‌نماید :

یک مردمی تا خود نیک نباشند از جهان نیکی نبینند.

همچنین می‌گوید :

👇
ما خود بدیم که از جهان بدی می‌بینیم. قضا و قدر را با ما هیچ کاری نیست. خدا ما را خوار و زبون نمی‌خواهد.

شما نیک باشید و از پیشامدها نترسید. یک توده‌ی غیرتمند و آراسته لگدمال پیشامدها نگردد و از میان نرود.

یک توده‌ی آلوده اگرهم از پیشامدها سودی برند ، جز چندگاهه [=موقتی] نتواند بود و سرانجام هوده‌ای [=نتیجه‌ای] از آن در دست نتوانند داشت.

در این باره او سخنان باریک‌بینانه و مشروحی دارد. آنها سخن از لایه‌های زیرین و پنهانِ اخلاق و خصلتهای شرقیان بویژه ایرانیان دارند. این رشته گفتارها که ما کتاب آن را «دردها و درمانها» نامیده‌ایم از مهنامه‌ی پیمان گردآوری شده و بیجا نیست اگر آن را «روانشناسی عقب‌ماندگی» بنامیم. این گفتارها بیهمتاست و پس از هشتاد سال تو گویی برای امروز نوشته شده.

هیچ چیزی در جهان بیعلت نیست و عقب‌ماندگی و دردهای شرقیان نیز علتهای خود را دارد. در این گفتارها علتهای مختلف بدبختی و درماندگی شرقیان روشن شده.



——————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
مهاتما گاندی
📖 کتاب «کار و پیشه و پول (بزبان عادی)

🖌 احمد کسروی

📝 گفتار پنجم : منشاء زندگانی زمین و آب و هوا و آفتابست. (یک از سه)


رشته‌ی دیگر از گفتنیهای ما در زمینه‌ی «دارایی» (ثروت) است. دارایی چیست؟.. دارایی آن چیزهاییست که مردم باید داشته باشند تا زندگی کنند. در این باره هم حقایق مهمی هست.

اول باید دانست منشاء زندگانی زمین و آب و هوا و آفتابست. در هر جا که اینها هست انسان می‌تواند زندگی کند. می‌تواند به زندگانی پردازد و از آسایش و خوشی برخوردار بشود. چنانکه گفتیم آنچه انسانها برای زندگی نیازمندند و آنچه برای شیرین‌کامی و خوشی می‌خواهند ، موادش در کائنات (یا بهتر بگوییم : در زمین و آب و هوا و آفتاب) گذاشته شده که باید کوشش کنند و آنچه نیاز ‌دارند و می‌خواهند بدست بیاورند.

شما اگر از مردم بپرسید : «آیا روستا داراتر است یا شهر؟..»، خواهند گفت : «شهر ، زیرا در آنجا پولهای انبوه هست ، کالاهای گوناگون و فراوان هست ، کاخهای بلند دلرُبا هست.. در روستا اینها نیست». در حالی که حقیقت وارونه‌ی اینست و روستا با آن زمینها و آبهایش داراتر از شهر است. به این دلیل که اگر ارتباط روستا با شهر قطع بشود ، این قطعی ارتباط در زندگانی روستائیان جز اثر کمی نخواهد داشت و به هر حال آنها را دچار مشکل نخواهد کرد. ولی شهرنشینان را دچار گرسنگی و درماندگی کرده به مشکل خواهد انداخت.

همانطور که گفتیم مردم در درجه‌ی اول «دارایی» را پول و طلا و نقره و جواهر می‌شناسند و پس از آن به کالاها اهمیت می‌دهند. آنچه در نزد ایشان اهمیت ندارد زمین و آب و هوا و آفتاب است.

شما می‌بینید با داشتن اینهمه زمین و آب و با برخورداری بسیار از آفتاب و هوا که میتوان گفت از داراترین ملتهای جهان میباشند ، خود را فقیر بحساب می‌آورند و همیشه از فقر می‌نالند. این جمله همیشه بر سر زبانهاست : «ما ملت فقیری هستیم» روزنامه‌ها بارها مینویسند : «کشور ایران فقیر است». [1]

روزی به یکی گفتم : ملت فقیر ، اسکیموهای قطب شمال می‌باشند که نه زمین قابل کشت ‌دارند و نه آب روان ، از آفتاب نیز بهره‌شان بسیار کمست.

در کشوری مانند ایران سکونت داشتن و خود را فقیر شمردن جز نادانی نمی‌باشد.

اینان چون معنی دارایی را نمیدانند اینست اهمیت زمین و آب خود را نمی‌شناسند و درپی نگهداری آنها نمی‌باشند. همانطور که گفتیم در این چند سال که جنگ بزرگی در میانه‌ی دولتها برپا و جهان در حال آشوب بوده ، ملت بیدار شده‌ی ایران همیشه گفتگو از «ذخیره‌های بانکی» و از «جواهرات دولتی» داشته‌اند ، خیال کرده‌اند آنها «ثروت عمومی» هستند و همیشه ترسِ از میان رفتن آنها را داشته‌اند ، و می‌توان گفت به اندازه‌ی یک دهم آنها به کشور علاقه نشان نداده و به اندازه‌ی یک دهم آنها ترس و احتیاط درباره‌ی اینها [زمین و آب و هوا] ننموده‌اند.

این داستان را در جای دیگری نیز نوشته‌ام : در شهریور 1320 که دولتهای انگلیس و روس با ایران به جنگی برخاسته و سپاه به این کشور آوردند من در آن روزها سفری به بوشهر کردم. در شیراز می‌بایست با یکی از ملایان آنجا که متجدد نیز هست و یک بار نمایندگی مجلس را داشته دیدار کرده گفتگویی بکنم. همراه آقا هادی صدرزاده به در خانه‌اش رفتیم. گفتند : ناخوشست و در بستر میخوابد ، بیایید داخل. چون رفتیم شیخ متجدد در بستر بیماری دراز کشیده و به کسانی که در اطرافش می‌بودند اینطور می‌گفت : «ما از خارجیها می‌ترسیدیم که می‌آیند و قبرهای پدران ما را می‌کَنَند و دور می‌اندازند. وقتی که دولت خودش این كار را کرد و قبرستانها را خراب کرد و سنگهای سر قبرها را سنگ‌فرش خیابانها ساخت ، ما دیگر چه ترسی از آمدن خارجیها خواهیم داشت؟!.. چه ترسی از رفتن این کشور خواهیم داشت؟!..».

این یک نمونه از اندازه‌ی فهم و دانش این مردم درباره‌ی کشور و زمین و آب آن می‌باشد. این یک ملاست که متجددتر و بافهم‌تر از دیگران بوده. ببینید دیگران در چه حالیند؟!..

از طرف دیگر چون به زمین و آب اهمیت نمیدهند درپی استفاده از آنها نمیباشند. از اینجاست که می‌بینید نصف زمینهای قابل کشت خشک و ویرانه افتاده است و هزارها قنات کور شده و از میان رفته.

شنیدنیست که جوانهای درس‌خوانده از کشاورزی فرار میکنند و آن را لایق خود نمیدانند. کسی که از آنها دانشکده‌ی کشاورزی را بپایان می‌رساند تنها آن می‌خواهد که اداره‌ای با عنوان کشاورزی برپا شود و او «رییس اداره» باشد. بیش از این از علم کشاورزی نمی‌خواهند استفاده کنند.

بسیاری از آنها خود دارای زمین می‌باشند ، چون درس خوانده‌اند آنها را بدیگران واگذار کرده خود در شهر بکارهای بیهوده‌ای ـ از شاعری و رمان‌نویسی و هوچیگری [2] و مانند اینها ـ مشغول می‌شوند.

👇
اینها همه نتیجه‌ی آنست که از حقایق زندگی ناآگاهند. منشاء زندگانی را نمی‌شناسند ، از معنی راست دارایی (ثروت) و کار و کسب و بسیار مانند اینها بیگانه‌اند. همین سخنان را اگر بشنوند خواهند گفت : «مگر ما اینها را نمی‌دانستیم؟». گفتیم که اینها معنی دانستن را نیز نمی‌دانند. گفتیم که اگر می‌دانستند اجرا می‌کردند. اگر می‌دانستند پی‌گیری می‌کردند.


🔹 پانوشتها (از ویراینده) :

1ـ البته این ذهنیت پس از ملی شدن نفت و سرازیر شدن پول آن به کشور عوض شد.

2ـ هوچیگری کاری است نزدیک به آنچه «لباس شخصی‌ها» یا «گروه فشار» در حکومت ملایان کرده و می‌کنند.


———————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشه‌ی آن»

🔸 1ـ یک مردمی تا خود نیک نباشند از جهان نیکی نبینند (دو از دو)

🖌 احمد کسروی


گردآورنده : درپی پیشامدهای شهریور1320 لشگرهای دو دولت انگلیس و روس به کشور ما درآمدند و در بهمن‌ماه همان سال پیمانی میان ایشان با دولت ایران بسته شد و دو سو تعهداتی را تا پایان جنگ بگردن گرفتند. درباره‌ی این پیمان ، خوانندگانی از روزنامه‌ی پرچم پرسشهایی کرده‌اند که کوتاهشده‌ی پاسخ او را در پایین می‌بینیم :
...

کنون باید کاری کرد که دیگر دچار چنین پیمانی نشد. آنچه می‌باید کرد اینست ، و این کار با آه و ناله ، و گله و فریاد ، و بدگویی از این و از آن نشود. از گوش دادن به رادیوی برلن نتیجه‌ای نباشد ، از فریاد «یا مرگ یا استقلال» کشیدن بهرام شاهرخ [1] سودی بدست نیاید. اینها همه باد هوا شود و از میان رود و درد و گرفتاری همچنان بماند.

اینها چیزهاییست که از چهل سال باز می‌آزمایید. تاکنون چه سودی دیده‌اید که پس از این توانید دید؟!.

بدانید ای ایرانیان ، از اکنون که این پیمان بسته شده دو راه بروی شما باز است که می‌توانید هر کدام را که می‌خواهید پیش گیرید : یکی آنکه همچنان که هستید باشید ، و چند روزی از پیمان بد گویید و گله کنید ، و بخشم آیید و تندی نشان دهید و ... دل خوش گردانید. چند روزی با اینها بسر دهید و بگفته‌ی روزنامه‌ها «اظهار احساساتی» کنید و پس از آن فراموش گردانید و پی کار و هوس خود باشید ، و شاعر بقافیه‌سازی و رمان‌نویس به افسانه‌بافی ، و آخوند بمردم‌فریبی ، و روزنامه‌نویس به سودجویی ، و بازرگان به انبارداری ، و کرد به تاراجگری ، و شاهسون به راهزنی پردازید.

دیگری آنکه نیک بحال خود بیندیشید ، و این ذلّت و خواری که گرفتارید نیک دریابید ، و ریشه‌ی درد و سرچشمه‌ی آن را بدست آورده از امروز درپی چاره باشید و یک آینده‌ی امیدآوری برای خود تهیه کنید.

این دو راه بروی شما باز است. کنون بگویید که شما کدام یکی را می‌پذیرید؟. نیک اندیشید که کدام یکی را پیش می‌گیرید.

اگر می‌خواهید چنانکه هستید باشید و تنها بگله و ناله و بدگویی بس کنید ، نتیجه نیز همین خواهد بود که هست ، بلکه بدتر از این گردیده یک آینده‌ی بیمناکی در پیش خواهید داشت.

یک چیزی بشما بگویم : این جهان که ما در آنیم از روی یک «آیینی» می‌گردد ـ آیین بسیار استواری ـ آیینی که هیچگاه دیگر نگردد. این طبیعت یا بفارسی گوییم «سپهر» یک دستگاه بسیار استوارِ بسامانیست و هیچ کاری در آن بی‌انگیزه یا بیرون از قاعده نیست.

شاید شما این گرفتاری و خواری را که در آنید «تصادفی» می‌پندارید ، و یا دیگران را گناهکار می‌شمارید ، و یا می‌خواهید شاعرانه سپهر را «کجرو» و «دون‌پرور» شناسید و این ذلت و خواری را دلیل نیکی و ستودگی خود دانید. ولی اینها همه بی‌پاست ، و این گرفتاری و خواری جز نتیجه‌ی رفتار و کردار خودتان نیست. و تا چنینید که هستید چنین خواهید بود که هستید.

من نیک می‌دانم این سخنان به بسیاری از شماها خوش نخواهد افتاد. این یکی از ناتوانیهای شماست که همیشه می‌خواهید گناه را بگردن دیگران اندازید. شما کسی را دوست می‌دارید که در داد و فریاد با شما هم‌آواز گردد و هرچه بیشتر تندی نماید. هم می‌دانم کسانی بزباندرازی پرداخته مرا هوادار و خواهان «پیمان» خواهند خواند. باآنکه من اندیشه‌ی خود را آشکار می‌نویسم از چنان گستاخی‌ای بازنخواهند ایستاد. ولی اینها ما را از راه نخواهد برگردانید.

ما درپی چاره هستیم و باید جز درپی حقایق نباشیم. ما این درفش افراشتیم و پرچم گشادیم که یک راهی بسوی رستگاری نشان دهیم و این بایای[وظیفه] ماست که در هر گامی جز درپی راستیها نباشیم و جز خشنودی خدا را نجوییم.

یک توده‌ی خردمند باید از گذشته پند آموزد. این بار سوم است که ایرانیان چشم باز کرده خود را در برابر یک چنین پیمانی می‌بینند و با داد و غوغا بجلوگیری و ایستادگی می‌کوشند. یکی در سال 1325[ق] (1907 میلادی) بود ... دیگری در سال 1337[ق] (1919 میلادی) بود ...

نمی‌خواهم این پیمان 1320 را با آن دو پیمان پیش به یک ترازو گزارم. در این زمینه گفتگو ندارم. خواستم آنست که چنانکه از هیاهوها درباره‌ی آن دو نتیجه‌ای نشد و گوش ندادند و پس از بیست و اند سال شما همانید که بودید و باز خود را در برابر یک چنان پیمانی می‌بینید ، از هیاهو و فریاد و گله و ناله‌ی امروزی نیز هیچ نتیجه نخواهد بود.

شما از چه می‌نالید؟!.. از دست که گله می‌کنید؟! سرچشمه‌ی همه‌ی گرفتاریهای شما درمیان خودتانست. شما خود بدید که دچار بدی گردیده‌اید.

دوباره می‌گویم : گردش این جهان از روی یک آیین استواریست ، و من اینک یک بندی را از آن آیین برای شما می‌نویسم : «یک مردمی تا خود نیک نباشد از جهان نیکی نبینند».

👇
کنون شما آیا این را می‌پذیرید و از درون دل باور می‌کنید یا نه؟.. اگر نمی‌پذیرید باید گفت : معنی جهان و زندگی را نمی‌شناسید. باید گفت : از راستیها بسیار دورید. اگر می‌پذیرید و از درون دل باور می‌کنید در آنحال باید بجای این گله و ناله‌های بیجا در اندیشه‌ی نیکی باشید تا بتوانید از نیکیهای جهان بهره‌ور گردید.

شگفت است که در همین روزها در نشستی این گفتگو می‌کردم و چون کسانی بگله و ناله پرداخته بودند بایشان پاسخ داده می‌گفتم : «شما بدید که از جهان بدی می‌بینید» ، یکی از آنان فریاد برآورد : «آقا چگونه ما بدیم؟! دیگران بما زور می‌گویند و ظلم می‌کنند». گفتم : «آن هم از بدیتان است. شما اگر نیک باشید کسی نتواند زور گوید. این زورگویی از آنست که ناتوانید و ناتوانی از آن است که آلوده‌ی اندیشه‌های پراکنده و خویهای پستی هستید».

دیگری گفت : «تا مردم بیایند نیک شوند فرصت از دست رفته. باید هرچه زودتر کاری کرد».

گفتم : چه کار توانید کرد؟!.. شما گله و هیاهو را کار می‌شمارید و همین نشان نافهمی شماست. شما با این حالی که هستید چه توانید کرد ، جز آنکه فلان وکیل با صد بدنامی که دارد در مجلس نطق بسیار درازی کند و از روزنامه‌ها نیز توقع درج آن را داشته باشد. و بهمان وکیل که ما می‌دانیم جز پول بهیچ چیزی پابندی ندارد به رُویه‌کاری[=ظاهرسازی] ایرادهایی کند ، و فلان شاعر شعرهایی گوید و بدست این و آن دهد؟!.. آیا از اینها چه سودی تواند بود؟!.. همین کسان تا چه ‌اندازه بجانفشانی آماده‌اند؟. جانفشانی بماند ـ تا چه ‌اندازه بزیان پولی تحمل توانند کرد؟..

چه شده است که هر زمان نام نیک گردیدن ، بمیان می‌آید شما می‌رمید؟.. چه شده است که نمی‌خواهید از راهش بچاره کوشید؟.. می‌گویند : «تا آن زمان فرصت از دست رفته». می‌گویم : «نرفته و شما هر زمان نیک شوید و این آلودگیها را از خود دور ساختید فرصت در دست شما خواهد بود.» بالاخره راه جز این دو نیست. یا باید باین ذلت و خواری تن دردهید و دیگر آوازی از خود درنیاورید ، و یا به نیکی خودتان و توده‌تان بکوشید. اینکه می‌خواهید خود را نیک نگردانید و باآنهمه آزاد و سرفراز زندگی کنید ، آرزوی بسیار خامیست. بلکه باید گفت : با طبیعت جنگیدن است.

...

باید گفت : در زندگانی دو راه هست : یکی راه هوس و دیگری راه خرد. راه هوس آنست که بچگان دارند ، زنان دارند ، جوانان ناآزموده دارند. هرچه دلشان خواست می‌کنند. اندیشه بکار نمی‌برند ، جز درپی خوشیهای خود نباشند ، و چون در نتیجه‌ی کارهای ناستوده‌ی خود گرفتار گردیدند آن زمان هم به گریه و ناله بس کنند و دل سرد گردانند ، راه خرد آن است که مردان آزموده و خردمند دارند ، و در هر چیزی جستجوی ریشه و سرچشمه‌ی آن کنند ، و بهیچ کاری جز از روی اندیشه درنیایند ، و از هر کوششی دربند نتیجه باشند ، و به هر دردی از راهش چاره جویند.

امروز بسیاری از ایرانیان راه هوس را پیش گرفته‌اند و از اندیشه و خرد کمتر بهره‌ور می‌گردند. ولی ما در نوشتن پرچم و در کوششهایی که خواهیم بکار برد یکسره راه خرد را پیش خواهیم گرفت.

اما این که نیکی چیست و ما چگونه نیک باشیم زمینه‌ایست که در شماره‌های آینده گفتارهای بسیار در پیرامون آن خواهیم نوشت. این راهی که ما می‌رویم همان راه نیکی توده است.

(پرچم روزانه شماره‌ی 4)


🔹 پانوشت :

1ـ مجری همان رادیو.

این نام در گفتاری جداگانه در مهنامه‌ی پیمان (سال هفتم ، شماره‌ی ششم ، ص410) درباره‌ی پیمان یادشده (میان ایران و دو کشور انگلیس و شوروی) درست آمده ولی در پرچم به اشتباه شاهرخ بهرام نوشته شده.

——————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
بهرام شاهرخ
📖 کتاب «کار و پیشه و پول (بزبان عادی)

🖌 احمد کسروی

📝 گفتار پنجم : منشاء زندگانی زمین و آب و هوا و آفتابست. (دو از سه)


از سخن خود دور نیفتیم : آنچه مردمی باید داشته باشند و در زندگی به آنها نیازمندند ، زمینهای قابل کشت و آب روان و هوای صاف و آفتاب تابان ، و پس از اینها نیروهای بدنی و مغزی خودشانست.

مردمی که کشوری ‌دارند و می‌توانند آزادانه از زمین و آب و هوا و آفتاب آنجا استفاده کنند ، و نیروهای خدادادی بدنی و روانیشان سالم است ، و می‌توانند از انرژیهای طبیعت و از علومی که رواج یافته استفاده کنند ، برای ایشان مقدمات زندگانی خوش و آسوده آماده است که اگر حقایق زندگی را بدانند و در کارها و کوششها خرد را راهنمای خود بگیرند از مردمان سرفراز و موفق جهان می‌توانند باشند.

اینها هم حقایقیست که باید مردم بدانند و باور داشته باشند. این مردم همانطور که قدر زمین و آب را نمی‌دانند و از آنها استفاده‌ای که می‌بایست نمی‌کنند ، قدر نیروهای خدادادی خود را هم نمی‌شناسند و آنها را نیز در سرگرمیهای مضر و کارهای بیهوده تباه می‌کنند.

از چیزهایی که باید در ایران باشد بزرگ شدن روستاها و کوچک شدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یک طرف به کشاورزی رواج بدهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب استفاده کنیم ، و از طرف دیگر در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و به این ترتیب نظمی به زندگانی این مردم بدهیم ، باید همه‌ی بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون کرده به روستاها بفرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند.

راه همینست. چیزی که هست این کار به آسانی شدنی نیست و به یک زمینه‌ای نیازمند است. بیش از همه باید مالکیت را به معنی راستش بازگردانیده دهداری [مالک شدن روستا] را از میان برداریم. تا داستان اینست که گروهی در روستا بکوشند و آنچه بدست می‌آوردند نصفش را به فلان مفتخور دهند ناچاریست که در روستاها جز کسان درمانده و بیچاره سکونت نکنند و هر کسی که توانست از آنجا فرار می‌کند. سپس باید در روستاها زمینه‌ی زندگانی آماده بشود. یعنی دبستانها برای بچگان ، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران ، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد ، و تلفن و برق و راههای اتومبیل‌رو آماده شود.

گذشته از همه‌ی اینها باید حقایق در دلها جاگیر و اهمیت کشاورزی معلوم بشود ، و این نباشد که درس‌خواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را به خود نپسندند یا از روستا‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی به معنی راستش در ذهنها متصور بشود و این جهالتها که مغزها را پر کرده از میان برود. اگر این زمینه آماده بشود بسیاری از مردم خودشان با دلخواه و آرزو رو به سوی روستاها می‌آورند که یک زندگانی خوش‌تر و آرامتری را پیش بگیرند.

بویژه در این زمان که ماشینها و افزارهای بسیار برای کارهای کشاورزی ساخته شده و از رنج کشاورزان بسیار کم شده. امروز دیگر به بیل زدن و عرق ریختن نیاز نیست. علوم[و اختراعات] این رنجها را از بین برده.


———————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشه‌ی آن»

🔸 2ـ دادگاه «متهمان شهربانی» و «گروه 53 نفر» (یک از یک)

🖌 احمد کسروی


گردآورنده : چون در گفتارهای آینده از دادگاه «متهمان شهربانی» و «گروه 53 نفر» بارها یاد خواهد شد اینست پیش از آنکه به گفتارهای دیگر پرچم بپردازیم بجاست شرحی درباره‌ی آنان بدهیم.

رکن‌الدین مختاری سرشهربانی (رئیس پلیس) حکومت رضاشاه بود که پس از پیشامدهای شهریور20 دستگیر گردید. مختاری متهم بود به سختگیریهای ددمنشانه بزندانیان سیاسی و شکنجه کردن ایشان در زمان حکومت رضاشاه. محاکمه‌ی او پنج ماه و اندی پس از انتشار گفتار بعدی («همگی از این توده‌اند») برپا شد. در آن محاکمه کسروی عنوان «وکیل تسخیری» فرشچی نامی از همدستان مختاری را داشت. در روز آخر ، وکالت تسخیری مختاری را نیز به کسروی می‌دهند. چون کسروی از کارهای رضاشاه در روزنامه‌ی پرچم ستایش نوشته بود و از آنسو یک «جوّ مصنوعی» بدگویی و تحریک احساسات علیه رضاشاه و حکومت او در آن روزها براه انداخته بودند اینست تعیین کردن کسروی بعنوان وکیل تسخیری مختاری بیگمان دسیسه‌ای برای کاستن از خوشنامی کسروی بوده.

کسروی این را بِرو نمی‌آورد و از جلسات دادگاه «متهمان شهربانی» بیشترین بهره را برای شناساندن علتهای پیدایش دیکتاتوری در ایران و نام بردن از مقصرین دولتهای پیشین و دفاع از تاریخ ایران می‌جوید.

صورت دفاعیات کسروی در دادگاه مختاری و پزشک احمدی ، از ارزشمندترین کارهای قضایی اوست و در کتابی بنام «دفاع کسروی در دیوان کیفر» گرد آمده.

«گروه 53 نفر» عنوان گروهیست که شادروان دکتر تقی ارانی در تهران بنیاد گزاشته بود. این گروه جز برپا کردن بحثهایی در پیرامون مادّیگری و سوسیالیسم هنوز هیچ «کوشش سیاسی مؤثری» نکرده بودند که در سال 1316 دستگیر شده و سال بعد محاکمه گردیدند. اعضای آن بیشتر دانشجو ، استاد دانشگاه و از برجستگان توده بودند. شادروان ارانی در این هنگام 36 ساله و استاد فیزیک دانشگاه تهران می‌بود. ارانی در پایان این محاکماتِ سفارشی به ده سال زندان محکوم ولی افسوسمندانه شانزده ماه بعد در بیمارستان زندان درگذشت.

همراهان او در زندان ماندند و پس از پیشامدهای شهریور1320 از زندان رها گردیدند. هسته‌ی مرکزی حزب توده بیشتر از همین همراهان دکتر بود. احمد کسروی که در آن هنگام بجز راهبری مهنامه‌ی پیمان به پیشه‌ی وکالت نیز سرگرم بود در محاکمات سال 1317 دفاع چشمگیری از متهمان کرد.

صدرالاشرافی نامی که خاطره‌ای دروغ از کسروی بازنموده [1] از زبان ایرج اسکندری که از وکلای دادگاه 53 نفر بوده چنین می‌نویسد :

من خودم دفاع حقوقی و قضایی کردم ولی کسروی نه تنها از [محمد]شورشیان که از کل جریان 53 نفر دفاع اصولی و جمعی حقوقی کرد.

صدرالاشرافی می‌افزاید :

در جلد اول کتاب سه جلدی انور خامه‌ای بنام «پنجاه نفر و سه نفر» نیز جریان این محاکمه بکوتاهی ذکر شده ... وی دفاع کسروی را از کل 53 نفر نه تنها محمد شورشیان چنین ذکر کرده است : «اینها شبیه درآورده بودند. اینها حزب نداشتند. حزب‌بازی کرده بودند ... اینها بزهکارند اما بدگهر نیستند ... اینها را باید گوشمالی داد نه کیفر ... به همین اندازه که زندان کشیده‌اند بسنده کرد.» ...

مرحوم اسکندری گفت : «در آن زمان که نفس کشیدن جز با اجازه‌ی رضاشاه ممنوع بود شجاعت فوق‌العاده‌ای لازم بود تا وکیلی از اولین فرد دستگیر شده‌ی پنجاه و سه نفر یعنی شورشیان دفاع اصولی و جمعی به عمل آورد. به نظر مرحوم اسکندری ... رضاشاه از همان اول مسئله را مهم نگرفت بعد از محاکمه نیز با توجه به دفاع اصولی کسروی «به سبب شناختی که رضاشاه از او داشت» و برخلاف درخواست کاسه‌لیسان و بزرگنماییهای شهربانی که می‌خواست «دستگیری شبکه‌ی کمونیستی خطرناکی» را برای رضاشاه جلوه‌گر سازد ، رضاشاه در جواب قربانی کردن چند تن از آنان برای عبرت سایرین گفته بود : «چند معلم (روشنفکر) که اینهمه ‌های و هوی لازم ندارد». [خاطره‌ای از زنده یاد سید احمد کسروی تبریزی ـ پایگاه اینترنتی]

این دفاعیات کسروی که جزو افتخارات اوست در کتاب «ده سال در عدلیه»‌ی او نیامده.


🔹 پانوشت :

1ـ نگاه کنید به پیوست کتاب «در پیرامون رُمان».


——————————

📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشته‌شان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.

🌸
دکتر تقی ارانی