📖 « نظام آموزشی ما »
🖌 کوشاد تلگرام
📝 2ـ معنی درست دمکراسی
کسروی میگوید : «هنوز پس از سیوهشت سال یکی از هزار مردم معنی راست آن را نمیداند». ما میگوییم : امروز هم پس از نزدیک به 120 سال معنی راست دمکراسی را جز چند تن از هزار مردم نمیدانند؟! بسیاری از مردم دمکراسی را همان «آزادی» میدانند. آن هم آزادی بیمرز و اندازه. از آنسو ، نزدیک به همهی درسخواندگان ما گمان دارند مشروطه جز از دمکراسی است. گمان دارند کشور مشروطه آنست که پادشاه دارد. ولی دمکراسی جز آنست و مثلاً رئیسجمهور دارد. از دمکراسی هم بیش از پارلمان و قانون اساسی و انتخابات و بالاتر از آنها استقلال سه قوه را نمیدانند.
میگوییم : فسوسا امروز هم همانست و هیچ دیگری رخ نداده. چنانکه دلیل آن را خواهید دید.
🔹 پانوشتها :
[1] : ورجاوند = ارجمند ، بویژه از دیدهی دین و خداشناسی ـ مقدس
[2] : مردم کوچه و بازار بکنار ، پیشوایان مشروطه نیز این معنی را از آن کلمه کمتر فهمیده بودند. علیاکبر دهخدا که از نویسندگان روزنامههای زمان مشروطه و از پیشگامان آن جنبش بوده در یکی از نوشتارهایش چنین مینویسد :
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 کوشاد تلگرام
📝 2ـ معنی درست دمکراسی
«سیوهشت سال پیش در ایران جنبش مشروطه خواهی پدید آمد و پس از کشاکشها و خونریزیها مشروطه در این کشور پذیرفته گردید. این پیشامد برای ایران بسیار ارجمند میبود. زیرا مشروطه بهترین گونه از گونههای سررشتهداریست. چیزی که هست مشروطهپذیرفتنِ یک کشور تنها با آن نیست که یک قانون اساسی نوشته شود و یک پارلمانی باز شود. برای پایدار گردیدن مشروطه در یک کشور ، بیش از همه ، باید توده معنی مشروطه را بفهمد و آن را بخواهد و خود را شایندهی[=لایق] آن گرداند. زندگانی در زیر یوغ پادشاهانِ خودکام با زندگی آزاد در یک کشورِ مشروطه دو تاست. برای این ، شایستگی دیگری میخواهد. مردمی که به شورش[=انقلاب] برخاسته با پادشاه خودکام میجنگند و مشروطه میخواهند ، این جنگ و شورش معنایش آنست که میخواهند دست آن پادشاه را کوتاه گردانیده ، مردمْ خودشانْ کشور را راه برند. اینست در کشور مشروطه باید هر یکی از جوان و پیر ، زن و مرد ، توانگر و کمچیز ، و شهری و روستایی ، خود را پاسخده[=مسئول] نگهداری آن کشور بشناسد و کوشش بآبادی آن را بایای خود بداند. چنانکه در معنی میهنپرستی گفتم باید درمیانه پیمان ورجاوندی [1] بنام «همزیستن» باشد.
اینهاست معنی مشروطه. ولی در ایران چون جنبش برخاست این سخنان بمیان نیامد. شورش مشروطهخواهی در ایران ، بیش از همه ، جنگ دادخواهی با ستمگری میبود. اینست معنی درست مشروطه بمردم فهمانیده نشد و هنوز پس از سیوهشت سال یکی از هزار مردم معنی راست آن را نمیداند.[2]
از آنسوی ایرانیان چند هزار سال در زیر یوغ پادشاهان زیسته کتابهاشان و دلهاشان پر از پندارهای پست شاهپرستی و دستورهای زیردستی و مانند اینها بود که پس از مشروطه بایستی از میان رود و بازنماند. یک تودهای که بزندگانی آزاد دمکراسی پا میگزارند ، باید اندیشه و سَهِشهای[احساسات] آنان نیز دیگر گردد.
از اینرو یکی از کارهایی که بایستی در ایران انجام گیرد این میبود که آن پندارهای کهن زمانهای گذشته از میان رود و آن کتابها از دست مردم گرفته شود». (دفتر «فرهنگ چیست؟»)
کسروی میگوید : «هنوز پس از سیوهشت سال یکی از هزار مردم معنی راست آن را نمیداند». ما میگوییم : امروز هم پس از نزدیک به 120 سال معنی راست دمکراسی را جز چند تن از هزار مردم نمیدانند؟! بسیاری از مردم دمکراسی را همان «آزادی» میدانند. آن هم آزادی بیمرز و اندازه. از آنسو ، نزدیک به همهی درسخواندگان ما گمان دارند مشروطه جز از دمکراسی است. گمان دارند کشور مشروطه آنست که پادشاه دارد. ولی دمکراسی جز آنست و مثلاً رئیسجمهور دارد. از دمکراسی هم بیش از پارلمان و قانون اساسی و انتخابات و بالاتر از آنها استقلال سه قوه را نمیدانند.
«درخور صد شگفتست که پس از آنکه مشروطه در ایران روان گردید بایستی وزارت فرهنگ یکی از بایاهای خود این را داند که دلهای نوآموزان را از بدآموزیهای کهن قرنهای تاریک گذشته پاک گرداند و بجای آنها معنی مشروطه و زندگانی مشروطهای (دمکراسی) و میهنپرستی و اینگونه چیزها را بگزارد. لیکن وزارت فرهنگ درست وارونهی این را گرفته و بایای خود دانسته که بدآموزیهای کهن را ـ با یک رویهی[ruye=صورت] رسمی ـ در دلهای جوانان جا دهد و مغزهای آنان را آلودهتر از مغزهای پدران درسناخواندهشان گرداند». (کتاب «دادگاه»)
میگوییم : فسوسا امروز هم همانست و هیچ دیگری رخ نداده. چنانکه دلیل آن را خواهید دید.
🔹 پانوشتها :
[1] : ورجاوند = ارجمند ، بویژه از دیدهی دین و خداشناسی ـ مقدس
[2] : مردم کوچه و بازار بکنار ، پیشوایان مشروطه نیز این معنی را از آن کلمه کمتر فهمیده بودند. علیاکبر دهخدا که از نویسندگان روزنامههای زمان مشروطه و از پیشگامان آن جنبش بوده در یکی از نوشتارهایش چنین مینویسد :
«... من از قدیم از همه مشروطهتر بودم. من از روز اول به سفارت رفتم ؛ به شاه عبدالعظیم رفتم ؛ پای پیاده همراه آقایان به قم رفتم. برای اینکه من از روز اول فهمیده بودم که مشروطه یعنی عدالت ؛ مشروطه یعنی رفع ظلم ؛ مشروطه یعنی آسایش رعیت ، مشروطه یعنی آبادی مملکت.» (مقالات دهخدا ص 131).
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🔸 7ـ شهریور1320 و درسهای آن (چهار از شش)
🖌 احمد کسروی و کوشاد تلگرام
اکنون سخن در آنست که در چنان خیانت بیآزرمانهی بزرگی ، بیش از همه ، وزارت جنگ کار کرده. رل بزرگتر را در آن نمایش سراپا خیانت ، این وزارت بگردن گرفته. راستست که گفتگوهای سیاسی با نخستوزیر میبوده و در آن باره وزارت جنگ را گناهکار نتوان گرفت. ولی پس از آنکه دو دولت راه میخواستند و ایران ایستادگی مینمود و این روشن شده بود که کار بجنگ خواهد انجامید وزارت جنگ اگر اندیشهی خیانت نداشتی بایستی با شتاب بسیار به بسیج جنگ پردازد و بسرلشگرها که در آذربایجان و خراسان و خوزستان و کردستان میبودند دستورها دهد و افزارها فرستد و بشمارهی سپاهیان افزاید ، از هر باره باستوار گردانیدن مرزها کوشد ، که چنانکه همه دانستند یک گام در این راه برداشته نشده بود.
ما در تهران میبودیم و میدیدیم که از یکسو سخن از ایستادگی است و بانگلیسها و روسها پاسخهای سخت داده میشود و با انگیزش دولت در روزنامهی اطلاعات گفتار نوشته میشود که «ما کلمهی ترس را مدتهاست از قاموس خود بیرون کردهایم» ، و در همان حال کمترین آمادگی نمیرود و پروایی نمیشود.
چنانکه نوشته شد و همه دانستند سرلشگران استانها تلگراف کرده آگاهی میدادهاند که آمادگیهایی در مرز از سوی دولت همسایه پدیدار است و دستور میخواستهاند. وزارت جنگ بآنها پاسخی نمیداده. تلگراف سرلشگر مطبوعی بچاپ رسید که در پانزدهم مرداد با «رمز» بستاد آرتش آگاهیها میداده و دستور میخواسته و ستاد آرتش پاسخی بآن نداده سرلشگر محتشمی در روزنامه نوشت که از چندی پیش آمادگیهای مرزی همسایه را بتهران مینوشته و دستور میخواسته که وزارت جنگ بهیچ یک از آنها پاسخی نفرستاده.
اینها چیزهاییست که همه دانستهاند. از آنسو چون جنگ آغاز یافت ما در تهران دیدیم که دولت انبارهای خواربار را بست و نایابی پدید آورد. بنزین باتوبوسها نداد و آنها را از کار انداخت. برای ترسانیدن مردم دروغها پراکند. روزـ نوشته پراکند که «آگهی خطر هوایی در شب با خاموش شدن چراغهای برق داده میشود» و شب بیآنکه هواپیمایی در آسمان باشد چراغها را خاموش گردانید و مردم جنگنادیدهی تهران را بهراس انداخت.
بدتر از همهی اینها «مرخص» کردن سربازان و بیرون ریختن ایشان از سربازخانهها میبود که روز چهارم یا پنجم جنگ دیده شد. سربازان را که بیشترشان روستایی میبودند رختها و کفشهاشان کنده با رختها و کفشهای پارهی خودشان بیرون ریختند که هر کسی که آنها را در خیابان میدید برسوایی و بدبختی کشور افسوس میخورد.
کم کسی در تهران آن روز اندوهبار را فراموش کرده. این کار را کرده بودند که مردم را بیکبار نومید گردانیده بفهمانند که ایران دیگر نماند. کرده بودند که رسوایی هرچه فزونتر باشد و سرافکندگی غیرتمندان هرچه سختتر گردد.
چنانکه سپس در روزنامهها نوشتند و دانسته شد ، این کار بیآزرمانه را سرلشگر ضرغامی رئیس ستاد ارتش و سرلشگر [1] احمد نخجوان کفیل وزارت جنگ کرده بودند که رضاشاه چون دانسته بسیار خشمناک شده و بر سر نخجوان رفته و او را کتک زده ، و با دستور او بوده که دوباره سربازان را بازگردانیدهاند.
اینها همه نیک میرساند که وزارت جنگ یکی از لانههای بدخواهان میبوده. نیک میرساند که کسانی که آن وزارتخانه را راه میبردهاند ـ سرلشگران و سرتیپهایی که رشتهی کارهای آنجا را در دست میداشتهاند ـ بیشترشان از دستهی خائنان میبودهاند. مردان بیناموس و بیآزرمی میبودهاند که در توی رخت افسری بنابود گردانیدن کشور و تودهی خود میکوشیدهاند.
🔹 پانوشت :
1ـ اصل (به اشتباه) : سرتیپ.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🔸 7ـ شهریور1320 و درسهای آن (چهار از شش)
🖌 احمد کسروی و کوشاد تلگرام
اکنون سخن در آنست که در چنان خیانت بیآزرمانهی بزرگی ، بیش از همه ، وزارت جنگ کار کرده. رل بزرگتر را در آن نمایش سراپا خیانت ، این وزارت بگردن گرفته. راستست که گفتگوهای سیاسی با نخستوزیر میبوده و در آن باره وزارت جنگ را گناهکار نتوان گرفت. ولی پس از آنکه دو دولت راه میخواستند و ایران ایستادگی مینمود و این روشن شده بود که کار بجنگ خواهد انجامید وزارت جنگ اگر اندیشهی خیانت نداشتی بایستی با شتاب بسیار به بسیج جنگ پردازد و بسرلشگرها که در آذربایجان و خراسان و خوزستان و کردستان میبودند دستورها دهد و افزارها فرستد و بشمارهی سپاهیان افزاید ، از هر باره باستوار گردانیدن مرزها کوشد ، که چنانکه همه دانستند یک گام در این راه برداشته نشده بود.
ما در تهران میبودیم و میدیدیم که از یکسو سخن از ایستادگی است و بانگلیسها و روسها پاسخهای سخت داده میشود و با انگیزش دولت در روزنامهی اطلاعات گفتار نوشته میشود که «ما کلمهی ترس را مدتهاست از قاموس خود بیرون کردهایم» ، و در همان حال کمترین آمادگی نمیرود و پروایی نمیشود.
چنانکه نوشته شد و همه دانستند سرلشگران استانها تلگراف کرده آگاهی میدادهاند که آمادگیهایی در مرز از سوی دولت همسایه پدیدار است و دستور میخواستهاند. وزارت جنگ بآنها پاسخی نمیداده. تلگراف سرلشگر مطبوعی بچاپ رسید که در پانزدهم مرداد با «رمز» بستاد آرتش آگاهیها میداده و دستور میخواسته و ستاد آرتش پاسخی بآن نداده سرلشگر محتشمی در روزنامه نوشت که از چندی پیش آمادگیهای مرزی همسایه را بتهران مینوشته و دستور میخواسته که وزارت جنگ بهیچ یک از آنها پاسخی نفرستاده.
اینها چیزهاییست که همه دانستهاند. از آنسو چون جنگ آغاز یافت ما در تهران دیدیم که دولت انبارهای خواربار را بست و نایابی پدید آورد. بنزین باتوبوسها نداد و آنها را از کار انداخت. برای ترسانیدن مردم دروغها پراکند. روزـ نوشته پراکند که «آگهی خطر هوایی در شب با خاموش شدن چراغهای برق داده میشود» و شب بیآنکه هواپیمایی در آسمان باشد چراغها را خاموش گردانید و مردم جنگنادیدهی تهران را بهراس انداخت.
بدتر از همهی اینها «مرخص» کردن سربازان و بیرون ریختن ایشان از سربازخانهها میبود که روز چهارم یا پنجم جنگ دیده شد. سربازان را که بیشترشان روستایی میبودند رختها و کفشهاشان کنده با رختها و کفشهای پارهی خودشان بیرون ریختند که هر کسی که آنها را در خیابان میدید برسوایی و بدبختی کشور افسوس میخورد.
کم کسی در تهران آن روز اندوهبار را فراموش کرده. این کار را کرده بودند که مردم را بیکبار نومید گردانیده بفهمانند که ایران دیگر نماند. کرده بودند که رسوایی هرچه فزونتر باشد و سرافکندگی غیرتمندان هرچه سختتر گردد.
چنانکه سپس در روزنامهها نوشتند و دانسته شد ، این کار بیآزرمانه را سرلشگر ضرغامی رئیس ستاد ارتش و سرلشگر [1] احمد نخجوان کفیل وزارت جنگ کرده بودند که رضاشاه چون دانسته بسیار خشمناک شده و بر سر نخجوان رفته و او را کتک زده ، و با دستور او بوده که دوباره سربازان را بازگردانیدهاند.
اینها همه نیک میرساند که وزارت جنگ یکی از لانههای بدخواهان میبوده. نیک میرساند که کسانی که آن وزارتخانه را راه میبردهاند ـ سرلشگران و سرتیپهایی که رشتهی کارهای آنجا را در دست میداشتهاند ـ بیشترشان از دستهی خائنان میبودهاند. مردان بیناموس و بیآزرمی میبودهاند که در توی رخت افسری بنابود گردانیدن کشور و تودهی خود میکوشیدهاند.
🔹 پانوشت :
1ـ اصل (به اشتباه) : سرتیپ.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
96%
آری
4%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 « نظام آموزشی ما »
🖌 کوشاد تلگرام
📝 3ـ بهم زدن نظام آموزشی ، بهداشت روانی توده را
میگوییم : امروز گذشته از کتابها باید علت را از نوشتههایی که کپی یا میوهی کتابهاست و در اینترنت بفراوانی در دسترس جوانانست جستجو گردد. از آنسو ، چون اکنون از آن زمان هشتاد سال گذشته ، سستی و بیارادگی جوانان و پولپرستی و بیپرواییشان به آینده ده چندان شده و پراکندگی اندیشههاشان چنانست که در سادهترین کارها نمیتوانند دست بهم داده به انجام رسانند.
«دبستان و دبیرستان و دانشكده برای آنست كه بجوانان خواندن و نوشتن آموزد ، و دانشها یاد دهد ، و از حقایق زندگی آگاهشان گرداند. این دستگاه ، خواندن و نوشتن یاد میدهد ، و اندك دانشهایی نیز میآموزد ، ولی در زمینهی حقایقِ زندگانی چیزی یاد نمیدهد. از آنسوی در سایهی درسهای بیهودهی بسیار مغزهای جوانان را میفرساید ، و از این بدتر آنكه نیروهای سادهی خدادادی و خویهای ستودهی آنان را بسیار ناتوان میگرداند». (روزنامهی «پرچم» ش 254 ، آذرماه 1321)
«وزارت فرهنگ ، اگر برای ویرانی این كشور نبودی بایستی بوارونهی آنچه امروز میكند نبرد با صوفیگری و خراباتیگری و مانند آنها را بزرگترین بایای خود شمارد. بایستی بجای كتابهای حافظ و سعدی و مثنوی و مانند اینها ، كتابهایی در بازنمودن زیانهای آنها بچاپ رساند و بمیان مردم پراكند.
كوتاهسخن آنكه در ایران چنین سیاست بدخواهانهای هست و یك رشتهی بزرگ آن هواداری از گمراهیهای كهن و كوشش بآلوده گردانیدن مغزهای جوانان میباشد ، و یكی از زهرآلودترین گمراهیها كه بدخواهان برواج آن میكوشند صوفیگریست كه وزارت فرهنگ آن را براه دیگری انداخته و از چند راه برواج آن پرداخته». (کتاب «فرهنگ است یا نیرنگ؟»)
آیا اینها سخنان آشنایی نیست؟! آیا اینها تنها دربارهی وزارت فرهنگ هشتاد سال پیش نوشته شده؟! آیا نظام آموزشی کنونی که بجای وزارت فرهنگ آن زمان نشسته تافتهی جدابافتهای است؟! و این ایرادها به او وارد نیست؟!
نه! فسوسا که چنین نیست. اینها تو گویی دربارهی آموزش و پرورش کنونی نیز نوشته شده. همان آموزاکهای صوفیگری که کسروی بعنوان یک نشانه از زهرآلودگی درسها و بدخواهیهای وزارت فرهنگ آن زمان یاد میکند همین امروز در کتابهای درسی به فراوانی هست و بسا بیش از گذشته به پیشرفت آن میکوشند.
بار دیگر میگوییم : در هر دورهای از نظام آموزشی خواسته میشود : 1) حقایق زندگی و درسهایی را که در اجتماع به آن نیاز بسیار هست به فرزندانمان بیاموزد ، 2) در مدرسهها گمراهیها بویژه ادبیات زهرآلود دورهی پستی ایران (دورهی مغول) به هیچ عنوان یاد داده نشود. کتابها و درسهایی دربارهی زیان آنها نوشته شده بشاگردان آموخته شود. کتابهای درسی از بدآموزیها پاک بوده ، هیچ درس بیهودهی دیگری به شاگردان یاد داده نشود.
چنین چشمداشتی دربارهی وزارتخانههای دخیل در بهداشت روانی بویژه آموزش و پرورش بیکبار بیجاست زیرا دیده میشود که زهر بدآموزیهای کهن را زیر عنوان «ادبیات» و «تعلیمات دینی» در بیشتر کتابها بکام دانشآموزان میریزند.
برای پی بردن به اینکه نظام آموزشی کشور چه اندازه به بهداشت روانی توده آسیب میزند نمونههای فراوانی میتوان یاد کرد که یک نمونهی برجستهی آن واداشتن نوآموزان به یادگیری بدآموزیهای صوفیگریست. شما یک کتاب درسی ادبیات فارسی دبیرستان (یا راهنمایی) را بدست گیرید و از دیده بگذرانید. آنچه خواهید دید اینست که بدآموزیهای صوفیگری (یا عرفان) را تبلیغ کرده به شکلهای گوناگون در کتابهای درسی جا دادهاند.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 کوشاد تلگرام
📝 3ـ بهم زدن نظام آموزشی ، بهداشت روانی توده را
«امروز این بیگفتگوست كه ایران در این پنجاه و چند سال از معارف (یا فرهنگ) بجای سود زیان برده. این چیزیست كه باید هر كسی آن را بپذیرد و در جلو چشم دارد. ولی باید علت آن را جست و بچارهاش اندیشید.
چرا معارف بجای سود زیان رسانیده؟.. چرا جوانان را سستعزم و بیاراده میگرداند؟.. پیداست كه باید علت را از كتابهای درسی و دیگر كتابهایی كه در دسترس شاگردانست جستجو كرد. باید در آن زمینه به یك دقت و توجه پرداخت». (روزنامهی «پرچم» شمارهی 97 ، اردیبهشت 1321)
میگوییم : امروز گذشته از کتابها باید علت را از نوشتههایی که کپی یا میوهی کتابهاست و در اینترنت بفراوانی در دسترس جوانانست جستجو گردد. از آنسو ، چون اکنون از آن زمان هشتاد سال گذشته ، سستی و بیارادگی جوانان و پولپرستی و بیپرواییشان به آینده ده چندان شده و پراکندگی اندیشههاشان چنانست که در سادهترین کارها نمیتوانند دست بهم داده به انجام رسانند.
«دبستان و دبیرستان و دانشكده برای آنست كه بجوانان خواندن و نوشتن آموزد ، و دانشها یاد دهد ، و از حقایق زندگی آگاهشان گرداند. این دستگاه ، خواندن و نوشتن یاد میدهد ، و اندك دانشهایی نیز میآموزد ، ولی در زمینهی حقایقِ زندگانی چیزی یاد نمیدهد. از آنسوی در سایهی درسهای بیهودهی بسیار مغزهای جوانان را میفرساید ، و از این بدتر آنكه نیروهای سادهی خدادادی و خویهای ستودهی آنان را بسیار ناتوان میگرداند». (روزنامهی «پرچم» ش 254 ، آذرماه 1321)
«وزارت فرهنگ ، اگر برای ویرانی این كشور نبودی بایستی بوارونهی آنچه امروز میكند نبرد با صوفیگری و خراباتیگری و مانند آنها را بزرگترین بایای خود شمارد. بایستی بجای كتابهای حافظ و سعدی و مثنوی و مانند اینها ، كتابهایی در بازنمودن زیانهای آنها بچاپ رساند و بمیان مردم پراكند.
كوتاهسخن آنكه در ایران چنین سیاست بدخواهانهای هست و یك رشتهی بزرگ آن هواداری از گمراهیهای كهن و كوشش بآلوده گردانیدن مغزهای جوانان میباشد ، و یكی از زهرآلودترین گمراهیها كه بدخواهان برواج آن میكوشند صوفیگریست كه وزارت فرهنگ آن را براه دیگری انداخته و از چند راه برواج آن پرداخته». (کتاب «فرهنگ است یا نیرنگ؟»)
آیا اینها سخنان آشنایی نیست؟! آیا اینها تنها دربارهی وزارت فرهنگ هشتاد سال پیش نوشته شده؟! آیا نظام آموزشی کنونی که بجای وزارت فرهنگ آن زمان نشسته تافتهی جدابافتهای است؟! و این ایرادها به او وارد نیست؟!
نه! فسوسا که چنین نیست. اینها تو گویی دربارهی آموزش و پرورش کنونی نیز نوشته شده. همان آموزاکهای صوفیگری که کسروی بعنوان یک نشانه از زهرآلودگی درسها و بدخواهیهای وزارت فرهنگ آن زمان یاد میکند همین امروز در کتابهای درسی به فراوانی هست و بسا بیش از گذشته به پیشرفت آن میکوشند.
بار دیگر میگوییم : در هر دورهای از نظام آموزشی خواسته میشود : 1) حقایق زندگی و درسهایی را که در اجتماع به آن نیاز بسیار هست به فرزندانمان بیاموزد ، 2) در مدرسهها گمراهیها بویژه ادبیات زهرآلود دورهی پستی ایران (دورهی مغول) به هیچ عنوان یاد داده نشود. کتابها و درسهایی دربارهی زیان آنها نوشته شده بشاگردان آموخته شود. کتابهای درسی از بدآموزیها پاک بوده ، هیچ درس بیهودهی دیگری به شاگردان یاد داده نشود.
چنین چشمداشتی دربارهی وزارتخانههای دخیل در بهداشت روانی بویژه آموزش و پرورش بیکبار بیجاست زیرا دیده میشود که زهر بدآموزیهای کهن را زیر عنوان «ادبیات» و «تعلیمات دینی» در بیشتر کتابها بکام دانشآموزان میریزند.
برای پی بردن به اینکه نظام آموزشی کشور چه اندازه به بهداشت روانی توده آسیب میزند نمونههای فراوانی میتوان یاد کرد که یک نمونهی برجستهی آن واداشتن نوآموزان به یادگیری بدآموزیهای صوفیگریست. شما یک کتاب درسی ادبیات فارسی دبیرستان (یا راهنمایی) را بدست گیرید و از دیده بگذرانید. آنچه خواهید دید اینست که بدآموزیهای صوفیگری (یا عرفان) را تبلیغ کرده به شکلهای گوناگون در کتابهای درسی جا دادهاند.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
91%
آری
0%
نه
9%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🔸 7ـ شهریور1320 و درسهای آن (پنج از شش)
🖌 احمد کسروی و کوشاد تلگرام
در همان هنگام که در تهران این رسواییها رخ میداد و این خیانتها میرفت در استانها نیز سرلشگران و سرتیپان که میباید گفت از دستهی بدخواهان میبودند ، هر یکی بنوبهی خود کارهای خائنانهی دیگری میکرد و رسواییهای دیگر پدید میآورد. روز آزمایش فرارسیده و «دیپلمههای دانشکدهی خیانت» هر یکی هنر خود را استادانه نشان میدادند. آن سرلشگر مطیعی بود که در رضاییه زیردستان خود را گزاشت و با چند تن از افسران که افزار دزدیهای او میبودند از راه کردستان رو بگریز نهاد. سرتیپ قادری در اردبیل همان رفتار را کرد. سربازان را گزارده خود را بیرون انداخت. سرلشگر محتشمی در خراسان همان کار را کرد و رسواییهای بیشتر بار آورد.
در کردستان و آن پیرامونها در سایهی پستی و بیآزرمی این افسران رسواییهایی رخ داد که من از گفتن ننگ میدارم. در چند جا کردان سربازان را بمیان گرفتند و تفنگ و افزارهای دیگر از دست آنان درآوردند. صد زشتی رخ داد.
در چند جا خود افسران تفنگها و افزارها در کوه و بیابان ریختند که بدست کردان و شاهسونان و دیگران بیفتد تا سر بگردنکشی و نافرمانی و راهزنی برآورند. این خیانت بسیار پست از سرتیپ پوریا و سرتیپ قادری و دیگران سر زد.
در همه جا سرلشگران و افسران بزرگ کامیونهای آرتش را که میبایست در دسترس سربازان گزارده شود ویژهی زنان و فرزندان و کاچال[=اسباب خانه] و کالای خود گردانیدند. در هنگامی که سربازان و برخی افسران غیرتمند پیش رفته در برابر دشمن میجنگیدند و جانبازی میکردند این افسران خائن با همهی کامیونها و اتومبیلها که در زیر دست میداشتند فرزندان و کاچالهای خود را راه میانداختند. سرهنگ شکمگندهای را در تبریز میشناسم که میگویند در همان روز نخست که در صوفیان و آن پیرامونها جنگ میرفت و هواپیماهای روسها بالاسر شهر میپرید و میغرید ـ این سرهنگ در بازار بخریدن «جواهرات» و زرینهافزار میپرداخت و چون غرش هواپیماها برمیخاست جملههای دشنامآمیزی دربارهی ایران و آرتش ایران بزبان میآورد.
همچنان در تهران ، جنبشی بنام کوچ پدید آمده چون زنان و فرزندان شاه ـ شاهپورها و شاهدختها ـ به اسپهان میکوچیدند ، افسران بزرگ ، از شاه نیز جلوتر افتاده زنان و فرزندان خود را با اتومبیلهای آرتش به اسپهان فرستادند. سپس خودشان هم پا بگریز نهاده راه افتادند. دیدنی میبوده که این افسران والاجایگاه چگونه خود را در اتومبیلها پنهان ساخته و میگریختهاند. از کسانی که نام میبرند که در آن روز تهران و آرتش و مردم را گزارده برای نگهداری خود گریختهاند سرلشگر یزدانپناه فرمانده پادگان مرکز ، سرلشگر نقدی فرمانده لشگر دوم ، سرلشگر بوذرجمهری فرمانده لشگر یکم ، سرلشگر احمد نخجوان کفیل وزارت جنگ بودهاند. سرلشگر یزدانپناه همان افسر است که رئیس دانشکده میبوده و برای این کشور افسران میپروریده. همان افسر است که گفتارها در میهنپرستی به شاگردان میرانده.
...
یک کار وزارت جنگ که درپی آن خیانت ، و خود برای بپایان رسانیدن آن کرد این بود که افسرانی که در شهرستانها آن رفتار رسوا را کرده بودند ، چون یکایک بتهران رسیدند بکمترین بازخواستی از آنان برنخاست که تو گفتی هیچ کاری رخ نداده. بلکه بهمهی آنان روی خوش نشان داد و بآنان که کارهاشان از دستشان رفته بوده کارهای دیگری بدیده گرفت.
در حالی که آن افسران خیانتهای آشکار کرده و گناهشان یکی دو تا نمیبود. گذشته از «تخلفات» که ما از آنها آگاه نمیباشیم و سخن نمیرانیم رفتارهای زشت و پست دیگری از هر یکی از آنان سر زده بود که بزبانها افتاده و از همه جا آواز بدگویی مردم بلند میبود.
[سپس رفتارهای نامردانه و پست افسرانی را که نام برده یکایک بازمینماید و گزندهایی که بمردم رسیده و آسیبهایی که به سرفرازی و امیدهای ایشان رسیده را نشان میدهد.]
...
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🔸 7ـ شهریور1320 و درسهای آن (پنج از شش)
🖌 احمد کسروی و کوشاد تلگرام
در همان هنگام که در تهران این رسواییها رخ میداد و این خیانتها میرفت در استانها نیز سرلشگران و سرتیپان که میباید گفت از دستهی بدخواهان میبودند ، هر یکی بنوبهی خود کارهای خائنانهی دیگری میکرد و رسواییهای دیگر پدید میآورد. روز آزمایش فرارسیده و «دیپلمههای دانشکدهی خیانت» هر یکی هنر خود را استادانه نشان میدادند. آن سرلشگر مطیعی بود که در رضاییه زیردستان خود را گزاشت و با چند تن از افسران که افزار دزدیهای او میبودند از راه کردستان رو بگریز نهاد. سرتیپ قادری در اردبیل همان رفتار را کرد. سربازان را گزارده خود را بیرون انداخت. سرلشگر محتشمی در خراسان همان کار را کرد و رسواییهای بیشتر بار آورد.
در کردستان و آن پیرامونها در سایهی پستی و بیآزرمی این افسران رسواییهایی رخ داد که من از گفتن ننگ میدارم. در چند جا کردان سربازان را بمیان گرفتند و تفنگ و افزارهای دیگر از دست آنان درآوردند. صد زشتی رخ داد.
در چند جا خود افسران تفنگها و افزارها در کوه و بیابان ریختند که بدست کردان و شاهسونان و دیگران بیفتد تا سر بگردنکشی و نافرمانی و راهزنی برآورند. این خیانت بسیار پست از سرتیپ پوریا و سرتیپ قادری و دیگران سر زد.
در همه جا سرلشگران و افسران بزرگ کامیونهای آرتش را که میبایست در دسترس سربازان گزارده شود ویژهی زنان و فرزندان و کاچال[=اسباب خانه] و کالای خود گردانیدند. در هنگامی که سربازان و برخی افسران غیرتمند پیش رفته در برابر دشمن میجنگیدند و جانبازی میکردند این افسران خائن با همهی کامیونها و اتومبیلها که در زیر دست میداشتند فرزندان و کاچالهای خود را راه میانداختند. سرهنگ شکمگندهای را در تبریز میشناسم که میگویند در همان روز نخست که در صوفیان و آن پیرامونها جنگ میرفت و هواپیماهای روسها بالاسر شهر میپرید و میغرید ـ این سرهنگ در بازار بخریدن «جواهرات» و زرینهافزار میپرداخت و چون غرش هواپیماها برمیخاست جملههای دشنامآمیزی دربارهی ایران و آرتش ایران بزبان میآورد.
همچنان در تهران ، جنبشی بنام کوچ پدید آمده چون زنان و فرزندان شاه ـ شاهپورها و شاهدختها ـ به اسپهان میکوچیدند ، افسران بزرگ ، از شاه نیز جلوتر افتاده زنان و فرزندان خود را با اتومبیلهای آرتش به اسپهان فرستادند. سپس خودشان هم پا بگریز نهاده راه افتادند. دیدنی میبوده که این افسران والاجایگاه چگونه خود را در اتومبیلها پنهان ساخته و میگریختهاند. از کسانی که نام میبرند که در آن روز تهران و آرتش و مردم را گزارده برای نگهداری خود گریختهاند سرلشگر یزدانپناه فرمانده پادگان مرکز ، سرلشگر نقدی فرمانده لشگر دوم ، سرلشگر بوذرجمهری فرمانده لشگر یکم ، سرلشگر احمد نخجوان کفیل وزارت جنگ بودهاند. سرلشگر یزدانپناه همان افسر است که رئیس دانشکده میبوده و برای این کشور افسران میپروریده. همان افسر است که گفتارها در میهنپرستی به شاگردان میرانده.
...
یک کار وزارت جنگ که درپی آن خیانت ، و خود برای بپایان رسانیدن آن کرد این بود که افسرانی که در شهرستانها آن رفتار رسوا را کرده بودند ، چون یکایک بتهران رسیدند بکمترین بازخواستی از آنان برنخاست که تو گفتی هیچ کاری رخ نداده. بلکه بهمهی آنان روی خوش نشان داد و بآنان که کارهاشان از دستشان رفته بوده کارهای دیگری بدیده گرفت.
در حالی که آن افسران خیانتهای آشکار کرده و گناهشان یکی دو تا نمیبود. گذشته از «تخلفات» که ما از آنها آگاه نمیباشیم و سخن نمیرانیم رفتارهای زشت و پست دیگری از هر یکی از آنان سر زده بود که بزبانها افتاده و از همه جا آواز بدگویی مردم بلند میبود.
[سپس رفتارهای نامردانه و پست افسرانی را که نام برده یکایک بازمینماید و گزندهایی که بمردم رسیده و آسیبهایی که به سرفرازی و امیدهای ایشان رسیده را نشان میدهد.]
...
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
84%
آری
5%
نه
11%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 « نظام آموزشی ما »
🖌 کوشاد تلگرام
📝 4ـ کوشش پلید به رواج و ماندگاری صوفیگری (یک از دو)
صوفیگری (یا عرفان) چیست؟! ما در این زمینه نوشتارها نوشته و این را روشن گردانیدهایم که صوفیگری یک گمراهی هزارساله و از سرچشمههای بدبختی تودههای شرقی از مصر و دورتر از آن تا هندوستان و آنسوی اوست. صوفیگری جهان و زندگانی را خوار گرفتن و ویران گزاشتن ، دامن از آن برچیدن ، بگوشهای خزیده روز بسر بردن و از «قید تعلقات» رها گردیدنست.
همین عنوان رهایی از قید تعلقات که صوفیان دستور زندگانی خود گرفته بودند و در کتاب درسی دبیرستان نیز با ستایش از آن یاد شده ، چندان شناخته بوده که در یکی از شعرهای حافظ ، همان حافظی که از صوفیان نبوده و طعنهها به آنان میزده ، پدیدارست. آنجا که میگوید :
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
این شعر از شناختهترین شعرهای حافظ است (1) در حالی که پوچ و پرزیانست. این سخن ریشهی زندگی و همبستگیها میان آدمیان را میکَنَد. زیرا تعلق به معنی دلبستگی است و بنیاد زندگی و اجتماع بیش از همه بروی دلبستگیهاست. مثلاً دلبستگی به همسرست که زناشویی را پایدار و چراغ خانه را روشن نگاه میدارد. دلبستگی به کارست که به استواری و نیرومندی توده میانجامد. دلبستگی به فرزندست که مایهی پایداری نژاد میگردد. دلبستگی به والاتری و بهتری است که آدمی را به یادگیریها و پروا به تندرستی خود وامیدارد. دلبستگی به دیگر آدمیانست که دستگیری از بینوایان میکند و بیاری افتادگان میشتابد. دلبستگی به خویهای نیکوست که به رواج نیکیها راه میگشاید. دلبستگی به میهن است که بود و نبود یک توده به آن بسته میباشد.
اگر دانشآموزان همین رهایی از «قید تعلقات» را که از آموزاکهای صوفیگریست و در کتابهای درسیشان یاد شده ، دستور زندگانی بگیرند آیا از ایشان میتوان چشم داشت که برای کشورشان سودمند باشند؟! در برابر دشمنان ایستادگی کرده بجنگند؟! خانه و زندگانی برپا سازند و تازه اگر برپا داشتند بنگهداریش بکوشند؟! در دوستی پایداری و وفاداری کنند؟! بعنوان یک کارمند به کارهای اداره و شرکت دل سوزانند؟! به بهتری زندگانیشان کوشند؟! مگر میتوان دلبستگیها و وابستگیها (تعلقات) را بند (قید) دانست و از یکسو به رستن از آن کوشید و از سوی دیگر به چنین کوششهایی برخاست؟! پس چه بیجاست که رهایی از آن را سرفرازی شمارد؟!
نمونهی دیگر از کوشش به رواج صوفیگری در کتابهای درسی ، یاد کردن از کتاب تذکرةالاولیاء است. این کتاب پر است از سرگذشتهای گزافهآمیز و دروغبافیهای پیشوایان صوفی. یکی از آنها که دربارهی حسین منصور حلاج میباشد در کتاب درسی ادبیات پیشدانشگاهی (1/283) در چهار صفحه آمده. این درس پر است از افسانههایی که دربارهی او گفته شده :
ببینید چگونه به نوجوانان دبیرستانی با چنین افسانه و ستایشهای فرومایهی آن معنی «عشق» را یاد میدهند.
نمونهای دیگر :
معناهای باریکتر از مو که شنیدهاید ، این یک مثالش بود.
در این نوشتهها هیچ اشارهای به ادعای کودکانهی «انا الحق» (من خدایم) که حلاج از زبان نمیانداخته نشده.
پردههای دیگر هنوز هست و بدخواهیهای فراهم کنندگان کتابهای درسی به این کوتاهی پایان نمیگیرد. اینجا و آنجا سخن از مثنوی مولوی بمیان میآید. افسانهی خنک طوطی و بقال را به شاگردان مینمایانند. از اسرارالتوحید حکایتهای بیارج میآورند. از زبان عبدالحسین زرینکوب که راستی را یک مبلغ صوفیگری بوده است «سیرت مولانا» آورده چندین صفحه را سیاه میکنند. او در ستایش از مولوی سخنانی بدینسان میآورد :
دلنهادگی بر این عالم چیست؟! بیاد بیاورید که صوفیان «تعلقات» را «قید» (بند) میشمارند که باید برای آزادی از آن رست. زرینکوب اینها را خاکساری و تواضع مولوی شمارده چنین نتیجه میگیرد : «خویشتن را از «خود» خالی کرده بود و به مرتبهی فنا [فیالله] رسیده بود». بدینسان شاگردان باید بیاموزند که به این «دنیا» و زندگانی دل ننهند تا دچار دلتنگی نگردند و اگر دلتنگ شدند بدانند که از دلنهادگی بر این عالم است.
👇
🖌 کوشاد تلگرام
📝 4ـ کوشش پلید به رواج و ماندگاری صوفیگری (یک از دو)
صوفیگری (یا عرفان) چیست؟! ما در این زمینه نوشتارها نوشته و این را روشن گردانیدهایم که صوفیگری یک گمراهی هزارساله و از سرچشمههای بدبختی تودههای شرقی از مصر و دورتر از آن تا هندوستان و آنسوی اوست. صوفیگری جهان و زندگانی را خوار گرفتن و ویران گزاشتن ، دامن از آن برچیدن ، بگوشهای خزیده روز بسر بردن و از «قید تعلقات» رها گردیدنست.
همین عنوان رهایی از قید تعلقات که صوفیان دستور زندگانی خود گرفته بودند و در کتاب درسی دبیرستان نیز با ستایش از آن یاد شده ، چندان شناخته بوده که در یکی از شعرهای حافظ ، همان حافظی که از صوفیان نبوده و طعنهها به آنان میزده ، پدیدارست. آنجا که میگوید :
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
این شعر از شناختهترین شعرهای حافظ است (1) در حالی که پوچ و پرزیانست. این سخن ریشهی زندگی و همبستگیها میان آدمیان را میکَنَد. زیرا تعلق به معنی دلبستگی است و بنیاد زندگی و اجتماع بیش از همه بروی دلبستگیهاست. مثلاً دلبستگی به همسرست که زناشویی را پایدار و چراغ خانه را روشن نگاه میدارد. دلبستگی به کارست که به استواری و نیرومندی توده میانجامد. دلبستگی به فرزندست که مایهی پایداری نژاد میگردد. دلبستگی به والاتری و بهتری است که آدمی را به یادگیریها و پروا به تندرستی خود وامیدارد. دلبستگی به دیگر آدمیانست که دستگیری از بینوایان میکند و بیاری افتادگان میشتابد. دلبستگی به خویهای نیکوست که به رواج نیکیها راه میگشاید. دلبستگی به میهن است که بود و نبود یک توده به آن بسته میباشد.
اگر دانشآموزان همین رهایی از «قید تعلقات» را که از آموزاکهای صوفیگریست و در کتابهای درسیشان یاد شده ، دستور زندگانی بگیرند آیا از ایشان میتوان چشم داشت که برای کشورشان سودمند باشند؟! در برابر دشمنان ایستادگی کرده بجنگند؟! خانه و زندگانی برپا سازند و تازه اگر برپا داشتند بنگهداریش بکوشند؟! در دوستی پایداری و وفاداری کنند؟! بعنوان یک کارمند به کارهای اداره و شرکت دل سوزانند؟! به بهتری زندگانیشان کوشند؟! مگر میتوان دلبستگیها و وابستگیها (تعلقات) را بند (قید) دانست و از یکسو به رستن از آن کوشید و از سوی دیگر به چنین کوششهایی برخاست؟! پس چه بیجاست که رهایی از آن را سرفرازی شمارد؟!
نمونهی دیگر از کوشش به رواج صوفیگری در کتابهای درسی ، یاد کردن از کتاب تذکرةالاولیاء است. این کتاب پر است از سرگذشتهای گزافهآمیز و دروغبافیهای پیشوایان صوفی. یکی از آنها که دربارهی حسین منصور حلاج میباشد در کتاب درسی ادبیات پیشدانشگاهی (1/283) در چهار صفحه آمده. این درس پر است از افسانههایی که دربارهی او گفته شده :
«نقل است که درویشی در آن میان[در پای دار] ازو پرسید که «عشق چیست»؟ گفت : «امروز بینی و فردا و پسفردا». آن روزش بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش به باد بردادند ، یعنی عشق اینست».
ببینید چگونه به نوجوانان دبیرستانی با چنین افسانه و ستایشهای فرومایهی آن معنی «عشق» را یاد میدهند.
نمونهای دیگر :
«پس هر کسی سنگی میانداختند. شِبلی موافقت را گِلی انداخت. حسین بن منصور آهی کرد ؛ گفتند : «از اینهمه سنگ چرا هیچ آهی نکردی ، از گلی آه کردن چه سرّ است؟» گفت : آنکه آنها نمیدانند معذورند ؛ از او سختم میآید که میداند که نمیباید انداخت».
معناهای باریکتر از مو که شنیدهاید ، این یک مثالش بود.
در این نوشتهها هیچ اشارهای به ادعای کودکانهی «انا الحق» (من خدایم) که حلاج از زبان نمیانداخته نشده.
پردههای دیگر هنوز هست و بدخواهیهای فراهم کنندگان کتابهای درسی به این کوتاهی پایان نمیگیرد. اینجا و آنجا سخن از مثنوی مولوی بمیان میآید. افسانهی خنک طوطی و بقال را به شاگردان مینمایانند. از اسرارالتوحید حکایتهای بیارج میآورند. از زبان عبدالحسین زرینکوب که راستی را یک مبلغ صوفیگری بوده است «سیرت مولانا» آورده چندین صفحه را سیاه میکنند. او در ستایش از مولوی سخنانی بدینسان میآورد :
«وقتی یک تن از یاران را غمناک دید گفت که در دنیا همهی دلتنگیها از دل نهادگی بر این عالم است».
دلنهادگی بر این عالم چیست؟! بیاد بیاورید که صوفیان «تعلقات» را «قید» (بند) میشمارند که باید برای آزادی از آن رست. زرینکوب اینها را خاکساری و تواضع مولوی شمارده چنین نتیجه میگیرد : «خویشتن را از «خود» خالی کرده بود و به مرتبهی فنا [فیالله] رسیده بود». بدینسان شاگردان باید بیاموزند که به این «دنیا» و زندگانی دل ننهند تا دچار دلتنگی نگردند و اگر دلتنگ شدند بدانند که از دلنهادگی بر این عالم است.
👇
دیده میشود که زرینکوب و وزارت آموزش و پرورش این کشور دست در دست یکدیگر گمراهیها را به شاگردان یاد میدهند. بجای حقایق زندگی (نیکآموزیها) ضد آنها را که بدآموزیهاست در مغز نوجوانان جای میدهند.
کتاب وزارت آموزش و پرورش ادامه میدهد :
این نمودِ همان خیرهرویی صوفیان است که با همهی تنبلی و بیکاری و وبال گردن دیگران بودن ، باز زبان به «اهل بازار» دراز میداشتند و بازار را «جایگاه شیطان» میشماردند. بازاریان و دیگران همهی روز میکوشیدند ولی صوفیان که بیشترشان بیکاره بودند و روزیشان را از دست چنان کسانی درمییافتند زبانشان به همانها دراز میبود. این بدتر که خود را از آنان والاتر هم میدانستند.
از یکسو میگوید : «درویشی واقعی را عبارت از بیتعلقی میدانست» و از سوی دیگر «مال و مکنت را مانع درویشی نمیدید». دانسته نیست این ناسازگاری را مولوی درنیافته بوده یا زرینکوب. چگونه با بیتعلقی میتوان مال و مکنت داشت؟!
🔹 پانوشت :
(1) : این شعر در کتاب درسی ادبیات فارسی سال یکم دبیرستان (1/201) نیز آمده.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
کتاب وزارت آموزش و پرورش ادامه میدهد :
«[مولوی] میگفت : اگر کسی درویش شود و به کمال درویشی نرسد ، اینقدر هست که از زمرهی خلق و اهل بازار ممتاز باشد».
این نمودِ همان خیرهرویی صوفیان است که با همهی تنبلی و بیکاری و وبال گردن دیگران بودن ، باز زبان به «اهل بازار» دراز میداشتند و بازار را «جایگاه شیطان» میشماردند. بازاریان و دیگران همهی روز میکوشیدند ولی صوفیان که بیشترشان بیکاره بودند و روزیشان را از دست چنان کسانی درمییافتند زبانشان به همانها دراز میبود. این بدتر که خود را از آنان والاتر هم میدانستند.
از یکسو میگوید : «درویشی واقعی را عبارت از بیتعلقی میدانست» و از سوی دیگر «مال و مکنت را مانع درویشی نمیدید». دانسته نیست این ناسازگاری را مولوی درنیافته بوده یا زرینکوب. چگونه با بیتعلقی میتوان مال و مکنت داشت؟!
🔹 پانوشت :
(1) : این شعر در کتاب درسی ادبیات فارسی سال یکم دبیرستان (1/201) نیز آمده.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
91%
آری
9%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🔸 7ـ شهریور1320 و درسهای آن (شش از شش)
🖌 احمد کسروی و کوشاد تلگرام
بسیاری از افسران نامردی را بآنجا رسانیده بودند که در چنان هنگامی در اندیشهی دزدی باشند و خواروبار سربازان را بار کرده راه افتند و آنها را گرسنه و تهیدست گزارند. در تبریز که برخی افسران با دستهی خود پیش رفته بجنگ پرداخته بودند در پشت سر افسرانی جیره و پول آنها را دزدیده راه افتاده بودند. از اینگونه نامردیهای پست چندان میبود که بگفتن نیاید. با این حال وزارت جنگ نخواست از کسی بازخواستی کند.
راستی هم آنست که کسی نمیبود که به بازخواست برخیزد. بیشتر افسران آنها میبودند که در آن خیانت زشت دست داشته و در آن نمایش رلی بازی کرده بودند. اگر دو یا سه تن افسران پاکی
میبودند آنها نیز نمیتوانستند آوازی درآورند.
گفته میشد رضاشاه سخت برآشفته میخواست «دیوان حرب» برپا گرداند که خود رئیس آن باشد و سرلشگر ضرغامی و سرلشگر [1] نخجوان و دیگر افسران خائن را بمحاکمه بکشد. ولی تا توانستهاند جلو گرفتهاند و سپس هم او افتاده و رفته.
بیگمان باید دانست که اگر هایهوی روزنامهها نبودی و نامهای سرلشگر معینی و سرلشگر محتشمی و سرتیپ قادری و دیگر روسیاهان بزبانها نیفتادی ، وزارت جنگ نه تنها کار ، «ترفیع» هم بآنها دادی. ما در این باره دلیلی در دست میداریم که میباید گفت : «نمونهای از خیرهرویی و بیشرمی خائنان» است.
سروانی که در رضائیه[=ارومیه] از دستکهای دزدی و ستمگری سرلشگر معینی میبوده که در گریختن او را نیز همراه برداشته ، در سنندج به یک دسته از سربازان شوروی دچار آمدهاند که همانکه آن سربازان را دیدهاند اتومبیل را گزارده هر یکی بجایی گریختهاند ، و چون سربازان شوروی شلیک کردهاند یک گلوله از پشت سر بپای آن سروان خورده که آن را زخمی گردانیده. وزارت جنگ بنام آنکه در جنگ زخم برداشته ، باو «ترفیع» داده که ما چون داستان را در روزنامهی پرچم دنبال
میکردیم آن سروان نوشتهها را آورد و ما خود با دیده دیدیم.
روزنامهها که آن هایهوی را کردند و از جمله ما در روزنامهی پرچم گفتارهای بسیار نوشتیم وزارت جنگ نتوانست به سرلشگر معینی و سرلشگر محتشمی و سرتیپ قادری و دیگران «ترفیع» دهد و یا سر کار نگه دارد. ولی با آنهمه خواهشها محاکمه برپا نگردانید. آنچه دانسته شد تنها سرتیپ قادری را نهانی بمحاکمه کشیدند و نتیجهی آن بیرون نیامد. (جز اینکه یکی از روزنامهها حکم دادگاه را بدست آورده بچاپ رسانید).
چنانکه میدانید چندی پیش در مجلس هم گفتگوها در این زمینه بمیان آمد و سرانجام قانونی گذشت که آن افسران را بمحاکمه کشند. ولی تاکنون نشانی از چنان کاری پیدا نیست. آنچه ما میدانیم یا محاکمه نخواهند کرد یا اگر کردند به پردهپوشی و رویهکاری و ماستمالی خواهند کوشید.
شُوَندش[سبب] ناگفته پیداست : اگر آنان را بمحاکمه کشند صد خیانت نهان دیگر بیرون خواهد افتاد و چیزهای نادانستنی دانسته خواهد شد.
...
آنها زشتکاریهای افسران و وزیران بود. بیایید بدیگران : در چنان هنگامی ملایان چه کردند ، روزنامهنویسان چه کردند ، روستائیان چه کردند ، ایلها چه کردند ، یکایک از دیده گذرانید و کارهاشان بیاد آورید.
من چون سخنم از افسران میبود تنها گریختن آنها را گفتم. ولی آیا استاندارها و فرماندارها و رئیسشهربانیها و کلانترها نگریختند؟!. آیا سران ادارهها نگریختند؟!. آیا روستاییان براهآهن تبریز و تهران نریختند و آهنها و تیرهای آنها را نکندند؟!. آیا ملایان فرصت یافته بکینهی سالهای گذشته بزباندرازیها و بدگوییها برنخاستند؟!. آیا کشاورزان از گشادن راه کربلا بشادمانی برخاسته در چنان هنگام گرفتاری بیستویکهزار تن بتهران نریختند و با گرفتن گذرنامه بعراق نشتافتند؟!. آیا روزنامهها نبودند که تا دیروز ستایش از رضاشاه و از شاهپورها و شاهدختهایش را بایای[=وظیفهی] خود میشماردند و صد چاپلوسی مینمودند و بیکبار بازگشتند و به بد نوشتن پرداختند؟!. آیا نمایندگان نبودند که تا دیروز هر یکی خود را نوکری از رضاشاه میشناخت و فروتنی و چاپلوسی بیاندازه مینمود و اکنون بیکبار رو گردانیده هر یکی با زبان دیگری بدگفتن از او آغاز کردند؟!.»
(کسروی ، افسران ما ، 1323 ص 33 تا 46)
[دنبالهی این گفتار بسیار ارجدارست و سخن از علتهای این آلودگیها رانده آنها را در سه بخش «آموزاکها» ، «پیشامدها» و «سرگذشتها» جداگانه بازمینماید.]
🔹 پانوشت :
1ـ اصل (به اشتباه) : سرتیپ.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🔸 7ـ شهریور1320 و درسهای آن (شش از شش)
🖌 احمد کسروی و کوشاد تلگرام
بسیاری از افسران نامردی را بآنجا رسانیده بودند که در چنان هنگامی در اندیشهی دزدی باشند و خواروبار سربازان را بار کرده راه افتند و آنها را گرسنه و تهیدست گزارند. در تبریز که برخی افسران با دستهی خود پیش رفته بجنگ پرداخته بودند در پشت سر افسرانی جیره و پول آنها را دزدیده راه افتاده بودند. از اینگونه نامردیهای پست چندان میبود که بگفتن نیاید. با این حال وزارت جنگ نخواست از کسی بازخواستی کند.
راستی هم آنست که کسی نمیبود که به بازخواست برخیزد. بیشتر افسران آنها میبودند که در آن خیانت زشت دست داشته و در آن نمایش رلی بازی کرده بودند. اگر دو یا سه تن افسران پاکی
میبودند آنها نیز نمیتوانستند آوازی درآورند.
گفته میشد رضاشاه سخت برآشفته میخواست «دیوان حرب» برپا گرداند که خود رئیس آن باشد و سرلشگر ضرغامی و سرلشگر [1] نخجوان و دیگر افسران خائن را بمحاکمه بکشد. ولی تا توانستهاند جلو گرفتهاند و سپس هم او افتاده و رفته.
بیگمان باید دانست که اگر هایهوی روزنامهها نبودی و نامهای سرلشگر معینی و سرلشگر محتشمی و سرتیپ قادری و دیگر روسیاهان بزبانها نیفتادی ، وزارت جنگ نه تنها کار ، «ترفیع» هم بآنها دادی. ما در این باره دلیلی در دست میداریم که میباید گفت : «نمونهای از خیرهرویی و بیشرمی خائنان» است.
سروانی که در رضائیه[=ارومیه] از دستکهای دزدی و ستمگری سرلشگر معینی میبوده که در گریختن او را نیز همراه برداشته ، در سنندج به یک دسته از سربازان شوروی دچار آمدهاند که همانکه آن سربازان را دیدهاند اتومبیل را گزارده هر یکی بجایی گریختهاند ، و چون سربازان شوروی شلیک کردهاند یک گلوله از پشت سر بپای آن سروان خورده که آن را زخمی گردانیده. وزارت جنگ بنام آنکه در جنگ زخم برداشته ، باو «ترفیع» داده که ما چون داستان را در روزنامهی پرچم دنبال
میکردیم آن سروان نوشتهها را آورد و ما خود با دیده دیدیم.
روزنامهها که آن هایهوی را کردند و از جمله ما در روزنامهی پرچم گفتارهای بسیار نوشتیم وزارت جنگ نتوانست به سرلشگر معینی و سرلشگر محتشمی و سرتیپ قادری و دیگران «ترفیع» دهد و یا سر کار نگه دارد. ولی با آنهمه خواهشها محاکمه برپا نگردانید. آنچه دانسته شد تنها سرتیپ قادری را نهانی بمحاکمه کشیدند و نتیجهی آن بیرون نیامد. (جز اینکه یکی از روزنامهها حکم دادگاه را بدست آورده بچاپ رسانید).
چنانکه میدانید چندی پیش در مجلس هم گفتگوها در این زمینه بمیان آمد و سرانجام قانونی گذشت که آن افسران را بمحاکمه کشند. ولی تاکنون نشانی از چنان کاری پیدا نیست. آنچه ما میدانیم یا محاکمه نخواهند کرد یا اگر کردند به پردهپوشی و رویهکاری و ماستمالی خواهند کوشید.
شُوَندش[سبب] ناگفته پیداست : اگر آنان را بمحاکمه کشند صد خیانت نهان دیگر بیرون خواهد افتاد و چیزهای نادانستنی دانسته خواهد شد.
...
آنها زشتکاریهای افسران و وزیران بود. بیایید بدیگران : در چنان هنگامی ملایان چه کردند ، روزنامهنویسان چه کردند ، روستائیان چه کردند ، ایلها چه کردند ، یکایک از دیده گذرانید و کارهاشان بیاد آورید.
من چون سخنم از افسران میبود تنها گریختن آنها را گفتم. ولی آیا استاندارها و فرماندارها و رئیسشهربانیها و کلانترها نگریختند؟!. آیا سران ادارهها نگریختند؟!. آیا روستاییان براهآهن تبریز و تهران نریختند و آهنها و تیرهای آنها را نکندند؟!. آیا ملایان فرصت یافته بکینهی سالهای گذشته بزباندرازیها و بدگوییها برنخاستند؟!. آیا کشاورزان از گشادن راه کربلا بشادمانی برخاسته در چنان هنگام گرفتاری بیستویکهزار تن بتهران نریختند و با گرفتن گذرنامه بعراق نشتافتند؟!. آیا روزنامهها نبودند که تا دیروز ستایش از رضاشاه و از شاهپورها و شاهدختهایش را بایای[=وظیفهی] خود میشماردند و صد چاپلوسی مینمودند و بیکبار بازگشتند و به بد نوشتن پرداختند؟!. آیا نمایندگان نبودند که تا دیروز هر یکی خود را نوکری از رضاشاه میشناخت و فروتنی و چاپلوسی بیاندازه مینمود و اکنون بیکبار رو گردانیده هر یکی با زبان دیگری بدگفتن از او آغاز کردند؟!.»
(کسروی ، افسران ما ، 1323 ص 33 تا 46)
[دنبالهی این گفتار بسیار ارجدارست و سخن از علتهای این آلودگیها رانده آنها را در سه بخش «آموزاکها» ، «پیشامدها» و «سرگذشتها» جداگانه بازمینماید.]
🔹 پانوشت :
1ـ اصل (به اشتباه) : سرتیپ.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸