آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
89%
آری
6%
نه
6%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 « نظام آموزشی ما »
🖌 کوشاد تلگرام
📝 4ـ کوشش پلید به رواج و ماندگاری صوفیگری (دو از دو)
جای شگفت است ، اسلام راه کار و کوشش را بروی همه گشاده میخواست و آموزاکهایش مسلمانان را بکار وامیداشت که از آن راه ، زندگی بسر برند و گردن فرازند و بینیازی کنند ، صوفیان راه را کج بلکه وارونه رفته تن بکار نمیدادند و چون به نیازمندی میافتادند ، بیشرمی کرده دست گدایی به این و آن دراز مینمودند. بدتر آنکه با دروغهای شرمآوری پرده بروی کار خود میکشیدند. مثلاً چنانکه زرینکوب آورده :
«در حقیقت اکثر یاران مولانا در این سالها فتیان[جوانمرد] شهر و همگی اهل کسب و کار بودند. سایرین را هم مولانا الزام و دلالت به کسب و کار میکرد. از اینکه تکیه بر فتوح و نذور اهل خیر نمایند ، تحذیرشان مینمود و به آنها خاطرنشان میساخت که هر کس این طریقت نورزد به پولی نیرزد».
جای پرسش است : اگر اینها راست است ، چه نیاز داشتهاند به دریافت «فتوح و نذور اهل خیر»؟! «اهل کسب و کار» چه نیاز به «وجه ادرار» از دیگران داشته که به خانقاهشان «جهت اصحاب» کمک شود؟!
نویسندهی سیرت مولانا دست برندار نیست. بیآبروترین رفتارها را با ستایشهایی توأم میگرداند تو گویی اینها خویهای بس ستودهایست که پیشوای بنام صوفیگری بدانها آراسته بوده. مثلاً از «تنگعیشی» خانوادهی مولوی مینویسد که بر ایشان تحمیل شده بود و چون شکایت به او میکردند «به جِدّ یا مزاح به ایشان این تسلی را میداد که «وی دنیا را از ایشان دریغ نمیدارد بلکه ایشان را از دنیا دریغ میدارد»». «اگر وقتی در خانهاش اسباب اغذیه و تکلف کمتر بود «بشاشت عظیم» میکرد. این بشاشت وی بخاطر فقر اختیاریاش بود که وی را از برتریجویی و زیادهطلبی بازمیداشت ..».
این جملهی آخری غلط و مایهی گمراهیست. گمراهی از واژهی «برتریجویی» برمیخیزد. این واژه معنی روشن خود را دارد و چنانکه در معنی خود بکار رود نه دلالت بر گناهست و نه مایهی شرمساری. همانست که مایهی رقابت هم هست. آن «فقر اختیاری» (نه سادهزیستی) است که گناه و مایهی شرمساری است. بیچیزیِ «خودخواسته» چیزی جز نادانی و ندانستن سادهترین حقیقتِ کار و زندگی نیست.
نویسنده برای آنکه آن را یک چیز برجسته و نیکی وانماید چنان از برتریجستن سخن میراند تو گویی گناه بزرگی را به یادها میآورد. تو گویی کوششی که مردمان برای بهتر شدن زندگی خود میکنند از راه «برتریفروشی» است. تو گویی کوشندگان از این راه درپی آنند به دیگران بفهمانند که از آنها بهتر و برترند. حال آنکه ، این «برتریفروش» (نه برتریجو) است که سستروان و بیمارست و میکوشد به دیگران بفهماند که او در مال یا دانش یا دیگر ستودگیها بهتر و والاتر از آنهاست (هرچند نباشد). وگرنه برتریجویی یک ویژگی فطری آدمیست و هر کسی که آن را ندارد یا کوشیده سرکوبش کند خود بیمارست.
ببینید ما مراحل درسی را یکی پس از دیگری میگذرانیم یا در ادارهای از کارمندی ساده آغاز کرده خود را به جایگاه ارشدی و مدیری میرسانیم. به یاد گرفتن یک زبان بیگانه یا فن و هنری تازه میکوشیم. اینها و مانندهای این را برای بهتر کردن کیفیت خود و زندگیمان میکنیم. اینها برتریجویی است. اکنون پرسش آنست که کجای چنان کوششهایی بد یا گناهآلود است؟!
آدمی همیشه خواهان آن بوده که زندگانیش بهتر گردد. اینکه از غارنشینی به این پایه از زندگانی رسیده مگر نه از آن راه بوده که تنها به سیر کردن شکم بس نکرده؟! بجایی رسیده که توانسته بیش از آنچه نیاز دارد تولید کند و بدینسان توانسته افزون بر خوراک و نوشاک و پوشاک و گستراک که نیازمند بوده ، بخشی را برای امنیت و نگاهداری از خود و بخشی دیگر را برای پرداختن به هنر و دانش و سرگرمیها بکار برد؟! آیا این کارها را برای بهتری زندگانیش کرده یا برای برتریفروشی به دیگران؟!.
اگر در آدمی چنین نیرویی نبود نه از کسی نیکوکاری سر میزد و نه اختراع و ابتکاری میکرد. در همان غارها بسر میبرد و به همان زندگی پست دل خوش میداشت.
کجا کوشش به بهتری زندگی به آن معنی بوده که مردمان ستودگیها را زیر پا نهند و به بهای بیآبرویی چیزی بدست آورند؟!. چه شده که نویسنده ستایش از چنین کوششهایی نمیکند؟!
اینکه کسی پاسخ دهد : نویسنده نیز خواستش از «برتریجویی» همانست که ما واژهی «برتریفروشی» را برایش بکار بردیم ، پذیرفتنی نیست. زیرا توان پرسید : آیا برای بهبود زندگی خود و مردمان نمیتوان بیشترین و ارجدارترین کوششها را کرد بیآنکه به دیگران فخر و برتری فروخت؟!. آیا راه دوری جستن از رفتار زشتِ برتریفروشی ، بیچیزی را برگزیدنست؟! از ترس کژدم به مار پناه بردن که شنیدهاید نیست؟!.
👇
🖌 کوشاد تلگرام
📝 4ـ کوشش پلید به رواج و ماندگاری صوفیگری (دو از دو)
جای شگفت است ، اسلام راه کار و کوشش را بروی همه گشاده میخواست و آموزاکهایش مسلمانان را بکار وامیداشت که از آن راه ، زندگی بسر برند و گردن فرازند و بینیازی کنند ، صوفیان راه را کج بلکه وارونه رفته تن بکار نمیدادند و چون به نیازمندی میافتادند ، بیشرمی کرده دست گدایی به این و آن دراز مینمودند. بدتر آنکه با دروغهای شرمآوری پرده بروی کار خود میکشیدند. مثلاً چنانکه زرینکوب آورده :
«در حقیقت اکثر یاران مولانا در این سالها فتیان[جوانمرد] شهر و همگی اهل کسب و کار بودند. سایرین را هم مولانا الزام و دلالت به کسب و کار میکرد. از اینکه تکیه بر فتوح و نذور اهل خیر نمایند ، تحذیرشان مینمود و به آنها خاطرنشان میساخت که هر کس این طریقت نورزد به پولی نیرزد».
جای پرسش است : اگر اینها راست است ، چه نیاز داشتهاند به دریافت «فتوح و نذور اهل خیر»؟! «اهل کسب و کار» چه نیاز به «وجه ادرار» از دیگران داشته که به خانقاهشان «جهت اصحاب» کمک شود؟!
نویسندهی سیرت مولانا دست برندار نیست. بیآبروترین رفتارها را با ستایشهایی توأم میگرداند تو گویی اینها خویهای بس ستودهایست که پیشوای بنام صوفیگری بدانها آراسته بوده. مثلاً از «تنگعیشی» خانوادهی مولوی مینویسد که بر ایشان تحمیل شده بود و چون شکایت به او میکردند «به جِدّ یا مزاح به ایشان این تسلی را میداد که «وی دنیا را از ایشان دریغ نمیدارد بلکه ایشان را از دنیا دریغ میدارد»». «اگر وقتی در خانهاش اسباب اغذیه و تکلف کمتر بود «بشاشت عظیم» میکرد. این بشاشت وی بخاطر فقر اختیاریاش بود که وی را از برتریجویی و زیادهطلبی بازمیداشت ..».
این جملهی آخری غلط و مایهی گمراهیست. گمراهی از واژهی «برتریجویی» برمیخیزد. این واژه معنی روشن خود را دارد و چنانکه در معنی خود بکار رود نه دلالت بر گناهست و نه مایهی شرمساری. همانست که مایهی رقابت هم هست. آن «فقر اختیاری» (نه سادهزیستی) است که گناه و مایهی شرمساری است. بیچیزیِ «خودخواسته» چیزی جز نادانی و ندانستن سادهترین حقیقتِ کار و زندگی نیست.
نویسنده برای آنکه آن را یک چیز برجسته و نیکی وانماید چنان از برتریجستن سخن میراند تو گویی گناه بزرگی را به یادها میآورد. تو گویی کوششی که مردمان برای بهتر شدن زندگی خود میکنند از راه «برتریفروشی» است. تو گویی کوشندگان از این راه درپی آنند به دیگران بفهمانند که از آنها بهتر و برترند. حال آنکه ، این «برتریفروش» (نه برتریجو) است که سستروان و بیمارست و میکوشد به دیگران بفهماند که او در مال یا دانش یا دیگر ستودگیها بهتر و والاتر از آنهاست (هرچند نباشد). وگرنه برتریجویی یک ویژگی فطری آدمیست و هر کسی که آن را ندارد یا کوشیده سرکوبش کند خود بیمارست.
ببینید ما مراحل درسی را یکی پس از دیگری میگذرانیم یا در ادارهای از کارمندی ساده آغاز کرده خود را به جایگاه ارشدی و مدیری میرسانیم. به یاد گرفتن یک زبان بیگانه یا فن و هنری تازه میکوشیم. اینها و مانندهای این را برای بهتر کردن کیفیت خود و زندگیمان میکنیم. اینها برتریجویی است. اکنون پرسش آنست که کجای چنان کوششهایی بد یا گناهآلود است؟!
آدمی همیشه خواهان آن بوده که زندگانیش بهتر گردد. اینکه از غارنشینی به این پایه از زندگانی رسیده مگر نه از آن راه بوده که تنها به سیر کردن شکم بس نکرده؟! بجایی رسیده که توانسته بیش از آنچه نیاز دارد تولید کند و بدینسان توانسته افزون بر خوراک و نوشاک و پوشاک و گستراک که نیازمند بوده ، بخشی را برای امنیت و نگاهداری از خود و بخشی دیگر را برای پرداختن به هنر و دانش و سرگرمیها بکار برد؟! آیا این کارها را برای بهتری زندگانیش کرده یا برای برتریفروشی به دیگران؟!.
اگر در آدمی چنین نیرویی نبود نه از کسی نیکوکاری سر میزد و نه اختراع و ابتکاری میکرد. در همان غارها بسر میبرد و به همان زندگی پست دل خوش میداشت.
کجا کوشش به بهتری زندگی به آن معنی بوده که مردمان ستودگیها را زیر پا نهند و به بهای بیآبرویی چیزی بدست آورند؟!. چه شده که نویسنده ستایش از چنین کوششهایی نمیکند؟!
اینکه کسی پاسخ دهد : نویسنده نیز خواستش از «برتریجویی» همانست که ما واژهی «برتریفروشی» را برایش بکار بردیم ، پذیرفتنی نیست. زیرا توان پرسید : آیا برای بهبود زندگی خود و مردمان نمیتوان بیشترین و ارجدارترین کوششها را کرد بیآنکه به دیگران فخر و برتری فروخت؟!. آیا راه دوری جستن از رفتار زشتِ برتریفروشی ، بیچیزی را برگزیدنست؟! از ترس کژدم به مار پناه بردن که شنیدهاید نیست؟!.
👇
اینکه پیشوایان صوفی ، جهان و زندگانی را یک چیز پستی وانمودهاند و حقیقت سادهای همچون ستودگی و ارجمندی کار و کوشش را نفهمیده بجای آن به دریوزگی گراییدهاند یک چیزست ، اینکه کسانی در این روزگار ، راه آنان را یک چیز والایی نشان دهند و با گفتن یک عنوانِ گنگِ «عرفان» زهر بکام جوانان بریزند ، و در همانحال بخواهند زبان نکوهش دیگران را ببندند خود چیز دیگرست.
پس برای «فقر اختیاری» فضیلت تراشیدن و آن را جلوگیر برتریجویی نشان دادن جز شعبده بازی و خاک بچشم خوانندگان پاشیدن نیست. نمیدانیم نویسندهی این نوشتار خود در زندگانی چه اندازه دارایی اندوخته و چه اندازه به سخنانی که نوشته باور میداشته ولی این میدانیم که همچون همگان همیشه در زندگی خواهای پیشرفت و اندوختن آگاهیهای بیشتر بوده. همچنانست کسانی که اینها را در کتابهای درسی نوجوانان گنجانیدهاند. آیا این کوششها برتری جستن نبوده؟!
آیا بازاریان ، کارکنان ادارهها ، صنعتگران خردهپا و کارخانهداران یا کسانی که همیشه در راه زندگی میکوشند ، به این سخنان به چه دیدهای مینگرند؟!. آیا ایشان کوششی را که مردمان برای بهتری زندگانی خود میکنند چه مینامند؟!
از چنین پیشوایی ، اگر مریدان دست دریوزه به این در و آن در دراز کردهاند جای شگفتی نیست. این چه باورهای پستی بوده که اینان داشتهاند و این نویسنده ستوده و فراهم کنندگان کتاب درسی نیز شرم نکرده به شاگردان دبیرستانی ارمغان کردهاند؟! تو گویی وظیفه داشتهاند کتاب در تبلیغ صوفیگری بنویسند.
این بسیار دور است که گمان داریم نویسندهی سیرت مولانا و فراهم آورندگان چنین کتابهایی تأثیر این آموزاکها بر نوجوانان را نمیدانستهاند.
هر زمان که سخن از تأثیر بدآموزیهای صوفیگری میرود ، داستانی که یکی از یاران بازنموده بیادمان میافتد. میگوید : خانوادهی یکی از آشنایانم پدرشان را زود از دست داده بودند. مادرشان با هر دشواری بود فرزندان را بزرگ کرده و هم کوشیده بود از درس خواندن بازنمانند. برادر بزرگشان جایگاه راهبر خانواده را پیدا کرده بود و با کار و تلاش بخشی از دررفت (=هزینه) خانه را تأمین میکرد. همچنان کارها براه بود و جبران کوششهای پدر و درآمد او میشد تا اینکه دیده شد همان برادر نانآور از کار رویگردانی مینماید. چون جویا شدند دانسته شد همنشینان درویش و صوفی پیدا کرده و زیرِ تأثیر آموزاکهای صوفیگری شانه از زیر بار مسئولیت به آن بزرگی و ارجمندی خالی میکند. بدینسان سامان یک خانواده با آموزاکهای زهرآلود صوفیگری بهم خورده بود. آشنایم گله از «مکتب درویشان» میکرد و میگفت : هر گاه که از برادرمان میپرسیم چرا بسر کار نمیروی؟! پاسخ میدهد : «کار برای چیست؟! آدم که همهاش نباید درپی پول باشد ، باید به تربیت نفس پرداخت. ...».
نمیدانم پایان صوفیگری برادرش چه شد. نمیدانم آیا روزی این پرسش را کسی ازو کرد یا خودش به آن پی برد : «بسیار نیک ، میخواهی نفست را تربیت کنی ، آیا شکمت به نان و آب و تنت به آسایش نیاز ندارد؟! ، اینها را از چه راه باید فراهم آوری؟!».
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
پس برای «فقر اختیاری» فضیلت تراشیدن و آن را جلوگیر برتریجویی نشان دادن جز شعبده بازی و خاک بچشم خوانندگان پاشیدن نیست. نمیدانیم نویسندهی این نوشتار خود در زندگانی چه اندازه دارایی اندوخته و چه اندازه به سخنانی که نوشته باور میداشته ولی این میدانیم که همچون همگان همیشه در زندگی خواهای پیشرفت و اندوختن آگاهیهای بیشتر بوده. همچنانست کسانی که اینها را در کتابهای درسی نوجوانان گنجانیدهاند. آیا این کوششها برتری جستن نبوده؟!
آیا بازاریان ، کارکنان ادارهها ، صنعتگران خردهپا و کارخانهداران یا کسانی که همیشه در راه زندگی میکوشند ، به این سخنان به چه دیدهای مینگرند؟!. آیا ایشان کوششی را که مردمان برای بهتری زندگانی خود میکنند چه مینامند؟!
از چنین پیشوایی ، اگر مریدان دست دریوزه به این در و آن در دراز کردهاند جای شگفتی نیست. این چه باورهای پستی بوده که اینان داشتهاند و این نویسنده ستوده و فراهم کنندگان کتاب درسی نیز شرم نکرده به شاگردان دبیرستانی ارمغان کردهاند؟! تو گویی وظیفه داشتهاند کتاب در تبلیغ صوفیگری بنویسند.
این بسیار دور است که گمان داریم نویسندهی سیرت مولانا و فراهم آورندگان چنین کتابهایی تأثیر این آموزاکها بر نوجوانان را نمیدانستهاند.
هر زمان که سخن از تأثیر بدآموزیهای صوفیگری میرود ، داستانی که یکی از یاران بازنموده بیادمان میافتد. میگوید : خانوادهی یکی از آشنایانم پدرشان را زود از دست داده بودند. مادرشان با هر دشواری بود فرزندان را بزرگ کرده و هم کوشیده بود از درس خواندن بازنمانند. برادر بزرگشان جایگاه راهبر خانواده را پیدا کرده بود و با کار و تلاش بخشی از دررفت (=هزینه) خانه را تأمین میکرد. همچنان کارها براه بود و جبران کوششهای پدر و درآمد او میشد تا اینکه دیده شد همان برادر نانآور از کار رویگردانی مینماید. چون جویا شدند دانسته شد همنشینان درویش و صوفی پیدا کرده و زیرِ تأثیر آموزاکهای صوفیگری شانه از زیر بار مسئولیت به آن بزرگی و ارجمندی خالی میکند. بدینسان سامان یک خانواده با آموزاکهای زهرآلود صوفیگری بهم خورده بود. آشنایم گله از «مکتب درویشان» میکرد و میگفت : هر گاه که از برادرمان میپرسیم چرا بسر کار نمیروی؟! پاسخ میدهد : «کار برای چیست؟! آدم که همهاش نباید درپی پول باشد ، باید به تربیت نفس پرداخت. ...».
نمیدانم پایان صوفیگری برادرش چه شد. نمیدانم آیا روزی این پرسش را کسی ازو کرد یا خودش به آن پی برد : «بسیار نیک ، میخواهی نفست را تربیت کنی ، آیا شکمت به نان و آب و تنت به آسایش نیاز ندارد؟! ، اینها را از چه راه باید فراهم آوری؟!».
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
92%
آری
8%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🔸 8ـ در پیرامون کشاورزی (یک از یک)
🖌 احمد کسروی
در شمارهی دیروز پرچم شرحی را از تبریز بچاپ رسانیدیم که در آن اظهار بیم از کمی گندم و خواربار در سال آینده نموده و از ما درخواست کردهاند که دربارهی کشاورزی گفتارهایی نویسیم و توجه دولت را باین موضوع مهم زندگانی جلب کنیم.
این نوشته مرا واداشت که دربارهی کشاورزی گفتاری نویسم ولی چون خامه بدست گرفتهام خود را در برابر یک موضوع بسیار درهم و دشواری میبینم. زیرا کارها همه بهم مربوط است و ما چون میخواهیم از اصلاح یک موضوعی سخن رانیم ناگزیر اختلال موضوعهای دیگر بمیان میآید.
در همان زمینهی کشاورزی ما هرچه بگوییم «کشاورزی سرچشمهی زندگانیست» ، هرچه تکرار کنیم : «دولت باید باین موضوع توجه کند» ، هر چند یادآوری کنیم : «سال آینده از این باره بیمناکست» از این سخنان هیچ نتیجه نخواهد بود و سختیها با این جملهها آسان نخواهد گردید.
اگر میخواهیم نتیجه بگیریم باید ببینیم اختلال از کجا برخاسته و از آنجا آغاز کرده راه اصلاح را باز نماییم.
این یکی از مقاصد بزرگ ماست که کشاورزی اساس زندگانی باشد و بآن بیش از اکنون اهمیت داده شود و بیش از اکنون پرداخته گردد. نیز از مقاصد ماست که دیهها بزرگ گردد و تفاوت میانهی آنها با شهرها هرچه کمتر باشد.
ولی آیا اینها تنها با همین گفتن پیش خواهد رفت؟! تنها با چند جمله به نتیجه خواهد رسید؟ بیگمان نخواهد رسید و باید راهش را پیدا کرد و وسایلش را فراهم گردانید.
همان موضوع بزرگی دیهها بسته بآنست که در هر دیهی پزشکی باشد و داروخانه باز گردد که مردم ناگزیر نباشند برای چارهی دردها بشهر آیند ، بآنست که دبستان و دبیرستان باشد که شاگردان درس خوانند و بیسواد نمانند. بسته بآنست که راههای شوسه کشیده شود و اتومبیلها آمد و شد کنند. بسته بآنست که یک قانون دادگرانه گزارده گردد و کشاورز آنچه میکارد در دست خودش بماند ، یک امنیتی باشد که یک مباشر یا یک رئیس پست امنیه بجان و مال مردم چیره نگردد.
پس از همهی اینها باید در شهرها نیز راه زندگانی تغییر یابد و جلو مفتخواری گرفته شود تا هر کس از کار نگریزد و در شهر با مفتخواری زندگی نتواند. بالاخره باید اصلاح شهر و دیه در یکجا صورت گیرد. باید در بسیاری از شئون زندگانی تغییراتی پیش آید تا به نتیجه برسد وگرنه از گفتن و آرزو کردن سودی در دست نباشد و تنها به یک موضوع توجه کردن نتیجهای ندهد.
این نکتههاست که در نوشتن گفتار جلو ما را میگیرد. میبینیم در برابر یک تودهای ایستادهایم که فساد و اختلال بهمهی کارهای زندگانی آن راه یافته و نمیدانیم بکدام یکی از آنها پردازیم.
در چندی پیش نویسندهای گفتاری فرستاده در این زمینه که در ایران تولید بسیار کم گردیده و تعادل میانهی آن با مصرف از میان رفته. نویسندهی نامبرده پیشنهاد میکند که دولت کارکنان فزونی را که در ادارات بسیار است و نیازی به بودن آنها نیست بیرون کند و بفرستد تا در روستاها بکشت و کار پردازند و یا در کارخانهها کارگر باشند.
این سخن گفتنش آسانست و بکار بستنش بسیار مشکل میباشد. با حال کنونیِ زندگانی از چه راهی میتوان چنین چیزی را بانجام رسانید؟! آن کدام کارکنِ اداره است که چنین درخواستی را بپذیرد؟! گرفتم که دولت این پیشنهاد را پذیرفت و کسانی را از ادارات بیرون ریخت ، آیا میتوان گمان برد که بدستور دولت کار بسته و با خاندان خود بروستاها رفته در آنجا بکشت و کار خواهند پرداخت؟!.. میتوان گمان برد که کسانی که به نشستن در پشت میز عادت کردهاند در کارخانهها در پشت ماشین ایستند و رنج کارگری بخود هموار گردانند؟!.. دیگران را کنار بگزاریم آیا ما خودمان بچنین کاری گردن گزاریم؟!.. خود پیشنهاد کننده حاضر است که پیشگام گردد و به پیشنهاد خود صورت عمل دهد؟!..
همین یک عمل که بسیار ساده بنظر میآید بسته بآنست که همهی ترتیبات کنونی بهم خورد و نه تنها طرز کارها دیگر گردیده ، قوانین نیز عوض شود ، اندیشهها نیز تغییر یابد.
خلاصهی این گفتهها یک چیز است ، و آن اینکه ما اگر بخواهیم یک زندگانی آسوده و استواری پیدا کنیم باید در همهی رشتهها بتکانی پردازیم و هر گروهی در سهم خود برای تغییراتی حاضر باشد. از آنسوی این کار باین زودی و باین آسانی نتواند بود. امروز باید به یک وسائل موقتی تشبث نماییم و یک رشته اصلاحات موقتی را در کارها پدید آوریم.
در همان موضوع کشاورزی ، چنانکه از هر سویِ کشور آگاهی میرسد نگرانیهایی برای سال آینده درمیان است و یکی از بیمها برای آینده کمی خواروبار میباشد. پیداست که باید هم دولت و هم خود مردم بموضوع توجه کنند و در اندیشهی چاره باشند.
👇
🔸 8ـ در پیرامون کشاورزی (یک از یک)
🖌 احمد کسروی
در شمارهی دیروز پرچم شرحی را از تبریز بچاپ رسانیدیم که در آن اظهار بیم از کمی گندم و خواربار در سال آینده نموده و از ما درخواست کردهاند که دربارهی کشاورزی گفتارهایی نویسیم و توجه دولت را باین موضوع مهم زندگانی جلب کنیم.
این نوشته مرا واداشت که دربارهی کشاورزی گفتاری نویسم ولی چون خامه بدست گرفتهام خود را در برابر یک موضوع بسیار درهم و دشواری میبینم. زیرا کارها همه بهم مربوط است و ما چون میخواهیم از اصلاح یک موضوعی سخن رانیم ناگزیر اختلال موضوعهای دیگر بمیان میآید.
در همان زمینهی کشاورزی ما هرچه بگوییم «کشاورزی سرچشمهی زندگانیست» ، هرچه تکرار کنیم : «دولت باید باین موضوع توجه کند» ، هر چند یادآوری کنیم : «سال آینده از این باره بیمناکست» از این سخنان هیچ نتیجه نخواهد بود و سختیها با این جملهها آسان نخواهد گردید.
اگر میخواهیم نتیجه بگیریم باید ببینیم اختلال از کجا برخاسته و از آنجا آغاز کرده راه اصلاح را باز نماییم.
این یکی از مقاصد بزرگ ماست که کشاورزی اساس زندگانی باشد و بآن بیش از اکنون اهمیت داده شود و بیش از اکنون پرداخته گردد. نیز از مقاصد ماست که دیهها بزرگ گردد و تفاوت میانهی آنها با شهرها هرچه کمتر باشد.
ولی آیا اینها تنها با همین گفتن پیش خواهد رفت؟! تنها با چند جمله به نتیجه خواهد رسید؟ بیگمان نخواهد رسید و باید راهش را پیدا کرد و وسایلش را فراهم گردانید.
همان موضوع بزرگی دیهها بسته بآنست که در هر دیهی پزشکی باشد و داروخانه باز گردد که مردم ناگزیر نباشند برای چارهی دردها بشهر آیند ، بآنست که دبستان و دبیرستان باشد که شاگردان درس خوانند و بیسواد نمانند. بسته بآنست که راههای شوسه کشیده شود و اتومبیلها آمد و شد کنند. بسته بآنست که یک قانون دادگرانه گزارده گردد و کشاورز آنچه میکارد در دست خودش بماند ، یک امنیتی باشد که یک مباشر یا یک رئیس پست امنیه بجان و مال مردم چیره نگردد.
پس از همهی اینها باید در شهرها نیز راه زندگانی تغییر یابد و جلو مفتخواری گرفته شود تا هر کس از کار نگریزد و در شهر با مفتخواری زندگی نتواند. بالاخره باید اصلاح شهر و دیه در یکجا صورت گیرد. باید در بسیاری از شئون زندگانی تغییراتی پیش آید تا به نتیجه برسد وگرنه از گفتن و آرزو کردن سودی در دست نباشد و تنها به یک موضوع توجه کردن نتیجهای ندهد.
این نکتههاست که در نوشتن گفتار جلو ما را میگیرد. میبینیم در برابر یک تودهای ایستادهایم که فساد و اختلال بهمهی کارهای زندگانی آن راه یافته و نمیدانیم بکدام یکی از آنها پردازیم.
در چندی پیش نویسندهای گفتاری فرستاده در این زمینه که در ایران تولید بسیار کم گردیده و تعادل میانهی آن با مصرف از میان رفته. نویسندهی نامبرده پیشنهاد میکند که دولت کارکنان فزونی را که در ادارات بسیار است و نیازی به بودن آنها نیست بیرون کند و بفرستد تا در روستاها بکشت و کار پردازند و یا در کارخانهها کارگر باشند.
این سخن گفتنش آسانست و بکار بستنش بسیار مشکل میباشد. با حال کنونیِ زندگانی از چه راهی میتوان چنین چیزی را بانجام رسانید؟! آن کدام کارکنِ اداره است که چنین درخواستی را بپذیرد؟! گرفتم که دولت این پیشنهاد را پذیرفت و کسانی را از ادارات بیرون ریخت ، آیا میتوان گمان برد که بدستور دولت کار بسته و با خاندان خود بروستاها رفته در آنجا بکشت و کار خواهند پرداخت؟!.. میتوان گمان برد که کسانی که به نشستن در پشت میز عادت کردهاند در کارخانهها در پشت ماشین ایستند و رنج کارگری بخود هموار گردانند؟!.. دیگران را کنار بگزاریم آیا ما خودمان بچنین کاری گردن گزاریم؟!.. خود پیشنهاد کننده حاضر است که پیشگام گردد و به پیشنهاد خود صورت عمل دهد؟!..
همین یک عمل که بسیار ساده بنظر میآید بسته بآنست که همهی ترتیبات کنونی بهم خورد و نه تنها طرز کارها دیگر گردیده ، قوانین نیز عوض شود ، اندیشهها نیز تغییر یابد.
خلاصهی این گفتهها یک چیز است ، و آن اینکه ما اگر بخواهیم یک زندگانی آسوده و استواری پیدا کنیم باید در همهی رشتهها بتکانی پردازیم و هر گروهی در سهم خود برای تغییراتی حاضر باشد. از آنسوی این کار باین زودی و باین آسانی نتواند بود. امروز باید به یک وسائل موقتی تشبث نماییم و یک رشته اصلاحات موقتی را در کارها پدید آوریم.
در همان موضوع کشاورزی ، چنانکه از هر سویِ کشور آگاهی میرسد نگرانیهایی برای سال آینده درمیان است و یکی از بیمها برای آینده کمی خواروبار میباشد. پیداست که باید هم دولت و هم خود مردم بموضوع توجه کنند و در اندیشهی چاره باشند.
👇
بگمان ما بیش از هر کاری باید بامنیت کوشید. برای برزگران امنیت بیش از هر چیزی ضرور است. چنانکه خبرهای آذربایجان و دیگر جاها نشان میدهد در روستاها امنیتی نیست. گذشته از آنکه در بیشتر جاها آشوب پدیدار است اساساً یک بیمی مردم را فراگرفته. در نتیجهی تزلزل اندیشهها و ثابت نبودن وضع کشور و هایوهوی جنگ اروپا که بهمه جا رسیده مردم را نگران و بیمناک گردانیده.
همان داستان سراب که در شمارهی دیروزی زیر عنوان «دادخواهی» بچاپ رسانیدهایم یک نمونهایست که در دهات آذربایجان چه آشوبهایی درمیانست. این کارها به هر عنوانی که روی دهد معنایی جز آشوب ندارد. اگر چنین باشد که کسانی در روستاها با چنین دستاویزهایی بآدمکشی برخیزند این رشته سر دراز خواهد داشت و سامان و ایمنی از کشور رخت خواهد بست.
اگر خواسته میشود یک تغییراتی در وضع مالکیت دیهها پیش آید باید نخست در شهر مورد بحث گردد و رویهی قانون یا مرام بخود گیرد و آنگاه بکار بسته شود. این حال کنونی را جز هرج و مرج نتوان نامید و بیگمان صدمهی بزرگی بکشاورزی خواهد زد.
تا چند ماه پیش آسیب روستاها افراد امنیه بودند که در همه جا چیرگی بجان و دارایی مردم داشته و باعث ویرانی دیهها میشدند کنون نیز اینحال پیدا گردیده.
بگمان ما دولت نباید باین موضوع بیعلاقه باشد و باید از هر راهی که مقتضی است بجلوگیری کوشد. چنانکه در آن نوشتهی تبریز یادآوری شده باید در فرستادن نیرو بآذربایجان تسریع بعمل آید وگرنه آشوب روز بروز دامنه پیدا خواهد کرد.
(پرچم روزانه شمارهی 25)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
همان داستان سراب که در شمارهی دیروزی زیر عنوان «دادخواهی» بچاپ رسانیدهایم یک نمونهایست که در دهات آذربایجان چه آشوبهایی درمیانست. این کارها به هر عنوانی که روی دهد معنایی جز آشوب ندارد. اگر چنین باشد که کسانی در روستاها با چنین دستاویزهایی بآدمکشی برخیزند این رشته سر دراز خواهد داشت و سامان و ایمنی از کشور رخت خواهد بست.
اگر خواسته میشود یک تغییراتی در وضع مالکیت دیهها پیش آید باید نخست در شهر مورد بحث گردد و رویهی قانون یا مرام بخود گیرد و آنگاه بکار بسته شود. این حال کنونی را جز هرج و مرج نتوان نامید و بیگمان صدمهی بزرگی بکشاورزی خواهد زد.
تا چند ماه پیش آسیب روستاها افراد امنیه بودند که در همه جا چیرگی بجان و دارایی مردم داشته و باعث ویرانی دیهها میشدند کنون نیز اینحال پیدا گردیده.
بگمان ما دولت نباید باین موضوع بیعلاقه باشد و باید از هر راهی که مقتضی است بجلوگیری کوشد. چنانکه در آن نوشتهی تبریز یادآوری شده باید در فرستادن نیرو بآذربایجان تسریع بعمل آید وگرنه آشوب روز بروز دامنه پیدا خواهد کرد.
(پرچم روزانه شمارهی 25)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 « نظام آموزشی ما
🖌 کوشاد تلگرام
📝 5ـ افزودن سربار اروپاپرستی به بار سبک «ادبیات» (یک از دو)
این و مانند اینهاست که به فرزندان این توده ارمغان میدارند. میکوشند خردهای جوانان را سست و اندیشههاشان را کوتاه گردانند. میخواهند چنانکه خود نوشتهاند :
چنانکه دیده میشود اینها یک رشته سخنبافیهای پوچ و فریبکارانهای بیش نیست : «سرمایههای گرانبها» ، «غنا و عظمت آنها» ، «میراث جاوید و سرمایههای باارزش» «مایهی سربلندی درمیان اقوام و ملل جهان» ، «دُرهایی از دریای ادب».
آیا براستی جهانیان ـ فریبکارانشان بکنار ـ آن اندیشههای پست و فرومایه را «سرمایههای گرانبها» میدانند؟! آیا درپی آنند که از چنین پستیهایی که «فرهنگ و ادب فارسی» نام گرفته «بهرهمند» گردند؟! آیا ما باید اینها را «میراث جاوید» فرهنگی بدانیم یا زهرهای نابودگری که ایرانیان را از هر گونه پیشرفتی بازمیدارد؟!
مگر ما خود اندیشه و خرد نداریم که چشم و گوش به اروپاییان دوزیم و ببینیم دربارهی این اندیشههای زهرآلود که نام «ادبیات» گرفته چه میگویند؟! گفتههاشان چه ارجی در نزد ما دارد؟! مگر آنها سود خود را فدای حقیقتی میکنند که ما را از آن بهرهای باشد؟! راستی آنست که آنها در دل خود اینها را نه دُر و گوهر بلکه سفالپاره و افیون تودهها میشمارند. اگر جز این بود آیا نه آنست که اینها را بتودههای خود یاد میدادند؟!.
آقایان در این کتابها یک نیرنگی هم بکار بستهاند که هر جا توانستهاند پای یک «ادیب» یا «شرقشناس» اروپایی را بمیان آورده اندیشهی او را دربارهی شاعری یا «عارفی» ایرانی به رخ ما کشند. زیرا این میدانند که بیشتر ایرانیان سست روانند و همینکه یک غربی زبان به ستایش از یک چیز گشود ، آن را بیگفتگو راست و درست میشمارند.
مثلاً از گوته که در کتاب درسی یاد میکنند نه اینست که از خود گوته تکهای درخور خواندن و پند آموختن بیاورند بلکه برای آنست که ستایشهای او را از حافظ بگوش جوانان بکشند و بزور اروپاپرستی حافظ را در چشم جوانان ما بزرگ گردانند. هرچه هست ما که زبان فارسی میدانیم در شعرهای حافظ یک معنی بخردانهای نمییابیم. (2) اینست در شگفت میشویم که گوته چگونه از خواندن ترجمهی آنها بچنان ستایشهایی برخاسته. مثلاً ما نیک میدانیم که خواست حافظ از سرودن شعر ، سخنبازی و قافیه جفت گردانیدن بوده و معنی پس از آن میآمده. از اینجاست که شعر او در حال آنکه آهنگین مینماید از یک معنی خردپذیری تهیست. مثلاً این شعر :
رضا بداده بده وز جبین گره بگشا که بر من و تو در اختیار نگشاده است (3)
و دهها شعر او که معنی پست جبریگرانه دارد ، اگر گوته فهمیده و چشم بر آنها پوشیده و با آن حال همچنان حافظ را ستاییده باید گفت بیخرد و یا بسیار فریبکار بوده. و اگر در ترجمهی دیوان حافظ اینها نیامده یا دیگرش کردهاند باید گفت شعرهای کس دیگری را خوانده و ستاییده.
در هر حال چنانکه گفته شد آوردن نام گوته در کتابهای درسی برای بزرگ گردانیدن شاعر چرندگویی همچون حافظ بوده که بضرب ستایش یک اروپایی برایش آبرو در ایران دست و پا کنند.
شنیدنی است که گوته در یکجا در ستایش ازو مینویسد :
«
🔹 پانوشتها :
(1) : همان کتاب درسی (1/201)
(2) : کتاب «حافظ چه میگوید؟» یا «در پیرامون ادبیات» دیده شود.
(3) : این شعر از همان کتاب درسی آورده شده.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 کوشاد تلگرام
📝 5ـ افزودن سربار اروپاپرستی به بار سبک «ادبیات» (یک از دو)
این و مانند اینهاست که به فرزندان این توده ارمغان میدارند. میکوشند خردهای جوانان را سست و اندیشههاشان را کوتاه گردانند. میخواهند چنانکه خود نوشتهاند :
«ما نیز باید مانند نیاکان خویش قدر این سرمایههای گرانبها را بدانیم ؛ ... با تلاش روزافزون خویش بر غنا و عظمت آنها بیفزاییم. این حقیقت را باور داشته باشیم که با وجود این میراث جاوید و سرمایهی باارزش ـ که مایهی سربلندی ما درمیان اقوام و ملل جهانست ـ میتوانیم با نمایاندن دُرهایی از دریای ادب خویش بیگانگان را نیز از فرهنگ و ادب فارسی بهرهمند سازیم». (1)
چنانکه دیده میشود اینها یک رشته سخنبافیهای پوچ و فریبکارانهای بیش نیست : «سرمایههای گرانبها» ، «غنا و عظمت آنها» ، «میراث جاوید و سرمایههای باارزش» «مایهی سربلندی درمیان اقوام و ملل جهان» ، «دُرهایی از دریای ادب».
آیا براستی جهانیان ـ فریبکارانشان بکنار ـ آن اندیشههای پست و فرومایه را «سرمایههای گرانبها» میدانند؟! آیا درپی آنند که از چنین پستیهایی که «فرهنگ و ادب فارسی» نام گرفته «بهرهمند» گردند؟! آیا ما باید اینها را «میراث جاوید» فرهنگی بدانیم یا زهرهای نابودگری که ایرانیان را از هر گونه پیشرفتی بازمیدارد؟!
مگر ما خود اندیشه و خرد نداریم که چشم و گوش به اروپاییان دوزیم و ببینیم دربارهی این اندیشههای زهرآلود که نام «ادبیات» گرفته چه میگویند؟! گفتههاشان چه ارجی در نزد ما دارد؟! مگر آنها سود خود را فدای حقیقتی میکنند که ما را از آن بهرهای باشد؟! راستی آنست که آنها در دل خود اینها را نه دُر و گوهر بلکه سفالپاره و افیون تودهها میشمارند. اگر جز این بود آیا نه آنست که اینها را بتودههای خود یاد میدادند؟!.
آقایان در این کتابها یک نیرنگی هم بکار بستهاند که هر جا توانستهاند پای یک «ادیب» یا «شرقشناس» اروپایی را بمیان آورده اندیشهی او را دربارهی شاعری یا «عارفی» ایرانی به رخ ما کشند. زیرا این میدانند که بیشتر ایرانیان سست روانند و همینکه یک غربی زبان به ستایش از یک چیز گشود ، آن را بیگفتگو راست و درست میشمارند.
مثلاً از گوته که در کتاب درسی یاد میکنند نه اینست که از خود گوته تکهای درخور خواندن و پند آموختن بیاورند بلکه برای آنست که ستایشهای او را از حافظ بگوش جوانان بکشند و بزور اروپاپرستی حافظ را در چشم جوانان ما بزرگ گردانند. هرچه هست ما که زبان فارسی میدانیم در شعرهای حافظ یک معنی بخردانهای نمییابیم. (2) اینست در شگفت میشویم که گوته چگونه از خواندن ترجمهی آنها بچنان ستایشهایی برخاسته. مثلاً ما نیک میدانیم که خواست حافظ از سرودن شعر ، سخنبازی و قافیه جفت گردانیدن بوده و معنی پس از آن میآمده. از اینجاست که شعر او در حال آنکه آهنگین مینماید از یک معنی خردپذیری تهیست. مثلاً این شعر :
رضا بداده بده وز جبین گره بگشا که بر من و تو در اختیار نگشاده است (3)
و دهها شعر او که معنی پست جبریگرانه دارد ، اگر گوته فهمیده و چشم بر آنها پوشیده و با آن حال همچنان حافظ را ستاییده باید گفت بیخرد و یا بسیار فریبکار بوده. و اگر در ترجمهی دیوان حافظ اینها نیامده یا دیگرش کردهاند باید گفت شعرهای کس دیگری را خوانده و ستاییده.
در هر حال چنانکه گفته شد آوردن نام گوته در کتابهای درسی برای بزرگ گردانیدن شاعر چرندگویی همچون حافظ بوده که بضرب ستایش یک اروپایی برایش آبرو در ایران دست و پا کنند.
شنیدنی است که گوته در یکجا در ستایش ازو مینویسد :
«
حافظا ، دلم میخواهد از شیوهی غزلسرایی تو تقلید کنم. همچون تو قافیه پردازم و غزل خویش را به ریزهکاریهای گفتهی تو بیارایم. نخست به معنی اندیشم و آنگاه بدان لباس الفاظ زیبا پوشانم». این خود نشان میهد که گوته (به فرض که بیخرد یا فریبکار نبوده) حافظِ آشفتهگو را نمیشناخته. این ستایش دربارهی هر شاعر دیگری درست آید دربارهی حافظ درست نمیآید. حافظ در یک غزل در هر بیتی از یک زمینه به زمینهی دیگر میجهد و رشتهی اندیشه را از دست میهلد. رشتهی سخن در شعرهای او نه در دست معنی بلکه در دست قافیه میباشد ، پس آیا چه جا دارد که گوته بگوید : «دلم میخواهد از شیوهی غزلسرایی تو تقلید کنم ... نخست به معنی اندیشم و آنگاه لباس الفاظ پوشانم؟!».
🔹 پانوشتها :
(1) : همان کتاب درسی (1/201)
(2) : کتاب «حافظ چه میگوید؟» یا «در پیرامون ادبیات» دیده شود.
(3) : این شعر از همان کتاب درسی آورده شده.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸