This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 پاکدینی چه میگوید؟
🔹 6ـ دین چیست؟..
💐
🔹 6ـ دین چیست؟..
💐
آیا سخنان کلیپ بالا را آگاهکننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 25ـ دربارهی رضاشاه پهلوی و کارهای زمان آن شاه (دو از دو)
در زمان شاه گذشته تنها چیرگی و سختگیری او نبوده که مایهی زیان مردم گردیده. یک دسته از سران ادارهها و کارکنان دولتی نیز از زور و نیروی او استفاده نموده بمردم آزار و زیان بسیار رسانیدهاند. امروز تنها مختاری [1] را دنبال میکنند. باید گفت دیگران نیز بسیارند.
من میخواهم در اینجا برای مَثَل دیوان حرب و کارهای آن را یادآوری نمایم. این دیوان حرب چه بود؟. چه رفتاری با مردم میکرد؟. چند تن از افسران ستمگر خونخوار پیدا شده بنام «اجرای اوامر اعلیحضرت» بیرحمی و پستی بیاندازه از خود نشان میدادند. میرزاآقاخان خلعتبری که یک افسر جوانی او را با تپانچه درغلتانیده خود را نیز کشت یک نمونهی درستی از بیرحمی و خونخواری بود. برای آنکه دانسته شود چگونه اینها کاسهی گرمتر از آش گردیده بسیار بیشتر از آنچه مقصود رضاشاه بود بمردم ستم و بیرحمی مینمودند داستان پایین را یاد میکنم :
آقای حسن مشار (مشارالملک) [2] را که اکنون نمیدانم در کجای اروپاست بسیاری از خوانندگان خواهند شناخت. زیرا از کسانی بود که چند بار وزارت کرده است. این مرد در کارهای رضاشاه دخالت داشت و از نزدیکان او شمرده میشد ولی یک روز شنیده شد او را گرفته و بزندان انداختهاند. سپس نیز شنیده شد در دیوان حرب محکوم بمرگ گردیده. لیکن پس از چندی رها شده بیرون آمد و چون با نویسنده آشنایی داشت بدیدنش رفتم و چگونگی را پرسیدم.
داستان این بوده که پسر یکی از بستگان آقای مشار که جوان درسخواندهای بوده باروپا میرفته. آقای مشار برای شناسانیدن او نامهای بشهربانی نوشته تا تذکره[=گذرنامه] باو دادهاند. سپس در آلمان روزنامهای بنام «پیکان» بزبان فارسی انتشار یافته که از رضاشاه بد گفته و کسی از تهران راپورتی[گزارش] بشهربانی فرستاده که نویسندهی آن روزنامه فلان جوانست و او را مشارالملک فرستاده تا برود در اروپا از شاه بد نویسد.
بهمین دستاویز مشارالملک را با چند تنی بزندان کشانیدند و [سرهنگ] میرزاآقاخان خلعتبری و همدستان او در دیوان حرب بعنوان آنکه بشاه یا بکشور سوء قصد داشته حکم مرگ برای او دادند. اینست نمونهای از تشنگی آنها بخونریزی. از آنسو چون حکم را بنزد شاه بردند سخت برآشفته گفت : مردکه مگر من میرغضبم که هر روز آدم بکشم [3] ، و مشارالملک را آزاد گردانید ، و سپس دانسته شد که چون مختاری آن راپورت را بنزد شاه برده بوده در حاشیهاش نوشته است : «تحقیقی بکنید» با همین یک دستور بچنان رفتاری برخاسته بودند.
کسانی که در زمان آن شاه کشته شدهاند بیشترش چنین است که کارکنان شهربانی یا دیوان حرب دوسیه[=پرونده] برای ایشان ساخته و یک کار کوچکی را در نظر آن شاه بزرگ گردانیدهاند. ولی اگر اکنون از هر یکی از ایشان بپرسید خواهد گفت : شاه میخواست چند نفر دیگر را هم با آنان بکشد ولی من کوشیدم و نگزاردم.
گواه این سخن رفتاریست که آقای سرتیپ قریب میکند. این مرد که در زمان رضاشاه آزار و ستم بسیار بمردم رسانیده اکنون که آن شاه رفته و فرصت بدست آمده آقای سرتیپ برگشته و از آن شاه بد مینویسد و از بیچارگی و فراموشکاریِ مردم ایران استفاده کرده و میخواهد پس از آن ستمگریها جا در دلها برای خود باز کند.
آقای سرتیپ در محاکمهی محسن جهانسوز و همراهانش که همگی جوانان بیگناهی بودند دادستان دیوان حرب بوده و آنچه توانسته بیرحمی و پافشاری نشان داده و باعث ریخته شده خون یک جوان دانشمند بیگناه گردیده ، چنین کسی اکنون میخواهد «وجههی ملی» پیدا کند و در روزنامهها گفتار مینویسد که برضاشاه چنان گفتم ، و چنین شنیدم ، و چون دربارهی کشتن محسن جهانسوز ایراد میگیرند با یک پیشانی باز چنین پاسخ میدهد : «حکم را دادگاه میدهد نه دادستان».
آری آقای سرتیپ حکم را دادگاه میدهد ولی ما وظیفهی دادستان را هم میدانیم. دادستان هم پافشاری نموده حکم را از دادگاه میطلبد. این چیزی نیست که امروز مردم ندانند. شما آقای سرتیپ قریب در دادگاه سرپا ایستادهاید و با صد بیرحمی و بیوجدانی یک دسته از جوانان بیگناه را گناهکار قلم دادهاید و برای آنان از دادگاه کیفر خواستهاید و پیاپی ستایش از شاه کرده و دادگاه را در زیر تهدید گزاردهاید.
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 25ـ دربارهی رضاشاه پهلوی و کارهای زمان آن شاه (دو از دو)
در زمان شاه گذشته تنها چیرگی و سختگیری او نبوده که مایهی زیان مردم گردیده. یک دسته از سران ادارهها و کارکنان دولتی نیز از زور و نیروی او استفاده نموده بمردم آزار و زیان بسیار رسانیدهاند. امروز تنها مختاری [1] را دنبال میکنند. باید گفت دیگران نیز بسیارند.
من میخواهم در اینجا برای مَثَل دیوان حرب و کارهای آن را یادآوری نمایم. این دیوان حرب چه بود؟. چه رفتاری با مردم میکرد؟. چند تن از افسران ستمگر خونخوار پیدا شده بنام «اجرای اوامر اعلیحضرت» بیرحمی و پستی بیاندازه از خود نشان میدادند. میرزاآقاخان خلعتبری که یک افسر جوانی او را با تپانچه درغلتانیده خود را نیز کشت یک نمونهی درستی از بیرحمی و خونخواری بود. برای آنکه دانسته شود چگونه اینها کاسهی گرمتر از آش گردیده بسیار بیشتر از آنچه مقصود رضاشاه بود بمردم ستم و بیرحمی مینمودند داستان پایین را یاد میکنم :
آقای حسن مشار (مشارالملک) [2] را که اکنون نمیدانم در کجای اروپاست بسیاری از خوانندگان خواهند شناخت. زیرا از کسانی بود که چند بار وزارت کرده است. این مرد در کارهای رضاشاه دخالت داشت و از نزدیکان او شمرده میشد ولی یک روز شنیده شد او را گرفته و بزندان انداختهاند. سپس نیز شنیده شد در دیوان حرب محکوم بمرگ گردیده. لیکن پس از چندی رها شده بیرون آمد و چون با نویسنده آشنایی داشت بدیدنش رفتم و چگونگی را پرسیدم.
داستان این بوده که پسر یکی از بستگان آقای مشار که جوان درسخواندهای بوده باروپا میرفته. آقای مشار برای شناسانیدن او نامهای بشهربانی نوشته تا تذکره[=گذرنامه] باو دادهاند. سپس در آلمان روزنامهای بنام «پیکان» بزبان فارسی انتشار یافته که از رضاشاه بد گفته و کسی از تهران راپورتی[گزارش] بشهربانی فرستاده که نویسندهی آن روزنامه فلان جوانست و او را مشارالملک فرستاده تا برود در اروپا از شاه بد نویسد.
بهمین دستاویز مشارالملک را با چند تنی بزندان کشانیدند و [سرهنگ] میرزاآقاخان خلعتبری و همدستان او در دیوان حرب بعنوان آنکه بشاه یا بکشور سوء قصد داشته حکم مرگ برای او دادند. اینست نمونهای از تشنگی آنها بخونریزی. از آنسو چون حکم را بنزد شاه بردند سخت برآشفته گفت : مردکه مگر من میرغضبم که هر روز آدم بکشم [3] ، و مشارالملک را آزاد گردانید ، و سپس دانسته شد که چون مختاری آن راپورت را بنزد شاه برده بوده در حاشیهاش نوشته است : «تحقیقی بکنید» با همین یک دستور بچنان رفتاری برخاسته بودند.
کسانی که در زمان آن شاه کشته شدهاند بیشترش چنین است که کارکنان شهربانی یا دیوان حرب دوسیه[=پرونده] برای ایشان ساخته و یک کار کوچکی را در نظر آن شاه بزرگ گردانیدهاند. ولی اگر اکنون از هر یکی از ایشان بپرسید خواهد گفت : شاه میخواست چند نفر دیگر را هم با آنان بکشد ولی من کوشیدم و نگزاردم.
گواه این سخن رفتاریست که آقای سرتیپ قریب میکند. این مرد که در زمان رضاشاه آزار و ستم بسیار بمردم رسانیده اکنون که آن شاه رفته و فرصت بدست آمده آقای سرتیپ برگشته و از آن شاه بد مینویسد و از بیچارگی و فراموشکاریِ مردم ایران استفاده کرده و میخواهد پس از آن ستمگریها جا در دلها برای خود باز کند.
آقای سرتیپ در محاکمهی محسن جهانسوز و همراهانش که همگی جوانان بیگناهی بودند دادستان دیوان حرب بوده و آنچه توانسته بیرحمی و پافشاری نشان داده و باعث ریخته شده خون یک جوان دانشمند بیگناه گردیده ، چنین کسی اکنون میخواهد «وجههی ملی» پیدا کند و در روزنامهها گفتار مینویسد که برضاشاه چنان گفتم ، و چنین شنیدم ، و چون دربارهی کشتن محسن جهانسوز ایراد میگیرند با یک پیشانی باز چنین پاسخ میدهد : «حکم را دادگاه میدهد نه دادستان».
آری آقای سرتیپ حکم را دادگاه میدهد ولی ما وظیفهی دادستان را هم میدانیم. دادستان هم پافشاری نموده حکم را از دادگاه میطلبد. این چیزی نیست که امروز مردم ندانند. شما آقای سرتیپ قریب در دادگاه سرپا ایستادهاید و با صد بیرحمی و بیوجدانی یک دسته از جوانان بیگناه را گناهکار قلم دادهاید و برای آنان از دادگاه کیفر خواستهاید و پیاپی ستایش از شاه کرده و دادگاه را در زیر تهدید گزاردهاید.
👇
بالاخره اگر شما بگویید در آن محاکمه دخالت نداشتهاید این انکار محسوسات است. و اگر بگویید مجبور بودید یک دروغ بیشرمانهایست. کسان بسیاری شما را میشناسند که یک مرد ستمگری هستید و در زمان آن شاه از فرصت استفاده جسته خوی ستمگرانهی خود را بکار میبردید و کسی هم شما را ناگزیر نمیگردانید. اساساً دعوای ناگزیری در این هنگام از کسی پذیرفته نیست و نباید بود. شما اگر از آن کار کناره میجستید مانعی در جلو نداشتید. من که نویسندهی این گفتارم یک روزی برای گفتگو دربارهی یک بدبختی که بچنگال شما افتاده بود بدیوان حرب آمدم و هنوز فراموش نکردهام که یک افسر ریشداری (که سپس دانستهام شما آقای سرتیپ قریب بودهاید) با یک تشر و تحکمی بمن پاسخ داد : «حکم مدعیالعمومِ دیوان حرب ، حکم اعلیحضرتست باید اجرا شود». هنوز تلخی آن پاسخ بیادبانه و سیاهدلانهی شما از یاد من نرفته. با اینحال هیچگاه درپی کینهجویی از شما نبودم و آنچه مرا بنوشتن این سخن واداشته گفتارنویسی شماست. من درشگفتم که شما با چه رویی اینها را مینویسید؟! نمیدانم مردم را تا چه اندازه بیچاره و نافهم پنداشتهاید که میخواهید پس از آنهمه سیاهکاریها از در فریبکاری درآیید و خود را محبوب گردانید؟!..
(پرچم روزانه شمارههای 129 و 130)
🔹 پانوشتها :
1ـ رکنالدین مختاری پس از سرتیپ محمدحسین آیرم تا سال 1320 رئیس شهربانی بود.
2ـ حسن مشارالملک در کودتای سوم اسفند 1299 با سید ضیاء و رضاخان میرپنج همراهی کرد و در کابینهی سید ضیاء وزیر دربار احمدشاه شد.
سه بار وزیر خارجه ، پنج بار وزیر دارایی ، یک بار وزیر دربار و یک بار وزیر راه بود. زیر بار بستن قرارداد نفت نرفت. (از ویکیپدیا) در سال ۱۳۱۶ به اروپا رفت و تا پایان عمر آنجا ماند.
3ـ دنبالهی سخن شاه چنین بوده : «من گفتم تحقیق کنید نگفتم حکم اعدام دهید». نک. دفتر «دفاع کسروی در دیوان کیفر».
4ـ برای آگاهیهای بیشتر از آن جوان نک. بدفتر «دفاع کسروی در دیوان کیفر»
5ـ بیگمان دیکتاتوری یکروزه پدید نمیآید. آن هم پس از جنبش و خیزش ریشهداری همچون مشروطه. این نمونهایست از رفتارهایی که نشان میدهد دیکتاتوری چگونه پدید میآید. در زمان رضاشاه «خردهدیکتاتور»ها با عنوانهایی مانند «حکم اعلیحضرتست» یا «حسبالامر همایونی» با قانونشکنیها و زورورزیها خواستهای ناپاک خود را پیش میبرده و آنگاه یک «مطابق فرمایشات ملوکانه» و مانند آن را پیش میکشیدند و هر جا که از آنها نیز کاری برنمیآمد از دروغ بستن و «بلشویک» خواندن طرف باکی نداشتند. بدینسان از یکسو سنگ براه آزادی و آزادگی میغلتاندند و از سویی با چاپلوسیهای خود (چه فرمان شاه ، چه فرمان یزدان و ...) امر را بر «شخص اول مملکت» مشتبه کرده رفته رفته ازو یک دیکتاتور بزرگ میپروردند. در دورهی محمدرضاشاه نیز پس از زمان کوتاهی از آغاز پادشاهیش باز همین مسیر پیموده شد. کسانی پیرامون او را گرفتند که به «نوکری» و «دستبوسی» او افتخار میکردند (برای مثال : دو نخستوزیر کشور ، اقبال و علم). این «بله قربان گویان» با ساختن و بکار بردن عنوانهایی چون «آریامهر» و مانندهای آن به پادشاه «دمکراتمآب» میدان خودکامگی گشادند و امر را بر او نیز مشتبه ساخته از پلکان دیکتاتوری گام بگام بالا بردند. ... روزگار پادشاهان گذشت و ملایان سر کار آمدند ولی رفتارها دیگر نشد و این بار «پیروی از خط امام» ، «ذوب شدن در ولایت فقیه» و مانندهای آنها ، حکم همان «حسبالامر»ها و «بله قربان»ها را یافت و خردهدیکتاتورها برای آنکه مانعی بر سر راهشان بازنماند ، هر که را سخنی جز آنها میراند با چماق «ضد ولایت فقیه» و «ضد انقلاب» و «لیبرال» و با فریادهای «مرگ بر ...» از میدان بیرون راندند. این نامردیها هنوز هم ادامه دارد. امروز بر سر هر گفتگوی خُرد و کمبهایی میبینید سران کشور سخنانی همچون «چنانکه حضرت آقا فرمودند ...» یا «به فرمودهی مقام معظم رهبری ...» بر زبان دارند. بدینسان راه خفه کردن آزادی و پروردن دیکتاتور را بار دیگر از نو پیموده و میپیماییم.
آیا ما خود مقصر نیستیم؟!..
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
(پرچم روزانه شمارههای 129 و 130)
🔹 پانوشتها :
1ـ رکنالدین مختاری پس از سرتیپ محمدحسین آیرم تا سال 1320 رئیس شهربانی بود.
2ـ حسن مشارالملک در کودتای سوم اسفند 1299 با سید ضیاء و رضاخان میرپنج همراهی کرد و در کابینهی سید ضیاء وزیر دربار احمدشاه شد.
سه بار وزیر خارجه ، پنج بار وزیر دارایی ، یک بار وزیر دربار و یک بار وزیر راه بود. زیر بار بستن قرارداد نفت نرفت. (از ویکیپدیا) در سال ۱۳۱۶ به اروپا رفت و تا پایان عمر آنجا ماند.
3ـ دنبالهی سخن شاه چنین بوده : «من گفتم تحقیق کنید نگفتم حکم اعدام دهید». نک. دفتر «دفاع کسروی در دیوان کیفر».
4ـ برای آگاهیهای بیشتر از آن جوان نک. بدفتر «دفاع کسروی در دیوان کیفر»
5ـ بیگمان دیکتاتوری یکروزه پدید نمیآید. آن هم پس از جنبش و خیزش ریشهداری همچون مشروطه. این نمونهایست از رفتارهایی که نشان میدهد دیکتاتوری چگونه پدید میآید. در زمان رضاشاه «خردهدیکتاتور»ها با عنوانهایی مانند «حکم اعلیحضرتست» یا «حسبالامر همایونی» با قانونشکنیها و زورورزیها خواستهای ناپاک خود را پیش میبرده و آنگاه یک «مطابق فرمایشات ملوکانه» و مانند آن را پیش میکشیدند و هر جا که از آنها نیز کاری برنمیآمد از دروغ بستن و «بلشویک» خواندن طرف باکی نداشتند. بدینسان از یکسو سنگ براه آزادی و آزادگی میغلتاندند و از سویی با چاپلوسیهای خود (چه فرمان شاه ، چه فرمان یزدان و ...) امر را بر «شخص اول مملکت» مشتبه کرده رفته رفته ازو یک دیکتاتور بزرگ میپروردند. در دورهی محمدرضاشاه نیز پس از زمان کوتاهی از آغاز پادشاهیش باز همین مسیر پیموده شد. کسانی پیرامون او را گرفتند که به «نوکری» و «دستبوسی» او افتخار میکردند (برای مثال : دو نخستوزیر کشور ، اقبال و علم). این «بله قربان گویان» با ساختن و بکار بردن عنوانهایی چون «آریامهر» و مانندهای آن به پادشاه «دمکراتمآب» میدان خودکامگی گشادند و امر را بر او نیز مشتبه ساخته از پلکان دیکتاتوری گام بگام بالا بردند. ... روزگار پادشاهان گذشت و ملایان سر کار آمدند ولی رفتارها دیگر نشد و این بار «پیروی از خط امام» ، «ذوب شدن در ولایت فقیه» و مانندهای آنها ، حکم همان «حسبالامر»ها و «بله قربان»ها را یافت و خردهدیکتاتورها برای آنکه مانعی بر سر راهشان بازنماند ، هر که را سخنی جز آنها میراند با چماق «ضد ولایت فقیه» و «ضد انقلاب» و «لیبرال» و با فریادهای «مرگ بر ...» از میدان بیرون راندند. این نامردیها هنوز هم ادامه دارد. امروز بر سر هر گفتگوی خُرد و کمبهایی میبینید سران کشور سخنانی همچون «چنانکه حضرت آقا فرمودند ...» یا «به فرمودهی مقام معظم رهبری ...» بر زبان دارند. بدینسان راه خفه کردن آزادی و پروردن دیکتاتور را بار دیگر از نو پیموده و میپیماییم.
آیا ما خود مقصر نیستیم؟!..
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 پاکدینی چه میگوید؟
🔹 7ـ باید برخورداری از خوشیهای زندگی بسیار بیشتر از این باشد
💐
🔹 7ـ باید برخورداری از خوشیهای زندگی بسیار بیشتر از این باشد
💐
آیا سخنان کلیپ بالا را آگاهکننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
94%
آری
6%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 26ـ باید به پستی خویها چاره کرد (یک از دو)
گردن نهادن بزور ، و فروتنی نمودن در برابر زورمند ، و همچنین گردن کشیدن بناتوان ، و پا گزاردن بروی افتاده ، در بسیاری از ایرانیان طبیعت دوم گردیده.
این خوی پست در کمتر جایی باندازهی ایران رواج دارد. در کشوری که قرنها استبداد فرمانروا بوده و پادشاهان ستمگر سایهی خدا شمرده میشدند ، در کشوری که کتابها پر از دستورهای چاپلوسی و پستیست : «اگر شه گفت هنگام شب است این بباید گفت اینک ماه و پروین» چه شگفت که چنین پستی بیش از اندازه باشد.
بیست سال سررشتهداری رضاشاه و دیکتاتوری او ، سپس افتادن و از ایران رفتنش یک فرصتی بود که ما بفهمیم این خوی پست چگونه در این توده ریشه دوانیده. کسانی دیروز آن فروتنی و پرستش و نیکوبندگیها را مینمودند و امروز برگشتهاند و اینگونه بیزاری ازو میجویند ، و چون این تلوّن و بوقلمونکاری در آنان طبیعی گردیده شاید خودشان هیچ شگفتی درمیان نمیبینند و این را وظیفهی خود میشمارند که با هر کسی بهنگام زورمندی آن رفتار را کنند و بهنگام افتادگی این را.
این خود نکتهایست که ستمگر همیشه یک تن است. پس چگونه میتواند یک تودهی بیستملیونی را زبون و زیردست خود گرداند؟. پاسخ آنست که ستمگر یک تن است ولی ستمگرپرستان هزارها و دههزارهایند ، و این پستنهادانند که گرد او را میگیرند و به بیستملیون مردم چیرهاش میگردانند.
من از این خوی پست ایرانیان دلسوختگیها دارم ، داستانها دیدهام. یکی از چیزهایی که همیشه مرا غمگین و سرافکنده میدارد این خوی ننگین هممیهنانم میباشد. شاید کسانی اندازهی رواج این خوی پست را ندانند اینست یک داستانی برای گواهی یاد میکنم :
پنج سال پیش روزی یک پروندهای میخواندم دیدم موضوعش اینست : یک مرد بازرگانی که تا بیست سال پیش در قفقاز بوده چون در آشوبهای آنجا سرمایهی خود را از دست داده بایران بازگشته و در تهران به یک داد و ستد کوچکی پرداخته که با سختی زندگانی خود و خاندانش را اداره میکرده. این مرد یک روز نوشابه خورده و مست گردیده و در آن حال مستی و بیخودی در خیابان به یک پیرهزنی تنه زده ، و آن پیرهزن فریاد کشیده که پسر او و مردمِ دیگر بیاریش شتافتهاند و با این مرد مست بنزاع برخاستهاند و در این هنگام یک پاسبانی رسیده و این مرد را بکلانتری برده و در آنجا سه روز زندان برایش نوشتهاند و این داستان پایان یافته.
لیکن یکی از نزاعکنندگان برای کینهجویی راپورتی[گزارش] بادارهی آگاهی فرستاده که فلان مرد در خیابان درمیان تظاهرات مستی میگفت : «من بالشویک هستم» همین یک راپورت باعث شده که دوباره مرد بدبخت را بادارهی آگاهی کشانیده و از آنجا بدادسرا فرستادهاند و بازرس و بازپرس پروندهی بزرگی پدید آورده و آن روز که من پرونده را میخواندم نُه ماه بود که متهم بدبخت در زندان میخوابید. بازپرس به سه دلیل گناه او را مسلم دانسته بود :
1) مدتی در قفقاز مانده است و قفقاز خاک بالشویک است 2) مستی راستی. چون متهم «من بالشویک هستم» را در حال مستی گفته باید آن را باور کرد 3) گواهیِ گواهان.
روزی که در دادگاه محاکمه آغاز شد گفتم : این پرونده آبروی قضاوت را برده است. این بازپرس دلیلهایی که یاد کرده بیپاتر از آن دلیلهاییست که بگفتهی لافونتین ، گرگ برای محکوم کردن بره میآورده. [1] دلیل یکم ماندن در قفقاز است. مگر همهی کسانی که در قفقازند مرام بالشویکی دارند؟.. دلیل دوم «مستی راستی» را یاد کرده. این یک سخن رندانهایست. در قضاوت عکس آنست. در قضاوت به اقرار یک مست اعتبار نمیدهند برای آنکه اختیار زبان او در دست اندیشه و خرد نمیباشد. یک مست سخنان بیپا بسیار تواند گفت. اما گواهان که دلیل سوم است پرونده را بخوانید تا ببینید چیست؟.. بازپرس هر کسی را که در هنگام نزاع حاضر بوده خواسته و استنطاق کرده همگی گفتهاند ما چنین سخنی از او نشنیدیم. حتا آن زن و پسرش که شاکی اصلی ، ایشان بودهاند گفتهاند : دشنام بسیار میداد ولی ما حرف بالشویکی نشنیدیم.
این گواهیست که داده شده ولی شما بیشرمی بازپرس را ببینید که آنها را وارونه میگرداند و یکی از دلیلها برای ثبوت تهمت میشمارد.
این خلاصهی دفاعیست که کرده شد و از خوشبختی آن مرد این روز اختیار دادگاه در دست یک جوان نیکی (آقای امیرعلایی) بود که نترسید و حکم به بیگناهی او داد که پس از یازده ماه گرفتاری رها گردید.
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 26ـ باید به پستی خویها چاره کرد (یک از دو)
گردن نهادن بزور ، و فروتنی نمودن در برابر زورمند ، و همچنین گردن کشیدن بناتوان ، و پا گزاردن بروی افتاده ، در بسیاری از ایرانیان طبیعت دوم گردیده.
این خوی پست در کمتر جایی باندازهی ایران رواج دارد. در کشوری که قرنها استبداد فرمانروا بوده و پادشاهان ستمگر سایهی خدا شمرده میشدند ، در کشوری که کتابها پر از دستورهای چاپلوسی و پستیست : «اگر شه گفت هنگام شب است این بباید گفت اینک ماه و پروین» چه شگفت که چنین پستی بیش از اندازه باشد.
بیست سال سررشتهداری رضاشاه و دیکتاتوری او ، سپس افتادن و از ایران رفتنش یک فرصتی بود که ما بفهمیم این خوی پست چگونه در این توده ریشه دوانیده. کسانی دیروز آن فروتنی و پرستش و نیکوبندگیها را مینمودند و امروز برگشتهاند و اینگونه بیزاری ازو میجویند ، و چون این تلوّن و بوقلمونکاری در آنان طبیعی گردیده شاید خودشان هیچ شگفتی درمیان نمیبینند و این را وظیفهی خود میشمارند که با هر کسی بهنگام زورمندی آن رفتار را کنند و بهنگام افتادگی این را.
این خود نکتهایست که ستمگر همیشه یک تن است. پس چگونه میتواند یک تودهی بیستملیونی را زبون و زیردست خود گرداند؟. پاسخ آنست که ستمگر یک تن است ولی ستمگرپرستان هزارها و دههزارهایند ، و این پستنهادانند که گرد او را میگیرند و به بیستملیون مردم چیرهاش میگردانند.
من از این خوی پست ایرانیان دلسوختگیها دارم ، داستانها دیدهام. یکی از چیزهایی که همیشه مرا غمگین و سرافکنده میدارد این خوی ننگین هممیهنانم میباشد. شاید کسانی اندازهی رواج این خوی پست را ندانند اینست یک داستانی برای گواهی یاد میکنم :
پنج سال پیش روزی یک پروندهای میخواندم دیدم موضوعش اینست : یک مرد بازرگانی که تا بیست سال پیش در قفقاز بوده چون در آشوبهای آنجا سرمایهی خود را از دست داده بایران بازگشته و در تهران به یک داد و ستد کوچکی پرداخته که با سختی زندگانی خود و خاندانش را اداره میکرده. این مرد یک روز نوشابه خورده و مست گردیده و در آن حال مستی و بیخودی در خیابان به یک پیرهزنی تنه زده ، و آن پیرهزن فریاد کشیده که پسر او و مردمِ دیگر بیاریش شتافتهاند و با این مرد مست بنزاع برخاستهاند و در این هنگام یک پاسبانی رسیده و این مرد را بکلانتری برده و در آنجا سه روز زندان برایش نوشتهاند و این داستان پایان یافته.
لیکن یکی از نزاعکنندگان برای کینهجویی راپورتی[گزارش] بادارهی آگاهی فرستاده که فلان مرد در خیابان درمیان تظاهرات مستی میگفت : «من بالشویک هستم» همین یک راپورت باعث شده که دوباره مرد بدبخت را بادارهی آگاهی کشانیده و از آنجا بدادسرا فرستادهاند و بازرس و بازپرس پروندهی بزرگی پدید آورده و آن روز که من پرونده را میخواندم نُه ماه بود که متهم بدبخت در زندان میخوابید. بازپرس به سه دلیل گناه او را مسلم دانسته بود :
1) مدتی در قفقاز مانده است و قفقاز خاک بالشویک است 2) مستی راستی. چون متهم «من بالشویک هستم» را در حال مستی گفته باید آن را باور کرد 3) گواهیِ گواهان.
روزی که در دادگاه محاکمه آغاز شد گفتم : این پرونده آبروی قضاوت را برده است. این بازپرس دلیلهایی که یاد کرده بیپاتر از آن دلیلهاییست که بگفتهی لافونتین ، گرگ برای محکوم کردن بره میآورده. [1] دلیل یکم ماندن در قفقاز است. مگر همهی کسانی که در قفقازند مرام بالشویکی دارند؟.. دلیل دوم «مستی راستی» را یاد کرده. این یک سخن رندانهایست. در قضاوت عکس آنست. در قضاوت به اقرار یک مست اعتبار نمیدهند برای آنکه اختیار زبان او در دست اندیشه و خرد نمیباشد. یک مست سخنان بیپا بسیار تواند گفت. اما گواهان که دلیل سوم است پرونده را بخوانید تا ببینید چیست؟.. بازپرس هر کسی را که در هنگام نزاع حاضر بوده خواسته و استنطاق کرده همگی گفتهاند ما چنین سخنی از او نشنیدیم. حتا آن زن و پسرش که شاکی اصلی ، ایشان بودهاند گفتهاند : دشنام بسیار میداد ولی ما حرف بالشویکی نشنیدیم.
این گواهیست که داده شده ولی شما بیشرمی بازپرس را ببینید که آنها را وارونه میگرداند و یکی از دلیلها برای ثبوت تهمت میشمارد.
این خلاصهی دفاعیست که کرده شد و از خوشبختی آن مرد این روز اختیار دادگاه در دست یک جوان نیکی (آقای امیرعلایی) بود که نترسید و حکم به بیگناهی او داد که پس از یازده ماه گرفتاری رها گردید.
👇
کنون شما این داستان را نیک اندیشید : چه چیزی آن بازپرس را بچنین سیاهکاری واداشته بوده؟.. شاید گمان کنید که از شهربانی یا از وزارت عدلیه سفارش شده بوده. ولی ما این را جستجو کردیم و سفارشی درمیان نبوده. مردک پستنهاد همینکه میدیده پای یک دولت زورآوری درمیانست بخود وظیفه میشمارده که حق و دادگری را فراموش کند و چشم بسته طرف دولت را بگیرد و جز این خوی پست علت دیگری نداشته. من از خودش پرسیدم. چنین پاسخ داد : مگر میشد غیر از آن رأیی دهم؟!..
🔹 پانوشت :
1ـ داستان گرگ و برهی لافونتن نویسندهی فرانسوی شناخته شده میباشد. نک. کتاب «در راه سیاست».
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🔹 پانوشت :
1ـ داستان گرگ و برهی لافونتن نویسندهی فرانسوی شناخته شده میباشد. نک. کتاب «در راه سیاست».
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و سودمند یافتید؟
Anonymous Poll
95%
آری
5%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ملایان هزار سال بیشتر مردم را گمراه گردانیدند و اکنون که همه به حکومتشان اعتراضها دارند برای آنکه از مردم پس نمانند خودشان هم به صف اعتراض کنندگان پیوستهاند.
کسی از آن ملایی که داستان با زهر کشته شدن امامشان را بازمیگوید بپرسد : «تو خودت آن رخت را برای چه پوشیدهای و یک عمر زندگیت را از چه راهی راه انداختهای؟! ــ تو که بیگمان خود میدانی «استئکال بدینه» حرام است». «تو گمان داری گرفتاری کیشت تنها همین است که به امامانتان بیجا نسبت شهید داده و بیجهت مردم را به سوگواری برای آنان واداشتهاید؟! ، چرا آن نمیگویی که همان نامهی امام علی به معاویه ، بنیاد کیش ما را برانداخته؟!»
(این نامه در کتاب شیعیگری و ترجمهی کتاب التشیع والشیعه آمده)
کسی از آن ملایی که داستان با زهر کشته شدن امامشان را بازمیگوید بپرسد : «تو خودت آن رخت را برای چه پوشیدهای و یک عمر زندگیت را از چه راهی راه انداختهای؟! ــ تو که بیگمان خود میدانی «استئکال بدینه» حرام است». «تو گمان داری گرفتاری کیشت تنها همین است که به امامانتان بیجا نسبت شهید داده و بیجهت مردم را به سوگواری برای آنان واداشتهاید؟! ، چرا آن نمیگویی که همان نامهی امام علی به معاویه ، بنیاد کیش ما را برانداخته؟!»
(این نامه در کتاب شیعیگری و ترجمهی کتاب التشیع والشیعه آمده)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎬 پاکدینی چه میگوید؟
🔹 8ـ چارهی این کار چیست؟
💐
🔹 8ـ چارهی این کار چیست؟
💐
آیا سخنان کلیپ بالا را آگاهکننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
95%
آری
0%
نه
5%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 26ـ باید به پستی خویها چاره کرد (دو از دو)
چندی پیش یکی از آشنایان از تبریز آمد و یک لایحهای آورده بود در این زمینه که باید رضاشاه محاکمه شود. چند تنی مهر و دستینه نهاده فرستاده بودند که در پرچم بچاپ رسانیم. در دل خود گفتم : ای کاش شما آن شایستگی را داشتید که بتوانید سررشتهداران کشور را بمحاکمه کشید. متأسفانه ندارید. بآورندهی لایحه گفتم : رضاشاه گزاشته و رفته و شما دیگر دست باو ندارید که محاکمه کنید. ولی کسانی که سزاوار محاکمه هستند بسیارند. اگر شایستگی دارید آنها را بمحاکمه بخوانید. گفت : مثلاً که؟.. گفتم : مثلاً جناب آقای اسفندیاری رئیس دارالشورا. [1]
این جناب دیروز به رضاشاه صد چاپلوسی مینمود. در جایگاه «رئیس پارلمان» که از دیدهی اهمیت پایینتر از پادشاهی نیست مینشست و خود را «چاکر» میخواند. هنگامی که از مجلس هیئتی برگزیده میخواستند به نزد شاه فرستند چنین میگفت : «سلامهای عبیدانه (یا چاکرانهی) ما را نیز بخاک پای همایونی عرض کنید». کنون شما از او بپرسید : آقا تو که مشتاق چاکری هستی با ریاست مجلس چه کار داری؟!. چرا آن را پذیرفتهای؟!. چاکر کجا و رئیس مجلس کجا؟!. رئیس مجلس نمایندهی بیستملیون توده و خود رئیس قوهی مقننه است. چنین کسی نمیتواند خود را چاکر گرداند. چنین کاری خود خیانت بتوده و کشور میباشد. اینجا جای سرشکستگی و فروتنی نیست. جای سرفرازی و امانتنگهداریست.
درست مانند آنست که شما بکسی وکالت دهید که برود و با طرف شما زانو بزانو نشیند و محاکمه کند. و بادعاهای او پاسخ دهد و حق شما را نگه دارد ، و او برود و در برابر طرفتان بتواضع و فروتنی پردازد و خود را چاکر و عبید او خواند. و بجای دفاع از حق شما ، بدعواهای او «بلی ، بلی» بگوید و بدینسان حق شما را ضایع و خودتان را سرشکسته و بیآبرو گرداند. آیا چنان کسی گناهکار نیست؟!.. آیا چنان کسی بدخواه نیست؟!.. شما اگر بمحاکمه کشید اینک این گناهکار و بدخواه را من بشما نشان میدهم. گناه این مرد کمتر از گناه رضاشاه نیست. رضاشاه هرچه کرده با دست اینها کرده ، مشروطه را با دست اینها کشته.
کنون ببینیم آقای اسفندیاری معنی مشروطه و مجلس را نمیداند؟.. نمیداند که در آن جایگاهی که (بازور یا از هر راه دیگری) نشسته جایگاه نمایندگی بیستملیون توده است؟.. نمیداند که رئیس قوهی مقننه از پادشاه که رئیس قوهی مجریه است چندان پائینتر نیست؟.. نمیداند که فروتنی و چاکری شایستهی او نمیباشد و اساساً چنین اختیاری را ندارد؟..
بیگمان همهی اینها را میداند. چیزی که هست کمترین علاقهای بکشور ، و توده و وظیفه ، و اینگونه چیزها ندارد و او در زندگانی تنها بخوشگذرانی خود علاقمند است. تاریخچهی زندگانی او را بدست آورید تا بدانید هشتاد سال عمر را چگونه بسر داده. در سال 1325[قمری] که محمدعلیمیرزا ، میرزاعلیاصغرخان اتابک را بتهران خواسته سروزیر گردانید و اتابک با یک جدیت به برانداختن مشروطه و مجلس میکوشید این مرد معاون او و یکی از بدخواهان نامی مشروطه بود سپس بعنوان نمایندگی در کمیسیون سرحدی به ارومی[=رضاییه] رفت و چون محمدعلیمیرزا مجلس را بست او نیز انجمن ارومی را برانداخت.
یازده ماه که تبریز در جنگ و کشاکش بود و از همه جای جهان تلگرافهای همدردی میرسید این در آن نزدیکی کمترین آشنایی نشان نداد و بلکه در برابر دستههای مجاهدان در ارومی یک دسته بنام «فداییان شاه» پدید آورد. آنگاه چنین کسی همینکه محمدعلیمیرزا برافتاد و استبداد ریشهکن گردید خود را بمیان مشروطهخواهان انداخت و همچون درباریان دیگر ، جا برای خود درمیان نمایندگان و وزیران باز کرد و با تزویر خود را «وجیهالمله» گردانید.
این نمونهای از طرز زندگانی اوست و نیک میرساند که پابندی بهیچ چیزی ندارد و مشروطه و استبداد برای او یکسانست. بماند آنچه مستر شوستر آمریکایی در کتاب خود ، او را یکی از هواداران سیاست دولت استبدادی روس در ایران میشمارد. ما چون از آن موضوع آگاهی درستی نداریم متعرض نمیشویم و تنها آنچه را که در آشکار بوده و هر کس دیده و شنیده بشمار میآوریم.
از این کارها نیز همه چیز را بکنار گزارده تنها داستان اخیر (داستان عبیدی و چاکری و پیرغلامی را) دنبال میکنیم. همین یکی بتنهایی بدی با توده و درخور محاکمه است. شما اگر میتوانید پافشاری نمایید و او را بداوری بخوانید. [2]
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 26ـ باید به پستی خویها چاره کرد (دو از دو)
چندی پیش یکی از آشنایان از تبریز آمد و یک لایحهای آورده بود در این زمینه که باید رضاشاه محاکمه شود. چند تنی مهر و دستینه نهاده فرستاده بودند که در پرچم بچاپ رسانیم. در دل خود گفتم : ای کاش شما آن شایستگی را داشتید که بتوانید سررشتهداران کشور را بمحاکمه کشید. متأسفانه ندارید. بآورندهی لایحه گفتم : رضاشاه گزاشته و رفته و شما دیگر دست باو ندارید که محاکمه کنید. ولی کسانی که سزاوار محاکمه هستند بسیارند. اگر شایستگی دارید آنها را بمحاکمه بخوانید. گفت : مثلاً که؟.. گفتم : مثلاً جناب آقای اسفندیاری رئیس دارالشورا. [1]
این جناب دیروز به رضاشاه صد چاپلوسی مینمود. در جایگاه «رئیس پارلمان» که از دیدهی اهمیت پایینتر از پادشاهی نیست مینشست و خود را «چاکر» میخواند. هنگامی که از مجلس هیئتی برگزیده میخواستند به نزد شاه فرستند چنین میگفت : «سلامهای عبیدانه (یا چاکرانهی) ما را نیز بخاک پای همایونی عرض کنید». کنون شما از او بپرسید : آقا تو که مشتاق چاکری هستی با ریاست مجلس چه کار داری؟!. چرا آن را پذیرفتهای؟!. چاکر کجا و رئیس مجلس کجا؟!. رئیس مجلس نمایندهی بیستملیون توده و خود رئیس قوهی مقننه است. چنین کسی نمیتواند خود را چاکر گرداند. چنین کاری خود خیانت بتوده و کشور میباشد. اینجا جای سرشکستگی و فروتنی نیست. جای سرفرازی و امانتنگهداریست.
درست مانند آنست که شما بکسی وکالت دهید که برود و با طرف شما زانو بزانو نشیند و محاکمه کند. و بادعاهای او پاسخ دهد و حق شما را نگه دارد ، و او برود و در برابر طرفتان بتواضع و فروتنی پردازد و خود را چاکر و عبید او خواند. و بجای دفاع از حق شما ، بدعواهای او «بلی ، بلی» بگوید و بدینسان حق شما را ضایع و خودتان را سرشکسته و بیآبرو گرداند. آیا چنان کسی گناهکار نیست؟!.. آیا چنان کسی بدخواه نیست؟!.. شما اگر بمحاکمه کشید اینک این گناهکار و بدخواه را من بشما نشان میدهم. گناه این مرد کمتر از گناه رضاشاه نیست. رضاشاه هرچه کرده با دست اینها کرده ، مشروطه را با دست اینها کشته.
کنون ببینیم آقای اسفندیاری معنی مشروطه و مجلس را نمیداند؟.. نمیداند که در آن جایگاهی که (بازور یا از هر راه دیگری) نشسته جایگاه نمایندگی بیستملیون توده است؟.. نمیداند که رئیس قوهی مقننه از پادشاه که رئیس قوهی مجریه است چندان پائینتر نیست؟.. نمیداند که فروتنی و چاکری شایستهی او نمیباشد و اساساً چنین اختیاری را ندارد؟..
بیگمان همهی اینها را میداند. چیزی که هست کمترین علاقهای بکشور ، و توده و وظیفه ، و اینگونه چیزها ندارد و او در زندگانی تنها بخوشگذرانی خود علاقمند است. تاریخچهی زندگانی او را بدست آورید تا بدانید هشتاد سال عمر را چگونه بسر داده. در سال 1325[قمری] که محمدعلیمیرزا ، میرزاعلیاصغرخان اتابک را بتهران خواسته سروزیر گردانید و اتابک با یک جدیت به برانداختن مشروطه و مجلس میکوشید این مرد معاون او و یکی از بدخواهان نامی مشروطه بود سپس بعنوان نمایندگی در کمیسیون سرحدی به ارومی[=رضاییه] رفت و چون محمدعلیمیرزا مجلس را بست او نیز انجمن ارومی را برانداخت.
یازده ماه که تبریز در جنگ و کشاکش بود و از همه جای جهان تلگرافهای همدردی میرسید این در آن نزدیکی کمترین آشنایی نشان نداد و بلکه در برابر دستههای مجاهدان در ارومی یک دسته بنام «فداییان شاه» پدید آورد. آنگاه چنین کسی همینکه محمدعلیمیرزا برافتاد و استبداد ریشهکن گردید خود را بمیان مشروطهخواهان انداخت و همچون درباریان دیگر ، جا برای خود درمیان نمایندگان و وزیران باز کرد و با تزویر خود را «وجیهالمله» گردانید.
این نمونهای از طرز زندگانی اوست و نیک میرساند که پابندی بهیچ چیزی ندارد و مشروطه و استبداد برای او یکسانست. بماند آنچه مستر شوستر آمریکایی در کتاب خود ، او را یکی از هواداران سیاست دولت استبدادی روس در ایران میشمارد. ما چون از آن موضوع آگاهی درستی نداریم متعرض نمیشویم و تنها آنچه را که در آشکار بوده و هر کس دیده و شنیده بشمار میآوریم.
از این کارها نیز همه چیز را بکنار گزارده تنها داستان اخیر (داستان عبیدی و چاکری و پیرغلامی را) دنبال میکنیم. همین یکی بتنهایی بدی با توده و درخور محاکمه است. شما اگر میتوانید پافشاری نمایید و او را بداوری بخوانید. [2]
👇
گفت : ما چگونه بخواهیم؟.. او را بکدام دادگاه توانیم کشید؟.. گفتم : پس رضاشاه را چگونه بمحاکمه میخواهید؟.. یک مردمی که شایستگی دارند که بدخواهان را بمحاکمه کشانند راهش را نیز پیدا توانند کرد. شما اگر در آرزوی چنان کاری هستید نخستین گامش اینست که این بدخواهان را خوار دارید و در همه جا بد گویید و نامشان را بزشتی ببرید و گناهانشان را یکایک بمردم بشمارید. باری این کنید که دیگر این کسان دستاندرکار نباشند و خود را بکناری کشند. این گام نخست کار است.
(پرچم روزانه شمارههای 131 و 132)
🔹 پانوشت :
1ـ خوانندگان میدانند برای کسروی پروندهای دربارهی سیزده کتابش پدید آوردند تا او را از کوشش بازدارند و در گام دیگر بزندان اندازند. همان پرونده که برای دفاع ناگزیر به رفت و آمدهای پیاپی به دادگستری گردید و روزی که پایان بازپرسی خواستی بود او را در همانجا کشتند.
این حسن اسفندیاری (حاجیمحتشمالسلطنه) ، رئیس مجلس ، نخست کسی است که در سال 1322 برای بازداشت روزنامهی پرچم به نخستوزیر سهیلی نامه نوشت. بدینسان نخستین گام را برای بستن دست و بال کسروی او برداشت.
2ـ در این هنگام حاجی محتشمالسلطنهی اسفندیاری رئیس مجلس سیزدهم بوده و آخرین تصمیم این مجلس تعیین دههزار ریال ماهیانه برای او بوده! (نک. روز شمار تاریخ ، دکتر عاقلی ، ص 340)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
(پرچم روزانه شمارههای 131 و 132)
🔹 پانوشت :
1ـ خوانندگان میدانند برای کسروی پروندهای دربارهی سیزده کتابش پدید آوردند تا او را از کوشش بازدارند و در گام دیگر بزندان اندازند. همان پرونده که برای دفاع ناگزیر به رفت و آمدهای پیاپی به دادگستری گردید و روزی که پایان بازپرسی خواستی بود او را در همانجا کشتند.
این حسن اسفندیاری (حاجیمحتشمالسلطنه) ، رئیس مجلس ، نخست کسی است که در سال 1322 برای بازداشت روزنامهی پرچم به نخستوزیر سهیلی نامه نوشت. بدینسان نخستین گام را برای بستن دست و بال کسروی او برداشت.
2ـ در این هنگام حاجی محتشمالسلطنهی اسفندیاری رئیس مجلس سیزدهم بوده و آخرین تصمیم این مجلس تعیین دههزار ریال ماهیانه برای او بوده! (نک. روز شمار تاریخ ، دکتر عاقلی ، ص 340)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸