آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 13
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 6
چرا دانا دروغ پردازد یا بخواندن دروغ عمر خود را تباه سازد؟!
از کارهای شگفت رماننویسانست که یکی از ایشان افسانهای بافته بدینسان که حسنعلیخان نامی در قزوین رئیس مالیه بوده. بهنگامی که سپاه روس در ایران درنگ داشت شیخی در تهران و قزوین جاسوس ایشان بوده حسنعلیخان را بدشمنی سیاست روس متهم میدارد و چون آفیسری [1] (سرکردهای) با چند تن سالدات[2] بگرفتن او میآیند ، حسنعلیخان ایستادگی نموده دلیریها از خود آشکار میسازد و چون دستگیرش کرده نزد ژنرال میبرند در آنجا نیز دلیریها نموده سخنان درشت بژنرال میگوید و سیلی بروی او میزند ، ژنرال برآشفته فرمان دار زدن او را میدهد. لیکن آفیسر که باین کار مأمور بوده ناگهان فیلسوف وارستهای درمیآید که بکشته شدن خود رضا داده بکشتن حسنعلیخان قهرمان ایران رضا نمیدهد. خوشبختانه پیشامدی میکند که هر دوی ایشان رها میگردند.
این کار آقای رماننگار بدان میماند که کسی در محاکمه سندی که بدست دارد پنهان کرده و بدروغ سند دیگری ساخته و آن را نشان بدهد ، یا آنکه کسی با آدمیانی که خدا آفریده و جان بخشیده نجوشیده صورتهایی از پندار خود از گل یا گچ پدید آورده دل بآنها ببندد و با آنان روز بگزارد. یا کسی پدر و مادر و برادران خود را نپسندیده و با آنان درنیامیخته نقشهایی از روی دلخواه و پندار خود بر دیوار نگاشته و با آنها دل خود را خوش سازد. یا اینکه گروهی بزرگان و دانشمندانی را که میانهی خویش دارند بچیزی نشمرده و هرگز نام آنان را نبرده و بجای ایشان مجسمههایی از گل و سنگ ساخته و بداشتن آنها بنازند.
تو گویی هنگامی که سپاه روس در ایران درنگ داشت و آن ستمها و زورگوییها بایرانیان روا میداشت کسی از مردم این سرزمین فداکاری و ایستادگی ننموده که آقای رماننویس ناگزیر شده حسنعلیخانی بتراشد و نگزارد ایرانیان بیکبار سرافکنده و شرمنده باشند.
اگر آقای رماننگار نمیداند دیگران میدانند که در آن دورهی ناتوانی دولت و بیسرپرستی ایران کسانی که بایستی فداکاری بکنند و ایستادگی نمایند کردهاند و نمودهاند. آنان که در محرم1330 در تبریز بودند و جنگ مجاهدان را با روسیان دیدهاند میدانند که فداکاری و جانبازی بهتر از آن نمیشد که یکمشت مجاهدان بنام غیرت اسلام و ایرانیگری کردند که پس از چند روز جنگهای شیردلانه که دست و پای روسان را از همه جای شهر بریده در باغی بمحاصرهشان گرفتند ناگهان اردوی بزرگی از تفلیس با توپخانه بیاری روسیان رسید و مجاهدان چاره جز کنارهگیری ندیدند که کسانی از شهر گریخته و کسانی آن هم نپسندیده ایستادند تا مرگ آنان را دریابد.
آن داستان را تاکنون کسی ننوشته و شاید اگر نوشتههای پرفسور براون نبود کسی در اروپا
نمیدانست که دستِ ستمِ روس چه گلوهای بیگناهی را در ایران بفشرد. هنوز هم در کتاب آبی انگلیس و دیگر نوشتههای سیاسی اروپا گناه آن جنگ را بگردن تبریزیان انداخته مینویسند ایشان بودند که دست بکشتار باز کردند. باآنکه حقیقت برخلاف این است و دلیلهایی از نوشتههای خود اروپاییان در دست هست که روسان از مدتها نقشهی آن کشتار را میکشیدند تا چشم ایرانیان را یکجا بترسانند. مجاهدان اگرهم ایستادگی نمینمودند روسان کشتاری که بایستی بکنند میکردند. این سخنی است که انکار ندارد. ولی کیست که درپی اینگونه مطالب باشد و بنگارش آنها بپردازد؟! بنویسندگان ایران این کار بس که رمان ترجمه کنند یا تألیف نمایند و مایهی گمراهی و ویرانی صدها زن و مرد باشند. بآنان چه کسانی در راه آسایش این سرزمین جان خود باختهاند؟!
شگفتا چه حاجت بتراشیدن حسنعلیخان در جایی که آقای میرکریم بزاز آن سید پارسای بیگناه هست که چون بپای دار رسید با روی خندان فریاد زد : «زندهباد اسلام ، زندهباد حاجی شیخ عبدالله» (3) و بیآنکه شکستی بخود راه دهد گردن بریسمان سیاه داد؟!
آقا پترس ارمنی هست که چون بدار آویخته شد و از سنگینی جثهاش ریسمان پاره شده بزمین افتاد دوباره با پای خود از پلهها بالا رفته آن زجر جانکاه را بروی مردانگی خود نیاورد؟!
آن جوان دلیر گرجی هست که چون بالای کرسی مرگ جای گرفت اسلام آشکار ساخته وصیت کرد که او را رو بقبله دار کشند و در قبرستان مسلمانان بخاک سپارند و بیآنکه ترسی بخود راه دهد با روی خندان گردن بطناب داد؟!
مردمی که در تاریخ خود چنین جانبازانی را دارند چرا حسنعلیخان بتراشند؟! مردمی که بروز ناتوانی دولت خودشان در برابر زورگویی همسایهی ستمکاری قربانیهای بزرگی همچون ثقةالاسلام و شیخسلیم و میرزا علی واعظ دادهاند آیا ننگ بر آنان نیست که نامهای این قربانیهای گرانمایه را فراموش کرده بدروغ قهرمانهایی بسازند؟!
👇
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 6
چرا دانا دروغ پردازد یا بخواندن دروغ عمر خود را تباه سازد؟!
از کارهای شگفت رماننویسانست که یکی از ایشان افسانهای بافته بدینسان که حسنعلیخان نامی در قزوین رئیس مالیه بوده. بهنگامی که سپاه روس در ایران درنگ داشت شیخی در تهران و قزوین جاسوس ایشان بوده حسنعلیخان را بدشمنی سیاست روس متهم میدارد و چون آفیسری [1] (سرکردهای) با چند تن سالدات[2] بگرفتن او میآیند ، حسنعلیخان ایستادگی نموده دلیریها از خود آشکار میسازد و چون دستگیرش کرده نزد ژنرال میبرند در آنجا نیز دلیریها نموده سخنان درشت بژنرال میگوید و سیلی بروی او میزند ، ژنرال برآشفته فرمان دار زدن او را میدهد. لیکن آفیسر که باین کار مأمور بوده ناگهان فیلسوف وارستهای درمیآید که بکشته شدن خود رضا داده بکشتن حسنعلیخان قهرمان ایران رضا نمیدهد. خوشبختانه پیشامدی میکند که هر دوی ایشان رها میگردند.
این کار آقای رماننگار بدان میماند که کسی در محاکمه سندی که بدست دارد پنهان کرده و بدروغ سند دیگری ساخته و آن را نشان بدهد ، یا آنکه کسی با آدمیانی که خدا آفریده و جان بخشیده نجوشیده صورتهایی از پندار خود از گل یا گچ پدید آورده دل بآنها ببندد و با آنان روز بگزارد. یا کسی پدر و مادر و برادران خود را نپسندیده و با آنان درنیامیخته نقشهایی از روی دلخواه و پندار خود بر دیوار نگاشته و با آنها دل خود را خوش سازد. یا اینکه گروهی بزرگان و دانشمندانی را که میانهی خویش دارند بچیزی نشمرده و هرگز نام آنان را نبرده و بجای ایشان مجسمههایی از گل و سنگ ساخته و بداشتن آنها بنازند.
تو گویی هنگامی که سپاه روس در ایران درنگ داشت و آن ستمها و زورگوییها بایرانیان روا میداشت کسی از مردم این سرزمین فداکاری و ایستادگی ننموده که آقای رماننویس ناگزیر شده حسنعلیخانی بتراشد و نگزارد ایرانیان بیکبار سرافکنده و شرمنده باشند.
اگر آقای رماننگار نمیداند دیگران میدانند که در آن دورهی ناتوانی دولت و بیسرپرستی ایران کسانی که بایستی فداکاری بکنند و ایستادگی نمایند کردهاند و نمودهاند. آنان که در محرم1330 در تبریز بودند و جنگ مجاهدان را با روسیان دیدهاند میدانند که فداکاری و جانبازی بهتر از آن نمیشد که یکمشت مجاهدان بنام غیرت اسلام و ایرانیگری کردند که پس از چند روز جنگهای شیردلانه که دست و پای روسان را از همه جای شهر بریده در باغی بمحاصرهشان گرفتند ناگهان اردوی بزرگی از تفلیس با توپخانه بیاری روسیان رسید و مجاهدان چاره جز کنارهگیری ندیدند که کسانی از شهر گریخته و کسانی آن هم نپسندیده ایستادند تا مرگ آنان را دریابد.
آن داستان را تاکنون کسی ننوشته و شاید اگر نوشتههای پرفسور براون نبود کسی در اروپا
نمیدانست که دستِ ستمِ روس چه گلوهای بیگناهی را در ایران بفشرد. هنوز هم در کتاب آبی انگلیس و دیگر نوشتههای سیاسی اروپا گناه آن جنگ را بگردن تبریزیان انداخته مینویسند ایشان بودند که دست بکشتار باز کردند. باآنکه حقیقت برخلاف این است و دلیلهایی از نوشتههای خود اروپاییان در دست هست که روسان از مدتها نقشهی آن کشتار را میکشیدند تا چشم ایرانیان را یکجا بترسانند. مجاهدان اگرهم ایستادگی نمینمودند روسان کشتاری که بایستی بکنند میکردند. این سخنی است که انکار ندارد. ولی کیست که درپی اینگونه مطالب باشد و بنگارش آنها بپردازد؟! بنویسندگان ایران این کار بس که رمان ترجمه کنند یا تألیف نمایند و مایهی گمراهی و ویرانی صدها زن و مرد باشند. بآنان چه کسانی در راه آسایش این سرزمین جان خود باختهاند؟!
شگفتا چه حاجت بتراشیدن حسنعلیخان در جایی که آقای میرکریم بزاز آن سید پارسای بیگناه هست که چون بپای دار رسید با روی خندان فریاد زد : «زندهباد اسلام ، زندهباد حاجی شیخ عبدالله» (3) و بیآنکه شکستی بخود راه دهد گردن بریسمان سیاه داد؟!
آقا پترس ارمنی هست که چون بدار آویخته شد و از سنگینی جثهاش ریسمان پاره شده بزمین افتاد دوباره با پای خود از پلهها بالا رفته آن زجر جانکاه را بروی مردانگی خود نیاورد؟!
آن جوان دلیر گرجی هست که چون بالای کرسی مرگ جای گرفت اسلام آشکار ساخته وصیت کرد که او را رو بقبله دار کشند و در قبرستان مسلمانان بخاک سپارند و بیآنکه ترسی بخود راه دهد با روی خندان گردن بطناب داد؟!
مردمی که در تاریخ خود چنین جانبازانی را دارند چرا حسنعلیخان بتراشند؟! مردمی که بروز ناتوانی دولت خودشان در برابر زورگویی همسایهی ستمکاری قربانیهای بزرگی همچون ثقةالاسلام و شیخسلیم و میرزا علی واعظ دادهاند آیا ننگ بر آنان نیست که نامهای این قربانیهای گرانمایه را فراموش کرده بدروغ قهرمانهایی بسازند؟!
👇
ایستادگی در برابر زور و جانبازی در راه غیرت اگر مایهی سرفرازی مردمی هست پس چرا ایرانیان این داستانها را که هنوز بیست و اند سال بیش از زمان آنها نگذشته ننگارند و بخود نبالند؟! چرا داستان عاشورای1330 را مو بمو شرح ندهند؟! چرا ننویسند که روسان جوانی نورس و پانزده ساله را نیز بجرم سیاست آلوده ساخته ریسمان بگردنش انداختند؟! یا اگر این ایستادگیها و جانبازیها ارزشی ندارد پس چرا حسنعلیخان بتراشند و بیهوده دروغ بپردازند؟!
یک نویسندهی شیرین قلم و زبردستی چرا بچنان تألیفی که مایهی سودمندی ایرانیان تواند بود برنخیزد [و] با چنین نگارش بیهودهی بیجایی عمر خود و دیگران را تباه گرداند؟!
🔹 پانوشتها :
[1] : واژهی officer را که در فارسی همان سرکرده میباشد ، فرهنگستان افسر (=تاج) در برابرش گزارده!
[2] : سرباز به روسی
(3) : مقصود حاج شیخ عبدالله مازندرانی است که آقا میرکریم مقلد او بود.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
یک نویسندهی شیرین قلم و زبردستی چرا بچنان تألیفی که مایهی سودمندی ایرانیان تواند بود برنخیزد [و] با چنین نگارش بیهودهی بیجایی عمر خود و دیگران را تباه گرداند؟!
🔹 پانوشتها :
[1] : واژهی officer را که در فارسی همان سرکرده میباشد ، فرهنگستان افسر (=تاج) در برابرش گزارده!
[2] : سرباز به روسی
(3) : مقصود حاج شیخ عبدالله مازندرانی است که آقا میرکریم مقلد او بود.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 35ـ دربارهی صوفیان و درویشان (سه از چهار)
صوفیان سرچشمهی باورها و پندارهاشان همان گفتههای پلوتینوس بوده که در گفتار دیروزی شرح داده بیپایی و نادرستی آن را بازنمودیم. ولی سپس برخی از پیشوایانشان از راه فلسفهی یونان پیش آمده داستان «وحدت وجود» یا «یکی بودن هستی» را پدید آوردهاند. لیکن این هم بسود ایشان پایان نیافته و نتیجهای نداده. بلکه باید گفت : بد را بدتر و غلط را غلطتر گردانیده. اینان میگویند : خدا همان هستی است و چیز دیگر نیست ، و شما چون این سخن بشکافید معنایش نبودن خداست. معنایش اینست که ما خود خداییم و بچیز دیگر نیاز نداریم. زیرا هستی نه چیزیست که خود هست باشد. ما هستیم و از این هست بودن ما یک هستی فهمیده میشود ، و نه آنست که ما هستیم و هستی نیز هست. این سخن چون جایش اینجا نیست دامنه نداده درمیگذرم. همین اندازه باید گفت : خود هم نفهمیدهاند که چه میگویند ، و این است چون کتابهاشان بخوانید هر یکی معنای دیگری باین داستان میدهد و مثل دیگری میآورد.
این باورهای ایشانست. اما کردارهاشان : 1ـ بیکاری و خانقاهنشینی 2ـ زن نگرفتن و تنها زیستن. 3ـ نان از دست دیگران خوردن 4ـ با دف و نای پای کوبیدن و با آن ریش و پشم رقصیدن ـ که شما هر یکی از اینها را بگیرید گناه بزرگیست و زیان بزرگی را دربر دارد.
پیشینیانِ اینها پرداختن بکاری یا پیشهای را مانع میشماردند و آن را بد میدانستند. شیخ ابوسعید میگوید : بازار جایگاه شیاطین است. میگفتند : صوفی باید بخود پردازد و ذکر خواند و تهذیب نفس کند ، و اگر به یک کاری یا پیشهای پرداخت «اهل دنیا» میگردد و از راه خود بازمیماند. زن نگرفتن اجباری نبوده ولی بیشترشان نمیگرفتهاند. زیرا زن را نیز از «دنیا» میشماردهاند. نان از دست دیگران خوردن همگانی بوده. زیرا در جایی که بکاری و پیشهای نمیپرداختهاند ناگزیر بودهاند که چشم براه «احسان» و «صدقه»ی توانگران باشند ، و اگر نرسید ببازار افتاده یا بدرِ خانهها رفته گدایی کنند ، و این را نه تنها ننگ نمیدانستهاند بلکه یک قسمتی از ریاضت و عبادت میشماردهاند. اما رقص ، آن را بزبان خود «سماع» مینامیدهاند. یکی دف میزده و دیگری نای مینواخته و دیگری با آواز خوش شعرهای عاشقانه میخوانده ، و در این میان درویشان برقص میپرداختهاند و خود شیخ همان کار را میکرده است.
از همینجا شما فهم و دانش آنها را بسنجید. گروهی تا چه اندازه نافهم باشند که این ندانند بیکاری سامان زندگی را بهم میزند. ندانند که خدا شمارهی زنان و مردان را یکسان گردانیده و یک مردی چون زن نمیگیرد باعث سیاهروزی یک زنی شده است ، ندانند که نان از دست دیگران خوردن نشان پستی و زبونیست و آبرو را میریزد و شرم و آزرم را از میان میبرد ، ندانند که پای کوفتن و رقصیدن جز با هوسِ خود راه رفتن نیست و آن را «عبادت» یا «ریاضت» نام نتوان نهاد.
شگفتتر اینجاست که اینان که به بهانهی چشمپوشی از جهان و دامن درچیدن از لذت و سختی دادن بخود و کاستن از نیروهای تنی بخانقاه خزیده بودند در کردار همه بضد آن برخاسته و همه به تنآسایی و خوشی پرداختهاند!!. کیست که از بیکاری و مفتخواری خوشش نیاید؟!.. کیست که از ساز و آواز و رقص لذت نبرد؟!.. اما زن نگرفتن ، آن نه برای چشمپوشی از لذت ، بلکه برای گریز از رنج خانهداری بوده. وگرنه بیشترشان درمیان خود امردبازی و پستیهای دیگر داشتهاند ، و چون شیوهی ایشان بوده که برای هر کار زشتی یک عنوان نیکی میدادهاند باین زشتکاری نیز نامهایی دادهاند و رختهایی پوشانیدهاند. «بجمال خدا در روی شاهدان تماشا میکردهاند». جامی میگوید :
حُسن خویش از روی خوبان آشکارا کردهای
پس بچشم عاشقان در وی تماشا کردهای
یکی از بزرگان صوفیان ابوحامد کرمانی بوده که دربارهاش چنین مینویسند : «چون در سماع گرم شدی پیراهن خود و حضار را چاک کردی و سینه بسینهی ایشان نهادی و از آن تشفی حاصل نمودی. چون شیخ به بغداد رسید خلیفه پسر بدیع الجمالی داشت خبر ورود شیخ شنید قصد حضور مجلس شیخ نمود. گفتند که طریقهی شیخ اینست. خلیفهزاده گفت از قرار تقریر شما او کافر خواهد بود بمجلس او میروم اگر اینگونه نسبت بمن حرکتی کرد او را قربة الی الله بقتل رسانم و از وجود آن مبدع ، جهان را پاک گردانم و چون در سماع گرم گشت شیخ بکرامت دریافت و این رباعی بگفت :
سهل است مرا بر سر خنجر بودن
در پای مراد دوست بیسر بودن
تو آمدهای که کافری را بکشی
غازی چو تویی رواست کافر بودن
خلیفهزاده گریبان خود را درید و بقدم معذرت پیش آمده سر در قدم شیخ نهاد ...».
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 35ـ دربارهی صوفیان و درویشان (سه از چهار)
صوفیان سرچشمهی باورها و پندارهاشان همان گفتههای پلوتینوس بوده که در گفتار دیروزی شرح داده بیپایی و نادرستی آن را بازنمودیم. ولی سپس برخی از پیشوایانشان از راه فلسفهی یونان پیش آمده داستان «وحدت وجود» یا «یکی بودن هستی» را پدید آوردهاند. لیکن این هم بسود ایشان پایان نیافته و نتیجهای نداده. بلکه باید گفت : بد را بدتر و غلط را غلطتر گردانیده. اینان میگویند : خدا همان هستی است و چیز دیگر نیست ، و شما چون این سخن بشکافید معنایش نبودن خداست. معنایش اینست که ما خود خداییم و بچیز دیگر نیاز نداریم. زیرا هستی نه چیزیست که خود هست باشد. ما هستیم و از این هست بودن ما یک هستی فهمیده میشود ، و نه آنست که ما هستیم و هستی نیز هست. این سخن چون جایش اینجا نیست دامنه نداده درمیگذرم. همین اندازه باید گفت : خود هم نفهمیدهاند که چه میگویند ، و این است چون کتابهاشان بخوانید هر یکی معنای دیگری باین داستان میدهد و مثل دیگری میآورد.
این باورهای ایشانست. اما کردارهاشان : 1ـ بیکاری و خانقاهنشینی 2ـ زن نگرفتن و تنها زیستن. 3ـ نان از دست دیگران خوردن 4ـ با دف و نای پای کوبیدن و با آن ریش و پشم رقصیدن ـ که شما هر یکی از اینها را بگیرید گناه بزرگیست و زیان بزرگی را دربر دارد.
پیشینیانِ اینها پرداختن بکاری یا پیشهای را مانع میشماردند و آن را بد میدانستند. شیخ ابوسعید میگوید : بازار جایگاه شیاطین است. میگفتند : صوفی باید بخود پردازد و ذکر خواند و تهذیب نفس کند ، و اگر به یک کاری یا پیشهای پرداخت «اهل دنیا» میگردد و از راه خود بازمیماند. زن نگرفتن اجباری نبوده ولی بیشترشان نمیگرفتهاند. زیرا زن را نیز از «دنیا» میشماردهاند. نان از دست دیگران خوردن همگانی بوده. زیرا در جایی که بکاری و پیشهای نمیپرداختهاند ناگزیر بودهاند که چشم براه «احسان» و «صدقه»ی توانگران باشند ، و اگر نرسید ببازار افتاده یا بدرِ خانهها رفته گدایی کنند ، و این را نه تنها ننگ نمیدانستهاند بلکه یک قسمتی از ریاضت و عبادت میشماردهاند. اما رقص ، آن را بزبان خود «سماع» مینامیدهاند. یکی دف میزده و دیگری نای مینواخته و دیگری با آواز خوش شعرهای عاشقانه میخوانده ، و در این میان درویشان برقص میپرداختهاند و خود شیخ همان کار را میکرده است.
از همینجا شما فهم و دانش آنها را بسنجید. گروهی تا چه اندازه نافهم باشند که این ندانند بیکاری سامان زندگی را بهم میزند. ندانند که خدا شمارهی زنان و مردان را یکسان گردانیده و یک مردی چون زن نمیگیرد باعث سیاهروزی یک زنی شده است ، ندانند که نان از دست دیگران خوردن نشان پستی و زبونیست و آبرو را میریزد و شرم و آزرم را از میان میبرد ، ندانند که پای کوفتن و رقصیدن جز با هوسِ خود راه رفتن نیست و آن را «عبادت» یا «ریاضت» نام نتوان نهاد.
شگفتتر اینجاست که اینان که به بهانهی چشمپوشی از جهان و دامن درچیدن از لذت و سختی دادن بخود و کاستن از نیروهای تنی بخانقاه خزیده بودند در کردار همه بضد آن برخاسته و همه به تنآسایی و خوشی پرداختهاند!!. کیست که از بیکاری و مفتخواری خوشش نیاید؟!.. کیست که از ساز و آواز و رقص لذت نبرد؟!.. اما زن نگرفتن ، آن نه برای چشمپوشی از لذت ، بلکه برای گریز از رنج خانهداری بوده. وگرنه بیشترشان درمیان خود امردبازی و پستیهای دیگر داشتهاند ، و چون شیوهی ایشان بوده که برای هر کار زشتی یک عنوان نیکی میدادهاند باین زشتکاری نیز نامهایی دادهاند و رختهایی پوشانیدهاند. «بجمال خدا در روی شاهدان تماشا میکردهاند». جامی میگوید :
حُسن خویش از روی خوبان آشکارا کردهای
پس بچشم عاشقان در وی تماشا کردهای
یکی از بزرگان صوفیان ابوحامد کرمانی بوده که دربارهاش چنین مینویسند : «چون در سماع گرم شدی پیراهن خود و حضار را چاک کردی و سینه بسینهی ایشان نهادی و از آن تشفی حاصل نمودی. چون شیخ به بغداد رسید خلیفه پسر بدیع الجمالی داشت خبر ورود شیخ شنید قصد حضور مجلس شیخ نمود. گفتند که طریقهی شیخ اینست. خلیفهزاده گفت از قرار تقریر شما او کافر خواهد بود بمجلس او میروم اگر اینگونه نسبت بمن حرکتی کرد او را قربة الی الله بقتل رسانم و از وجود آن مبدع ، جهان را پاک گردانم و چون در سماع گرم گشت شیخ بکرامت دریافت و این رباعی بگفت :
سهل است مرا بر سر خنجر بودن
در پای مراد دوست بیسر بودن
تو آمدهای که کافری را بکشی
غازی چو تویی رواست کافر بودن
خلیفهزاده گریبان خود را درید و بقدم معذرت پیش آمده سر در قدم شیخ نهاد ...».
👇
گزاشتن نام «شاهد» بخدا ، و پیاپی گردانیدن کلمهی «عشق» و مانند اینها که سراپا بیفرهنگی و بیشرمیست از اینجا برخاسته است. ملا هادی سبزواری [1] که او را یکی از حکما میشناسند خدا را «شاهد هرجایی» خوانده میگوید :
با که توان گفت این سخن که نگارم
شاهد هرجایی است و گوشهنشین است
حکیم گردنشکسته را ببینید که با خدا چه گستاخی میکند ، چه بیفرهنگی نشان میدهد.
🔹 پانوشت :
1ـ این همانست که ادوارد براون در سفرنامهاش به ایران او را «بزرگترین فیلسوف ایران در قرن نوزدهم» میخواند و نزدیک به 20 صفحه دربارهی فلسفهی او در آن کتاب مینویسد.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
با که توان گفت این سخن که نگارم
شاهد هرجایی است و گوشهنشین است
حکیم گردنشکسته را ببینید که با خدا چه گستاخی میکند ، چه بیفرهنگی نشان میدهد.
🔹 پانوشت :
1ـ این همانست که ادوارد براون در سفرنامهاش به ایران او را «بزرگترین فیلسوف ایران در قرن نوزدهم» میخواند و نزدیک به 20 صفحه دربارهی فلسفهی او در آن کتاب مینویسد.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
92%
آری
0%
نه
8%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 14
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 7
گفتگو با بانو سیاح ـ 1
کوشاد تلگرام : در آغاز این رشته سخنان گفتیم دکتر فاطمهی سیّاح در نوشتاری در روزنامهی ایران به به نوشتههای پیمان در پیرامون رمان ایراد گرفت. کسروی نیز در نوشتهای در پیمان به آن بانو پاسخی بازداد. اکنون آن گفتگو را در اینجا دنبال میکنیم :
... نزد من دلیل نیکی یا بدی یک کار سود یا زیان اوست بجهانیان و من هر چیزی را جز در ترازوی سود و زیان جهان نمیسنجم.
... از گفتهی برادران گُنکور این جمله را نقل مینمایید که «تاریخ رمانی است روی داده و رمان ، تاریخی است که میتواند روی بدهد».
... من بر این گفته ایرادهایی دارم. این سخن بیرون فریبندهای دارد که میتواند شنونده را گیج ساخته مجبور از خاموشی گرداند. ولی از درون پایه و بنیادی ندارد. زیرا تاریخ نام آن حوادثی است که روی داده. حوادثی که روی نداده تاریخ نمیتواند بود.
بعبارت دیگر ما بحوادثی اهمیت داده بشنیدن و دانستن آن میکوشیم که روی داده است. اما حوادثی که هنوز روی نداده و شاید روی دهد جز پندار نیست که ما ارجی بآنها نمیدهیم. فرق حادثهی روی داده با حادثهای که شاید روی دهد از اینجا بهتر دانسته میشود که فرض کنیم کسی دههزار تومان پول در جیب خود دارد. کسی هم نقشهی داشتن دههزار تومان را در دل خود کشیده. آن یکی تاریخی است روی داده و این یکی تاریخی است که شاید روی دهد.
مَثَل دیگر ، کسی بگریبان مردی چسبیده میگوید : «تو صد تومان پول مرا خوردهای». یکی هم بگریبان مردی چسبیده میگوید : «میتواند بود که تو صد تومان پول مرا بخوری». آن یکی چیزیست روی داده. این یکی چیزیست که شاید روی دهد.
هر اثری که به یک داستانی بار است از این جهت است که آن داستان روی داده : اگر بشنیدن خبر آن میگراییم ، اگر در کتابها آن را مینگاریم ، اگر کسانی را که در آن دست داشتهاند میستاییم یا مینکوهیم ، اگر آن را مایهی عبرت میشماریم ، همهی اینها باین عنوان است که آن داستان روی داده. داستانی که روی نداده و جز در اندیشه و پندار یک رماننویسی وجود ندارد بچنین داستانی هیچ اثری بار نیست.
مثلاً اگر کسی آدم کشته اثرهای بسیاری بر آن بار است : هر کسی میخواهد داستان او را بشنود و چون شنید در اینجا و آنجا بازگوید ، هر کسی بر کشنده نفرین فرستاده کشته شده را بمظلومی یاد میکند ، کشنده را بمحکمه کشیده کیفر میدهند ، همیشه خویشان او سرافکندهی کار او میباشند و دیگر اینگونه اثرها.
ولی بر پندار اینکه فلان کس شاید آدم بکشد یا میتواند آدم بکشد هیچ اثری بار نیست ، چنانکه بر حوادثی که ما در خواب میبینیم اثری بار نمیکنیم.
مقصود خود را روشنتر سازم : در حوادث تنها اینکه «شدنی» است کافی نیست باید «شده» باشد تا تاریخ شمرده شود و اثرهایی بر آن بار گردد.
این تفاوت میانهی «شدنی» و «شده» در خود رمان بهتر از دیگر جاها پیداست. زیرا هر کسی که بخواندن رمانی آغاز میکند و سرگرم میشود و از حوادث آن متأثر میگردد ، در گرماگرم این تأثر همینکه متوجه افسانه بودن داستان میشود بیکبار آن تأثر از بین میرود.
نپندارید که مقصود شما را درنیافته ام. مقصود شما اینست که حوادثی که با اندک تفاوتی پیاپی در جهان روی میدهد رماننویس داستانی را شبیه آنها نوشته و پیرایههایی از پندار خود بر آن
میافزاید تا برجستهترین نمونهی آن حوادث باشد. نیز کسانی را از پندار خود درآورده در این داستان دخالت میدهد و این کسان را نیز برجستهترین تیپ خویش میسازد.
من میگویم : این زحمت برای چیست؟ اگر داستانی که سروده میشود شبیه حوادثی است که در جهان روی داده پس برای چه خود آن حوادث سروده نشود و شبیه آنها از راه پندار ساخته شود؟!
اما آن برجستگی که رماننگار بداستان میدهد بگفتهی خودتان آن پیرایه و فزونی است. پس اگر مقصود ساختن شبیه حوادث جهانی است این پیرایه نباید در کار باشد.
چون زمینه بسیار باریک است بیش از این در این زمینه سخن نمیرانیم. من پذیرفتم که رمان آنست که کسی داستانی از پندار خود سازد که «شدنی» باشد. ولی میپرسم آیا رمانهایی که شما آنها را ستوده و شاهکار ادبی میشمارید همهی آنها دارای این شرط میباشند؟ آیا داستانهایی که آناتول فرانس میسراید «شدنی» است؟!
...
چون بگفتهی تازیان «خواستن پردهی چشم و گوش است» از علاقهای که در رمانخوانان دربارهی آناتول فرانس میبینم دور نمیدانم که برای این کار او نیز علتی بتراشند و بگویند مقصود بیدار کردن مردم بوده که بر عیبهای خود بینا باشند.
من این را هم پذیرفتم. لیکن میپرسم : رازهای عشق را مو بمو گفتن و سخن را تا آخرین نقطهی آمیزش زن و مردی رسانیدن و چندین بار کالبد سرتاپا لخت زنی را از پیش دیدهی خوانندگان گذرانیدن ـ آیا این بیشرمیها چه علت داشته است؟!
———————————
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 7
گفتگو با بانو سیاح ـ 1
کوشاد تلگرام : در آغاز این رشته سخنان گفتیم دکتر فاطمهی سیّاح در نوشتاری در روزنامهی ایران به به نوشتههای پیمان در پیرامون رمان ایراد گرفت. کسروی نیز در نوشتهای در پیمان به آن بانو پاسخی بازداد. اکنون آن گفتگو را در اینجا دنبال میکنیم :
... نزد من دلیل نیکی یا بدی یک کار سود یا زیان اوست بجهانیان و من هر چیزی را جز در ترازوی سود و زیان جهان نمیسنجم.
... از گفتهی برادران گُنکور این جمله را نقل مینمایید که «تاریخ رمانی است روی داده و رمان ، تاریخی است که میتواند روی بدهد».
... من بر این گفته ایرادهایی دارم. این سخن بیرون فریبندهای دارد که میتواند شنونده را گیج ساخته مجبور از خاموشی گرداند. ولی از درون پایه و بنیادی ندارد. زیرا تاریخ نام آن حوادثی است که روی داده. حوادثی که روی نداده تاریخ نمیتواند بود.
بعبارت دیگر ما بحوادثی اهمیت داده بشنیدن و دانستن آن میکوشیم که روی داده است. اما حوادثی که هنوز روی نداده و شاید روی دهد جز پندار نیست که ما ارجی بآنها نمیدهیم. فرق حادثهی روی داده با حادثهای که شاید روی دهد از اینجا بهتر دانسته میشود که فرض کنیم کسی دههزار تومان پول در جیب خود دارد. کسی هم نقشهی داشتن دههزار تومان را در دل خود کشیده. آن یکی تاریخی است روی داده و این یکی تاریخی است که شاید روی دهد.
مَثَل دیگر ، کسی بگریبان مردی چسبیده میگوید : «تو صد تومان پول مرا خوردهای». یکی هم بگریبان مردی چسبیده میگوید : «میتواند بود که تو صد تومان پول مرا بخوری». آن یکی چیزیست روی داده. این یکی چیزیست که شاید روی دهد.
هر اثری که به یک داستانی بار است از این جهت است که آن داستان روی داده : اگر بشنیدن خبر آن میگراییم ، اگر در کتابها آن را مینگاریم ، اگر کسانی را که در آن دست داشتهاند میستاییم یا مینکوهیم ، اگر آن را مایهی عبرت میشماریم ، همهی اینها باین عنوان است که آن داستان روی داده. داستانی که روی نداده و جز در اندیشه و پندار یک رماننویسی وجود ندارد بچنین داستانی هیچ اثری بار نیست.
مثلاً اگر کسی آدم کشته اثرهای بسیاری بر آن بار است : هر کسی میخواهد داستان او را بشنود و چون شنید در اینجا و آنجا بازگوید ، هر کسی بر کشنده نفرین فرستاده کشته شده را بمظلومی یاد میکند ، کشنده را بمحکمه کشیده کیفر میدهند ، همیشه خویشان او سرافکندهی کار او میباشند و دیگر اینگونه اثرها.
ولی بر پندار اینکه فلان کس شاید آدم بکشد یا میتواند آدم بکشد هیچ اثری بار نیست ، چنانکه بر حوادثی که ما در خواب میبینیم اثری بار نمیکنیم.
مقصود خود را روشنتر سازم : در حوادث تنها اینکه «شدنی» است کافی نیست باید «شده» باشد تا تاریخ شمرده شود و اثرهایی بر آن بار گردد.
این تفاوت میانهی «شدنی» و «شده» در خود رمان بهتر از دیگر جاها پیداست. زیرا هر کسی که بخواندن رمانی آغاز میکند و سرگرم میشود و از حوادث آن متأثر میگردد ، در گرماگرم این تأثر همینکه متوجه افسانه بودن داستان میشود بیکبار آن تأثر از بین میرود.
نپندارید که مقصود شما را درنیافته ام. مقصود شما اینست که حوادثی که با اندک تفاوتی پیاپی در جهان روی میدهد رماننویس داستانی را شبیه آنها نوشته و پیرایههایی از پندار خود بر آن
میافزاید تا برجستهترین نمونهی آن حوادث باشد. نیز کسانی را از پندار خود درآورده در این داستان دخالت میدهد و این کسان را نیز برجستهترین تیپ خویش میسازد.
من میگویم : این زحمت برای چیست؟ اگر داستانی که سروده میشود شبیه حوادثی است که در جهان روی داده پس برای چه خود آن حوادث سروده نشود و شبیه آنها از راه پندار ساخته شود؟!
اما آن برجستگی که رماننگار بداستان میدهد بگفتهی خودتان آن پیرایه و فزونی است. پس اگر مقصود ساختن شبیه حوادث جهانی است این پیرایه نباید در کار باشد.
چون زمینه بسیار باریک است بیش از این در این زمینه سخن نمیرانیم. من پذیرفتم که رمان آنست که کسی داستانی از پندار خود سازد که «شدنی» باشد. ولی میپرسم آیا رمانهایی که شما آنها را ستوده و شاهکار ادبی میشمارید همهی آنها دارای این شرط میباشند؟ آیا داستانهایی که آناتول فرانس میسراید «شدنی» است؟!
...
چون بگفتهی تازیان «خواستن پردهی چشم و گوش است» از علاقهای که در رمانخوانان دربارهی آناتول فرانس میبینم دور نمیدانم که برای این کار او نیز علتی بتراشند و بگویند مقصود بیدار کردن مردم بوده که بر عیبهای خود بینا باشند.
من این را هم پذیرفتم. لیکن میپرسم : رازهای عشق را مو بمو گفتن و سخن را تا آخرین نقطهی آمیزش زن و مردی رسانیدن و چندین بار کالبد سرتاپا لخت زنی را از پیش دیدهی خوانندگان گذرانیدن ـ آیا این بیشرمیها چه علت داشته است؟!
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🌸