آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 35ـ دربارهی صوفیان و درویشان (چهار از چهار)
بدیها و زیانهای صوفیان بیشتر از آنست که در این یک رشته گفتارها بگنجد. اینان آتش بشرق زدهاند. علت بدبختی و درماندگی شرقیان را اگر چهار چیز بشماریم یکی از آنها صوفیگری است. یک گروه هوسمند آوازهدوستی در خانقاهها بیکار نشسته ، و نان از دست دیگران خورده پیاپی بافندگی کردهاند و دین و زندگانی و خوی و همه چیز را با اندیشههای کج و گمراه خود زهرآلود گردانیدهاند.
یکی از بدیهای آنان گستاخی و بیباکیشان در دروغسازی بوده. صوفیان بدو جهت بدروغ نیاز داشتهاند : نخست چون مدعی بودهاند ما از این خانقاهنشینی و ذکر و ریاضت مقامات میسپریم و بخدا میپیوندیم و اختیار جهان بدست ما میافتد ، در حالی که از ریشه دروغ بوده و در آن خانقاه هرچه تیرهدرونتر میشدهاند ، به این دروغ خود با دروغسازیهای دیگری پر و بال دادهاند. در کتابهاشان پیاپی معجزات و کرامات است که از پیران خود مینویسند.
دوم آنکه هر شیخی پنجاه یا صد تن یا بیشتر از درویشان را در خانقاهی گرد آورده و خود را ناگزیر میدیده که شکم آنها را سیر گرداند ، و برای این کار راهی جز پول طلبیدن از پادشاهان و بزرگان و توانگران نبوده ، برای این کار نیز ناگزیر بودهاند دروغها بسازند و چشمهای توانگران را بترسانند.
اگر کتاب اسرار التوحید را بخوانید پیاپی داستانهاست که مینویسد : «شیخ از میهنه بسرخس میشدی در هوا معلق میرفتی میان آسمان و زمین ولیکن جز ارباب بصیرت ندیدندی» ، «درمیان مجلس که شیخ را سخن میرفت ... از زحمت زنان کودکی خُرد از بام از کنار مادر بیفتاد. شیخ ما را چشم بر وی افتاده گفت بگیرش. دو دست از هوا پدید آمد و آن کودک را بگرفت و بزمین نهاد» ، شیخ از فلان پادشاه پول خواست و او وعده داد ولی نپرداخت و پس از چندی شبانه سگان او را بدریدند ... سراسر آن کتاب از اینگونه داستانهاست. کتابهای تذکرةالاولیاء و نفحات جامی و صفوةالصفا نیز همین گونه است.
آیا اینها راست است؟.. صوفیان چنین معجزاتی داشتهاند؟!.. اگر اینها راست است اکنون در زمان ما چند تنی از سران صوفی و از پیران ایشان در مراغه و شیراز و گناباد و تهران هستند ، یکی از اینان هم یک معجزهای یا کرامتی بنماید تا ما بدانیم آنچه از گذشتگانشان نوشتهاند راست بوده.
این شیوهی صوفیان بوده است که هر داستانی که رخ میداده با دروغ از آن استفاده مینمودهاند. مثلاً طغرل سلجوقی و برادرانش که پس از جنگهای بسیار با سلطان مسعود غزنوی و با دیگران بپادشاهی رسیدهاند ما میبینیم در کتاب اسرارالتوحید داستانی هست که شیخ ابوسعید آن پادشاهی را به ایشان داده.
در آخرهای زمان صفوی در پادشاهی شاهسلطانحسین با تحریک ملایان بصوفیها آزار میکردهاند ، و چون پس از سالیانی در نتیجهی سستی صدسالهی خاندان صفوی ، افغانان باسپهان دست یافته و آن خاندان را برانداختهاند صوفیان این را معجزهای برای خود گردانیدهاند. نادرشاه که یک مرد کوشنده و کاردانی بوده و به مفتخوارانی همچون صوفیان رو نمیداده کشته شدن او را نیز نتیجهی نفرین خودشان شماردهاند. کریمخان چون معصومعلیشاه و نورعلیشاه را از شیراز بیرون کرده مردن او را نیز از تأثیر این پنداشتهاند.
بدینسان از هر حادثهای بسود خود استفاده کردهاند. ولی زشتتر از همه رفتاری است که در حادثهی دلگداز مغول کردهاند. چنانکه یک بار هم گفتهایم یکی از علل زبونی ایرانیان در برابر مغول صوفیگری بوده (چنانکه ما این را در گفتارهای جداگانهای با دلیلهای مشروحتر خواهیم نوشت) [1] . لیکن صوفیان بجای اینکه از آن پیشامد عبرت گیرند و بگناه خود پی برند از آن داستان نیز بسود خود استفاده نمودند. زیرا چون سلطانمحمد خوارزمشاه چند سال پیش از داستان مغول شیخ مجدالدین بغدادی را که یکی از سران صوفی بود ، بگناه آنکه در نهان مادرش را بزنی خود آورده و با او درآمیخته بود کشت ، و سپس چون آن داستان دلگداز رخ داد و مغولان در ماوراءالنهر و ایران ملیونها خون بیگناهان ریختند ، صوفیان نامردانه فرصت یافته زبان شماتت باز کردند و چنین گفتند که خدا مغولان را بخونخواهی شیخمجدالدین فرستاده ، و این را دستاویز دیگری برای ترسانیدن مردم و لخت کردن آنها گردانیدند.
نادانی را بنگرید : خدا خون مجدالدین بغدادی را گرفته از که؟.. از زنان بیگناه و کودکان شیرخوار بخارا و سمرقند و خوارزم و مرو و نیشابور و بلخ و همدان. تو گویی خون مجدالدین را اینها ریخته بودهاند.
شگفتتر آنست که در آن داستان مغول چند تن از سران صوفی از شیخ نجمالدین کبرا و شیخ عطار و دیگران کشته شدهاند ، و این درخور پرسشست که چه شده خدا بخاطر یک مجدالدین کشته شده سراسر ایران را بخون کشیده و بخاطر این مشایخ زنده باری یک شهر را از کشتار آسوده نگه نداشته است؟!..
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 35ـ دربارهی صوفیان و درویشان (چهار از چهار)
بدیها و زیانهای صوفیان بیشتر از آنست که در این یک رشته گفتارها بگنجد. اینان آتش بشرق زدهاند. علت بدبختی و درماندگی شرقیان را اگر چهار چیز بشماریم یکی از آنها صوفیگری است. یک گروه هوسمند آوازهدوستی در خانقاهها بیکار نشسته ، و نان از دست دیگران خورده پیاپی بافندگی کردهاند و دین و زندگانی و خوی و همه چیز را با اندیشههای کج و گمراه خود زهرآلود گردانیدهاند.
یکی از بدیهای آنان گستاخی و بیباکیشان در دروغسازی بوده. صوفیان بدو جهت بدروغ نیاز داشتهاند : نخست چون مدعی بودهاند ما از این خانقاهنشینی و ذکر و ریاضت مقامات میسپریم و بخدا میپیوندیم و اختیار جهان بدست ما میافتد ، در حالی که از ریشه دروغ بوده و در آن خانقاه هرچه تیرهدرونتر میشدهاند ، به این دروغ خود با دروغسازیهای دیگری پر و بال دادهاند. در کتابهاشان پیاپی معجزات و کرامات است که از پیران خود مینویسند.
دوم آنکه هر شیخی پنجاه یا صد تن یا بیشتر از درویشان را در خانقاهی گرد آورده و خود را ناگزیر میدیده که شکم آنها را سیر گرداند ، و برای این کار راهی جز پول طلبیدن از پادشاهان و بزرگان و توانگران نبوده ، برای این کار نیز ناگزیر بودهاند دروغها بسازند و چشمهای توانگران را بترسانند.
اگر کتاب اسرار التوحید را بخوانید پیاپی داستانهاست که مینویسد : «شیخ از میهنه بسرخس میشدی در هوا معلق میرفتی میان آسمان و زمین ولیکن جز ارباب بصیرت ندیدندی» ، «درمیان مجلس که شیخ را سخن میرفت ... از زحمت زنان کودکی خُرد از بام از کنار مادر بیفتاد. شیخ ما را چشم بر وی افتاده گفت بگیرش. دو دست از هوا پدید آمد و آن کودک را بگرفت و بزمین نهاد» ، شیخ از فلان پادشاه پول خواست و او وعده داد ولی نپرداخت و پس از چندی شبانه سگان او را بدریدند ... سراسر آن کتاب از اینگونه داستانهاست. کتابهای تذکرةالاولیاء و نفحات جامی و صفوةالصفا نیز همین گونه است.
آیا اینها راست است؟.. صوفیان چنین معجزاتی داشتهاند؟!.. اگر اینها راست است اکنون در زمان ما چند تنی از سران صوفی و از پیران ایشان در مراغه و شیراز و گناباد و تهران هستند ، یکی از اینان هم یک معجزهای یا کرامتی بنماید تا ما بدانیم آنچه از گذشتگانشان نوشتهاند راست بوده.
این شیوهی صوفیان بوده است که هر داستانی که رخ میداده با دروغ از آن استفاده مینمودهاند. مثلاً طغرل سلجوقی و برادرانش که پس از جنگهای بسیار با سلطان مسعود غزنوی و با دیگران بپادشاهی رسیدهاند ما میبینیم در کتاب اسرارالتوحید داستانی هست که شیخ ابوسعید آن پادشاهی را به ایشان داده.
در آخرهای زمان صفوی در پادشاهی شاهسلطانحسین با تحریک ملایان بصوفیها آزار میکردهاند ، و چون پس از سالیانی در نتیجهی سستی صدسالهی خاندان صفوی ، افغانان باسپهان دست یافته و آن خاندان را برانداختهاند صوفیان این را معجزهای برای خود گردانیدهاند. نادرشاه که یک مرد کوشنده و کاردانی بوده و به مفتخوارانی همچون صوفیان رو نمیداده کشته شدن او را نیز نتیجهی نفرین خودشان شماردهاند. کریمخان چون معصومعلیشاه و نورعلیشاه را از شیراز بیرون کرده مردن او را نیز از تأثیر این پنداشتهاند.
بدینسان از هر حادثهای بسود خود استفاده کردهاند. ولی زشتتر از همه رفتاری است که در حادثهی دلگداز مغول کردهاند. چنانکه یک بار هم گفتهایم یکی از علل زبونی ایرانیان در برابر مغول صوفیگری بوده (چنانکه ما این را در گفتارهای جداگانهای با دلیلهای مشروحتر خواهیم نوشت) [1] . لیکن صوفیان بجای اینکه از آن پیشامد عبرت گیرند و بگناه خود پی برند از آن داستان نیز بسود خود استفاده نمودند. زیرا چون سلطانمحمد خوارزمشاه چند سال پیش از داستان مغول شیخ مجدالدین بغدادی را که یکی از سران صوفی بود ، بگناه آنکه در نهان مادرش را بزنی خود آورده و با او درآمیخته بود کشت ، و سپس چون آن داستان دلگداز رخ داد و مغولان در ماوراءالنهر و ایران ملیونها خون بیگناهان ریختند ، صوفیان نامردانه فرصت یافته زبان شماتت باز کردند و چنین گفتند که خدا مغولان را بخونخواهی شیخمجدالدین فرستاده ، و این را دستاویز دیگری برای ترسانیدن مردم و لخت کردن آنها گردانیدند.
نادانی را بنگرید : خدا خون مجدالدین بغدادی را گرفته از که؟.. از زنان بیگناه و کودکان شیرخوار بخارا و سمرقند و خوارزم و مرو و نیشابور و بلخ و همدان. تو گویی خون مجدالدین را اینها ریخته بودهاند.
شگفتتر آنست که در آن داستان مغول چند تن از سران صوفی از شیخ نجمالدین کبرا و شیخ عطار و دیگران کشته شدهاند ، و این درخور پرسشست که چه شده خدا بخاطر یک مجدالدین کشته شده سراسر ایران را بخون کشیده و بخاطر این مشایخ زنده باری یک شهر را از کشتار آسوده نگه نداشته است؟!..
👇
(پرچم روزانه شمارههای 196 ، 197 ، 198 و 199)
🔹 پانوشت :
1ـ درین باره بنگرید بکتاب «صوفیگری» گفتار ششم : «چگونه ایرانیان زبون مغولان شدند؟..»
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🔹 پانوشت :
1ـ درین باره بنگرید بکتاب «صوفیگری» گفتار ششم : «چگونه ایرانیان زبون مغولان شدند؟..»
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
Telegram
کتابخانه پاکدینی (کتابهای احمد کسروی و یاران او)
🔸 صوفیگری
🖌 احمد کسروی
🔍 چگونگی پیدایش صوفیگری ، بدیهای آن ، دروغگوییهای صوفیان ، سبب آنکه مغول ایران را بآسانی گرفت
📊 شمار ساتها : ۹۱
🔸 پراکنش : دیماه ۱۴۰۰
🔹 کتابخانهی پاکدینی
🛎 این کتاب از سوی «باهَمادِ پاکدینان» و بدست «کوشادِ…
🖌 احمد کسروی
🔍 چگونگی پیدایش صوفیگری ، بدیهای آن ، دروغگوییهای صوفیان ، سبب آنکه مغول ایران را بآسانی گرفت
📊 شمار ساتها : ۹۱
🔸 پراکنش : دیماه ۱۴۰۰
🔹 کتابخانهی پاکدینی
🛎 این کتاب از سوی «باهَمادِ پاکدینان» و بدست «کوشادِ…
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
86%
آری
14%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 15
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 8
گفتگو با بانو سیاح ـ 2
دربارهی رماننگاران اگر چند تنی را از ویکتور هوگو و تولستوی و مانند ایشان کنار بگزاریم که از آنان در جای دیگری سخن خواهیم راند ، حقیقت داستانِ دیگران آنکه چون رماننویسی از یکسوی کار بیمایهی آسانی است که هر کسی بآسانی میتواند چیزهایی بهم ببافد و داستانی پدید آورد. از سوی دیگر هم ، رمان بیش از هر کتابی خریدار دارد بویژه اگر سخن از زنان و از عشقبازی باشد و پیاپی یاد بوس و کنار کرده شود که بیشک نسخههای بسیاری بفروش رسیده و در اندکزمانی نام مؤلف دانشمند بهمه جا خواهد رسید از اینجهت رماننویسی رواج بسیار یافته و کسان بسیاری بسوی آن گراییدهاند. ...
چیزی که هست هر دسته و گروهی که پیشهی زشتی را پیش میگیرند ناچار عنوان نیکی برای آن میاندیشند که نزد مردم آن را دستاویز گیرند. برای رماننویسی هم عنوانهایی اندیشیدهاند تا بتوانند حقیقت آن را پوشیده بدارند و اینست که هر کسی لحن دیگری دارد و هر یکی عنوان
جداگانهای برای آن یاد میکند. ولی آیا حقیقت پنهان خواهد ماند؟!
...
ما آشکار میبینیم که رماننویسان چون بداستانهای مهم تاریخی نیز میپردازند نخست آن را بقالب افسانه میریزند تا موافق دلخواه افسانهپرستان باشد و در آنجا نیز پای زنی را بمیان میکشند تا از هر باره وسایلِ فراوانیِ خریداران کتاب فراهم باشد. آیا چه علت خردپسندی بر این کارها میتوان اندیشید؟!
این قضیه شنیدنی است که جوانی سالها در اروپا بسر داده و در بازگشت یک دیپلم و یک لقب دکتری همراه آورده. ولی این لقب و آن ورق همان اندازه ارزش دارد که لقب شیخ و اجازهی اجتهاد آخوندهای بیسواد نجفرفته. آقای دکتر از آنهمه علوم اروپا تنها فن رماننویسی را یاد گرفته و اینست که اکنون رماننویسی میکند و در وصف بوس و کنار داد دکتری میدهد. چرا که این کار آسان و بیمایه است و با اینحال خریدار فراوان هم دارد.
دکتر را این بس که آن سخنان بیشرمانه را برروی کاغذ بیاورد و کتابی تألیف و چاپ بکند و از این راه نانی بخورد. او را چه که صدها جوانان از خواندن این سخنان بیشرمانهی او رشتهی شکیبایی را از دست هِشته تشنهوار خود را بسرچشمههای سوزاک و سفلیس خواهند رسانید؟! او را چه که از این درس عشق که او بدختران جوان میآموزد چه فسادها در خاندانها خواهد روی داد؟!
آناتول را شما مینویسید : با تعصبِ مذهبی مبارزه کرده. من میگویم : با خدا هم مبارزه کرده. با عفت و پاکدامنی نیز مبارزه کرده.
در تبریز میگویند : «اسم شب دادن سرنا و دف نمیخواهد» من هم میگویم : «مبارزه با تعصبِ مذهبی گفتگو از تن لخت زنان نمیخواهد». در کتابهای این مرد ریشخند بر بدعتهای کشیشان و سرکوفت بر عفت و پاکدامنی همعنان میرود. از کجا که مقصودش جز رواج بیعفتی نبوده و ریشخند بر کشیشان را پردهی کار خود نساخته است؟!
* * *
اینکه من سرودن داستانهای عشقی و گفتگو کردن از زنان را بر رماننگاران ایراد میگیرم نپندارید که چون خودم از پل جوانی درگذشتهام اینست که بر جوانان و کارهای جوانی انکار دارم.
من اگرهم سالم از چهل گذشته و دورهی جوانی را بسر دادهام جوانی و چگونگی آن را فراموش نکردهام. به هر حال من بر آن کشش یا جذبه که آفریدگار میانهی زن و مرد گزارده و دو جنس را نیازمند یکدیگر ساخته ایراد ندارم. چگونه ایراد کنم بر چیزی که بنیاد پیدایش آدمیان و مایهی آبادی جهان است؟!
چیزی که هست اگر مردان و زنان را بحال خود بگزاریم مردان بدستیاری همان کشش ، بیشتر زنان را تیرهبخت و سیاهروز خواهند ساخت. داستانهای عشقی که میانهی زنان و مردان روی میدهد بیشتر آنها جز رسوایی زن و ننگینی او را نتیجه نمیدهد.
اگر قضیه این بود که هر مردی چون یک زنی را خواست و سر درپی او نهاده او را دریافت ، کار بزناشویی انجامد و مرد همیشه آن زن را دوست داشته پاسبان و نگهدار او باشد من هرگز سخنی در این زمینه نداشتم و ایرادی برماننگاران نمیگرفتم. بلکه بسیار شادمان میشدم از اینکه آنان با رمانهای خود بازار عشق و خواهانی را میانهی زنان و مردان هرچه گرمتر سازند.
فسوسا که قضیه نه اینست! بسیاری از مردان بلکه بیشتر ایشان جز از این مقصود ندارند که هر کدام زنی را شکار کرده تا دلش میخواهد با او کام گزارد و چون سیر شد ازو دوری جسته پی شکار دیگری برود و بدینسان زنان را بدبخت سازند.
از اینجاست که ما میگوییم : باید زنان از آمیزش با مردان بیگانه دور باشند تا بدام آنان نیفتند.
میگوییم : دختران تا شوهر نکردهاند باید چشم و گوششان بسته باشد تا با پای خود بدام نشتابند و سرمایهی زندگانی خود را از دست ندهند.
👇
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 8
گفتگو با بانو سیاح ـ 2
دربارهی رماننگاران اگر چند تنی را از ویکتور هوگو و تولستوی و مانند ایشان کنار بگزاریم که از آنان در جای دیگری سخن خواهیم راند ، حقیقت داستانِ دیگران آنکه چون رماننویسی از یکسوی کار بیمایهی آسانی است که هر کسی بآسانی میتواند چیزهایی بهم ببافد و داستانی پدید آورد. از سوی دیگر هم ، رمان بیش از هر کتابی خریدار دارد بویژه اگر سخن از زنان و از عشقبازی باشد و پیاپی یاد بوس و کنار کرده شود که بیشک نسخههای بسیاری بفروش رسیده و در اندکزمانی نام مؤلف دانشمند بهمه جا خواهد رسید از اینجهت رماننویسی رواج بسیار یافته و کسان بسیاری بسوی آن گراییدهاند. ...
چیزی که هست هر دسته و گروهی که پیشهی زشتی را پیش میگیرند ناچار عنوان نیکی برای آن میاندیشند که نزد مردم آن را دستاویز گیرند. برای رماننویسی هم عنوانهایی اندیشیدهاند تا بتوانند حقیقت آن را پوشیده بدارند و اینست که هر کسی لحن دیگری دارد و هر یکی عنوان
جداگانهای برای آن یاد میکند. ولی آیا حقیقت پنهان خواهد ماند؟!
...
ما آشکار میبینیم که رماننویسان چون بداستانهای مهم تاریخی نیز میپردازند نخست آن را بقالب افسانه میریزند تا موافق دلخواه افسانهپرستان باشد و در آنجا نیز پای زنی را بمیان میکشند تا از هر باره وسایلِ فراوانیِ خریداران کتاب فراهم باشد. آیا چه علت خردپسندی بر این کارها میتوان اندیشید؟!
این قضیه شنیدنی است که جوانی سالها در اروپا بسر داده و در بازگشت یک دیپلم و یک لقب دکتری همراه آورده. ولی این لقب و آن ورق همان اندازه ارزش دارد که لقب شیخ و اجازهی اجتهاد آخوندهای بیسواد نجفرفته. آقای دکتر از آنهمه علوم اروپا تنها فن رماننویسی را یاد گرفته و اینست که اکنون رماننویسی میکند و در وصف بوس و کنار داد دکتری میدهد. چرا که این کار آسان و بیمایه است و با اینحال خریدار فراوان هم دارد.
دکتر را این بس که آن سخنان بیشرمانه را برروی کاغذ بیاورد و کتابی تألیف و چاپ بکند و از این راه نانی بخورد. او را چه که صدها جوانان از خواندن این سخنان بیشرمانهی او رشتهی شکیبایی را از دست هِشته تشنهوار خود را بسرچشمههای سوزاک و سفلیس خواهند رسانید؟! او را چه که از این درس عشق که او بدختران جوان میآموزد چه فسادها در خاندانها خواهد روی داد؟!
آناتول را شما مینویسید : با تعصبِ مذهبی مبارزه کرده. من میگویم : با خدا هم مبارزه کرده. با عفت و پاکدامنی نیز مبارزه کرده.
در تبریز میگویند : «اسم شب دادن سرنا و دف نمیخواهد» من هم میگویم : «مبارزه با تعصبِ مذهبی گفتگو از تن لخت زنان نمیخواهد». در کتابهای این مرد ریشخند بر بدعتهای کشیشان و سرکوفت بر عفت و پاکدامنی همعنان میرود. از کجا که مقصودش جز رواج بیعفتی نبوده و ریشخند بر کشیشان را پردهی کار خود نساخته است؟!
* * *
اینکه من سرودن داستانهای عشقی و گفتگو کردن از زنان را بر رماننگاران ایراد میگیرم نپندارید که چون خودم از پل جوانی درگذشتهام اینست که بر جوانان و کارهای جوانی انکار دارم.
من اگرهم سالم از چهل گذشته و دورهی جوانی را بسر دادهام جوانی و چگونگی آن را فراموش نکردهام. به هر حال من بر آن کشش یا جذبه که آفریدگار میانهی زن و مرد گزارده و دو جنس را نیازمند یکدیگر ساخته ایراد ندارم. چگونه ایراد کنم بر چیزی که بنیاد پیدایش آدمیان و مایهی آبادی جهان است؟!
چیزی که هست اگر مردان و زنان را بحال خود بگزاریم مردان بدستیاری همان کشش ، بیشتر زنان را تیرهبخت و سیاهروز خواهند ساخت. داستانهای عشقی که میانهی زنان و مردان روی میدهد بیشتر آنها جز رسوایی زن و ننگینی او را نتیجه نمیدهد.
اگر قضیه این بود که هر مردی چون یک زنی را خواست و سر درپی او نهاده او را دریافت ، کار بزناشویی انجامد و مرد همیشه آن زن را دوست داشته پاسبان و نگهدار او باشد من هرگز سخنی در این زمینه نداشتم و ایرادی برماننگاران نمیگرفتم. بلکه بسیار شادمان میشدم از اینکه آنان با رمانهای خود بازار عشق و خواهانی را میانهی زنان و مردان هرچه گرمتر سازند.
فسوسا که قضیه نه اینست! بسیاری از مردان بلکه بیشتر ایشان جز از این مقصود ندارند که هر کدام زنی را شکار کرده تا دلش میخواهد با او کام گزارد و چون سیر شد ازو دوری جسته پی شکار دیگری برود و بدینسان زنان را بدبخت سازند.
از اینجاست که ما میگوییم : باید زنان از آمیزش با مردان بیگانه دور باشند تا بدام آنان نیفتند.
میگوییم : دختران تا شوهر نکردهاند باید چشم و گوششان بسته باشد تا با پای خود بدام نشتابند و سرمایهی زندگانی خود را از دست ندهند.
👇
میگوییم : جوانانِ زنناگرفته باید از شنیدن و دانستن هرگونه سخنی در زمینهی آمیزشهای زن و مردی دور باشند تا آتش جوانی در درون ایشان زبانه نکشد و بیاختیار بدنبال زنان و دختران نیفتند.
همهی اینها برای نگهداری زن است. برای آنست که مادران و خواهران ما از آسیب راهزنان شهری ایمن باشند.
ولی رماننویسان و آنان که ستونهای روزنامه را با گفتگو از روابط زن و مردی پر میسازند و بگمان خود پند و اندرز میسرایند از این نکته غفلت دارند که آن گفتگوها سنگ بیاد دزد انداختن است و نتیجه جز این نخواهد بود که مردان بفریفتن زنان دلیرتر گردند و زنان بخوردن فریب مردان آمادهتر باشند.
به هر حال ما حق داریم از رماننگاران بپرسیم که چگونه است که در هر زمانی پای زنان را بمیان میکشید؟! اگر مقصود شما پند و اندرز است مگر جز در زمینهی آمیزش مردان با زنان پندی و اندرزی نتوان سرود؟!
من هرگز شک ندارم که پای زنان را بمیان آوردنِ رماننگاران از راه پاکدلی نیست و جز این مقصود ندارند که از این راه نیز برواج کتاب خود بیفزایند.
پس چه فرقی هست میانهی این «دانشمندان» با آن شرکتهای فیلمبرداری که زنانی را مزدور گرفته تنهای نیمهلخت آنان را بفیلم درمیآورند و بیش از این مقصود ندارند که از این راه بر دخل تجارت خود بیفزایند؟!
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
همهی اینها برای نگهداری زن است. برای آنست که مادران و خواهران ما از آسیب راهزنان شهری ایمن باشند.
ولی رماننویسان و آنان که ستونهای روزنامه را با گفتگو از روابط زن و مردی پر میسازند و بگمان خود پند و اندرز میسرایند از این نکته غفلت دارند که آن گفتگوها سنگ بیاد دزد انداختن است و نتیجه جز این نخواهد بود که مردان بفریفتن زنان دلیرتر گردند و زنان بخوردن فریب مردان آمادهتر باشند.
به هر حال ما حق داریم از رماننگاران بپرسیم که چگونه است که در هر زمانی پای زنان را بمیان میکشید؟! اگر مقصود شما پند و اندرز است مگر جز در زمینهی آمیزش مردان با زنان پندی و اندرزی نتوان سرود؟!
من هرگز شک ندارم که پای زنان را بمیان آوردنِ رماننگاران از راه پاکدلی نیست و جز این مقصود ندارند که از این راه نیز برواج کتاب خود بیفزایند.
پس چه فرقی هست میانهی این «دانشمندان» با آن شرکتهای فیلمبرداری که زنانی را مزدور گرفته تنهای نیمهلخت آنان را بفیلم درمیآورند و بیش از این مقصود ندارند که از این راه بر دخل تجارت خود بیفزایند؟!
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 36ـ یک پیام و پاسخ آن (یک از یک)
شرحی را که در شمارهی 209 پرچم زیر عنوان «گفتگو با بهائیان» بچاپ رسانیدم [1] مایهی دلآزردگی برخی از بهائیان تهران گردیده و با زبان یکی از یاران «باوفا» چنین پیامی فرستادهاند : «شما که دعوای صلح کل میکنید بهر چه بما میتازید؟!. اگر منیر دیوان نتوانسته پاسخی به پرسش شما دهد ما حاضریم پاسخ دهیم. شما بخانهی ما بیایید و ما نیز دانشمندان خود را میخوانیم تا با شما گفتگو کنند» این پیامیست که فرستادهاند.
میگویم : آن شرحهایی که زیر عنوان «چرا از عدلیه بیرون آمدم؟..» در شمارههای پرچم بچاپ میرسد تاریخچهی زندگانی منست که چند سال پیش یادداشت کرده و نمیخواستم در زندگیم بچاپ رسد. ولی یک علتی مرا بچاپ آن واداشت ، آن یک تکه نیز در آن میان بچاپ رسیده.
هرچه هست ما را با بهائیان یا با دستهی دیگری دشمنی نیست و هرگز نمیخواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه میکنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما میگوییم : همهی جهانیان باید به یک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است ، و این نه چیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست.
این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همهی کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که میداریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجهای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادّیگری یا بفلسفهی یونان یا بکیشهای پراکنده میگیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را میگیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستیپژوهی بما پیوندند. از آقایان بهائی نیز همین را چشم میداریم.
اینکه مرا به نشست خواندهاید من بخانهی کسی نمیروم ولی درِ خانهام بروی هر کسی باز است. از آنسوی به نشست چه نیاز است؟.. یک پرسش من کردهام و شما نیز پاسخش را (اگر دارید) بفرستید و ما با خشنودی در پرچم بچاپ میرسانیم.
این را در اینجا مینویسم : دو سال پیش یک مردی از شما بنزد من آمد و چنین گفت : «من از خوانندگان پیمانم ولی میخواهم امشب یک پرسش کنم ، و آن اینکه شما مینویسید کسی که پیش افتاده و در زمینهای کوشش کرده دیگران نباید در همان زمینه بکوششهای دیگری پردازند ، بلکه بآن کوشنده یاوری نمایند و بکار او پیشرفت دهند. این را بارها مینویسید ، و من میپرسم پس چرا خودتان آن را بکار نمیبندید؟!. این سخنانی که شما مینویسید بهاءالله پیش از شما گفته است ، پس چرا خود شما آن نمیکنید که دین بهائی را رواج دهید و کوششهای بهاءالله را به نتیجه رسانید؟!». من چون دیدم مرد بادانش و فهمی است چنین گفتم : اگر این راستست که هرچه من میگویم بهاءالله پیش از من گفته است حق با شماست و من بایستی بجای این کوششها بیاری از بهائیگری پردازم ، ولی باید دید چنان چیزی راستست؟!.
سپس شرح دادم که گمراهی بزرگ امروزی مادّیگریست. دانشهای طبیعی با فلسفهی مادّی دست بهم داده ثابت میکنند که جهان آفرینش جز این دستگاه سَتَرسای[محسوس] مادّی نیست و در پشت سر این هیچ چیزی نمیباشد و اینست دانشمندان اروپا و آمریکا به خدا و روان و خرد و زندگانی جهان دیگر باور ندارند ، و گذشته از این زندگی را جز نبردی درمیان زندگان نمیشمارند و در نتیجهی اینست که هر کشوری میکوشد بدیگران برتری جوید و آنها را زیردست خود گرداند. این بزرگترین گمراهیست که جهان بخود دیده و شما چون پیمان را خواندهاید نیک میدانید که ما چه نبردهایی با این گمراهی نمودهایم و مینماییم و من چه پاسخهایی بفلسفهی مادّی دادهام ، و شما بگویید که بهاءالله در این باره چه نوشته است؟! چیزهای دیگر بکنار ، تنها دربارهی خرد چه نوشتهای از بهاءالله یا از جانشینان او در دست است؟!. دانشهای کنونی خرد را بمعنایی که ما میگوییم منکرند ، در حالی که اگر خرد نباشد همهی دینها از بنیاد برافتاده ، زیرا عنوان همهی آنها استناد به خرد است ، از اینرو من میپرسم آیا دربارهی خرد و رد دلایل فلسفهی مادّی چه نوشتهای از پیشوایان دین بهائی درمیانست؟!..
برخی پرسشهای دیگری نیز کردم که نیازی به نوشتن آنها در اینجا نیست و پاسخ را به نشست دیگر واگزاردم. در نشست دیگر آن مرد باخرد آمد و چنین گفت : «من خَستُوانم[=معترفم] که دین بهاء برای امروز سودی ندارد و نمیتواند جلو گمراهیها را بگیرد» و اکنون همان مرد از هواداران پیمان و پرچم میباشد. همچنین کسانی از جوانانِ دانشمند در مراغه و تهران و آمل و اهواز از بهائیگری روگردانیده و بما پیوستهاند.
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 36ـ یک پیام و پاسخ آن (یک از یک)
شرحی را که در شمارهی 209 پرچم زیر عنوان «گفتگو با بهائیان» بچاپ رسانیدم [1] مایهی دلآزردگی برخی از بهائیان تهران گردیده و با زبان یکی از یاران «باوفا» چنین پیامی فرستادهاند : «شما که دعوای صلح کل میکنید بهر چه بما میتازید؟!. اگر منیر دیوان نتوانسته پاسخی به پرسش شما دهد ما حاضریم پاسخ دهیم. شما بخانهی ما بیایید و ما نیز دانشمندان خود را میخوانیم تا با شما گفتگو کنند» این پیامیست که فرستادهاند.
میگویم : آن شرحهایی که زیر عنوان «چرا از عدلیه بیرون آمدم؟..» در شمارههای پرچم بچاپ میرسد تاریخچهی زندگانی منست که چند سال پیش یادداشت کرده و نمیخواستم در زندگیم بچاپ رسد. ولی یک علتی مرا بچاپ آن واداشت ، آن یک تکه نیز در آن میان بچاپ رسیده.
هرچه هست ما را با بهائیان یا با دستهی دیگری دشمنی نیست و هرگز نمیخواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه میکنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما میگوییم : همهی جهانیان باید به یک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است ، و این نه چیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست.
این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همهی کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که میداریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجهای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادّیگری یا بفلسفهی یونان یا بکیشهای پراکنده میگیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را میگیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستیپژوهی بما پیوندند. از آقایان بهائی نیز همین را چشم میداریم.
اینکه مرا به نشست خواندهاید من بخانهی کسی نمیروم ولی درِ خانهام بروی هر کسی باز است. از آنسوی به نشست چه نیاز است؟.. یک پرسش من کردهام و شما نیز پاسخش را (اگر دارید) بفرستید و ما با خشنودی در پرچم بچاپ میرسانیم.
این را در اینجا مینویسم : دو سال پیش یک مردی از شما بنزد من آمد و چنین گفت : «من از خوانندگان پیمانم ولی میخواهم امشب یک پرسش کنم ، و آن اینکه شما مینویسید کسی که پیش افتاده و در زمینهای کوشش کرده دیگران نباید در همان زمینه بکوششهای دیگری پردازند ، بلکه بآن کوشنده یاوری نمایند و بکار او پیشرفت دهند. این را بارها مینویسید ، و من میپرسم پس چرا خودتان آن را بکار نمیبندید؟!. این سخنانی که شما مینویسید بهاءالله پیش از شما گفته است ، پس چرا خود شما آن نمیکنید که دین بهائی را رواج دهید و کوششهای بهاءالله را به نتیجه رسانید؟!». من چون دیدم مرد بادانش و فهمی است چنین گفتم : اگر این راستست که هرچه من میگویم بهاءالله پیش از من گفته است حق با شماست و من بایستی بجای این کوششها بیاری از بهائیگری پردازم ، ولی باید دید چنان چیزی راستست؟!.
سپس شرح دادم که گمراهی بزرگ امروزی مادّیگریست. دانشهای طبیعی با فلسفهی مادّی دست بهم داده ثابت میکنند که جهان آفرینش جز این دستگاه سَتَرسای[محسوس] مادّی نیست و در پشت سر این هیچ چیزی نمیباشد و اینست دانشمندان اروپا و آمریکا به خدا و روان و خرد و زندگانی جهان دیگر باور ندارند ، و گذشته از این زندگی را جز نبردی درمیان زندگان نمیشمارند و در نتیجهی اینست که هر کشوری میکوشد بدیگران برتری جوید و آنها را زیردست خود گرداند. این بزرگترین گمراهیست که جهان بخود دیده و شما چون پیمان را خواندهاید نیک میدانید که ما چه نبردهایی با این گمراهی نمودهایم و مینماییم و من چه پاسخهایی بفلسفهی مادّی دادهام ، و شما بگویید که بهاءالله در این باره چه نوشته است؟! چیزهای دیگر بکنار ، تنها دربارهی خرد چه نوشتهای از بهاءالله یا از جانشینان او در دست است؟!. دانشهای کنونی خرد را بمعنایی که ما میگوییم منکرند ، در حالی که اگر خرد نباشد همهی دینها از بنیاد برافتاده ، زیرا عنوان همهی آنها استناد به خرد است ، از اینرو من میپرسم آیا دربارهی خرد و رد دلایل فلسفهی مادّی چه نوشتهای از پیشوایان دین بهائی درمیانست؟!..
برخی پرسشهای دیگری نیز کردم که نیازی به نوشتن آنها در اینجا نیست و پاسخ را به نشست دیگر واگزاردم. در نشست دیگر آن مرد باخرد آمد و چنین گفت : «من خَستُوانم[=معترفم] که دین بهاء برای امروز سودی ندارد و نمیتواند جلو گمراهیها را بگیرد» و اکنون همان مرد از هواداران پیمان و پرچم میباشد. همچنین کسانی از جوانانِ دانشمند در مراغه و تهران و آمل و اهواز از بهائیگری روگردانیده و بما پیوستهاند.
👇
اینها را مینویسم تا شما بدانید که پیشرفت ما جز از راه دلیل و منطق نیست و خواستی جز نشر حقایق نداریم و اینست همیشه نتیجه برمیداریم و بیاری خدا همهی پاکدلان و بخردان بما خواهند گرایید.
(پرچم روزانه شمارهی 214)
🔹 پانوشت :
1ـ این بخشی از کتاب «زندگانی من» میباشد که آن روزها تازه در پرچم زیر عنوان «داستان بیرون آمدن من از عدلیه» گفتار بگفتار بیرون میآمد. در کتاب «زندگانی من» این در گفتار «22ـ گفتگوهایی که با بهائیان میداشتیم» آمده است.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
(پرچم روزانه شمارهی 214)
🔹 پانوشت :
1ـ این بخشی از کتاب «زندگانی من» میباشد که آن روزها تازه در پرچم زیر عنوان «داستان بیرون آمدن من از عدلیه» گفتار بگفتار بیرون میآمد. در کتاب «زندگانی من» این در گفتار «22ـ گفتگوهایی که با بهائیان میداشتیم» آمده است.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
Forwarded from پاکدینی ـ احمد کسروی
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 16
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 9
گفتگو با بانو سیاح ـ 3
نمیدانم چه بگویم و چه بسرایم؟.. از یکسوی کسانی از ایرانیان نیز ندانسته آلودهی کار رمان شدهاند و این بر من دشوار است که بر آنان نکوهش نمایم. از سوی دیگر زیانهای رمان درخور خاموشی نیست.
درخور خاموشی نیست که کسانی زشتترین داستانها را سروده و کتابها چاپ کرده بدست پسران و دختران میدهند.
در اندکزمانی که رماننویسی در ایران آغاز شده یک رشته کتابهایی که خود ننگ ایران باید شمرد بیرون ریخته. اگر بخاموشی بگراییم این نادانان آبرویی برای ایران بازنخواهند گزاشت.
اگر بیگانگانی ایران را ندیدهاند و بخواهند آن را از روی رمانهای چاپ شده در تهران بشناسند ، زشتترین صورتی از این کشور در دل آنان جایگیر خواهد بود. هر نادانی که قلم بدست میگیرد تو گویی در این سرزمین جوش و جنبشی جز گِرد سر زنان ناپاک نیست یا جز از یکمشت مردان پلید بیهوده که سر درپی زنان و دختران دارند مردی در این کشور زندگی ندارد!
ما در ایران هستیم و میدانیم که این چرکها جز تراوش اندیشهی کج و چرکین خود آقای رماننگار نیست و در این کشور از آن نابکاریها کمتر نشانی توان یافت. ولی آیا این بیگانهی دور از ایران هم این حقیقت را میداند؟!
وانگاه من میپرسم : آیا در جهان هر چیزی گفتنی و نوشتنی است؟.. اگر میتوان این زشتکاریها را نوشت و بدست جوانان ناآزموده و سادهدل بلکه بدست بچگان نورس داد پس آن چه چیز است که باید پوشیده داشت و پرده بروی آن کشید؟! گذشته از همهی اینها آیا چه سودی از این داستانها موجود است؟!
اگر مرد بیغیرت ننگینی به یک زن نابکار هر جایی برخورده و بیآنکه او را از آن پلیدیها پاک سازد بخانهی خود برده و نابکارانه یک هفته بسر بردهاند آیا چنین داستان نابکارانهای درخور آنست که نام عشق برویش گزارده و در ستونهای روزنامه مو بمو شرح داده شود؟!
اگر یک دسته ژاندارم ناتراش بیابانی با یک دسته زنان بیآزرم هر جایی بر پشت بام کاروانسرایی بهم ریخته مست و بیخرد دادِ بیشرمی و بیباکی دادهاند آیا چنین رسوایی درخور آنست که در کتابی نوشته شده و بدست زنان و دختران داده شود؟!
من میپرسم : آیا یک مرد غیرتمندی رضا میدهد که زن و دختر او تماشاگر چنین رسواییها و بیشرمیها باشند؟..
خواهید گفت : نه! میگویم : پس چگونه است که رماننگار آن بیشرمیها را با صد گونه آب و تاب نوشته سرِ مویی از شرح و تفصیل فرونمیگزارد و مردان چنین کتابی را خریده بدست زنان و دختران خود میدهند؟..
آیا چنین ننگینکاریها درخورِ خاموشی است؟.. اگر در اینجا خاموش باید بود پس در کجاست که خاموش نباید بود؟!
چنانکه گفتهام : من نیک و بد هر چیز را در ترازوی سود و زیان جهان میسنجم. انگارها و پندارهایی که هر دسته و گروهی در میانهی خود دارند و آنها را دستاویز کار خود میشمارند نزد من ارج و بهایی ندارد.
تنها عنوان اینکه «رمان از ادبیات است» مرا از دنبال کردن زیانهای رمان بازنخواهد داشت.
«تاییس» رمان معروف آناتول فرانس که شما آنهمه ستایش ازو کردهاید هم اکنون در پیش من است. بار دیگر آن را خواندهام و هرچه میاندیشم زمینهای برای آن ستایشها در این کتاب نمیبینم.
...
این داستانها اندکی از آن تاریخ است که براستی روی داده بسیاری را هم مؤلف از پندار خود تراشیده و برآنها افزوده.
نخستین دشواری اینست که چگونه آن راستها را از این دروغها جدا سازیم؟.. ناگزیر باید همه را بیاد سپرد و چهبسا که خواننده این دروغها را بجای تاریخ باور کرده در اینجا و آنجا بازگوید. چنانکه باین خطا بیشتر رمانخوانان گرفتارند.
...
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔶 سومین جُستار : رُمان ـ 9
گفتگو با بانو سیاح ـ 3
نمیدانم چه بگویم و چه بسرایم؟.. از یکسوی کسانی از ایرانیان نیز ندانسته آلودهی کار رمان شدهاند و این بر من دشوار است که بر آنان نکوهش نمایم. از سوی دیگر زیانهای رمان درخور خاموشی نیست.
درخور خاموشی نیست که کسانی زشتترین داستانها را سروده و کتابها چاپ کرده بدست پسران و دختران میدهند.
در اندکزمانی که رماننویسی در ایران آغاز شده یک رشته کتابهایی که خود ننگ ایران باید شمرد بیرون ریخته. اگر بخاموشی بگراییم این نادانان آبرویی برای ایران بازنخواهند گزاشت.
اگر بیگانگانی ایران را ندیدهاند و بخواهند آن را از روی رمانهای چاپ شده در تهران بشناسند ، زشتترین صورتی از این کشور در دل آنان جایگیر خواهد بود. هر نادانی که قلم بدست میگیرد تو گویی در این سرزمین جوش و جنبشی جز گِرد سر زنان ناپاک نیست یا جز از یکمشت مردان پلید بیهوده که سر درپی زنان و دختران دارند مردی در این کشور زندگی ندارد!
ما در ایران هستیم و میدانیم که این چرکها جز تراوش اندیشهی کج و چرکین خود آقای رماننگار نیست و در این کشور از آن نابکاریها کمتر نشانی توان یافت. ولی آیا این بیگانهی دور از ایران هم این حقیقت را میداند؟!
وانگاه من میپرسم : آیا در جهان هر چیزی گفتنی و نوشتنی است؟.. اگر میتوان این زشتکاریها را نوشت و بدست جوانان ناآزموده و سادهدل بلکه بدست بچگان نورس داد پس آن چه چیز است که باید پوشیده داشت و پرده بروی آن کشید؟! گذشته از همهی اینها آیا چه سودی از این داستانها موجود است؟!
اگر مرد بیغیرت ننگینی به یک زن نابکار هر جایی برخورده و بیآنکه او را از آن پلیدیها پاک سازد بخانهی خود برده و نابکارانه یک هفته بسر بردهاند آیا چنین داستان نابکارانهای درخور آنست که نام عشق برویش گزارده و در ستونهای روزنامه مو بمو شرح داده شود؟!
اگر یک دسته ژاندارم ناتراش بیابانی با یک دسته زنان بیآزرم هر جایی بر پشت بام کاروانسرایی بهم ریخته مست و بیخرد دادِ بیشرمی و بیباکی دادهاند آیا چنین رسوایی درخور آنست که در کتابی نوشته شده و بدست زنان و دختران داده شود؟!
من میپرسم : آیا یک مرد غیرتمندی رضا میدهد که زن و دختر او تماشاگر چنین رسواییها و بیشرمیها باشند؟..
خواهید گفت : نه! میگویم : پس چگونه است که رماننگار آن بیشرمیها را با صد گونه آب و تاب نوشته سرِ مویی از شرح و تفصیل فرونمیگزارد و مردان چنین کتابی را خریده بدست زنان و دختران خود میدهند؟..
آیا چنین ننگینکاریها درخورِ خاموشی است؟.. اگر در اینجا خاموش باید بود پس در کجاست که خاموش نباید بود؟!
چنانکه گفتهام : من نیک و بد هر چیز را در ترازوی سود و زیان جهان میسنجم. انگارها و پندارهایی که هر دسته و گروهی در میانهی خود دارند و آنها را دستاویز کار خود میشمارند نزد من ارج و بهایی ندارد.
تنها عنوان اینکه «رمان از ادبیات است» مرا از دنبال کردن زیانهای رمان بازنخواهد داشت.
«تاییس» رمان معروف آناتول فرانس که شما آنهمه ستایش ازو کردهاید هم اکنون در پیش من است. بار دیگر آن را خواندهام و هرچه میاندیشم زمینهای برای آن ستایشها در این کتاب نمیبینم.
...
این داستانها اندکی از آن تاریخ است که براستی روی داده بسیاری را هم مؤلف از پندار خود تراشیده و برآنها افزوده.
نخستین دشواری اینست که چگونه آن راستها را از این دروغها جدا سازیم؟.. ناگزیر باید همه را بیاد سپرد و چهبسا که خواننده این دروغها را بجای تاریخ باور کرده در اینجا و آنجا بازگوید. چنانکه باین خطا بیشتر رمانخوانان گرفتارند.
...
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 37ـ تلگراف از مراغه یا پاسخ یک کس بیفرهنگ (یک از یک)
نامهی دانشوران کپیه پرچم از قبولی نامههایی که مایه و پایهاش فحش ، یاوه ، زورگویی است بیزارم شکسته باد دهانی که به پاکی ناسزا گوید.
ضیایی
پرچم : این تلگراف را بخواهش برخی از یاران تهران بچاپ میرسانیم و مقصود آنست که این بیفرهنگان پستنهاد که خود را بجلو ما انداختهاند و بیخردانه میخواهند با سخنان زشت خود ما را از پیشرفت بازدارند بفهمند که هستند مردان نیکنهاد بسیاری که از این پستیهای آنان بیزارند و بهنگام خود سزای آن پستیها را در دامنهاشان خواهند گزاشت. وگرنه ما دوست میداریم که کمترین یادی از آن بیفرهنگان که بتازگی فزونی یافتهاند نکنیم و آنان را بحال خودشان گزاریم تا هنگامی که سزاشان یابند. و چون برخی از یاران دلتنگی از این پستیها مینمایند و گاهی تاب نیاورده دست بکیفر باز میکنند (چنانکه دیروز یکی از آنان به یک جوانک ناپاکی کیفر بسزایی داده) این برای کاستن از دلتنگی ایشانست که میخواهم چند جملهای بنویسم :
نخست : آن کسانی که چه در تهران و چه در تبریز و چه در شیراز و چه در دیگر جاها زبان بسخنان ناپاک باز میکنند اگر نیک سنجید جز این نتوانستندی کرد. زیرا آنان که میشنوند که ما به یک رشته سخنانی برخاستهایم یا بایستی فهم و خرد درستی داشته این گفتگوهای ما را بپذیرند و در کوشش با ما همراهی نمایند که ندارند ، و یا بایستی جُربزهی گویندگی و نویسندگی داشته بپاسخهایی اگرچه از روی مغالطه باشد بپردازند که ندارند ، و یا بایستی بهرهای از شرافت داشته بخاموشی گرایند که ندارند و اینست هیچ کاری نتوانسته زبان بزشتگویی باز میکنند و الواطی خود را بهمه نشان میدهند.
دوم : بگفتهی آقای محیط ما از روز نخست که باین راه برخاستیم میدانستیم که در این توده چه آلودگیهایی هست. میدانستیم که یک دسته از الواط افزارکارشان دشنام خواهد بود. ولی آیا میتوانستیم بهمین دستاویز از کوشش بازایستیم؟ میتوانستیم از ترس بدزبانی یک گروهِ بیفرهنگ از یک کار بسیار ورجاوندِ[=مقدس] بزرگی بازمانیم؟!.
سوم : کسانی میگویند : در پرچم پاسخ نویسید. میگویم مگر ما میتوانیم باین نادانان پردازیم و از راه خود بازمانیم؟! ما اگر باینها پاسخ نویسیم خود و خوانندگان را سرگرم آن گفتگو گردانیده از مقصود دورشان ساختهایم. ما به هیچ پاسخی نباید پردازیم اگر گاهی کسانی از یاران همچون آقای ضیاءمقدم (در تلگراف بالایی) بیزاری آشکار کنند و یا همچون آقای جلالالدین جزایری (در پاسخی که بیاوهگوییهای بهمنی داده و در روزنامهی استوار بچاپ رسیده) پاسخی نویسند زیانی ندارد و من اینک فرصت را از دست نداده بآقای جزایری و آقای مقدم سپاس میگزارم.
چهارم : این خود نشانی از درماندگی این توده است که نُه سالست ما باین کوشش برخاستهایم و در این دیرگاه به هر زمینهای از مسائل زندگانی (از دین و آیین زندگانی و دانشها و روان و خرد و مانند اینها) درآمده ، و با هر یکی از گمراهیها (از فلسفه و شعر و کیشهای گوناگون و صوفیگری و خراباتیگری و مانند اینها) پرداخته ، و در همگی اینها شیوهی خود را این قرار دادهایم که موضوع را با روشنترین زبانی شرح کنیم و سپس دانستهی خود را با دلیلهایی ساده و آسان بنویسیم و در این نه سال شاید بیش از چند بار رخ نداده که کسی با سخن و دلیل بجلو ما بیاید و هر زمان که چنان کسی پیدا شده من خشنودی نشان دادهام و آن را فرصت شمردهام که بگفتگو پردازم (یکی از این کسان آقای منوچهر عدل است که گذشته از آنکه گفتاری بنزد ما فرستاده شرحی نیز در اختر شمال نوشته که ما بسیار خشنودیم و من پاسخهایی خواهم نوشت) دیگران همگی یا هایهوی میکنند و یا زبان ببدگویی باز مینمایند ، اینست حال این تودهی بدبخت درمانده.
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 37ـ تلگراف از مراغه یا پاسخ یک کس بیفرهنگ (یک از یک)
نامهی دانشوران کپیه پرچم از قبولی نامههایی که مایه و پایهاش فحش ، یاوه ، زورگویی است بیزارم شکسته باد دهانی که به پاکی ناسزا گوید.
ضیایی
پرچم : این تلگراف را بخواهش برخی از یاران تهران بچاپ میرسانیم و مقصود آنست که این بیفرهنگان پستنهاد که خود را بجلو ما انداختهاند و بیخردانه میخواهند با سخنان زشت خود ما را از پیشرفت بازدارند بفهمند که هستند مردان نیکنهاد بسیاری که از این پستیهای آنان بیزارند و بهنگام خود سزای آن پستیها را در دامنهاشان خواهند گزاشت. وگرنه ما دوست میداریم که کمترین یادی از آن بیفرهنگان که بتازگی فزونی یافتهاند نکنیم و آنان را بحال خودشان گزاریم تا هنگامی که سزاشان یابند. و چون برخی از یاران دلتنگی از این پستیها مینمایند و گاهی تاب نیاورده دست بکیفر باز میکنند (چنانکه دیروز یکی از آنان به یک جوانک ناپاکی کیفر بسزایی داده) این برای کاستن از دلتنگی ایشانست که میخواهم چند جملهای بنویسم :
نخست : آن کسانی که چه در تهران و چه در تبریز و چه در شیراز و چه در دیگر جاها زبان بسخنان ناپاک باز میکنند اگر نیک سنجید جز این نتوانستندی کرد. زیرا آنان که میشنوند که ما به یک رشته سخنانی برخاستهایم یا بایستی فهم و خرد درستی داشته این گفتگوهای ما را بپذیرند و در کوشش با ما همراهی نمایند که ندارند ، و یا بایستی جُربزهی گویندگی و نویسندگی داشته بپاسخهایی اگرچه از روی مغالطه باشد بپردازند که ندارند ، و یا بایستی بهرهای از شرافت داشته بخاموشی گرایند که ندارند و اینست هیچ کاری نتوانسته زبان بزشتگویی باز میکنند و الواطی خود را بهمه نشان میدهند.
دوم : بگفتهی آقای محیط ما از روز نخست که باین راه برخاستیم میدانستیم که در این توده چه آلودگیهایی هست. میدانستیم که یک دسته از الواط افزارکارشان دشنام خواهد بود. ولی آیا میتوانستیم بهمین دستاویز از کوشش بازایستیم؟ میتوانستیم از ترس بدزبانی یک گروهِ بیفرهنگ از یک کار بسیار ورجاوندِ[=مقدس] بزرگی بازمانیم؟!.
سوم : کسانی میگویند : در پرچم پاسخ نویسید. میگویم مگر ما میتوانیم باین نادانان پردازیم و از راه خود بازمانیم؟! ما اگر باینها پاسخ نویسیم خود و خوانندگان را سرگرم آن گفتگو گردانیده از مقصود دورشان ساختهایم. ما به هیچ پاسخی نباید پردازیم اگر گاهی کسانی از یاران همچون آقای ضیاءمقدم (در تلگراف بالایی) بیزاری آشکار کنند و یا همچون آقای جلالالدین جزایری (در پاسخی که بیاوهگوییهای بهمنی داده و در روزنامهی استوار بچاپ رسیده) پاسخی نویسند زیانی ندارد و من اینک فرصت را از دست نداده بآقای جزایری و آقای مقدم سپاس میگزارم.
چهارم : این خود نشانی از درماندگی این توده است که نُه سالست ما باین کوشش برخاستهایم و در این دیرگاه به هر زمینهای از مسائل زندگانی (از دین و آیین زندگانی و دانشها و روان و خرد و مانند اینها) درآمده ، و با هر یکی از گمراهیها (از فلسفه و شعر و کیشهای گوناگون و صوفیگری و خراباتیگری و مانند اینها) پرداخته ، و در همگی اینها شیوهی خود را این قرار دادهایم که موضوع را با روشنترین زبانی شرح کنیم و سپس دانستهی خود را با دلیلهایی ساده و آسان بنویسیم و در این نه سال شاید بیش از چند بار رخ نداده که کسی با سخن و دلیل بجلو ما بیاید و هر زمان که چنان کسی پیدا شده من خشنودی نشان دادهام و آن را فرصت شمردهام که بگفتگو پردازم (یکی از این کسان آقای منوچهر عدل است که گذشته از آنکه گفتاری بنزد ما فرستاده شرحی نیز در اختر شمال نوشته که ما بسیار خشنودیم و من پاسخهایی خواهم نوشت) دیگران همگی یا هایهوی میکنند و یا زبان ببدگویی باز مینمایند ، اینست حال این تودهی بدبخت درمانده.
👇
ما باید از اینها بجای رنجش و دلتنگی نتیجهی بهتر دیگری بگیریم و آن اینکه بدانیم این کسان تباه گردیدهاند و بدانیم که این توده بسیار بیچاره گردیده و بدانیم که باید کوشش بسیار کنیم تا این آلودگیها را از میان برداریم. این داستان را برای گواهی نوشته سخن را بپایان میرسانم : در هفت سال پیش که من تازه گفتارهایی دربارهی فلسفهی یونان مینوشتم و کسانی هایهوی میکردند روزی یکی از آشنایان که من او را دانشمند میشماردم در خیابان بمن رسیده چنین گفت : «من شما را بسیار دوست میدارم ولی آنچه را که دربارهی فلسفه نوشتهاید نمیتوانم پذیرفت». من گفتم : آنچه ما دربارهی فلسفه نوشتهایم نه چیزیست که کسی نپذیرد. گفت : من هنوز نخوانده ام و نمیدانم چه نوشتهاید. من از این گفتهی او سخت در شگفت شدم ولی سپس بخود آمده دیدم این سخن دلیل آنست که این مرد که من او را دانشمند میدانستم فهم و خردش را باخته است و من بجای شگفتی نمودن باید ماهیت او را بشناسم و دیگر ارزشی باو ندهم و همین رفتار را کردم که دیگر با او آمیزش نمینمودم و چون دو سال پیش بدرود زندگی گفته نامش را نمیبرم.
مقصودم اینست که ما باید بجای دلتنگی باین حقایق پی بریم و تکلیف خود را هرچه بهتر و روشنتر بدانیم. آن سخنانی که آنها مینویسند از حیث دشنامی هیچ معنایی یا اثری ندارد ولی ما باید بفهمیم و بدانیم در توده چه آلودگیهایی هست و بدانیم که باید کوششهای بیشتر از این کنیم تا این ناپاکیها را از میان برداریم. دیروز در روزنامهای دیدم که مینویسد مرا باین کوششها «جنون شهرتطلبی» واداشته. با خود گفتم یک مرد نادان درماندهای که حاضر شود نوشتههای مرا نخوانده و نفهمیده و نیندیشیده و از خواست من و یارانم آگاهی نیافته داوری کند بهتر از این چه تواند نوشت؟! بجای رنجش از سخنان پوچ او به بیچارگی و درماندگیش بخشایش آوردم.
(پرچم روزانه شمارهی 212)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
مقصودم اینست که ما باید بجای دلتنگی باین حقایق پی بریم و تکلیف خود را هرچه بهتر و روشنتر بدانیم. آن سخنانی که آنها مینویسند از حیث دشنامی هیچ معنایی یا اثری ندارد ولی ما باید بفهمیم و بدانیم در توده چه آلودگیهایی هست و بدانیم که باید کوششهای بیشتر از این کنیم تا این ناپاکیها را از میان برداریم. دیروز در روزنامهای دیدم که مینویسد مرا باین کوششها «جنون شهرتطلبی» واداشته. با خود گفتم یک مرد نادان درماندهای که حاضر شود نوشتههای مرا نخوانده و نفهمیده و نیندیشیده و از خواست من و یارانم آگاهی نیافته داوری کند بهتر از این چه تواند نوشت؟! بجای رنجش از سخنان پوچ او به بیچارگی و درماندگیش بخشایش آوردم.
(پرچم روزانه شمارهی 212)
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.