🔶 جنبش کتابسوزان ـ 8
🖌 نویساد تلگرام
این بدآموزیها هر کدام به تنهایی یک تودهای را نابود تواند کرد
(این نوشتار دنباله دارد)
———————————-
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
🖌 نویساد تلگرام
این بدآموزیها هر کدام به تنهایی یک تودهای را نابود تواند کرد
«این فشردهی گفتههای ایشانست :
ای بیخبر این شکل مجسم هیچست
این طارم نُه رواق ارقم هیچست
* * *
جهان و هرچه درو هست هیچ در هیچ هست
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
* * *
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان اینهمه نیست
خوشوقت رند و مست که دنیا و آخرت
بر باد داد و هیچ غم از بیش و کم نداشت
* * *
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را
از یکسو نیز پافشاری مینمایند که ما را در این جهان اختیاری نیست ، و آنچه به سر ما خواهد آمد از پیش نوشته شده و کوششهای ما سودی نتواند داشت :
زین پیش نشان بودنیها بودست
پیوسته قلم ز نیک و بد ناسودست
تقدیر تو را هر آنچه بایست بداد
غم خوردن و کوشیدن ما بیهودست
* * *
بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل
تو چه دانی قلم صنع بنامت چه نوشت
* * *
بگیر طرهی مه طلعتی و غصه نخور
که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است
* * *
برو ای زاهد و دعوت نکنم سوی بهشت
که خدا روز ازل بهر بهشتم نسرشت
* * *
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را
بدآموزیهای حافظ بیشتر از آنست که در اینجا بشماریم. این مرد کار را به آنجا رسانیده که از «گدایی» ستایش میکند : «که صدر مسندِ عزت گدای رهنشین دارد». بیکاری و بیعاری را که آشکاره میستاید و از بادهخواری و مستی لافها میزند در جای خود ، که آشکاره سخن از بچهبازی میراند :
«ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفتهای ...»
اما سعدی ، راستست که گاهی پندهایی داده و اندرزهایی سروده. ولی پندهای او آلوده با بدآموزیهای پست میباشد :
جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد
غلام همت آنم که دل برو ننهاد
«دل به جهان ننهادن» چیست؟. سعدی این سخن را از صوفیان آموخته. دل به جهان ننهادن در نزد سعدی و صوفیان این بوده که کسی پی کاری نرود و در گوشهای بیکار نشیند و زندگانی خود را از گدایی و ستایشگری راه بیندازد. این جمله در کتابهای صوفیان بسیار فراوانست : «همتش سر به دنیای دون فرونیاورد». حافظ نیز گفته است :
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
باز همان سعدی میگوید :
بسی صورت بگردیدست عالم
وزین صورت بگردد عاقبت هم
عمارت با سرای دیگر انداز
که دنیا را اساسی نیست محکم
وفاداری مجوی از دهر خونخوار
محالست انگبین در کام ارقم
اینها همه اندیشههای پست و بیارجست که سعدی از صوفیان گرفته و در شعرهای خود گنجانیده به خورد مردم میدهد. تنها اینها نیست. همان سعدی درسهای جبریگری ، چاپلوسی ، بیغیرتی و تردامنی نیز بسیار داده است. در جبریگری صد شعر بیشتر توان پیدا کرد :
بخت و دولت به کاردانی نیست
جز به تأیید آسمانی نیست
* * *
گرچه تیر از کمان همیگذرد
از کماندار بیند اهل خرد
* * *
گر زمین را به آسمان دوزی
ندهندت زیاده از روزی
* * *
سعادت به بخشایش داور است
نه در چنگ و بازوی زورآور است
در چاپلوسی که خود از استادان میبوده میگوید :
خلاف رأی سلطان رأی جستن
به خون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید شبست این
بباید گفت اینک ماه و پروین
در بیغیرتی و گریختن از جنگ میگوید :
چون زهرهی شیران بدرَد نعرهی کوس
زینهار مده جان گرامی بفسوس
با هرکه خصومت نتوان کرد بساز
دستی که بدندان نتوان برد ببوس
در تردامنی و ناپاکی باب پنجم گلستان را نوشته و صد بیآزرمی از خود نشانداده. این سعدی همانست که در زمان مغول بوده و آن ستمهای دلگداز را در کشور خود دیده و آن نالههای جگرسوز خاندانها را شنیده و کمترین اندوهی به خود راه نداده و در شعرهایش همه دم از باده و ساده زده. همانست که سال 656 را که سال کشتار و تاراج بغداد و عراق بوده سال خوشی خود خوانده :
در آن مدت که ما را وقت خوش بود ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود».
(این نوشتار دنباله دارد)
———————————-
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
88%
آری
13%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 24
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سخن پایانی ـ 5
این خودسری که در جاهایی نه یک دو جمله بلکه پاراگرافهایی را حذف کند و در جایی پاراگرافهایی را از پندار خود ببافد و در متن بگنجاند با قاعدهی وفاداری و امانت چه میسازد؟!
اگر رسم ترجمانی و تاریخنویسی اینست ، چه بیهوده کوشیدهاند ترجمانها و تاریخنویسانِ راستکاری که برای نوشتن یک جمله ناچار شده کتابها بخوانند. بارها نوشتههاشان را از نو خوانند تا به آن لغزشی راه نیافته باشد. در کشوری که به چنین کتابهایی پول دهند و چنین ترجمانهایی از بزرگان بشمار آیند ، چه شگفت که درسخواندگان بکارهای پررنجی همچون کشاورزی و کارگری برنخیزند. شما بسنجید کاری که بنیادگزاران شرکتهای بزرگ کردهاند با پنداربافهایی همچون این کس را. آنها برای هر دیواری که بالا رفته چه رنجها کشیدهاند و میوهاش آنست که صدها خانوادهی کارگری و کارمندی از آن روزی درمییابند و اینگونه نویسندگان چه راه آسان و کمرنجی پیدا کرده روزی از آن راه یافتهاند.
این مرد ترجمههای فراوانی کرده و اگر ایرادهای کارش همینها بود که یاد کردیم ، جا داشت چشم پوشیم و خرده نگیریم. فسوسا که این کمترین ایرادهاییست که در کارهایش دیده شده. برای آنکه خوانندگان با کارهای او بهتر آشنا گردند مثال از کتاب دیگرش میآوریم که آن را بعنوان «ترجمه و اقتباس» روانهی بازار کتاب کرده : کتابی است بنام «منم تیمور جهانگشا» دربارهی زندگی و جنگهای تیمور لنگ. این کتاب دست کم چهارده بار چاپ شده است.
* * *
گفتیم که ترجمان و ناشر زمینهچینیهایی میکردهاند که کتابهای آقای منصوری که زمینهاش تاریخ بود رمان ننماید. خوانندگان فریب آن را میخوردند که ترجمان چنین وامینمود که نویسنده خود تاریخنویسی بوده و پژوهشهای فراوانی کرده تا این کتاب را نوشته. بلکه در جاهایی مدعی بود که خود چیزهای سودمند به تاریخی که ترجمه کرده افزوده.
برای مثال تکههایی از پیشگفتار ترجمان (آقای منصوری) کتاب «منم تیمور جهانگشا» را در زیر میآوریم. مینویسد :
کوتاهسخن ، منصوری میگوید : مارسل بریون هرچه کتاب تاریخی بزبانهای گوناگون دربارهی تیمور بوده همه را خواند و قرائت کرد و مطالعه نمود و این کتاب را نوشت. سپس منصوری تو گویی این شرحها را هیچ نداده ، میگوید :
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سخن پایانی ـ 5
این خودسری که در جاهایی نه یک دو جمله بلکه پاراگرافهایی را حذف کند و در جایی پاراگرافهایی را از پندار خود ببافد و در متن بگنجاند با قاعدهی وفاداری و امانت چه میسازد؟!
اگر رسم ترجمانی و تاریخنویسی اینست ، چه بیهوده کوشیدهاند ترجمانها و تاریخنویسانِ راستکاری که برای نوشتن یک جمله ناچار شده کتابها بخوانند. بارها نوشتههاشان را از نو خوانند تا به آن لغزشی راه نیافته باشد. در کشوری که به چنین کتابهایی پول دهند و چنین ترجمانهایی از بزرگان بشمار آیند ، چه شگفت که درسخواندگان بکارهای پررنجی همچون کشاورزی و کارگری برنخیزند. شما بسنجید کاری که بنیادگزاران شرکتهای بزرگ کردهاند با پنداربافهایی همچون این کس را. آنها برای هر دیواری که بالا رفته چه رنجها کشیدهاند و میوهاش آنست که صدها خانوادهی کارگری و کارمندی از آن روزی درمییابند و اینگونه نویسندگان چه راه آسان و کمرنجی پیدا کرده روزی از آن راه یافتهاند.
این مرد ترجمههای فراوانی کرده و اگر ایرادهای کارش همینها بود که یاد کردیم ، جا داشت چشم پوشیم و خرده نگیریم. فسوسا که این کمترین ایرادهاییست که در کارهایش دیده شده. برای آنکه خوانندگان با کارهای او بهتر آشنا گردند مثال از کتاب دیگرش میآوریم که آن را بعنوان «ترجمه و اقتباس» روانهی بازار کتاب کرده : کتابی است بنام «منم تیمور جهانگشا» دربارهی زندگی و جنگهای تیمور لنگ. این کتاب دست کم چهارده بار چاپ شده است.
* * *
گفتیم که ترجمان و ناشر زمینهچینیهایی میکردهاند که کتابهای آقای منصوری که زمینهاش تاریخ بود رمان ننماید. خوانندگان فریب آن را میخوردند که ترجمان چنین وامینمود که نویسنده خود تاریخنویسی بوده و پژوهشهای فراوانی کرده تا این کتاب را نوشته. بلکه در جاهایی مدعی بود که خود چیزهای سودمند به تاریخی که ترجمه کرده افزوده.
برای مثال تکههایی از پیشگفتار ترجمان (آقای منصوری) کتاب «منم تیمور جهانگشا» را در زیر میآوریم. مینویسد :
«[کتاب] (منم تیمور جهانگشا) بتازگی از طرف (مارسل بریون) فرانسوی گردآوری و نوشته شده و تصور میکنیم از کتابهای خوب اروپای غربی در سنوات اخیر میباشد. او قبل از نوشتن این کتاب ، تمام تواریخ قدیم را که راجع به تیمور لنگ نوشته شده خواند و آنچه بزبان عربی نوشتهاند در متن اصلی قرائت کرد و تواریخ فارسی را در ترجمههای انگلیسی و فرانسوی و آلمانی مطالعه نمود و شروع بگردآوری و نوشتن این کتاب کرد.
کتابی که بنده برای ترجمه (منم تیمور جهانگشا) از آن استفاده کردهام ... دارای فهرستی است از تمام کتابهایی که او در کتابخانههای مختلف اروپا و آمریکا راجع به (تیمور لنگ) دیده و ... شرح حال مختصر هر یک از نویسندگان آن کتب را هم نوشته و بنده تا امروز ندیده بودم که یک نویسنده برای نشان دادن مأخذهای خویش این قدر دقیق باشد. [نکتهی شمارهی 1 در زیر دیده شود]
مثلاً یکی از کتابها که مورد استفادهی (مارسل بریون) قرار گرفته کتاب ظفرنامه تألیف (شرفالدین علی یزدی) است ... در سال 1653 میلادی ... بزبان فرانسوی ترجمه شده ...
[در آن فهرست] نویسندهی هر یک از کتابهایی که مورد استفادهی (مارسل بریون) قرار گرفته خواه بزبان فارسی و عربی و ترکی ، خواه بزبانهای اروپایی ... بطرزی مفید و مختصر ، معرفی شده است.
اما کتابی که اینک بخوانندگان تقدیم میشود و (مارسل بریون) فرانسوی زحمت گرد آوردن آن را بر عهده گرفته [نکتهی شمارهی 2 دیده شود] خاطرات تیمور لنگ بقلم خود اوست که نسخهی منحصر بفرد آن بزبان فارسی در تصرف (جعفرپاشا) حکمران یمن بوده ... و بعد از فوت (جعفرپاشا) ... کاتبی یک نسخه از روی آن کتاب نوشت و بهندوستان برد.
... تا اینکه یک افسر انگلیسی کتاب مزبور را از هندوستان بانگلستان برد ... و در آنجا ... به انگلیسی ترجمه و ... منتشر گردید.
مترجم چون معلم تاریخ نیست تا اینکه حرفهاش مستلزم تحقیقات تاریخی باشد ... نمیداند که آیا نسخهی فارسی منحصر بفرد این کتاب ... اینک هست یا نیست.
ولی ... تا امروز چاپ نشده ... و اینک با همت (مارسل بریون) این کتاب در دسترس خوانندگان قرار میگیرد.
... ما که فارسی زبان هستیم برای مزید استفاده از این کتاب ، قسمتی از اطلاعات تاریخی را که از مأخذهای فارسی بدست آمده بر آن افزودیم ... چیزهایی در این کتاب هست که در متن فرانسوی آن نیست». (نکتهی شمارهی 3 دیده شود)
کوتاهسخن ، منصوری میگوید : مارسل بریون هرچه کتاب تاریخی بزبانهای گوناگون دربارهی تیمور بوده همه را خواند و قرائت کرد و مطالعه نمود و این کتاب را نوشت. سپس منصوری تو گویی این شرحها را هیچ نداده ، میگوید :
«کتابی که بنده برای ترجمه (منم تیمور جهانگشا) از آن استفاده کردهام» فهرستی دارد از همهی آن کتابهایی که نویسنده «دیده». کتابهایی که نویسنده دیده چه معنی دارد؟!
چرا منصوری چنین آشفته نوشته؟! چرا سخنش آشکار نیست؟! اینهاست نکتههایی که باید اندیشید :
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ نامهی یکی از خوانندگان دربارهی کتابسوزان ـ 4
خواننده S.K سپس مینویسند :
میگوییم : اگر مغولان و هولاکوها از وحشیگری آتش به کتابها زدهاند ، آیا دلیل میشود که سوزانیدن کتاب همیشه بد باشد. همیشه از وحشیگری برخیزد؟! ما امروز بسیار نیازمند آنیم که به هزارها کتابی که مایهی بدبختی ما بوده و هست آتش بزنیم و نابودشان کنیم که هم پستی آنها را نشان دهیم و هم از دسترس خوانندگان بیرون آوریم. ولی این کار را نه با زور بلکه با بازنمودن یک رشته حقایق میکنیم و آنگاه خانههای خود را از آن ناپاکیها ، پاک میگردانیم و میکوشیم این را بگوش همگان برسانیم.
ما باید در زندگی همیشه خرد را بر احساسات فرمانروا گردانیم که همه چیز را به راهنمایی خرد بسنجیم. جراح هم چاقو بدست میگیرد ، چاقوکش هم. آیا باید کار آن دو را در یک جایگاه ببینیم؟! یک مشت الواط که در میخانه به پیکار برخاسته همه چیز را زیر دست و پا و چوب و چماق شکسته خرد گردانند ، آیا کارشان با بتشکنان تاریخ یکی است؟!
همین کتابسوزان را بدیده گیرید. جنگ جهانی دوم ریشههایش هرچه بود ، حزب نازی در آلمان و دستگاه اندیشهای ایشان ، تأثیر بسیاری بر آغاز و دامنه یافتن آن داشت. هنگامی که متفقین آلمان را گشاده زیردست گردانیدند ، به هیچ یک از نشانهها ، تندیسهها ، کتابها ، نوشتهها ، فیلمها ، سخنرانیهای ضبط شدهی آنها نبخشاییده همگی را شکسته بدور ریختند یا آتش زده خاکستر گردانیدند و آن کار را زدودن نازیگری (Denazification) از آلمان و اتریش نامیدند. اکنون آیا ما باید این کار متفقین را با وحشیگریهای مغولان در یک ترازو بگزاریم؟!
ما همهی تلاشمان اینست که مردم با حقایق زندگی آشنا گردند و خردها بلندی گیرد و از داوری آن در زندگی بهرهمند گردند ، به هر زمینهای میپردازند به مغز آن راه یابند و پروای نیک و بد و سود و زیان آن کنند و فریب ظاهر چیزها را نخورند. شما بجای آنکه این را یک گامی در راه خردمندی و آگاهی ایرانیان دانسته به همدستی بکوشید ، تنها به ظاهر کارها نگریسته در آن باره حساسیت نشان میدهید. شگفتتر آنکه با چنین حالی کار ما را نپسندیده به ما راه مینمایید.
میگویید : «به زعم ما جای کتاب های بد و آموزاک های نابسزا و ناهنجار نه در آتش بلکه در موزهها و برای عبرت آموزی و پندگیری نسل های آینده از عوارض بد و آسیب رسان آن هاست».
نخست بگوییم که سخنتان روشن نیست. زیرا موزههایی که در آنها کتاب میسزد گزاشت چه در ایران و چه در همهی کشورهای جهان ، مگر چند تاست؟! آنگاه مگر همه چنان کتابهایی را خواهند پذیرفت؟! بیگمان هزاران و ده هزاران کتاب جایی نخواهند یافت. برای آنها چه اندیشیدهاید؟!
کسانی میگویند کتابسوزانی که کسروی بنیاد گزارد «نمادین» بود. این سخن راست نیست. او نابودی همهی کتابهای زیانمند را آرمان راه پاکدینی میشمارد. این مرزی است جدا کننده میان دورهای که آدمیان نیک و بد از هم جدا نمیکردند و دورهای که به غفلت خود پی برده و پروای نیک و بد هر چیز از جمله کتاب را خواهند کرد. ولی شاید از این جهت این جنبش را نمادین توان گفت که ما تنها برای نشان دادن پستی و فرومایگی آنها آتششان زدهایم. وگرنه آن کتابها را میتوان از راههای دیگری همچون برود انداختن ، به چاه فروریختن یا خمیر گردانیدن نابود گردانید و از آسیبشان رهید.
👇
خواننده S.K سپس مینویسند :
« ۴ـ این کار (کتابسوزان) همیشه در تاریخ یک جنبه منفی و منفور بوده است و در جنگ ها و پیش آمد ها از آدمیان بد و متوحشی بر خاسته است مانند عُمَر و هلاکو که واکنش های بسیاری را برانگیخته و جزو کارهای بدشان در کارنامه اعمال شان به روسیاهی تا ابد خواهد ماند
به زعم ما جای کتاب های بد و آموزاک های نابسزا و ناهنجار نه در آتش بلکه در موزه ها و برای عبرت آموزی و پندگیری نسل های آینده از عوارض بد و آسیب رسان آن هاست
چه بسا اگر زنده یاد کسروی از این کار پرهیز می کرد ، جان گرانمایه اش را از دست نمی داد و ما را از آموزاک های بیشتر و والاتر محروم نمی ساخت و جنبش پاکدینی را به سرمنزل مقصود می رساند.
دست کم می توان گفت حتا اگر این کار توجیه خردپذیری داشته باشد ، باید در زمان مناسب آن صورت پذیرد و آن هنگام استیلا و غلبه کامل بر اوضاع و احوال کشور است نه در هنگامه چیرگی ملایان».
میگوییم : اگر مغولان و هولاکوها از وحشیگری آتش به کتابها زدهاند ، آیا دلیل میشود که سوزانیدن کتاب همیشه بد باشد. همیشه از وحشیگری برخیزد؟! ما امروز بسیار نیازمند آنیم که به هزارها کتابی که مایهی بدبختی ما بوده و هست آتش بزنیم و نابودشان کنیم که هم پستی آنها را نشان دهیم و هم از دسترس خوانندگان بیرون آوریم. ولی این کار را نه با زور بلکه با بازنمودن یک رشته حقایق میکنیم و آنگاه خانههای خود را از آن ناپاکیها ، پاک میگردانیم و میکوشیم این را بگوش همگان برسانیم.
ما باید در زندگی همیشه خرد را بر احساسات فرمانروا گردانیم که همه چیز را به راهنمایی خرد بسنجیم. جراح هم چاقو بدست میگیرد ، چاقوکش هم. آیا باید کار آن دو را در یک جایگاه ببینیم؟! یک مشت الواط که در میخانه به پیکار برخاسته همه چیز را زیر دست و پا و چوب و چماق شکسته خرد گردانند ، آیا کارشان با بتشکنان تاریخ یکی است؟!
همین کتابسوزان را بدیده گیرید. جنگ جهانی دوم ریشههایش هرچه بود ، حزب نازی در آلمان و دستگاه اندیشهای ایشان ، تأثیر بسیاری بر آغاز و دامنه یافتن آن داشت. هنگامی که متفقین آلمان را گشاده زیردست گردانیدند ، به هیچ یک از نشانهها ، تندیسهها ، کتابها ، نوشتهها ، فیلمها ، سخنرانیهای ضبط شدهی آنها نبخشاییده همگی را شکسته بدور ریختند یا آتش زده خاکستر گردانیدند و آن کار را زدودن نازیگری (Denazification) از آلمان و اتریش نامیدند. اکنون آیا ما باید این کار متفقین را با وحشیگریهای مغولان در یک ترازو بگزاریم؟!
ما همهی تلاشمان اینست که مردم با حقایق زندگی آشنا گردند و خردها بلندی گیرد و از داوری آن در زندگی بهرهمند گردند ، به هر زمینهای میپردازند به مغز آن راه یابند و پروای نیک و بد و سود و زیان آن کنند و فریب ظاهر چیزها را نخورند. شما بجای آنکه این را یک گامی در راه خردمندی و آگاهی ایرانیان دانسته به همدستی بکوشید ، تنها به ظاهر کارها نگریسته در آن باره حساسیت نشان میدهید. شگفتتر آنکه با چنین حالی کار ما را نپسندیده به ما راه مینمایید.
میگویید : «به زعم ما جای کتاب های بد و آموزاک های نابسزا و ناهنجار نه در آتش بلکه در موزهها و برای عبرت آموزی و پندگیری نسل های آینده از عوارض بد و آسیب رسان آن هاست».
نخست بگوییم که سخنتان روشن نیست. زیرا موزههایی که در آنها کتاب میسزد گزاشت چه در ایران و چه در همهی کشورهای جهان ، مگر چند تاست؟! آنگاه مگر همه چنان کتابهایی را خواهند پذیرفت؟! بیگمان هزاران و ده هزاران کتاب جایی نخواهند یافت. برای آنها چه اندیشیدهاید؟!
کسانی میگویند کتابسوزانی که کسروی بنیاد گزارد «نمادین» بود. این سخن راست نیست. او نابودی همهی کتابهای زیانمند را آرمان راه پاکدینی میشمارد. این مرزی است جدا کننده میان دورهای که آدمیان نیک و بد از هم جدا نمیکردند و دورهای که به غفلت خود پی برده و پروای نیک و بد هر چیز از جمله کتاب را خواهند کرد. ولی شاید از این جهت این جنبش را نمادین توان گفت که ما تنها برای نشان دادن پستی و فرومایگی آنها آتششان زدهایم. وگرنه آن کتابها را میتوان از راههای دیگری همچون برود انداختن ، به چاه فروریختن یا خمیر گردانیدن نابود گردانید و از آسیبشان رهید.
👇
ما نیز از سودی که از آنها توان برد نآگاه نیستیم. اندیشهمان آنست که یک یا چند نسخه از این کتابها که از دیدهی زبانشناسی ، تاریخ ، جغرافی و برخی آگاهیهای دیگر بکار میآید نگاه داشته شود. ما هیچگاه نگفتهایم از آنها هیچ سودی برنمیخیزد. گمان نمیرود شما بدانید ولی این را کسروی دو سه بار یاد کرده که کتابهایی همچون گلستان سعدی و اسرار التوحید با همهی زیانمندی از دیدهی زبان و نویسش فارسی درخور بهرهجوییاند. موزه بجای خود ، آنها در برخی پژوهشگاهها نیز جای دارند. ما نگاهمان به آنها تنها از دیدگاه سود و زیان توده است ، نه تندروی و هوس بکار بردن و آشوب برپا کردن.
برای مثالی دیگر میگوییم : کتابهای جهانگشای جوینی ، مطلع السعدین سمرقندی ، ظفرنامههای شامی و علی یزدی و بسیار مانند اینها ، سراسر چاپلوسی است چنانکه آنها را چاپلوسینامه توان خواند نه کتاب تاریخ. ولی اگر ما امروز همهی آنها را دور بریزیم ، راه جستجوهایی تاریخ مغول و تیمور را بستهایم. کسروی چاره را در آن میدانست که تاریخنویسانی ، بخش تاریخ آنها را نگاه داشته کتاب را از سخنبازی و چاپلوسی و پستیها بپیرایند تا برای دانشآموزان امروز سودمند افتد. اینبود کسانی را برانگیخت تا سفرنامهی حزین و دُرهی نادری را بپیرایند و کتاب نادرشاه را فراهم گردانند. این را سرمشقی برای آنگونه کتابهای تاریخی گردانید.
خواننده S.K افسوس میخورند که چه بسا کسروی جانش را بر سر کتابسوزان باخت و اگر به چنان کاری برنمیخاست میتوانست جنبش پاکدینی را به انجام رساند.
ما ارج احساسات گرمشان را میدانیم. ولی ایشان چون ارج جنبش کتابسوزان را بدانند ، خواهند فهمید که کسروی نیز جانش را بر سر چیزهایی گزارد که رستگاری ایرانیان و شرقیان وابسته به آن است. میدانیم این سخن بگوش بسیاری گزافه مینماید ولی راستی جز این نیست.
باید بیگمان بود که آنان به گمراهیهای خانهبرانداز ایران و شرق آشنا نیستند و اندازهی آسیب آنها را نمیدانند. کافیست آنان تأثیر آسیبزای آن کتابها را نیک دریافته باشند و آنگاه حالی را بیندیشند که در سراسر شرق چنان کتابهایی دیگر نباشد و مردمان از گمراهیهایی که سراسر شرق را گرفتار کرده رهیده باشند. در آن جاست که ارج جنبش کتابسوزان را خواهند دانست. خواهند دانست که کسروی نیز جانش را بر سر کارهای کمارج به بیم نینداخت.
روشنتر باید گفت : تا کسی تأثیر این گمراهیها را نداند ، به ارزش جنبش کتابسوزان پی نخواهد برد و ناگزیر آن را تندروی یا پیروی از هوس و بازیچه خواهد دانست.
در نوشتهی خواننده S.K نیز این ناآشنایی با تأثیر زبونگردانی و غیرتکُشی گمراهیها و در نتیجه کتابهایی که تبلیغ آن گمراهیها میکنند ، نمایانست. ایشان نوشتهاند : «دست کم میتوان گفت حتا اگر این کار توجیه خردپذیری داشته باشد ، باید در زمان مناسب آن صورت پذیرد و آن هنگام استیلا و غلبهی کامل بر اوضاع و احوال کشور است نه در هنگامهی چیرگی ملایان».
ایشان بهترست بدانند همان ملایان بر مردمی چیره شدند که این کتابها زبونشان گردانیده بود و هنوز هم یوغ بردگی چنان گمراهیهایی را بگردن دارند.
شما صدها کتابی که بدست سازمانهای آشکاری مانند «سازمان تبلیغات اسلامی» و دهها ناشری که ناآشکار وابستهی حکومت ملایانند چاپ میگردد یا دهها سایت گمراه گردانی را که بر پایهی همان کتابها در اینترنت بنیاد یافته بدیده گیرید و آنگاه ببینید آیا این سخن ایشان بجاست؟!
خوبست بدانند که وارونهی این راست است. به این معنی : چون این ملایان از رهگذر نادانی و ناآگاهیهای مردم چهلوهفت سال بر گردهی ما سوارند ، پس مردم این حقایق را دیر فهمیدهاند و باید تا دیرتر از این نشده ایشان را از گمراهیهایی که یافتهاند آگاه گردانید. باید هرچه زودتر ایشان را از خواندن کتابهای زیانمند و شعرپرستی و عرفانبافی و گرایش به مادیگری و کیشهای سراسر رسوایی رهانید ، تا راه برای خواندن کتابهای سودمند دیگر گشاده گردد.
👇
برای مثالی دیگر میگوییم : کتابهای جهانگشای جوینی ، مطلع السعدین سمرقندی ، ظفرنامههای شامی و علی یزدی و بسیار مانند اینها ، سراسر چاپلوسی است چنانکه آنها را چاپلوسینامه توان خواند نه کتاب تاریخ. ولی اگر ما امروز همهی آنها را دور بریزیم ، راه جستجوهایی تاریخ مغول و تیمور را بستهایم. کسروی چاره را در آن میدانست که تاریخنویسانی ، بخش تاریخ آنها را نگاه داشته کتاب را از سخنبازی و چاپلوسی و پستیها بپیرایند تا برای دانشآموزان امروز سودمند افتد. اینبود کسانی را برانگیخت تا سفرنامهی حزین و دُرهی نادری را بپیرایند و کتاب نادرشاه را فراهم گردانند. این را سرمشقی برای آنگونه کتابهای تاریخی گردانید.
«يكی از آرزوهای ماست كه چنانكه با کتابهای زيانمند دشمنی نموده بنابودی آنها میکوشیم بکتابهای سودمند هواداری نشان داده بفراوان گردانيدن آنها كوشيم. يكی از زمینههایی كه ما دوست میداریم كتاب نوشته شود و يا بچاپ رسد تاريخ است. تاريخ ايران ، تاريخ اروپا ، تاريخ جهان ؛ هر يكي زمينهی گشادهی ديگريست كه بکتابهای بسياری نياز دارد.
يكي از موضوعها در تاريخ داستان نادرشاه است. نادرشاه نزديك بزمان ما بوده. دويست سال بيشتر از زمان او نگذشته با اينحال تاريخش تاريك است. آنچه ما دربارهی نادرشاه میدانیم خبرهاييست كه ميرزا مهدیخان و برخی كسان ديگر در آنزمان نوشتهاند. تاکنون كسي بجستجوی دانشمندانه بدانسان كه شيوهی تاريخنويسي اينزمان است ، نپرداخته. رويهمرفته اندازهی بزرگي و نيكی اين پادشاه تاكنون دانسته نشده». (دیباچهی کتاب نادرشاه)
خواننده S.K افسوس میخورند که چه بسا کسروی جانش را بر سر کتابسوزان باخت و اگر به چنان کاری برنمیخاست میتوانست جنبش پاکدینی را به انجام رساند.
ما ارج احساسات گرمشان را میدانیم. ولی ایشان چون ارج جنبش کتابسوزان را بدانند ، خواهند فهمید که کسروی نیز جانش را بر سر چیزهایی گزارد که رستگاری ایرانیان و شرقیان وابسته به آن است. میدانیم این سخن بگوش بسیاری گزافه مینماید ولی راستی جز این نیست.
باید بیگمان بود که آنان به گمراهیهای خانهبرانداز ایران و شرق آشنا نیستند و اندازهی آسیب آنها را نمیدانند. کافیست آنان تأثیر آسیبزای آن کتابها را نیک دریافته باشند و آنگاه حالی را بیندیشند که در سراسر شرق چنان کتابهایی دیگر نباشد و مردمان از گمراهیهایی که سراسر شرق را گرفتار کرده رهیده باشند. در آن جاست که ارج جنبش کتابسوزان را خواهند دانست. خواهند دانست که کسروی نیز جانش را بر سر کارهای کمارج به بیم نینداخت.
روشنتر باید گفت : تا کسی تأثیر این گمراهیها را نداند ، به ارزش جنبش کتابسوزان پی نخواهد برد و ناگزیر آن را تندروی یا پیروی از هوس و بازیچه خواهد دانست.
در نوشتهی خواننده S.K نیز این ناآشنایی با تأثیر زبونگردانی و غیرتکُشی گمراهیها و در نتیجه کتابهایی که تبلیغ آن گمراهیها میکنند ، نمایانست. ایشان نوشتهاند : «دست کم میتوان گفت حتا اگر این کار توجیه خردپذیری داشته باشد ، باید در زمان مناسب آن صورت پذیرد و آن هنگام استیلا و غلبهی کامل بر اوضاع و احوال کشور است نه در هنگامهی چیرگی ملایان».
ایشان بهترست بدانند همان ملایان بر مردمی چیره شدند که این کتابها زبونشان گردانیده بود و هنوز هم یوغ بردگی چنان گمراهیهایی را بگردن دارند.
شما صدها کتابی که بدست سازمانهای آشکاری مانند «سازمان تبلیغات اسلامی» و دهها ناشری که ناآشکار وابستهی حکومت ملایانند چاپ میگردد یا دهها سایت گمراه گردانی را که بر پایهی همان کتابها در اینترنت بنیاد یافته بدیده گیرید و آنگاه ببینید آیا این سخن ایشان بجاست؟!
خوبست بدانند که وارونهی این راست است. به این معنی : چون این ملایان از رهگذر نادانی و ناآگاهیهای مردم چهلوهفت سال بر گردهی ما سوارند ، پس مردم این حقایق را دیر فهمیدهاند و باید تا دیرتر از این نشده ایشان را از گمراهیهایی که یافتهاند آگاه گردانید. باید هرچه زودتر ایشان را از خواندن کتابهای زیانمند و شعرپرستی و عرفانبافی و گرایش به مادیگری و کیشهای سراسر رسوایی رهانید ، تا راه برای خواندن کتابهای سودمند دیگر گشاده گردد.
👇
این سخنی تفننی یا بازی با واژهها نیست و خود یک حقیقت پرارجی را آشکار میگرداند. ما همگی چِبود (ماهیت) این حکومت را میدانیم. میدانیم همچون شتری که ازو پرسیدند : چرا گردنت کج است ، گفت : کجایم راست است؟!» ، چنین حکومتی که یک کار ارجداری برای مردمش نکرده ، بیهیچ گمانی تنها در سایهی پراکندهاندیشی و ندانستن حقایق زندگی و زبونی اندیشههای مردمست که توانسته چهلوهفت سال بر گردهی ایشان سوار شود.
.
.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 44ـ باز در پیرامون صوفیگری (یک از چهار)
در شمارههای پیش پرچم از صوفیگری سخن رانده گفتیم : سرچشمهی صوفیگری آن بود که پلوتینوس فیلسوف رومی چنین گفته : «روان آدمی از آنجهان آزاد و بیآلایش فرود آمده و در اینجهان گرفتار مادّه گردیده و آلودگیها پیدا کرده. لیکن هر کسی که بخواهشهای تن نپردازد و بپرورش روان برخیزد آلایش او کمتر خواهد بود ، و کسانی که بخواهند از این دامگه بازرهند و بجایگاه پیشین بازگردند باید از خوشیهای اینجهان دامن درچینند و پارسا باشند».
این سخن نتیجه آن را داده که کسانی از کارها و خوشیهای اینجهان روگردان باشند و در خانقاهها نشسته بخود سختی دهند ، و آن را وسیلهای برای پاکی روان و نیرومندی آن شمارند ، و چون اینان برای رنجانیدنِ تن رختهای پشمی ناهموار میپوشیدند آنان را «صوفی» (یا پشمینهپوش) نامیدهاند.
این آغاز صوفیگری بوده ولی داستان در اینجا نایستاده و کسانی چنین گفتهاند : «روانهای ما از خدا جدا میشود و پایین آمده در تن جا میگیرد ، و اینست ما چون بخود سختی دهیم و تن مادّی خود را از نیرو اندازیم بخدا میپیوندیم و خود خدا میشویم» ، و اینست کسانی از پیشروان ایشان همچون شِبلی و دیگران بدعوای خدایی برخاستهاند : «لیس فی جُبَّتی الا الله» [معنی : در رخت من چیزی جز خدا نیست (ضمنی : من خدایم).] یا «سبحانی ما اعظم شأنی» [معنی : جایگاهم پاک و بلند است. (سبحان یکی از نامهای خداست.)] .
سپس از این اندازه هم گذشته و داستان «وحدت وجود» را بمیان آوردهاند. این «وحدت وجود» یک معماییست که هر کسی بشکل دیگری آن را بازنموده و حقیقت آن اینست که کسانی میگویند : «خدا همین هستی (وجود) است و چیز دیگری نیست. اینست هر چیزی که در جهانست خداست. ما به هرچه مینگریم خدا را میبینیم و جز او را نمیبینیم :
یار بیپرده از در و دیوار
در تجلیست یا اولیالابصار»
پیداست که این عقیده جز از عقیدهی پیش است. در آنجا تنها «روان» آدمی را از خدا میشماردند و در اینجا تن و جان ، و آدمی و چهارپا ، و در و دیوار ، و سنگ و کوه ، و همه چیز را «خدا» میشمارند ـ ولی صوفیان هر دوی این عقیده را نگه داشتهاند و بهم آمیختهاند و شما اگر گفتار و کردار آنها را بسنجید و بیازمایید خواهید دید هر زمان یکی از این دو را پیش میکشند زیرا از یکسو همه چیز را خدا شمارده میگویند :
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو
این از ذکرهای ایشانست که همه شنیدهاند :
یاهو یاهو یا من هو
یا من لیس الا هو
در این باره داستانهای بسیاری از ایشان درمیان است. این دو داستان را من زبانی شنیدهام و در کتابی ندیدهام :
1) ابوبکر خوارزمی جای پای سگی را بوسید و چون ایراد گرفتند سری تکان داده و گفت : «هو!».
2) شیخ عطار در نیشابور چون نخستین بار چشمش بمغولان افتاد وجدی باو دست داد و گفت : «در این رخت آمدهای که نشناسمت».
دیده میخواهم که باشد شهشناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
و از یکسو میگویند باید رنج برد تا بخدا پیوست ، و پیران ایشان خود را بالا گرفته میگویند ما بخدا رسیدهایم.
باید پرسید : اگر این راستست که هرچه هست خداست «لیس فی الدار غیره دیار» [معنی : در خانه جز خداوندِ خانه نیست (ضمنی : در جهان چیزی جز خدا نیست).] دیگر چه نیازی به رنج کشیدن است؟!. مگر شما از خدا جدایید تا باو پیوندید؟! این یک ایراد بزرگی بایشانست.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 44ـ باز در پیرامون صوفیگری (یک از چهار)
در شمارههای پیش پرچم از صوفیگری سخن رانده گفتیم : سرچشمهی صوفیگری آن بود که پلوتینوس فیلسوف رومی چنین گفته : «روان آدمی از آنجهان آزاد و بیآلایش فرود آمده و در اینجهان گرفتار مادّه گردیده و آلودگیها پیدا کرده. لیکن هر کسی که بخواهشهای تن نپردازد و بپرورش روان برخیزد آلایش او کمتر خواهد بود ، و کسانی که بخواهند از این دامگه بازرهند و بجایگاه پیشین بازگردند باید از خوشیهای اینجهان دامن درچینند و پارسا باشند».
این سخن نتیجه آن را داده که کسانی از کارها و خوشیهای اینجهان روگردان باشند و در خانقاهها نشسته بخود سختی دهند ، و آن را وسیلهای برای پاکی روان و نیرومندی آن شمارند ، و چون اینان برای رنجانیدنِ تن رختهای پشمی ناهموار میپوشیدند آنان را «صوفی» (یا پشمینهپوش) نامیدهاند.
این آغاز صوفیگری بوده ولی داستان در اینجا نایستاده و کسانی چنین گفتهاند : «روانهای ما از خدا جدا میشود و پایین آمده در تن جا میگیرد ، و اینست ما چون بخود سختی دهیم و تن مادّی خود را از نیرو اندازیم بخدا میپیوندیم و خود خدا میشویم» ، و اینست کسانی از پیشروان ایشان همچون شِبلی و دیگران بدعوای خدایی برخاستهاند : «لیس فی جُبَّتی الا الله» [معنی : در رخت من چیزی جز خدا نیست (ضمنی : من خدایم).] یا «سبحانی ما اعظم شأنی» [معنی : جایگاهم پاک و بلند است. (سبحان یکی از نامهای خداست.)] .
سپس از این اندازه هم گذشته و داستان «وحدت وجود» را بمیان آوردهاند. این «وحدت وجود» یک معماییست که هر کسی بشکل دیگری آن را بازنموده و حقیقت آن اینست که کسانی میگویند : «خدا همین هستی (وجود) است و چیز دیگری نیست. اینست هر چیزی که در جهانست خداست. ما به هرچه مینگریم خدا را میبینیم و جز او را نمیبینیم :
یار بیپرده از در و دیوار
در تجلیست یا اولیالابصار»
پیداست که این عقیده جز از عقیدهی پیش است. در آنجا تنها «روان» آدمی را از خدا میشماردند و در اینجا تن و جان ، و آدمی و چهارپا ، و در و دیوار ، و سنگ و کوه ، و همه چیز را «خدا» میشمارند ـ ولی صوفیان هر دوی این عقیده را نگه داشتهاند و بهم آمیختهاند و شما اگر گفتار و کردار آنها را بسنجید و بیازمایید خواهید دید هر زمان یکی از این دو را پیش میکشند زیرا از یکسو همه چیز را خدا شمارده میگویند :
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو
این از ذکرهای ایشانست که همه شنیدهاند :
یاهو یاهو یا من هو
یا من لیس الا هو
در این باره داستانهای بسیاری از ایشان درمیان است. این دو داستان را من زبانی شنیدهام و در کتابی ندیدهام :
1) ابوبکر خوارزمی جای پای سگی را بوسید و چون ایراد گرفتند سری تکان داده و گفت : «هو!».
2) شیخ عطار در نیشابور چون نخستین بار چشمش بمغولان افتاد وجدی باو دست داد و گفت : «در این رخت آمدهای که نشناسمت».
دیده میخواهم که باشد شهشناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
و از یکسو میگویند باید رنج برد تا بخدا پیوست ، و پیران ایشان خود را بالا گرفته میگویند ما بخدا رسیدهایم.
باید پرسید : اگر این راستست که هرچه هست خداست «لیس فی الدار غیره دیار» [معنی : در خانه جز خداوندِ خانه نیست (ضمنی : در جهان چیزی جز خدا نیست).] دیگر چه نیازی به رنج کشیدن است؟!. مگر شما از خدا جدایید تا باو پیوندید؟! این یک ایراد بزرگی بایشانست.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
🔶 جنبش کتابسوزان ـ 9
🖌 نویساد تلگرام
دروغ بیشرمانهی قرآنسوزی
👇
🖌 نویساد تلگرام
دروغ بیشرمانهی قرآنسوزی
«اینهاست نمونهای از بدآموزیهای زهرآلود سعدی و حافظ. چون شما سنگ آنها را به سینه میزنید من اینها را یاد کردم. اکنون شما ... بگویید که آیا زیان این بدآموزیها را میدانستید یا نه؟.. آیا در این زمان که نبردهای سخت تاریخی در میان تودههای جهان میرود و دولتهای دیگر به نورسان درس میهندوستی و جانفشانی میدهند و از جوانان هوانورد و چترباز پدید میآورند ، به جوانان ایران درسهای صوفیگری و جبریگری و خراباتیگری دادن و سَهِشهای[= احساسات] آنان کشتن را زیانمند میشناختید یا نه؟.. ...
شاید بگویید : «ما زیانمندی آنها را ندانسته بودیم». بسیار نیک ما نیز ... میپذیریم که ندانسته بودید. لیکن چه خواهید گفت به اینکه ما چند سالست در این زمینه گفتارها نوشتهایم و بدآموزیهای سعدی و حافظ و مولوی و دیگران را پیاپی به رخ شما کشیدهایم؟!. آیا باز توانید گفت : «ندانسته بودیم»؟!. ما باز میپرسیم : شما نوشتههای ما را خواندهاید یا نه؟.. اگر نخواندهاید پس این دشمنیها از چه روست؟!. اگر خواندهاید دیگر چگونه توانید ندانستن را بهانه آورید؟!. ...
ما از شما میپرسیم : کتابهای حافظ و سعدی با این زیانمندی ، آیا ما گناه میکنیم که آنها را در دست نورسان نگزارده و میسوزانیم؟.. آیا گناهکار شمایید که اینها را و مانندهای اینها را به دست نورسان داده سهشهای آنان را کشته مغزهاشان از کار میاندازید یا ماییم که آن را گرفته به آتش میاندازیم؟!.. شما چه بهانه توانید آورد در برابر آنکه گلستان سعدی را با آن باب پنجمش بدست جوانان میدهید و زشتی این کار خود را درنمییابید؟!. آیا ما حق نمیداریم تنها این را دلیل گرفته شما را دشمن بدخواه این توده بشماریم؟!. همه چیز بکنار ، غیرتتان کجا رفته؟!. آ یا دادن گلستان و باب پنجمش بدست جوانان ، با غیرت و مردی تواند ساخت؟!. شما همانها هستید که دیوان ایرج با آن زشتیهایش بچاپ میرسد و بیست و پنج هزار نسخهی آن بدست نورسان میافتد و کمترین تکانی بخود نمیدهید. ولی ما که آن را میسوزانیم بدشمنی برمیخیزید. آیا شما بدخواه این مردم نیستید؟!.
یکی از بیآزرمیها که پارسال در تبریز در میان وحشیگریها [1] رخداد این بود که ملایان و دیگران برای برآغالانیدن مردم چنین پراکندند که ما قرآن را نیز سوزانیدهایم. این دروغ را پیرارسال در تهران نیز پراکنده بودند. در حالی که ما برای کتابسوزان در هر شهری جشن میگیریم و این با بودن گروهی از مردمست که کتابهای سوزانیدنی را میسوزانیم. از این گذشته تاکنون بارها گفتار نوشته بازنمودهایم که کدام کتابهاست باید سوزانید و ما هم میسوزانیم. بازنمودهایم که قرآن در نزد ما گرامیست و همیشه پاس آن داشتهایم میداریم و خواهیم داشت.
همان پارسال من چون میدانستم که باز چنان دروغی را خواهند پراکند در نشست کتابسوزان تهران روز یکم دیماه در گفتاری که راندیم در همان زمینه جملههایی را به زبان آوردیم که سپس چون دفتری بنام «یکم دیماه» به چاپ رسانیدیم و نامهای کتابهای سوخته شده را چه در تهران و چه در دیگر شهرها شمردیم ، در همان دفتر گفتار من نیز به چاپ رسیده و اینک آن جملهها را در پایین از همان دفتر میآورم :
«این را هم بگویم : دشمنان ما دروغی پراکندهاند که ما قرآن را نیز به آتش میاندازیم. روسیاهان چون درماندهاند به این دروغ دست مییازند. من آشکار میگویم بسیاری از کتابهایی که نزد دیگران ارجمند است ما به آتش میاندازیم. اینک کتابها روی میز چیده شده. در میان آنها گلستان و بوستان سعدی ، دیوان حافظ و مفاتیح الجنان ، و مانند اینها هست و همهی اینها درخور آتش است. ولی قرآن نزد ما گرامیست و ما پاسش میداریم. قرآن کجا و اینگونه سوزانیدن کجا؟!.. قرآن جای خود میدارد. در میان کتابها یک نسخه از انجیلها میبود که شما دیدید من جدا گردانیدم. انجیل با آن سخنانی که دربارهاش توان گفت با این کتابها که به آتش میکشیم در یک رده نیست. کتابهایی که بنیاد دینی از دینهای خدایی بوده باید پاس داریم».
یک دسته هم سوزانیدن مفاتیحالجنان و جامعالدعوات و مانند اینها را دستاویز گرفته هوچیگری راه میانداختند. میگفتند : «در اینها سورههایی از قرآن میبوده و شما سوزانیدهاید. نادانان نمیدانند که بیشتر بدآموزان و گمراه کنندگان آیهها و سورههای قرآن را در کتابهای خود آوردهاند ، و این نشدنیست که ما به پاس آنها از اینها چشم پوشیم. قرآن هر زمان که دستاویز بدآموزان و گمراه کنندگان گردید باید از هر راهیست قرآن را از دست آنان گرفت (گرچه با نابود گردانیدن آن باشد). همین کار را امام علی بن ایبطالب در جنگ صفین در برابر نیرنگهای معاویه کرد.
👇
مفاتیحالجنان کتابیست پر از زیارتنامهها ، پر از دستورهای بتپرستی. جامعالدعوات کتاب فالست. سورههای قرآن در توی آنها خود ناپاسداری بزرگی با قرآنست. نادان آن کسانی که اینها را نمیفهمند!. برای جلوگیری از این ناپاسداری بهترین چاره سوزانیدن آن کتابهاست. ما بسیار نیک کردهایم که آنها را سوزانیدهایم. باز هم خواهیم سوزانید. چیزی که هست این سوزانیدن برای سورههای قرآن معنی دیگری میدارد و برای بازماندهی کتاب معنی دیگری. دربارهی سورههای قرآن سوزانیدن همان معنی را میدارد که قرآن سوزانیدن یاران پیغمبر.
همه میدانیم که در زمان خلیفهی سوم چون قرآن نسخههای گوناگون پیدا کرده بود یاران پیغمبر یکی را که درست میبود برگزیده نسخههای دیگر را سوزانیدند.
به سخن بیش از این دامنه نمیدهم : این داستان کتابسوزانست که من با همهی پیرامونش به گفتگو گزاردم. کارهای خود را یکایک باز نمودم. روشن گردانیدم که چه چیزهایی ما را به این کار واداشته است و آنگاه چه نتیجههایی را از آن میخواهیم. بازنمودم که کدام کتابها را میسوزانیم. اینها را با گشادی و درازی بازنمودم برای آنکه مردان پاکدل و غیرتمند بخوانند و داوری کنند. نیک گفتهاند : «آن را که حساب پاکست از محاسبه چه باکست؟!.». ما در راه رهایی یک تودهی بیستملیونی میکوشیم و اینک من با سرفرازیِ بسیار کارهای خود را به زبان آوردم. ما دوست میداریم سراسر جهانیان از کارهای ما آگاه باشند. ...
خوب آقایان[نخستوزیر ، وزیر کشور ، وزیر دادگستری ، استاندار ، فرمانده ارتش ...] بگویید بدانیم چه بهانهای میداشتید که بدینسان قانون را زیر پا گزاردید؟!. چه انگیزه میداشت که از بایای خود چشم پوشیدید؟!. اگر روسیاه نیستید پاسخ دهید. شما نیز بنویسید». (کتاب دادگاه ، گفتار یکم ، بکوتاهی)
تا اینجا بود آن گفتار. چنانکه دیده میشود این گفتار دلیلهای جنبش کتابسوزان را روشن میگرداند.
(این نوشتار دنباله دارد)
🔹 پانوشت :
1ـ داستان این وحشیگریها را که بریختن خونِ یاران کسروی و تاراج باهماد آزادگان انجامید در پرچم هفتگی توانید خواند.
———————————-
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 25
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سخن پایانی ـ 6
1ـ به گفتهی منصوری این کتاب «مأخذهای» فراوانی داشته که نویسنده در کتابش ، فهرستی از آنها را با شرحهایی و با دقت آورده است. از آنسو ، مینویسد که این فهرستِ کتابهایی دربارهی تیمور بوده که نویسنده «در کتابخانههای مختلف اروپا و آمریکا» «دیده». یکی از آنها کتاب ظفرنامهی شرفالدین علی یزدی است.
2ـ این «اما» (اما کتابی که اینک بخوانندگان تقدیم میشود...) خودش یک معماست. آیا بریون آن فهرست مفصل را نوشته اما کتابی که بیرون داده «زندگینامهی تیمور به قلم خودش» میباشد؟!. اگر چنین باشد بریون آشکاره یک جوفروش گندمنما بوده : کتاب را با یک فهرست درازدامنی از کتابهای مرجع آراسته ولی آنچه بیرون داده سرگذشت تیمور به خامهی خودش میباشد ـ همان که زمانی به انگلیسی ترجمه و چاپ شده بوده. یکی از کتابهایی که در فهرست نامش را برده ظفرنامهی علی یزدی است. ولی در تکهای که از کتاب در زیر خواهیم آورد دیده میشود که نوشتههای او با ظفرنامهی علی یزدی ، ظفرنامهی شامی و مطلع السعدین سمرقندی یکباره در تضاد است.
از سوی دیگر ، منصوری آشکار نمیدارد که آنچه او ترجمه کرده بخشی از کتاب بریون است یا خود کتابی جداگانه. اگر کتابی جداگانه است و چنانکه خودش نیز به آن اقرار دارد ، آن فهرست یا هرگز نبوده یا اگر بوده و هست ربطی به این کتاب ندارد. به چه علت دربارهی آن فهرست با آب و تاب سخن گفته؟! آیا جز تاریخ راست وانمودن کتاب خودش علتی دیگر داشته است؟!
3ـ منصوری بیآنکه آشکاره بگوید چه چیزهایی به کتاب افزوده ، اعتراف دارد که از مراجع فارسی «قسمتی از اطلاعات تاریخی» را به کتاب افزوده ـ چیزهایی که در متن اصلی نوشتهی بریون نیست.
باین معنی از یک سو ، پای تاریخ را بمیان میآورد که همه راستیهاست (نه پنداربافی) و از سوی دیگر ، با آنکه اعتراف دارد «حرفهاش مستلزم تحقیقات تاریخی نیست» مدعی است چیزهایی از «تاریخهای فارسی» بدست آورده و بر کتاب افزوده و سود آن را بیشتر کرده.
پس مسئولیت راست و تاریخی بودن داستانها بگردن منصوری است. اگر بریون هم چیزی بخلاف تاریخها نوشته ، او از همان «مأخذ فارسی» میتوانست نااستوار بودن آنها را دریابد (کاری که ما کردهایم) و دست از ترجمه بازدارد. ولی بجای آن مینویسد : «برای مزید استفاده از این کتاب ، قسمتی از اطلاعات تاریخی را که از مأخذهای فارسی بدست آمده بر آن افزودیم».
میبایست ازو پرسیده شود : تو که مدعی هستی به کتابهای تاریخی بازگشتهای تا این کتاب را هرچه سودمندتر گردانی در کدام تاریخ چنین افسانههایی از لشکرکشی تیمور برای کینجویی خون پسرش چیزی نوشته بودند؟! چرا این نیندیشیدی که با ترجمهی چنان کتابی مغزها را آشفته میگردانی و آگاهیهای غلط به مردم میدهی؟!. باید گفته میشد : «تو بیگمان میدانستی که تاریخ با راستیها سر و کار دارد. پس پاسخده (=مسئول) افزودههای خود هستی. تاریخ همچون رمان نیست که چشمها را بربندی و اسب پندار را به تاخت و تاز درآوری و آنچه پدید آمد را بخواننده بخوانانی».
دربارهی تیمور گزافه بسیار گفته شده و گویا این از چند روست. نخست آنکه زمان تیمور از دورههای زبونی ایرانیانست و خردها کوتاهی گرفته بود. همچنین او سخت مردمفریب بود و خود را مسلمانی باورمند و دوستدار فقیهان و عارفان نشان میداد. ما اینها را از کتابهای تاریخ آن زمان درمییابیم ـ کتابهایی که باید آنها را چاپلوسینامه نامید نه ظفرنامه یا تاریخ. در اینگونه دورههای زبونیِ خردها گزافهبافی رونق میگیرد. چنانکه در روزگار ما ملایی پیدا میشود که بگوید : علی خامنهای چون زاییده میشد گفت : «یا علی» ، در آن دوره هم کسانی پیدا شدهاند که دربارهی تیمور افسانهها بافتهاند و از جمله حافظ قرآنش شناسانیدهاند.
بسا که یک نسخه از چنان گزافهسراییها بدست منصوری افتاده که از آن رمانی پدید آورده ولی نامش را «ترجمه و اقتباس» گزارده.
اینکه برخی از اروپاییان در تاریخهاشان ستایش از تیمور سرودهاند ، میتوان گمانید که آن نیز بیعلت نیست. در آن زمان عثمانیان نزدیکترین خطر برای مسیحیان بشمار میآمدند. از جمله ییلدیریم بایزید سلطان عثمانی سپاه به غرب آناتولی برده بود که استانبول را گشاده از دست مسیحیان بدر آورد. حملهی تیمور به آناتولی ییلدیریم بایزید را از کار استانبول بازداشت. اگر چنان گشایشی روی دادی ، چنانکه سپس روی داد ، راه بازرگانی اروپا با شرق بسته گردیده اروپاییان را آسیبها داشتی و خوش نیامدی. اینبوده سبب ستایش برخی از اروپاییان از تیمور خونخوار.
👇
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سخن پایانی ـ 6
1ـ به گفتهی منصوری این کتاب «مأخذهای» فراوانی داشته که نویسنده در کتابش ، فهرستی از آنها را با شرحهایی و با دقت آورده است. از آنسو ، مینویسد که این فهرستِ کتابهایی دربارهی تیمور بوده که نویسنده «در کتابخانههای مختلف اروپا و آمریکا» «دیده». یکی از آنها کتاب ظفرنامهی شرفالدین علی یزدی است.
2ـ این «اما» (اما کتابی که اینک بخوانندگان تقدیم میشود...) خودش یک معماست. آیا بریون آن فهرست مفصل را نوشته اما کتابی که بیرون داده «زندگینامهی تیمور به قلم خودش» میباشد؟!. اگر چنین باشد بریون آشکاره یک جوفروش گندمنما بوده : کتاب را با یک فهرست درازدامنی از کتابهای مرجع آراسته ولی آنچه بیرون داده سرگذشت تیمور به خامهی خودش میباشد ـ همان که زمانی به انگلیسی ترجمه و چاپ شده بوده. یکی از کتابهایی که در فهرست نامش را برده ظفرنامهی علی یزدی است. ولی در تکهای که از کتاب در زیر خواهیم آورد دیده میشود که نوشتههای او با ظفرنامهی علی یزدی ، ظفرنامهی شامی و مطلع السعدین سمرقندی یکباره در تضاد است.
از سوی دیگر ، منصوری آشکار نمیدارد که آنچه او ترجمه کرده بخشی از کتاب بریون است یا خود کتابی جداگانه. اگر کتابی جداگانه است و چنانکه خودش نیز به آن اقرار دارد ، آن فهرست یا هرگز نبوده یا اگر بوده و هست ربطی به این کتاب ندارد. به چه علت دربارهی آن فهرست با آب و تاب سخن گفته؟! آیا جز تاریخ راست وانمودن کتاب خودش علتی دیگر داشته است؟!
3ـ منصوری بیآنکه آشکاره بگوید چه چیزهایی به کتاب افزوده ، اعتراف دارد که از مراجع فارسی «قسمتی از اطلاعات تاریخی» را به کتاب افزوده ـ چیزهایی که در متن اصلی نوشتهی بریون نیست.
باین معنی از یک سو ، پای تاریخ را بمیان میآورد که همه راستیهاست (نه پنداربافی) و از سوی دیگر ، با آنکه اعتراف دارد «حرفهاش مستلزم تحقیقات تاریخی نیست» مدعی است چیزهایی از «تاریخهای فارسی» بدست آورده و بر کتاب افزوده و سود آن را بیشتر کرده.
پس مسئولیت راست و تاریخی بودن داستانها بگردن منصوری است. اگر بریون هم چیزی بخلاف تاریخها نوشته ، او از همان «مأخذ فارسی» میتوانست نااستوار بودن آنها را دریابد (کاری که ما کردهایم) و دست از ترجمه بازدارد. ولی بجای آن مینویسد : «برای مزید استفاده از این کتاب ، قسمتی از اطلاعات تاریخی را که از مأخذهای فارسی بدست آمده بر آن افزودیم».
میبایست ازو پرسیده شود : تو که مدعی هستی به کتابهای تاریخی بازگشتهای تا این کتاب را هرچه سودمندتر گردانی در کدام تاریخ چنین افسانههایی از لشکرکشی تیمور برای کینجویی خون پسرش چیزی نوشته بودند؟! چرا این نیندیشیدی که با ترجمهی چنان کتابی مغزها را آشفته میگردانی و آگاهیهای غلط به مردم میدهی؟!. باید گفته میشد : «تو بیگمان میدانستی که تاریخ با راستیها سر و کار دارد. پس پاسخده (=مسئول) افزودههای خود هستی. تاریخ همچون رمان نیست که چشمها را بربندی و اسب پندار را به تاخت و تاز درآوری و آنچه پدید آمد را بخواننده بخوانانی».
دربارهی تیمور گزافه بسیار گفته شده و گویا این از چند روست. نخست آنکه زمان تیمور از دورههای زبونی ایرانیانست و خردها کوتاهی گرفته بود. همچنین او سخت مردمفریب بود و خود را مسلمانی باورمند و دوستدار فقیهان و عارفان نشان میداد. ما اینها را از کتابهای تاریخ آن زمان درمییابیم ـ کتابهایی که باید آنها را چاپلوسینامه نامید نه ظفرنامه یا تاریخ. در اینگونه دورههای زبونیِ خردها گزافهبافی رونق میگیرد. چنانکه در روزگار ما ملایی پیدا میشود که بگوید : علی خامنهای چون زاییده میشد گفت : «یا علی» ، در آن دوره هم کسانی پیدا شدهاند که دربارهی تیمور افسانهها بافتهاند و از جمله حافظ قرآنش شناسانیدهاند.
بسا که یک نسخه از چنان گزافهسراییها بدست منصوری افتاده که از آن رمانی پدید آورده ولی نامش را «ترجمه و اقتباس» گزارده.
اینکه برخی از اروپاییان در تاریخهاشان ستایش از تیمور سرودهاند ، میتوان گمانید که آن نیز بیعلت نیست. در آن زمان عثمانیان نزدیکترین خطر برای مسیحیان بشمار میآمدند. از جمله ییلدیریم بایزید سلطان عثمانی سپاه به غرب آناتولی برده بود که استانبول را گشاده از دست مسیحیان بدر آورد. حملهی تیمور به آناتولی ییلدیریم بایزید را از کار استانبول بازداشت. اگر چنان گشایشی روی دادی ، چنانکه سپس روی داد ، راه بازرگانی اروپا با شرق بسته گردیده اروپاییان را آسیبها داشتی و خوش نیامدی. اینبوده سبب ستایش برخی از اروپاییان از تیمور خونخوار.
👇
کتاب منصوری با کودکی تیمور آغاز مییابد و اینکه پدرش مسلمانی باورمند بود و او را به مکتب فرستادند که در آنجا ، هم قرآن خواندن را یاد گرفت و هم بسیار زود سورهها را ازبر میکرد تا آنکه در ده سالگی حافظ قرآن شد و نزد علما آزمایش پس داد. در حالی که تاریخها (همان چاپلوسینامهها) از زندگانی او تا 23 سالگی ناآگاهی نشان میدهند.
یکی از آن تاریخنویسان «ابن عربشاه» نامیست که در کتاب «عجایب المقدور فی اخبار تیمور» مینویسد :
در پنج کتاب تاریخی کهن که سرگذشت او را نوشتهاند و در دسترس ما بوده هیچ کدام به زندگانی او نپرداختهاند. آگاهان میگویند که پرداختن به دورهی کودکی بزرگان تاریخ (همچون ناپلئون و پتر بزرگ) در آن زمانها کاری بیمعنی بوده. این از قرن 19 و 20 میلادی است که پرداختن به کودکی سرشناسان رواج یافته و دلیلها برایش یاد میکنند. یک دلیل دیگر هم اینست که هیچیک از کتابهای تاریخی کهن که سرگذشت تیمور را نوشتهاند از چنان زندگینامهای آگاه نیست.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
یکی از آن تاریخنویسان «ابن عربشاه» نامیست که در کتاب «عجایب المقدور فی اخبار تیمور» مینویسد :
«او خود نوشتن و خواندن نمیدانست و از عربی بهره نداشت ، ... معتقد به یاسای چنگیز میبود. ... از این روی ... حافظالدین بزازی ... و ... محمد بخاری ... و جز آنان از علما و پیشوایان اسلام بکفر تیمور و کسانی که قواعد چنگیز را بر ملت[=شریعت] اسلامی برگزیدهاند فتوا دادند (از جهات دیگر نیز بکفر او فتوا داده شده است). ...» (صص297 و 298)
در پنج کتاب تاریخی کهن که سرگذشت او را نوشتهاند و در دسترس ما بوده هیچ کدام به زندگانی او نپرداختهاند. آگاهان میگویند که پرداختن به دورهی کودکی بزرگان تاریخ (همچون ناپلئون و پتر بزرگ) در آن زمانها کاری بیمعنی بوده. این از قرن 19 و 20 میلادی است که پرداختن به کودکی سرشناسان رواج یافته و دلیلها برایش یاد میکنند. یک دلیل دیگر هم اینست که هیچیک از کتابهای تاریخی کهن که سرگذشت تیمور را نوشتهاند از چنان زندگینامهای آگاه نیست.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
63%
آری
25%
نه
13%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 44ـ باز در پیرامون صوفیگری (دو از چهار)
صوفیان عامیهاشان هیچ نمیدانند «وحدت وجود» چیست. دانشورانشان هم هر یکی سخن دیگری دربارهی آن گفتهاند. ولی اگر به کنه مقصودشان برسیم ، چنانکه گفتیم ، میگویند : «خدایی نیست و ما خود خداییم». این شعرها نمیدانم از مولوی یا از کیست :
آنها که طلبکار خدایید خدایید
بیرون ز شما نیست شمایید شمایید
چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید
وندر طلب گم نشده بهر چرایید
در خانه نشینید و مگردید به هر سو
زیرا که شما خانه و هم خانه خدایید
چیزی که هست بیشترشان این معنی را باین روشنی بزبان نیاورند. زیرا از مردمان میترسند. اینست آن را در لفافههایی میپیچانند و تا بتوانند نمیگزارند درویشان عامی اینها را بفهمند. ولی پس از نوشتن گفتارهای پیش ، یکی از یاران (آقای آدرَم) کتابی آورد بنام «کشفالحقایق» که چون گرفتم دیدم دربارهی «مهربابا» و کارهای اوست که در هندوستان دستگاه صوفیگری درچیده و چون سالهاست سخن نمیگوید : «شاه خاموش» نامیده شده.
در این کتاب که بیگمان با آگاهی بلکه با کمک خود «مهربابا» نوشته گردیده ، بیباک و بیپروا همین معنی «وحدت وجود» را برشته میکشد تا آنجا که آشکاره مینویسد :
ببینید با چه بیباکی و آشکاری سخن میراند و همه را «خدا» میخواند. سزای این گزافهبافیست که یک روز هم داروین برخیزد و بمردمان بگوید : شما همهتان زادهی بوزینهاید. آن بالا پریدن را چنین پایین افتادن درپی بایستی.
در همان کتاب بارها مهربابا را «خدای ما» میخواند. با این حال جای شگفت است که در یک فصل دیگر گفتگو از جستجوی خدا و از رسیدن باو میکند و چنین مینویسد که مهربابا بخدا پیوسته. دانسته نیست اینها با آنچه در بالا آوردیم چه سازش دارد؟! اگر همه خدایید چه نیاز به جستجوی خداست؟!. بگفتهی شاعرِ خودتان «چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید؟!» اگر مهربابا خود خداست چه نیاز برسیدن بخدا داشته؟! بخود رسیدن معنایی ندارد .. ما نمیدانیم این تناقضگویی چه معنایی دارد؟!.
شگفتتر آنکه در این کتاب برانگیختگان را ـ از زردشت و موسا و عیسا و محمد ـ با صوفیان درهم میآمیزند و آنها را نیز از «خدارسیدگان» میشمارند ، و چنین وامینمایند که آنها نیز دعوای خدایی داشتهاند. مثلاً چنین مینویسند : «همان خدایی که در صحرای عربستان بلباس محمد درآمده و پیغام انا رسول الله بلکه انا الله را بتمام عالم منتشر ساخته ...» در حالی که چنین سخنانی به برانگیختگان هیچ سازش ندارد. زیرا در هیچ جا از آنان ـ بویژه از پیغمبر اسلام ـ گفتگوی پیوستن بخدا یا مانند این شنیده نشده است. صوفیان از خُرد و بزرگ چون دروغ را بد نمیشمارند و یکی از سرمایههاشان دروغبافیست ، اینجا هم از دروغبافی خودداری ننمودهاند.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 44ـ باز در پیرامون صوفیگری (دو از چهار)
صوفیان عامیهاشان هیچ نمیدانند «وحدت وجود» چیست. دانشورانشان هم هر یکی سخن دیگری دربارهی آن گفتهاند. ولی اگر به کنه مقصودشان برسیم ، چنانکه گفتیم ، میگویند : «خدایی نیست و ما خود خداییم». این شعرها نمیدانم از مولوی یا از کیست :
آنها که طلبکار خدایید خدایید
بیرون ز شما نیست شمایید شمایید
چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید
وندر طلب گم نشده بهر چرایید
در خانه نشینید و مگردید به هر سو
زیرا که شما خانه و هم خانه خدایید
چیزی که هست بیشترشان این معنی را باین روشنی بزبان نیاورند. زیرا از مردمان میترسند. اینست آن را در لفافههایی میپیچانند و تا بتوانند نمیگزارند درویشان عامی اینها را بفهمند. ولی پس از نوشتن گفتارهای پیش ، یکی از یاران (آقای آدرَم) کتابی آورد بنام «کشفالحقایق» که چون گرفتم دیدم دربارهی «مهربابا» و کارهای اوست که در هندوستان دستگاه صوفیگری درچیده و چون سالهاست سخن نمیگوید : «شاه خاموش» نامیده شده.
در این کتاب که بیگمان با آگاهی بلکه با کمک خود «مهربابا» نوشته گردیده ، بیباک و بیپروا همین معنی «وحدت وجود» را برشته میکشد تا آنجا که آشکاره مینویسد :
«روزی شخصی از شَت مهربابا بر حسب کاوش و درک و فهم حقیقت پرسید که ای قبلهی عالمیان ، از دعوای خدایی و نبوت و پیغمبری تو تکان و سکتهی سختی بمردم وارد آمده و از شنیدن این کلمه و جمله همه رم مینمایند تکلیف چیست؟.. شت مهربابا جواب داد که از قول من بمدعیان و مخالفین بگو که من نه فقط میگویم که من خدایم بلکه فریاد میزنم که من خدایم ، تو خدایی ، او خداست ، ما خداییم ، شما خدایید ، ایشان خدایند ، دوستان خدایند و دشمنان و مخالفین هم خدایند. بلکه من هم از گفتار آنها رم مینمایم و در شگفت و تعجبم از شنیدن اینکه آنها خود را مخلوق دانسته و میخوانند و خود را همین جسم یک ذرع یا دو ذرعی میدانند و من نه فقط خود را خدا خوانده و خدا میبینم بلکه سایرین هم هر یک بالانفراد خدایند و خدا هم خود آنهایند و فرقی میان من و آنها نیست. ولی افسوس که بآن پی نبرده خدائیت خود را نمیدانند باین جهت مرا توهین و سرزنش مینمایند و سرزنش من سرزنش خود آنهاست و غیبت من غیبت خود ایشانست. پس ، از این غیبت چه اثر و ملالتی برای من خواهد بود».
ببینید با چه بیباکی و آشکاری سخن میراند و همه را «خدا» میخواند. سزای این گزافهبافیست که یک روز هم داروین برخیزد و بمردمان بگوید : شما همهتان زادهی بوزینهاید. آن بالا پریدن را چنین پایین افتادن درپی بایستی.
در همان کتاب بارها مهربابا را «خدای ما» میخواند. با این حال جای شگفت است که در یک فصل دیگر گفتگو از جستجوی خدا و از رسیدن باو میکند و چنین مینویسد که مهربابا بخدا پیوسته. دانسته نیست اینها با آنچه در بالا آوردیم چه سازش دارد؟! اگر همه خدایید چه نیاز به جستجوی خداست؟!. بگفتهی شاعرِ خودتان «چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید؟!» اگر مهربابا خود خداست چه نیاز برسیدن بخدا داشته؟! بخود رسیدن معنایی ندارد .. ما نمیدانیم این تناقضگویی چه معنایی دارد؟!.
شگفتتر آنکه در این کتاب برانگیختگان را ـ از زردشت و موسا و عیسا و محمد ـ با صوفیان درهم میآمیزند و آنها را نیز از «خدارسیدگان» میشمارند ، و چنین وامینمایند که آنها نیز دعوای خدایی داشتهاند. مثلاً چنین مینویسند : «همان خدایی که در صحرای عربستان بلباس محمد درآمده و پیغام انا رسول الله بلکه انا الله را بتمام عالم منتشر ساخته ...» در حالی که چنین سخنانی به برانگیختگان هیچ سازش ندارد. زیرا در هیچ جا از آنان ـ بویژه از پیغمبر اسلام ـ گفتگوی پیوستن بخدا یا مانند این شنیده نشده است. صوفیان از خُرد و بزرگ چون دروغ را بد نمیشمارند و یکی از سرمایههاشان دروغبافیست ، اینجا هم از دروغبافی خودداری ننمودهاند.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
89%
آری
11%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ نامهی یکی از خوانندگان دربارهی کتابسوزان ـ 5
🔸بخش پایانی
خواننده S.K در آخرین تکه از نامهشان چنین مینویسند :
میگوییم این «گارد» که خواننده S.K از آن یاد کرده نه چیزیست که ویژهی کتابسوزان باشد. کسروی همچون هر بزرگمردی که گمراهیها و کمیهای مردمان را نشان دهد ، به هر زمینهای پرداخت یک دستهای با او به دشمنی برخاستند. مثلاً شما میگمانید تاریخ مشروطه نوشتن برای او دشمنی ببار نیاورد؟! تاریخ پانصدسالهی خوزستان نوشتن کسانی را به دشمنیاش برنینگیخت. او با چندین گمراهی نبردید و در هر یک از آن نبردگاهها کسانی هوادار سرسخت او و یک شماری نیز دشمن جانی او گردیدند. او خود این را دانسته بکار برخاست. به سخن دیگر ، همدست یافتن بیبها نبوده و کسانی هم به گفتهی شما در برابرش گارد گرفتهاند.
آن یگانهمرد اگر احمد کسروی راهنمای پاکدینان گردید بیسبب نشد. یکی از آن سببها آشکاره آنست که بجان خود نترسید و گفتنیها را گفت. از صوفیان باک نکرد و کیش سرطانیشان را به آشکار درآورد. از بهاییان نترسید و تاریخچهی آن کیش را روشن گردانید. از پیشوایان شیعی نترسید و کیش سراسر زیان و آسیب و رسوایی ایشان را نیک آشکار نمود. از ملایان چهار پرسش نمود که هنوز هم در پاسخش ماندهاند. از وزیر و نخستوزیری همچون علیاصغر حکمت و محمدعلی فروغی باک نداشت و از سخنان خود دربارهی «ادبیات» در برابر تهدیدها و فشارها و لغو استادیش در دانشگاه که بکار بستند بازنگردید. از رسوا کردن داور ، تقیزاده ، ساعد مراغهای ، هژیر و مانندهای آنها نیز دست بازنداشت. در داستان شوم شهریور 1320 افسران خائنی که سربازان را بیسرپرست گزارده از جلو ارتش بیگانه گریخته و بدتر آنکه در آن حالِ جنگ با دشمن ، با دزدی و اختلاس بیشرمیها نمایان ساخته بودند رسواشان کرد و نامهاشان را در روزنامه بارها نوشت. همچنین در کتاب «افسران ما» ، خیانت افسران ارشد ارتش را بار دیگر بجلو چشمها آورد. در داستان فرقهی دمکرات و جدایی آذربایجان از هیچیک از حزب توده ، حزب ارادهی ملی ، دمکراتهای آذربایجان و کردستان و نخستوزیرانی همچون محسن صدر بیمی بدل راه نداد و عیبهای یکایک آنان را بازنمود.
شما گمان کردهاید که تنها کتابسوزان برای او بیمناک شد. در حالی که از همان آغاز بنیادگزاری مهنامهی پیمان ، چنانکه گفتیم ، رماننویسان ، رمانخوانان و نیز شاعران و شعرپرستان و ناشرانِ چنان کتابهایی بارها خواستند او را از میدان بدر کنند. لیکن کاردانی او و نیروی سخنانش همهی ایشان را ناکام گزارد.
کسروی پیش از آغازیدن به کوشش در راه رستگاری ایرانیان ، نخست دانشمندی از ایران بود که به آکادمیهای دانشی جهانی راه یافت. او راه تاریخنویسی و زبانشناسی را در آسودگی میپویید. لیکن چون بررسیهای ژرف تاریخی دربارهی ایران و جهان و بویژه کیشها کرده بود و چون پیشامدهای شورش مشروطه را گام بگام دنبال کرده خود پا درمیان داشت ، درک ژرفی از گرفتاریهای ایران پیدا کرده بود و چون «با خدا پیمان بست که از پا ننشیند و این راه بسر برد» اینست از آن بررسیهای دانشی کناره گرفت و چنانکه گفته است سه چهار سالی به همین میاندیشید که اگر حقایقی را که برای رستگاری ایرانیان دربایست است بازنماید ، آنها چگونه پیش خواهد رفت. بیش از همه پاسخی که به اندیشهاش میرسید همین بود که اگر چنان چیزهایی را بازنماید ، یک لشکر دشمن برای خود خواهد تراشید. ناگزیر پرسش دیگری از خود میکرد و آن این بود : گیرم اینها برای ایرانیان رستگاری خواهد آورد ولی نیرویی که پشتیبان آن حقایق باشد کیست و کجاست؟! ولی سرانجام به این حقیقت دست یافت که «نیروی حقایق در خودش است» :
🔸بخش پایانی
خواننده S.K در آخرین تکه از نامهشان چنین مینویسند :
«۵- بنا به فرموده ایران فدا زنده یاد کسروی از هر کاری باید هوده مناسبی برد ، نتایج کتاب سوزان ، جز آنکه در گوش ناآشنایان با مرام و اندیشه پاکدینی خوشایند نبوده و در آنان گاردی پدید می آورد و درِ پذیرش را بر آنان می بندد ، با وجود نسخه های پیاپی چاپ شونده و پراکندگی نسخه های فراوان مجازی و پی دی اف از هر کتابی عملا ناتوان از ازبین بردن آن کتاب های آسیب رسان است ؛ اگر مراد و منظور فقط کاری نمادین برای نشان دادن نخواستن کتاب های تباه کننده است ، باید مزایا و معایب این کار را سنجید ، با توجه به دلایل برشمرده ، این کار نمادین ، سود چندانی ندارد بلکه معایب آن بسیار بیشتر است ویژه آنکه ملایان وقت ، به همین دستاویز ، جان عزیز و گرانمایه پیشوایمان را گرفتند».
میگوییم این «گارد» که خواننده S.K از آن یاد کرده نه چیزیست که ویژهی کتابسوزان باشد. کسروی همچون هر بزرگمردی که گمراهیها و کمیهای مردمان را نشان دهد ، به هر زمینهای پرداخت یک دستهای با او به دشمنی برخاستند. مثلاً شما میگمانید تاریخ مشروطه نوشتن برای او دشمنی ببار نیاورد؟! تاریخ پانصدسالهی خوزستان نوشتن کسانی را به دشمنیاش برنینگیخت. او با چندین گمراهی نبردید و در هر یک از آن نبردگاهها کسانی هوادار سرسخت او و یک شماری نیز دشمن جانی او گردیدند. او خود این را دانسته بکار برخاست. به سخن دیگر ، همدست یافتن بیبها نبوده و کسانی هم به گفتهی شما در برابرش گارد گرفتهاند.
آن یگانهمرد اگر احمد کسروی راهنمای پاکدینان گردید بیسبب نشد. یکی از آن سببها آشکاره آنست که بجان خود نترسید و گفتنیها را گفت. از صوفیان باک نکرد و کیش سرطانیشان را به آشکار درآورد. از بهاییان نترسید و تاریخچهی آن کیش را روشن گردانید. از پیشوایان شیعی نترسید و کیش سراسر زیان و آسیب و رسوایی ایشان را نیک آشکار نمود. از ملایان چهار پرسش نمود که هنوز هم در پاسخش ماندهاند. از وزیر و نخستوزیری همچون علیاصغر حکمت و محمدعلی فروغی باک نداشت و از سخنان خود دربارهی «ادبیات» در برابر تهدیدها و فشارها و لغو استادیش در دانشگاه که بکار بستند بازنگردید. از رسوا کردن داور ، تقیزاده ، ساعد مراغهای ، هژیر و مانندهای آنها نیز دست بازنداشت. در داستان شوم شهریور 1320 افسران خائنی که سربازان را بیسرپرست گزارده از جلو ارتش بیگانه گریخته و بدتر آنکه در آن حالِ جنگ با دشمن ، با دزدی و اختلاس بیشرمیها نمایان ساخته بودند رسواشان کرد و نامهاشان را در روزنامه بارها نوشت. همچنین در کتاب «افسران ما» ، خیانت افسران ارشد ارتش را بار دیگر بجلو چشمها آورد. در داستان فرقهی دمکرات و جدایی آذربایجان از هیچیک از حزب توده ، حزب ارادهی ملی ، دمکراتهای آذربایجان و کردستان و نخستوزیرانی همچون محسن صدر بیمی بدل راه نداد و عیبهای یکایک آنان را بازنمود.
شما گمان کردهاید که تنها کتابسوزان برای او بیمناک شد. در حالی که از همان آغاز بنیادگزاری مهنامهی پیمان ، چنانکه گفتیم ، رماننویسان ، رمانخوانان و نیز شاعران و شعرپرستان و ناشرانِ چنان کتابهایی بارها خواستند او را از میدان بدر کنند. لیکن کاردانی او و نیروی سخنانش همهی ایشان را ناکام گزارد.
کسروی پیش از آغازیدن به کوشش در راه رستگاری ایرانیان ، نخست دانشمندی از ایران بود که به آکادمیهای دانشی جهانی راه یافت. او راه تاریخنویسی و زبانشناسی را در آسودگی میپویید. لیکن چون بررسیهای ژرف تاریخی دربارهی ایران و جهان و بویژه کیشها کرده بود و چون پیشامدهای شورش مشروطه را گام بگام دنبال کرده خود پا درمیان داشت ، درک ژرفی از گرفتاریهای ایران پیدا کرده بود و چون «با خدا پیمان بست که از پا ننشیند و این راه بسر برد» اینست از آن بررسیهای دانشی کناره گرفت و چنانکه گفته است سه چهار سالی به همین میاندیشید که اگر حقایقی را که برای رستگاری ایرانیان دربایست است بازنماید ، آنها چگونه پیش خواهد رفت. بیش از همه پاسخی که به اندیشهاش میرسید همین بود که اگر چنان چیزهایی را بازنماید ، یک لشکر دشمن برای خود خواهد تراشید. ناگزیر پرسش دیگری از خود میکرد و آن این بود : گیرم اینها برای ایرانیان رستگاری خواهد آورد ولی نیرویی که پشتیبان آن حقایق باشد کیست و کجاست؟! ولی سرانجام به این حقیقت دست یافت که «نیروی حقایق در خودش است» :
«نیروی آمیغها (=حقایق) در خود آنهاست. آمیغها خود پایَندان (=ضامن) پیشرفت خود باشند. آمیغپژوهی از بزرگترین خیمهای آدمیست و چون آمیغهایی پراكنده گردید پاكدلان و بخردان از هر سو بآن گروند و در راه پیشرفتش بكوشش و جانفشانی پردازند». (دفتر یکم آذر 1322)
👇