🔶 جنبش کتابسوزان ـ 9
🖌 نویساد تلگرام
دروغ بیشرمانهی قرآنسوزی
👇
🖌 نویساد تلگرام
دروغ بیشرمانهی قرآنسوزی
«اینهاست نمونهای از بدآموزیهای زهرآلود سعدی و حافظ. چون شما سنگ آنها را به سینه میزنید من اینها را یاد کردم. اکنون شما ... بگویید که آیا زیان این بدآموزیها را میدانستید یا نه؟.. آیا در این زمان که نبردهای سخت تاریخی در میان تودههای جهان میرود و دولتهای دیگر به نورسان درس میهندوستی و جانفشانی میدهند و از جوانان هوانورد و چترباز پدید میآورند ، به جوانان ایران درسهای صوفیگری و جبریگری و خراباتیگری دادن و سَهِشهای[= احساسات] آنان کشتن را زیانمند میشناختید یا نه؟.. ...
شاید بگویید : «ما زیانمندی آنها را ندانسته بودیم». بسیار نیک ما نیز ... میپذیریم که ندانسته بودید. لیکن چه خواهید گفت به اینکه ما چند سالست در این زمینه گفتارها نوشتهایم و بدآموزیهای سعدی و حافظ و مولوی و دیگران را پیاپی به رخ شما کشیدهایم؟!. آیا باز توانید گفت : «ندانسته بودیم»؟!. ما باز میپرسیم : شما نوشتههای ما را خواندهاید یا نه؟.. اگر نخواندهاید پس این دشمنیها از چه روست؟!. اگر خواندهاید دیگر چگونه توانید ندانستن را بهانه آورید؟!. ...
ما از شما میپرسیم : کتابهای حافظ و سعدی با این زیانمندی ، آیا ما گناه میکنیم که آنها را در دست نورسان نگزارده و میسوزانیم؟.. آیا گناهکار شمایید که اینها را و مانندهای اینها را به دست نورسان داده سهشهای آنان را کشته مغزهاشان از کار میاندازید یا ماییم که آن را گرفته به آتش میاندازیم؟!.. شما چه بهانه توانید آورد در برابر آنکه گلستان سعدی را با آن باب پنجمش بدست جوانان میدهید و زشتی این کار خود را درنمییابید؟!. آیا ما حق نمیداریم تنها این را دلیل گرفته شما را دشمن بدخواه این توده بشماریم؟!. همه چیز بکنار ، غیرتتان کجا رفته؟!. آ یا دادن گلستان و باب پنجمش بدست جوانان ، با غیرت و مردی تواند ساخت؟!. شما همانها هستید که دیوان ایرج با آن زشتیهایش بچاپ میرسد و بیست و پنج هزار نسخهی آن بدست نورسان میافتد و کمترین تکانی بخود نمیدهید. ولی ما که آن را میسوزانیم بدشمنی برمیخیزید. آیا شما بدخواه این مردم نیستید؟!.
یکی از بیآزرمیها که پارسال در تبریز در میان وحشیگریها [1] رخداد این بود که ملایان و دیگران برای برآغالانیدن مردم چنین پراکندند که ما قرآن را نیز سوزانیدهایم. این دروغ را پیرارسال در تهران نیز پراکنده بودند. در حالی که ما برای کتابسوزان در هر شهری جشن میگیریم و این با بودن گروهی از مردمست که کتابهای سوزانیدنی را میسوزانیم. از این گذشته تاکنون بارها گفتار نوشته بازنمودهایم که کدام کتابهاست باید سوزانید و ما هم میسوزانیم. بازنمودهایم که قرآن در نزد ما گرامیست و همیشه پاس آن داشتهایم میداریم و خواهیم داشت.
همان پارسال من چون میدانستم که باز چنان دروغی را خواهند پراکند در نشست کتابسوزان تهران روز یکم دیماه در گفتاری که راندیم در همان زمینه جملههایی را به زبان آوردیم که سپس چون دفتری بنام «یکم دیماه» به چاپ رسانیدیم و نامهای کتابهای سوخته شده را چه در تهران و چه در دیگر شهرها شمردیم ، در همان دفتر گفتار من نیز به چاپ رسیده و اینک آن جملهها را در پایین از همان دفتر میآورم :
«این را هم بگویم : دشمنان ما دروغی پراکندهاند که ما قرآن را نیز به آتش میاندازیم. روسیاهان چون درماندهاند به این دروغ دست مییازند. من آشکار میگویم بسیاری از کتابهایی که نزد دیگران ارجمند است ما به آتش میاندازیم. اینک کتابها روی میز چیده شده. در میان آنها گلستان و بوستان سعدی ، دیوان حافظ و مفاتیح الجنان ، و مانند اینها هست و همهی اینها درخور آتش است. ولی قرآن نزد ما گرامیست و ما پاسش میداریم. قرآن کجا و اینگونه سوزانیدن کجا؟!.. قرآن جای خود میدارد. در میان کتابها یک نسخه از انجیلها میبود که شما دیدید من جدا گردانیدم. انجیل با آن سخنانی که دربارهاش توان گفت با این کتابها که به آتش میکشیم در یک رده نیست. کتابهایی که بنیاد دینی از دینهای خدایی بوده باید پاس داریم».
یک دسته هم سوزانیدن مفاتیحالجنان و جامعالدعوات و مانند اینها را دستاویز گرفته هوچیگری راه میانداختند. میگفتند : «در اینها سورههایی از قرآن میبوده و شما سوزانیدهاید. نادانان نمیدانند که بیشتر بدآموزان و گمراه کنندگان آیهها و سورههای قرآن را در کتابهای خود آوردهاند ، و این نشدنیست که ما به پاس آنها از اینها چشم پوشیم. قرآن هر زمان که دستاویز بدآموزان و گمراه کنندگان گردید باید از هر راهیست قرآن را از دست آنان گرفت (گرچه با نابود گردانیدن آن باشد). همین کار را امام علی بن ایبطالب در جنگ صفین در برابر نیرنگهای معاویه کرد.
👇
مفاتیحالجنان کتابیست پر از زیارتنامهها ، پر از دستورهای بتپرستی. جامعالدعوات کتاب فالست. سورههای قرآن در توی آنها خود ناپاسداری بزرگی با قرآنست. نادان آن کسانی که اینها را نمیفهمند!. برای جلوگیری از این ناپاسداری بهترین چاره سوزانیدن آن کتابهاست. ما بسیار نیک کردهایم که آنها را سوزانیدهایم. باز هم خواهیم سوزانید. چیزی که هست این سوزانیدن برای سورههای قرآن معنی دیگری میدارد و برای بازماندهی کتاب معنی دیگری. دربارهی سورههای قرآن سوزانیدن همان معنی را میدارد که قرآن سوزانیدن یاران پیغمبر.
همه میدانیم که در زمان خلیفهی سوم چون قرآن نسخههای گوناگون پیدا کرده بود یاران پیغمبر یکی را که درست میبود برگزیده نسخههای دیگر را سوزانیدند.
به سخن بیش از این دامنه نمیدهم : این داستان کتابسوزانست که من با همهی پیرامونش به گفتگو گزاردم. کارهای خود را یکایک باز نمودم. روشن گردانیدم که چه چیزهایی ما را به این کار واداشته است و آنگاه چه نتیجههایی را از آن میخواهیم. بازنمودم که کدام کتابها را میسوزانیم. اینها را با گشادی و درازی بازنمودم برای آنکه مردان پاکدل و غیرتمند بخوانند و داوری کنند. نیک گفتهاند : «آن را که حساب پاکست از محاسبه چه باکست؟!.». ما در راه رهایی یک تودهی بیستملیونی میکوشیم و اینک من با سرفرازیِ بسیار کارهای خود را به زبان آوردم. ما دوست میداریم سراسر جهانیان از کارهای ما آگاه باشند. ...
خوب آقایان[نخستوزیر ، وزیر کشور ، وزیر دادگستری ، استاندار ، فرمانده ارتش ...] بگویید بدانیم چه بهانهای میداشتید که بدینسان قانون را زیر پا گزاردید؟!. چه انگیزه میداشت که از بایای خود چشم پوشیدید؟!. اگر روسیاه نیستید پاسخ دهید. شما نیز بنویسید». (کتاب دادگاه ، گفتار یکم ، بکوتاهی)
تا اینجا بود آن گفتار. چنانکه دیده میشود این گفتار دلیلهای جنبش کتابسوزان را روشن میگرداند.
(این نوشتار دنباله دارد)
🔹 پانوشت :
1ـ داستان این وحشیگریها را که بریختن خونِ یاران کسروی و تاراج باهماد آزادگان انجامید در پرچم هفتگی توانید خواند.
———————————-
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 25
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سخن پایانی ـ 6
1ـ به گفتهی منصوری این کتاب «مأخذهای» فراوانی داشته که نویسنده در کتابش ، فهرستی از آنها را با شرحهایی و با دقت آورده است. از آنسو ، مینویسد که این فهرستِ کتابهایی دربارهی تیمور بوده که نویسنده «در کتابخانههای مختلف اروپا و آمریکا» «دیده». یکی از آنها کتاب ظفرنامهی شرفالدین علی یزدی است.
2ـ این «اما» (اما کتابی که اینک بخوانندگان تقدیم میشود...) خودش یک معماست. آیا بریون آن فهرست مفصل را نوشته اما کتابی که بیرون داده «زندگینامهی تیمور به قلم خودش» میباشد؟!. اگر چنین باشد بریون آشکاره یک جوفروش گندمنما بوده : کتاب را با یک فهرست درازدامنی از کتابهای مرجع آراسته ولی آنچه بیرون داده سرگذشت تیمور به خامهی خودش میباشد ـ همان که زمانی به انگلیسی ترجمه و چاپ شده بوده. یکی از کتابهایی که در فهرست نامش را برده ظفرنامهی علی یزدی است. ولی در تکهای که از کتاب در زیر خواهیم آورد دیده میشود که نوشتههای او با ظفرنامهی علی یزدی ، ظفرنامهی شامی و مطلع السعدین سمرقندی یکباره در تضاد است.
از سوی دیگر ، منصوری آشکار نمیدارد که آنچه او ترجمه کرده بخشی از کتاب بریون است یا خود کتابی جداگانه. اگر کتابی جداگانه است و چنانکه خودش نیز به آن اقرار دارد ، آن فهرست یا هرگز نبوده یا اگر بوده و هست ربطی به این کتاب ندارد. به چه علت دربارهی آن فهرست با آب و تاب سخن گفته؟! آیا جز تاریخ راست وانمودن کتاب خودش علتی دیگر داشته است؟!
3ـ منصوری بیآنکه آشکاره بگوید چه چیزهایی به کتاب افزوده ، اعتراف دارد که از مراجع فارسی «قسمتی از اطلاعات تاریخی» را به کتاب افزوده ـ چیزهایی که در متن اصلی نوشتهی بریون نیست.
باین معنی از یک سو ، پای تاریخ را بمیان میآورد که همه راستیهاست (نه پنداربافی) و از سوی دیگر ، با آنکه اعتراف دارد «حرفهاش مستلزم تحقیقات تاریخی نیست» مدعی است چیزهایی از «تاریخهای فارسی» بدست آورده و بر کتاب افزوده و سود آن را بیشتر کرده.
پس مسئولیت راست و تاریخی بودن داستانها بگردن منصوری است. اگر بریون هم چیزی بخلاف تاریخها نوشته ، او از همان «مأخذ فارسی» میتوانست نااستوار بودن آنها را دریابد (کاری که ما کردهایم) و دست از ترجمه بازدارد. ولی بجای آن مینویسد : «برای مزید استفاده از این کتاب ، قسمتی از اطلاعات تاریخی را که از مأخذهای فارسی بدست آمده بر آن افزودیم».
میبایست ازو پرسیده شود : تو که مدعی هستی به کتابهای تاریخی بازگشتهای تا این کتاب را هرچه سودمندتر گردانی در کدام تاریخ چنین افسانههایی از لشکرکشی تیمور برای کینجویی خون پسرش چیزی نوشته بودند؟! چرا این نیندیشیدی که با ترجمهی چنان کتابی مغزها را آشفته میگردانی و آگاهیهای غلط به مردم میدهی؟!. باید گفته میشد : «تو بیگمان میدانستی که تاریخ با راستیها سر و کار دارد. پس پاسخده (=مسئول) افزودههای خود هستی. تاریخ همچون رمان نیست که چشمها را بربندی و اسب پندار را به تاخت و تاز درآوری و آنچه پدید آمد را بخواننده بخوانانی».
دربارهی تیمور گزافه بسیار گفته شده و گویا این از چند روست. نخست آنکه زمان تیمور از دورههای زبونی ایرانیانست و خردها کوتاهی گرفته بود. همچنین او سخت مردمفریب بود و خود را مسلمانی باورمند و دوستدار فقیهان و عارفان نشان میداد. ما اینها را از کتابهای تاریخ آن زمان درمییابیم ـ کتابهایی که باید آنها را چاپلوسینامه نامید نه ظفرنامه یا تاریخ. در اینگونه دورههای زبونیِ خردها گزافهبافی رونق میگیرد. چنانکه در روزگار ما ملایی پیدا میشود که بگوید : علی خامنهای چون زاییده میشد گفت : «یا علی» ، در آن دوره هم کسانی پیدا شدهاند که دربارهی تیمور افسانهها بافتهاند و از جمله حافظ قرآنش شناسانیدهاند.
بسا که یک نسخه از چنان گزافهسراییها بدست منصوری افتاده که از آن رمانی پدید آورده ولی نامش را «ترجمه و اقتباس» گزارده.
اینکه برخی از اروپاییان در تاریخهاشان ستایش از تیمور سرودهاند ، میتوان گمانید که آن نیز بیعلت نیست. در آن زمان عثمانیان نزدیکترین خطر برای مسیحیان بشمار میآمدند. از جمله ییلدیریم بایزید سلطان عثمانی سپاه به غرب آناتولی برده بود که استانبول را گشاده از دست مسیحیان بدر آورد. حملهی تیمور به آناتولی ییلدیریم بایزید را از کار استانبول بازداشت. اگر چنان گشایشی روی دادی ، چنانکه سپس روی داد ، راه بازرگانی اروپا با شرق بسته گردیده اروپاییان را آسیبها داشتی و خوش نیامدی. اینبوده سبب ستایش برخی از اروپاییان از تیمور خونخوار.
👇
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سخن پایانی ـ 6
1ـ به گفتهی منصوری این کتاب «مأخذهای» فراوانی داشته که نویسنده در کتابش ، فهرستی از آنها را با شرحهایی و با دقت آورده است. از آنسو ، مینویسد که این فهرستِ کتابهایی دربارهی تیمور بوده که نویسنده «در کتابخانههای مختلف اروپا و آمریکا» «دیده». یکی از آنها کتاب ظفرنامهی شرفالدین علی یزدی است.
2ـ این «اما» (اما کتابی که اینک بخوانندگان تقدیم میشود...) خودش یک معماست. آیا بریون آن فهرست مفصل را نوشته اما کتابی که بیرون داده «زندگینامهی تیمور به قلم خودش» میباشد؟!. اگر چنین باشد بریون آشکاره یک جوفروش گندمنما بوده : کتاب را با یک فهرست درازدامنی از کتابهای مرجع آراسته ولی آنچه بیرون داده سرگذشت تیمور به خامهی خودش میباشد ـ همان که زمانی به انگلیسی ترجمه و چاپ شده بوده. یکی از کتابهایی که در فهرست نامش را برده ظفرنامهی علی یزدی است. ولی در تکهای که از کتاب در زیر خواهیم آورد دیده میشود که نوشتههای او با ظفرنامهی علی یزدی ، ظفرنامهی شامی و مطلع السعدین سمرقندی یکباره در تضاد است.
از سوی دیگر ، منصوری آشکار نمیدارد که آنچه او ترجمه کرده بخشی از کتاب بریون است یا خود کتابی جداگانه. اگر کتابی جداگانه است و چنانکه خودش نیز به آن اقرار دارد ، آن فهرست یا هرگز نبوده یا اگر بوده و هست ربطی به این کتاب ندارد. به چه علت دربارهی آن فهرست با آب و تاب سخن گفته؟! آیا جز تاریخ راست وانمودن کتاب خودش علتی دیگر داشته است؟!
3ـ منصوری بیآنکه آشکاره بگوید چه چیزهایی به کتاب افزوده ، اعتراف دارد که از مراجع فارسی «قسمتی از اطلاعات تاریخی» را به کتاب افزوده ـ چیزهایی که در متن اصلی نوشتهی بریون نیست.
باین معنی از یک سو ، پای تاریخ را بمیان میآورد که همه راستیهاست (نه پنداربافی) و از سوی دیگر ، با آنکه اعتراف دارد «حرفهاش مستلزم تحقیقات تاریخی نیست» مدعی است چیزهایی از «تاریخهای فارسی» بدست آورده و بر کتاب افزوده و سود آن را بیشتر کرده.
پس مسئولیت راست و تاریخی بودن داستانها بگردن منصوری است. اگر بریون هم چیزی بخلاف تاریخها نوشته ، او از همان «مأخذ فارسی» میتوانست نااستوار بودن آنها را دریابد (کاری که ما کردهایم) و دست از ترجمه بازدارد. ولی بجای آن مینویسد : «برای مزید استفاده از این کتاب ، قسمتی از اطلاعات تاریخی را که از مأخذهای فارسی بدست آمده بر آن افزودیم».
میبایست ازو پرسیده شود : تو که مدعی هستی به کتابهای تاریخی بازگشتهای تا این کتاب را هرچه سودمندتر گردانی در کدام تاریخ چنین افسانههایی از لشکرکشی تیمور برای کینجویی خون پسرش چیزی نوشته بودند؟! چرا این نیندیشیدی که با ترجمهی چنان کتابی مغزها را آشفته میگردانی و آگاهیهای غلط به مردم میدهی؟!. باید گفته میشد : «تو بیگمان میدانستی که تاریخ با راستیها سر و کار دارد. پس پاسخده (=مسئول) افزودههای خود هستی. تاریخ همچون رمان نیست که چشمها را بربندی و اسب پندار را به تاخت و تاز درآوری و آنچه پدید آمد را بخواننده بخوانانی».
دربارهی تیمور گزافه بسیار گفته شده و گویا این از چند روست. نخست آنکه زمان تیمور از دورههای زبونی ایرانیانست و خردها کوتاهی گرفته بود. همچنین او سخت مردمفریب بود و خود را مسلمانی باورمند و دوستدار فقیهان و عارفان نشان میداد. ما اینها را از کتابهای تاریخ آن زمان درمییابیم ـ کتابهایی که باید آنها را چاپلوسینامه نامید نه ظفرنامه یا تاریخ. در اینگونه دورههای زبونیِ خردها گزافهبافی رونق میگیرد. چنانکه در روزگار ما ملایی پیدا میشود که بگوید : علی خامنهای چون زاییده میشد گفت : «یا علی» ، در آن دوره هم کسانی پیدا شدهاند که دربارهی تیمور افسانهها بافتهاند و از جمله حافظ قرآنش شناسانیدهاند.
بسا که یک نسخه از چنان گزافهسراییها بدست منصوری افتاده که از آن رمانی پدید آورده ولی نامش را «ترجمه و اقتباس» گزارده.
اینکه برخی از اروپاییان در تاریخهاشان ستایش از تیمور سرودهاند ، میتوان گمانید که آن نیز بیعلت نیست. در آن زمان عثمانیان نزدیکترین خطر برای مسیحیان بشمار میآمدند. از جمله ییلدیریم بایزید سلطان عثمانی سپاه به غرب آناتولی برده بود که استانبول را گشاده از دست مسیحیان بدر آورد. حملهی تیمور به آناتولی ییلدیریم بایزید را از کار استانبول بازداشت. اگر چنان گشایشی روی دادی ، چنانکه سپس روی داد ، راه بازرگانی اروپا با شرق بسته گردیده اروپاییان را آسیبها داشتی و خوش نیامدی. اینبوده سبب ستایش برخی از اروپاییان از تیمور خونخوار.
👇
کتاب منصوری با کودکی تیمور آغاز مییابد و اینکه پدرش مسلمانی باورمند بود و او را به مکتب فرستادند که در آنجا ، هم قرآن خواندن را یاد گرفت و هم بسیار زود سورهها را ازبر میکرد تا آنکه در ده سالگی حافظ قرآن شد و نزد علما آزمایش پس داد. در حالی که تاریخها (همان چاپلوسینامهها) از زندگانی او تا 23 سالگی ناآگاهی نشان میدهند.
یکی از آن تاریخنویسان «ابن عربشاه» نامیست که در کتاب «عجایب المقدور فی اخبار تیمور» مینویسد :
در پنج کتاب تاریخی کهن که سرگذشت او را نوشتهاند و در دسترس ما بوده هیچ کدام به زندگانی او نپرداختهاند. آگاهان میگویند که پرداختن به دورهی کودکی بزرگان تاریخ (همچون ناپلئون و پتر بزرگ) در آن زمانها کاری بیمعنی بوده. این از قرن 19 و 20 میلادی است که پرداختن به کودکی سرشناسان رواج یافته و دلیلها برایش یاد میکنند. یک دلیل دیگر هم اینست که هیچیک از کتابهای تاریخی کهن که سرگذشت تیمور را نوشتهاند از چنان زندگینامهای آگاه نیست.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
یکی از آن تاریخنویسان «ابن عربشاه» نامیست که در کتاب «عجایب المقدور فی اخبار تیمور» مینویسد :
«او خود نوشتن و خواندن نمیدانست و از عربی بهره نداشت ، ... معتقد به یاسای چنگیز میبود. ... از این روی ... حافظالدین بزازی ... و ... محمد بخاری ... و جز آنان از علما و پیشوایان اسلام بکفر تیمور و کسانی که قواعد چنگیز را بر ملت[=شریعت] اسلامی برگزیدهاند فتوا دادند (از جهات دیگر نیز بکفر او فتوا داده شده است). ...» (صص297 و 298)
در پنج کتاب تاریخی کهن که سرگذشت او را نوشتهاند و در دسترس ما بوده هیچ کدام به زندگانی او نپرداختهاند. آگاهان میگویند که پرداختن به دورهی کودکی بزرگان تاریخ (همچون ناپلئون و پتر بزرگ) در آن زمانها کاری بیمعنی بوده. این از قرن 19 و 20 میلادی است که پرداختن به کودکی سرشناسان رواج یافته و دلیلها برایش یاد میکنند. یک دلیل دیگر هم اینست که هیچیک از کتابهای تاریخی کهن که سرگذشت تیمور را نوشتهاند از چنان زندگینامهای آگاه نیست.
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
67%
آری
22%
نه
11%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 44ـ باز در پیرامون صوفیگری (دو از چهار)
صوفیان عامیهاشان هیچ نمیدانند «وحدت وجود» چیست. دانشورانشان هم هر یکی سخن دیگری دربارهی آن گفتهاند. ولی اگر به کنه مقصودشان برسیم ، چنانکه گفتیم ، میگویند : «خدایی نیست و ما خود خداییم». این شعرها نمیدانم از مولوی یا از کیست :
آنها که طلبکار خدایید خدایید
بیرون ز شما نیست شمایید شمایید
چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید
وندر طلب گم نشده بهر چرایید
در خانه نشینید و مگردید به هر سو
زیرا که شما خانه و هم خانه خدایید
چیزی که هست بیشترشان این معنی را باین روشنی بزبان نیاورند. زیرا از مردمان میترسند. اینست آن را در لفافههایی میپیچانند و تا بتوانند نمیگزارند درویشان عامی اینها را بفهمند. ولی پس از نوشتن گفتارهای پیش ، یکی از یاران (آقای آدرَم) کتابی آورد بنام «کشفالحقایق» که چون گرفتم دیدم دربارهی «مهربابا» و کارهای اوست که در هندوستان دستگاه صوفیگری درچیده و چون سالهاست سخن نمیگوید : «شاه خاموش» نامیده شده.
در این کتاب که بیگمان با آگاهی بلکه با کمک خود «مهربابا» نوشته گردیده ، بیباک و بیپروا همین معنی «وحدت وجود» را برشته میکشد تا آنجا که آشکاره مینویسد :
ببینید با چه بیباکی و آشکاری سخن میراند و همه را «خدا» میخواند. سزای این گزافهبافیست که یک روز هم داروین برخیزد و بمردمان بگوید : شما همهتان زادهی بوزینهاید. آن بالا پریدن را چنین پایین افتادن درپی بایستی.
در همان کتاب بارها مهربابا را «خدای ما» میخواند. با این حال جای شگفت است که در یک فصل دیگر گفتگو از جستجوی خدا و از رسیدن باو میکند و چنین مینویسد که مهربابا بخدا پیوسته. دانسته نیست اینها با آنچه در بالا آوردیم چه سازش دارد؟! اگر همه خدایید چه نیاز به جستجوی خداست؟!. بگفتهی شاعرِ خودتان «چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید؟!» اگر مهربابا خود خداست چه نیاز برسیدن بخدا داشته؟! بخود رسیدن معنایی ندارد .. ما نمیدانیم این تناقضگویی چه معنایی دارد؟!.
شگفتتر آنکه در این کتاب برانگیختگان را ـ از زردشت و موسا و عیسا و محمد ـ با صوفیان درهم میآمیزند و آنها را نیز از «خدارسیدگان» میشمارند ، و چنین وامینمایند که آنها نیز دعوای خدایی داشتهاند. مثلاً چنین مینویسند : «همان خدایی که در صحرای عربستان بلباس محمد درآمده و پیغام انا رسول الله بلکه انا الله را بتمام عالم منتشر ساخته ...» در حالی که چنین سخنانی به برانگیختگان هیچ سازش ندارد. زیرا در هیچ جا از آنان ـ بویژه از پیغمبر اسلام ـ گفتگوی پیوستن بخدا یا مانند این شنیده نشده است. صوفیان از خُرد و بزرگ چون دروغ را بد نمیشمارند و یکی از سرمایههاشان دروغبافیست ، اینجا هم از دروغبافی خودداری ننمودهاند.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 44ـ باز در پیرامون صوفیگری (دو از چهار)
صوفیان عامیهاشان هیچ نمیدانند «وحدت وجود» چیست. دانشورانشان هم هر یکی سخن دیگری دربارهی آن گفتهاند. ولی اگر به کنه مقصودشان برسیم ، چنانکه گفتیم ، میگویند : «خدایی نیست و ما خود خداییم». این شعرها نمیدانم از مولوی یا از کیست :
آنها که طلبکار خدایید خدایید
بیرون ز شما نیست شمایید شمایید
چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید
وندر طلب گم نشده بهر چرایید
در خانه نشینید و مگردید به هر سو
زیرا که شما خانه و هم خانه خدایید
چیزی که هست بیشترشان این معنی را باین روشنی بزبان نیاورند. زیرا از مردمان میترسند. اینست آن را در لفافههایی میپیچانند و تا بتوانند نمیگزارند درویشان عامی اینها را بفهمند. ولی پس از نوشتن گفتارهای پیش ، یکی از یاران (آقای آدرَم) کتابی آورد بنام «کشفالحقایق» که چون گرفتم دیدم دربارهی «مهربابا» و کارهای اوست که در هندوستان دستگاه صوفیگری درچیده و چون سالهاست سخن نمیگوید : «شاه خاموش» نامیده شده.
در این کتاب که بیگمان با آگاهی بلکه با کمک خود «مهربابا» نوشته گردیده ، بیباک و بیپروا همین معنی «وحدت وجود» را برشته میکشد تا آنجا که آشکاره مینویسد :
«روزی شخصی از شَت مهربابا بر حسب کاوش و درک و فهم حقیقت پرسید که ای قبلهی عالمیان ، از دعوای خدایی و نبوت و پیغمبری تو تکان و سکتهی سختی بمردم وارد آمده و از شنیدن این کلمه و جمله همه رم مینمایند تکلیف چیست؟.. شت مهربابا جواب داد که از قول من بمدعیان و مخالفین بگو که من نه فقط میگویم که من خدایم بلکه فریاد میزنم که من خدایم ، تو خدایی ، او خداست ، ما خداییم ، شما خدایید ، ایشان خدایند ، دوستان خدایند و دشمنان و مخالفین هم خدایند. بلکه من هم از گفتار آنها رم مینمایم و در شگفت و تعجبم از شنیدن اینکه آنها خود را مخلوق دانسته و میخوانند و خود را همین جسم یک ذرع یا دو ذرعی میدانند و من نه فقط خود را خدا خوانده و خدا میبینم بلکه سایرین هم هر یک بالانفراد خدایند و خدا هم خود آنهایند و فرقی میان من و آنها نیست. ولی افسوس که بآن پی نبرده خدائیت خود را نمیدانند باین جهت مرا توهین و سرزنش مینمایند و سرزنش من سرزنش خود آنهاست و غیبت من غیبت خود ایشانست. پس ، از این غیبت چه اثر و ملالتی برای من خواهد بود».
ببینید با چه بیباکی و آشکاری سخن میراند و همه را «خدا» میخواند. سزای این گزافهبافیست که یک روز هم داروین برخیزد و بمردمان بگوید : شما همهتان زادهی بوزینهاید. آن بالا پریدن را چنین پایین افتادن درپی بایستی.
در همان کتاب بارها مهربابا را «خدای ما» میخواند. با این حال جای شگفت است که در یک فصل دیگر گفتگو از جستجوی خدا و از رسیدن باو میکند و چنین مینویسد که مهربابا بخدا پیوسته. دانسته نیست اینها با آنچه در بالا آوردیم چه سازش دارد؟! اگر همه خدایید چه نیاز به جستجوی خداست؟!. بگفتهی شاعرِ خودتان «چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید؟!» اگر مهربابا خود خداست چه نیاز برسیدن بخدا داشته؟! بخود رسیدن معنایی ندارد .. ما نمیدانیم این تناقضگویی چه معنایی دارد؟!.
شگفتتر آنکه در این کتاب برانگیختگان را ـ از زردشت و موسا و عیسا و محمد ـ با صوفیان درهم میآمیزند و آنها را نیز از «خدارسیدگان» میشمارند ، و چنین وامینمایند که آنها نیز دعوای خدایی داشتهاند. مثلاً چنین مینویسند : «همان خدایی که در صحرای عربستان بلباس محمد درآمده و پیغام انا رسول الله بلکه انا الله را بتمام عالم منتشر ساخته ...» در حالی که چنین سخنانی به برانگیختگان هیچ سازش ندارد. زیرا در هیچ جا از آنان ـ بویژه از پیغمبر اسلام ـ گفتگوی پیوستن بخدا یا مانند این شنیده نشده است. صوفیان از خُرد و بزرگ چون دروغ را بد نمیشمارند و یکی از سرمایههاشان دروغبافیست ، اینجا هم از دروغبافی خودداری ننمودهاند.
——————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
90%
آری
10%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ نامهی یکی از خوانندگان دربارهی کتابسوزان ـ 5
🔸بخش پایانی
خواننده S.K در آخرین تکه از نامهشان چنین مینویسند :
میگوییم این «گارد» که خواننده S.K از آن یاد کرده نه چیزیست که ویژهی کتابسوزان باشد. کسروی همچون هر بزرگمردی که گمراهیها و کمیهای مردمان را نشان دهد ، به هر زمینهای پرداخت یک دستهای با او به دشمنی برخاستند. مثلاً شما میگمانید تاریخ مشروطه نوشتن برای او دشمنی ببار نیاورد؟! تاریخ پانصدسالهی خوزستان نوشتن کسانی را به دشمنیاش برنینگیخت. او با چندین گمراهی نبردید و در هر یک از آن نبردگاهها کسانی هوادار سرسخت او و یک شماری نیز دشمن جانی او گردیدند. او خود این را دانسته بکار برخاست. به سخن دیگر ، همدست یافتن بیبها نبوده و کسانی هم به گفتهی شما در برابرش گارد گرفتهاند.
آن یگانهمرد اگر احمد کسروی راهنمای پاکدینان گردید بیسبب نشد. یکی از آن سببها آشکاره آنست که بجان خود نترسید و گفتنیها را گفت. از صوفیان باک نکرد و کیش سرطانیشان را به آشکار درآورد. از بهاییان نترسید و تاریخچهی آن کیش را روشن گردانید. از پیشوایان شیعی نترسید و کیش سراسر زیان و آسیب و رسوایی ایشان را نیک آشکار نمود. از ملایان چهار پرسش نمود که هنوز هم در پاسخش ماندهاند. از وزیر و نخستوزیری همچون علیاصغر حکمت و محمدعلی فروغی باک نداشت و از سخنان خود دربارهی «ادبیات» در برابر تهدیدها و فشارها و لغو استادیش در دانشگاه که بکار بستند بازنگردید. از رسوا کردن داور ، تقیزاده ، ساعد مراغهای ، هژیر و مانندهای آنها نیز دست بازنداشت. در داستان شوم شهریور 1320 افسران خائنی که سربازان را بیسرپرست گزارده از جلو ارتش بیگانه گریخته و بدتر آنکه در آن حالِ جنگ با دشمن ، با دزدی و اختلاس بیشرمیها نمایان ساخته بودند رسواشان کرد و نامهاشان را در روزنامه بارها نوشت. همچنین در کتاب «افسران ما» ، خیانت افسران ارشد ارتش را بار دیگر بجلو چشمها آورد. در داستان فرقهی دمکرات و جدایی آذربایجان از هیچیک از حزب توده ، حزب ارادهی ملی ، دمکراتهای آذربایجان و کردستان و نخستوزیرانی همچون محسن صدر بیمی بدل راه نداد و عیبهای یکایک آنان را بازنمود.
شما گمان کردهاید که تنها کتابسوزان برای او بیمناک شد. در حالی که از همان آغاز بنیادگزاری مهنامهی پیمان ، چنانکه گفتیم ، رماننویسان ، رمانخوانان و نیز شاعران و شعرپرستان و ناشرانِ چنان کتابهایی بارها خواستند او را از میدان بدر کنند. لیکن کاردانی او و نیروی سخنانش همهی ایشان را ناکام گزارد.
کسروی پیش از آغازیدن به کوشش در راه رستگاری ایرانیان ، نخست دانشمندی از ایران بود که به آکادمیهای دانشی جهانی راه یافت. او راه تاریخنویسی و زبانشناسی را در آسودگی میپویید. لیکن چون بررسیهای ژرف تاریخی دربارهی ایران و جهان و بویژه کیشها کرده بود و چون پیشامدهای شورش مشروطه را گام بگام دنبال کرده خود پا درمیان داشت ، درک ژرفی از گرفتاریهای ایران پیدا کرده بود و چون «با خدا پیمان بست که از پا ننشیند و این راه بسر برد» اینست از آن بررسیهای دانشی کناره گرفت و چنانکه گفته است سه چهار سالی به همین میاندیشید که اگر حقایقی را که برای رستگاری ایرانیان دربایست است بازنماید ، آنها چگونه پیش خواهد رفت. بیش از همه پاسخی که به اندیشهاش میرسید همین بود که اگر چنان چیزهایی را بازنماید ، یک لشکر دشمن برای خود خواهد تراشید. ناگزیر پرسش دیگری از خود میکرد و آن این بود : گیرم اینها برای ایرانیان رستگاری خواهد آورد ولی نیرویی که پشتیبان آن حقایق باشد کیست و کجاست؟! ولی سرانجام به این حقیقت دست یافت که «نیروی حقایق در خودش است» :
🔸بخش پایانی
خواننده S.K در آخرین تکه از نامهشان چنین مینویسند :
«۵- بنا به فرموده ایران فدا زنده یاد کسروی از هر کاری باید هوده مناسبی برد ، نتایج کتاب سوزان ، جز آنکه در گوش ناآشنایان با مرام و اندیشه پاکدینی خوشایند نبوده و در آنان گاردی پدید می آورد و درِ پذیرش را بر آنان می بندد ، با وجود نسخه های پیاپی چاپ شونده و پراکندگی نسخه های فراوان مجازی و پی دی اف از هر کتابی عملا ناتوان از ازبین بردن آن کتاب های آسیب رسان است ؛ اگر مراد و منظور فقط کاری نمادین برای نشان دادن نخواستن کتاب های تباه کننده است ، باید مزایا و معایب این کار را سنجید ، با توجه به دلایل برشمرده ، این کار نمادین ، سود چندانی ندارد بلکه معایب آن بسیار بیشتر است ویژه آنکه ملایان وقت ، به همین دستاویز ، جان عزیز و گرانمایه پیشوایمان را گرفتند».
میگوییم این «گارد» که خواننده S.K از آن یاد کرده نه چیزیست که ویژهی کتابسوزان باشد. کسروی همچون هر بزرگمردی که گمراهیها و کمیهای مردمان را نشان دهد ، به هر زمینهای پرداخت یک دستهای با او به دشمنی برخاستند. مثلاً شما میگمانید تاریخ مشروطه نوشتن برای او دشمنی ببار نیاورد؟! تاریخ پانصدسالهی خوزستان نوشتن کسانی را به دشمنیاش برنینگیخت. او با چندین گمراهی نبردید و در هر یک از آن نبردگاهها کسانی هوادار سرسخت او و یک شماری نیز دشمن جانی او گردیدند. او خود این را دانسته بکار برخاست. به سخن دیگر ، همدست یافتن بیبها نبوده و کسانی هم به گفتهی شما در برابرش گارد گرفتهاند.
آن یگانهمرد اگر احمد کسروی راهنمای پاکدینان گردید بیسبب نشد. یکی از آن سببها آشکاره آنست که بجان خود نترسید و گفتنیها را گفت. از صوفیان باک نکرد و کیش سرطانیشان را به آشکار درآورد. از بهاییان نترسید و تاریخچهی آن کیش را روشن گردانید. از پیشوایان شیعی نترسید و کیش سراسر زیان و آسیب و رسوایی ایشان را نیک آشکار نمود. از ملایان چهار پرسش نمود که هنوز هم در پاسخش ماندهاند. از وزیر و نخستوزیری همچون علیاصغر حکمت و محمدعلی فروغی باک نداشت و از سخنان خود دربارهی «ادبیات» در برابر تهدیدها و فشارها و لغو استادیش در دانشگاه که بکار بستند بازنگردید. از رسوا کردن داور ، تقیزاده ، ساعد مراغهای ، هژیر و مانندهای آنها نیز دست بازنداشت. در داستان شوم شهریور 1320 افسران خائنی که سربازان را بیسرپرست گزارده از جلو ارتش بیگانه گریخته و بدتر آنکه در آن حالِ جنگ با دشمن ، با دزدی و اختلاس بیشرمیها نمایان ساخته بودند رسواشان کرد و نامهاشان را در روزنامه بارها نوشت. همچنین در کتاب «افسران ما» ، خیانت افسران ارشد ارتش را بار دیگر بجلو چشمها آورد. در داستان فرقهی دمکرات و جدایی آذربایجان از هیچیک از حزب توده ، حزب ارادهی ملی ، دمکراتهای آذربایجان و کردستان و نخستوزیرانی همچون محسن صدر بیمی بدل راه نداد و عیبهای یکایک آنان را بازنمود.
شما گمان کردهاید که تنها کتابسوزان برای او بیمناک شد. در حالی که از همان آغاز بنیادگزاری مهنامهی پیمان ، چنانکه گفتیم ، رماننویسان ، رمانخوانان و نیز شاعران و شعرپرستان و ناشرانِ چنان کتابهایی بارها خواستند او را از میدان بدر کنند. لیکن کاردانی او و نیروی سخنانش همهی ایشان را ناکام گزارد.
کسروی پیش از آغازیدن به کوشش در راه رستگاری ایرانیان ، نخست دانشمندی از ایران بود که به آکادمیهای دانشی جهانی راه یافت. او راه تاریخنویسی و زبانشناسی را در آسودگی میپویید. لیکن چون بررسیهای ژرف تاریخی دربارهی ایران و جهان و بویژه کیشها کرده بود و چون پیشامدهای شورش مشروطه را گام بگام دنبال کرده خود پا درمیان داشت ، درک ژرفی از گرفتاریهای ایران پیدا کرده بود و چون «با خدا پیمان بست که از پا ننشیند و این راه بسر برد» اینست از آن بررسیهای دانشی کناره گرفت و چنانکه گفته است سه چهار سالی به همین میاندیشید که اگر حقایقی را که برای رستگاری ایرانیان دربایست است بازنماید ، آنها چگونه پیش خواهد رفت. بیش از همه پاسخی که به اندیشهاش میرسید همین بود که اگر چنان چیزهایی را بازنماید ، یک لشکر دشمن برای خود خواهد تراشید. ناگزیر پرسش دیگری از خود میکرد و آن این بود : گیرم اینها برای ایرانیان رستگاری خواهد آورد ولی نیرویی که پشتیبان آن حقایق باشد کیست و کجاست؟! ولی سرانجام به این حقیقت دست یافت که «نیروی حقایق در خودش است» :
«نیروی آمیغها (=حقایق) در خود آنهاست. آمیغها خود پایَندان (=ضامن) پیشرفت خود باشند. آمیغپژوهی از بزرگترین خیمهای آدمیست و چون آمیغهایی پراكنده گردید پاكدلان و بخردان از هر سو بآن گروند و در راه پیشرفتش بكوشش و جانفشانی پردازند». (دفتر یکم آذر 1322)
👇
دلیل آورده میگفت : دمکراسی که در میان حکومت پادشاهان پیش رفت ، نیرویش از کجا بود؟! اسلام که در میان بتپرستان پیش رفت نیرویش از کجا بود؟!
او از همان آغاز دست از جان شسته به این کوششها درآمد. خود بهتر از هر کس میدانست که آن میدان کوششها ، میدان مرگ و زندگی نیز هست.
اینها را میآوریم و بازمینماییم تا نشان دهیم که در چنان کوششهایی بجان ترسیدن و حقایق را پنهان داشتن جز پیمانشکنی با خدا و خیانت به توده و کشور برای او نبود.
چنانکه بازنمودیم و بهتر از نوشتار ما خود کسروی با دلیلهای بسیار نشان داده ، جنبش کتابسوزان راهیست که باید ایرانیان و شرقیان از آن بگذرند تا رستگار شوند. با بودن آن کتابها هرچه جز این کنند و هرچه بریسند پنبه خواهد شد ـ چنانکه تاریخ نیز همین نشان میدهد.
شما اگر نیک بیندیشید و بسنجید کتابسوزان همسنگ بتشکستن است. خود آن کتابها چیزی جز بت نیست. زمانی بتها از چوب و سنگ بوده. این زمان بتها پنداری و در مغزهاست. در اندیشههای بدآموزست. تا آن کتابها هست ، ایرانیان از بتپرستی نرهیدهاند و نخواهند رست. آری ، کسانی «گارد» میگیرند :
میگوییم : بهتر آنست که کسانی از برجستگان توده همدستانه مردم را آگاه گردانند و به سخن دیگر همدستی کنند نه آنکه ساز نومیدی کوک کنند. در اینجا از خود پاکدینان نام نمیبریم زیرا آنان این جنبش را سودمند و شایسته شناختهاند که پاکدین شدهاند. یکی از آن برجستگان توده ، شادروان دکتر جلالی مقدم است که در این زمینه نوشتاری آراسته به دلیل نوشت و به هواداری برخاست و ما نوشتهی ایشان را نیز خواهیم آورد.
در جملههای پایانی ، خوانندهی ما ایراد دیگری میگیرد بدینسان که امروز که مردم کمتر کتاب کاغذی میخوانند و کتابهای اینترنتی یا پی دی اف رواج یافته ، این جنبش ناتوان از رسیدن به خواستهایش است.
چون به این ایراد دیگرانی هم برخاستهاند و ما در بخش یازدهم نوشتار «جنبش کتابسوزان» به آن پرداختهایم (پس فردا در کانال) به آن در اینجا نمیپردازیم.
در پایان بار دیگر از اینکه خواننده S.K به این نوشتار برخاستهاند ، سپاس میگزاریم. ما خواهانیم که همهی خوانندگانِ ما آنچه ایراد به نوشتههامان دارند بنویسند. بیگمان باشند ما خود خواهانیم که خوانندگان به اینگونه جستارها (البته با آوردن دلیل) درآیند و در آن بارهها گفتگو کنیم. خواستشان روشنی حقایق باشد نه بکار بردن غرض.
.
او از همان آغاز دست از جان شسته به این کوششها درآمد. خود بهتر از هر کس میدانست که آن میدان کوششها ، میدان مرگ و زندگی نیز هست.
«بسخن دامنه نمیدهم : ما ریشهي بدبختیهای این توده را بدست آوردیم و یک چیستان تاریخی را باز نمودیم. سرچشمهي بدبختی این کیشها ، این کتابهاست ، این درسهاست ، این روزنامههاست ، این دستگاه فرهنگ نام است.
آری ما این را بدست آورده بآن شدیم که با همهي این چیزها نبرد کنیم و همهي بدآموزیها را براندازیم. چه آنهایی که بنام دین یا کیش رواج یافته ، چه آنهایی که بنام عرفان یا ادبیات پراکنده شده ، چه آنهایی که بنام اندیشههای نوین اروپایی بمیان آمده ـ همه را ریشهکن کنیم.
این نبرد ، بسیار بزرگ و بسیار دشوار میبود. برانداختن اینهمه بدآموزیها به دو چیز نیاز میداشت :
نخست ـ سرمایهي بزرگی از آگاهی ، که بیپایی یکایک کیشها و دستگاههای دیگر روشن گردانیده شود وآنگاه آمیغهایی[حقیقت] بجای آنها گزارده گردد.
دوم ـ از خود گذشتگی و فداکاری ، که با پیروان کیشها و دستههای دیگر به نبرد پرداخته شود.
خدا را سپاس ما هر دوی اینها را میداشتیم و میداریم. سرمایهي ما دربارهي آمیغها و شناختن گمراهیها و نادانیها بسیار بزرگست. به فداکاری و از خود گذشتگی نیز از گام نخست آماده گردیدهایم.
ما نیک میدانستیم که این کیشها و دستگاههای بدآموزی چیزهای سادهای نیست. صدهزاران کسان از آنها نان میخورند. هزاران کسان بدستاویز آنها بمردم فرمان میرانند. نیک میدانستیم که ایشان تا توانند ایستادگی خواهند نمود و صد نیرنگ بکار خواهند زد و صد رنگ پيش خواهند آورد. نیک میدانستیم که خود را بدامن سیاست خواهند انداخت و از بدخواهان این کشور یاوری و پشتیبانی خواهند طلبید. همهي اینها را نیک میدانستیم و همهي دشواریها را از پيش میشناختیم. دانسته و شناخته بکوشش و فداکاری آماده گردیدیم». (دادگاه ، ص15)
اینها را میآوریم و بازمینماییم تا نشان دهیم که در چنان کوششهایی بجان ترسیدن و حقایق را پنهان داشتن جز پیمانشکنی با خدا و خیانت به توده و کشور برای او نبود.
چنانکه بازنمودیم و بهتر از نوشتار ما خود کسروی با دلیلهای بسیار نشان داده ، جنبش کتابسوزان راهیست که باید ایرانیان و شرقیان از آن بگذرند تا رستگار شوند. با بودن آن کتابها هرچه جز این کنند و هرچه بریسند پنبه خواهد شد ـ چنانکه تاریخ نیز همین نشان میدهد.
شما اگر نیک بیندیشید و بسنجید کتابسوزان همسنگ بتشکستن است. خود آن کتابها چیزی جز بت نیست. زمانی بتها از چوب و سنگ بوده. این زمان بتها پنداری و در مغزهاست. در اندیشههای بدآموزست. تا آن کتابها هست ، ایرانیان از بتپرستی نرهیدهاند و نخواهند رست. آری ، کسانی «گارد» میگیرند :
«کسانی چون میشنوند ما کتابها را بآتش میاندازیم دهانشان باز میماند. چه کنند بیچارگان! تاکنون از زیان این کتابها آگاه نشدهاند. در نزد آنان این کتابها سرچشمهی فرهنگ و دانش است.
آنان کسانیند که درماندگی و بدبختی توده را با دیده میبینند و خود نیز در آن بدبختی گرفتارند ، و با این حال تاکنون نیندیشیدهاند که سرچشمهی آن درماندگی و بدبختی چیست؟!» (دفتر یکم دیماه 1322)
میگوییم : بهتر آنست که کسانی از برجستگان توده همدستانه مردم را آگاه گردانند و به سخن دیگر همدستی کنند نه آنکه ساز نومیدی کوک کنند. در اینجا از خود پاکدینان نام نمیبریم زیرا آنان این جنبش را سودمند و شایسته شناختهاند که پاکدین شدهاند. یکی از آن برجستگان توده ، شادروان دکتر جلالی مقدم است که در این زمینه نوشتاری آراسته به دلیل نوشت و به هواداری برخاست و ما نوشتهی ایشان را نیز خواهیم آورد.
در جملههای پایانی ، خوانندهی ما ایراد دیگری میگیرد بدینسان که امروز که مردم کمتر کتاب کاغذی میخوانند و کتابهای اینترنتی یا پی دی اف رواج یافته ، این جنبش ناتوان از رسیدن به خواستهایش است.
چون به این ایراد دیگرانی هم برخاستهاند و ما در بخش یازدهم نوشتار «جنبش کتابسوزان» به آن پرداختهایم (پس فردا در کانال) به آن در اینجا نمیپردازیم.
در پایان بار دیگر از اینکه خواننده S.K به این نوشتار برخاستهاند ، سپاس میگزاریم. ما خواهانیم که همهی خوانندگانِ ما آنچه ایراد به نوشتههامان دارند بنویسند. بیگمان باشند ما خود خواهانیم که خوانندگان به اینگونه جستارها (البته با آوردن دلیل) درآیند و در آن بارهها گفتگو کنیم. خواستشان روشنی حقایق باشد نه بکار بردن غرض.
.
✴️ ارزیابی نوشتارها و هوش مصنوعی ، نگاهی گذرا
🖌 کوشاد تلگرام
ما همیشه خواهان آنیم که ایرانیان در هر زمینهای نیک از بد جدا گردانند. یک خواست بزرگ جنبش کتابسوزان جدا گردانیدن کتاب سودمند از زیانمند است. همچنانست در دیگر زمینهها که آرزومندیم ایرانیان با دانستن حقایق زندگی بینشها و خردهاشان را توانمند گردانند.
اینکه زیر نوشتارهای کانال در نظرپرسیها ، یک گزینه بدینسان میآوریم : «نه ، علتش را برایتان مینویسم» ، انگیزهاش آنست که میدانیم ایرادهایی که خوانندگان بگیرند بروشنی جستار یاوری میکند که ما خود خواهان آنیم. تاکنون از صد تن که این گزینه را برگزیدهاند ، جز یکی دو تن به گفتهی خود کار نبستهاند. آیا این ناتوانی خرد نیست؟! آیا این مایهی افسوس نیست؟!
نکتهی دیگر اینست که بتازگی دستگاههایی در اینترنت بنام «هوش مصنوعی» روییده و بالیدهاند. چون مینگریم میبینیم این «هوشها» هنرهای شگفتی از خود مینمایند که درخور ستایش بسیار است. مثلاً با همهی اشتباهاتشان ، بسیار بهتر از ترجمهی گوگل ترجمه میکنند. یا آگاهیهایی را که برای آنها یک روز بیشتر باید در اینترنت و دیگر جاها جستجو کرد در چند ثانیه فراهم میآورند. لیکن ما در آگاهیهایی که به کشور خودمان وابسته است میبینیم از منابعی سود میبرند که برخی از آنها درخور اعتماد نیست.
پرسشهای بسیاری از آنها کرده و از پاسخهاشان چنین دریافتهایم که آلگوریتمهایی که آنها را راه میبرند ، پاسخها را با محدودیتهای ویژهای میدهند. مثلاً اگر چیزی بپرسید که پاسخش اندک برخوردی با شیعیگری دارد ، از بازنمودن حقیقت سر بازمیزنند. روی همرفته زمینههایی هست که در آنجاها یکی به میخ میکوبند یکی به نعل. یکی از آنها بنام «آمیگو» بیپرده میگوید که به جستارهای سیاسی درنمیآید.داوریهاشان رنگ غربی دارد.
برخی از آنها «للگی» پرسنده را میکنند. به این معنی که میکوشند به دل پرسنده راه روند و چیزی نگویند که او برنجد. برای ارزیابی آنها پرسنده میتواند در زمینهای که نیک آگاهست پرسشهایی بکند و از روی پاسخهایی که میدهند آنها را بیازماید.
کوتاهسخن ، داوریهاشان از ناآگاهی و یا محدودیت آلگوریتمهاشان برمیخیزد. آنها نه «خرد مصنوعی» بلکه افزار کمک آگاهی هستند.
فسوسا از نوشتههای برخی کسان چنین برمیآید که گفتههای آنها را «بیگمان» و سراسر درست میپندارند. اینها را بویژه از آنرو مینویسیم که خوانندگانی که با ما نامهنویسی میکنند ، اگر از آنها سود جستند ، این نکتهها را بدیده دارند و پروا کنند.
.
🖌 کوشاد تلگرام
ما همیشه خواهان آنیم که ایرانیان در هر زمینهای نیک از بد جدا گردانند. یک خواست بزرگ جنبش کتابسوزان جدا گردانیدن کتاب سودمند از زیانمند است. همچنانست در دیگر زمینهها که آرزومندیم ایرانیان با دانستن حقایق زندگی بینشها و خردهاشان را توانمند گردانند.
اینکه زیر نوشتارهای کانال در نظرپرسیها ، یک گزینه بدینسان میآوریم : «نه ، علتش را برایتان مینویسم» ، انگیزهاش آنست که میدانیم ایرادهایی که خوانندگان بگیرند بروشنی جستار یاوری میکند که ما خود خواهان آنیم. تاکنون از صد تن که این گزینه را برگزیدهاند ، جز یکی دو تن به گفتهی خود کار نبستهاند. آیا این ناتوانی خرد نیست؟! آیا این مایهی افسوس نیست؟!
نکتهی دیگر اینست که بتازگی دستگاههایی در اینترنت بنام «هوش مصنوعی» روییده و بالیدهاند. چون مینگریم میبینیم این «هوشها» هنرهای شگفتی از خود مینمایند که درخور ستایش بسیار است. مثلاً با همهی اشتباهاتشان ، بسیار بهتر از ترجمهی گوگل ترجمه میکنند. یا آگاهیهایی را که برای آنها یک روز بیشتر باید در اینترنت و دیگر جاها جستجو کرد در چند ثانیه فراهم میآورند. لیکن ما در آگاهیهایی که به کشور خودمان وابسته است میبینیم از منابعی سود میبرند که برخی از آنها درخور اعتماد نیست.
پرسشهای بسیاری از آنها کرده و از پاسخهاشان چنین دریافتهایم که آلگوریتمهایی که آنها را راه میبرند ، پاسخها را با محدودیتهای ویژهای میدهند. مثلاً اگر چیزی بپرسید که پاسخش اندک برخوردی با شیعیگری دارد ، از بازنمودن حقیقت سر بازمیزنند. روی همرفته زمینههایی هست که در آنجاها یکی به میخ میکوبند یکی به نعل. یکی از آنها بنام «آمیگو» بیپرده میگوید که به جستارهای سیاسی درنمیآید.داوریهاشان رنگ غربی دارد.
برخی از آنها «للگی» پرسنده را میکنند. به این معنی که میکوشند به دل پرسنده راه روند و چیزی نگویند که او برنجد. برای ارزیابی آنها پرسنده میتواند در زمینهای که نیک آگاهست پرسشهایی بکند و از روی پاسخهایی که میدهند آنها را بیازماید.
کوتاهسخن ، داوریهاشان از ناآگاهی و یا محدودیت آلگوریتمهاشان برمیخیزد. آنها نه «خرد مصنوعی» بلکه افزار کمک آگاهی هستند.
فسوسا از نوشتههای برخی کسان چنین برمیآید که گفتههای آنها را «بیگمان» و سراسر درست میپندارند. اینها را بویژه از آنرو مینویسیم که خوانندگانی که با ما نامهنویسی میکنند ، اگر از آنها سود جستند ، این نکتهها را بدیده دارند و پروا کنند.
.
🔶 جنبش کتابسوزان ـ 10
🖌 نویساد تلگرام
نتیجههایی که از این سخنان گرفتیم
در نوشتاری که در روزهای پیش در نُه بخش آوردیم نکتههایی بود که فهرستوار یاد میکنیم :
1ـ سرچشمهی بدبختی این کیشها ، این کتابهاست ، این درسهاست ، این روزنامههاست ، این دستگاه فرهنگ نام است. این گرفتاری برای ایرانیان از هزار سال پیش رو آورده و زمان بزمان بیشتر و بدتر گردیده تا بحال امروزی رسیده.
2ـ پس از نومیدی از مشروطه نیکخواهانی علت درماندگی توده را بیسوادی مردم نشان دادند ولی از جنبش مدرسهسازی نتیجهی وارونه گرفته شد. زیرا دیده شد جوانانی که از آنها بیرون میآیند از دیدهی ستودگیِ خویها و استواریِ عزمها از بیسوادان پسترند. دانسته شد که وزارت فرهنگ بجای اینکه به شایستگی جوانان بیفزاید از آن میکاهد.
3ـ بدآموزیهایی که یادشان کردیم بسیار بیمآور است و از راههای چندی زیانهای بسیار بزرگی را به توده رسانیده :
یکم ، مردمان را پراکنده و ایشان را دچار چنددستگی گردانیده (چنانکه میهندوستی را مثال آوردیم و نشان دادیم که این بدآموزیها راههای دیگری در برابر آن باز کردهاند. ناگزیر مردمان در این زمینه به راههای گوناگون رفته پراکنده شده و دچار دستهبندیهایند. زیرا آن راهها همه به آخشیجِ[=ضد] میهنپرستیاند. اینست شگفت نیست که مردمان به آنچه پروا ندارند میهن باشد. دوم ، هر یک از آنها مردمان را از راه میبرد و چیزهای زیانمند و بیپا یادشان میدهد. سوم ، چنانکه چند رشته از این بدآموزیها در مغزی جا گیرد ، چون هر یکی با دیگری ناسازگارست در نتیجهی این ، مغزها آشفته و بیکاره میگردد.
4ـ در مدت دوازده سال بیشتر با گفتارهای پیاپی زیانهای بسیار این کیشها و این کتابها و این فرهنگ را بازنمودیم ، دلیلهای بسیار آوردیم و از دیگران خواستیم هر ایرادی میبینند بنویسند. گاهی از راه تاریخ ، گاهی از راه روانشناسی آمده این نشان دادیم که این بدآموزیها همچون زهری که بخون آمیزد تودهی ایران را بیمار گردانیده.
5ـ بارها اینها را نوشتیم. بارها یادآور شدیم که هر که را به این سخنان ایرادی هست بنویسد. کسی ایراد نگرفت. راستی هم جای ایرادی نمیبود.
6ـ در همه جای جهان صدا افتاده که باید بکوشیم و کشور خود را نگه داریم و آزادی خود را از دست ندهیم. اینها جملههایی است که در کشورها تکرار میشود. در ایران هم این سخنان هر روز گفته میشود و با اینحال شما اگر دقت کنید تأثیری از آنها در میان نیست و ایرانیان با صد بیپروایی روز میگذرانند. ریشهی چنین بدبختیای نیز در آن بدآموزیهاست. آنها نمیگزارد آموزاکهای سودمند اثر کند. کسانی که گمان میکنند دمکراسی یا «حقوق شهروندی» یا «جامعهی مدنی» یا هر اندیشهی تازهای که به آن دل میبندند ، درمان این بدآموزیهاست ، از سختجانی و زیانمندی اینها چندان که باید آگاه نیستند و اینست سخن ناسنجیده میرانند.
این بدآموزیها همچون لجن ته حوض است که بدبوییِ آب از آن میباشد. تا لجن پاک نشود بوی بد آب از میان نخواهد رفت ـ اگرچه حوض را با گلاب پر کنید.
7ـ در میان این نبردها چون دیدیم سرچشمهی گمراهیها و نادانیها کتابهاست که یادگار دورههای زبونی و بدبختی این کشور است و تا این کتابها در میانست ریشهی نادانیها بر نخواهد افتاد بخود بایا شماردیم که به نابود گردانیدن آنها کوشیم.
8ـ اکنون اینها را میپرسیم :
الف) آیا ما حق داشتهایم که در اندیشهی بدبختی این توده باشیم؟.
ب) آیا در این اندیشه و نتیجهگیری که چارهی این بدآموزیها ، نابودی کتابهای زیانمند است گناهی کردهایم؟!
پ) اگر میگویید ما دچار لغزش در نتیجهگیری شدهایم ، این وظیفهی شماست که ایراد کار ما را بگویید و مردم را از دودلی برهانید. آیا راه رهیدن از این بدبختیها چه بوده؟
ت) کتابهای حافظ و سعدی با این زیانمندی ، آیا ما گناه میکنیم که آنها را در دست نورسان نگزارده و میسوزانیم؟..
9) یک ویژگی گرانبها که پاکدینی را از دیگر دستگاههای اندیشهای جدا میگرداند آنست که پاکدینی از مردم میخواهد بجای آنکه چشم به غرب دوزند یا به آن پروا کنند که دیگران چه خواهند گفت ، در هر کاری خرد را داور گردانند و بداوری او گردن گزارند.
👇
🖌 نویساد تلگرام
نتیجههایی که از این سخنان گرفتیم
در نوشتاری که در روزهای پیش در نُه بخش آوردیم نکتههایی بود که فهرستوار یاد میکنیم :
1ـ سرچشمهی بدبختی این کیشها ، این کتابهاست ، این درسهاست ، این روزنامههاست ، این دستگاه فرهنگ نام است. این گرفتاری برای ایرانیان از هزار سال پیش رو آورده و زمان بزمان بیشتر و بدتر گردیده تا بحال امروزی رسیده.
2ـ پس از نومیدی از مشروطه نیکخواهانی علت درماندگی توده را بیسوادی مردم نشان دادند ولی از جنبش مدرسهسازی نتیجهی وارونه گرفته شد. زیرا دیده شد جوانانی که از آنها بیرون میآیند از دیدهی ستودگیِ خویها و استواریِ عزمها از بیسوادان پسترند. دانسته شد که وزارت فرهنگ بجای اینکه به شایستگی جوانان بیفزاید از آن میکاهد.
3ـ بدآموزیهایی که یادشان کردیم بسیار بیمآور است و از راههای چندی زیانهای بسیار بزرگی را به توده رسانیده :
یکم ، مردمان را پراکنده و ایشان را دچار چنددستگی گردانیده (چنانکه میهندوستی را مثال آوردیم و نشان دادیم که این بدآموزیها راههای دیگری در برابر آن باز کردهاند. ناگزیر مردمان در این زمینه به راههای گوناگون رفته پراکنده شده و دچار دستهبندیهایند. زیرا آن راهها همه به آخشیجِ[=ضد] میهنپرستیاند. اینست شگفت نیست که مردمان به آنچه پروا ندارند میهن باشد. دوم ، هر یک از آنها مردمان را از راه میبرد و چیزهای زیانمند و بیپا یادشان میدهد. سوم ، چنانکه چند رشته از این بدآموزیها در مغزی جا گیرد ، چون هر یکی با دیگری ناسازگارست در نتیجهی این ، مغزها آشفته و بیکاره میگردد.
4ـ در مدت دوازده سال بیشتر با گفتارهای پیاپی زیانهای بسیار این کیشها و این کتابها و این فرهنگ را بازنمودیم ، دلیلهای بسیار آوردیم و از دیگران خواستیم هر ایرادی میبینند بنویسند. گاهی از راه تاریخ ، گاهی از راه روانشناسی آمده این نشان دادیم که این بدآموزیها همچون زهری که بخون آمیزد تودهی ایران را بیمار گردانیده.
5ـ بارها اینها را نوشتیم. بارها یادآور شدیم که هر که را به این سخنان ایرادی هست بنویسد. کسی ایراد نگرفت. راستی هم جای ایرادی نمیبود.
6ـ در همه جای جهان صدا افتاده که باید بکوشیم و کشور خود را نگه داریم و آزادی خود را از دست ندهیم. اینها جملههایی است که در کشورها تکرار میشود. در ایران هم این سخنان هر روز گفته میشود و با اینحال شما اگر دقت کنید تأثیری از آنها در میان نیست و ایرانیان با صد بیپروایی روز میگذرانند. ریشهی چنین بدبختیای نیز در آن بدآموزیهاست. آنها نمیگزارد آموزاکهای سودمند اثر کند. کسانی که گمان میکنند دمکراسی یا «حقوق شهروندی» یا «جامعهی مدنی» یا هر اندیشهی تازهای که به آن دل میبندند ، درمان این بدآموزیهاست ، از سختجانی و زیانمندی اینها چندان که باید آگاه نیستند و اینست سخن ناسنجیده میرانند.
این بدآموزیها همچون لجن ته حوض است که بدبوییِ آب از آن میباشد. تا لجن پاک نشود بوی بد آب از میان نخواهد رفت ـ اگرچه حوض را با گلاب پر کنید.
«ما یک چیزی در ایرانیان میبینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله میکنند ، و از یکسو میخواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود : کیشها همچنان بماند ، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد ، صوفیگری بماند ، خراباتیگری بماند ، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت : اینان چشم دارند و نمیبینند ، گوش دارند و نمیشنوند ، و مغز دارند و نمیفهمند». (پرچم نیمه ماهه شمارهی 8)
7ـ در میان این نبردها چون دیدیم سرچشمهی گمراهیها و نادانیها کتابهاست که یادگار دورههای زبونی و بدبختی این کشور است و تا این کتابها در میانست ریشهی نادانیها بر نخواهد افتاد بخود بایا شماردیم که به نابود گردانیدن آنها کوشیم.
8ـ اکنون اینها را میپرسیم :
الف) آیا ما حق داشتهایم که در اندیشهی بدبختی این توده باشیم؟.
ب) آیا در این اندیشه و نتیجهگیری که چارهی این بدآموزیها ، نابودی کتابهای زیانمند است گناهی کردهایم؟!
پ) اگر میگویید ما دچار لغزش در نتیجهگیری شدهایم ، این وظیفهی شماست که ایراد کار ما را بگویید و مردم را از دودلی برهانید. آیا راه رهیدن از این بدبختیها چه بوده؟
ت) کتابهای حافظ و سعدی با این زیانمندی ، آیا ما گناه میکنیم که آنها را در دست نورسان نگزارده و میسوزانیم؟..
9) یک ویژگی گرانبها که پاکدینی را از دیگر دستگاههای اندیشهای جدا میگرداند آنست که پاکدینی از مردم میخواهد بجای آنکه چشم به غرب دوزند یا به آن پروا کنند که دیگران چه خواهند گفت ، در هر کاری خرد را داور گردانند و بداوری او گردن گزارند.
«یک تودهی زنده باید جدایی میانهی نیکان و بدان گزارد».
👇
«مردمی که جدایی میان نیکان و بدان نگزارند و از بدان و خیانتکاران نفرت و بیزاری ننمایند روی رستگاری نخواهند دید».
«راه نیکی یک توده آنست که هر کسی نخست بخود پردازد و خود را از بدیها پیراسته گرداند».
«رهایی شما بسته به نیکی شماست ، بسته بآنست که براه آیید و از این آلودگیها و پراکندگیها پاک شوید ، و اگر نشوید بجایی نرسید و پیشامدهای جهان هرچه باشد جز بزیانتان بسـر نیاید. این نادانیست که کسانی این آلودگیها را برو نمیآورند و مینشینند و سخن از پیشامدهای جهان میرانند و خود را بهرهمند از سود و زیان آنها وامینمایند».
«شما نیک باشید و از پیشامدها نترسید. یک تودهی غیرتمند و آراسته لگدمال پیشامدها نگردد و از میان نرود».
این سخنان دربارهی نیک گردیدن توده است لیکن نیکی توده جز در سایهی از میان برخاستن بدیها نخواهد بود. برای این هم باید نخست نیک از بد جدا گردد. یک اثر دیگر جدا گردانیدن نیک از بد ، پاکی خویها و گرایش مردم به نیکوکاری و بیزاری از بدیهاست. جدا گردانیدن نیک از بد نه تنها دربارهی کتابها بلکه در هر زمینهای ستوده است و از چیزهاییست که بالندگی و پایداری یک توده به آن بستگی بسیار دارد.
(این گفتار دنباله دارد)
———————————-
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ ارتباط حقایق با اعتماد ـ 26
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سخن پایانی ـ 7
تیمور گرگی خونخوار و مردی سنگدل بود. او و پسرانش در جنگهایی که از هندوستان تا عراق و شام و آسیای کوچک کردند بارها دست بکشتارهای بزرگ گشادند. شهرهایی که در آنها کشتارهای فراوان کردهاند اینهاست : خوارزم که تیمور بارها به آنجا لشکر کشید و آن را چنان ویران نمود که گفتهاند در شهر دیواری نماند که در سایهاش بتوان آسود. شهر هرات که دو بار مردم بدبخت آنجا را کشتار کرد و از سرهای ایشان کلهمنارهها ساختند. در توس پسر پلیدش میرانشاه ده هزار سر خواست که چون بدست نیامد سرهای کودکان و زنان را بریدند. (1) در اصفهان هفتاد هزار سر بریدند که با آن کلهمنارهها برپا کردند. در راه گشادن بغداد دز تکریت را گشود و آنجا نیز از سر مردان منارهها برپا گردانید. در یورش به هندوستان باز هم در دهلی کشتار فراوانی کرد. نهرو دربارهی تیمور می نویسد :
پس از گشادن بغداد هم دستور سر بریدن بیستهزار تن را داد. از خونریزی و کشتار همگانی دست نکشید و همین ننگینکاری را در دمشق نیز کرد. اسفراین را چنان ویران کرد که تاریخنویس شرفالدین علی یزدی چنین نوشته است :
چو قهرِ سپاهش برآورد دست
همه خلق شد کشته و شهر پست
حصار و بیوت و مساکن نماند
بجز نامی از اسفراین نماند
ولی در کتاب منصوری ، خواننده تیمور را بدینسان خونخوار و وحشی نمییابد. در آن کتاب ، تیمور مردی است پاس مرشدان و پیشوایان دینی دارد ، اشتباه گاهشماری پیشوای دینی بویر برای نوروز را مییابد ، چنان دانش و بینشی دارد که در افسانهی تخت پرندهی حضرت سلیمان شک میکند و با حافظ شیرازی مسابقهی قرآنخوانی میدهد ، دستورهای دینی بجا میآورد ، هوشمندی نشان میدهد و در برخورد با دشمن جز جنگاوری ، نیرنگ نیز بکار میبرد.
چنانکه گفتیم این کتاب با تاریخهای تیموریان سازگاری ندارد. مثلاً در آنها یک پیشامدی را مینویسند که در آن پسر تیمور بنام عمرشیخ کشته میشود. ما این تکه را از ظفرنامهی شرفالدین علی یزدی در اینجا میآوریم :
تاریخ نشان میدهد که تیمور پس از این رویداد همچون «کوه وقار» «مرارت این شربت تلخ مذاق» را صبر نمود و کار گشادن شام را دنبال کرد. ولی در کتاب منم تیمور جهانگشا ، تاریخ ساختگی راه دیگری پیموده. ولی در کتاب منم تیمور جهانگشا ، تیمور در ماردین نزدیکی شام نیست و آهنگ شام ندارد بلکه دو روز پیش از آنکه از ماوراءالنهر بسوی (بدخشان) براه افتد تا از آنجا به هندوستان رود این خبر را میشنود.
👇
🖌 کوشاد تلگرام
🔶 سخن پایانی ـ 7
تیمور گرگی خونخوار و مردی سنگدل بود. او و پسرانش در جنگهایی که از هندوستان تا عراق و شام و آسیای کوچک کردند بارها دست بکشتارهای بزرگ گشادند. شهرهایی که در آنها کشتارهای فراوان کردهاند اینهاست : خوارزم که تیمور بارها به آنجا لشکر کشید و آن را چنان ویران نمود که گفتهاند در شهر دیواری نماند که در سایهاش بتوان آسود. شهر هرات که دو بار مردم بدبخت آنجا را کشتار کرد و از سرهای ایشان کلهمنارهها ساختند. در توس پسر پلیدش میرانشاه ده هزار سر خواست که چون بدست نیامد سرهای کودکان و زنان را بریدند. (1) در اصفهان هفتاد هزار سر بریدند که با آن کلهمنارهها برپا کردند. در راه گشادن بغداد دز تکریت را گشود و آنجا نیز از سر مردان منارهها برپا گردانید. در یورش به هندوستان باز هم در دهلی کشتار فراوانی کرد. نهرو دربارهی تیمور می نویسد :
«مهمترین لذتش این بود که با کلهها و جمجمههای انسانی هرمهای بزرگ بسازد. ... در هجومهای تیمور هم هندوها و هم مسلمانان کشته میشدند و هیچ فرقی میان آنها گذاشته نمیشد. تیمور وجود زندانیها را اسباب زحمت خود میشمرد و دستور میداد همهی اسیران را بکشند. باین ترتیب بود که صدهزار نفر کشته شدند. ... در تمام خط حرکت تیمور این فجایع روی میداد و قحطی و بیماری هم بدنبال ارتشهای او فرامیرسید. تیمور پانزده روز در دهلی ماند و آن شهر بزرگ را به کشتارگاهی مبدل ساخت و بعد به سمرقند بازگشت و در راه خود کشمیر را غارت کرد». (نگاهی به تاریخ جهان ، ج 2 ، صص 535 و 536).
پس از گشادن بغداد هم دستور سر بریدن بیستهزار تن را داد. از خونریزی و کشتار همگانی دست نکشید و همین ننگینکاری را در دمشق نیز کرد. اسفراین را چنان ویران کرد که تاریخنویس شرفالدین علی یزدی چنین نوشته است :
چو قهرِ سپاهش برآورد دست
همه خلق شد کشته و شهر پست
حصار و بیوت و مساکن نماند
بجز نامی از اسفراین نماند
ولی در کتاب منصوری ، خواننده تیمور را بدینسان خونخوار و وحشی نمییابد. در آن کتاب ، تیمور مردی است پاس مرشدان و پیشوایان دینی دارد ، اشتباه گاهشماری پیشوای دینی بویر برای نوروز را مییابد ، چنان دانش و بینشی دارد که در افسانهی تخت پرندهی حضرت سلیمان شک میکند و با حافظ شیرازی مسابقهی قرآنخوانی میدهد ، دستورهای دینی بجا میآورد ، هوشمندی نشان میدهد و در برخورد با دشمن جز جنگاوری ، نیرنگ نیز بکار میبرد.
چنانکه گفتیم این کتاب با تاریخهای تیموریان سازگاری ندارد. مثلاً در آنها یک پیشامدی را مینویسند که در آن پسر تیمور بنام عمرشیخ کشته میشود. ما این تکه را از ظفرنامهی شرفالدین علی یزدی در اینجا میآوریم :
«... حضرت صاحبقران [تیمور] در آنوقت که عزمِ توجه شام و مصر جزم فرموده متوجه دیاربکر شد کس بطلب امیرزاده مشارالیه[عمرشیخ] فرستاد ... شاهزاده با لشکر آراسته از راه شولستان سوار شد و از کردستان عبور نموده میرفت در راه بقلعه[ای] مختصر رسید که آن را خُرماتو گویند و اندک مردمی در آنجا ساکن بودند شاهزاده بنظارهی قلعه ببالای تلّی برآمد و نادانی از قلعه تیری انداخت و از قضا به شاهرگ او رسید و درجهی شهادت یافت. ... فرزند ارجمندش امیرزاده پیرمحمد و ارکان دولت را دودِ حیرت از سر برآمد و حدوث آن واقعهی هایله آتش اندوه در جان همگنان زد. ... لشگریان با ناله و خروش چون دریا بجوش آمدند و آن قلعه را با زمین برابر ساخته هیچ متنفس را در آنجا زنده نگذاشتند[2] و چون خبر این مصیبت جانسوز در ظاهر ماردین باردوی اعلی رسید امراء متحیر مانده نه روی اظهار کردن داشتند و نه رای پنهان گذاشتن. ... آخرالامر همه اتفاق نموده صورت حادثه در خلوتی بعرض رسانیدند. ... صاحبقران کوه وقار از کمال نفس بزرگوار لباسِ کرامت پوشیده و شیوهی و ما صبرک الا بالله شعار ساخته زبان رضا و تسلیم بکریمه انا لله و انا الیه راجعون برگشاد و ادخار ثواب جزیل و اجر جمیل را بر مرارت این شربت تلخ مذاق صبر فرموده هیچگونه فزع و جزع بخود راه نداده [3] و حکومت مملکت فارس با توابع بفرزند ارجمند امیرزاده پیرمحمد ارزانی داشت ...»
تاریخ نشان میدهد که تیمور پس از این رویداد همچون «کوه وقار» «مرارت این شربت تلخ مذاق» را صبر نمود و کار گشادن شام را دنبال کرد. ولی در کتاب منم تیمور جهانگشا ، تاریخ ساختگی راه دیگری پیموده. ولی در کتاب منم تیمور جهانگشا ، تیمور در ماردین نزدیکی شام نیست و آهنگ شام ندارد بلکه دو روز پیش از آنکه از ماوراءالنهر بسوی (بدخشان) براه افتد تا از آنجا به هندوستان رود این خبر را میشنود.
👇
در آن کتاب نام عمرشیخ تبدیل به «شیخ عمر» میشود. «شیخ عمر برای شکار به آن جلگه (نزدیک شیراز) میرود و عدهای باو و همراهانش حملهور میشوند و او را بقتل میرسانند و قاتلین از عشایر فارس بودهاند». خبر از کلانتر شیراز به تیمور رسیده که گفته «بر اثر قتل شیخ عمر هرج و مرج حکمفرما شده و بعید نیست که عشایر فارس مبادرت به حمله نمایند و شیراز را بگیرند». از این خبر تیمور آهنگ رفتن به هندوستان را رها کرده برای «گرفتن انتقام خون شیخ عمر و خاموش کردن آتش فتنه» با هفتادهزار سپاهی بسوی شیراز میتازد. آن هم نه از راه خراسان و یزد بلکه چون شصت فرسنگ بیابان بیآب در آن راه بوده و بیم تشنگی و مردن سپاهیان میرفته به راهنمایی راهشناس پیری راهی را برگزیده که از غور و افغانستان و سپس به زابلستان رفته از آنجا خود را به فارس برساند.
در اینجا داستانهایی رخ میدهد از مارگزیده شدن تیمور و درمان کردن راهشناسِ پیر او را و داستان سنگریزههایی که در کنار نهری همچون زر مینموده. سرانجام تیمور به فارس میرسد و کلانتر شیراز کشندهی عمرشیخ را مردم ایل «بویر» میشناساند که زندگیشان را با راهزنی میگذرانند. ترجمان که افزودن آگاهیهای تاریخی به کتاب را که خود بجستجو بدست آورده یک فزونیِ کتاب بشمار میآورد ، در این باره که سرزمین بویر کجای ایرانست کمترین آگاهی نمیدهد. پس از این ، کتاب به افسانههایی میپردازد از «کشور بویر» و مردم آنجا و اینکه جنگ با آنان که سرزمینی جنگلی و کوهستانی و پرآب است بسیار دشوار میباشد و اینکه به تیمور میگویند اگر به سرزمین بویر برود خود و سپاهش نابود خواهد شد. کتاب بیست صفحه افسانهی درآمدن تیمور به سرزمین بویرها و چگونگی گشادن آنجا ، کشتار یک دسته از مردم و گریختن بازماندگان از شهرشان را میستاید.
🔹 پانوشتها :
1ـ مطلع السعدین سمرقندی ، در یاد کردن از پیشامدهای سال 790 و پس از آن در «ذکر آمدن میرزا میرانشاه گورکان جهت رفع فتنهی امیر حاجی بیک بخراسان»
2ـ نویسندهی مطلع السعدین سمرقندی نوشته : «فریاد از نهاد بهادران برآمده فیالحال آن کلاتهی نامبارک را درهم کوفته مجموع آن اشرار را تا اطفال شیرخواره پاره پاره کردند». نویسندهی ظفرنامهی شامی نیز مینویسد : «اما از غایت سوزش مفارقت چنان ملکی کامگار[عمرشیخ] که ملجأ و ملاذ اهل روزگار بود ، آن چند خانهی رعیت را که در آن موضع بودند بر تیغ گذرانیدند و رئیس و مرؤس و مالک و مملوک هر دو بداوری بحضرت مالک الملوک رفتند».
3ـ تاریخنویس سمرقندی اینجا چنین آورده : «حضرت صاحبقران چون کوه گران سنگ ثبات قدم نمود و آن شربت تلخ مذاق نوشیده و لباس صبر پوشیده تحمل فرمود و دانست که جزع و فزع فایده ندارد ع ای دل ناآزموده وقت جزع نیست بحکم الهی راضی شده صبر فرمود و ترویح روح او را صدقات بمستحقین رسانید».
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
در اینجا داستانهایی رخ میدهد از مارگزیده شدن تیمور و درمان کردن راهشناسِ پیر او را و داستان سنگریزههایی که در کنار نهری همچون زر مینموده. سرانجام تیمور به فارس میرسد و کلانتر شیراز کشندهی عمرشیخ را مردم ایل «بویر» میشناساند که زندگیشان را با راهزنی میگذرانند. ترجمان که افزودن آگاهیهای تاریخی به کتاب را که خود بجستجو بدست آورده یک فزونیِ کتاب بشمار میآورد ، در این باره که سرزمین بویر کجای ایرانست کمترین آگاهی نمیدهد. پس از این ، کتاب به افسانههایی میپردازد از «کشور بویر» و مردم آنجا و اینکه جنگ با آنان که سرزمینی جنگلی و کوهستانی و پرآب است بسیار دشوار میباشد و اینکه به تیمور میگویند اگر به سرزمین بویر برود خود و سپاهش نابود خواهد شد. کتاب بیست صفحه افسانهی درآمدن تیمور به سرزمین بویرها و چگونگی گشادن آنجا ، کشتار یک دسته از مردم و گریختن بازماندگان از شهرشان را میستاید.
🔹 پانوشتها :
1ـ مطلع السعدین سمرقندی ، در یاد کردن از پیشامدهای سال 790 و پس از آن در «ذکر آمدن میرزا میرانشاه گورکان جهت رفع فتنهی امیر حاجی بیک بخراسان»
2ـ نویسندهی مطلع السعدین سمرقندی نوشته : «فریاد از نهاد بهادران برآمده فیالحال آن کلاتهی نامبارک را درهم کوفته مجموع آن اشرار را تا اطفال شیرخواره پاره پاره کردند». نویسندهی ظفرنامهی شامی نیز مینویسد : «اما از غایت سوزش مفارقت چنان ملکی کامگار[عمرشیخ] که ملجأ و ملاذ اهل روزگار بود ، آن چند خانهی رعیت را که در آن موضع بودند بر تیغ گذرانیدند و رئیس و مرؤس و مالک و مملوک هر دو بداوری بحضرت مالک الملوک رفتند».
3ـ تاریخنویس سمرقندی اینجا چنین آورده : «حضرت صاحبقران چون کوه گران سنگ ثبات قدم نمود و آن شربت تلخ مذاق نوشیده و لباس صبر پوشیده تحمل فرمود و دانست که جزع و فزع فایده ندارد ع ای دل ناآزموده وقت جزع نیست بحکم الهی راضی شده صبر فرمود و ترویح روح او را صدقات بمستحقین رسانید».
———————————
📣 خوانندگان توانند با نواختن بر 💬 پیام خود را در این زمینه بنویسند. بکوشند نوشتهشان تا تواند بود کوتاه و با دلیل توأم بوده ، خواست از آن روشنی مطلب و حقیقت باشد.
🌸
آیا سخنان بالا را آگاه کننده و راست یافتید؟
Anonymous Poll
100%
آری
0%
نه
0%
نه ، علتش را برایتان مینویسم.
✴️ آیا کتابسوزان کار بدی است؟
🔶 آیا کسی که کتابهائی را میسوزاند دشمن فرهنگ و دشمن انسانیت است؟
🖌 کوشاد تلگرام :
در روزهای گذشته که پاسخ به خواننده S.K آمد ، دربارهی جنبش کتابسوزان یکی از ایرادهای ایشان این بود که مردم در برابر آن «گارد» دارند. ما نیز آن را براست داشتیم و گفتیم تنها در برابر کتابسوزان نیست بلکه در بسیار زمینهها این گارد را دارند و چارهی آن را این دانستیم که برجستگان توده که به بایستگی این جنبش پی بردهاند باید در این زمینه همدستی کنند و مردم را از گمراهیهایی که در این کتابها هست آگاه گردانند و از ارزش و سود این جنبش بنویسند تا در دلهای ایشان کارگر افتد.
همچنین گفتیم شادروان دکتر جلالی مقدم از کسانی بود که به هواداری برخاست و نوشتاری در این زمینه در کانالش نوشت. گفتیم نوشتار ایشان را در کانال پاکدینی خواهیم آورد و اکنون به گفتهی خود کار بسته و کوتاهشدهی نوشتار ایشان را در زیر میآوریم.
.
🔶 آیا کسی که کتابهائی را میسوزاند دشمن فرهنگ و دشمن انسانیت است؟
🖌 کوشاد تلگرام :
در روزهای گذشته که پاسخ به خواننده S.K آمد ، دربارهی جنبش کتابسوزان یکی از ایرادهای ایشان این بود که مردم در برابر آن «گارد» دارند. ما نیز آن را براست داشتیم و گفتیم تنها در برابر کتابسوزان نیست بلکه در بسیار زمینهها این گارد را دارند و چارهی آن را این دانستیم که برجستگان توده که به بایستگی این جنبش پی بردهاند باید در این زمینه همدستی کنند و مردم را از گمراهیهایی که در این کتابها هست آگاه گردانند و از ارزش و سود این جنبش بنویسند تا در دلهای ایشان کارگر افتد.
همچنین گفتیم شادروان دکتر جلالی مقدم از کسانی بود که به هواداری برخاست و نوشتاری در این زمینه در کانالش نوشت. گفتیم نوشتار ایشان را در کانال پاکدینی خواهیم آورد و اکنون به گفتهی خود کار بسته و کوتاهشدهی نوشتار ایشان را در زیر میآوریم.
«... از میان برداشتن کتابهائی که به حال جامعهی ما زیانبارند کاری ضروری است. بسیارند کتابهائی که باعث نکبت و سیه روزی مردم ما شدهاند. کتابهائی که برای ذلیل نگهداشتن ما نوشته ، ترجمه یا تدوین شدهاند ، کتابهائی که جز خفت و خواری و جز اندیشههای پوچ ، و جز تعطیل تفکر و تعقل نتیجهای نداشتهاند ، البته باید از میان مردم جمع شوند. نه اینکه بزور از آنها گرفته شوند ، باید آن اندازه اندیشهها روشن شوند و خردها بکار بیفتند که مردم خود ، بمیل خویش ، آنها را بدور اندازند. البته اینکه نسخههائی از این کتب ، برای اهل تحقیق ، در کتابخانهها بمانند موضوعی قابل قبول است.
در ایران نیز پیروان زنده یاد احمد کسروی در روزی معین ، کتابهائی را که گمراه کننده تشخیص میدادند ، میسوزاندند. این عمل نمادی بود از بیداری از غفلت و جهالت قرون و نشان دهندهی عزمی راسخ بود برای پیش رفتن به سوی ایرانی نوین با نگرش و جهانبینی نو».
.
📖 کتاب «بدبختیهای توده و ریشهی آن»
🖌 احمد کسروی
🔸 44ـ باز در پیرامون صوفیگری (سه از چهار)
در آن کتاب ، چنانکه شیوهی صوفیانست ، بگزافگویی نیز میپردازد و چنین مینویسد که «امور الهی» سپرده بدرویشان و صوفیانست. میگوید : «مثلاً جنگ اروپا بلکه عالم که همه دیدند و هر کس جهت و سببی برای حدوث آن اقامه نمود نبود مگر از کارهای یکی از این فقیران و خدارسیدگان که بارها میگفت دنیا را آتش زده میروم و همان روزی هم که از این دنیا رحلت نمود اعلان صلح باطراف عالم منتشر شد ...».
نیک اندیشید که این مرد چه دروغ بزرگی را بقالب میزند. جنگ جهانگیر 1914 که درمیانهی آلمان و اتریش با فرانسه و روس و انگلیس درگرفت و پس از چهار سال با شکست آلمان پایان یافت این میگوید کار یکی از درویشان بوده. من نمیدانم در برابر چنین دروغی چه بنویسم؟!.. این از جاهاییست که آدمی از سخن درمیماند و نمیداند چه بگوید. این بدان میماند که شما در آرزوی ساختن یک خانهای باشید و سالها بخود و خاندانتان سختی داده پولی پسانداز کنید ، و چون باندازهی کفایت رسید آجر و گچ و آهک و تیرِ آهنی و در و پنجره و دیگر افزارها بخرید و گِلکار[=بنّا] و کارگر بگمارید و چند ماهی بکوشید و بکوشند تا خانهای ساخته گردد ، و آنگاه یک گدای راهنشینی جلو شما را گیرد و چنین گوید : «آن خانه را من برای شما ساختم ها !» ، آیا شما در پاسخ او درنمیمانید؟!.. آیا به یک شگفتی ژرفی فرورفته بافسوس و دریغ نمیپردازید؟!..
جنگ جهانگیر 1914 نتیجهی پیشامدهای تاریخی گذشته بود که از سالیان دراز بسیج افزار میکردند. در سال1870 که فرانسه شکست سختی از آلمان خورد و از پا افتاد دولت امپراتوری روس آیندهی روس را بیمناک دیده این دریافت که نیرومندی روزافزون آلمان خطری برای آن کشور میباشد ، و اینبود دست همدستی بسوی فرانسه دراز کرده درخواست پیمان کرد و فرانسه آن را با خوشی پذیرفت. از آنسوی انگلیس نیز با همهی دشمنیهای تاریخی با فرانسه سود خود را در پیوستن بآنان دید. از اینجا آن سه دولت باهم یکی گردیدند و آلمان نیز با اتریش و ایتالیا همدستی نموده در برابر آنان ایستاد. این دودستگی سالها درمیان بود و چون میدانستند که سرانجام بجنگ خواهد کشید هردو سو کارخانههای افزارِ جنگسازی را بکار انداخته بسیج[=تدارک] افزار میکردند ، سپاهیان تربیت مینمودند ، نقشههای جنگی میکشیدند ، و این آمادگی روز بروز بیشتر میشد تا آنکه در سال 1914 که هر دو سو آماده ایستاده و درپی بهانه میگشتند داستان کشته شدن ولیعهد اتریش در سراجوا[=سارایوو ، کرسی بوسنی هرزگوین کنونی] با دست یک آزادیخواه سِربی[صرب] بهانه بدست داد و لشگرها بتکان آمد و افزارهای بسیجیده بکار رفت و آن جنگ و کشتار آغاز یافت.
اکنون آن فقیر چه دستی در این پیشامدها داشته که گفته شود کار او بود. آیا کینه را بمیان آلمان و فرانسه او انداخته؟! آیا روس و انگلیس را بهمدستی با فرانسه او برانگیخته؟! آیا توپها و تفنگها و دیگر افزارها را او ساخته؟! آیا سربازها و افسرها را او تربیت کرده؟! آیا نقشهی جنگی را او کشیده؟!. یا خیر ، کشتن ولیعهد اتریش با دستور وی بوده؟!. آخر از چه راه در آن جنگ دخالت داشته که گفته شود کار او بوده؟!. ما که میبینیم آن جنگ در نتیجهی یک رشته علتها و کوششها پیش آمده و جریان یافته و در هیچ جای آن دخالتی از گُلِ مولای هندوستان نمیبینیم ، پس چگونه باور کنیم که جنگ را او پدید آورده؟!. آنگاه آن درویش را از این جنگ چه مقصدی بوده؟!. چه نتیجه را میخواسته؟!. از شکست آلمان به یک درویش هندی چه توانستی بود؟!.
این دروغها در شرق از بس فراوان بوده زشتیش از میان برخاسته. صوفیان از نخست مدعی بودهاند که تاج و تخت را بپادشاهانْ آنان میدهند ، و حافظ در برابر آنها بدعوا برخاسته که رندان قلندر در میخانه نیز آن کار را میکنند (ستانند و دهند افسر شاهنشاهی) ولی باید دانست که این از یکسو بخدا دروغ بستن و خود گناه بزرگی میباشد. این کسان بیدین و خداناشناس بودهاند که بچنین دروغی گستاخی نمودهاند! از یکسو نیز اینها ننگ است و همینها راه میدهد که اروپاییان بشرقیان با دیدهی توهین نگرند و آنان را مردمانی پندارپرست و سبکمغز شمارند. [1]
شما خود بیندیشید آیا شرمآور نیست که کسی در هندوستان نشیند و خواری و زبونی و پراکندگی و بدبختی آن مردم را بروی خود نیاورد و سر افراشته چنین گوید : کارهای جهان در دست منست؟!. خدا کارها را بدست من سپرده؟!. آیا نخواهند گفت : پس ای بیدرد بهر چه مردم خود را از آن زبونی و بدبختی رها نمیگردانی؟!.
👇
🖌 احمد کسروی
🔸 44ـ باز در پیرامون صوفیگری (سه از چهار)
در آن کتاب ، چنانکه شیوهی صوفیانست ، بگزافگویی نیز میپردازد و چنین مینویسد که «امور الهی» سپرده بدرویشان و صوفیانست. میگوید : «مثلاً جنگ اروپا بلکه عالم که همه دیدند و هر کس جهت و سببی برای حدوث آن اقامه نمود نبود مگر از کارهای یکی از این فقیران و خدارسیدگان که بارها میگفت دنیا را آتش زده میروم و همان روزی هم که از این دنیا رحلت نمود اعلان صلح باطراف عالم منتشر شد ...».
نیک اندیشید که این مرد چه دروغ بزرگی را بقالب میزند. جنگ جهانگیر 1914 که درمیانهی آلمان و اتریش با فرانسه و روس و انگلیس درگرفت و پس از چهار سال با شکست آلمان پایان یافت این میگوید کار یکی از درویشان بوده. من نمیدانم در برابر چنین دروغی چه بنویسم؟!.. این از جاهاییست که آدمی از سخن درمیماند و نمیداند چه بگوید. این بدان میماند که شما در آرزوی ساختن یک خانهای باشید و سالها بخود و خاندانتان سختی داده پولی پسانداز کنید ، و چون باندازهی کفایت رسید آجر و گچ و آهک و تیرِ آهنی و در و پنجره و دیگر افزارها بخرید و گِلکار[=بنّا] و کارگر بگمارید و چند ماهی بکوشید و بکوشند تا خانهای ساخته گردد ، و آنگاه یک گدای راهنشینی جلو شما را گیرد و چنین گوید : «آن خانه را من برای شما ساختم ها !» ، آیا شما در پاسخ او درنمیمانید؟!.. آیا به یک شگفتی ژرفی فرورفته بافسوس و دریغ نمیپردازید؟!..
جنگ جهانگیر 1914 نتیجهی پیشامدهای تاریخی گذشته بود که از سالیان دراز بسیج افزار میکردند. در سال1870 که فرانسه شکست سختی از آلمان خورد و از پا افتاد دولت امپراتوری روس آیندهی روس را بیمناک دیده این دریافت که نیرومندی روزافزون آلمان خطری برای آن کشور میباشد ، و اینبود دست همدستی بسوی فرانسه دراز کرده درخواست پیمان کرد و فرانسه آن را با خوشی پذیرفت. از آنسوی انگلیس نیز با همهی دشمنیهای تاریخی با فرانسه سود خود را در پیوستن بآنان دید. از اینجا آن سه دولت باهم یکی گردیدند و آلمان نیز با اتریش و ایتالیا همدستی نموده در برابر آنان ایستاد. این دودستگی سالها درمیان بود و چون میدانستند که سرانجام بجنگ خواهد کشید هردو سو کارخانههای افزارِ جنگسازی را بکار انداخته بسیج[=تدارک] افزار میکردند ، سپاهیان تربیت مینمودند ، نقشههای جنگی میکشیدند ، و این آمادگی روز بروز بیشتر میشد تا آنکه در سال 1914 که هر دو سو آماده ایستاده و درپی بهانه میگشتند داستان کشته شدن ولیعهد اتریش در سراجوا[=سارایوو ، کرسی بوسنی هرزگوین کنونی] با دست یک آزادیخواه سِربی[صرب] بهانه بدست داد و لشگرها بتکان آمد و افزارهای بسیجیده بکار رفت و آن جنگ و کشتار آغاز یافت.
اکنون آن فقیر چه دستی در این پیشامدها داشته که گفته شود کار او بود. آیا کینه را بمیان آلمان و فرانسه او انداخته؟! آیا روس و انگلیس را بهمدستی با فرانسه او برانگیخته؟! آیا توپها و تفنگها و دیگر افزارها را او ساخته؟! آیا سربازها و افسرها را او تربیت کرده؟! آیا نقشهی جنگی را او کشیده؟!. یا خیر ، کشتن ولیعهد اتریش با دستور وی بوده؟!. آخر از چه راه در آن جنگ دخالت داشته که گفته شود کار او بوده؟!. ما که میبینیم آن جنگ در نتیجهی یک رشته علتها و کوششها پیش آمده و جریان یافته و در هیچ جای آن دخالتی از گُلِ مولای هندوستان نمیبینیم ، پس چگونه باور کنیم که جنگ را او پدید آورده؟!. آنگاه آن درویش را از این جنگ چه مقصدی بوده؟!. چه نتیجه را میخواسته؟!. از شکست آلمان به یک درویش هندی چه توانستی بود؟!.
این دروغها در شرق از بس فراوان بوده زشتیش از میان برخاسته. صوفیان از نخست مدعی بودهاند که تاج و تخت را بپادشاهانْ آنان میدهند ، و حافظ در برابر آنها بدعوا برخاسته که رندان قلندر در میخانه نیز آن کار را میکنند (ستانند و دهند افسر شاهنشاهی) ولی باید دانست که این از یکسو بخدا دروغ بستن و خود گناه بزرگی میباشد. این کسان بیدین و خداناشناس بودهاند که بچنین دروغی گستاخی نمودهاند! از یکسو نیز اینها ننگ است و همینها راه میدهد که اروپاییان بشرقیان با دیدهی توهین نگرند و آنان را مردمانی پندارپرست و سبکمغز شمارند. [1]
شما خود بیندیشید آیا شرمآور نیست که کسی در هندوستان نشیند و خواری و زبونی و پراکندگی و بدبختی آن مردم را بروی خود نیاورد و سر افراشته چنین گوید : کارهای جهان در دست منست؟!. خدا کارها را بدست من سپرده؟!. آیا نخواهند گفت : پس ای بیدرد بهر چه مردم خود را از آن زبونی و بدبختی رها نمیگردانی؟!.
👇