#مقاله #کرونا
✅ مسئلهی شر در جهان تنظیمِ دقیقشده
✅ Evil in the Fine‐Tuned World
👤 ابراهیم آزادگان
🔸 لینک مقاله
📎 https://onlinelibrary.wiley.com/doi/abs/10.1111/heyj.13314
———————
🆔: @philsharif
✅ مسئلهی شر در جهان تنظیمِ دقیقشده
✅ Evil in the Fine‐Tuned World
👤 ابراهیم آزادگان
🔸 لینک مقاله
📎 https://onlinelibrary.wiley.com/doi/abs/10.1111/heyj.13314
———————
🆔: @philsharif
Wiley Online Library
Evil in the Fine‐Tuned World
If the world has been fine-tuned for human life, why does that life encompass such calamity and suffering? It seems that in so far as we are impressed by the fine-tuning intuition that the world has ...
#کرونا #قرنطینه
📚 نام کتاب: اعترافات
🖋 نویسنده: ژان ژاک روسو
📝 ترجمه: مهستی بحرینی
🗞 انشارات نیلوفر
🔸 زمان شیوع طاعون در مسینا بود. ناوگان انگلیس در آنجا لنگر انداخته بود. از کشتی بادبانی کوچکی که در آن بودم بازدید کرد. با این کار ملزم شدیم که پس از یک سفر دریایی طولانی و سخت در ورود به ژن به مدت بیست و یک روز در قرنطینه بمانیم. مسافران را آزاد گذاشتند که این مدت را به دلخواه در کشتی(Felucca) یا در قرنطینه(Lazaretto) بگذرانند اما پیشاپیش آگاهمان کردند که در قرنطینه جز یک چهاردیواری چیزی نخواهیم دید چون هنوز فرصت نیافتهاند تا آن را با اسباب و اثاثیه تجهیز کنند. همگی آن کشتی کوچک بادبانی را انتخاب کردند، اما گرمای تحملناپذیر، فضای تنگ، دشواری راه رفتن در آنجا و حشرات انگلی مرا واداشتند که خود را به خطر بیفکنم و قرنطینه را ترجیح بدهم. مرا به ساختمان بزرگ دو طبقهای بردند که کاملاً خالی بود. در آنجا نه پنجره دیدم، نه تختخواب، نه میز، نه صندلی، نه حتی چهارپایهای که بر آن بنشینم، و یا پشتهی کاهی تا رویش بخوابم. پالتوم، کیسهی خوابم و دو چمدانم را برایم آوردند، درهای بزرگی را با قفلهایی بزرگ به رویم بستند، و من در آنجا ماندم. آقای خودم بودم و میتوانستم به دلخواه از اتاقی به اتاق دیگر و از طبقهای به طبقهی دیگر بروم و همهجا با همان تنهایی و همان عریانی روبرو شوم.
🔹 هیچیک از اینها از اینکه قرنطینه را بر کشتی ترجیح داده بودم، پشیمانم نکرد. و همچون رابینسون کوروزویی دیگر، شروع کردم به اینکه خود را برای آن بیست و یک روز چنان آماده سازم که گویی برای تمام عمر آماده میشدم. پیش از هر چیز با شکار شپشهایی که در کشتی به جانم افتاده بودند، خود را سرگرم کردم. سرانجام وقتی که پس از چندین بار تغییر لباس زیر و رختهای کهنهی دیگر کاملاً پاکیزه شدم، دست به کار چیدن اثاثیه در اتاقی شدم که برای خود انتخاب کرده بودم. رختخواب خوبی از کتها و پیراهنهایم فراهم آوردم و ملافههایی از حولههای متعددی که به هم دوختم. با ربدوشامبرم پتویی درست کردم و پالتو لولهشدهی خود را به صورت بالشی درآوردم. با چمدانی که به طور افقی بر زمین قرار دادم، صندلی درست کردم و با چمدان دیگری که آن را به طور عمودی گذاشتم، میزی مرتب ترتیب دادم. با کاغذ قلمدانی ساختم، و بک دوجین از کتابهایی را که با خود داشتم، همچون در یک کتابخانه، چیدم. خلاصه خود را با آن وضع چنان وفق دادم که به استثنای پردهها و پنجرهها، در آن قرنطینهی یکسر عریان، کم و بیش به همان اندازه احساس آسایش میکردم که در هتل ژودوپوم در کوچهی وردوله. غذایم را با تشریفات بسیار برایم میآوردند. دو قراول، با سرنیزه بر نوک تفنگ، همراهیاش میکردند. پلکان، اتاق ناهارخوریام بود، از پاگرد به جای میز استفاده میکردم، پلهی زیرین برایم حکم صندلی را داشت. پس از آنکه ظرفهای غذا را میچیدند، به هنگام رفتن زنگولهای را به صدا درمیآوردند تا خبرم کنند که به سر میز غذا بیایم. در فاصلهی ساعتهای غذا، هنگامی که نه چیزی میخواندم و نه مینوشتم، و یا اینکه به تزیین اتاقم نمیپرداختم، در گورستان پروتستانها که برایم حکم حیاط را داشت، به گردش میپرداختم و در آنجا از برج کوچکی که مشرف به بندر بود بالا میرفتم و از فراز آن میتوانستم رفت و آمد کشتیها را تماشا کنم. بدینسان چهارده روز را سپری کردم و میتوانستم بدون لحظهای احساس ملال، بیست روز کامل را هم به همین ترتیب بگذرانم اما آقای دو ژونویل، فرستادهی دولت فرانسه، که نامهای آغشته به سرکه، عطرآلود و نیمهسوخته برایش فرستاده بودم، زمان آن را هشت روز کاهش داد: این مدت را در خانهای او گذراندم و اذعان دارم که در سرپناهی که در خانهاش یافتم وضع بهتری داشتم تا در اتاقم در قرنطینه. لطفها در حقم کرد. منشی او، دو پون، پسر خوبی بود و مرا به خانههای بسیاری چه در ژن و چه در بیرون شهر برد که تفریحگاههای نسبتاً خوبی بودند. میان ما دوستی و مکاتبهای برقرار شد که مدتها ادامهاش دادیم. از راه لمباردی، با خوبی و خوشی، مسیر خود را دنبال کردم. مبلان، ورونا، برشا، و پادوا را دیدم و سرانجام به ونیز که آقای سفیر در آنجا به صبرانه منتظرم بود، رسیدم.
——————————-
🆔: @philsharif
📚 نام کتاب: اعترافات
🖋 نویسنده: ژان ژاک روسو
📝 ترجمه: مهستی بحرینی
🗞 انشارات نیلوفر
🔸 زمان شیوع طاعون در مسینا بود. ناوگان انگلیس در آنجا لنگر انداخته بود. از کشتی بادبانی کوچکی که در آن بودم بازدید کرد. با این کار ملزم شدیم که پس از یک سفر دریایی طولانی و سخت در ورود به ژن به مدت بیست و یک روز در قرنطینه بمانیم. مسافران را آزاد گذاشتند که این مدت را به دلخواه در کشتی(Felucca) یا در قرنطینه(Lazaretto) بگذرانند اما پیشاپیش آگاهمان کردند که در قرنطینه جز یک چهاردیواری چیزی نخواهیم دید چون هنوز فرصت نیافتهاند تا آن را با اسباب و اثاثیه تجهیز کنند. همگی آن کشتی کوچک بادبانی را انتخاب کردند، اما گرمای تحملناپذیر، فضای تنگ، دشواری راه رفتن در آنجا و حشرات انگلی مرا واداشتند که خود را به خطر بیفکنم و قرنطینه را ترجیح بدهم. مرا به ساختمان بزرگ دو طبقهای بردند که کاملاً خالی بود. در آنجا نه پنجره دیدم، نه تختخواب، نه میز، نه صندلی، نه حتی چهارپایهای که بر آن بنشینم، و یا پشتهی کاهی تا رویش بخوابم. پالتوم، کیسهی خوابم و دو چمدانم را برایم آوردند، درهای بزرگی را با قفلهایی بزرگ به رویم بستند، و من در آنجا ماندم. آقای خودم بودم و میتوانستم به دلخواه از اتاقی به اتاق دیگر و از طبقهای به طبقهی دیگر بروم و همهجا با همان تنهایی و همان عریانی روبرو شوم.
🔹 هیچیک از اینها از اینکه قرنطینه را بر کشتی ترجیح داده بودم، پشیمانم نکرد. و همچون رابینسون کوروزویی دیگر، شروع کردم به اینکه خود را برای آن بیست و یک روز چنان آماده سازم که گویی برای تمام عمر آماده میشدم. پیش از هر چیز با شکار شپشهایی که در کشتی به جانم افتاده بودند، خود را سرگرم کردم. سرانجام وقتی که پس از چندین بار تغییر لباس زیر و رختهای کهنهی دیگر کاملاً پاکیزه شدم، دست به کار چیدن اثاثیه در اتاقی شدم که برای خود انتخاب کرده بودم. رختخواب خوبی از کتها و پیراهنهایم فراهم آوردم و ملافههایی از حولههای متعددی که به هم دوختم. با ربدوشامبرم پتویی درست کردم و پالتو لولهشدهی خود را به صورت بالشی درآوردم. با چمدانی که به طور افقی بر زمین قرار دادم، صندلی درست کردم و با چمدان دیگری که آن را به طور عمودی گذاشتم، میزی مرتب ترتیب دادم. با کاغذ قلمدانی ساختم، و بک دوجین از کتابهایی را که با خود داشتم، همچون در یک کتابخانه، چیدم. خلاصه خود را با آن وضع چنان وفق دادم که به استثنای پردهها و پنجرهها، در آن قرنطینهی یکسر عریان، کم و بیش به همان اندازه احساس آسایش میکردم که در هتل ژودوپوم در کوچهی وردوله. غذایم را با تشریفات بسیار برایم میآوردند. دو قراول، با سرنیزه بر نوک تفنگ، همراهیاش میکردند. پلکان، اتاق ناهارخوریام بود، از پاگرد به جای میز استفاده میکردم، پلهی زیرین برایم حکم صندلی را داشت. پس از آنکه ظرفهای غذا را میچیدند، به هنگام رفتن زنگولهای را به صدا درمیآوردند تا خبرم کنند که به سر میز غذا بیایم. در فاصلهی ساعتهای غذا، هنگامی که نه چیزی میخواندم و نه مینوشتم، و یا اینکه به تزیین اتاقم نمیپرداختم، در گورستان پروتستانها که برایم حکم حیاط را داشت، به گردش میپرداختم و در آنجا از برج کوچکی که مشرف به بندر بود بالا میرفتم و از فراز آن میتوانستم رفت و آمد کشتیها را تماشا کنم. بدینسان چهارده روز را سپری کردم و میتوانستم بدون لحظهای احساس ملال، بیست روز کامل را هم به همین ترتیب بگذرانم اما آقای دو ژونویل، فرستادهی دولت فرانسه، که نامهای آغشته به سرکه، عطرآلود و نیمهسوخته برایش فرستاده بودم، زمان آن را هشت روز کاهش داد: این مدت را در خانهای او گذراندم و اذعان دارم که در سرپناهی که در خانهاش یافتم وضع بهتری داشتم تا در اتاقم در قرنطینه. لطفها در حقم کرد. منشی او، دو پون، پسر خوبی بود و مرا به خانههای بسیاری چه در ژن و چه در بیرون شهر برد که تفریحگاههای نسبتاً خوبی بودند. میان ما دوستی و مکاتبهای برقرار شد که مدتها ادامهاش دادیم. از راه لمباردی، با خوبی و خوشی، مسیر خود را دنبال کردم. مبلان، ورونا، برشا، و پادوا را دیدم و سرانجام به ونیز که آقای سفیر در آنجا به صبرانه منتظرم بود، رسیدم.
——————————-
🆔: @philsharif