#قصه_قانون_جنگل
شيرخانوشلغمپخته
#جمالالدين_اكرمي
#انتشارات_پیدایش
پالتويي|شوميز|170,000 ريال
@qoqnoospkoodak
www.qoqnoosp.com
شيرخانوشلغمپخته
#جمالالدين_اكرمي
#انتشارات_پیدایش
پالتويي|شوميز|170,000 ريال
@qoqnoospkoodak
www.qoqnoosp.com
#قصه_قانون_جنگل
خرسي خان داروغه و همسايهها
#جمالالدين_اكرمي
#انتشارات_پیدایش
پالتويي|شوميز|170,000 ريال
@qoqnoospkoodak
www.qoqnoosp.com
خرسي خان داروغه و همسايهها
#جمالالدين_اكرمي
#انتشارات_پیدایش
پالتويي|شوميز|170,000 ريال
@qoqnoospkoodak
www.qoqnoosp.com
#قصه_قانون_جنگل
گوزن بانو و اژي تخسه
#جمالالدين_اكرمي
#انتشارات_پیدایش
پالتويي|شوميز|170,000 ريال
@qoqnoospkoodak
www.qoqnoosp.com
گوزن بانو و اژي تخسه
#جمالالدين_اكرمي
#انتشارات_پیدایش
پالتويي|شوميز|170,000 ريال
@qoqnoospkoodak
www.qoqnoosp.com
#قصه_اژدهای_آبی۱
✍️#دیو_پیلکی
👤#سیده_سودابه_احمدی
#انتشارات_سایه_گستر
چاپ اول
رقعی|شومیز| 160.000 ﷼
@qoqnoospkoodak
www.qoqnoosp.com
✍️#دیو_پیلکی
👤#سیده_سودابه_احمدی
#انتشارات_سایه_گستر
چاپ اول
رقعی|شومیز| 160.000 ﷼
@qoqnoospkoodak
www.qoqnoosp.com
#قصه_های_شیرین_و_دلنشین
✍️#شیوکومار
👤#سیماطاهری
#انتشارات_ذکر
چاپ اول
رقعی|شومیز| 250.000 ﷼
@qoqnoospkoodak
www.qoqnoosp.com
✍️#شیوکومار
👤#سیماطاهری
#انتشارات_ذکر
چاپ اول
رقعی|شومیز| 250.000 ﷼
@qoqnoospkoodak
www.qoqnoosp.com
.
نامادری سفید برفی دوست داشت که خودش تنها بانوی زیبای جهان باشد. به همین دلیل آینه ای جادویی داشت که هر وقت از آن سؤال می کرد که چه کسی زیباترین است آینه پاسخ می داد: ملکه. اما یک روز که طبق معمول از آینه همین سؤال را پرسید آینه گفت: که شخصی از تو زیباتر است و آن سفید برفی است.نامادری سفید برفی از این پاسخ آینه به شدت عصبانی شد و به شکارچی قصر دستور دادکه قلبش را در این صندوقی که به تو می دهم بگذار و برای من بیاور. شکارچی بر خلاف میلش دستور ملکه را اطاعت کرد. سفید برفی برای چیدن گل به دشتی زیبا رفت و مشغول چیدن گل بود که ناگهان شکارچی سر رسید و وقتی که می خواست با خنجر سینه ی او را بدرد از این کار منصرف شد و نتوانست این کار را انجام دهد و به سفید برفی گفت که ملکه قصد جانت را کرده، برو و هیچ وقت برنگرد.سفید برفی هراسان به داخل جنگل رفت و ناامید بر زمین افتاد. حیوانات جنگل دور او را گرفتند و او را به خانه ای که در دل جنگل بود راهنمایی کردند. خانه بسیار به هم ریخته و آشفته و کثیف بود و سفید برفی و حیوانات مشغول تمیز کردن خانه شدند و در پایان کار سفید برفی به اتاق خواب آنها رفت و هفت تختخواب را دید که روی هر تخت یک اسم نوشته بود. سفید برفی از شدت خستگی روی تخت ها خوابید.در همین لحظه ها بود که هفت کوتوله از کار معدن(استخراج الماس) می آمدند و با دیدن خانه ی تمیز و مرتب شگفت زده شدند ابتدا فکر می کردند که روحی به خانه ی آنها آمده اما وقتی که سفید برفی را دیدند تعجب کردند و سفید برفی نیز از دیدن آنها متعجب شد. و به آنها گفت که در ازای تمیز کردن خانه و پختن غذا مرا در اینجا پناه دهید چون ملکه ی بدجنس قصد کشتن مرا دارد. اما از آنطرف بار دیگر ملکه نزد آینه ی جادویی رفت و این بار نیز از او پرسید که چه کسی از همه زیباتر است؟ آینه پاسخ داد کسی آنطرف جنگل در خانه ی هفت کوتوله به نام سفید برفی. ملکه تعجب کرد و به آینه گفت که او مرده و این هم قلبش است. آینه جواب داد که این قلب یک خوک است نه قلب سفید برفی. ملکه بشدت عصبانی شد و به پایین قصر رفت و خودش را به شکل یک پیرزن حیله گر درآورد و برای از پا درآوردن سفیدبرفی سیبی را داخل معجونی زهرآگین فرو برد و سیب به رنگ قرمز زیبایی درآمد. و پاد زهر آن نیز تنها بوسه ای از طرف معشوق بود تا اثر سم از بین برود..
منبع: ویکیپدیا تصویرگر:سی. کاساندرا
با تهیه کتاب سفید برفی از وبسایت پخش ققنوس، از این داستان زیبا لذت ببرید
#سفیدبرفی #هفت_کوتوله #پرنسسهای_دیزنی #کودک #نوجوان #داستان #قصه #پرنسس #دیزنی #پرنسس #پرنسسهای_دیزنی
https://www.instagram.com/p/COUXbFHhOoz/?igshid=bv9pplkeom4x
نامادری سفید برفی دوست داشت که خودش تنها بانوی زیبای جهان باشد. به همین دلیل آینه ای جادویی داشت که هر وقت از آن سؤال می کرد که چه کسی زیباترین است آینه پاسخ می داد: ملکه. اما یک روز که طبق معمول از آینه همین سؤال را پرسید آینه گفت: که شخصی از تو زیباتر است و آن سفید برفی است.نامادری سفید برفی از این پاسخ آینه به شدت عصبانی شد و به شکارچی قصر دستور دادکه قلبش را در این صندوقی که به تو می دهم بگذار و برای من بیاور. شکارچی بر خلاف میلش دستور ملکه را اطاعت کرد. سفید برفی برای چیدن گل به دشتی زیبا رفت و مشغول چیدن گل بود که ناگهان شکارچی سر رسید و وقتی که می خواست با خنجر سینه ی او را بدرد از این کار منصرف شد و نتوانست این کار را انجام دهد و به سفید برفی گفت که ملکه قصد جانت را کرده، برو و هیچ وقت برنگرد.سفید برفی هراسان به داخل جنگل رفت و ناامید بر زمین افتاد. حیوانات جنگل دور او را گرفتند و او را به خانه ای که در دل جنگل بود راهنمایی کردند. خانه بسیار به هم ریخته و آشفته و کثیف بود و سفید برفی و حیوانات مشغول تمیز کردن خانه شدند و در پایان کار سفید برفی به اتاق خواب آنها رفت و هفت تختخواب را دید که روی هر تخت یک اسم نوشته بود. سفید برفی از شدت خستگی روی تخت ها خوابید.در همین لحظه ها بود که هفت کوتوله از کار معدن(استخراج الماس) می آمدند و با دیدن خانه ی تمیز و مرتب شگفت زده شدند ابتدا فکر می کردند که روحی به خانه ی آنها آمده اما وقتی که سفید برفی را دیدند تعجب کردند و سفید برفی نیز از دیدن آنها متعجب شد. و به آنها گفت که در ازای تمیز کردن خانه و پختن غذا مرا در اینجا پناه دهید چون ملکه ی بدجنس قصد کشتن مرا دارد. اما از آنطرف بار دیگر ملکه نزد آینه ی جادویی رفت و این بار نیز از او پرسید که چه کسی از همه زیباتر است؟ آینه پاسخ داد کسی آنطرف جنگل در خانه ی هفت کوتوله به نام سفید برفی. ملکه تعجب کرد و به آینه گفت که او مرده و این هم قلبش است. آینه جواب داد که این قلب یک خوک است نه قلب سفید برفی. ملکه بشدت عصبانی شد و به پایین قصر رفت و خودش را به شکل یک پیرزن حیله گر درآورد و برای از پا درآوردن سفیدبرفی سیبی را داخل معجونی زهرآگین فرو برد و سیب به رنگ قرمز زیبایی درآمد. و پاد زهر آن نیز تنها بوسه ای از طرف معشوق بود تا اثر سم از بین برود..
منبع: ویکیپدیا تصویرگر:سی. کاساندرا
با تهیه کتاب سفید برفی از وبسایت پخش ققنوس، از این داستان زیبا لذت ببرید
#سفیدبرفی #هفت_کوتوله #پرنسسهای_دیزنی #کودک #نوجوان #داستان #قصه #پرنسس #دیزنی #پرنسس #پرنسسهای_دیزنی
https://www.instagram.com/p/COUXbFHhOoz/?igshid=bv9pplkeom4x
Instagram
.
داستان اصلی راپونزل، برگرفته از داستان رودابه است که در شاهنامه فردوسی ذکر شدهاست.
یک زوج بدون بچه، در کنار باغ پیرزنی جادوگر زندگی میکردند. دورهٔ بارداری زن بسیار طول کشید و او در این مدت متوجه شد که در باغچهٔ جادوگر گیاه راپانزل کاشته شده بود. زن عاشق آن گیاه بود. برای دو شب، مرد مخفیانه به باغ جادوگر میرفت و گیاه جمع میکرد و برای همسرش میبرد؛ ولی در شب سوم، جادوگر که نامش «گوتل» بود او را دید و متهم به سرقت کرد. مرد التماس کرد که پیرزن رهایش کند. پیرزن نرم شد و قبول کرد که مرد را آزاد کند به شرطی که نوزادشان را بعد از تولدش به جادوگر تقدیم کنند. مرد قبول کرد. وقتی دختر به دنیا آمد پیرزن او را تصاحب کرد و مانند یک زندانی پرورش داد و او را «راپونزل» نامید. وقتی دختر به دوازده سالگی رسید، جادوگر او را در قلعهای در اعماق جنگل زندانی کرد که پلهای و دری به بیرون نداشت؛ فقط یک اتاق داشت و یک پنجره.
روزی شاهزادهای از آنجا میگذشت و آواز خواندن راپونزل را شنید. او که مدهوش صدای زیبای او شده بود، قلعه را پیدا کرد ولی نمیتوانست بالا بیاید. او اغلب به جنگل میرفت و آواز زیبای دختر را میشنید. روزی که شاهزاده در جنگل بود، گوتل را دید که چگونه وارد قلعه میشود. وقتی جادوگر رفت، پسر خواهش کرد که راپانزل موهایش را پایین بیندازد. دختر این کار را کرد و شاهزاده توسط آن وارد قلعه و با راپونزل آشنا شد....
به لحاظ آموزشی و روانشناختی، جادوگر در این داستان، نماد والدینی است که بیش از حد فرزندش را تحت کنترل در میآورند.
منبع: ویکیپدیا
#گیسو #گیسوکمند #راپونزل #راپانزل #پرنسسی #فانتزی #فانتزی_دخترونه #قصه_کودکانه #کتاب #کتابخوانی #روانشناسی_کودک
https://www.instagram.com/p/COXJosgBIqp/?igshid=1mw46m22kioip
داستان اصلی راپونزل، برگرفته از داستان رودابه است که در شاهنامه فردوسی ذکر شدهاست.
یک زوج بدون بچه، در کنار باغ پیرزنی جادوگر زندگی میکردند. دورهٔ بارداری زن بسیار طول کشید و او در این مدت متوجه شد که در باغچهٔ جادوگر گیاه راپانزل کاشته شده بود. زن عاشق آن گیاه بود. برای دو شب، مرد مخفیانه به باغ جادوگر میرفت و گیاه جمع میکرد و برای همسرش میبرد؛ ولی در شب سوم، جادوگر که نامش «گوتل» بود او را دید و متهم به سرقت کرد. مرد التماس کرد که پیرزن رهایش کند. پیرزن نرم شد و قبول کرد که مرد را آزاد کند به شرطی که نوزادشان را بعد از تولدش به جادوگر تقدیم کنند. مرد قبول کرد. وقتی دختر به دنیا آمد پیرزن او را تصاحب کرد و مانند یک زندانی پرورش داد و او را «راپونزل» نامید. وقتی دختر به دوازده سالگی رسید، جادوگر او را در قلعهای در اعماق جنگل زندانی کرد که پلهای و دری به بیرون نداشت؛ فقط یک اتاق داشت و یک پنجره.
روزی شاهزادهای از آنجا میگذشت و آواز خواندن راپونزل را شنید. او که مدهوش صدای زیبای او شده بود، قلعه را پیدا کرد ولی نمیتوانست بالا بیاید. او اغلب به جنگل میرفت و آواز زیبای دختر را میشنید. روزی که شاهزاده در جنگل بود، گوتل را دید که چگونه وارد قلعه میشود. وقتی جادوگر رفت، پسر خواهش کرد که راپانزل موهایش را پایین بیندازد. دختر این کار را کرد و شاهزاده توسط آن وارد قلعه و با راپونزل آشنا شد....
به لحاظ آموزشی و روانشناختی، جادوگر در این داستان، نماد والدینی است که بیش از حد فرزندش را تحت کنترل در میآورند.
منبع: ویکیپدیا
#گیسو #گیسوکمند #راپونزل #راپانزل #پرنسسی #فانتزی #فانتزی_دخترونه #قصه_کودکانه #کتاب #کتابخوانی #روانشناسی_کودک
https://www.instagram.com/p/COXJosgBIqp/?igshid=1mw46m22kioip
Instagram
🗓 تاريخ: سوم مهر ماه
📖 آي قصه قصه قصه
الف تا ي با قصه
✍️نويسنده: ناصر نادري
🏫نشر: ذكر
68صفحه|رحلي،شوميز| 27 هزار تومان
نوبت چاپ: سوم | سال چاپ: 1400
#قصه #شعر #پخشققنوس
با ما در صفحه اينستاگرام همراه شويد:
https://www.instagram.com/qoqnoospkoodak/
https://www.instagram.com/qoqnoosp/
📖 آي قصه قصه قصه
الف تا ي با قصه
✍️نويسنده: ناصر نادري
🏫نشر: ذكر
68صفحه|رحلي،شوميز| 27 هزار تومان
نوبت چاپ: سوم | سال چاپ: 1400
#قصه #شعر #پخشققنوس
با ما در صفحه اينستاگرام همراه شويد:
https://www.instagram.com/qoqnoospkoodak/
https://www.instagram.com/qoqnoosp/