🕸🕸🕸🕸🕸
#پري_از_بال_ققنوس
حاجي آدم بيآزاري بود. ولي از بس تو حجرهاش بق مينشست و جواب همه را با اخم و تخم ميداد اسمش را گذاشته بودندحاجي بقي . يك بار مادرم سپرده بود برم ازش دو متر چلوار بگيرم. بازارچه خلوت بود و هوا دم داشت. مقابل حجرهاش كه رسيده بودم ديدم پشت ميزش نشسته و خيره مانده به زمين.
بعد از جايش نيمخيز شده بود و خرمهرهاي را از كنار ديوار برداشته بود. به تابلوي «و ان يكاد» نگاه كرده بود كه خرمهره از آن جدا شده بود. سرجايش برگشته بود و سعي كرده بود زايدهاي را كه مثل زگيل به آن چسبيده بود جدا كند.
اين آخرين تصويري است كه از او به ياد دارم...
#زگيل_روي_خرمهره
#آرش_آذري_پناه
#ققنوس
#منتشرشد
@qoqnoospub
اطلاعات كامل كتاب در لينك زير
👇👇👇👇👇
https://b2n.ir/169842
#پري_از_بال_ققنوس
حاجي آدم بيآزاري بود. ولي از بس تو حجرهاش بق مينشست و جواب همه را با اخم و تخم ميداد اسمش را گذاشته بودندحاجي بقي . يك بار مادرم سپرده بود برم ازش دو متر چلوار بگيرم. بازارچه خلوت بود و هوا دم داشت. مقابل حجرهاش كه رسيده بودم ديدم پشت ميزش نشسته و خيره مانده به زمين.
بعد از جايش نيمخيز شده بود و خرمهرهاي را از كنار ديوار برداشته بود. به تابلوي «و ان يكاد» نگاه كرده بود كه خرمهره از آن جدا شده بود. سرجايش برگشته بود و سعي كرده بود زايدهاي را كه مثل زگيل به آن چسبيده بود جدا كند.
اين آخرين تصويري است كه از او به ياد دارم...
#زگيل_روي_خرمهره
#آرش_آذري_پناه
#ققنوس
#منتشرشد
@qoqnoospub
اطلاعات كامل كتاب در لينك زير
👇👇👇👇👇
https://b2n.ir/169842
گروه انتشاراتی ققنوس
زگیل روی خرمهره
امید پناهی آذر , ۱۰۴ , رقعی , داستانهای فارسی , 112 , , زگیل روی خرمهره
🕸🕸🕸🕸🕸
#پري_از_بال_ققنوس
گفت: «بدت نياد؛ همه ميگفتهن سيب سرخه كه نصيب دست چلاق شده؛ اما هر چي بود زنت بود ديگه... نباس ميرفتي.. خوشگل بود ديگه ... حالا كه ديگه زنت نيس و به تو هم حرجي نيس، ولي هزار تا چشم دنبالش بود. يكياش همين حاج آقا! خب تو هم جوگير شدي برادر! حاج آقا انداختت توي رودروايسي، رفتي كوماندوبازي. نباس تنهاش ميذاشتي، فهميدي؟»
#زگيل_روي_خرمهره
#آرش_آذري_پناه
#ققنوس
#منتشرشد
@qoqnoospub
اطلاعات كامل كتاب در لينك زير
👇👇👇👇👇
https://b2n.ir/169842
#پري_از_بال_ققنوس
گفت: «بدت نياد؛ همه ميگفتهن سيب سرخه كه نصيب دست چلاق شده؛ اما هر چي بود زنت بود ديگه... نباس ميرفتي.. خوشگل بود ديگه ... حالا كه ديگه زنت نيس و به تو هم حرجي نيس، ولي هزار تا چشم دنبالش بود. يكياش همين حاج آقا! خب تو هم جوگير شدي برادر! حاج آقا انداختت توي رودروايسي، رفتي كوماندوبازي. نباس تنهاش ميذاشتي، فهميدي؟»
#زگيل_روي_خرمهره
#آرش_آذري_پناه
#ققنوس
#منتشرشد
@qoqnoospub
اطلاعات كامل كتاب در لينك زير
👇👇👇👇👇
https://b2n.ir/169842
گروه انتشاراتی ققنوس
زگیل روی خرمهره
امید پناهی آذر , ۱۰۴ , رقعی , داستانهای فارسی , 112 , , زگیل روی خرمهره