انتشارات ققنوس
4.4K subscribers
1.53K photos
546 videos
108 files
1.12K links
کانال رسمی گروه انتشاراتی ققنوس
آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/qoqnoospub
آدرس فروشگاه:
انقلاب-خیابان اردیبهشت-بازارچه کتاب
آدرس سایت:
www.qoqnoos.ir
ارتباط با ما:
@qoqnoospublication
Download Telegram
انتشارات ققنوس
رمان #بازيگوش از #شهريار_عباسي منتشر شد @qoqnoospub
بازيگوش در روزنامه #جهان_صنعت:

بازیگوش دهمین اثر شهریار عباسی است که در آن زندگی زن و مردی را در میانه دهه چهل تا دهه شصت در یک قهوه‌خانه بین‌راهی روایت می‌کند. آنها بدون آنکه گذشته یکدیگر را بدانند ناچار به زندگی در کنار یکدیگر می‌شوند و بدون آنکه بخواهند اتفاق‌های سیاسی و اجتماعی درگیرشان می‌کند. از این‌رو، داستان بر بستر حوادث سیاسی، اجتماعی و تاریخی شکل می‌گیرد. در این رمان زندگی انسان‌های شکست‌خورده، عشق‌های متفاوت آنها و تلاش برای رسیدن به کامیابی روایت می‌شود.
در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:
برای علی همه چیز شبیه یک خواب است. کودکی و نوجوانی‌اش به شهری می‌ماند که در زیرِ بارشی از مه سنگین و ابدی مانده است. حالا دیگر نمی‌داند کدام واقعا اتفاق افتاده و کدام را در خواب دیده است. چهره مهری در خواب شفاف و روشن است، او را به ‌آغوش می‌کشد، می‌بوسد و گاهی از فاصله نزدیک چشم در چشم به هم می‌نگرند. وقتی از خواب بیدار می‌شود، نمی‌تواند چهره او را به‌خوبی در ذهن مجسم کند و کوشش‌هایش برای کنارِ هم گذاشتن اجزای صورت مهری بی‌فایده است.
خواب‌هایت را در این خانه تعریف نکن محمود
محمود مردی میانسال و استاد دانشگاه است. در احوالات عرفانی و دنیای دلخواه خود، یعنی قرن چهارم و پنجم سیر می‌کند. اتفاقی باعث می‌شود محمود خود را در همان قرن‌ها و در پیشگاه شیخ ابوسعید ابوالخیر ببیند و عاشق یکی از مریدان او شود.
در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:
از خرانق گذشته‌ایم و بر کویر می‌رانیم. داریم از کنار آن تابلوهای سبز فلکی می‌گذریم و هر تابلو آسمانی است که وقتی محوش می‌شوم، قلپ‌قلپ آب وارد شش‌هایم می‌شود و دست و پا می‌زنم، نفسم می‌گیرد و حتی با بودنِ حسن، که می‌خواهد آن‌قدر بزی‌ام تا خودش رگ بِسملم را بزند، غرق می‌شوم. رنگ سبز فلکی همیشه همین بلا را سرم می‌آورد؛ وقتی بر آن تمرکز می‌کنم خیزاب‌های سهمگین به سویم می‌تازند. گاهی هم کف می‌کند و در برم می‌گیرد و دست و پا می‌زنم، آن‌گاه حسن به سخن می‌آید و می‌گوید: «فلسفی نشو فقیر! اصلا رنگی نیست و آنچه هست تابلو است و تابلو هم نیست، آن تویی و تو هم نیستی و آنچه هست اوست.»
http://yon.ir/a3GvF
@qoqnoospub