انتشارات ققنوس
5.03K subscribers
1.59K photos
572 videos
108 files
1.13K links
کانال رسمی گروه انتشاراتی ققنوس
آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/qoqnoospub
آدرس فروشگاه:
انقلاب-خیابان اردیبهشت-بازارچه کتاب
آدرس سایت:
www.qoqnoos.ir
ارتباط با ما:
@qoqnoospublication
Download Telegram
photo5931357811986509862.jpg
99.9 KB
ایناس کتش را کند و پیراهن سرخش را به نمایش گذاشت. پیچ و تاب‌‌‌‌های بدنش همه را مبهوت کرد. رفتم کنار ژاک ایستادم. صدای دف اوج گرفت.
هنوز چند دقیقه نگذشته بود که یکی زیر گوش ژاک گفت «زیِن »؟
ژاک نگاهی به صورت سبزه‌‌ی او انداخت و ابروهایش در هم رفت «مو زیِن » و مشت محکمی خواباند توی دماغ مرد. فرار ژاک حلقه‌‌ی جمعیت را شکافت. ایناس از حرکت ایستاد. مرد فریاد زد: «لِزمو کُلُهم .» ایناس دست مرا گرفت. وادارم کرد با تمام توانم بدوم. جمعیت پشت سرمان وول می‌‌‌‌خورد. مرد هنوز فریاد می‌‌‌‌زد. به شرطه‌‌‌‌های دور و برش می‌‌گفت نگذارند فرار کنیم. بچه‌ها سراسیمه از کنارمان رد شدند. زن‌ها دف و نی را انداختند و دست آنها را گرفتند. گوشمان بدهکار بوق ماشین‌‌‌‌ها نبود. فقط می‌‌‌‌دویدیم. پیچیدیم توی یک کوچه و سر از پس کوچه‌‌‌‌های خلوت درآوردیم. ژاک از کنارمان گذشت. گفت کنار رود می‌‌‌‌بینمتان. چند متر جلوتر شرطه‌‌ها غافلگیرش کردند و گرفتندش زیر ضربات باتوم‌‌. ایناس دست‌‌‌‌هایش را گذاشت روی صورتش و گریست. جرأت نکردیم برویم جلو...
#شاه_پري
#زهرا_اميدي
@qoqnoospub
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پري_از_بال_ققنوس

فكر كردم بايد با لگد پرتش كنم كناز. دلم نيامد. از روي زمين بلندش كردم مجبورش كردم همراهم بيايد تو اتاق. چراغ را روشن كردم و بالا گرفتم. سربند نداشت. موهاي بلندش ريخته بود توي صورت سوخته‌اش يقه پيراهنش پاره شده و از شانه آويزان بود. نتوانستم توي چشم‌هاي درشت و زيبايش نگاه كنم.
دستم را با چراغ پايين آوردم. كفش هم به پا نداشت. پاهاي خاكي‌اش از چند جا بريده و خوني بود. كنار ديوار نشاندمش و چراغ را زمين گذاشتم.
«جايي نرو تا برگردم»..

بخشي از داستان #شاه‌_پري
#زهرا_اميدي
#هيلا


اطلاعات كامل كتاب در لينك زير
👇👇👇👇👇👇
https://b2n.ir/11546

@qoqnoospub